یادش بخیر، به بهانه ی خانه تکانی همه دور هم جمع میشدیم...
یک دل سیر میخندیدیم ...
دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک میشد ...
این روزها عجیب دلتنگ شده ام ...
برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن میکردیم ویک کاسه در دست میگرفتم و به بهانه ی شستن فرش دوزانو بر روی فرش خیس شده و پراز کف مینشستم و در جهت خواب فرش کاسه را هل میدادم...
ویادش بخیر آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها
حتی یادش بخیر فریاد های مادر ...
سرما میخوری بچه...
من برات لباس نیاوردم!
وقتی ماشین قالی شویی از جلوی خانه مان رد میشود اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم...
لااقل فرش های مادربزرگ را !
وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه ی مادربزرگ سراغ کارگر می روند نمیدانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند ...
آن دل خسته ی پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند !
دلم تنگ شده است ،اندکی برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند
و بیشتر برای آن ها که هستند اما دلشان از غم دوری نالان است.
بگذار بهتر بگویم دلم یک شادی تکانی میخواهد...
@Ssahebdeelan
یک دل سیر میخندیدیم ...
دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک میشد ...
این روزها عجیب دلتنگ شده ام ...
برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن میکردیم ویک کاسه در دست میگرفتم و به بهانه ی شستن فرش دوزانو بر روی فرش خیس شده و پراز کف مینشستم و در جهت خواب فرش کاسه را هل میدادم...
ویادش بخیر آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها
حتی یادش بخیر فریاد های مادر ...
سرما میخوری بچه...
من برات لباس نیاوردم!
وقتی ماشین قالی شویی از جلوی خانه مان رد میشود اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم...
لااقل فرش های مادربزرگ را !
وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه ی مادربزرگ سراغ کارگر می روند نمیدانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند ...
آن دل خسته ی پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند !
دلم تنگ شده است ،اندکی برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند
و بیشتر برای آن ها که هستند اما دلشان از غم دوری نالان است.
بگذار بهتر بگویم دلم یک شادی تکانی میخواهد...
@Ssahebdeelan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی از یک سرباز اوکراینی که برای خانواده خود ارسال کرده:
ما زیر بمباران سنگینی قرار گرفتیم، مامان بابا دوستون دارم.
او رویا های بسیاری داشت
رویاهای برآورده نشده ی بسیار
شرط می بندم
نمی دانی از چه چیز حرف می زنم
فرمانده !
(از مجموعه ی بگذارید این سرباز حرف بزند
ما زیر بمباران سنگینی قرار گرفتیم، مامان بابا دوستون دارم.
او رویا های بسیاری داشت
رویاهای برآورده نشده ی بسیار
شرط می بندم
نمی دانی از چه چیز حرف می زنم
فرمانده !
(از مجموعه ی بگذارید این سرباز حرف بزند
عجله کردیم!
زود بزرگ شدیم!
آن بالا
هیچمیوهای
روی ِ هیچ شاخهای
منتظر دستان ِ رسیدهی ما نبود..!
هوا اینجا،
زود تاریک میشود..
#مریم_ملک_دار
زود بزرگ شدیم!
آن بالا
هیچمیوهای
روی ِ هیچ شاخهای
منتظر دستان ِ رسیدهی ما نبود..!
هوا اینجا،
زود تاریک میشود..
#مریم_ملک_دار
بنان می خواند
«تو ای پری ....»
و من غرق در خیال تو
به یاد اولین بوسه
زمزمه کنان می خوانم
«امشب در سر شوری دارم»
#پریناز_زند
@Ssahebdeelan
«تو ای پری ....»
و من غرق در خیال تو
به یاد اولین بوسه
زمزمه کنان می خوانم
«امشب در سر شوری دارم»
#پریناز_زند
@Ssahebdeelan
خـدایـا...
چقدر لحظه های
با تو بودن زیباست است
الهی...
مشگل گشای تمام
گرفتاریهای بندگانت باش
مسیر زندگیشان را
همـوار کن
و صندوقچه سرنوشت شان
را پرکن از سلامتی
#شبتون آرام
@Ssahebdeelan
چقدر لحظه های
با تو بودن زیباست است
الهی...
مشگل گشای تمام
گرفتاریهای بندگانت باش
مسیر زندگیشان را
همـوار کن
و صندوقچه سرنوشت شان
را پرکن از سلامتی
#شبتون آرام
@Ssahebdeelan
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
#حافــــظ
درود بر نیک اندیشان فرهیخته
بامداد زمستانی تان غزلخوان و گل افشان؛
روزتان سرشار از خبرهای خوب و شادی ارمغان...
به امید روزی که پوتین های سربازی در کنج موزه ها خاک بخورند و به امید روزی که جنگ، واژه ای کهن در فرهنگ لغت ها باشد...
@Ssahebdeelan
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
#حافــــظ
درود بر نیک اندیشان فرهیخته
بامداد زمستانی تان غزلخوان و گل افشان؛
روزتان سرشار از خبرهای خوب و شادی ارمغان...
به امید روزی که پوتین های سربازی در کنج موزه ها خاک بخورند و به امید روزی که جنگ، واژه ای کهن در فرهنگ لغت ها باشد...
@Ssahebdeelan
از درون شب تار
میشکوفد گل صبح
خنده بر لب، گل خورشید کند
جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیاش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بیگمان میآید
#سعید_سلطانپور
@Ssahebdeelan
میشکوفد گل صبح
خنده بر لب، گل خورشید کند
جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیاش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بیگمان میآید
#سعید_سلطانپور
@Ssahebdeelan
"بوی بهار"
مادرم گندم درون آب میریزد
پنجره بر آفتاب گرمیآور میگشاید
خانه میروبد غبارِ چهره ی آئینهها را میزداید
تا شبِِ نوروز
خرّمی در خانه ی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد
ای بهار، ای میهمان دیر آینده!
کَم کَمَک این خانه آماده است
تک درختِ خانه ی همسایه ی ما هم
برگهای تازهای داده است
گاه گاهی هم
همرهِ پروازِ ابری در گذارِ باد
بوی عطرِ نارسِ گُل های کوهی را
در نفس پیچیدهام آزاد
این همه میگویدم هر شب
این همه میگویدم هر روز
باز میآید بهارِ رفته از خانه
باز میآید بهارِ زندگی افروز
#سیاوش_کسرایی
@Ssahebdeelan
مادرم گندم درون آب میریزد
پنجره بر آفتاب گرمیآور میگشاید
خانه میروبد غبارِ چهره ی آئینهها را میزداید
تا شبِِ نوروز
خرّمی در خانه ی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد
ای بهار، ای میهمان دیر آینده!
کَم کَمَک این خانه آماده است
تک درختِ خانه ی همسایه ی ما هم
برگهای تازهای داده است
گاه گاهی هم
همرهِ پروازِ ابری در گذارِ باد
بوی عطرِ نارسِ گُل های کوهی را
در نفس پیچیدهام آزاد
این همه میگویدم هر شب
این همه میگویدم هر روز
باز میآید بهارِ رفته از خانه
باز میآید بهارِ زندگی افروز
#سیاوش_کسرایی
@Ssahebdeelan
روسیه به اوکراین حمله کرد .
سلام آقای جنگ ...
جایی در همین نزدیکی ، خواب آرام بر پلکهای کودکی ، حرام شد . عاشقی از دیدار معشوقه اش باز ماند ، نامه ای به مقصد نرسید ، نانوایی تعطیل شد و ماشین ها ، آژیر کشیدند.
جنگ ، خشن و بیرحم تاختن گرفت و صدای گریه به هوا رفت .
محبوب من ؛ اگر دنیا را دوستت دارم های در گلو مانده ، پر کرده بود ، از گلوی هیچ تفنگی ، گلوله داغ خارج نمی شد .
جنگ تاختن گرفته ، اما در گوشه های دنیا ، زنی در کنج آشپزخانه ، ظرف می شوید و زیر لب آواز می خواند . چرخی می زند و دستهایش را با پیشبند صورتی اش پاک می کند و پنجره را باز می کند و نفسی عمیق می کشد.
بعد به گلدانها دست می کشد و با سرانگشتانش نوازش شان می کند. یادش می آید که سربازی با سرانگشتانش ، ماشه ی آر پی جی را می چکاند .
زن لبهایش را نزدیک می کند به جوانه تازه رسته ای بر ساق گل و نفسش را حبس می کند ، چشمانش را می بندد و به دامن چین دار زنهایی فکر می کند که حیغ می کشند و بررسر زنان ، با هراس از خانه شان گریخته اند و در بیابانها ، به هیچ سمتی ، می دوند دست کودکان شان در دست ...
زن ، سر قابلمه را برمیدارد و هرم و عطر غذایش را نفس می کشد و به سقف های آشپزخانه هایی فکر می کند که فرو ریخته اند روی پودر دارچین و هل ...
به مردهایی فکر می کند که دیگر به خانه باز نخواهند گشت .
محبوب من ؛ جنگ شروع شده است
اما زندگی را ، میلیاردها زن دارند می چینند توی سفره های قشنگ قشنگ ؛ از همانها که عکس کوبیده و سیخ کباب و پارچ دوغ و دیس پلو زعفرانی دارند.
