صاحبدلان
11.7K subscribers
32.8K photos
2.96K videos
56 files
2.39K links
Download Telegram
هرکس در دنيا بايدکسى را داشته باشد که
حرف‌هايش را به او بزند. آزادانه، بدون رودربايستی و بدون خجالت.
وگرنه آدم از تنهايى دق مى‌کند.

زنگ‌ها براى که به صدا در می‌آید/
#ارنست_همينگوى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هفت سالشه و نابیناست. نواختن موسیقی رو با گوش دادن و لمس کردن یاد گرفته؛ و این نتیجه‌ی زحمتاشه

کلیپ زیباییست ولی بنظرم اون لحظه‌ای که در حین نواختن یک لبخند ملایم میزنه‌ قشنگترین ثانیه‌ی این کلیپه
👌👏🏻

#بزندگي لبخند بزنيم
@Ssahebdeelan
آدم كسی نباش!

معلم عزيزی، دو سه باری، چند نفر از ما را برد منزل علامه جعفری، ما بچه‌ها، روی زمين دورش می‌نشستيم و او با آن شمايل با نمک و لهجه شيرين آذری برايمان حرف می‌زد. بلد بود از آن اوج فلسفه و معقولات فرو آيد و با يك مشت پسر بچۀ سر به هوا، ارتباط فكری برقرار كند.

علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار، تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يك ذره منيت و جبروت آخوندی نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد. از آن نشست‌ها ، دو قصه از تجارب شخصی علامه يادم مانده كه امروز، يكی را برايتان نقل می‌كنم.

روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد.
ديدم جوان مستعدی‌ست كه استاد خوبی نداشته. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بی‌پاسخ مانده بود.

پاسخ‌ها را كه می‌شنيد، مثل تشنه‌ای بود كه آب خنكی يافته باشد.

خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.

چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.

هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. می‌دانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه می‌زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.

روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم.

دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت آمد.

از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم، راهش را كشيد و بی یک كلمه، رفت كه رفت.

اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن‌همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:

برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخه‌بازی آن‌روز است!

درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله كسی نشويد.

شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است.

عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد

#محمدحسین کریمی‌پور

@Ssahebdeelan
عشق شبیهِ همسفر شدن با کسی در واگن قطار نیست که نهایتا یک روز را در کنارش سر کنی و نقطه اشتراکی به اندازه یک سریال یا مجله محبوب برای گپ و گفت طول سفر کافی باشد. اینکه تو چه رنگی دوست داری و من چه رنگی، اینکه کتاب‌های کدام نویسنده‌ را می‌خوانیم، اینکه با آهنگ‌های کدام خواننده حال خوب می‌کنیم، اینکه کدام گل را دوست داریم بغل کنیم و بو بکشیم، برای یک عمر کنار هم بودن و حرف مشترک داشتن و زیر یک سقف مشترک زندگی کردن کافی نیست. تفاهم در رابطه به این هم سلیقگی‌ها نیست. این همه آدم توی دنیا مثل من عاشق آهنگ‌های ابی‌اند، گل سرخ محبوب نصف مردم دنیاست، موراکامی همه جای دنیا طرفدارهای آتشین‌تر از من دارد و هیچکدام این چیزها دلیل نمی‌شود من با آدمی که ابی گوش بدهد و موراکامی بخواند و عاشق گل سرخ باشد بتوانم رابطه خاص و عجیبی برقرار کنم! رابطه هم سلیقگی نمی‌طلبد. حتی اگر تو عاشق لوبیاپلو باشی و من حالم از آن به هم بخورد، به هیچ کجای رابطه و زندگی ما لطمه نمی‌خورد. خیلی ساده می‌شود که تو لوبیاپلویت را درست کنی و من میرزاقاسمی‌ام را و بعد سر یک میز بنشینیم و غذایمان را با کیف و لذت کنار هم بخوریم. آن چیزی که دل من و تو را بند هم می‌کند، آن چیزی که از عمق جان عاشقمان می‌کند هم‌عقیده بودن‌هاست، هم‌فکر بودن و هم‌حس و هم‌دل بودن. من و تو دنیا را شبیه هم می‌بینیم. من و تو برای آرمان‌های مشترک در زندگی می‌جنگیم. خط قرمزهایمان شبیه هم است. عقایدمان آنقدر به هم نزدیک هست که به هم احساس غربت ندهیم. و اگر قرار بود درمورد اینکه تو چرا اینطور فکر می‌کنی؟ و تو چرا همچین عقایدی داری؟ و تو چرا اینطور لباس می‌پوشی و تو چرا روابطت فلان و بهمان است؟ هرروز جنگ کنیم، آن وقت هیچ چاووشی گوش دادنِ دوتایی‌ای حالمان را خوب نمی‌کرد. ما هردو هم‌سو فکر می‌کنیم. احساسات هم را با تمام قلبمان درک می‌کنیم. هردو می‌دانیم از عشق و زندگی هم چه می‌خواهیم و اگر روزی از هم بچه‌ای داشته باشیم از قبل درمورد اینکه چطور بزرگش کنیم حسابی کنار آمده‌ایم. من فکر می‌کنم عشق و یکی شدن و یکی ماندن به همین چیزهاست. سلیقه مشترک اتفاقی‌ست، اما شخصیت و تفکری که با هم هم‌خوانی داشته باشد می‌ارزد به هم‌سلیقه‌ شدن‌های انتخابی. همین که عقاید هم را می‌فهمیم و هیچوقت بخاطر هیچ تفکر و عقیده‌ای یکدیگر را تحقیر نکرده‌ایم، می‌ارزد به اینکه خواننده و نویسنده و بازیگر محبوب من هم بشود همان‌ها که تو دوست داری، که باهم فیلم ببینیم، آهنگ گوش بدهیم، کتاب بخوانیم و حالمان خوش بشود و بدانیم این حال خوش فقط قطره‌ایست از اقیانوس آرام زندگی‌مان.

