Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روح خسرو شكيبايي شاد و ارم .....
خدایا! ما را ببین! پیش از این، دلخوش به رسیدن روزهای خوب بودیم، روزهای خیلی خوب! ولی حالا به رسیدن روزهایی که بد نباشند هم قانعیم، روزهایی که ثابت بمانند و بدتر از اینی که هست نشوند...
نمیشود حالا که ناامیدیم، منطقی شدهایم و حتی انتظار معجزه هم نداریم از راه برسی، دستی به سر و گوش بیقراریمان بکشی، کنار گوشمان بگویی؛ «نگران هیچ چیز نباشید، من هستم» آنوقت دست بکنی توی جیب معجزههایی که کنار گذاشتهای و جوری که فکرش را هم نمیکنیم، با خوبترین اتفاقها غافلگیرمان کنی؟!
حقیقتا دلمان تنگ شده برای یک آغوش گرم، یک خیال آسوده، یک اتفاق خوب...
میشود؟!
شب خوش
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
نمیشود حالا که ناامیدیم، منطقی شدهایم و حتی انتظار معجزه هم نداریم از راه برسی، دستی به سر و گوش بیقراریمان بکشی، کنار گوشمان بگویی؛ «نگران هیچ چیز نباشید، من هستم» آنوقت دست بکنی توی جیب معجزههایی که کنار گذاشتهای و جوری که فکرش را هم نمیکنیم، با خوبترین اتفاقها غافلگیرمان کنی؟!
حقیقتا دلمان تنگ شده برای یک آغوش گرم، یک خیال آسوده، یک اتفاق خوب...
میشود؟!
شب خوش
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
گفتا که میبوسم تو را، گفتم تمنا میکنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخیهای می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا میکنم
گفتا چه میبینی بگو، در چشم چون آیینهام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بیطاقتی دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی میخرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا میکنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا میکنم
#سیمین_بهبهانی
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخیهای می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا میکنم
گفتا چه میبینی بگو، در چشم چون آیینهام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بیطاقتی دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی میخرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا میکنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا میکنم
#سیمین_بهبهانی
آتش به زندان افتاد
ای داد از آن شب، ای داد!
ابلیس میزد فریاد:
«های ای نرون! روحت شاد!»
صد نارون، قیراندود
از دود پیچان میشد،
صد بیدبُن، خونالود
از شعله رقصان میزاد
دیوانه آتش افروخت
وان خیل زندانی سوخت
خاکستر از آنان کو؟
تا سوی ما آرد باد
سنگی نه و گوری نه
اوراق مسطوری نه
نام و نشان از آنان
دیگر که دارد در یاد؟
نه نه! که آنان پاکند
روشنگر افلاکند
هر اختری از آنان
هرشب خبر خواهد داد
سخت است سخت، اما من
دانم که فردا دشمن
پا تا بهسر خواهد سوخت
در آتش این بیداد
ای مادران! دستادست
شورنده صف باید بست
تا دل بترکد از دیو
فریاد! با هم فریاد!
#سیمین_بهبهانی
ای داد از آن شب، ای داد!
ابلیس میزد فریاد:
«های ای نرون! روحت شاد!»
صد نارون، قیراندود
از دود پیچان میشد،
صد بیدبُن، خونالود
از شعله رقصان میزاد
دیوانه آتش افروخت
وان خیل زندانی سوخت
خاکستر از آنان کو؟
تا سوی ما آرد باد
سنگی نه و گوری نه
اوراق مسطوری نه
نام و نشان از آنان
دیگر که دارد در یاد؟
نه نه! که آنان پاکند
روشنگر افلاکند
هر اختری از آنان
هرشب خبر خواهد داد
سخت است سخت، اما من
دانم که فردا دشمن
پا تا بهسر خواهد سوخت
در آتش این بیداد
ای مادران! دستادست
شورنده صف باید بست
تا دل بترکد از دیو
فریاد! با هم فریاد!
#سیمین_بهبهانی
۲۸ تیرماه
زادروز بانوی شعر و ادبیات معاصر ایران سیمین بهبهانی گرامی باد.
بر گو که چه میجویم، بنما که چه میخواهم
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، میجویم و میجویم
وز یار اگر پرسی، میخواهم و میخواهم
در عالم هشیاری، از بیخبری مستم
در گوشهی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیَم آخر، هر شب ز چه میمیرم؟
گر ماه نیَم آخر، هر دم ز چه میکاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانهی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایهی کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم
#سیمین_بهبهانی
زادروز بانوی شعر و ادبیات معاصر ایران سیمین بهبهانی گرامی باد.
بر گو که چه میجویم، بنما که چه میخواهم
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، میجویم و میجویم
وز یار اگر پرسی، میخواهم و میخواهم
در عالم هشیاری، از بیخبری مستم
در گوشهی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیَم آخر، هر شب ز چه میمیرم؟
گر ماه نیَم آخر، هر دم ز چه میکاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانهی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایهی کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم
#سیمین_بهبهانی
#زادروز
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ تهران – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ تهران)، نویسنده، شاعر غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شدهاند.شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است.
سیمین بهبهانی که به علت مشکلات تنفسی و قلبی در بیمارستان پارس تهران بستری بود، از پانزدهم مرداد در کما به سر میبرد و سرانجام ساعت یک بامداد روز سه شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ خورشیدی برابر با ۱۹ اوت ۲۰۱۴ میلادی، در سن ۸۷ سالگی درگذشت.پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشت زهرا در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ تهران – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ تهران)، نویسنده، شاعر غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شدهاند.شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است.
سیمین بهبهانی که به علت مشکلات تنفسی و قلبی در بیمارستان پارس تهران بستری بود، از پانزدهم مرداد در کما به سر میبرد و سرانجام ساعت یک بامداد روز سه شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ خورشیدی برابر با ۱۹ اوت ۲۰۱۴ میلادی، در سن ۸۷ سالگی درگذشت.پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشت زهرا در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
خدایا برایمان بخواه
که بشود، برسد، بیاید
درست شود، خوب شود، خوبِ خوب…✌️🕊
شب خوش
که بشود، برسد، بیاید
درست شود، خوب شود، خوبِ خوب…✌️🕊
شب خوش