آه که اگر ، اگر همه ی عاشقانه ها ، دست به دست می شدند ، کار به جنگ و فریاد نرسیده بود . آه ، اگر ...
#برای_جنگ
پنجم اسفند ۱۴۰۰
#محبوبه_احمدی
@Ssahebdeelan
سلام آقای جنگ ...
جایی در همین نزدیکی ، خواب آرام بر پلکهای کودکی ، حرام شد . عاشقی از دیدار معشوقه اش باز ماند ، نامه ای به مقصد نرسید ، نانوایی تعطیل شد و ماشین ها ، آژیر کشیدند.
جنگ ، خشن و بیرحم تاختن گرفت و صدای گریه به هوا رفت .
محبوب من ؛ اگر دنیا را دوستت دارم های در گلو مانده ، پر کرده بود ، از گلوی هیچ تفنگی ، گلوله داغ خارج نمی شد .
جنگ تاختن گرفته ، اما در گوشه های دنیا ، زنی در کنج آشپزخانه ، ظرف می شوید و زیر لب آواز می خواند . چرخی می زند و دستهایش را با پیشبند صورتی اش پاک می کند و پنجره را باز می کند و نفسی عمیق می کشد.
بعد به گلدانها دست می کشد و با سرانگشتانش نوازش شان می کند. یادش می آید که سربازی با سرانگشتانش ، ماشه ی آر پی جی را می چکاند .
زن لبهایش را نزدیک می کند به جوانه تازه رسته ای بر ساق گل و نفسش را حبس می کند ، چشمانش را می بندد و به دامن چین دار زنهایی فکر می کند که حیغ می کشند و بررسر زنان ، با هراس از خانه شان گریخته اند و در بیابانها ، به هیچ سمتی ، می دوند دست کودکان شان در دست ...
زن ، سر قابلمه را برمیدارد و هرم و عطر غذایش را نفس می کشد و به سقف های آشپزخانه هایی فکر می کند که فرو ریخته اند روی پودر دارچین و هل ...
به مردهایی فکر می کند که دیگر به خانه باز نخواهند گشت .
محبوب من ؛ جنگ شروع شده است
اما زندگی را ، میلیاردها زن دارند می چینند توی سفره های قشنگ قشنگ ؛ از همانها که عکس کوبیده و سیخ کباب و پارچ دوغ و دیس پلو زعفرانی دارند.
آه که اگر ، اگر همه ی عاشقانه ها ، دست به دست می شدند ، کار به جنگ و فریاد نرسیده بود . آه ، اگر ...
#برای_جنگ
پنجم اسفند ۱۴۰۰
#محبوبه_احمدی
@Ssahebdeelan
گفتم ای جان و جهان
چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینهی جانفشانم
به هوای تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهی سرگردانم
#هوشنگ_ابتهاج
6 اسفند ماه
زاد روز شاعر و ترانهسرای بزرگ ایران
#امیرهوشنگ_ابتهاج
متخلص به ه. الف. سایه
خجسته باد
عمرت با عزت مرد ادبیات ایران
👌🌹
@Ssahebdeelan
چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینهی جانفشانم
به هوای تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهی سرگردانم
#هوشنگ_ابتهاج
6 اسفند ماه
زاد روز شاعر و ترانهسرای بزرگ ایران
#امیرهوشنگ_ابتهاج
متخلص به ه. الف. سایه
خجسته باد
عمرت با عزت مرد ادبیات ایران
👌🌹
@Ssahebdeelan
To Ki Hasti |کارن موزیک|
Reza sadeghi
🎼موزیک جدید رضا صادقی بنام تو کی هستی
آمدنت
ناب ترین شعر دنیاست
صدای قدمهای نجیبت
که در کوچه باغ قدیمی بپیچد
پیراهن بلند انتظارم را
به کولی دوره گرد میدهم
تمام یاس ها
به مهمانی ام دعوتند
بفرما
برایت چند فنجان غزل ریخته ام . . .
#گندم_بوربور
عصرتون
بخير عزيزان
@Ssahebdeelan
ناب ترین شعر دنیاست
صدای قدمهای نجیبت
که در کوچه باغ قدیمی بپیچد
پیراهن بلند انتظارم را
به کولی دوره گرد میدهم
تمام یاس ها
به مهمانی ام دعوتند
بفرما
برایت چند فنجان غزل ریخته ام . . .
#گندم_بوربور
عصرتون
بخير عزيزان
@Ssahebdeelan
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِعزيزش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
محمود_درويش
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِعزيزش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
محمود_درويش
صاحبدلان
جنگ پايان خواهد يافت و رهبران با هم گرم خواهند گرفت و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِعزيزش است و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند نمیدانم چه كسى وطن را فروخت اما ديدم چه كسى بهاىِ…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM