آدم عوضی! [قسمت صد و چهارده]
با تمام نفرت و عصبانیت با مشت زدم روی داشبورد ماشینش و فریاد زدم، تو گُه خوردی که توی سر من ریزتراشهی زیستی گذاشتی. میخواستی دنیا را از نگاه من ببینی؟ تو گُه میخوری که بخواهی دنیا را از دید من ببینی!
خودم هم نمیدانستم چه میگویم؛ فحش پرسشی نثارش میکردم و خودم به آن پاسخ میدادم.
آدمها اینهمه تلاش میکنند تا دیگران همه چیز را از نگاه و زاویهی دید آنان ببینند اما این فلسفهی احمقانه توی کَت من نمیرفت. از حجم ناراحتیام ذرهای کاسته نشد. چندین بار تکرار کردم، هرزهی عوضی، فاحشه، اُزگَل، حرامزاده، مادرقحبه؛
درحالیکه همزمان دندانهایم را روی هم میفشردم گفتم، من از سر تو تومور درآوردم آنوقت تو توی سر من چیزمیز فرومیکنی!؟ چی با خودت فکر کردی؟ مگر من دوربین متحرک توام، ها!؟ جواب بده جنده، مگر کری!؟
اما انگار لال هم شده بود.
این قسمت را در لینک زیر میخوانید:
https://lnkd.in/ghawkmjr
#آدم_عوضی
با تمام نفرت و عصبانیت با مشت زدم روی داشبورد ماشینش و فریاد زدم، تو گُه خوردی که توی سر من ریزتراشهی زیستی گذاشتی. میخواستی دنیا را از نگاه من ببینی؟ تو گُه میخوری که بخواهی دنیا را از دید من ببینی!
خودم هم نمیدانستم چه میگویم؛ فحش پرسشی نثارش میکردم و خودم به آن پاسخ میدادم.
آدمها اینهمه تلاش میکنند تا دیگران همه چیز را از نگاه و زاویهی دید آنان ببینند اما این فلسفهی احمقانه توی کَت من نمیرفت. از حجم ناراحتیام ذرهای کاسته نشد. چندین بار تکرار کردم، هرزهی عوضی، فاحشه، اُزگَل، حرامزاده، مادرقحبه؛
درحالیکه همزمان دندانهایم را روی هم میفشردم گفتم، من از سر تو تومور درآوردم آنوقت تو توی سر من چیزمیز فرومیکنی!؟ چی با خودت فکر کردی؟ مگر من دوربین متحرک توام، ها!؟ جواب بده جنده، مگر کری!؟
اما انگار لال هم شده بود.
این قسمت را در لینک زیر میخوانید:
https://lnkd.in/ghawkmjr
#آدم_عوضی
www.soroushane.ir
آدم عوضی ۴ – برگه 5 – H a d i A h m a d i
Hadi Ahmadi: Author, Poet
بهشت!
ارواح، خدا خیرشان بدهد، خیلی فهمیدهاند. دقیقاً پنجشنبهها به زمین میآیند. این اهالی قبور، خوب میدانند بازماندگان، کار و زندگی دارند. پس بهترست روز آخر هفته فرود بیایند تا مردم به دیدارشان بروند. وگرنه اگر شنبه یا سهشنبه هبوط کنند، قطعاً ناامید برمیگشتند به آسمان. با اینکه بسیار عجله دارند و مشتاق دیدار!
هرچند همین پنجشنبههای تعطیل هم بهزور کسی وقت میکند برود قبرستان. با این حال از دیدن آنهایی که میروند سر مزار تا برای ارواحشان گریه کنند؛ پرسشی در دلم افتاد که مگر اشک، جایی گرمتر از چشم سراغ دارد که برای بیرون آمدن و بر خاک ریختن به در هر خاطرهای میزند؟ اما گفتم، مگر ارواح، جایی بهتر از آسمان سراغ دارند که برای فرود آمدن بر زمین به در هر خاطرهای میزنند!؟
نکند زمین، بهشت است، که اشک و روح و آه و جسم همگی در پی رسیدن به آنند!؟
www.Soroushane.ir
ارواح، خدا خیرشان بدهد، خیلی فهمیدهاند. دقیقاً پنجشنبهها به زمین میآیند. این اهالی قبور، خوب میدانند بازماندگان، کار و زندگی دارند. پس بهترست روز آخر هفته فرود بیایند تا مردم به دیدارشان بروند. وگرنه اگر شنبه یا سهشنبه هبوط کنند، قطعاً ناامید برمیگشتند به آسمان. با اینکه بسیار عجله دارند و مشتاق دیدار!
هرچند همین پنجشنبههای تعطیل هم بهزور کسی وقت میکند برود قبرستان. با این حال از دیدن آنهایی که میروند سر مزار تا برای ارواحشان گریه کنند؛ پرسشی در دلم افتاد که مگر اشک، جایی گرمتر از چشم سراغ دارد که برای بیرون آمدن و بر خاک ریختن به در هر خاطرهای میزند؟ اما گفتم، مگر ارواح، جایی بهتر از آسمان سراغ دارند که برای فرود آمدن بر زمین به در هر خاطرهای میزنند!؟
نکند زمین، بهشت است، که اشک و روح و آه و جسم همگی در پی رسیدن به آنند!؟
www.Soroushane.ir
آدمِ سرگرم، دلسرد نیست!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
ممکن نیست سرت گرم باشد و دلت سرد! مشغلهی فکری نه به معنای بیهوده اندیشیدن به هر چیزی، بلکه بعنوان هدفمند فکر کردن میتواند نجاتدهندهی ما باشد از انبوه یأس و ناامیدی.
شاید این جملهی:"فکر چو بیکار شود کارگاه شیطان شود." کمی مذهبی و تهاجمی به نظر برسد ولی معنای خوبی دارد. بهواقع بیکاری فکر، سرآمد هر پلیدی است. آن پلیدی، لزوماً کار بد یا گناه و خطا نیست بلکه بریدن از خود است؛ بریدن از آرزوها و رؤیاها؛ دست کشیدن از آینده و در نهایت مأیوس شدن. که البته به قولی، ناامیدی بزرگترین گناه است!
آدم که سرگرم شود به هر چیزی، عاقبت به جایی خواهد رسید. سرگرمی، بد و خوب ندارد. بدِ من برای تو ممکن است خوب باشد و بد تو برای من خوب. سرگرمی، دلگرمی میآورد. حتی اگر کسی سرگرم بازی است، امیدی در او زنده است در ازای برد و باختهای ولو کودکانه! ولی آنکس که طول و عرض یک دیوار را در دور باطل و تکرار بیهوده گز میکند و مدام فکرش را در بیکاری رها میسازد به تیر غیب ناامیدی گرفتار میشود.
مغز در ازای انجام مشغلهی فکری بیشتر، پاداش بیشتری تولید میکند؛ هرچقدر مشغلهاش جذاب و شیرین باشد، خواهان ادامه دادن آن است آنقدر که مرزهای تخیل و خلاقیت را میخواهد درهم بشکند و پَر بکشد به بیکران. پس چه چیزی از این سرگرمکنندهتر و دلگرمکنندهتر!؟ بیکاری ذهن آدم را به کاهلی و سستی سوق میدهد و از سستی نیز طبق گفتار فردوسی، کژی زاید و کاستی. دیگ جوشان، هم سرش گرم است هم دلش.
www.Soroushane.ir
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
ممکن نیست سرت گرم باشد و دلت سرد! مشغلهی فکری نه به معنای بیهوده اندیشیدن به هر چیزی، بلکه بعنوان هدفمند فکر کردن میتواند نجاتدهندهی ما باشد از انبوه یأس و ناامیدی.
شاید این جملهی:"فکر چو بیکار شود کارگاه شیطان شود." کمی مذهبی و تهاجمی به نظر برسد ولی معنای خوبی دارد. بهواقع بیکاری فکر، سرآمد هر پلیدی است. آن پلیدی، لزوماً کار بد یا گناه و خطا نیست بلکه بریدن از خود است؛ بریدن از آرزوها و رؤیاها؛ دست کشیدن از آینده و در نهایت مأیوس شدن. که البته به قولی، ناامیدی بزرگترین گناه است!
آدم که سرگرم شود به هر چیزی، عاقبت به جایی خواهد رسید. سرگرمی، بد و خوب ندارد. بدِ من برای تو ممکن است خوب باشد و بد تو برای من خوب. سرگرمی، دلگرمی میآورد. حتی اگر کسی سرگرم بازی است، امیدی در او زنده است در ازای برد و باختهای ولو کودکانه! ولی آنکس که طول و عرض یک دیوار را در دور باطل و تکرار بیهوده گز میکند و مدام فکرش را در بیکاری رها میسازد به تیر غیب ناامیدی گرفتار میشود.
مغز در ازای انجام مشغلهی فکری بیشتر، پاداش بیشتری تولید میکند؛ هرچقدر مشغلهاش جذاب و شیرین باشد، خواهان ادامه دادن آن است آنقدر که مرزهای تخیل و خلاقیت را میخواهد درهم بشکند و پَر بکشد به بیکران. پس چه چیزی از این سرگرمکنندهتر و دلگرمکنندهتر!؟ بیکاری ذهن آدم را به کاهلی و سستی سوق میدهد و از سستی نیز طبق گفتار فردوسی، کژی زاید و کاستی. دیگ جوشان، هم سرش گرم است هم دلش.
www.Soroushane.ir
.
مخلوط!
با هیزم و برق نگاه، او آتشی افروخته
من سوختم پیش از تو پس، آتش نگیرد سوخته!
من پارهپاره از فراق، او سرخوش است از این چراغ
میگیردش هردم سراغ، صد وصله بر من دوخته
گفتم ندارد این اثر، دارم تعهد، بیخبر
دیدم خبردارست الان، از این سخن آموخته!
