Soheil Arabi_سهیل عربی
حزب سیاسی : رایحه خوش خدمت ! دی ماه سال ۱۴۰۱ چند روز پس از بازداشت و برای سومین بار در زندان تهران بزرگ محبوس شدن،نزدیک ظهر بود که زندانبان گفت شخصی در دفتر مجتمع فرهنگی تیپ پنج زندان می خواهد با تو گفتگو کند... وارد اتاق شدم ،پیر مرد چشم زاغ بلند شد و پس…
روایت‌های همبندیانم از بازجویی های تحت عنوان نصیحت محمد علی رامین در زندان تهران بزرگ .

این احضارهای زندانیان به دفتر محمد علی رامین
به اسم نصیحت از جمله آزارهای پس از بازجویی های معمولی در این دوران( ۱۴۰۱) بود
محمد علی رامین
عکس چند گوسفند را که خود را پشت چیزی شبیه نرده/ میله های زندان گیر انداخته اند را به ما نشان می داد،
می گفت ببین!
گوسفندها می توانند به این سو و آن سو بروند و پشت میله ها نباشند !
ولی اعتراض می کنند که ما آزاد نیستیم!


زیر تصویر گوسفند ها هم با هشتگ نوشته بود #ما_آزاد_نیستیم
بعد می گفت که جمهوری اسلامی آزادترین حکومت دنیاس!
در تاریخ هیچ حکومتی این قدر آزادی به مردمش نداده...


بهش گفتم
بله برای امثال تو و پسرت آزادی هست
هیچ جای دنیا اختلاسگران چنین آرامشی ندارند ،نه تنها آزاد هستید،بلکه مامور نصیحت( شکنجه به اسم نصیحت) دادخواهان هم شده اید ...
پنج اعدام در زندان قزلحصار!

امروز در زندان قزلحصار
خسرو بشارت، محمدرضا رحیم پور، سیروس حیات بینی، محمد کریم فاضلی و یک زندانی تبعه کشور افغانستان اعدام شدند.

خسرو بشارت به اتهام مشارکت در ترور یک آخوند سنی،
محمدرضا رحیم پور، سیروس حیات بینی و محمد کریم فاضلی بابت اتهامات مرتبط با جرایم مواد مخدر و یک زندانی تبعه کشور افغانستان از بابت اتهام قتل، پیشتر به اعدام محکوم شده بودند.
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
گنجها در دل رنجها نهفته اند !
آزادی فقط یک هدف نیست !
راه به اندازه مقصد مهم است !
هر گام که در راه آزادی بر می داریم ،پیروزی بزرگی است،هر گام در راه آزادی یعنی آزادی از یک زندان،زندانی به نام ترس و تن به ذلت دادن ،زندانی به نام نگرانی ،نگران بودن برای از دست دادن ،از دست دادن چیزهایی که بالاخره دیر یا زود از دستشان می دهیم،هر گام در راه آزادی یعنی یادآوری این مهم که پس از مرگ چیزی با خود نمی توان از دنیا برد،فقط می توان یادگار گذاشت،و چه بهتر که آن یادگار " تلاش ما برای شرافتمندانه زیستن باشد....


.
پیش آمدهایی که خودمان در آنها نقشی نداریم،مثل آب و هوا(اینکه بارونی باشه یا آفتابی_خیلی سرد ،خیلی گرم یا معتدل!_ پاییز پارسال یک قطره باران هم نیامد،حالا داره بارون میاد! پارسال این موقع کتاب سیصد صفحه ای می گذاشتم رو کله ام،بازم مغزم می سوخت)

مثلا اینکه در چه نوع سلولی باید #انفرادی بکشیم؟
توالت  داره یا از ایناس که باید ساعتها منتظر بمونی تا زندانبان بیاد و بعد از کلی غرغر که همین چند ساعت پیش بردمت.
بالاخره خلاص بشی.
اینکه تو بند عمومی همبندیات باحال و با مرام باشن،یا آزارگر و آدم فروش، در #تبعید ماموری که باید برای حاضری هر روز  بری دفترش ، عقده ای باشه یا آدمی نسبتا با وجدان، حداقل بیشتر از آنچه که قانون تعیین کرده اذیتت نکنه..
مردم شهری که در آنجا محکومیت به  اقامت اجباری/ #تبعید را سپری می کنی مهمان نواز باشن یا غریب کُش،زود کار و جا گیر بیاری،یا..
●●
بخشی از آنچه در این مسیر  رخ می دهد را می توان با استفاده از تجربیات دیگران فهمید و خیلی جاهاش هم دیکته ننوشته است!
هر دوران ویژگی های خودش را دارد،مبارزه در عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی تجربه ای جدید بود و خیلی از جاها با آزمون و خطا جلو رفتیم..
.

