💞 مسابقه "بهترین سخنگوی زبان انگلیسی، سبحان 2019"
💞 Best Speaker & TeenStar
❤️ برای بالا بردن دانش، مهارت و اعتماد به نفس خود وارد این رقابت شوید!
🎁 شما یکی از دریافت کننده های 250 دلار باشید!
🆔 @Sobhan_Institutes
💞 Best Speaker & TeenStar
❤️ برای بالا بردن دانش، مهارت و اعتماد به نفس خود وارد این رقابت شوید!
🎁 شما یکی از دریافت کننده های 250 دلار باشید!
🆔 @Sobhan_Institutes
مجتمع آموزشی سبحان
✅ شروع دوره تخصصی تحلیل تکنیکال #بورس 🗓 امروز شنبه 16 تیر، ساعت 17:30 ✅ مدرس: سرکار خانم مهتاب ابراهیمی 🆔 @Sobhan_Institutes
😍 با توجه به استقبال زیاد برای دوره بورس، مجددا شروع دوره داریم!
👈 جهت ثبت نام دوره جدید تماس بگیرید!
📞 03152416615
🆔 @Sobhan_Institutes
👈 جهت ثبت نام دوره جدید تماس بگیرید!
📞 03152416615
🆔 @Sobhan_Institutes
📖 مطالعه کتاب #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجاکرد
قسمت دوازدهم:
"ها" از خود پرسید:
کجا بیشتر احتمال دارد بتوانم پنیر پیدا کنم، این جا یا در هزارتو؟
او صحنه را در ذهنش مجسم کرد، خودش را درون هزارتو در حال ماجراجویی دید. در همان حال که این تصویر غیرمنتظره را در سر داشت، هم متعجب شد و هم احساس خوبی به او دست داد.
خودش را دید که گاهی در هزارتو گم می شود، اما مطمئن بود که سرانجام خارج از اینجا به پنیری جدید و چیزهای خوب دیگری که ناشی از وجود پنیر بود دست خواهد یافت.
جرئتش را جمع کرد. سپس از قوه تخیل خود استفاده کرد تا تصویر قابل باورتری از خودش، با جزییاتی واقعی تر، در حال پیدا کردن و لذت بردن از پنیر جدید ترسیم کند. خودش را در حال خوردن پنیر سوییسی سوراخ دار، پنیر نارنجی چدار، پنیرهای آمریکایی، ایتالیایی و پنیرهای نرم و عالی فرانسوی و نظایر آن دید.
سپس با شنیدن صدای "هم" به خود آمد و پی برد که آنها هنوز در همان ایستگاه پنیر قبلی "پ" هستند.
"ها" گفت:
بعضی اوقات اوضاع تغییر می کند و مثل اول نمی ماند، به نظر می آید این یکی از آن مواقع است. "هم"، زندگی این است، زندگی حرکت می کند و ما هم باید حرکت کنیم.
"ها" به رفیق نحیفش نگاه کرد و سعی کرد او را قانع کند. اما ترس "هم" به عصبانیت تبدیل شد. او نمی خواست گوش کند.
"ها" قصد بی ادبی نسبت به دوستش را نداشت اما مجبور بود به عمل احمقانه خودشان بخندد.
همانطور که "ها" برای رفتن آماده می شد از درک این موضوع که بالاخره توانست به خود بخندد، رها شود و حرکت کند، بیشتر احساس سرزندگی کرد....
🆔 @Sobhan_Institutes
قسمت دوازدهم:
"ها" از خود پرسید:
کجا بیشتر احتمال دارد بتوانم پنیر پیدا کنم، این جا یا در هزارتو؟
او صحنه را در ذهنش مجسم کرد، خودش را درون هزارتو در حال ماجراجویی دید. در همان حال که این تصویر غیرمنتظره را در سر داشت، هم متعجب شد و هم احساس خوبی به او دست داد.
خودش را دید که گاهی در هزارتو گم می شود، اما مطمئن بود که سرانجام خارج از اینجا به پنیری جدید و چیزهای خوب دیگری که ناشی از وجود پنیر بود دست خواهد یافت.