مخلوط در من میشود، محلول در عشقم ولی
یا ناشی و یا حرفهای است این دلبر دلسوخته
گفتم به یک برهان بد، غمگینم از هر جزر و مد
نشنید و عریان کرده قو، باز آتشی افروخته
گفتم نداری رنگ و بو، از شعر و عشق و هر غزل
یکباره شد گنج هنر، پر وزن و رقص اندوخته
هرجا که باشم هست او، چون آب در متن سبو
ترسم بریزد آبرو، این کوزه را بفروخته
www.Soroushane.ir
مخلوط!
با هیزم و برق نگاه، او آتشی افروخته
من سوختم پیش از تو پس، آتش نگیرد سوخته!
من پارهپاره از فراق، او سرخوش است از این چراغ
میگیردش هردم سراغ، صد وصله بر من دوخته
گفتم ندارد این اثر، دارم تعهد، بیخبر
دیدم خبردارست الان، از این سخن آموخته!
مخلوط در من میشود، محلول در عشقم ولی
یا ناشی و یا حرفهای است این دلبر دلسوخته
گفتم به یک برهان بد، غمگینم از هر جزر و مد
نشنید و عریان کرده قو، باز آتشی افروخته
گفتم نداری رنگ و بو، از شعر و عشق و هر غزل
یکباره شد گنج هنر، پر وزن و رقص اندوخته
هرجا که باشم هست او، چون آب در متن سبو
ترسم بریزد آبرو، این کوزه را بفروخته
www.Soroushane.ir
روشنفکر!
لامصب لقب روشنفکر؛ فریبنده است هم برای کسی که این را به خود چسبانده هم برای کسی که آن را به شما میچسباند!
مردم چندان دیدگاه متفاوتی نسبت به روشنفکری ندارند هرکسی که کمی حرفهای قلنبه سلمبه بزند یا دائما اهل مطالعه باشد یا آثار فراوانی خلق کرده باشد این برچسب را به او میزنند که روشنفکر است. این عنوان مفتخرانه را خیلیها دوست دارند بر دوش بکشند. برخی که اهل فلسفهاند شاید خود را روشنفکر بدانند. برخی که اهل تاریخ و سیاست هستند هم همینطور. آنهایی که کتابخواناند و آنانی که در انجمنها حضور دارند نیز به همین شکل. حتی آنهایی که در علوم دینی تهش را درآوردهاند چنین ذهنیتی دارند.
×××
به نظرم فکری که درونمایهاش تمام نورانی است و هیچ نقطه و لکهی تاریکی در خود نداشته باشد، این لقب روشنفکری برازندهی اوست. اما کیست که تماماً ذهنش عاری از نقاط تاریک باشد!؟
پیشتر گفتم که معرفت یعنی شناخت یعنی تاباندن نور به ذهن. پس کسی که بامعرفت است روشنفکر است! زیرا روشنفکری هم یعنی گشودن دریچهای رو به نور. اما نورانی کردن تمام ذهن کار هرکسی نیست ازاینرو بامعرفت در لفظ عامیانهی ما که: به کسی که یک خوبی کرده یا یک اثر فاخری عرضه کرده یا کار بزرگی کرده، لقب روشنفکری نمیدهد.
×××
اساساً تعصب، آفت ذهن روشن است. تعصب نقطهی تاریکی است که مغایر با روشنفکری است. توی ذهن هر انسانی هم از این نقاط متعصب بسیار هست. افراد مذهبی به شکل فراوانی متعصباند. فلاسفه، شعرا، علما، نویسندگان، موزیسینها و ریاضیدان و ... نیز علیرغم دستیازی به فهم و درک وسیعتر نیز در گوشههایی از ذهنشان متعصباند. تعصب روی اندیشه، روی نوشتهها، روی عقاید و تلاشها، روی دانشجویان، روی آثارشان و... و روی عمری که صرف چیزی کردند، همیشه به اشکال مختلف دیده میشود.
آدمها فراخور نیاز و فهم و درکشان و البته نگاهشان به هستی، خواسته با ناخواسته گرفتار اشکال مختلفی از تعصباند. ازاینرو کموبیش هرکسی بهاندازهای روی چیزی متعصب است بنابراین من فکر نمیکنم به معنای واقعی چیزی بنام روشنفکر وجود داشته باشد.
×××
ولیکن هرچقدر بیندیشیم، بخوانیم و از سیمخاردارها و آجرهای بزرگ محدودیتهای ذهنی که جلوی آزاداندیشی را میگیرد بکاهیم سهم بیشتری از نور را به ذهن میتابانیم. گشودن یک روزن یا دریچهی جدید به دنیا برای رفع تاریکی ذهن بهترین تعریف از روشنفکری است. هرچند چنین چیزی در عمل امکانپذیر نیست که تمام این آجرها و سیمخاردارها را برداریم. زیرا آن زمان ما هیچچیزی نیستیم و حتی اگر همهچیز را برداریم ما فراخور طبیعت زیستی بدن و نقصهای علمی و ذهنی، زوایای بسیاری برای نگریستن به هر چیزی را در اختیار نداریم.
×××
شاید همان واژهی Intellectual که به معنی پر فکری و یا اندیشمند بودن است آب پاکی را روی دست ترجمهی نادرست روشنفکری بریزد. تا بجای روشنفکری یا Intellectualism ترجمهی واضحتری داشته باشد. به نظرم ترجمهی پرفکری و یا همان اندیشمندی یا خردمندی بهتر است. اندیشمند هم یعنی کسی که عقل را بر عواطف اعمال میکند و دائماً در حال حلاجی مفاهیم است تا دو چیز را از هم تفکیک کند و بهعنوان روح انتقادگرا همهچیز را ممیزی کند.
www.Soroushane.ir
لامصب لقب روشنفکر؛ فریبنده است هم برای کسی که این را به خود چسبانده هم برای کسی که آن را به شما میچسباند!
مردم چندان دیدگاه متفاوتی نسبت به روشنفکری ندارند هرکسی که کمی حرفهای قلنبه سلمبه بزند یا دائما اهل مطالعه باشد یا آثار فراوانی خلق کرده باشد این برچسب را به او میزنند که روشنفکر است. این عنوان مفتخرانه را خیلیها دوست دارند بر دوش بکشند. برخی که اهل فلسفهاند شاید خود را روشنفکر بدانند. برخی که اهل تاریخ و سیاست هستند هم همینطور. آنهایی که کتابخواناند و آنانی که در انجمنها حضور دارند نیز به همین شکل. حتی آنهایی که در علوم دینی تهش را درآوردهاند چنین ذهنیتی دارند.
×××
به نظرم فکری که درونمایهاش تمام نورانی است و هیچ نقطه و لکهی تاریکی در خود نداشته باشد، این لقب روشنفکری برازندهی اوست. اما کیست که تماماً ذهنش عاری از نقاط تاریک باشد!؟
پیشتر گفتم که معرفت یعنی شناخت یعنی تاباندن نور به ذهن. پس کسی که بامعرفت است روشنفکر است! زیرا روشنفکری هم یعنی گشودن دریچهای رو به نور. اما نورانی کردن تمام ذهن کار هرکسی نیست ازاینرو بامعرفت در لفظ عامیانهی ما که: به کسی که یک خوبی کرده یا یک اثر فاخری عرضه کرده یا کار بزرگی کرده، لقب روشنفکری نمیدهد.
×××
اساساً تعصب، آفت ذهن روشن است. تعصب نقطهی تاریکی است که مغایر با روشنفکری است. توی ذهن هر انسانی هم از این نقاط متعصب بسیار هست. افراد مذهبی به شکل فراوانی متعصباند. فلاسفه، شعرا، علما، نویسندگان، موزیسینها و ریاضیدان و ... نیز علیرغم دستیازی به فهم و درک وسیعتر نیز در گوشههایی از ذهنشان متعصباند. تعصب روی اندیشه، روی نوشتهها، روی عقاید و تلاشها، روی دانشجویان، روی آثارشان و... و روی عمری که صرف چیزی کردند، همیشه به اشکال مختلف دیده میشود.
آدمها فراخور نیاز و فهم و درکشان و البته نگاهشان به هستی، خواسته با ناخواسته گرفتار اشکال مختلفی از تعصباند. ازاینرو کموبیش هرکسی بهاندازهای روی چیزی متعصب است بنابراین من فکر نمیکنم به معنای واقعی چیزی بنام روشنفکر وجود داشته باشد.
×××
ولیکن هرچقدر بیندیشیم، بخوانیم و از سیمخاردارها و آجرهای بزرگ محدودیتهای ذهنی که جلوی آزاداندیشی را میگیرد بکاهیم سهم بیشتری از نور را به ذهن میتابانیم. گشودن یک روزن یا دریچهی جدید به دنیا برای رفع تاریکی ذهن بهترین تعریف از روشنفکری است. هرچند چنین چیزی در عمل امکانپذیر نیست که تمام این آجرها و سیمخاردارها را برداریم. زیرا آن زمان ما هیچچیزی نیستیم و حتی اگر همهچیز را برداریم ما فراخور طبیعت زیستی بدن و نقصهای علمی و ذهنی، زوایای بسیاری برای نگریستن به هر چیزی را در اختیار نداریم.
×××
شاید همان واژهی Intellectual که به معنی پر فکری و یا اندیشمند بودن است آب پاکی را روی دست ترجمهی نادرست روشنفکری بریزد. تا بجای روشنفکری یا Intellectualism ترجمهی واضحتری داشته باشد. به نظرم ترجمهی پرفکری و یا همان اندیشمندی یا خردمندی بهتر است. اندیشمند هم یعنی کسی که عقل را بر عواطف اعمال میکند و دائماً در حال حلاجی مفاهیم است تا دو چیز را از هم تفکیک کند و بهعنوان روح انتقادگرا همهچیز را ممیزی کند.
www.Soroushane.ir
فریب محبوبیت!
