صاحبدلان
12K subscribers
33.1K photos
3.02K videos
56 files
2.4K links
Download Telegram
خیلی مهم است زندگی‌ات را با افرادی بگذرانی که نه تنها خوبیِ تو را می‌بینند بلکه تو را به آدمِ بهتری تبدیل می‌کنند...

#ناتاشا لان
چه کسی گفت که صبح قصه اش تکراریست
صبح یعنی آغاز، نغمه، آوا، آواز
چون کبوتر پرواز
صبح یعنی لبخند، لب، تبسم، پیوند
به دو چشمت سوگند..

چه کسی گفت که
صبح قصه اش تکراریست.
من به چشمم دیدم،،
صبح در گوشه لبهای تو بود
موقع خندیدن....

پشت لبخند تو صبحیست به اندازه عشق

#شاهرخ_صفرنژاد
به نگاهِ #تــو سلام 🤍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از زندگی یک رقص زيبا بساز......
می اندازی ام
بر صورت بنفشه
با هزار کاکلی زرد
از ابراز واژه ها،
وادارم می کنی
به مفهوم گل سرخ،
چگونه این همه عشق را
که از خورشید می گیرم
بنویسم...

#مرضیه_رشیدپور_کیمیا
در درونِ شما نورِهزاران خورشید است.
در درون شما
زیبایی غیرقابل تصور است...

#رابرت_آدامز
من نمی‌توانم جهتِ باد را تغییر دهم؛
اما می‌توانم بادبان‌هایم را طوری تنظیم کنم
که به مقصد برسم..

#جیمی_دین

‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


#فریدون_مشیری
#روزتون_آکنده_ازعشق

🌷🌱
.
مشکل من: نه می‌توانم دنیا را عوض کنم، نه این را که هست بپذیرم.

#شاهرخ مسکوب
آنوقتها که جاروهای‌مان جارو ذرتی بود و هر روز خش خش مغازله‌ی گل‌های قالی و سیخ‌های جارو بلند می‌شد ، می گفتند روزهای عید قربان ، اگر جارو بزنید ، مورچه می افتد به خانه ی تان !
مادرجان روزهای عید قربان جارو نمی‌زد و نمی گذاشت جارو پارو کنیم !
هر وقت هم کسی خانه اش مورچه بود، کشف می‌کردیم که لابد عیدقربان ، جارو کشیده خانه اش را !
حالا که بزرگ شده ایم، هنوز هم نمی‌دانم فلفسه اش چیست اما ، حس می‌کنم یعنی اینکه دمدمای قربان و عرفه را بگذار برای تفکر و تامل ! که اگر درونت واگذار شود زودی ست که موریانه بیافتد به جانِ دلت ...

می‌دانید؟ ذهن ادم خیلی مورچه می اندازد. وقت‌هایی باید باشد تا برسی به دل و جانت. یا بهتر بگویم به جان ِ دلت !
عیدهای قربان را گذاشته اند برای بریدن از تعلقات ؛ رسیدن‌های بیشتر و عمیقتر ؛

همین.
فقط خواستم بگویم جارو را بگذارید کنار
وگرنه خانه ی تان را مورچه برمی‌دارد !
جاروی ذهنتان را بردارید.

#محبوبه_احمدی
🌷🌱
گلدان مناسب، وقتی که با گل‌ها و گیاهان مناسب پر نشود، می‌شود بهترین بستر برای علف‌های هرز!
حواستان به آدم‌های زلال‌دل و مهربان جهانتان باشد. این‌هایی که خیلی بی منت توجه می‌کنند و دوست می‌دارند و عشق می‌ورزند و می‌بینند و مهربانی می‌کنند.
حواستان به آن‌هایی باشد که آنقدر به شما خوبی کرده‌اند که خیالتان از بابت بودن و داشتنشان راحت شده. همان‌هایی که حتی یک هزارمِ میزانی که محبت می‌کنند، محبت نمی‌بینند و حتی یک هزارمِ میزانی که دوست می‌دارند، دوست داشته نمی‌شوند و حتی یک هزارمِ میزانی که توجه می‌کنند، توجه نمی‌بینند.
یادتان باشد؛ کم پیش می‌آید که آدم‌ها بگویند: مرا ببین! به من توجه کن! دوستم داشته‌باش! آدم‌ها در دریای عمیق نیازهایشان غرق می‌شوند و آن‌وقت دیگر برایشان فرقی نمی‌کند دستی که به سمتشان دراز شده، برای نجاتشان آمده، یا آزار دادنشان! آدم‌ها در اوج تشنگی عاطفی، جامی که به سمتشان دراز شده را می‌گیرند، حتی اگر زهر باشد...

#نرگس_صرافیان_طوفان
.
-حکم ربا در عشق از نظر شمس:

رِبا در عشق، جايز است!
هر كه به تو عشق بخشيد، دوبرابرش را به او برگردان!
هزار سال پیش که شاغل بودم و شغل انبیا داشتم !!و با القاب دهن پر کن و توخالی «معلمی عشق است»آسمان را سیر می کردم!!!دفترچه ای افسانه ای داشتم به نام «دفترچه ی بیمه»!!
هر ماه از حقوقمان مبلغی کسر می شد و خدا را شکر دفترچه ها دست نخورده می ماند و هرساله فقط تعویض می شد !!
دفترچه ی باطل می شد دفتر خط خطی و دکتر بازی بچه هایم در خاله بازی هایشان!!!
بیایید سرخط !!!!
امروز که در آستانه ی میان سالی ماهی کرور تومان از حقوق چندغازم کم میشود به دلیل دردهای شناسنامه ای گذرم به آزمایشگاه و سونو گرافی و مامو گرافی و دندانپزشکی و چشم پزشکی وهزار جای دیگر افتاده!!
همه لبخند تحویلم می دهند که:_فعلا با آموزش و پرورش قرار داد نداریم
وجهش را بپردازید هروقت قرار داد بستیم مقدارکی از پول را می ریزیم به حسابتان!!!
می گویم: من سالها پول بیمه دادم ،جوان بودم استفاده نکردم الان در میانسالی نیاز به آزمایشهای جور واجور و دست و پای مصنوعی و پروتز و عصا و سمعک و عینک دارم!!! از آن گذشته هنوز  پولهای پارسال را نداده اند.
لبخند کریهی می زند و با لبهای اردکی می گوید :_به قول فلانی بازنشسته ها چوب خشکند باید سوزانده شوند
می اندیشم :بی راه نمی گوید حسابی می سوزانندمان،پولها را گرفته اند ،اختلاسها را کرده اند وچون می دانند بازنشسته جانی برای شکایت کردن و الدرم بلدرم نداردبه ریشمان می خندند.
پ.ن: آدرس آزمایشگاه را می دهم به شرطی که از خجالتش در بیایید!!!
پ.ن:در آزمایشگاه رفیقی را دیدم که حتی پول جراحی زیبایی چشمش را گرفته بود و با لبخند گفت «اموزش و پرورش است دیگر»اداره ما حتی در باز نشستگی هم هوای کارمندهایش را دارد و بعد هم دایناسوروار دو تا ایمپلنت  مجانی اش را نشانم داد😭

#شهلاظهوریان
«همستر» با تمام حواشی و طنزها و بوق و کرنایش، برای من یک یادآور عجیب بود. آدمهایی را در مخاطبین گوشی ام داشتم که اصلا فکرش را نمی‌کردم!!!
از «مزاحم ساعت ۳ نصف شب» گرفته تا «کارگر مورد اعتماد همکارم» تا آدمهایی که متعلق به یک دوره زندگی ام بودند و دیگر نیستند!
«نیستند»! این عجیب است. زندگی هست ولی آنها دیگر نیستند. حداقل در قصه من دیگر نیستند. زنگ زد حرف نزد1 ،  2 ، همینطور تا شماره 9  ؛ بعدتر شماره هایی جوین د تلگرام شدند که مال قصه های جدیدترم بودند. آدمهای جدیدتر، همسفرها، لیدرها، اکانت های حذف شده، دوست سفر کرمان، هم کوپه قطار رشت، بومگردی ساوالان، قلعه رودخان، و ... و ...
این موش فسقلی، چه قصه ها را برایم زنده کرد.
فکر کردم که این چقدر خوب است که آدمیزاد قدرت فراموشی دارد! از داستانی به داستان دیگر پناه می برد و می تواند از خاطر ببرد روزهای تاریکی را که فلانه آدمها، به زندگی اش تاخته اند. آدمهایی که آدم او نبوده اند. آنهایی که حتی در حد مخاطب هم نباید نگه‌شان داشت.
و برعکس، همستر، اسمهایی را برایم زنده کرد که با دیدن شان لبخند مهمان قلبم شد. کاش اگر منهم روزی به یادت بیایم، همان لبخند باشم.

#محبوبه_احمدی
اون سالها، عیدهای قربان، تا قبل ظهر صدو بیست نفر دستوک در را می‌زدند و صدایشان در دالان خانه می‌پیچید که: حجاقای احمدی، از خانه حجاقای فلانی سلام رسوندن و قربانی تبرکی فرستادند براتون.
به حج رفته های پارسال حتما امسال و تا چند سال دیگر قربانی می کردند.
قسمت خوب ماجرا، غیر از تقویت صله رحم، دوستی، محبت، این بود که معمولاً نصف گوشت سهم خانواده های بی‌بضاعت بود. آن روزها بی‌بضاعت ها بیشتر مورد توجه بودند و صدالبته آبرومند!
امروز داشتم فکر میکردم  آن سالها باید اسم همه کوچه‌ها، کوچه آرامش می‌بود.
جالب بود که اگر دیر دم در می آمدیم، قاصد گوشت قربانی را روی دستوک در می‌گذاشت و می‌رفت. همین قدر امن، همین‌طور عمیق؛
(و منظورم از دستوک همان دق‌الباب است که روی در خانه بابا_خدابیامرز_ شکل دست بود).

#م_احمدی
عید رخسار تو کو؟
تا عاشقان
در وفایت
جانِ خود قربان کنند...


#حضرت_حافظ
به رقص آ. برقصا . شعر مولانا . موسیقی محسن چاوشی .Be RaghsA / Beraghsa - Chavoshi - Rumi
تو عید جان قربانی و
پیشٖت عاشقان قربان

بکش در مطبخ خویشم
که قربانم به جان تو


#مولانا


عيدتون مبارك......🌱
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوه‌ای کن تا شود جانها فدای جان تو را

من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان
زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را

ملک_الشعرا_بهار

🌱🌷