جرئتش را جمع کرد. سپس از قوه تخیل خود استفاده کرد تا تصویر قابل باورتری از خودش، با جزییاتی واقعی تر، در حال پیدا کردن و لذت بردن از پنیر جدید ترسیم کند. خودش را در حال خوردن پنیر سوییسی سوراخ دار، پنیر نارنجی چدار، پنیرهای آمریکایی، ایتالیایی و پنیرهای نرم و عالی فرانسوی و نظایر آن دید.
سپس با شنیدن صدای "هم" به خود آمد و پی برد که آنها هنوز در همان ایستگاه پنیر قبلی "پ" هستند.
"ها" گفت:
بعضی اوقات اوضاع تغییر می کند و مثل اول نمی ماند، به نظر می آید این یکی از آن مواقع است. "هم"، زندگی این است، زندگی حرکت می کند و ما هم باید حرکت کنیم.
"ها" به رفیق نحیفش نگاه کرد و سعی کرد او را قانع کند. اما ترس "هم" به عصبانیت تبدیل شد. او نمی خواست گوش کند.
"ها" قصد بی ادبی نسبت به دوستش را نداشت اما مجبور بود به عمل احمقانه خودشان بخندد.
همانطور که "ها" برای رفتن آماده می شد از درک این موضوع که بالاخره توانست به خود بخندد، رها شود و حرکت کند، بیشتر احساس سرزندگی کرد....
🆔 @Sobhan_Institutes
🔹🔹🔹🔹
جهت اطلاع از آخرین اخبار رویداد بزرگ
"رقابت بهترین سخنگوی زبان انگلیسی، سبحان 2019"
کانال تلگرام و پیج اینستاگرام رقابت را دنبال کنید:
🆔 @BestSpeaker
❤️ https://www.instagram.com/bestspeaker/
جهت اطلاع از آخرین اخبار رویداد بزرگ
"رقابت بهترین سخنگوی زبان انگلیسی، سبحان 2019"
کانال تلگرام و پیج اینستاگرام رقابت را دنبال کنید:
🆔 @BestSpeaker
❤️ https://www.instagram.com/bestspeaker/
Instagram
Login • Instagram
Welcome back to Instagram. Sign in to check out what your friends, family & interests have been capturing & sharing around the world.
هنگامی که از خواب بیدار می شویم ، ۳ کار انجام دهیم
اول سپاسگزاری بابت سلامتی و بدنی سالم و خانواده مان
دوم سپاسگزاری برای آنچه که هم اکنون داریم
سوم سپاسگزاری برای اهداف و آرزوهایی که از خداوند طلب کردیم و باور داریم که یا آنها و یا بهتر از آنها را، خداوند به ما می دهد
پس با دلی آرام و زیبا و بدون هیچ گونه نگرانی، فقط به اتفاق های خوبی که امروز در انتظار ماست فکر کرده و روزمان را آغاز کنیم
✋ سلام
#صبح بخیر
🆔 @Sobhan_Institutes
اول سپاسگزاری بابت سلامتی و بدنی سالم و خانواده مان
دوم سپاسگزاری برای آنچه که هم اکنون داریم
سوم سپاسگزاری برای اهداف و آرزوهایی که از خداوند طلب کردیم و باور داریم که یا آنها و یا بهتر از آنها را، خداوند به ما می دهد
پس با دلی آرام و زیبا و بدون هیچ گونه نگرانی، فقط به اتفاق های خوبی که امروز در انتظار ماست فکر کرده و روزمان را آغاز کنیم
✋ سلام
#صبح بخیر
🆔 @Sobhan_Institutes
💥شگفتانه ی دیگری از مرکز زبان سبحان
👩🏫👨🏫ویژه زبان آموزان علاقه مند
❗️برای نخستین بار در شهرستان
💎 کارگاه تخصصی وی آی پی
💬 مکالمه و تبادل نظر به زبان انگلیسی
✌️با تدریس همزمان ۲ استاد متخصص
☝️ به همراه یک مهمان ویژه در هر جلسه
✍️ طرح موضوعات بحث برانگیز و جالب
⚠️⚠️⚠️ توجه توجه👇👇👇
🚫لطفا در این کارگاه شرکت نکنید اگر توان دفاع از ایده های خود را ندارید!!!
و اما....