محبوبیت یک اثر، هم مخاطب را میفریبد و هم هنرمند را!
یک خواننده با یک آهنگ به شهرت و محبوبیت میرسد، یک نویسنده هم با یکی از کتابهایش، یک فیلسوف با یکی از نظریههایش، یک دانشمند با یکی از کشفیاتش، یک نقاش نیز با یکی از تابلوهایش و ... همهی اینها به شکلی هنرمندند. هنرمندان تلاش بسیاری در خلق اثر دارند و خود را میآزارند تا بهترین چیز را بیافرینند حتی بهتر از قبلی. گاهی خلق اثر بهتر از قبلی، به ظن خودش بهتر است اما بدتر نمود پیدا میکند. زیرا از دید او زیباست نه از دید همگان! درهرحال اگر به کارش ایمان داشته باشد نباید دست از تلاش بکشد.
×××
سیر محبوبیت و رشد معروفیت هنرمندان خطی نیست و در مدار زمان نمیچرخد ازاینرو هنرمندی را میبینیم که بعد از مرگش معروف میشود و هنرمند تازهکاری در همان بدو شروع فعالیت هنری، یکی از آثارش خیلی زود به محبوبیت میرسد. اینکه ذائقهی مردم چیست و برای جذب آنچه چیزی را خلق کرد، بهتنهایی هیچ هنری را به سرمنزل مقصود نمیرساند.
شاید شانس کمی دخیل است. اما در کنار شانس، چیزی که از دل برآید به دل خواهد نشست. آنگاه بهمحض دیده شدن و یا شنیده شدن، مخاطب و هوادار هم پیدا میکند و جالب اینجاست آن هوادار علیرغم اینکه میداند باقی آثار آن هنرمند شبیه همان اولی که خیلی سروصدا کرده نیست، اما به شکل متعصبانه و البته علاقمندانهای مابقی را هم دوست دارد. همین باعث میشود که خود آن هنرمند هم باقی آثارش را به شکل همان اثر مورد لطف قرارگرفته، تولید کند. این یعنی او نیز هوادار اثر محبوب خودش میشود و البته متعصب به آن! همین امر خلاقیتش را در آثار بعدی از بین میبرد و تلاش کمتری میکند تا چیز والاتری را عرضه کند زیرا لِم یک کار مشابه آن کار محبوب را بدست آورده، بهمین خاطر هرچه تولید کند شبیه آن اثر محبوب است!
×××
درنتیجه اگر احساس شود که تمام آثار آن هنرمند محبوب زیباست، غلط است و درواقع زیبا نیست! اما از آنجاییکه هرچقدر هوادار جذب اثر محبوبی شوند، رشد ویروسی آن در میان مردم و برای سایر آثار آن هنرمند افزایش پیدا میکند ازاینرو شاهدیم که سایر کتابهای یک نویسندهی محبوب، همچنان محبوب است! یا سایر آهنگهای یک خواننده. درحالیکه مخاطبین فقط دارند یک حرف تکراری را به اشکال مختلف میخوانند! بسیار اندک است که تمامی آثار یک هنرمند، واقعاً قابلیت محبوب شدن را داشته باشند. اما میبینیم که محبوب و پرمخاطباند.
×××
یک هنرمند اگر در هر اثرش حرف تازهای نزند، فرقی با آثار قبلیاش ندارند و اگر تکیه کند به یکچیز، درونمایهی تمام تولیداتش فریاد زدن همان یکچیز است. محبوبیت اثر و هنرمند، واقعاً تیغ دولبه است. آرزو میکنی محبوب باشی، اما غافلی که محبوبیت میتواند نابودگر خلاقیت باشد!
یک مخاطب علاقمند به یادگیری نباید خود را محدود به شخص کند. پس نامحدود به شخص باشید! تا حرفهای تازه بشنوید.
www.Soroushane.ir
محبوبیت یک اثر، هم مخاطب را میفریبد و هم هنرمند را!
یک خواننده با یک آهنگ به شهرت و محبوبیت میرسد، یک نویسنده هم با یکی از کتابهایش، یک فیلسوف با یکی از نظریههایش، یک دانشمند با یکی از کشفیاتش، یک نقاش نیز با یکی از تابلوهایش و ... همهی اینها به شکلی هنرمندند. هنرمندان تلاش بسیاری در خلق اثر دارند و خود را میآزارند تا بهترین چیز را بیافرینند حتی بهتر از قبلی. گاهی خلق اثر بهتر از قبلی، به ظن خودش بهتر است اما بدتر نمود پیدا میکند. زیرا از دید او زیباست نه از دید همگان! درهرحال اگر به کارش ایمان داشته باشد نباید دست از تلاش بکشد.
×××
سیر محبوبیت و رشد معروفیت هنرمندان خطی نیست و در مدار زمان نمیچرخد ازاینرو هنرمندی را میبینیم که بعد از مرگش معروف میشود و هنرمند تازهکاری در همان بدو شروع فعالیت هنری، یکی از آثارش خیلی زود به محبوبیت میرسد. اینکه ذائقهی مردم چیست و برای جذب آنچه چیزی را خلق کرد، بهتنهایی هیچ هنری را به سرمنزل مقصود نمیرساند.
شاید شانس کمی دخیل است. اما در کنار شانس، چیزی که از دل برآید به دل خواهد نشست. آنگاه بهمحض دیده شدن و یا شنیده شدن، مخاطب و هوادار هم پیدا میکند و جالب اینجاست آن هوادار علیرغم اینکه میداند باقی آثار آن هنرمند شبیه همان اولی که خیلی سروصدا کرده نیست، اما به شکل متعصبانه و البته علاقمندانهای مابقی را هم دوست دارد. همین باعث میشود که خود آن هنرمند هم باقی آثارش را به شکل همان اثر مورد لطف قرارگرفته، تولید کند. این یعنی او نیز هوادار اثر محبوب خودش میشود و البته متعصب به آن! همین امر خلاقیتش را در آثار بعدی از بین میبرد و تلاش کمتری میکند تا چیز والاتری را عرضه کند زیرا لِم یک کار مشابه آن کار محبوب را بدست آورده، بهمین خاطر هرچه تولید کند شبیه آن اثر محبوب است!
×××
درنتیجه اگر احساس شود که تمام آثار آن هنرمند محبوب زیباست، غلط است و درواقع زیبا نیست! اما از آنجاییکه هرچقدر هوادار جذب اثر محبوبی شوند، رشد ویروسی آن در میان مردم و برای سایر آثار آن هنرمند افزایش پیدا میکند ازاینرو شاهدیم که سایر کتابهای یک نویسندهی محبوب، همچنان محبوب است! یا سایر آهنگهای یک خواننده. درحالیکه مخاطبین فقط دارند یک حرف تکراری را به اشکال مختلف میخوانند! بسیار اندک است که تمامی آثار یک هنرمند، واقعاً قابلیت محبوب شدن را داشته باشند. اما میبینیم که محبوب و پرمخاطباند.
×××
یک هنرمند اگر در هر اثرش حرف تازهای نزند، فرقی با آثار قبلیاش ندارند و اگر تکیه کند به یکچیز، درونمایهی تمام تولیداتش فریاد زدن همان یکچیز است. محبوبیت اثر و هنرمند، واقعاً تیغ دولبه است. آرزو میکنی محبوب باشی، اما غافلی که محبوبیت میتواند نابودگر خلاقیت باشد!
یک مخاطب علاقمند به یادگیری نباید خود را محدود به شخص کند. پس نامحدود به شخص باشید! تا حرفهای تازه بشنوید.
www.Soroushane.ir
سه زن!
