در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.
118K subscribers
2.44K photos
131 videos
34 files
92 links
"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.
Download Telegram
Sale Bi Bahar
Mohsen Chavoshi
از کجای این آهنگ بگم؟
تمامش منه...
@ShiyareMaqzam
بعضی وقتا میگم چرا؟ چرا باید اون اتفاق مسخره برای من بیوفته
بعد میام دلیل میارم میگم نه ببین شاید واقعا نیاز بود اون اتفاق بیوفته
ولی هرچقدر میشینم بهش فکر میکنم
بیشتر دلیلام برام مسخره میشه و بیشتر میفهمم نیاز نبود اون اتفاق بیوفته.
واقعا مسخرست برای اینکه چیزی رو یاد بگیری با تموم وجودت درد بکشی.
نمیگم متاسفم چون واقعا نیستم
ولی باید بگم که پاکِت کردم.
از خاطرات،زندگی،دوستی ها،
از بینِ آدمایی که براشون اهمیت قائلم!
پاکِت کردم چون خیلی وقته حضور و غیابِ تو،
تویِ زندگیِ من به یک معناست.
بودن یا نبودنت خیلی وقته فرقی نمیکنه.
پاکِت کردم چون دیگه نمیخوام هرباری که میام
سراغتو بگیرم درداتو بریزی رو سرم ،
و هر بار دردی داشتی بیای سراغم.
منکرِ این نمیشم که بچگیامو،دورانِ مدرسه‌مو
قشنگ کردی
هیچوقت هم یادم نمیره تو مدرسه چقدر هوای
همو داشتیم و چقدر دوست بودیم.
ولی خب فقط روزایِ سختِ مدرسه تو بچگیو قشنگ
میکردی برام،بزرگتر که شدیم من فقط دوستی بودم
برای تسکین دردات.
و اینم بگم،از خودم بابتِ تمامِ روزهایی که تورو
دوستِ خودم میدونستم و نگرانت بودم معذرت میخوام.
باور کنید من هم فکر میکردم یه اتفاقِ ساده‌ست.
اتفاق بود،ولی ساده؟!
گمان نمیکنم.
قطعا ساده نبود!
من چیزی از دوست داشتن نمیدونستم
نمیدونستم چه شکلیه چه رنگ و بویی داره
ولی به خودم اومدم و دیدم دارم غرق جزئیات
یه آدم میشم.
دیدم به تک تکِ حرکاتش،عادت هاش،
علایقش،سلایقش توجه میکنم و خودمو همرنگش میکنم!
من اینقدر میخواستم خودمو از این مسائل دور نگه
دارم که تا یه مدت قبول نمیکردم با دیدن یه شخص
و آشنا شدن باهاش حواس پرتی کردم و کلیدِ قلبمو
که تا اون زمان یه قفل محکم بهش وصل بود گمش کردم
اون اتفاق افتاد و زندگیِ منو درگیر خودش کرد
حالا دیگه همه جا و همیشه نه تنها تو قلبم،
بلکه تو مغزمم هست
صبحا که بیدار میشم،
شبا که میخوابم،
هربار که موزیک زیبایی گوش میدم،
هربار که فیلم خوبی میبینم،
هربار که غذایی میخورم،
هربار که درس میخونم و و و...
اصلا شما بگین،انسانی که با هر حرکتش باعث
خوب شدنِ حالتون میشه،
چطور میتونه یه اتفاق ساده باشه؟!
16. Eshtebah
Bahram
من زنده میشم حتی با حضورِ ناقصش...
@ShiyareMaqzam
آدما به طرز وحشتناکی عجیبن.
بعضی وقتا فکر میکنم یه مشت کثافتن که پشت ماسک قشنگتون قایم شدن
بعضی وقتا هم حس میکنم یه فرشته ان.
ولی متاسفانه
اون روی کثافتشونو بیشتر دیدم
یه مشت انگل که فکر میکنن خیلی خوب و خدان.
ولی در نهایت؟
این آدما دستشون به خورشیدم برسه نابودش میکنن.
ولی باور کنید مرگ ترس نداره،
یک بار اتفاق می‌افته و بعدش تموم میشه.
چیزی که ترس داره هر روز مردنه،
چیزی که ترس داره به اجبار زیستنه،
چیزی که ترس داره اینه که تو هر روز نفس بکشی
و هر روز احساس خفه‌گی‌ کنی!
میفهمی چی میگم؟
چیزی که ترس داره اینه که زندگی ای رو تجربه کنی
که احوالت باهاش جور نباشه.
باور کنید مرگ ترس نداره،چیزی که ترسناکه زندگی
تو این دنیا و بینِ این آدماست.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Shelik
Roozbeh Bemani
من آرزویی غیرِ احساست ندارم،
از بس که رویامو بهت نزدیک کردم!
یک بار که دنبالِ ردت رفته بودم،
من به خودم از پشتِ سر شلیک کردم...
@ShiyareMaqzam
طوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشته‌ام
محبوبِ من؛
کاش میتوانستم به شما بگویم که در سینه‌ام،
چه دلِ مجروحی را حمل میکنم
کاش میتوانستید سینه ام را بشکافید،
درونش را ببینید و چشمانتان با زخم هایش آشنا شوند
شما درمانگرِ قلبِ من هستید ولی زمانی که چشمانم
از تماشایِ چشمانتان محروم بود،
هر روزش خراشی بود بر قلبم.
محبوبِ من،
به من بگویید از کدام کوچه،از کدام پل،از کدام
خیابان،از کدام شهر گذر میکنید تا به دیدارِ شما بیایم
تمامِ روحم حضورِ کسی را طلب میکند،
حضور کسی که آرامِ جان و گرما بخشِ زندگیست!
و برایِ من آرامشی جز شما ممکن نیست...
احساسِ سربازی رو دارم که به تازگی از جنگ برگشته،
زخمی شده و تمامِ لباس هاش پاره‌ شدن
نیاز دارم ساعت های طولانی بخوابم
بخوابم و دور شم از این جنگی‌ که اسمش زندگیه.
Akharin Bar
Ebi
از دست من میری،از دست تو میرم
تو زنده میمونی،منم که میمیرم...
@ShiyareMaqzam
ببین
شاید دیگه اسمتو نیارم تو زبونم‌
یا راجبت با دوستام دیگه صحبت نکنم
یا دیگه منتظر زنگ و پیامت نباشم
اما
هیچکدوم از اینا
دلیل نمیشه بهت فکر نکنم!
دلیل نمیشه تو قلب من نباشی
دلیل نمیشه دوست نداشته باشم
دلیل نمیشه به یادت لبخند نزنم
نه…
تو فقط دیگه تو‌زندگی من نیستی
همین.
وگرنه برای من تموم نشدی.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
به دیدارم بیا،
میانِ انبوهی از سیاهی گم شده‌ام
خانه زندان است،
و این اتاق سلولِ من است.
سلولم تاریک و سرد است.
به دیدارم بیا.
من ، بینِ این دیوار هایِ خالی از حس
روزی جان خواهم داد ،
اگر تو نیایی.
Derakht
Ebi
این آهنگو با جان و دل گوش کن
تمامِ حواست رو بده بهش ،
خوب گوش کن ببین چی میگه:)
@ShiyareMaqzam