🔷🔸کارگاه این هفته🔸🔷
📆تاریخ: پنج شنبه ۲۰ تیر ۹۸
📝 موضوع: آیا قضاوت افراد از روی ظاهرشان کار درستی است؟
👨🏫مدرسین: احسان و ایمان طائبی
1️⃣ایمان طائبی👈 دانشجوی دکتری دانشگاه اصفهان و مدرس زبان در سطوح پیشرفته
2️⃣احسان طائبی👈 دانشجوی دکتری داشگاه اصفهان. مترجم همزمان وزارت امور خارجه، مدرس تی تی سی در سطوح پیشرفته
⭕️ ظرفیت محدود!
✅ ثبت نام:
تماس با:
☎️ 03152416616
و یا مراجعه حضوری:
🔹 مبارکه، بلوارنیکبخت، حدفاصل سه راهی بسیج و درمانگاه، مرکز زبان سبحان
🆔 @Sobhan_Institutes
👩🏫👨🏫ویژه زبان آموزان علاقه مند
❗️برای نخستین بار در شهرستان
💎 کارگاه تخصصی وی آی پی
💬 مکالمه و تبادل نظر به زبان انگلیسی
✌️با تدریس همزمان ۲ استاد متخصص
☝️ به همراه یک مهمان ویژه در هر جلسه
✍️ طرح موضوعات بحث برانگیز و جالب
⚠️⚠️⚠️ توجه توجه👇👇👇
🚫لطفا در این کارگاه شرکت نکنید اگر توان دفاع از ایده های خود را ندارید!!!
و اما....
🔷🔸کارگاه این هفته🔸🔷
📆تاریخ: پنج شنبه ۲۰ تیر ۹۸
📝 موضوع: آیا قضاوت افراد از روی ظاهرشان کار درستی است؟
👨🏫مدرسین: احسان و ایمان طائبی
1️⃣ایمان طائبی👈 دانشجوی دکتری دانشگاه اصفهان و مدرس زبان در سطوح پیشرفته
2️⃣احسان طائبی👈 دانشجوی دکتری داشگاه اصفهان. مترجم همزمان وزارت امور خارجه، مدرس تی تی سی در سطوح پیشرفته
⭕️ ظرفیت محدود!
✅ ثبت نام:
تماس با:
☎️ 03152416616
و یا مراجعه حضوری:
🔹 مبارکه، بلوارنیکبخت، حدفاصل سه راهی بسیج و درمانگاه، مرکز زبان سبحان
🆔 @Sobhan_Institutes
مجتمع آموزشی سبحان
💥شگفتانه ی دیگری از مرکز زبان سبحان 👩🏫👨🏫ویژه زبان آموزان علاقه مند ❗️برای نخستین بار در شهرستان 💎 کارگاه تخصصی وی آی پی 💬 مکالمه و تبادل نظر به زبان انگلیسی ✌️با تدریس همزمان ۲ استاد متخصص ☝️ به همراه یک مهمان ویژه در هر جلسه ✍️ طرح موضوعات بحث برانگیز…
✅ کارگاه به صورت زنده از طریق اینستاگرام موسسه پخش خواهد شد!
آی دی اینستاگرام موسسه:
https://www.instagram.com/Sobhan_Institutes
آی دی اینستاگرام موسسه:
https://www.instagram.com/Sobhan_Institutes
Instagram
"موسسه فرهنگی هنری سبحان" (@sobhan_institutes) • Instagram photos and videos
1,591 Followers, 287 Following, 176 Posts - See Instagram photos and videos from "موسسه فرهنگی هنری سبحان" (@sobhan_institutes)
📖 مطالعه کتاب #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجاکرد
قسمت سیزدهم:
همانطور که "ها" برای رفتن آماده می شد از درک این موضوع که بالاخره توانست به خود بخندد، رها شود و حرکت کند، بیشتر احساس سرزندگی کرد.
"ها" خنده کنان اعلام کرد:
زمان، زمان رفتن به هزارتوست.
"هم" نه خندید و نه جوابی داد.
"ها" سنگی کوچک برداشت، روی دیوار شعار مهمی برای "هم" نوشت تا درباره اش فکر کند. همان طور که عادتش بود، تصویر یک پنیر را هم در پس زمینه آن کشید، به امید آنکه این تصویر به "هم" کمک کند بخندد و روحیه ی تازه ای پیدا کند تا دنبال پنیر جدیدی بگردد. اما، "هم" نمی خواست آن را ببیند.
نوشته این بود:
📌 اگر تغییر نکنی، از بین می روی.
