Soheil Arabi_سهیل عربی
... تازه دارم می فهمم که چرا پرنده در قفس آواز می خواند ! "...گوهردشت ،حمزهنخل"_(برازجان ،بلوچستان، کردستان،الف یک، پلیس،امنیت ،چرمشهر،گوهردشت ،حمزه ،نخل ! ■ گیج و شگفت زده، ذهنم پر از مسئله و معما _ پر از پرسشهای بی پاسخ ... از سال ۹۲ و از دو الف و…
پرنده ی محبوس اما بر سر گور آرزوها می ایستد
سایهاش فغان کابوس شبانه را فریاد میکشد
بال هایش چیده شده و پاهایش بسته
و به این خاطر حنجره اش را برای آواز خواندن باز میکند
پرنده ی اسیر می خواند و آوازش هراسناک است،هراس از آنچه که نمی شناسد
اما هنوز آرزویش را به دل دارد
آواز او را از فراز آن تپه ی دورمیشود شنید
چرا که پرنده ی محبوس،از آزادی میخواند.
#مایا_آنجلو
سایهاش فغان کابوس شبانه را فریاد میکشد
بال هایش چیده شده و پاهایش بسته
و به این خاطر حنجره اش را برای آواز خواندن باز میکند
پرنده ی اسیر می خواند و آوازش هراسناک است،هراس از آنچه که نمی شناسد
اما هنوز آرزویش را به دل دارد
آواز او را از فراز آن تپه ی دورمیشود شنید
چرا که پرنده ی محبوس،از آزادی میخواند.
#مایا_آنجلو
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
#کاظم_صدیقی :زمین به نامم زدهاند و خبر نداشتم!
طبری : دوستانم رفاقتی زمین به نامم زدند _به من چه که شما چنین دوستانی ندارید!
پناهیان : زندگیام با هدایای دوستانم میگذرد!
■■
اشکان بلوچ:
صبح که از خواب بیدار شد،
پیامک ها را دید،
کسی اشتباهی ویلا و باغ به نامش نزده بود،
پیام از اجرای احکام بود :
محکومیت شما به تحمل پنج سال حبس تأیید شده ...
...
با خود گفت پنج سال حبس یعنی بیش از سه هزار بار آماری نشستن و هواخوری اجباری _ بهترین روزهای جوانی در زندان زنده به گور شدن_ تصمیم گرفت با پای خودش به گور برود...
#اشکان_بلوچ
طبری : دوستانم رفاقتی زمین به نامم زدند _به من چه که شما چنین دوستانی ندارید!
پناهیان : زندگیام با هدایای دوستانم میگذرد!
■■
اشکان بلوچ:
صبح که از خواب بیدار شد،
پیامک ها را دید،
کسی اشتباهی ویلا و باغ به نامش نزده بود،
پیام از اجرای احکام بود :
محکومیت شما به تحمل پنج سال حبس تأیید شده ...
...
با خود گفت پنج سال حبس یعنی بیش از سه هزار بار آماری نشستن و هواخوری اجباری _ بهترین روزهای جوانی در زندان زنده به گور شدن_ تصمیم گرفت با پای خودش به گور برود...
#اشکان_بلوچ
هر چه بیشتر زیبایی هایت را می بینم،خشم و احساس مسئولیت بیشتر می شود...
هر جا بری زیبایی می بینی
و دلت می سوزه از اینکه این شهر های زیبا ،این طبیعت افتاده دست دزدهای خرابکار ...
نهصدکیلومتر خط ساحلی و دوازده ساعت قطعی آب هر روزه ،دریایی از نفت و گاز و فقر و فلاکت برای مردم...
امروز سیزده فروردین "برازجونیل" ( برازجانی ها)
طبق معمول همه تعطیلات رفتن صحرا و من ماندم تنهای تنها ..
اینجا به پیکنیک میگیم " صحرا ،البته به هر جای بیرون از خونه " صحرا" گفته میشه،ولی معمولا آخر هفته و تعطیلات میرن مزارع و دشتهای اطراف ،
منم یکم تو شهر چرخیدم،خیلی سوت و کور بود،اومدم تا بوشهر
هوای شرجی ملو و ملس
خیلی با صفا
گلهای کاغذی و نخلها خیلی ترکیب قشنگی درست کردند...
باید با طبیعت دوست بود،ازش نیرو و درس گرفت
از نخل ها ایستادگی،فداکاری و سخاوت و از گلهای کاغذی
تلاش برای مفید بودن حتی اگر عمر خیلی خیلی کوتاه باشد.
La Vie en rose 🌹
#ستمگر_به_در
en exilé
هر جا بری زیبایی می بینی
و دلت می سوزه از اینکه این شهر های زیبا ،این طبیعت افتاده دست دزدهای خرابکار ...
نهصدکیلومتر خط ساحلی و دوازده ساعت قطعی آب هر روزه ،دریایی از نفت و گاز و فقر و فلاکت برای مردم...
امروز سیزده فروردین "برازجونیل" ( برازجانی ها)
طبق معمول همه تعطیلات رفتن صحرا و من ماندم تنهای تنها ..
اینجا به پیکنیک میگیم " صحرا ،البته به هر جای بیرون از خونه " صحرا" گفته میشه،ولی معمولا آخر هفته و تعطیلات میرن مزارع و دشتهای اطراف ،
منم یکم تو شهر چرخیدم،خیلی سوت و کور بود،اومدم تا بوشهر
هوای شرجی ملو و ملس
خیلی با صفا
گلهای کاغذی و نخلها خیلی ترکیب قشنگی درست کردند...
باید با طبیعت دوست بود،ازش نیرو و درس گرفت
از نخل ها ایستادگی،فداکاری و سخاوت و از گلهای کاغذی
تلاش برای مفید بودن حتی اگر عمر خیلی خیلی کوتاه باشد.
La Vie en rose 🌹
#ستمگر_به_در
en exilé
Soheil Arabi_سهیل عربی
#بوشهر_برازجان_وحدتیه 👇
سی بَچِیَل " وحدتیه" ( برای اهالی وحدتیه) "برازجون" مثل بوشهرِ سی مو برازجونیل( برای ما برازجانی ها) و تهرون سی بوشهری و استانبول سی بچه تهرون ...
مسخره نی ؟
شرافتن مسخره نی ای مملکتکو کُکا؟
_ ها !خیلی خیلی مسخرس!
ولی خوشحالم که می بینم از نظر یکی دیگه جز خودم هم این وضعیت مسخره و فاجعه واره ...
■
هفت صبح اتوبوس فلکه گنجی پیادم کرد ،گفتم الان اگه مستقیم برم کلانتری خیلی زود می رسم و باید یک ساعت منتظر بمونم مامور صبحونه بخوره و انشالله _ ماشالله کارُ شروع کنه و یه حاضری سیم بزنه ...
یک چای از ساندویچی بین راهیا گرفتم و بعدش پیاده حرکت کردم سمت دژ که همون هشت و نیم برسم کلانتری ،
همینجور که داشتم آروم به سمت دژ ( پیاده ) حرکت می کردم،متوجه شدم یک خانم داره صدام می کنه
یک خانم جوان با تیپ امروزی(مانتوی رنگی و یک شال نازک که کمتر از نصف موهاش پوشونده بود) ،از یک پراید مشکی خیلی داغون اومد بیرون و گفت :
کُکا شهر میری برسونُمِت
.
سوار شدم
یک دختر هشت _ نه ساله هم با مانتو مقنعه/ تیپ مدرسه جلو نشسته بود،
خانم راننده گفت :
کا اگه عجله نداری،اول دخترکو ی برسونم مدرسه
_نه عجله ندارم،اتفاقا دیرتر برسم بهتره ...
رسوندیمش مدرسه و بهش گفت تعطیل شدید جایی نرو،خوم میام پِیِت...
_"دخترکو" برادرزادمه،من و کُکام هم تو همی مدرسه کو درس خوندیم
_ چه جالب !،تو مدرسه های اینجا دختر و پسر با هم درس تو یک مدرسه درس می خونن؟
😄: نه کا ،اینجا ایرانه!
جدا جدا ! زمان کاکام پسرونه بود ،زمان ما دخترونه شد !
کاکام دهه شصتیه،خوم هفتادی ،البته از بس شکسته شدم کسی باورش نمیشه دهه هفتادی باشم !
از وقتی شروع به کار کردم پیرم کردن!،از بس حرف مفت پشتم درآوردن، میدونی؟
اینجا با تهرون فرق داره کا
البته نسلهای جدید با کار کردن خانمها مشکل ندارن ولی بعضیا هنوز تو دوران " زن باس تو مطبخ باشه" سیر می کنن ...
بس سیم حرف درآورن که خستم کردن،ولی ادامه دادم و حالا داره کم کم جا میافته
حالا دهه هشتادیا اوضاعشون از ما بهتره،راحت دخترا موتور سواری می کنن ، دانشگاه رفتنشون کمتر از زمان مو دردسر داره و دیگه جا افتاده ،ولی ما خیلی سوختیم تا جا بندازیم...
اینجا برازجونه و تقریبا شبیه مرکز استان،شهرهای کوچکتر مثل وحدتیه و آب پخش خیلی سخت تره،مخصوصا که خیلیهاشون مجبورن بیان تو برازجون یا بوشهر کار کنن،،راه دور،کمبود وسیله حمل و نقل عمومی و از همه بدتر حرف فضولا...
یه دختری که بخواد از وحدتیه بیاد برازجون سی کار ،باید صبح خیلی زود خودشو به ای مینی بوس داغون برسونه و غروبم با همینا بر گرده،دود می زنه تو کابین ،سردرد می گیری،تاکسی هم گرونه هم کمه هم به اندازه مینی بوس سی دخترا امن نی...
تازه تهشم تونستی کار کنی و دستت تو جیب خودت باشه ،دلخوشی نیست که
سی مو همین کار تفریحم هست ولی خو ببین خودت،اینجا همسنای ما چه تفریحی دارن ؟
یه سینمای داغون تو شهر هست ،فیلماش واسه ده سال پیشه ،از بس خلوته که فوقش هفته ای یه بار اجرا داشته باشه ،تئاتر بخوای باید بری بوشهر،کنسرت بخوای باید بری بوشهر ،اونم با این گرونی کی پولش می رسه؟
سی بچیل وحدتیه برازجون مثل بوشهره سی مو برازجونیل و تهرون سی بوشهری....
■
■
پی نوشت:
بچههای اعماق، هرم فقر، نابرابری و تبعیض
در لایههای پایین این هرم، طبقهی کارگر است، نابرابری جنسیتی و قومی است، اما هنوز لایههایی وجود دارد. افراد درکی از همکار، شریک کاری، اعتصاب (هر چند به شدت سرکوب شود) و عمل جمعی و روح جمعی «ما کارگران» دارند.
اما وقتی به عمق بروی، تازه دهشت این هرم خود را نشان میدهد. جایی که فرد خودش هست و خودش. طبقه رنگ میبازد، فرد، نخالهی دورانداختنی سیستم است که نه به درد میخورد تا به کارش بگیرد یا اعتصاب کند. (مگر گاهی آن هم برای سرکوب، هرچند در عمیقترین و تاریک ترین نقاط به سرکوب هم گماشته نمیشوند).
نه کار دارد، نه هویت نه هیچ چیز
زائدهها
زائدهها، همان بیطبقهها هستند. کسانی که برای اعتراض نیز، چیزی جز بدنهای نحیف سرک کشیده از لابهلای لباس های مندرسشان جلوی توپ و مسلسل ندارند. نه اعدامشان صدایی دارد و نه زندان شدنشان
تو یک شهر کوچک محل به محل میشه اختلاف طبقاتی دید،تو یک کشور استان با استان بینشون اختلاف طبقاتیه،تویک استان شهر به شهر،تو یک شهر محله به محله...
واقعا فجیعه
با اینهمه ثروت
اینهمه فقر و فلاکت
بوشهر یا خوزستان
حتی فقط یک شهرشون در ماه چند برابر بودجه یک سال ایران درآمد زایی داره و ...
مردمی که روی لوله های نفت زندگی می کنند و در حسرت یک روز خوش یا حداقل بی گرفتاری و فقر...
#وحدتیه
مسخره نی ؟
شرافتن مسخره نی ای مملکتکو کُکا؟
_ ها !خیلی خیلی مسخرس!
ولی خوشحالم که می بینم از نظر یکی دیگه جز خودم هم این وضعیت مسخره و فاجعه واره ...
■
هفت صبح اتوبوس فلکه گنجی پیادم کرد ،گفتم الان اگه مستقیم برم کلانتری خیلی زود می رسم و باید یک ساعت منتظر بمونم مامور صبحونه بخوره و انشالله _ ماشالله کارُ شروع کنه و یه حاضری سیم بزنه ...
یک چای از ساندویچی بین راهیا گرفتم و بعدش پیاده حرکت کردم سمت دژ که همون هشت و نیم برسم کلانتری ،
همینجور که داشتم آروم به سمت دژ ( پیاده ) حرکت می کردم،متوجه شدم یک خانم داره صدام می کنه
یک خانم جوان با تیپ امروزی(مانتوی رنگی و یک شال نازک که کمتر از نصف موهاش پوشونده بود) ،از یک پراید مشکی خیلی داغون اومد بیرون و گفت :
کُکا شهر میری برسونُمِت
.
سوار شدم
یک دختر هشت _ نه ساله هم با مانتو مقنعه/ تیپ مدرسه جلو نشسته بود،
خانم راننده گفت :
کا اگه عجله نداری،اول دخترکو ی برسونم مدرسه
_نه عجله ندارم،اتفاقا دیرتر برسم بهتره ...
رسوندیمش مدرسه و بهش گفت تعطیل شدید جایی نرو،خوم میام پِیِت...
_"دخترکو" برادرزادمه،من و کُکام هم تو همی مدرسه کو درس خوندیم
_ چه جالب !،تو مدرسه های اینجا دختر و پسر با هم درس تو یک مدرسه درس می خونن؟
😄: نه کا ،اینجا ایرانه!
جدا جدا ! زمان کاکام پسرونه بود ،زمان ما دخترونه شد !
کاکام دهه شصتیه،خوم هفتادی ،البته از بس شکسته شدم کسی باورش نمیشه دهه هفتادی باشم !
از وقتی شروع به کار کردم پیرم کردن!،از بس حرف مفت پشتم درآوردن، میدونی؟
اینجا با تهرون فرق داره کا
البته نسلهای جدید با کار کردن خانمها مشکل ندارن ولی بعضیا هنوز تو دوران " زن باس تو مطبخ باشه" سیر می کنن ...
بس سیم حرف درآورن که خستم کردن،ولی ادامه دادم و حالا داره کم کم جا میافته
حالا دهه هشتادیا اوضاعشون از ما بهتره،راحت دخترا موتور سواری می کنن ، دانشگاه رفتنشون کمتر از زمان مو دردسر داره و دیگه جا افتاده ،ولی ما خیلی سوختیم تا جا بندازیم...
اینجا برازجونه و تقریبا شبیه مرکز استان،شهرهای کوچکتر مثل وحدتیه و آب پخش خیلی سخت تره،مخصوصا که خیلیهاشون مجبورن بیان تو برازجون یا بوشهر کار کنن،،راه دور،کمبود وسیله حمل و نقل عمومی و از همه بدتر حرف فضولا...
یه دختری که بخواد از وحدتیه بیاد برازجون سی کار ،باید صبح خیلی زود خودشو به ای مینی بوس داغون برسونه و غروبم با همینا بر گرده،دود می زنه تو کابین ،سردرد می گیری،تاکسی هم گرونه هم کمه هم به اندازه مینی بوس سی دخترا امن نی...
تازه تهشم تونستی کار کنی و دستت تو جیب خودت باشه ،دلخوشی نیست که
سی مو همین کار تفریحم هست ولی خو ببین خودت،اینجا همسنای ما چه تفریحی دارن ؟
یه سینمای داغون تو شهر هست ،فیلماش واسه ده سال پیشه ،از بس خلوته که فوقش هفته ای یه بار اجرا داشته باشه ،تئاتر بخوای باید بری بوشهر،کنسرت بخوای باید بری بوشهر ،اونم با این گرونی کی پولش می رسه؟
سی بچیل وحدتیه برازجون مثل بوشهره سی مو برازجونیل و تهرون سی بوشهری....
■
■
پی نوشت:
بچههای اعماق، هرم فقر، نابرابری و تبعیض
در لایههای پایین این هرم، طبقهی کارگر است، نابرابری جنسیتی و قومی است، اما هنوز لایههایی وجود دارد. افراد درکی از همکار، شریک کاری، اعتصاب (هر چند به شدت سرکوب شود) و عمل جمعی و روح جمعی «ما کارگران» دارند.
اما وقتی به عمق بروی، تازه دهشت این هرم خود را نشان میدهد. جایی که فرد خودش هست و خودش. طبقه رنگ میبازد، فرد، نخالهی دورانداختنی سیستم است که نه به درد میخورد تا به کارش بگیرد یا اعتصاب کند. (مگر گاهی آن هم برای سرکوب، هرچند در عمیقترین و تاریک ترین نقاط به سرکوب هم گماشته نمیشوند).
نه کار دارد، نه هویت نه هیچ چیز
زائدهها
زائدهها، همان بیطبقهها هستند. کسانی که برای اعتراض نیز، چیزی جز بدنهای نحیف سرک کشیده از لابهلای لباس های مندرسشان جلوی توپ و مسلسل ندارند. نه اعدامشان صدایی دارد و نه زندان شدنشان
تو یک شهر کوچک محل به محل میشه اختلاف طبقاتی دید،تو یک کشور استان با استان بینشون اختلاف طبقاتیه،تویک استان شهر به شهر،تو یک شهر محله به محله...
واقعا فجیعه
با اینهمه ثروت
اینهمه فقر و فلاکت
بوشهر یا خوزستان
حتی فقط یک شهرشون در ماه چند برابر بودجه یک سال ایران درآمد زایی داره و ...
مردمی که روی لوله های نفت زندگی می کنند و در حسرت یک روز خوش یا حداقل بی گرفتاری و فقر...
#وحدتیه
Soheil Arabi_سهیل عربی
Photo
از سال ۷۸ وقتی چهارده ساله بودم شروع به کار کردم،
روزها کار و شبها درس
هیچ وقت نبود که کمتر از دو جا و کمتر از ۱۸ ساعت در روز کار کنم.
هفت سال شنبه صبح رفتم لابراتوار و تو تاریخونه عکس چاپ کردم و جمعه ساعت دو صبح برگشتم خونه،یعنی صبح شنبه شروع به کار می کردم تا دو شب ،۵ ساعت تو همون تاریکخانه می خوابیدم یه کنسرو بادمجون و دوباره پشت آگراندیسمان و چاپ...
تا جمعه ساعت دو شب که بر می گشتم خونه و تقریبا سی ساعت استراحت...
نه بیمه ،نه اضافه کار، نه عیدی...
با اینحال بعد از ده سال یک دوو اسپرو دسته سوم قراضه خریدم شش ملیون،اون زمان پراید ۸ ملیون.. بود.
اوایل سال نود بالاخره دوران کارگری برای دیگران تموم شد و تازه داشتم برای خودم کار می کردم که بازداشت شدم...
وقتی بازداشت شدم این ماشین کنار خیابون بود( پارکینگ نداشتیم)
شهرداری ماشینو برد،بعد از هشت سال از زندان اومدم و رفتم دنبالش،از این پارکینگ به اون پارکینگ پاسکاریم کردن ( این وسط همش یا درگیر تبعید بودم یا بازداشت شدم و از اندک فرصتها برای پیگیری استفاده کردم ) و آخرش فهمیدم ،صاحب پارکینگ که دیده ماشین صاحب پیگیری نداره،ماشینو خردش کرده و فروخته ...
و تا حالا هم که شکایت وپیگیری ها به جایی نرسیده...
اما این دردناک ترین جای ماجرا نیست...
خودم را برای شکنجه و حتی اعدام آماده کرده بودم و هنوز هم آماده ام،پول و ماشین و خونه از دست دادن اهمیتی نداره،
اما این وسط یه عده بی شرف خیلی راحت میگن شما واسه پول و پناهندگی این کارا رو می کنید و تهمتها و دروغهای شاخدار
مثلا عربستان بهم ماشین شاسی بلند داده که از زندانی عرب دفاع کنم !
مگه حکومت عربستان به زندانی عرب تو ایران اهمیت میده؟
تا حالا دیدید دولت عربستان از اینهمه زندانی عرب اسم بیاره ؟و مگه من فقط از عرب یا بلوچ یا یک گرایش خاص...گفتم؟
من با شکنجه و اعدام علیه هر کس مخالفم.
خوشبختانه عوامل نهاد های موسوم به امنیتی تا حساب ده نسل اون طرف تر هر کدوم از ما رو در میارن ،با اینحال هر کس دوست داره
قدمش رو چشم
بیاد اوضاع زندگی ما را ببینه
مادرم وقتی زندانی بودم از تهران رسید به مستاجری تو پرند( حاشیه شهر ) خونه ای که با هزار زحمت خریده بودم رفت...
اینها را برای دفاع از خودم نمیگم
من تو بیدادگاه های حکومتی هم از خودم دفاع نکردم
چون مدافع نیستم مهاجم هستم،مهاجم به بیدادگری...
اینها را برای همرزمانم می گویم به قصد انتقال تجربه،
این تهمت زدنها آخرین راهکار آنها برای شکست دادن ما است،
اگر روزی آنها تلاشی برای زخم زدن به ما نکردند آن روز باید به خودمان شک کنیم.
روزها کار و شبها درس
هیچ وقت نبود که کمتر از دو جا و کمتر از ۱۸ ساعت در روز کار کنم.
هفت سال شنبه صبح رفتم لابراتوار و تو تاریخونه عکس چاپ کردم و جمعه ساعت دو صبح برگشتم خونه،یعنی صبح شنبه شروع به کار می کردم تا دو شب ،۵ ساعت تو همون تاریکخانه می خوابیدم یه کنسرو بادمجون و دوباره پشت آگراندیسمان و چاپ...
تا جمعه ساعت دو شب که بر می گشتم خونه و تقریبا سی ساعت استراحت...
نه بیمه ،نه اضافه کار، نه عیدی...
با اینحال بعد از ده سال یک دوو اسپرو دسته سوم قراضه خریدم شش ملیون،اون زمان پراید ۸ ملیون.. بود.
اوایل سال نود بالاخره دوران کارگری برای دیگران تموم شد و تازه داشتم برای خودم کار می کردم که بازداشت شدم...
وقتی بازداشت شدم این ماشین کنار خیابون بود( پارکینگ نداشتیم)
شهرداری ماشینو برد،بعد از هشت سال از زندان اومدم و رفتم دنبالش،از این پارکینگ به اون پارکینگ پاسکاریم کردن ( این وسط همش یا درگیر تبعید بودم یا بازداشت شدم و از اندک فرصتها برای پیگیری استفاده کردم ) و آخرش فهمیدم ،صاحب پارکینگ که دیده ماشین صاحب پیگیری نداره،ماشینو خردش کرده و فروخته ...
و تا حالا هم که شکایت وپیگیری ها به جایی نرسیده...
اما این دردناک ترین جای ماجرا نیست...
خودم را برای شکنجه و حتی اعدام آماده کرده بودم و هنوز هم آماده ام،پول و ماشین و خونه از دست دادن اهمیتی نداره،
اما این وسط یه عده بی شرف خیلی راحت میگن شما واسه پول و پناهندگی این کارا رو می کنید و تهمتها و دروغهای شاخدار
مثلا عربستان بهم ماشین شاسی بلند داده که از زندانی عرب دفاع کنم !
مگه حکومت عربستان به زندانی عرب تو ایران اهمیت میده؟
تا حالا دیدید دولت عربستان از اینهمه زندانی عرب اسم بیاره ؟و مگه من فقط از عرب یا بلوچ یا یک گرایش خاص...گفتم؟
من با شکنجه و اعدام علیه هر کس مخالفم.
خوشبختانه عوامل نهاد های موسوم به امنیتی تا حساب ده نسل اون طرف تر هر کدوم از ما رو در میارن ،با اینحال هر کس دوست داره
قدمش رو چشم
بیاد اوضاع زندگی ما را ببینه
مادرم وقتی زندانی بودم از تهران رسید به مستاجری تو پرند( حاشیه شهر ) خونه ای که با هزار زحمت خریده بودم رفت...
اینها را برای دفاع از خودم نمیگم
من تو بیدادگاه های حکومتی هم از خودم دفاع نکردم
چون مدافع نیستم مهاجم هستم،مهاجم به بیدادگری...
اینها را برای همرزمانم می گویم به قصد انتقال تجربه،
این تهمت زدنها آخرین راهکار آنها برای شکست دادن ما است،
اگر روزی آنها تلاشی برای زخم زدن به ما نکردند آن روز باید به خودمان شک کنیم.
#نمایشگاه_عکاسی_در_تبعید
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
وظیفه عکاس دقیق و عمیق دیدن و بازتاب واقعیتها و در واقع نور بر تاریکی انداختن/ روشنگری است
نشان دادن آنچه دیده نشده یا به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته ...
فعلا فرصت کافی برای کتاب نوشتن ندارم،اگر هم بنویسم فروشی نخواهد بود،این عکس ها را هم دوست دارم در نمایشگاهی رایگان به مردم تقدیم کنم ،اما هرگز به این حکومت درخواست مجوز نخواهم داد و فعلا تا روز رهایی همینطور و در فضای مجازی در نمایشگاه عکسها را به اشتراک می گذارم.
شهر های کوچک روایتهای مهمی دارند که کمتر به آنها توجه شده و خیلی ها شاید ندانند !
در یک شهر کوچک مثل برازجان هم اختلاف طبقاتی شدید شدید دیده می شود،
در تهران بالای شهر و پایین شهر تقریبا جدا از هم هستند( فاصله بین شوش تا جردن،پرند و اکبرآباد با سعادت آباد و شهرک غرب)
اما در شهر های کوچک پولدار ،متوسط و فقیر کنار هم هستند
روزی دوازده ساعت قطعی آب برای همه به یک اندازه سخت نیست !
بعضی خانه ها منبع و پمپ آب دارند،خیلی از خانه ها ندارند و مردم مجبورند در گالن آب ذخیره کنند ...
شهر تاب ستانهای فجیعی دارد،گرما از حالا شروع شده و تا دی ماه خیلی گرم است،اما گرما همه را به یک اندازه آزار نمی دهد !
بعضی ها کولر گازی های خیلی قوی دارند و خیلی ها حتی پنکه هم ندارند ...
بسیاری از خانه ها گاز کشی نشده در استانی که خود صادر کننده گاز و نفت است ،
مروم روی لوله های نفت طعم تلخ فقر و تبعیض را می چشند و ....
هزاران روایت تلخ که باید سالها نوشت و فریاد زد و جنگید تا درستش کنیم...
گفتن/ انعکاس این واقعیتها کمترین کاری است که اینک می توانم انجام دهم و البته که وظایف سنگینتر و مهمتری هم داریم
هر روز که بتوانم
عکس ها را اینجا
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
و نوشته ها را اینجا
https://t.me/Soheil_Arabi645
به اشتراک می گذارم.
به امید رهایی از تمام ستمگران و ساختن اوضاعی در خور
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
وظیفه عکاس دقیق و عمیق دیدن و بازتاب واقعیتها و در واقع نور بر تاریکی انداختن/ روشنگری است
نشان دادن آنچه دیده نشده یا به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته ...
فعلا فرصت کافی برای کتاب نوشتن ندارم،اگر هم بنویسم فروشی نخواهد بود،این عکس ها را هم دوست دارم در نمایشگاهی رایگان به مردم تقدیم کنم ،اما هرگز به این حکومت درخواست مجوز نخواهم داد و فعلا تا روز رهایی همینطور و در فضای مجازی در نمایشگاه عکسها را به اشتراک می گذارم.
شهر های کوچک روایتهای مهمی دارند که کمتر به آنها توجه شده و خیلی ها شاید ندانند !
در یک شهر کوچک مثل برازجان هم اختلاف طبقاتی شدید شدید دیده می شود،
در تهران بالای شهر و پایین شهر تقریبا جدا از هم هستند( فاصله بین شوش تا جردن،پرند و اکبرآباد با سعادت آباد و شهرک غرب)
اما در شهر های کوچک پولدار ،متوسط و فقیر کنار هم هستند
روزی دوازده ساعت قطعی آب برای همه به یک اندازه سخت نیست !
بعضی خانه ها منبع و پمپ آب دارند،خیلی از خانه ها ندارند و مردم مجبورند در گالن آب ذخیره کنند ...
شهر تاب ستانهای فجیعی دارد،گرما از حالا شروع شده و تا دی ماه خیلی گرم است،اما گرما همه را به یک اندازه آزار نمی دهد !
بعضی ها کولر گازی های خیلی قوی دارند و خیلی ها حتی پنکه هم ندارند ...
بسیاری از خانه ها گاز کشی نشده در استانی که خود صادر کننده گاز و نفت است ،
مروم روی لوله های نفت طعم تلخ فقر و تبعیض را می چشند و ....
هزاران روایت تلخ که باید سالها نوشت و فریاد زد و جنگید تا درستش کنیم...
گفتن/ انعکاس این واقعیتها کمترین کاری است که اینک می توانم انجام دهم و البته که وظایف سنگینتر و مهمتری هم داریم
هر روز که بتوانم
عکس ها را اینجا
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
و نوشته ها را اینجا
https://t.me/Soheil_Arabi645
به اشتراک می گذارم.
به امید رهایی از تمام ستمگران و ساختن اوضاعی در خور
Telegram
FotoSoheil_RB
#عکاسی
#سهیل_عربی
#SoheilArabi
#Photos
#Photography
#Foto
#Foto_Y_VIDA
نوشته ها در 👇
https://t.me/Soheil_Arabi645
پیام
@Soheyl_Arabi
#سهیل_عربی
#SoheilArabi
#Photos
#Photography
#Foto
#Foto_Y_VIDA
نوشته ها در 👇
https://t.me/Soheil_Arabi645
پیام
@Soheyl_Arabi
Forwarded from FotoSoheil_RB (Soheil_Arabi)
از این تانکرها چه می دانید؟
استانی که ۹۰۰ کیلومتر خط ساحلی دارد!
روزی دوازده ساعت قطعی آب ،هر روز !
بعضی ها تانکر و پمپ آب دارند،خیلی ها نیز در توانشان نیست که تانکر و پمپ بخرند،آب را در گالنهای پلاستیکی ذخیره می کنند !
البته آب لوله کشی قابل آشامیدن نیست و آب آشامیدنی را باید جدا خرید
بعضی ها دستگاه تصفیه دارند ،برخی با ماشین به فروشگاه های تصفیه آب می روند و آب می آورند، و خیلی ها پیاده گالنهای سنگین را بیش از یک کیلومتر حمل می کنند،
در دمای پنجاه تا شصت درجه حمل این گالنها تشدید رنج است،حتی شب ها هم که برای آوردن آب می روم،تمام لباسهایم خیس عرق می شود..
خیس خیس!
جوری که انگار شنا کرده ام...
#بوشهر #بحران_آب
#عکاس_درتبعید
#برازجان
#Borazjan
#دژ
#عکاس
#Borazjan
#برازجان
#تبعید
#نخل
#Exilé
#سهیل_عربی
#SoheilArabi
#Parand
#Photo
#Photography
#LaVie
#FotoYvida
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto
استانی که ۹۰۰ کیلومتر خط ساحلی دارد!
روزی دوازده ساعت قطعی آب ،هر روز !
بعضی ها تانکر و پمپ آب دارند،خیلی ها نیز در توانشان نیست که تانکر و پمپ بخرند،آب را در گالنهای پلاستیکی ذخیره می کنند !
البته آب لوله کشی قابل آشامیدن نیست و آب آشامیدنی را باید جدا خرید
بعضی ها دستگاه تصفیه دارند ،برخی با ماشین به فروشگاه های تصفیه آب می روند و آب می آورند، و خیلی ها پیاده گالنهای سنگین را بیش از یک کیلومتر حمل می کنند،
در دمای پنجاه تا شصت درجه حمل این گالنها تشدید رنج است،حتی شب ها هم که برای آوردن آب می روم،تمام لباسهایم خیس عرق می شود..
خیس خیس!
جوری که انگار شنا کرده ام...
#بوشهر #بحران_آب
#عکاس_درتبعید
#برازجان
#Borazjan
#دژ
#عکاس
#Borazjan
#برازجان
#تبعید
#نخل
#Exilé
#سهیل_عربی
#SoheilArabi
#Parand
#Photo
#Photography
#LaVie
#FotoYvida
https://t.me/SoheYl_ArabiFoto