بارد از انگشتش هنر، یک سالن از صدها اثر
آخر چگونه ممکن است از این و آن دارد خبر!؟
دیدم که انگشتان او، خوش مینوازد تار مو
آهنگ بیهمتا زند، در گوشههای پرخطر
آغوش زن زیباترین گهوارهی آرامش است
اهل هنر، اهل نظر، اهل دل است و مختصر
با این سه زن دنیا خوش است از مهر و لطف بیکران
هم دختر و هم همسر و هم مادری همچون گهر
روشنگر هر منزل است بیجلوهاش غم مشکل است
شب چشم اوست از چشم او، تابیده شد نور قمر
آوای خوش میبارد از، ابر بهاران و خزان
او چارفصل زندگی است از فصلهای رهگذر
شاد است اگر پنهان کند، غم را، هنرمندی اوست
او خود پریزادست و عشق، این نکته را از دل نبر
چون بید مجنون سرخوش است از عشق بیپایان خود
از بس که پر ریشه است اگر، هرگز نمیبُرّد تبر
زن، زندگی است و زندگی، هر گوشهاش از زن وجود
چون مبدأست و مقصدست از معبر صدها سفر
بیزن جهان، تاریکی است از بودنش تنها کی است؟
هر لحظه با این لالهرخ، عمرت نمیگردد هدر
هر خانه و کاشانهای از عطر زن باشد تهی
ویرانهاست، ویرانسرا، کاشانهاست آخر مگر؟
www.Soroushane.ir
بارد از انگشتش هنر، یک سالن از صدها اثر
آخر چگونه ممکن است از این و آن دارد خبر!؟
دیدم که انگشتان او، خوش مینوازد تار مو
آهنگ بیهمتا زند، در گوشههای پرخطر
آغوش زن زیباترین گهوارهی آرامش است
اهل هنر، اهل نظر، اهل دل است و مختصر
با این سه زن دنیا خوش است از مهر و لطف بیکران
هم دختر و هم همسر و هم مادری همچون گهر
روشنگر هر منزل است بیجلوهاش غم مشکل است
شب چشم اوست از چشم او، تابیده شد نور قمر
آوای خوش میبارد از، ابر بهاران و خزان
او چارفصل زندگی است از فصلهای رهگذر
شاد است اگر پنهان کند، غم را، هنرمندی اوست
او خود پریزادست و عشق، این نکته را از دل نبر
چون بید مجنون سرخوش است از عشق بیپایان خود
از بس که پر ریشه است اگر، هرگز نمیبُرّد تبر
زن، زندگی است و زندگی، هر گوشهاش از زن وجود
چون مبدأست و مقصدست از معبر صدها سفر
بیزن جهان، تاریکی است از بودنش تنها کی است؟
هر لحظه با این لالهرخ، عمرت نمیگردد هدر
هر خانه و کاشانهای از عطر زن باشد تهی
ویرانهاست، ویرانسرا، کاشانهاست آخر مگر؟
www.Soroushane.ir
الفبا، حرف ندارد!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
مطمئن نیستم که دقیقاً از معلم ابتدایی چه چیزهایی یاد گرفتم؛ فقط اسم معلم را بخاطر دارم! اما هر چیزی که امروز بلدم از الفبایی است که او به من آموخت. سادهترین و پایهایترین چیزها، گاهی بظاهر فراموش میشوند اما همین چیزهای مبتندی است که همیشه بهترین شالوده برای یادگیری است. بدون اولینها، آخرینی نیز وجود ندارد. آدم در هر علمی نیازمند گودبرداری است. یعنی وجود نیاز، یعنی آمادهشدن برای پذیرش و فهم؛ این گودبرداری، بستری را فراهم میکند که بتوان در آن چیزی ساخت یا چیزی کاشت. شبیه یک زمین کشاورزی، شبیه یک زمین ساختمان. برای ساخت و کاشت، نیاز به یک پیریزی داری، تا بتوان از آن، چیزی برداشت! الفبا نیز فراخور یک نیاز خلق شد؛ نیاز ارتباط، نوشتن و انتقال پیام، که بدون آن یک گودی و یک حفرهی عمیق در ذهن آدمی بود. آنگاه که بشر حروفی را خلق کرد، دنیا شکل دیگری گرفت. نمیدانم بدون نوشتن و بدون خواندن ما چگونه میشدیم؟ اما قطعاً اینی که هستیم نبودیم. الفبا با تشکیل حروف برای انتقال اصوات و آواها، خیلی خوب ما را ساخت. علیرغم اینکه الفبای هر زبانی پر از حرف است، اما حرف ندارد!
www.Soroushane.ir
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
مطمئن نیستم که دقیقاً از معلم ابتدایی چه چیزهایی یاد گرفتم؛ فقط اسم معلم را بخاطر دارم! اما هر چیزی که امروز بلدم از الفبایی است که او به من آموخت. سادهترین و پایهایترین چیزها، گاهی بظاهر فراموش میشوند اما همین چیزهای مبتندی است که همیشه بهترین شالوده برای یادگیری است. بدون اولینها، آخرینی نیز وجود ندارد. آدم در هر علمی نیازمند گودبرداری است. یعنی وجود نیاز، یعنی آمادهشدن برای پذیرش و فهم؛ این گودبرداری، بستری را فراهم میکند که بتوان در آن چیزی ساخت یا چیزی کاشت. شبیه یک زمین کشاورزی، شبیه یک زمین ساختمان. برای ساخت و کاشت، نیاز به یک پیریزی داری، تا بتوان از آن، چیزی برداشت! الفبا نیز فراخور یک نیاز خلق شد؛ نیاز ارتباط، نوشتن و انتقال پیام، که بدون آن یک گودی و یک حفرهی عمیق در ذهن آدمی بود. آنگاه که بشر حروفی را خلق کرد، دنیا شکل دیگری گرفت. نمیدانم بدون نوشتن و بدون خواندن ما چگونه میشدیم؟ اما قطعاً اینی که هستیم نبودیم. الفبا با تشکیل حروف برای انتقال اصوات و آواها، خیلی خوب ما را ساخت. علیرغم اینکه الفبای هر زبانی پر از حرف است، اما حرف ندارد!
www.Soroushane.ir
خاک رازدار!
حرفهایی هست که نمیشود به هیچکس زد. حرفهای رازآلود.
رازهای مگوی؛ که جز خودت شاید یک نفر دیگر هم از آن باخبر است و پس از آن، خاک همراز و محرم رازت میشود تا ذرهذرهی حرفهایت به خورد گوش دانهدانهی ذرات ساکت و همیشه شنوای خاک برود.
خاک، خیلی غنی است از رازهای نگفتنی. گاهی به قبرستان میروم. خاکش پر از حرفهای نشنیدنی است! خاکی اسرارآمیز!
www.Soroushane.ir
حرفهایی هست که نمیشود به هیچکس زد. حرفهای رازآلود.
رازهای مگوی؛ که جز خودت شاید یک نفر دیگر هم از آن باخبر است و پس از آن، خاک همراز و محرم رازت میشود تا ذرهذرهی حرفهایت به خورد گوش دانهدانهی ذرات ساکت و همیشه شنوای خاک برود.
خاک، خیلی غنی است از رازهای نگفتنی. گاهی به قبرستان میروم. خاکش پر از حرفهای نشنیدنی است! خاکی اسرارآمیز!
www.Soroushane.ir
راستی را بیازما!
راستیآزمایی شاخصها و معیارهای تعریف شده در ابزارهای ITIL کمک میکند دادههای درستی داشته باشید از خاطر نبرید که هدف غایی این چارچوب، بهبودمستمر است ازاینرو اگر ممیزی و نظارت خوبی بر دادههایی که توسط کاربران و کارشناسان در ابزار قید میشود نداشته باشید با دادهی زائد یا Garbage Data مواجهه میشوید که فقط به درد سطل زباله میخورد.
برای نظارت کافیست از نتایج آنچه درج شده گزارشاتی در داشبوردهای متناظر ایجاد نمایید و در عمل هم بررسی کنید.
شوربختانه بسیاری از کارشناسان برای افزایش سطح معیارهای تعیین شده به دنبال تولید اطلاعات نادرستند. مثلاً باید فرق باشد بین درخواستی که توسط کاربر ثبت شده یا کارشناس دارد از طرف کاربر ثبت میکند. بعبارتی Created By یک درخواست در درجهی اول باید از سوی کاربر باشد نه از سوی کارشناس. اگر قرارست کارشناسی چیزی از طرفی کسی مطرح کند باید او را Behalf of بگذارد یعنی در اصل درخواستکننده خودش هست اما از طرف کسی آنرا قید کرده.
همچنین مدت زمان رسیدگی به درخواست، ثبت گزارشکار Worklog و بررسی صحت اولین واکنش یا FCR- First Call Response کمک میکند دقیقاً از نتایج گزارشات، آسودهخاطر باشید.
علاوه بر اینها شاخص میزان مسئولیتپذیری را میتوانید با تعداد دفعات پاسکاری درخواستها یا Reassign کردن آنان کنترل کنید.
کنترل نحوهی تکمیل درست فیلدهای یک درخواست نیز میتواند معیار باشد. برای اینکار گزارشاتی را بصورت TOP 10 از بین تمام فرایندها و فرمها اخذ کنید و در بازههای زمانی مطمئن شوید که آنچه تکمیل شده با آن کاری که واقعاً انجام شده یکی است!
www.Soroushane.ir
راستیآزمایی شاخصها و معیارهای تعریف شده در ابزارهای ITIL کمک میکند دادههای درستی داشته باشید از خاطر نبرید که هدف غایی این چارچوب، بهبودمستمر است ازاینرو اگر ممیزی و نظارت خوبی بر دادههایی که توسط کاربران و کارشناسان در ابزار قید میشود نداشته باشید با دادهی زائد یا Garbage Data مواجهه میشوید که فقط به درد سطل زباله میخورد.
برای نظارت کافیست از نتایج آنچه درج شده گزارشاتی در داشبوردهای متناظر ایجاد نمایید و در عمل هم بررسی کنید.
شوربختانه بسیاری از کارشناسان برای افزایش سطح معیارهای تعیین شده به دنبال تولید اطلاعات نادرستند. مثلاً باید فرق باشد بین درخواستی که توسط کاربر ثبت شده یا کارشناس دارد از طرف کاربر ثبت میکند. بعبارتی Created By یک درخواست در درجهی اول باید از سوی کاربر باشد نه از سوی کارشناس. اگر قرارست کارشناسی چیزی از طرفی کسی مطرح کند باید او را Behalf of بگذارد یعنی در اصل درخواستکننده خودش هست اما از طرف کسی آنرا قید کرده.
همچنین مدت زمان رسیدگی به درخواست، ثبت گزارشکار Worklog و بررسی صحت اولین واکنش یا FCR- First Call Response کمک میکند دقیقاً از نتایج گزارشات، آسودهخاطر باشید.
علاوه بر اینها شاخص میزان مسئولیتپذیری را میتوانید با تعداد دفعات پاسکاری درخواستها یا Reassign کردن آنان کنترل کنید.
کنترل نحوهی تکمیل درست فیلدهای یک درخواست نیز میتواند معیار باشد. برای اینکار گزارشاتی را بصورت TOP 10 از بین تمام فرایندها و فرمها اخذ کنید و در بازههای زمانی مطمئن شوید که آنچه تکمیل شده با آن کاری که واقعاً انجام شده یکی است!
www.Soroushane.ir
یک اعتراف!
راستش من در کودکی دزدی میکردم. دزدی کتاب!
تقریباً ۲۰ جلد کتاب جورواجور کِش رفتم. آنهم با هزار ترسولرز. هیچوقت هم عادی نشد یعنی هر باری که این کار را میکردم بیشتر از قبل میترسیدم. بااینحال همینکه جلد کتابها را که پشت شیشهی پیشخوان کتابفروشی میدیدم از شعف داشتن یکی از آنها قلبم فرو میریخت. مهم نبود چطور؟ اما باید میداشتمش. شهر ما کتابخانهی عمومی داشت اما هم هزینهی عضویت میگرفت و هم کتابهایی که توی کتابفروشیها عرضه میشد را نداشت البته مدتها بعد فهمیدم که اصلاً چیزی به اسم کتابخانهی عمومی وجود دارد.
ازآنجاییکه نان شب هم بهزور داشتیم و تا قبل از سرکار رفتن در ۱۲ سالگی، یک قران پولتوجیبی هم به من نمیرسید اما حس میکردم مهمترین چیزی که باید دزدید، کتاب است!
کتابها واقعاً قیمتی نداشتند ولی برای یک فقیر هر مبلغی زیاد است! کتابهای نازک کودکانه مثل "مرغ سخنگو" هنوز تصویرش توی ذهنم هست. خوب یاد دارم جلد قرمز کتاب "تیر سیاه" دیوانهام کرده بود و چون کمی قطور بود برداشتنش هم دیوانهکنندهتر! سوادم آنقدر نبود که بتوانم آنرا بهزور هم که شده بخوانم اما از داشتنش کیفور بودم.
×××
کتابها از بس دستبهدست شده بودند پاره و کهنه شدند.صحافی که تازه در شهر، مغازه زده بود کتابهای کهنه را میخرید و پس از ترمیم میفروخت. همهی کتابها را دادم به او و ۳۵۵ تومان به من پول داد. با این پول رفتم دیوان پروین اعتصامی را از همان کتابفروشی خریدم و البته اصلاً نمیتوانستم بخوانمش و از این هزینهکرد متأثر شدم. اما خوشحال هم بودم که این پول باز رفت توی جیب کتابفروش!
وقتی رفتم سر کار فقط از همان کتابفروشی خرید میکردم تا بهنوعی جبران خطا کنم، تمام لوازمالتحریر مدرسه و کتابهای مورد علاقهام را با پول کارکردن در نانوایی از او میگرفتم. اما خجالت میکشیدم به او بگویم سارق کتابهایت منم!
گاهی برای دلگرمی میگویم کاش همهی دزدها، کتاب میدزدیدند و میخواندند شاید دنیا جور دیگری میشد!
البته اینها توجیهاند. راه توبه، جبران خطاست و عدم تکرار آن. من موفق به بخش عدم تکرارش شدم ولی هیچوقت نتوانستم جبران کنم، با اینکه بسیار تلاش کردم.
×××
اولین کتابم که ۱۹ سالگی چاپ شد رفتم ۵۰ جلد به او دادم. یکبار که برای خرید به مغازهاش رفتم از دیدنم خیلی خوشحال شد، دیدم ظرف سه ماه همه را فروخته. هرچه اصرار کرد که:"تو کتابهایت را امانی برای فروش گذاشتی بیا این بقیه پولت، فقط ۲۵٪ سود کم کردم" آن را نگرفتم و گفتم نیازی نیست رایگان دادم به شما. چون هنوز دلم آرام نشده بود.
پس از سالها در سفری که به شهرمان داشتم از دومین کتابم هم ۵۰ جلد دادم به پسرش، خودش نبود، اصلاً پیگیر نشدم فروخت یا نفروخت. اما بازهم دلم آرام نگرفت. چون شهامت این را نداشتم که حقیقت را بگویم.
شاید اگر میگفتم، میگفت، عیب ندارد گذشته، گذشته. شاید میخندید. شاید تحقیرم میکرد. شاید خوشحال میشد که از علاقهی من به دزدی کتاب، یک نویسنده خلق شده! شاید فحشم میداد. شاید میگفت دیوانه به من میگفتی که علاقه داری تا کتابهای بهتری به تو میدادم! شاید هم راضی میشد که این به آن در. اما هیچ نگفتم!
اگر این مطلب را ببیند و بخواند شاید مرا ببخشد. چون میداند من نوشتن را خوب آموختم ولی گفتن را نه!
گاهی حس میکنی بعضی چیزها را جبران کردی، لامصب جبران نمیشود، که نمیشود. چون طرف اصلی قضیه خودتی و خودت!
نمیدانم شاید اگر کتاب نمیدزدیم، نویسنده نمیشدم! یا شاید جور دیگری مینوشتم.
www.Soroushane.ir
راستش من در کودکی دزدی میکردم. دزدی کتاب!
تقریباً ۲۰ جلد کتاب جورواجور کِش رفتم. آنهم با هزار ترسولرز. هیچوقت هم عادی نشد یعنی هر باری که این کار را میکردم بیشتر از قبل میترسیدم. بااینحال همینکه جلد کتابها را که پشت شیشهی پیشخوان کتابفروشی میدیدم از شعف داشتن یکی از آنها قلبم فرو میریخت. مهم نبود چطور؟ اما باید میداشتمش. شهر ما کتابخانهی عمومی داشت اما هم هزینهی عضویت میگرفت و هم کتابهایی که توی کتابفروشیها عرضه میشد را نداشت البته مدتها بعد فهمیدم که اصلاً چیزی به اسم کتابخانهی عمومی وجود دارد.
ازآنجاییکه نان شب هم بهزور داشتیم و تا قبل از سرکار رفتن در ۱۲ سالگی، یک قران پولتوجیبی هم به من نمیرسید اما حس میکردم مهمترین چیزی که باید دزدید، کتاب است!
کتابها واقعاً قیمتی نداشتند ولی برای یک فقیر هر مبلغی زیاد است! کتابهای نازک کودکانه مثل "مرغ سخنگو" هنوز تصویرش توی ذهنم هست. خوب یاد دارم جلد قرمز کتاب "تیر سیاه" دیوانهام کرده بود و چون کمی قطور بود برداشتنش هم دیوانهکنندهتر! سوادم آنقدر نبود که بتوانم آنرا بهزور هم که شده بخوانم اما از داشتنش کیفور بودم.
×××
کتابها از بس دستبهدست شده بودند پاره و کهنه شدند.صحافی که تازه در شهر، مغازه زده بود کتابهای کهنه را میخرید و پس از ترمیم میفروخت. همهی کتابها را دادم به او و ۳۵۵ تومان به من پول داد. با این پول رفتم دیوان پروین اعتصامی را از همان کتابفروشی خریدم و البته اصلاً نمیتوانستم بخوانمش و از این هزینهکرد متأثر شدم. اما خوشحال هم بودم که این پول باز رفت توی جیب کتابفروش!
وقتی رفتم سر کار فقط از همان کتابفروشی خرید میکردم تا بهنوعی جبران خطا کنم، تمام لوازمالتحریر مدرسه و کتابهای مورد علاقهام را با پول کارکردن در نانوایی از او میگرفتم. اما خجالت میکشیدم به او بگویم سارق کتابهایت منم!
گاهی برای دلگرمی میگویم کاش همهی دزدها، کتاب میدزدیدند و میخواندند شاید دنیا جور دیگری میشد!
البته اینها توجیهاند. راه توبه، جبران خطاست و عدم تکرار آن. من موفق به بخش عدم تکرارش شدم ولی هیچوقت نتوانستم جبران کنم، با اینکه بسیار تلاش کردم.
×××
اولین کتابم که ۱۹ سالگی چاپ شد رفتم ۵۰ جلد به او دادم. یکبار که برای خرید به مغازهاش رفتم از دیدنم خیلی خوشحال شد، دیدم ظرف سه ماه همه را فروخته. هرچه اصرار کرد که:"تو کتابهایت را امانی برای فروش گذاشتی بیا این بقیه پولت، فقط ۲۵٪ سود کم کردم" آن را نگرفتم و گفتم نیازی نیست رایگان دادم به شما. چون هنوز دلم آرام نشده بود.
پس از سالها در سفری که به شهرمان داشتم از دومین کتابم هم ۵۰ جلد دادم به پسرش، خودش نبود، اصلاً پیگیر نشدم فروخت یا نفروخت. اما بازهم دلم آرام نگرفت. چون شهامت این را نداشتم که حقیقت را بگویم.
شاید اگر میگفتم، میگفت، عیب ندارد گذشته، گذشته. شاید میخندید. شاید تحقیرم میکرد. شاید خوشحال میشد که از علاقهی من به دزدی کتاب، یک نویسنده خلق شده! شاید فحشم میداد. شاید میگفت دیوانه به من میگفتی که علاقه داری تا کتابهای بهتری به تو میدادم! شاید هم راضی میشد که این به آن در. اما هیچ نگفتم!
اگر این مطلب را ببیند و بخواند شاید مرا ببخشد. چون میداند من نوشتن را خوب آموختم ولی گفتن را نه!
گاهی حس میکنی بعضی چیزها را جبران کردی، لامصب جبران نمیشود، که نمیشود. چون طرف اصلی قضیه خودتی و خودت!
نمیدانم شاید اگر کتاب نمیدزدیم، نویسنده نمیشدم! یا شاید جور دیگری مینوشتم.
www.Soroushane.ir
سکوت، بجای جواب سلام هم، علیه السلام است!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
هیچوقت نفهمیدم این مدیران عصاقورتداده، که وقتی کسی به آنان سلام میکند چرا عین گاو سرشان را پایین میاندازند پایین و خود را به کوچهی علیچپ میزنند؟ تصور کنید مدیری از کنار همکارانش رد میشود و با شنیدن سلام یا برخاستن کارکنان خود را به کری و کوری میزند. او با این حرکت چه چیزی را میخواهد ثابت کند؟ اینکه وقت پاسخ به سلام را ندارد؟ شاید هم اگر پاسخ سلام را بدهد از شأن و منزلتش کم میشود؟ شاید فکر میکند با جواب دادن سلام، کارکنانش خودمانی میشوند!؟ یا شاید واقعاً کَر است!؟ شاید میداند لیاقت سلام را هم ندارد و از اینکه به او سلام میکنند این حجم از احترام را نمیتواند برتابد؟ یا شاید در برابر کسی که گلوی خود را پاره میکند و بلند سلام میکند تا گوشهای سنگین مدیر بشنود، مدیر خیلی آرام و خاموش در دلش پاسخ سلام را میدهد!؟
قطعاً کَر نیست وگرنه سازمانها مدیران کَر را استخدام نمیکنند. اما زیاد دیدم مدیران کَر و کوری که روی سر آدمهای بینا و شنوا هستند! این رویکرد در برخی دیگر هم هست و صرفاً سازمانی نیست. خوب یاد دارم همکاری داشتم که حتی جلوی آبدارچی به نشانهی احترام از روی صندلیاش برمیخاست با اینکه از نظر سنی، تحصیلات، تجربه و خیلی چیزهای دیگر بزرگتر از آبدارچی بود. درحالیکه بسیاری اصلاً آبدارچی را به آدم حساب نمیکنند. پاسخ سلام، سلام است و پاسخ ندادن به آن برعلیه سلام است؛ و پاسخندهندگان به سلام هم ظاهراً علیهالسلامند!
www.Soroushane.ir
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
هیچوقت نفهمیدم این مدیران عصاقورتداده، که وقتی کسی به آنان سلام میکند چرا عین گاو سرشان را پایین میاندازند پایین و خود را به کوچهی علیچپ میزنند؟ تصور کنید مدیری از کنار همکارانش رد میشود و با شنیدن سلام یا برخاستن کارکنان خود را به کری و کوری میزند. او با این حرکت چه چیزی را میخواهد ثابت کند؟ اینکه وقت پاسخ به سلام را ندارد؟ شاید هم اگر پاسخ سلام را بدهد از شأن و منزلتش کم میشود؟ شاید فکر میکند با جواب دادن سلام، کارکنانش خودمانی میشوند!؟ یا شاید واقعاً کَر است!؟ شاید میداند لیاقت سلام را هم ندارد و از اینکه به او سلام میکنند این حجم از احترام را نمیتواند برتابد؟ یا شاید در برابر کسی که گلوی خود را پاره میکند و بلند سلام میکند تا گوشهای سنگین مدیر بشنود، مدیر خیلی آرام و خاموش در دلش پاسخ سلام را میدهد!؟
قطعاً کَر نیست وگرنه سازمانها مدیران کَر را استخدام نمیکنند. اما زیاد دیدم مدیران کَر و کوری که روی سر آدمهای بینا و شنوا هستند! این رویکرد در برخی دیگر هم هست و صرفاً سازمانی نیست. خوب یاد دارم همکاری داشتم که حتی جلوی آبدارچی به نشانهی احترام از روی صندلیاش برمیخاست با اینکه از نظر سنی، تحصیلات، تجربه و خیلی چیزهای دیگر بزرگتر از آبدارچی بود. درحالیکه بسیاری اصلاً آبدارچی را به آدم حساب نمیکنند. پاسخ سلام، سلام است و پاسخ ندادن به آن برعلیه سلام است؛ و پاسخندهندگان به سلام هم ظاهراً علیهالسلامند!
www.Soroushane.ir
آفتابه!
گفت:"هی بچه، آفتابه رو پُر کن بذار پشت در توالت، عموت رفته دستشویی."
گفتم:"وا به من چه! قبل از توالت رفتن باید آفتابه رو پُر میکرد و با خودش میبرد."
گفت:"با من بحث نکن. حالا که نبرده. زود باش!"
گفتم:"یعنی چی!؟ دوست ندارم من آفتابهاش رو پُر کنم. اون رفته برای خودش برینه، برای من که نمیرینه!"
گفت:"کُرهخر! حتماً یکی باید برات برینه تا آفتابه رو براش پُر کنی!؟"
#گفتم_گفت
www.Soroushane.ir
گفت:"هی بچه، آفتابه رو پُر کن بذار پشت در توالت، عموت رفته دستشویی."
گفتم:"وا به من چه! قبل از توالت رفتن باید آفتابه رو پُر میکرد و با خودش میبرد."
گفت:"با من بحث نکن. حالا که نبرده. زود باش!"
گفتم:"یعنی چی!؟ دوست ندارم من آفتابهاش رو پُر کنم. اون رفته برای خودش برینه، برای من که نمیرینه!"
گفت:"کُرهخر! حتماً یکی باید برات برینه تا آفتابه رو براش پُر کنی!؟"
#گفتم_گفت
www.Soroushane.ir
شلیک به توهم!
حکم تیر داشتیم و به هر جنبندهای که از مرز رد میشد باید شلیک میکردیم.
هر حرکت مشکوکی، هر سایهای در دل تاریکی و به هر نور روشنی که دیده میشد حتی بهاندازهی آتش سیگار هم باید رحم نمیکردیم. حتی اگر لازم بود در شبهای خوفناک باید شلیک میکردیم به توهمات! فقط باید فردای آن شب، چیزی روی زمین افتاده باشد تا مرز بین شلیک به واقعیت یا توهم مشخص شود وگرنه علاوه بر تنبیه، پول گلوله را از سرباز میگرفتند. از این بایدها بسیار میترسیدم.
×××
آدمهای لب مرز، انگار همگی راندهشده از بهشتند و خشم و عقدههایشان را بر سر همدیگر خالی میکردند افسرانی که دور از زن و فرزند، سالها آنجا بودند همشکل بیابان شده بودند، همشکل سیمخاردار! و سرباز برایشان شبیه یک حوری بهشتی بود که خود را محق میدانستند تا در آنهمه تلخی و سختی و کثافت، غریزههای جنسیشان را روی کسی خالی کنند و خوشبختانه همیشه یک سرباز اُبنهای هست که با ابتلا به بیماری خارش مقعد خواهان لواط کردن با دیگری باشد؛ وگرنه اگر چنین فردی نبود هر سربازی و هر جنبندهای از تیررس آلتهای آماده به شلیک! بینصیب نمیماند.
شاید چنین سربازی که فی نفسه اهل لواط باشد وجود ندارد اما همیشه یک نفر هست که از راه دیگری میخواهد سختی را به شکل لذتبخشی تحمل کند و از زیر بار مسئولیتهای نظامی شانه خالی کند. یعنی برای اینکه پست ندهد، زیر سایه بخوابد، محبوب واقع شود و تنبیه نشود، تن دادن و زیر افسران خوابیدن، ازنظرش کار بهتری است.
ادامهی این داستان کوتاه را از لینک زیر میخوانید
https://lnkd.in/eMND6AgM
حکم تیر داشتیم و به هر جنبندهای که از مرز رد میشد باید شلیک میکردیم.
هر حرکت مشکوکی، هر سایهای در دل تاریکی و به هر نور روشنی که دیده میشد حتی بهاندازهی آتش سیگار هم باید رحم نمیکردیم. حتی اگر لازم بود در شبهای خوفناک باید شلیک میکردیم به توهمات! فقط باید فردای آن شب، چیزی روی زمین افتاده باشد تا مرز بین شلیک به واقعیت یا توهم مشخص شود وگرنه علاوه بر تنبیه، پول گلوله را از سرباز میگرفتند. از این بایدها بسیار میترسیدم.
×××
آدمهای لب مرز، انگار همگی راندهشده از بهشتند و خشم و عقدههایشان را بر سر همدیگر خالی میکردند افسرانی که دور از زن و فرزند، سالها آنجا بودند همشکل بیابان شده بودند، همشکل سیمخاردار! و سرباز برایشان شبیه یک حوری بهشتی بود که خود را محق میدانستند تا در آنهمه تلخی و سختی و کثافت، غریزههای جنسیشان را روی کسی خالی کنند و خوشبختانه همیشه یک سرباز اُبنهای هست که با ابتلا به بیماری خارش مقعد خواهان لواط کردن با دیگری باشد؛ وگرنه اگر چنین فردی نبود هر سربازی و هر جنبندهای از تیررس آلتهای آماده به شلیک! بینصیب نمیماند.
شاید چنین سربازی که فی نفسه اهل لواط باشد وجود ندارد اما همیشه یک نفر هست که از راه دیگری میخواهد سختی را به شکل لذتبخشی تحمل کند و از زیر بار مسئولیتهای نظامی شانه خالی کند. یعنی برای اینکه پست ندهد، زیر سایه بخوابد، محبوب واقع شود و تنبیه نشود، تن دادن و زیر افسران خوابیدن، ازنظرش کار بهتری است.
ادامهی این داستان کوتاه را از لینک زیر میخوانید
https://lnkd.in/eMND6AgM
www.soroushane.ir
شلیک به توهم! – H a d i A h m a d i
Hadi Ahmadi: Author, Poet
مدیریت دارایی تمام داراییهای سازمان!
داراییهای فناوری اطلاعات یا IP-Based هستند یا NON-IP .
آن دسته که دارای IP هستند ازطریق پروتکلهای بسیاری از سراسر شبکه قابل واکشیاند. اما داراییهای فاقد IP نیازمند درج دستی و یا واکشی از سیستمهای انبار سازمانی است.
لزوم تجمیع تمام داراییها در یک مخزن واحد بنام CMDB امکان مدیریت کامل آن را میسر میکند. هدف این نیست فقط بدانیم چقدر دارایی داریم بلکه اینکه بدانیم فلان دارایی دست کیست؟ چه مشخصات نرمافزاری و سختافزاری دارد، روابط آن دارایی و تاثیرش در سرویسهای فناوری چگونه است؟ و نرخ خرابیها، درخواستها، تغییرات و مشکلات مطرح شده بر روی این دارایی چه میزان است؟ و هزینهی خرید و سرویس و استهلاک آن به چه صورتی باید باشد همه و همه کمک میکند تا نهایت کنترل را بر مدیریت امنیت اطلاعات، مدیریت مالی، مدیریت تامینکنندگان و مدیریت درخواست را داشته باشیم.
×××
مدیریت دارایی در ابزارهای ITIL صرفاً مربوط به فناوری اطلاعات نیست.
واحدهای خدماتی بسیاری در سازمان فعالیت میکنند که حسب نوع فعالیت حاوی مجموعهای از دارایی هستند. استفاده از بهروشهای فناوری اطلاعات به سایر واحدهای خدماتی نیز کمک میکند تا بر اساس آن، آنان نیز نسبت به مدیریت دارایی خود اقدام کنند. مهم نیست کولر و اسپلیت جزو دارایی است یا میز و در و تخته.
بابت همهی اینها پول هزینه شده و همهی اینها مالک دارند، سابقهی خرید دارند و تعیین جانمای قرارگیری آنان اهمیت دارد. و پولی که بابت سرویس و تعمیر و نگهداری آنان دارد هزینه میشود باید مدیریت شود.
سازمانهایی که به یک ابزار ITIL مجهزند بخوبی قادرند تا برای تمام واحدهای خدماتی خود تمام تمرینات ITIL را پایهریزی کنند.
چارچوب ITIL بیشتر از آن چیزی است که بسیاری تصور میکنند!
www.Soroushane.ir
داراییهای فناوری اطلاعات یا IP-Based هستند یا NON-IP .
آن دسته که دارای IP هستند ازطریق پروتکلهای بسیاری از سراسر شبکه قابل واکشیاند. اما داراییهای فاقد IP نیازمند درج دستی و یا واکشی از سیستمهای انبار سازمانی است.
لزوم تجمیع تمام داراییها در یک مخزن واحد بنام CMDB امکان مدیریت کامل آن را میسر میکند. هدف این نیست فقط بدانیم چقدر دارایی داریم بلکه اینکه بدانیم فلان دارایی دست کیست؟ چه مشخصات نرمافزاری و سختافزاری دارد، روابط آن دارایی و تاثیرش در سرویسهای فناوری چگونه است؟ و نرخ خرابیها، درخواستها، تغییرات و مشکلات مطرح شده بر روی این دارایی چه میزان است؟ و هزینهی خرید و سرویس و استهلاک آن به چه صورتی باید باشد همه و همه کمک میکند تا نهایت کنترل را بر مدیریت امنیت اطلاعات، مدیریت مالی، مدیریت تامینکنندگان و مدیریت درخواست را داشته باشیم.
×××
مدیریت دارایی در ابزارهای ITIL صرفاً مربوط به فناوری اطلاعات نیست.
واحدهای خدماتی بسیاری در سازمان فعالیت میکنند که حسب نوع فعالیت حاوی مجموعهای از دارایی هستند. استفاده از بهروشهای فناوری اطلاعات به سایر واحدهای خدماتی نیز کمک میکند تا بر اساس آن، آنان نیز نسبت به مدیریت دارایی خود اقدام کنند. مهم نیست کولر و اسپلیت جزو دارایی است یا میز و در و تخته.
بابت همهی اینها پول هزینه شده و همهی اینها مالک دارند، سابقهی خرید دارند و تعیین جانمای قرارگیری آنان اهمیت دارد. و پولی که بابت سرویس و تعمیر و نگهداری آنان دارد هزینه میشود باید مدیریت شود.
سازمانهایی که به یک ابزار ITIL مجهزند بخوبی قادرند تا برای تمام واحدهای خدماتی خود تمام تمرینات ITIL را پایهریزی کنند.
چارچوب ITIL بیشتر از آن چیزی است که بسیاری تصور میکنند!
www.Soroushane.ir
لامپی که نسوزد، روشن نیست!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
نمیشود دقیقاً گفت که گنج، نتیجهی رنج است و یا خود رنج، یعنی گنج! زیرا بسیاری را میبینی که خم به ابرو نیاوردهاند و به گنج رسیدهاند و بسیاری هم فراوان رنج کشیدهاند و به هیچ ارزنی هم نایل نشدهاند.
اساساً اینکه میگویند بزرگترین اندوختهی رشد آدمی از رنج است هم درست است هم نادرست. درست و غلطش به این جمله برنمیگردد بلکه به آدمش مربوط است. بسیار دیدم آدمهایی که رنجها، آنان را نابود کرد و اندکاند آدمهایی که رنجی را نابود کنند و از میدان نبرد پیروز و سربلند بازگشتند. این یعنی رنج بهشدت وابسته به ظرف ذهن آدمی است. اینکه آستانهی تحملت تا چهاندازهای است تا ذهن در پذیرش تلخیها و برآمدن و شکوفا شدن از دل رنج برای رسیدن به گنج و یا رد کردن آن دخیل شود، همگی به ظرفیت آدمها بازمیگردد.
با اینوصف آدم وقتی رنج را برای فهم و یادگیری محسوب کند ظرفش را با حجم رنج هماندازه میکند در این حال او باید بسیار برنجد، بسیار بسوزد تا روشن شود! هر آدم رنجدیدهای، لزوماً رنجور نیست زیرا برخی که ابرقهرمان زندگی خویش هستند، درد برایشان یعنی ذخایر رشد فهم!
که واقعاً او را از رنج به گنج خواهد رساند! گنج چنین آدمی خاص است و بیشباهت به گنج بسیاری از آدمهای دیگرست!
لامپی که سوخته را دور میاندازند، لامپ سوخته، سوخته! اما این حباب روشنایی اگر چون مشعلی نسوزد، نوری هم از آن ساطع نمیشود. بهواقع لامپی که نسوزد، روشن نیست!
www.Soroushane.ir
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
نمیشود دقیقاً گفت که گنج، نتیجهی رنج است و یا خود رنج، یعنی گنج! زیرا بسیاری را میبینی که خم به ابرو نیاوردهاند و به گنج رسیدهاند و بسیاری هم فراوان رنج کشیدهاند و به هیچ ارزنی هم نایل نشدهاند.
اساساً اینکه میگویند بزرگترین اندوختهی رشد آدمی از رنج است هم درست است هم نادرست. درست و غلطش به این جمله برنمیگردد بلکه به آدمش مربوط است. بسیار دیدم آدمهایی که رنجها، آنان را نابود کرد و اندکاند آدمهایی که رنجی را نابود کنند و از میدان نبرد پیروز و سربلند بازگشتند. این یعنی رنج بهشدت وابسته به ظرف ذهن آدمی است. اینکه آستانهی تحملت تا چهاندازهای است تا ذهن در پذیرش تلخیها و برآمدن و شکوفا شدن از دل رنج برای رسیدن به گنج و یا رد کردن آن دخیل شود، همگی به ظرفیت آدمها بازمیگردد.
با اینوصف آدم وقتی رنج را برای فهم و یادگیری محسوب کند ظرفش را با حجم رنج هماندازه میکند در این حال او باید بسیار برنجد، بسیار بسوزد تا روشن شود! هر آدم رنجدیدهای، لزوماً رنجور نیست زیرا برخی که ابرقهرمان زندگی خویش هستند، درد برایشان یعنی ذخایر رشد فهم!
که واقعاً او را از رنج به گنج خواهد رساند! گنج چنین آدمی خاص است و بیشباهت به گنج بسیاری از آدمهای دیگرست!
لامپی که سوخته را دور میاندازند، لامپ سوخته، سوخته! اما این حباب روشنایی اگر چون مشعلی نسوزد، نوری هم از آن ساطع نمیشود. بهواقع لامپی که نسوزد، روشن نیست!
www.Soroushane.ir
آدم عوضی! [قسمت صد و پانزده]
دوست داشتم داستان مُردهخوارانی که در زیرزمین دیده بودم را برای دستیارم تعریف کنم. اما چیزی مانع میشد. شاید نمیخواستم از سرنوشت شُوم برادرانش مطلع شود. یا از بیعرضهگیم که حسابشان را کف دستشان نگذاشتم و با مکافات گریختم.
وقتی با خواهر دوقلوها با آسانسور پایین میآمدیم هر دو در یک فضای خالی و تنها و دربسته، دوشادوش هم ایستاده بودیم. دستش در دستم بود و به من تکیه زد. به شکل عجیب و ناگهانی احساس لذتبخشی به او پیدا کردم. آنچنانکه حرارتی دلچسب داشت. حرارتی دوستداشتنی. آنقدر پرحرارت که تمام بدنم گُر گرفت.
دستش را فشردم و او نیز که مدتها احساسی از من ندیده بود، همین کار را بطور مضاعفی انجام داد. بیشتر به من تکیه کرد به نحویی که در آغوشم بود و ...
این قسمت را در لینک زیر میخوانید:
https://lnkd.in/exgAbpmp
#آدم_عوضی
دوست داشتم داستان مُردهخوارانی که در زیرزمین دیده بودم را برای دستیارم تعریف کنم. اما چیزی مانع میشد. شاید نمیخواستم از سرنوشت شُوم برادرانش مطلع شود. یا از بیعرضهگیم که حسابشان را کف دستشان نگذاشتم و با مکافات گریختم.
وقتی با خواهر دوقلوها با آسانسور پایین میآمدیم هر دو در یک فضای خالی و تنها و دربسته، دوشادوش هم ایستاده بودیم. دستش در دستم بود و به من تکیه زد. به شکل عجیب و ناگهانی احساس لذتبخشی به او پیدا کردم. آنچنانکه حرارتی دلچسب داشت. حرارتی دوستداشتنی. آنقدر پرحرارت که تمام بدنم گُر گرفت.
دستش را فشردم و او نیز که مدتها احساسی از من ندیده بود، همین کار را بطور مضاعفی انجام داد. بیشتر به من تکیه کرد به نحویی که در آغوشم بود و ...