سپس، "ها" به درون هزارتو سرک کشید و با نگرانی به آنجا نگاه کرد. فکر کرد که چگونه گرفتار این بی پنیری شده بود.
باورش این بود که ممکن است درون هزارتو پنیری نباشد و یا او نتواند آن را بیابد.
چنین تصورات ترسناکی او را فلج می کرد و زجرش می داد.
"ها" لبخند زد. می دانست که تعجب "هم" از این بود که "چه کسی پنیرش را جابه جا کرده؟" در حالی که تعجب "ها" از این بود که "چرا نتوانستم با جابه جایی پنیر، من هم جابه جا شود؟"
در حین ورود به هزارتو، به پشت سر خود نگاه کرد و از دیدن محل قبلی خود احساس آرامشی به او دست داد. احساس می کرد که به سوی محل زندگی قدیمی و آشنای خود کشیده می شود، اگرچه دیگر در آنجا پنیری یافت نمی شد.
"ها" بیشتر مضطرب شد و با خود اندیشید: آیا واقعاً می خواهد به داخل هزارتو برود.
روی دیوار روبه رویش شعاری نوشت و برای مدتی به آن خیره شد.
شعار این بود:
📌 اگر نمی ترسیدی، چه می کردی؟
"ها" درباره این جمله فکر کرد ...
✅ برای مطالعه قسمت های قبلی کتاب، بر روی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes
قسمت سیزدهم:
همانطور که "ها" برای رفتن آماده می شد از درک این موضوع که بالاخره توانست به خود بخندد، رها شود و حرکت کند، بیشتر احساس سرزندگی کرد.
"ها" خنده کنان اعلام کرد:
زمان، زمان رفتن به هزارتوست.
"هم" نه خندید و نه جوابی داد.
"ها" سنگی کوچک برداشت، روی دیوار شعار مهمی برای "هم" نوشت تا درباره اش فکر کند. همان طور که عادتش بود، تصویر یک پنیر را هم در پس زمینه آن کشید، به امید آنکه این تصویر به "هم" کمک کند بخندد و روحیه ی تازه ای پیدا کند تا دنبال پنیر جدیدی بگردد. اما، "هم" نمی خواست آن را ببیند.
نوشته این بود:
📌 اگر تغییر نکنی، از بین می روی.
سپس، "ها" به درون هزارتو سرک کشید و با نگرانی به آنجا نگاه کرد. فکر کرد که چگونه گرفتار این بی پنیری شده بود.
باورش این بود که ممکن است درون هزارتو پنیری نباشد و یا او نتواند آن را بیابد.
چنین تصورات ترسناکی او را فلج می کرد و زجرش می داد.
"ها" لبخند زد. می دانست که تعجب "هم" از این بود که "چه کسی پنیرش را جابه جا کرده؟" در حالی که تعجب "ها" از این بود که "چرا نتوانستم با جابه جایی پنیر، من هم جابه جا شود؟"
در حین ورود به هزارتو، به پشت سر خود نگاه کرد و از دیدن محل قبلی خود احساس آرامشی به او دست داد. احساس می کرد که به سوی محل زندگی قدیمی و آشنای خود کشیده می شود، اگرچه دیگر در آنجا پنیری یافت نمی شد.
"ها" بیشتر مضطرب شد و با خود اندیشید: آیا واقعاً می خواهد به داخل هزارتو برود.
روی دیوار روبه رویش شعاری نوشت و برای مدتی به آن خیره شد.
شعار این بود:
📌 اگر نمی ترسیدی، چه می کردی؟
"ها" درباره این جمله فکر کرد ...
✅ برای مطالعه قسمت های قبلی کتاب، بر روی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes
دلتون گرم از آفتاب امید
ذهنتون پر از افکار ناب و پاک
قلبتون مملـو از مهربانے
✋سلام
#صبح بخیر
🆔 @sobhan_institutes
ذهنتون پر از افکار ناب و پاک
قلبتون مملـو از مهربانے
✋سلام
#صبح بخیر
🆔 @sobhan_institutes
🌸خجسته زاد روز با سعادت امام رضا(ع) فرخنده باد🌸
🆔 @Sobhan_Institutes
🆔 @Sobhan_Institutes
#دانستنیهای_سبحان
#ICDL
✔️از گواهینامه های بین المللی ICDL چه می دانید❓
🔑 🔓 گواهینامه کار با کامپیوتر در حوزه اروپا (ECDL) و خارج از اروپا گواهینامه بینالمللی ICDL نامیده میشود. این گواهینامه یک استاندارد جهانی برای مهارتهای کامپیوتری محسوب شده و یک گواهینامه شناخته شده و معتبر بینالمللی به داوطلب ارائه میدهد که مورد تأیید انجمنهای کامپیوتری، سازمانهای بینالمللی و شرکتهای تجاری میباشد.
