در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.
116K subscribers
2.61K photos
132 videos
34 files
101 links
"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.
Download Telegram
دیدی؟
دیدی آروم نشدم؟
دیدی پریشون تر شدم؟
کافی نبود
اون چند ثانیه دیدنت بعدِ اینهمه وقت اونم از
فاصله‌ی دور،کافی نبود...
خُرد شدم،خُرد شدم ولی دم نزدم.
اصلا به رویِ خودم نیاوردم اون آدمی که اونورِ
خیابونه همونیه که ماه هاست دارم واسه دیدنش
دستو پا میزنم و ذره ذره آب میشم
از اون فاصله و تو همون چند ثانیه هم قلبم داشت
مسخره بازی در میاورد،یه جا بند نبود
خلاصه که عزیزِ جانم؛من دلتنگِ کنارِ تو نشستنم،
من دلتنگِ احوالتو پرسیدنم،
من دلتنگِ اینم که دقایق طولانی کنارت بشینم و
چشمهام اجزای صورتت رو بررسی کنن و مثلِ هربار،
یه چیزِ جدید کشف کنن...
Chelcheragh
Reza Yazdani
چیزی ندیدم جز خودت،
وقتی رسیدم به خودم
بینِ تمامِ آدما چرا شبیهِ تو شدم؟:)))
@ShiyareMaqzam
نمیدونم شما هم تجربش کردین یا نه ،
ولی یه سری چیزها هست که آدم نمیتونه در موردشون
با کسی صحبت کنه
نه به خاطر اینکه نمیتونه اون حسو بیان کنه ها،نه!
به خاطر اینکه اون مسئله شاید برای دیگران مسخره
به نظر بیاد ،
حالا هر چقدر که برای تو مهم باشه،
هرچقدر باعث شه نتونی شبا بخوابی،
هرچقدر باعث شه بابتش اشک بریزی،
هرچقدر ذهنتو درگیر خودش کنه،
برای آدمای دیگه مسخره به نظر میاد و بی اهمیت.
پس همین باعث میشه لب باز نکنی و اجازه بدی
همه چیز خودش پیش بره حتی اگه اون موضوعِ
کوچیک بعد مدتی تبدیل به یه هیولا تو مغزت بشه.
این روزا همه چیز زیادیه؛
زیاد تر از تاب و توان و حوصله و صبرِ من.
هر روز هم یه دردسرِ جدید،یه مشکلِ جدید،یه غمِ جدید.
اینجوریه که تو داری جون میکَنی حالت خوب شه،
و یهو یه زخمِ دیگه،یه مشکلِ دیگه،
از اون دور دورا برات دست تکون میده و میاد سمتت
و جوری زمینت میزنه که نتونی بلند شی
حالا شانس بیاری پاشو رو خرخره‌ت نذاره و بتونی
نفس بکشی.
ولی؛زخمایِ تنت وقتی خوردی زمین هیچوقت پاک
نمیشن،تا ابد ردشون میمونه...
Leyla
Alireza Ghorbani
کجایی؛
ای که عمری در هوایت نشستم
زیرِ باران ها ،
کجایی؟!
اگر مجنون ، اگر لیلا غریبم
در بیابانها کجایی؟
کجایِ این شبِ تاریک،
به رویِ ماه در بستی
نه میگویی نه میدانم
کجا ماندم ، کجا هستی!
من آتش بودم اما تو ،
به خاکستر نشستی...
@ShiyareMaqzam
من ؟ من به تو اهمیت ندادم؟
من از چیزای مورد علاقه‌ای که میتونستم برای خودم بخرم گذشتم تا برای تو چیزای مورد علاقتو خریدم
من اهمیت ندادم؟
من بخاطر تو رفیقامو درست حسابی نمیدیدم تا کنار تو باشم
پس که من اهمیت ندادم؟
نصف کلاسام بخاطر تو پیچونده شدن
کلی از خانوادم حرف خوردم
کل ماهو پول جمع میکردم تا کنار تو باشم
تو سیو مسیجم هرچیزی که تو دوست داشتیو پین میکردم تا یادم بمونه
بعد میگی من اهمیت ندادم؟
باشه.
حق با توئه.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دیگه به این نتیجه رسیدم که مهم نیست چه حالی داری،
فقط انجامش بده
به این باور رسیدم که من قرار نیست هیچوقت حالم
کاملا خوب باشه چون یه روزو هم که خوب بگذرونم،
بعدش یه دردو غصه آوار میشه رو سرم پس دیگه
نباید صبر کنم حالم بهتر شه که کارامو با آرامش
انجام بدم و برگردم به روتین زندگیم.
الان اینجوریم که درد داری؟مهم نیست انجامش بده
غصه داری؟مهم نیست فقط انجامش بده
مریضی؟مهم نیست فقط انجامش بده
کل شبو داری گریه میکنی؟مهم نیست انجامش بده
حوصله هیچکسو نداری؟مهم نیست انجامش بده
مغزت داره میترکه؟مهم نیست انجامش بده
حس میکنی از زندگی عقب موندی؟فقط انجامش بده
با خودت تو جنگی؟مهم نیست انجامش بده
داری میمیری؟مهم نیست؛فقط انجامش بده...
فقط کاری که بایدو انجام بده.
انسان؛
مجموعه ای از حرف های ناگفته،
زخم هایِ عفونت کرده،
استخوان هایِ شکسته،
و درد هاییست که اشک شدند و باریدند.
01. Khoob
Bahram
حاصلِ آخرین درگیریِ قلب و مغزِ من
یه اشتباهِ خوب بود؛
من تو این جنگ رشد کردم
تو جنگی که واسه من انگیزه شروع بود!
@ShiyareMaqzam
ندانم کدامین سخن گویمت،
که والاتری ز آنچه من گویمت...
_سعدی
وقتی مسیری رو شروع میکنی و توش قدم برمیداری،
به مقصد که میرسی دیگه اون آدمی نیستی
که اولِ راه بودی
تو طولِ مسیر تو کلی زمین خوردی و زخمی شدی
تو این مسیر با اتفاقا و تجربه های جدید روبه‌رو
شدی و کلی آدمِ جدیدو شناختی.
که تک تکِ اینا قطعا روت تاثیر گذاشتن.
تمامِ اینا کنار هم جمع میشن و باعث میشن
تو وقتی به مقصد رسیدی اون آدمی نباشی
که این مسیرو شروع کرده بود.
عزیزِ جانم؛
دلتنگِ تو هستم و این را خوب میدانم که اگر
روزی تو را ببینم،
به درازایِ تمام این روزها و صبرهایم،
اشک خواهم ریخت و باران خواهم شد.
عزیزِ دورم؛
این روزها بی دیدنِ تو کلبه ای خاموشم،
جنگلی بی بارانم،
آسمانی بی ابرم...
Bigharar
Alireza Ghorbani
ای دیده خون ببار ،
که این فتنه کار توست...
@ShiyareMaqzam
طوری که زندگی داره میگذره:
گویند مقصد آنجاست که دلت آرام گیرد!
با آمدنت دلم آرام گرفت،
با دیدنت دلم آرام گرفت،
با خنده‌‌ات دلم آرام گرفت،
با چشمانت دلم آرام گرفت،
با نگاهت دلم آرام گرفت،
با صدایت دلم آرام گرفت،
با حرفهایت دلم آرام گرفت،
با تصورت دلم آرام گرفت،
با فکرت دلم آرام گرفت.
مقصدِ من که بود جز تو؟!
جز تویی که آرامِ جانِ منی...
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM