جمال سرخ گل
در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان
کز مژدهی صبحش بخندانیم ...
#هوشنگ_ابتهاج
درودی از بستر سرسبز سبزه زاران تا صبح دولت شما دوستان بالیاقت . اوقات اولين روز خردادی شما بر مدار مرادتان...
تاج و تخت و بخت و فال و اقبال امروزتان برقرار و پایدار
از باغستان سبز بهاران بر پگاه پر شوکت شما اهل دلان خروار خروار عافیت ارزانی عمر گرانمایه تان و کرور کرور دلخوشی نقشی خوش بندد بر زمردین لحظه های امروز زیباي شما (فهيم
🌱🌷
@Ssahebdeelan
در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان
کز مژدهی صبحش بخندانیم ...
#هوشنگ_ابتهاج
درودی از بستر سرسبز سبزه زاران تا صبح دولت شما دوستان بالیاقت . اوقات اولين روز خردادی شما بر مدار مرادتان...
تاج و تخت و بخت و فال و اقبال امروزتان برقرار و پایدار
از باغستان سبز بهاران بر پگاه پر شوکت شما اهل دلان خروار خروار عافیت ارزانی عمر گرانمایه تان و کرور کرور دلخوشی نقشی خوش بندد بر زمردین لحظه های امروز زیباي شما (فهيم
🌱🌷
@Ssahebdeelan
باز خرداد آمد
و عشق شد پدید
باز بر این دل
نویدِ گل رسید
باز آمد عطر گل
از سوی یار
بر سر شاخه
شکوفه گشت پدید
آرزو می کنم ماه خرداد برایتان
سراسر شادی باشد و خوشبختی .......
🌱🌷
و عشق شد پدید
باز بر این دل
نویدِ گل رسید
باز آمد عطر گل
از سوی یار
بر سر شاخه
شکوفه گشت پدید
آرزو می کنم ماه خرداد برایتان
سراسر شادی باشد و خوشبختی .......
🌱🌷
To Faghat Bash
Pouya Bayati
صبح،
از ازدحامِ چشم هایِ تو
برمی خيزد!
شوق می نوشد
باز هم، سلام تو
به جای شب به خير شيرينت
عزيز من!
#عرفان_یزدانی
از ازدحامِ چشم هایِ تو
برمی خيزد!
شوق می نوشد
باز هم، سلام تو
به جای شب به خير شيرينت
عزيز من!
#عرفان_یزدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خرداد ماهی عزیز
میلادت مبارک❤️
میلادت مبارک❤️
ته تغاری بهار
خرداد دوست داشتنی
دیدی چه راحت و ساده رسیدی
چقدر شبیه هم هستیم من و تو
شعلهی عشقمان گرم و تبدار
همین گرمی دوست داشتن
باعث تنهایی ماست
نه شکوفههای دلبرانه داریم
نه نوبرانههای آبدار
نه هوای ابریُ
بدون چتر قدم زدن زیر باران
هیچ کدام را نداریم
فقط دوست داشتن بلدیم
ساده و بی ریا
گرم و تبدار..
#فرهاد_فرهادی
🌱🌷
خرداد دوست داشتنی
دیدی چه راحت و ساده رسیدی
چقدر شبیه هم هستیم من و تو
شعلهی عشقمان گرم و تبدار
همین گرمی دوست داشتن
باعث تنهایی ماست
نه شکوفههای دلبرانه داریم
نه نوبرانههای آبدار
نه هوای ابریُ
بدون چتر قدم زدن زیر باران
هیچ کدام را نداریم
فقط دوست داشتن بلدیم
ساده و بی ریا
گرم و تبدار..
#فرهاد_فرهادی
🌱🌷
.
کولیِ من
ای بهارِ گم شدهی من
گوشهی هر جوی رسته بتهی نعنا
پیچک لب میکشد به کاشیِ درگاه
کولی من
ای بهارِ گم شده
بازآ..
#نصرت_رحمانی
🌷🌱
کولیِ من
ای بهارِ گم شدهی من
گوشهی هر جوی رسته بتهی نعنا
پیچک لب میکشد به کاشیِ درگاه
کولی من
ای بهارِ گم شده
بازآ..
#نصرت_رحمانی
🌷🌱
ای سپیدهٔ آغاز خوشبختی من
از دریچهٔ سالها تنهایی ام
بر گوشه گوشه های
این خلوت چشم انتظار
بتاب
بتاب
و این صبح را دیگر
کنار شکوفایی این باور بمان
مرا به آرزویم برسان
#فریبا_سعادت
🌱🌷
از دریچهٔ سالها تنهایی ام
بر گوشه گوشه های
این خلوت چشم انتظار
بتاب
بتاب
و این صبح را دیگر
کنار شکوفایی این باور بمان
مرا به آرزویم برسان
#فریبا_سعادت
🌱🌷
#خرداد
خرداد، ماه ِترنمهای مانده از بهارست
همان شوق پنهان ِمانده در لابه لای ِیاس ها
همان حیاط نم خورده از بارانی عصرگاهی
همان شبهای ِخاطره انگیز وخنک ،با عطرمیوه ها
دورهمی های ِدلچسب و غزل های حافظ
و لبی که تر میشود به شعرهای ازجنس ِنآب ِسهراب
خرداد ،ماه ِ شاعرانه ی سال ست
تا هنوز در بر داغی تیرنگشوده
میزبان ِدلهای پرشور عشاق ست
*ماه تان را به خوشی سپری کنید
بهارتان ممتد و روزهایتان در شکوه ِخرداد ،درخشان باد
#نیلوفر_ثانی
خردادماهتون بخير
خرداد، ماه ِترنمهای مانده از بهارست
همان شوق پنهان ِمانده در لابه لای ِیاس ها
همان حیاط نم خورده از بارانی عصرگاهی
همان شبهای ِخاطره انگیز وخنک ،با عطرمیوه ها
دورهمی های ِدلچسب و غزل های حافظ
و لبی که تر میشود به شعرهای ازجنس ِنآب ِسهراب
خرداد ،ماه ِ شاعرانه ی سال ست
تا هنوز در بر داغی تیرنگشوده
میزبان ِدلهای پرشور عشاق ست
*ماه تان را به خوشی سپری کنید
بهارتان ممتد و روزهایتان در شکوه ِخرداد ،درخشان باد
#نیلوفر_ثانی
خردادماهتون بخير
این روزها که عشق را دربازار بی عاطفگی هامثل کالایی به بهایی اندک می فروشند بردگان عشق با پیراهن های کهنه ومندرس ،موهای ژولیده ودست وپاهایی به زنجیر کشیده به جایی می روند که ارزش ها را به تاراج می برند !
داستان لیلی ومجنون به تاریخ پیوست فرهادهرگز به شیرینش نرسید ولی باشیرینی دیگر کامش را عسل نکرد!
امروز که عشق را به حراج می گذارندوزمانی هم به تاراج می برند هوس را درقهوه ی عشق می ریزند ومستانه سرمی کشند ، نام های مضحک برای این واژه ی مقدس انتخاب می کنند ونقاب مسخره ی هرزگی را به چهره می آویزند !باید بگوییم :وامصیبتا!
عشق ته نشین شده را شاید بتوان باهم زدن ذره ای زندگی بخشید ولی وقتی شکست وتکه تکه شد هزار شکسته بند هم بیاوری دیگر مثل روز اول نمی شود که نمی شود !
داستان لیلی ها ومجنون ها در عمق تاریخ دفن شدندو ما تنها شنیدیم وآیندگان .....شاید هرگز نشنوند واگر هم شنیدند باصدای بلند بخندند !
به داد عشق اگر نرسیم فاتحه ی همه چیز را باید بعدازآن به زودی بخوانیم !
#فرشته_محمودی
داستان لیلی ومجنون به تاریخ پیوست فرهادهرگز به شیرینش نرسید ولی باشیرینی دیگر کامش را عسل نکرد!
امروز که عشق را به حراج می گذارندوزمانی هم به تاراج می برند هوس را درقهوه ی عشق می ریزند ومستانه سرمی کشند ، نام های مضحک برای این واژه ی مقدس انتخاب می کنند ونقاب مسخره ی هرزگی را به چهره می آویزند !باید بگوییم :وامصیبتا!
عشق ته نشین شده را شاید بتوان باهم زدن ذره ای زندگی بخشید ولی وقتی شکست وتکه تکه شد هزار شکسته بند هم بیاوری دیگر مثل روز اول نمی شود که نمی شود !
داستان لیلی ها ومجنون ها در عمق تاریخ دفن شدندو ما تنها شنیدیم وآیندگان .....شاید هرگز نشنوند واگر هم شنیدند باصدای بلند بخندند !
به داد عشق اگر نرسیم فاتحه ی همه چیز را باید بعدازآن به زودی بخوانیم !
#فرشته_محمودی
آدم بد شانس، بد شانس است، هر کاری کند یک بد بیاری تویش هست، پیک موتوری بشود هوا برفی میشود نمی گذارد یک لقمه نان در بیاورد، آسمان صاف و آفتابی بشود هر هفته یک میخ توی لاستیک عقبش فرو می رود، میخ هم توی لاستیک عقبش فرو نرود خلاصه چاله چوله های آسفالت یک راهی پیدا می کنند تا یک حالی به پیک موتوری مذکور بدهند، آدم بدشانس حتی اگر متخصص قلب هم باشد منشی اش یک پیرزن غرغرو است که تخصصش پراندن بیمار است، شاید یک متخصص قلب بد شانس اندازه ی یک پیک موتوری بدشانس رنج نبیند، اما جفتشان از نظر کائنات روی یک میز تاس می اندازند و عددشان مثل هم است، آدم نیاز دارد پیشانی اش بلند باشد، پیک موتوری یا متخصص قلب بودنش هیچ فرقی ندارد، طالع که بلند شد خوب مدد می دهد، کافی است یک نگاهی بکنید به پیکهای موتوری که هرگز پنچرگیری نکرده اند، یا یک نگاهی بیاندازید به متخصصان قلبی که منشی های خوشگل دارند، آن وقت متوجه می شوید پیشانی بلند از نان شب هم واجبتر است.