ویژگیها:
💥 استاندارد جهاني براي مهارت كامپيوتري كاربر به شمار میرود.
💥 توسط انجمنهاي كامپيوتری، سازمانهاي بينالمللي مانند یونسکو، دولتها، بخش دانشگاهی و سازمانهای خصوصی تأیید شده است.
💥 رایجترین گواهينامهي مهارت كاربري كامپيوتر در جهان (بيش از 11 ميليون داوطلب)به شمار میرود.
💥 منحصر به کار با یک نرم افزار خاص نیست.
💥 دورههایی هستند كه از نظر كيفيت مطمئن بوده و به عنوان یک برنامه برتر و کاربردی تأييد گرديده است.
💥 در 160 كشور شناخته شده است.
به 41 زبان ترجمه شده است.
💥 این گواهینامهها مورد تأیید بزرگترین مؤسسات آموزشی دنیا میباشد.
✨✨✨ جهت ارائه به آموزش و پرورش به عنوان "آموزش ضمن خدمت فرهنگیان"
✨✨✨ مورد تایید سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور جهت "آموزش کارکنان دولت"
@Sobhan_Institutes
#ICDL
✔️از گواهینامه های بین المللی ICDL چه می دانید❓
🔑 🔓 گواهینامه کار با کامپیوتر در حوزه اروپا (ECDL) و خارج از اروپا گواهینامه بینالمللی ICDL نامیده میشود. این گواهینامه یک استاندارد جهانی برای مهارتهای کامپیوتری محسوب شده و یک گواهینامه شناخته شده و معتبر بینالمللی به داوطلب ارائه میدهد که مورد تأیید انجمنهای کامپیوتری، سازمانهای بینالمللی و شرکتهای تجاری میباشد.
ویژگیها:
💥 استاندارد جهاني براي مهارت كامپيوتري كاربر به شمار میرود.
💥 توسط انجمنهاي كامپيوتری، سازمانهاي بينالمللي مانند یونسکو، دولتها، بخش دانشگاهی و سازمانهای خصوصی تأیید شده است.
💥 رایجترین گواهينامهي مهارت كاربري كامپيوتر در جهان (بيش از 11 ميليون داوطلب)به شمار میرود.
💥 منحصر به کار با یک نرم افزار خاص نیست.
💥 دورههایی هستند كه از نظر كيفيت مطمئن بوده و به عنوان یک برنامه برتر و کاربردی تأييد گرديده است.
💥 در 160 كشور شناخته شده است.
به 41 زبان ترجمه شده است.
💥 این گواهینامهها مورد تأیید بزرگترین مؤسسات آموزشی دنیا میباشد.
✨✨✨ جهت ارائه به آموزش و پرورش به عنوان "آموزش ضمن خدمت فرهنگیان"
✨✨✨ مورد تایید سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور جهت "آموزش کارکنان دولت"
@Sobhan_Institutes
✴️ برگزاری آزمون بین المللی #ICDL_جهانی، 31 تیرماه
❗️در کوتاه ترین زمان ممکن, معتبرترین مدرک ICDL را دریافت کنید!
☎️ 52416615
🆔 @Sobhan_Institutes
❗️در کوتاه ترین زمان ممکن, معتبرترین مدرک ICDL را دریافت کنید!
☎️ 52416615
🆔 @Sobhan_Institutes
📖 مطالعه کتاب #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجاکرد
قسمت چهاردهم:
"ها" درباره این جمله فکر کرد، می دانست بعضی اوقات کمی ترس، می تواند خوب باشد. وقتی شما از بدتر شدن اوضاع وحشت دارید، اگر کاری نکنید ترس شما را وادار به انجام کاری می کند. اما، خوب نیست که ترس به حدی برسد که شما را از انجام کار باز دارد.
به طرف راست نگاه کرد، به قسمتی از هزارتو، جایی که قبلا هرگز ندیده بود، و احساس ترس کرد. سپس نفس عمیقی کشید، به راست چرخید و با قدم های آهسته وارد مکانی ناشناخته شد. در آغاز، در حالی که سعی می کرد راه خود را پیدا کند، نگران بود که شاید بیش از حد در ایستگاه پنیر قبلی منتظر مانده، و چون برای مدت طولانی پنیری نخورده بود، احساس ضعف می کرد و عبور از درون هزارتو طولانی تر و دردناکتر از حد معمول به نظرش می رسید.
تصمیم گرفت که اگر دوباره با چنین وضعیتی روبه رو شود، محل راحت قبلی خود را ترک کرده، زودتر تغییر کند.
به این ترتیب، همه چیز آسان تر می شد.
سپس لبخند زنان با خود گفت: "دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است"
"ها" در خلال چند روز بعد، این جا و آن جا تکه های کوچکی از پنیر پیدا کرد. اما مقدار آن قابل توجه نبود. او امید داشت که به اندازه کافی پنیر پیدا کند و مقداری از آن را برای "هم" ببرد تا او هم تشویق شود و به درون هزارتو بیاید.
اما، "ها" هنوز به اندازه کافی احساس اطمینان نمی کرد. مجبور بود بپذیرد که همه چیز در هزارتو گیج کننده است و به نظر می آمد اوضاع نسبت به آخرین باری که در هزارتو بوده تغییر کرده است ...
✅ برای خواندن قسمت های قبلی کتاب برروی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes
قسمت چهاردهم:
"ها" درباره این جمله فکر کرد، می دانست بعضی اوقات کمی ترس، می تواند خوب باشد. وقتی شما از بدتر شدن اوضاع وحشت دارید، اگر کاری نکنید ترس شما را وادار به انجام کاری می کند. اما، خوب نیست که ترس به حدی برسد که شما را از انجام کار باز دارد.
به طرف راست نگاه کرد، به قسمتی از هزارتو، جایی که قبلا هرگز ندیده بود، و احساس ترس کرد. سپس نفس عمیقی کشید، به راست چرخید و با قدم های آهسته وارد مکانی ناشناخته شد. در آغاز، در حالی که سعی می کرد راه خود را پیدا کند، نگران بود که شاید بیش از حد در ایستگاه پنیر قبلی منتظر مانده، و چون برای مدت طولانی پنیری نخورده بود، احساس ضعف می کرد و عبور از درون هزارتو طولانی تر و دردناکتر از حد معمول به نظرش می رسید.
تصمیم گرفت که اگر دوباره با چنین وضعیتی روبه رو شود، محل راحت قبلی خود را ترک کرده، زودتر تغییر کند.
به این ترتیب، همه چیز آسان تر می شد.
سپس لبخند زنان با خود گفت: "دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است"
"ها" در خلال چند روز بعد، این جا و آن جا تکه های کوچکی از پنیر پیدا کرد. اما مقدار آن قابل توجه نبود. او امید داشت که به اندازه کافی پنیر پیدا کند و مقداری از آن را برای "هم" ببرد تا او هم تشویق شود و به درون هزارتو بیاید.
اما، "ها" هنوز به اندازه کافی احساس اطمینان نمی کرد. مجبور بود بپذیرد که همه چیز در هزارتو گیج کننده است و به نظر می آمد اوضاع نسبت به آخرین باری که در هزارتو بوده تغییر کرده است ...
✅ برای خواندن قسمت های قبلی کتاب برروی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes
هوای صبح را ازهمه سو نفس می کشم. دستی بر شاخساران بلند نیایش و دستی به هیاهوی روزی و دغدغه نان، لابه لای دقایق رها ساخته ام.
پروردگارا! با اولین قدم هایم بر جاده های صبح، نامت را عاشقانه زمزمه می کنم. کوله بار تمنایم خالی است و موج سخاوت تو، همچنان جاری. نمیایستم از حرکت تا باران مهربانی ات نایستد.
سپاس و ستایش از آن توست که با چنگ خورشید در پرده شب زده ای و صبح راچون جلوه جبروت خویش برعالم گسترده ای...
@Sobhan_Institutes
پروردگارا! با اولین قدم هایم بر جاده های صبح، نامت را عاشقانه زمزمه می کنم. کوله بار تمنایم خالی است و موج سخاوت تو، همچنان جاری. نمیایستم از حرکت تا باران مهربانی ات نایستد.
سپاس و ستایش از آن توست که با چنگ خورشید در پرده شب زده ای و صبح راچون جلوه جبروت خویش برعالم گسترده ای...
@Sobhan_Institutes
📚 داستان پندآموز
📝 پیروزی
دوست دیرینهاش در وسط میدان جنگ افتاده، میتوانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: میتوانی بروی اما من فکر نمیکنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر میاندازی.
حرفهای ستوان را شنید، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزهآسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانههای خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکشهایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: "من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است."
سرباز گفت: "ولی ارزشش را داشت"، ستوان پرسید: "منظورت چیست؟ او که مرده"، سرباز پاسخ داد: "بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: میدانستم که میآیی...."
می دانی؟! همیشه نتیجه مهم نیست. کاری که تو از سر عشق انجام میدهی مهم است. مهم آن کسی یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
@Sobhan_Institutes
📝 پیروزی
دوست دیرینهاش در وسط میدان جنگ افتاده، میتوانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: میتوانی بروی اما من فکر نمیکنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر میاندازی.
حرفهای ستوان را شنید، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزهآسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانههای خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکشهایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: "من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است."
سرباز گفت: "ولی ارزشش را داشت"، ستوان پرسید: "منظورت چیست؟ او که مرده"، سرباز پاسخ داد: "بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: میدانستم که میآیی...."
می دانی؟! همیشه نتیجه مهم نیست. کاری که تو از سر عشق انجام میدهی مهم است. مهم آن کسی یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
@Sobhan_Institutes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عصرجدید
دو نوجوان که اسباببازیهایشان، عدد و رقم و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم است...
گروه نواندیشان با ریاضی، بازی کردند!
سما برهانی و پرهام بنیاسدی؛ دومین اجرای نخستین برنامه از مرحله نیمهنهایی #عصرجدید
تکرار دوشنبه ساعت ۱۶
🌹 موسسه سبحان، نماینده انحصاری UCMAS در مبارکه
🇮🇷🎊🇮🇷🎊🇮🇷
🔹 ucmas.ir
🆔 @ucmasiran_hq
🔸 instagram.com/ucmasiran_hq
#برای_نابغه_شدن_نبوغ_لازم_نیست
#هر_چرتکه_ای_یو_سی_مس_نیست
🆔 @Sobhan_Institutes
دو نوجوان که اسباببازیهایشان، عدد و رقم و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم است...
گروه نواندیشان با ریاضی، بازی کردند!
سما برهانی و پرهام بنیاسدی؛ دومین اجرای نخستین برنامه از مرحله نیمهنهایی #عصرجدید
تکرار دوشنبه ساعت ۱۶
🌹 موسسه سبحان، نماینده انحصاری UCMAS در مبارکه
🇮🇷🎊🇮🇷🎊🇮🇷
🔹 ucmas.ir
🆔 @ucmasiran_hq
🔸 instagram.com/ucmasiran_hq
#برای_نابغه_شدن_نبوغ_لازم_نیست
#هر_چرتکه_ای_یو_سی_مس_نیست
🆔 @Sobhan_Institutes
Forwarded from مجتمع آموزشی سبحان
🇩🇪🇫🇷 آموزش تخصصی زبان آلمانی و فرانسه
🔹 مختص علاقمندان یادگیری زبان فرانسوی و آلمانی، بازرگانان، متقاضیان مهاجرت و دانشجویان
🔸 مرکز زبان سبحان / 52416616
🆔 @Sobhan_Institutes
🔹 مختص علاقمندان یادگیری زبان فرانسوی و آلمانی، بازرگانان، متقاضیان مهاجرت و دانشجویان
🔸 مرکز زبان سبحان / 52416616
🆔 @Sobhan_Institutes
هر صبح پلکهایت
فصل جدیدی
از زندگی را
ورق می زند !
سطر اول همیشه ..
این است :
"خدا همیشه با ماست "…
پس بخوانش با " لبخند "!!
✋ سلام
#صبح بخیر
🆔 @sobhan_institutes
فصل جدیدی
از زندگی را
ورق می زند !
سطر اول همیشه ..
این است :
"خدا همیشه با ماست "…
پس بخوانش با " لبخند "!!
✋ سلام
#صبح بخیر
🆔 @sobhan_institutes
Forwarded from مجتمع آموزشی سبحان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📖 مطالعه کتاب #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجاکرد
قسمت پانزدهم:
📌 دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
هر زمان که احساس پیشرفت می کرد، در راهروها گم می شد. به نظر می آمد که پیشرفتش دو قدم به جلو و یک قدم به عقب است.
این جستجو برایش حکم یک مبارزه را داشت. اما، باید اقرار می کرد که برگشتن اش به داخل هزارتو و به دنبال پنیر گشتن، آن قدر هم سخت نبود که ابتدا تصور می کرد.
با گذشت زمان، از خود می پرسید که آیا انتظار پیدا کردن پنیر جدید کاری واقع بینانه است؟
نمی دانست که آیا لقمه ای بزرگتر از دهانش برداشته است یا نه؟
سپس خندید، زیرا به یاد آورد که تا آن لحظه لقمه ای در کار نبوده است.
هرگاه که مأیوس می شد، به خود نهیب می زد. کاری که در حال انجامش بود، با تمام دشواری ها، از ماندن در وضعیت بی پنیری خیلی بهتر بود.
تصمیم گرفت به جای این که اجازه دهد شرایط بر او چیره شود، خود بر شرایط چیره شود.
سپس با خود گفت:
اگر اسنیف و اسکری می توانند به جستجوی خود ادامه دهند، من هم می توانم.
بعدها وقتی به اتفاقات گذشته فکر کرد، پی برد که برخلاف اعتقاد قبلی اش، پنیر در ایستگاه قبلی شبانه ناپدید نشده بود، مقدار پنیری که آنجا بوده به تدریج کمتر می شده، و آنچه باقی مانده، کهنه و بدمزه شده بود.
حتی شاید کپک هم زده بوده، هرچند که در آن موقع به این موضوع توجهی نداشته است. در هرحال، مجبور بود تصدیق کند که اگر می خواست، احتمالاً می توانست آنچه را که در حال وقوع بود حس کند؛ اما نخواسته بود....
✅ برای خواندن قسمت های قبلی کتاب برروی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes
قسمت پانزدهم:
📌 دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
هر زمان که احساس پیشرفت می کرد، در راهروها گم می شد. به نظر می آمد که پیشرفتش دو قدم به جلو و یک قدم به عقب است.
این جستجو برایش حکم یک مبارزه را داشت. اما، باید اقرار می کرد که برگشتن اش به داخل هزارتو و به دنبال پنیر گشتن، آن قدر هم سخت نبود که ابتدا تصور می کرد.
با گذشت زمان، از خود می پرسید که آیا انتظار پیدا کردن پنیر جدید کاری واقع بینانه است؟
نمی دانست که آیا لقمه ای بزرگتر از دهانش برداشته است یا نه؟
سپس خندید، زیرا به یاد آورد که تا آن لحظه لقمه ای در کار نبوده است.
هرگاه که مأیوس می شد، به خود نهیب می زد. کاری که در حال انجامش بود، با تمام دشواری ها، از ماندن در وضعیت بی پنیری خیلی بهتر بود.
تصمیم گرفت به جای این که اجازه دهد شرایط بر او چیره شود، خود بر شرایط چیره شود.
سپس با خود گفت:
اگر اسنیف و اسکری می توانند به جستجوی خود ادامه دهند، من هم می توانم.
بعدها وقتی به اتفاقات گذشته فکر کرد، پی برد که برخلاف اعتقاد قبلی اش، پنیر در ایستگاه قبلی شبانه ناپدید نشده بود، مقدار پنیری که آنجا بوده به تدریج کمتر می شده، و آنچه باقی مانده، کهنه و بدمزه شده بود.
حتی شاید کپک هم زده بوده، هرچند که در آن موقع به این موضوع توجهی نداشته است. در هرحال، مجبور بود تصدیق کند که اگر می خواست، احتمالاً می توانست آنچه را که در حال وقوع بود حس کند؛ اما نخواسته بود....
✅ برای خواندن قسمت های قبلی کتاب برروی #چه_کسی_پنیر_مرا_جابجا_کرد کلیک کنید.
🆔 @Sobhan_Institutes