#مانگ_میرزایی

@Ssahebdeelan
زنها وقتی‌ خوشحالند لباس‌های زیبا میپوشند
وقتی‌ خوشحال ترند گوشواره آویزان میکنند
غمگین که باشند با موهایشان ور میروند
تنها که باشند کفش می‌‌خرند، کتاب می‌خرند ،
قهوه زیاد می‌‌خورند
دلتنگ که باشند عینک سیاه بزرگ میزنند ،
و دور از چشمِ دنیا، با واژه‌های تلخ ، جمله‌های
قشنگ میسازند دلگیر که میشوند ...
فرق میکند ، گاهی‌ با لباسی زیبا در را برایت
باز میکنند و با لبخند به یک چای دعوتت میکنند،
گاهی‌ با کتابی در دست، کنجِ یک کافه، بی‌ خیالِ
حضورِ چشمهای کنجکاو با موهایشان بازی میکنند

حالا اگر تو مردی باشی‌ که در هر شرایطی با
همان لباس ساده، با همان عینکی که گاه به گاه
روی صورتت جابجا میکنی‌،
با همان حالتِ خودمانی همیشگی‌ و دستهایی‌ که
بیشتر وقتها تکلیفشان را نمیدانند به دیدن زنِ
محبوبت بروی ، از کجا خواهی‌ فهمید
در درون این موجودِ آراسته چگونه توفان جایش
را به تعادلی پر جذبه میدهد؟
چگونه زمان در لحظه ی درد می‌‌ایستد تا به وقتِ
تنهایی بغض را به سلاخی چشمهای منتظرش،
بفرستد ؟ چگونه خواهی‌ فهمید
زنی‌ که تا مرز جنون به معجزه ی رویا ایمان دارد،
از پشتِ عینکِ سیاهش دیوانه وار دوستت دارد ؟؟ .

#بانونیکی‌_فیروزکوهی

@Ssahebdeelan
وخدا عشق راآفرید
تا یادمان باشد
کسی هست برای عاشق بودن
ایمان بیاوریم ۰۰۰
به پرواز یک پرنده
به طلوع آفتاب
به تغییر یک فصل
به لبخند یک رهگذر
به گرمای یک دست
به حضور بک دوست
وایمان بیاوریم به عشق
وخدایی که همیشه با ماست

🍃🌷🌸
Ziba Jan
Ali Lohrasbi
#علی_لهراسبی
زیبا جان

تقديم بامهر 🌹
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
#بوسه است

#احمد_شاملو

6جولای
#روز_جهانی_بوسه

@Ssahebdeelan
بوسه
منوچهر سخایی
«بوسه » (صنوبر)
آواز: #منوچهر_سخایی
تار استاد #فرهنگ_شریف
شعر منسوب به #سعدی

ای به بالا چون صنوبر
ای به رخ چون میم و ها
همچو عنبر زلف داری
لب چو شین و کاف و را
آفتاب عاشقانی ماهتاب گلرخان
قبله آزاده گانی ای صنم با ر و خ
عاشقم من بر جمالت ای نگار نازنین
چون زلیخا بر جمال یا و واو و سین و فا
میم و جیم و نون و واو و نون شدم از عشق تو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال
که بوستان امیدم بخواست پژمردن

فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود
نظر به شخص تو امروز روح پروردن

"سعدي

درودها تقدیم دوستانی از تبار نور و آینه و سادگی و صداقت...
صبحتون پر رایحه از عطر یاس و اطلسی و شکوفه های گیلاس باغستان خطه ی سبز شمال و نخلستانهاي جنوب
رزقتان در دستان پر سخاوت سفره دار عالم
🌸🍃🌷
@Ssahebdeelan
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار !
كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر باز كني پنجره را،
من نشان خواهم داد،
به تو زيبايي را

باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سرِ رودِ خروشانِ حيات،
آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز.
باز كن پنجره را
-صبح دميد!......

#حمید_مصدق

@Ssahebdeelan
در گلویت
پرنده‌ای پناه برده
وقتی سکوت می‌کنی
گرسنه وُ تشنه بر دهانت توک می‌کوبد
تا چینه‌دانش از الفبایِ لبانت پُر دارد

دست بر سینه‌ات گذاشتم
از آوایِ آن پرنده
بر سرانگشتانم نور پاشید

بازوانم به دورت پرگار شد
خورشید در قلبم طلوع کرد

سر بر شانه‌ام نهادی
هلالِ مهتاب بر گردنم آذین بست

در من نگریستی
آونگِ زمان در ضربانِ قلبم
لمسِ علاقه را بر رخِ صبح آراست

تو از تبارِ بهاری
زیرا می بینم تبسمِ شکوفه را
وقتی باران می‌بارد وُ
از گیسوانت بر خاک می‌افتد
آن‌گونه که از ردِّ قدم‌هایت
گلزار می‌دمد

مرا دوست بدار
تا سپیده‌دم خون از افق
حجابِ آفتاب براندازد
آن‌چنان که بی تو زندگی
برقعِ از رخسار بر‌نمی‌دارد

#عارف_اخوان

@Ssahebdeelan
جاری می‌شوی هر صبح
در باور چشم‌هایم
نفس می‌کشم عطر دلنواز دستانت را
و بر طلوع عشق می‌سرایم تو را
تا آنسوی فصل‌های عبور .

#سمیه_خلج
روزي نگاري بوده 👌