این قسمت را در لینک زیر میخوانید:
https://lnkd.in/exgAbpmp
#آدم_عوضی
www.soroushane.ir
آدم عوضی ۴ – برگه 6 – H a d i A h m a d i
Hadi Ahmadi: Author, Poet
عکس ضریحی!
خانوادههای کمی هستند که یک عکس ضریحی قاب شده بر دیوار نداشته باشند. تا همین چندسال پیش، در بسیاری از منازل، قاب عکسی با پس زمینهی یک مکان زیارتی دیده میشد که در آن یا خودشان، یا والدینشان یا بزرگ فامیلشان قدم رنجه کرده و رفته مکهای، مدینهای، مشهدی، کربلایی، امامزادهای، کلیسایی، جایی که یک آرامگاه یا یک ضریح و گنبدی در پشتش خودنمایی میکرد که نشان میدهد آنهایی که در عکس، ژست گرفتهاند مشرف به زیارت شدند و منور به سیاحت.
این نوع عکس، حجم ارادت را نشان میدهد یا میزان اعتقاد را؟ یا شرفیابی به تقدسات و یا چنگ زدن به ریسمانها و اتصالات الهی؟ معلوم نیست و هرچه بود روزگاری مایهی افتخاری بود. عجیب هم نیست که آدمهای تماشاگر این نوع عکس، دیگر آدمهای داخل عکس نیستند!
این مدل عکس کلیشهای در هر جایی بهوفور دیده میشد. از مکانهای زیارتی مختلف. اماکن سطح پایین و یا خیلی شاخص.
خواستم بگویم چیز عجیبی نیست ما هم داشتیم!
و این ضریحها را مثل پسزمینهی عکس، پشت سر گذاشتیم!
www.Soroushane.ir
خانوادههای کمی هستند که یک عکس ضریحی قاب شده بر دیوار نداشته باشند. تا همین چندسال پیش، در بسیاری از منازل، قاب عکسی با پس زمینهی یک مکان زیارتی دیده میشد که در آن یا خودشان، یا والدینشان یا بزرگ فامیلشان قدم رنجه کرده و رفته مکهای، مدینهای، مشهدی، کربلایی، امامزادهای، کلیسایی، جایی که یک آرامگاه یا یک ضریح و گنبدی در پشتش خودنمایی میکرد که نشان میدهد آنهایی که در عکس، ژست گرفتهاند مشرف به زیارت شدند و منور به سیاحت.
این نوع عکس، حجم ارادت را نشان میدهد یا میزان اعتقاد را؟ یا شرفیابی به تقدسات و یا چنگ زدن به ریسمانها و اتصالات الهی؟ معلوم نیست و هرچه بود روزگاری مایهی افتخاری بود. عجیب هم نیست که آدمهای تماشاگر این نوع عکس، دیگر آدمهای داخل عکس نیستند!
این مدل عکس کلیشهای در هر جایی بهوفور دیده میشد. از مکانهای زیارتی مختلف. اماکن سطح پایین و یا خیلی شاخص.
خواستم بگویم چیز عجیبی نیست ما هم داشتیم!
و این ضریحها را مثل پسزمینهی عکس، پشت سر گذاشتیم!
www.Soroushane.ir
وطن!
مردمان، از مــن پَربسته ســخن نیست دگر
جز حــکایت ز جدایی کــه ز من نیست دگر
آسمــان از تن این خــاک وطــن شد که جدا
نام این خــاک جــفا را که وطــن نیست دگر
گفتم از ِشکوهی دل، گفت، مگو مغلطهگر
پَر بزن پَر زدنت را قدغن نیست دگر
قـــدغن بود پریــدن که ز بـالای درخـت
صحبت از قُمری و آن وصف چمن نیست دگر
دمبهدم فکر من از تلخی کجفهمی اوست
پاسخش جز که به یک مشتِ دهن نیست دگر
دل به آتشکـده میمانَد و خاموش ز عشق
خــبر از آتـش و آن رَسم کــهن نیست دگر
تن به زجر آمده از ضـربهی نافهم زمــان
جز نشــان از غم این ضربه به تن نیست دگر
من که چون لاشــهی افتاده شدم بر لب خاک
آنچه پوشانده مرا جز به کــفن نیست دگر
او که با شعبدهبازی، هنرش زخم دل است
دل زخمی مرا، میل ســخن نیست دگر
www.Soroushane.ir
مردمان، از مــن پَربسته ســخن نیست دگر
جز حــکایت ز جدایی کــه ز من نیست دگر
آسمــان از تن این خــاک وطــن شد که جدا
نام این خــاک جــفا را که وطــن نیست دگر
گفتم از ِشکوهی دل، گفت، مگو مغلطهگر
پَر بزن پَر زدنت را قدغن نیست دگر
قـــدغن بود پریــدن که ز بـالای درخـت
صحبت از قُمری و آن وصف چمن نیست دگر
دمبهدم فکر من از تلخی کجفهمی اوست
پاسخش جز که به یک مشتِ دهن نیست دگر
دل به آتشکـده میمانَد و خاموش ز عشق
خــبر از آتـش و آن رَسم کــهن نیست دگر
تن به زجر آمده از ضـربهی نافهم زمــان
جز نشــان از غم این ضربه به تن نیست دگر
من که چون لاشــهی افتاده شدم بر لب خاک
آنچه پوشانده مرا جز به کــفن نیست دگر
او که با شعبدهبازی، هنرش زخم دل است
دل زخمی مرا، میل ســخن نیست دگر
www.Soroushane.ir
سطوح پشتیبانی در ارائهی خدمات!
یکی از رایجترین پرسشها در ذهن مدیران انفورماتیک، کارشناسان فناوری و مدیران ارائهی خدمت به کاربران یا مشتریان این است که یک ارائهدهنده خدمات باید از چه نوع مدل پشتیبانی استفاده کند؟
سطوح بندی خدمات پشتیبانی پاسخ این پرسش است و سطح صفر مهمترین سطح آن.
این سطح در حقیقت مختص کاربران است که به خودشان خدمت میکنند آنهم با استفاده از مدیریت دانشی که شما در اختیار آنها قرار دادهاید. این سطح قدرتمندترین و کمهزینهترین سطح پشتیبانی است و جایگاهی است که کارشناسان قادرند تا بهصورت کاملاً پیشگیرانه جلوی طرح هر پیشامد و حادثهایی که از قبل برایش راهحلی ارائهشده را بگیرند. این یعنی آنقدر مدیریت دانش منسجم و فرهنگسازی خوبی انجامشده که خود کاربران نسبت به حل مشکلات خود با خودآموزی اقدام میکند.
×××
اگرچه در پشت پرده سطح صفر(0) در اصل کلیه کارشناسان پشتیبانی انفورماتیک قرار دارند اما آنها در عمل از ارتباط مستقیم با کاربران به دور هستند و صرفاً با درک نقاط درد، چالشها و مشکلات از ثبت بسیاری از حوادث جلوگیری میکنند و انرژی و تخصص خود را بر روی تولید و عرضه دانش بهروز و مفید گسیل خواهند داشت. سازمانهایی که سطح صفر را تقویت میکنند بیشک از پیشروترین سازمانها در ارائه ITIL هستند آنها تفکر و استراتژی بلندمدت را بر تاکتیکها و واکنشهای منفعلانه! ارجحیت دادهاند.
معمولاً سطح فرایندهای خود خدمتی خودکار مبتنی بر ماشین و تکنولوژی است یعنی در حین دریافت پشتیبانی، استفاده از انسان، کمتر و یا اصلاً دیده نمیشود و کاربر در ارتباط با یک سیستم حرفهای و فناورانه نیازهای خود را بدون آنکه درخواستی ثبت کند، مرتفع میکند.
www.Soroushane.ir
یکی از رایجترین پرسشها در ذهن مدیران انفورماتیک، کارشناسان فناوری و مدیران ارائهی خدمت به کاربران یا مشتریان این است که یک ارائهدهنده خدمات باید از چه نوع مدل پشتیبانی استفاده کند؟
سطوح بندی خدمات پشتیبانی پاسخ این پرسش است و سطح صفر مهمترین سطح آن.
این سطح در حقیقت مختص کاربران است که به خودشان خدمت میکنند آنهم با استفاده از مدیریت دانشی که شما در اختیار آنها قرار دادهاید. این سطح قدرتمندترین و کمهزینهترین سطح پشتیبانی است و جایگاهی است که کارشناسان قادرند تا بهصورت کاملاً پیشگیرانه جلوی طرح هر پیشامد و حادثهایی که از قبل برایش راهحلی ارائهشده را بگیرند. این یعنی آنقدر مدیریت دانش منسجم و فرهنگسازی خوبی انجامشده که خود کاربران نسبت به حل مشکلات خود با خودآموزی اقدام میکند.
×××
اگرچه در پشت پرده سطح صفر(0) در اصل کلیه کارشناسان پشتیبانی انفورماتیک قرار دارند اما آنها در عمل از ارتباط مستقیم با کاربران به دور هستند و صرفاً با درک نقاط درد، چالشها و مشکلات از ثبت بسیاری از حوادث جلوگیری میکنند و انرژی و تخصص خود را بر روی تولید و عرضه دانش بهروز و مفید گسیل خواهند داشت. سازمانهایی که سطح صفر را تقویت میکنند بیشک از پیشروترین سازمانها در ارائه ITIL هستند آنها تفکر و استراتژی بلندمدت را بر تاکتیکها و واکنشهای منفعلانه! ارجحیت دادهاند.
معمولاً سطح فرایندهای خود خدمتی خودکار مبتنی بر ماشین و تکنولوژی است یعنی در حین دریافت پشتیبانی، استفاده از انسان، کمتر و یا اصلاً دیده نمیشود و کاربر در ارتباط با یک سیستم حرفهای و فناورانه نیازهای خود را بدون آنکه درخواستی ثبت کند، مرتفع میکند.
www.Soroushane.ir