دو درس از مهمترین درسهایی  که در این سال‌ها گرفتم،
۱:اینکه خیلی وقتها ممکن است اوضاع بهتر یا بدتر از آنچه که پیش بینی می کردم شود و همیشه باید برای حوادث و بحران‌های غیر قابل پیش بینی آماده باشم...
و بزرگترین درس  :

مسیر و مقصد هر دو مهم هستند،خیلی از گنجها در رنج ها بود و من دیر فهمیدم...

در جوانی گمان می کردم #آزادی فقط یک مقصد و هدف است و یک آغاز و یک غایت/ پایان دارد،اما بعد فهمیدم که هر گام که در این راه برمی‌داریم به خودی خود یک پیروزی است،هر گام به سمت آزادی یعنی رهایی از یک #زندان ،زندانهایی که خیلی از آنها را خودمان ساخته ایم،آدم هیچ زندانبانی بدتر از خودش ندارد!

یکی از این زندان‌ها نگرانی ها است :
اگر اعتراض کنم و زندانی بشم، بیکار بشم.. چی؟
اگر کتک بخورم؟ اگر تمام پس اندازم در همان ماه های اول زندان تمام شود چی ؟

اگر بدانی همین از دست دادن ها ،همین رنج ها خودشان مهمترین گنج ها هستند،از زندان نگرانی ها رها می شوی:
ساکت!
اخراج میشی ،
بیکار میشی..
وقتی بدونی هیچی بد تر از سکوت در برابر ستمگر نیست، رنجها هم  برات شیرین می شوند...
■■☆☆■■

#تبعید_نامه !


آنچه گذشت:



سال ۹۷ ، هنگامی که در زندان تهران بزرگ( چرمشهر _فشافویه) پنجمین سال از محکومیت به حبس را می گذراندم,
پرونده ای جدید علیهم گشوده شد و به دلیل نوشتن و انتشار چند گزارش از اوضاع زندان و زندانیان در زندان تهران بزرگ به ویژه افشای اجرای احکام قطع انگشت
محکوم به تحمل ۲ سال حبس،۲ سال اقامت اجباری ( تبعید) در برازجان و چهار ملیون جریمه نقدی شدم.
اواخر پاییز سال ۱۴۰۰ پس از پایان ۸ سال محکومیت حبس،از زندان گوهر دشت ،با دو مامور با یک خودرو پژو به کلانتری فرهنگ‌شهر برازجان منتقل شدم،
ساعت سه صبح  به برازجان رسیدیم،
مامور کلانتری تشکیل پرونده داد و نیم ساعت بعد گفت حالا برو فردا ساعت ده به دادستانی برازجان مراجعه کن تا مراحل تشکیل پرونده تکمیل شود،
گفتم کجا برم؟
گفت هر جا می خوای برو
ولی بعد از تشکیل پرونده باید هر روز بیای کلانتری در حضور مامور دفتر حضور غیاب را امضا کنی...
گفتم من همین امروز بعد از هشت سال از زندان اومدم بیرون،نه پول دارم نه موبایل که با خانوادم تماس بگیرم،
الان کجا برم ؟
گفت دیگه مشکل خودته
برو بیرون از یکی موبایلشو بگیر به خانوادت زنگ بزن...
ساعت چهار صبح
تو میدون فرهنگ شهر
که اون زمان فقط یک دره بود ،
یک شهرک تازه تاسیس در حاشیه برازجان
فقط چند تا سگ اونجا بود
...
تا  هشت صبح هیچ آدمی ندیدم
منم هیچ پولی نداشتم،موبایل هم نداشتم...
جایی هم در این شهر بلد نبودم...
فقط به سگها گفتم من سالها زندانی بودم،غذای خوب نخوردم،من رو بخورید حالتون بد میشه،از ما گفتن..
بالاخره صبح به۱۰نفر گفتم تا یکی تماس گرفت با مادرم،مقداری پول به حسابش زدیم و اونم داد بهم و چند روزی پول رفت و برگشتم به کلانتری و مراحل تشکیل پرونده ،مثل خرید دفتر و عکس گرفتن و.. جور شد ،اما بعدش،باید چکار می کردم؟
نه پول دارم،نه شغل دارم،نه حتی موبایل برای تماس با خانواده..
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
ولی جای خواب نداشتم،پول برای رفت و آمد به کلانتری و حتی خورد و خوراک نداشتم‌...
به دادستان گفتم،
گفت مشکل خودته،به فرماندهی گفتم،به وزارت گفتم...
آخرش زدم به سیم آخر و اومدم تهران،گفتم جهنم فوقش دوباره می ندازنم زندان
باز تو زندان حداقل جای خواب داشتم،غذای جیره زندان اگرچه کم و بی کیفیت
ولی اینجا هیچ ندارم.
تو شهر غریب کار از کجا پیدا کنم.
ده جا رفتم
حتی شناسنامه و کارت ملی نداشتم.
با یک شلوار راحتی و یک تی شرت
از زندان به اینجا منتقل شدم
...
حتی مامور کلانتری هم گیر داده بود می گفت این چه سر و وضعیه،با لباس راحتی میای کلانتری؟
شلوار کمربند دار بپوش،دمپایی چیه؟
کفش بپوش!
گفتم خب همینجوری آوردند از زندان،پول از کجا بیارم؟؟؟




بالاخره مجبور شدم برگردم تهران،
قانونا باید بهم مرخصی می دادند تا وسایل تهیه کنم،ولی ندادند
من هم مجبور شدم غیبت کنم.
اومدم تهران
با قرض و بدبختی  لباس و موبایل و کمی پول تهیه کردم
و برگشتم برازجان
ولی شغل و خونه نداشتم،پولی برای اجاره نداشتم....
مدت زیادی کارتن خواب و کپر خواب بودم
تا کار پیدا کردم
و ...
دو بار این وسط بازداشت شدم و هر بار خیلی طول کشید که باز کار گیر بیارم ‌...




حالا دومین اردیبهشت هم داره تموم میشه،
امسال چند بار بارون اومد،اگرچه هنوز خرداد شروع نشده اما خیلی گرمه،اما منم نسبت به پارسال در برابر  گرما و البته دوری از خانواده و ..‌‌مقاوم‌تر شدم...

ادامه دارد.


#Exilé
#Borazjan


دومین اردیبهشت در تبعید
✍️
#سهیل_عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیماری زمینه ای داشت
خودش را به کوه کوباند،خوش شانس بود که توسط مردم مجازات نشد
پایان دومین اردیبهشت در تبعید با مرگ هیولای اعدام و شکنجه _ اگرچه آرزوی همه ما رهایی از هر شکل ستمگری و نابودی تمام ستمگران و مجازات آنها توسط مردم است...
●●●

اگر برای عدالت می جنگیم،پس تقدیر و از پیش تعیین شدگی رخدادها را باور نداریم.
باور داریم که
انسان هم توان ایجاد دگرگونی را دارد،اینکه بی عدالتی یک شبه تمام شود را باور ندارم،اینکه زور هیولاها بیشتر از انسانها شده درست است،اما قابل تغییر است،حتی اگر عمر من کفاف ندهد که نابودی همه ستمگران را ببینم،همینکه یک وجب از این راه را هموار کنم یعنی " ممکن است"...

اینکه آیا رئیسی را خودشان حذف کردند برایم مهم نیست،اینکه دعوای تاج و تخت در نهایت برای خیلی ها درس عبرت می سازد، و البته امید و لبخندی که بر لب داغدیدگان آورد _ موقتا این خوب است،
البته
قطعا کنش‌های اجتماعی هم در دعواهای درون حکومتی تاثیرگذارند..‌‌

پایان هر روز
هر ماه
فرصت خوبی برای یادآوری اهدافمان است :


ما برای نابودی هر شکل از ستمگری و برای نظم ،آزادی ،عدالت و برابری می کوشیم.

همه چیز برای همه _شادی،زمین،عشق،تلاش✌️

■■■

Des trésors sont cachés au plus profond de la souffrance !
La liberté est à la fois un chemin et une destination, la manière dont nous grandissons et évoluons.
Le chemin est aussi important que la destination !
Chaque pas que nous faisons sur le chemin de la liberté est une grande victoire, chaque pas sur le chemin de la liberté signifie la liberté d'une prison, une prison appelée peur et humiliation, une prison appelée inquiétude, s'inquiéter de perdre, perdre Les choses que nous perdons tôt ou tard . Chaque pas sur le chemin de la liberté signifie se rappeler l'importance que rien ne peut être emporté avec nous après la mort, nous ne pouvons laisser qu'un souvenir, et il vaut mieux que ce souvenir soit « notre effort pour vivre honorablement ».

■■

#Exilé #Borazjan #SoheilArabi

##تبعیدی #برازجان #سهیل_عربی
چند هزار نفر را اعدام و شکنجه کرد تا به اینجا برسه اما...
به گورستان رسید و خوراک کرم‌ها شد.
عبرت زیاد است و عبرت گیرنده اندک.
با لبخند رفت
روزی که برای رفتن به اجرای احکام ( حکم اعدام) احضار شد،با لبخند " بند " را ترک کرد ،ما گریه می کردیم و او می خندید و وصیت کرد که برایم گریه نکنید،بلکه راه و هدف مشترکمان را با قدرت پیگیری کنید.
رفت...

و طناب را بوسید
چون می دانست
اعدام پایان مبارزه نیست

بلکه به معنی تکثیر شدنش است.
ما قاتلانش را می شناسیم
همدستان قاتلانش را نیز
و مهمتر اینکه راه و هدف او را نیز می دانیم.
وسط مبارزه وقت سوگواری نیست
وقت درس گرفتن از او و امثال غلامرضا خسروی ها است
با قدرت ادامه می دهیم
..
و من دیگر سهیل نیستم
من #غلامرضا_خسروی هستم
من #محمد_مختاری هستم
#علیرضا_شیر_محمد_علی هستم
#اشکان_بلوچ، سارینا ،مریم،زینب،حمزه ....
انسان دشواری وظیفه است و کدام وظیفه مهمتر از ادامه دادن به راه دادخواهان؟



متن کامل👇
Soheil Arabi_سهیل عربی
با لبخند رفت روزی که برای رفتن به اجرای احکام ( حکم اعدام) احضار شد،با لبخند " بند " را ترک کرد ،ما گریه می کردیم و او می خندید و وصیت کرد که برایم گریه نکنید،بلکه راه و هدف مشترکمان را با قدرت پیگیری کنید. رفت... و طناب را بوسید چون می دانست اعدام پایان…
رازِ پروازُ فقط تو می دونی،
تو می دونستی...

از زمانی که پیجرِ بند گفت : غلامرضا خسروی به اجرای احکام، تا الان (ساعت یک صبح یازده خرداد ۹۳)،
انگار مرده بودم، درک از محیط نداشتم، تا اینکه رضا(شهابی) اومد تو اتاقمون و فریاد زد: مژده! مژده !
غلامرضا رو بُردن بند عمومی! اعدام لغو شد!!!

*

جوری فریاد کشیدم که همه بند بیدار شدند،
محمد( داوری) به زور جلوی دهنم رو گرفته بود،
خودشم اشک شوق می ریخت و می گفت: سهیل! لطفا آروم !!!
ساعت خاموشیه ، مریض داریم تو بند...
تا صبح از خوشحالی اشک ریختیم ؛ ولی...
ولی صبح که شد ، اون زیر نویس لعنتی که خبر اجرای حکم اعدام را در بر داشت...
همه چی سیاه شد.

•••

ما ظاهرا مدت زیادی کنار هم زندگی نکردیم،
پنج ماه!
پنج ماه به نسبت سی و شش سالی که تا کنون عمر کرده ام، خیلی کم به نظر می رسد،
ولی پنج ماه داریم تا پنج ماه!
این پنج ماه اگرچه طول زیادی به نسبت سایر روزهای زندگی ام ندارد ، اما عرضش خیلی بود!
بی خود نیست که انسان از هزاران روز زندگی اش فقط چند روز را به به یاد می آورد،
زندانی شدن یک رویداد ویژه در زندگی است،در بند ۳۵۰ بودن رویدادی ویژه تر، و در اتاق یک و با غلامرضا خسروی زیستن چندین برابر ویژه تر ؛
زندانی ها با آدم‌های معمولی فرق دارند، معمولا اکثر زندانی ها نسبت به آدمهایی که هرگز پایشان به زندان باز نمی شود، شجاع و باهوش تر هستند، چون خلاف مسیر رود شنا می کنند، سقف آرزوهایشان بلند تر است، زندانی های سیاسی به نسبت دیگر زندانی ها باهوش تر و شجاعترند، و زندانی های اتاقهای یک و سه حتی نسبت به سایر زندانیان ۳۵۰ ، رادیکال تر بودند.( البته به جز چند استثنا که آنها را برای مخبری به این دو اتاق فرستاده بودند)
روز ۲۸ فروردین به جز همان چند مخبر ، اکثر اعضای این دو اتاق بودند که دربرابر ظلم زندانبانها ایستادگی کردند، بقیه اعضای بند، اتاقهایشان را ترک کردند و فرمانبری کردند، ولی ما ایستادیم، چماق و لگد خوردیم و ایستادیم،
انفرادی رفتیم و ایستادیم،
موها و سبیلهایمان را به قصد تحقیر تراشیدند و ایستادیم...
و حالا محبوب‌ترین همرزممان، غلامرضا را از ما گرفته اند و موظفیم که باز هم بایستیم ،
برای آزادی، به حرمت مبارزه، به یاد آن که در سپیده سر به دار شد، اما با غرور و لبخند رفت.



باید می ایستادیم،
اما گفتنش آسان است و انجامش چه دشوار!
بدون غلامرضا نفس کشیدن زجرآورتر و زندگی تلختر ، خیلی تلختر شده
در این مدت کوتاه خیلی به او وابسته و علاقه مند شدم ، انگار قرن ها با هم زندگی کردیم،
من زندگی قبل از او را فراموش کرده بودم،
انگار دوباره زاده شده بودم و حالاجوانمرگ شده ام!

دلم می خواهد همین حالا زندگی تمام شود و حتی یک روز بی او زنده نباشم، اما او را کنارم می بینم که مثل همیشه با پیراهن آبی آسمانی و لبخند روی صورتش ، با آرامش اما پر غرور می گوید،
وقت شکستن نیست!
مبادا دشمن را شاد کنی!!
آنها نمی توانند ما را اعدام کنند،
ما همه یک روحیم، روح من درون تو و هر آزادی خواهی زنده است،
من قول داده ام که تا آخرش باشم و خواهم بود...

اشکهایم را پاک می کنم
باید به زندگی برگردم
مبارزه از این پس دشوارتر و پیچیده تر خواهد بود...

انگار مبارزه شبیه به دوی امدادی است،
هر نسل می دود و می دود.‌‌..
سپس مشعل را به نسل بعد می دهد،
چه راه دشوار ، دراز و پیچیده ای است، راه آزادی...

تو درون ما زنده ای ،
و ما باید این امانت را به نسل‌های بعد تحویل دهیم

ادامه دارد.

در سالروز جاودانه شدن همرزم و برادرم #غلامرضا_خسروی

■■■

●●

#غلامرضا_خسروی_سوادجانی

.●●

(متولد ۲۴ تیر ۱۳۴۴،

زاده آبادان

زندانی سیاسی است که سال‌ها در زندان‌های رژیم ایران به سر برد. وی یکبار در سال ۱۳۶۰ و بار دیگر در سال ۱۳۸۶ بازداشت شد.
به اتهاماتی چون، فعالیت‌های سیاسی و تشویش اذهان عمومی‌و فعالیت‌ تبلیغی عليه جمهوری اسلامی،او هنگامی که در سال هشتاد و شش
به شش سال تحمل حبس محکوم شده بود پس از گذراندن سه سال از محکومیت خود در زندان مجددا با حکم محاربه و سپس اعدام مواجه شد. غلامرضا خسروی در سال نود و سه
در حالی که هیچ‌گونه درخواستی از حکومت نداشت، به دار آویخته شد.





✍️
#سهیل_عربی
در #تاجیکستان  کسی که در زمان حیات از آشنایان یا خانواده و بستگانش دور افتاده باشد را
زنده جُدا
می نامند .

#تبعید
#برازجان
#زنده_جدا
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
«اِذا عَظُمَ المَطلوبُ قَلَّ المُساعِدُ.»
هر چه راه دشوارتر، ياران كمتر.

- كليله و دمنه.