.
#پوریا_میرزاپور
.
#پوریا_میرزاپور
و تو خندیدی
بارانهای رنگارنگ بارید...
بارانی که انسان را به گریستن وامیداشت.
صدایت گرم بود
به داغی چشمانِ آهویی زخمی
صدایی داشتی پراحساس
به لطافت قلبِ آهویی زخمی...
تو آمدی و در گوشهی جنونم ایستادی
ابرها آمدند و بالای سرت ایستادند
چشمهایت
خود نهایتِ رحمت و مهربانی بود...
#سزائی_کاراکوچ
🌱🌷
بارانهای رنگارنگ بارید...
بارانی که انسان را به گریستن وامیداشت.
صدایت گرم بود
به داغی چشمانِ آهویی زخمی
صدایی داشتی پراحساس
به لطافت قلبِ آهویی زخمی...
تو آمدی و در گوشهی جنونم ایستادی
ابرها آمدند و بالای سرت ایستادند
چشمهایت
خود نهایتِ رحمت و مهربانی بود...
#سزائی_کاراکوچ
🌱🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
از صدای پر مرغان سحر...
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیمایی صبح...
بوسه بر گنـبـــد مینا زده بود
#فریدون_مشیری
🌱🌷
از صدای پر مرغان سحر...
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیمایی صبح...
بوسه بر گنـبـــد مینا زده بود
#فریدون_مشیری
🌱🌷
ای کاش
کنارت بودم
تا زیباترین صبح عاشقانه را در ایوانِ اشعارم ،
برایت رقم میزدم با غزلے ناب
از چشمهای جذابت ....
و تو با شهد لبانت شیرین میڪردی
چاے دارچینِ بداهه هایم را...
#یلدا_ڪولیوند
کنارت بودم
تا زیباترین صبح عاشقانه را در ایوانِ اشعارم ،
برایت رقم میزدم با غزلے ناب
از چشمهای جذابت ....
و تو با شهد لبانت شیرین میڪردی
چاے دارچینِ بداهه هایم را...
#یلدا_ڪولیوند
خلاصه ی اتفاقی که قبل و بعد از حس چهلسالگی تجربه میکنیم !
نمایشگاه کتاب تمام شد. بعد ده روز بسختی برگشتم خانه. خانهای که هیچ کم از بازار شام ندارد. گوشه گوشهاش هوار میکشد که صاحبخانه شبها دیر برگشته و جز خوردن یک چای و نمازخواندن کار دیگری نکرده.
میروم سَرْوقتِ خانه؛ برای نجاتدادنش از این حجم آشفتگی. خانه که سامان میگیرد، یادم میافتد که فردا باید برگردم به کار.
هجدهساله بودم. دانشجوی ادبیات داستانیِ دانشگاه خوارزمی. خیال میکردم دنیا زنِ نجاتدهندهای میخواهد که منم. و راه نجات دنیا چیزی جز نوشتن و ادبیات نیست: همینقدر معصوم و غیرواقعبینانه.
حالا اما سیسالهام. چای ریختهام تا بعد از نماز مغرب، آنقدری خنک شده باشد که به آدم بچسبد و دارم به این فکر میکنم شاید بد نباشد دنیا زنی را بخواهد که خانهاش را از آشفتگی نجات میدهد، روزگارش را از ملال و تجربه به او ثابت کرده که چای بین دونماز مغرب و عشا آنقدری خنک است که با خیال راحت بنوشد!
#فاطمه_بهروز_فخر
نمایشگاه کتاب تمام شد. بعد ده روز بسختی برگشتم خانه. خانهای که هیچ کم از بازار شام ندارد. گوشه گوشهاش هوار میکشد که صاحبخانه شبها دیر برگشته و جز خوردن یک چای و نمازخواندن کار دیگری نکرده.
میروم سَرْوقتِ خانه؛ برای نجاتدادنش از این حجم آشفتگی. خانه که سامان میگیرد، یادم میافتد که فردا باید برگردم به کار.
هجدهساله بودم. دانشجوی ادبیات داستانیِ دانشگاه خوارزمی. خیال میکردم دنیا زنِ نجاتدهندهای میخواهد که منم. و راه نجات دنیا چیزی جز نوشتن و ادبیات نیست: همینقدر معصوم و غیرواقعبینانه.
حالا اما سیسالهام. چای ریختهام تا بعد از نماز مغرب، آنقدری خنک شده باشد که به آدم بچسبد و دارم به این فکر میکنم شاید بد نباشد دنیا زنی را بخواهد که خانهاش را از آشفتگی نجات میدهد، روزگارش را از ملال و تجربه به او ثابت کرده که چای بین دونماز مغرب و عشا آنقدری خنک است که با خیال راحت بنوشد!
#فاطمه_بهروز_فخر