شب نوشته هام
32 subscribers
48 photos
Download Telegram
Audio
دکلمه: #كاظم_ترزبان


(با هدفون لطفا)🎧
Audio
دکلمه: #كاظم_ترزبان

(با هدفون لطفا)🎧
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زندگی قصه تلخیست
که شیرین شدنش
درد زمان است
زندگی درد قشنگیست
که پایان شدنش
آغاز جهان است

#کاظم_ترزبان
ای کورسوی خاطرات مشترک
رخ نمایان کن بر این دیده های نابینا
و از قله کوه ارزوهای واهی ذهن
چشمه ی آبی روانه کن به سوی من

که شسته شود این دل خاک گرفته ی ملتهب


#کاظم_ترزبان
.ً..
در سرد ترين شب زمستاني
پنجره ها را باز خَوَّاهم كرد
تا صداي يخ زدن پرندگاني رو بشنوم
كه در تلاطم موج سرما بر روي درختان يخ ميزنند
من تمام هيزم ها را با آتش سرخش خاموش خواهم كرد
ميخواهم قاب عكست از سرما به زمين بخورد و تكه هاي شيشه قاب بر روي زمين شناور شود
من ميخوام بد باشم
مي خَوَّاهم بدون پالتو دست باف تو
در خانه را باز كنم و به سوي جنگل بروم
روياهايم بوي سرما مي دهد
نوري از ماه گرما مي دهد ب تنم
گرمايش مثال خورشيد است هنگام شب چهارده
از وحشت نصف شب جنگل هراسم نيست
به زيبايي مهتاب قسم
به پاهاي برهنه من در تن لخت زمستان قسم
ميروم كه بد باشم
ميروم كه حس بد بودن را با بدنم لمس كنم
آنقدر خوب بودم كه بدنم زخم شده
شايد باد خنكي كه از درختان به زخمهايم
مي خورد
مرحمي باشد تا خوب شود
من مي روم تا صداي جغد شب و وحشت را بشنوم
شايد كه دگر از انسان ها نترسم
مي روم در تاريكي جنگل گم مي شوم
و گرگي را مي يابم و او رابغل خواهم كرد
زوزه هايش پايان انسانيت
من هم روح گرگ را در خود مي دمم
مي روم كه بد باشم
گرگي خواهم شد
و انساني را خواهم خورد...


#كاظم_ترزبان
...
مقصدم وجود توست
با قایق چوبی در عمق چشمانت پارو خواهم زد
مرا چه ترس از غرق شدن در اشک چشمانت
که بی باک شباهنگام از موج موهایت عبور کردم
و
اکنون تا ساحل گونه هایت خواهم رفت
چند صباحی که بگذرد
کوله پشتی ام را پر از خاطراتت میکنم
با پای پیاده ب سمت دلت خواهم رفت
میان راه زیر سایه قلبت خواهم نشست
صدای قلبت آرامش جنگل هایست
خالی از آدمیزاد
من هراسانم کی شود شب وصال
تا قله دلت را فتح کنم
تو از آن من باشی
طلوع خورشید که شود
رویای شبانه ی من شیرین می شود
مثل هر شب



#كاظم_ترزبان
....
...
مرا چه به شب سیاه
مرا چه به این غرور
مرا چه به این همه کینه
مرا همی طبیعتی ک آغوش گیرد
مرا
بس است
مرا همی پنجره ای باز که شاخه درختی رقص کنان به رویم لبخند زند
بس است
مرا همی به پرنده ای که چشمش به دانه های کف دستان من ارزوست
بس است
مرا سکوت جنگلی که ادمیزاد در ان احساس ندارد
بس است
مرا به جنگلی که چوب کلبه اش به نفس هایم زنده است
بس است
مرا به جزیره ای که موج ساحل دریایش
آهنگ تنهایی می نوازد
بس است
مرا همی در آغوش خود
مرا همی در بغض
مرا همی در این سکوت
بس است
بسپار مرا به آرامش
که خاطرات
بس است

#كاظم_ترزبان
...
...
نه دانم از کجا آمده ام
نه دانم به کجا می روم
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم بهر چه هست این امید
نه دانم بهر چه هست این نفس
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم این غرور چه شود
نه دانم این حسادت چه شود
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم این همه مال چیست
نه دانم این همه طمع چیست
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم مرا این بی خوابی ها
نه دانم مرا این همه بی طاقتی ها
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم چه شود این صبوری ها
نه دانم چه شود این غم ها
هر چه دانم تویی!!!
نه دانم کیست در آغوشم تا صبح
نه دانم کیست در قلبم تا ته عمر
هر چه دانم تویی!!!
نه بغضی میکند کس بر دل من
نه دلی غم میکند بر حال این من
هر چه دانم تویی!!!
نه ابر می بارد بر این دگرگونی ها
نه خورشید می تابد بر این جگر خونی ها
هر چه دانم تویی!!!
نه مردی هم خانه ام باشد در این سکوت
نه زنی هم شانه ام باشد در این رکود
هر چه دانم تویی!!!
تویی ک هر چه دانم
بپذیر که تو را خوانم
تو را
و تو را...

#كاظم_ترزبان
#خدا
....
...
صدای رد پای قلبت
هنوز در کوچه های خاکی دلم
می پیچد
و روحم را طنینی از آواز میگیرد
که کر میشوم!
پرنده ها را آوازی از جدایی نغمه می کنند
برگ ها با بغضی از جدایی خشک می شوند
پاییز با این همهمه ها کم می آورد و سکوت را پیشه می کند!
زمستان اشک می ریزد و کور می شود!
بهار کنجی از خانه ی فصل ها شانه بغل میکند و شبنم را اشک!
تابستان دل به صحرای خشک میزند!
کیستی تو!؟
که غوغایی بپا کرده ای در این روزگار!!!
برو اما بگذار گلهای بهاری
شکوفه ای در دل تاریک من
بزنند!
و تابستان گرم کند غروب غم انگیز نبودنت را...


#كاظم_ترزبان
Audio
دکلمه: #كاظم_ترزبان

(با هدفون لطفا)🎧
...
اینک به هم اتفاق های جهان می خندم
چون تو را دوست می دارم
جهانیان چه می دانند که
من شب هایم با فکر توست
و
روزهایم با یاد تو!
بگذرد عمر کوتاه در این روزگار
تا چنین عشقی دگر در دل نمایان شود
دل سازها را کوک میکند!
شوریست که کمانچه می خندد...
حالیست که سیم سنتور غم می کند...
بغضیست که سه تار با اشک می رقصد...
دردیست که نی با دستانش دل را نوازش میکند...
بگذرد که دف،نفس نفس میزند برایت...
تا ریتم آهنگی شوند برای نبودن تو...

#کاظم_ترزبان
...
پیر شدم از نگاهایی که سالها دوست داشتنت را فریاد زد اما سکوتت،چین و چروک هایی شد تا آینه تو را به یادم بیاورد...



#كاظم_ترزبان
...
_میان باغ گیلاس
یک نفر انار می چیند
گم شده در همهمه ی افکارش!
هوایی که برایش کم بود
تا بیاد آورد اولین دیدار را
قاصدک هم بی خبر می رقصید!

_میان باغ گیلاس
صدایی گم می شود
سکوتی به پهنای زمزمه ها
مرز ریشه و ساقه و برگ را می شکند!
رخ یک عشق انگار نمایان می شود
در کنج سیاه ذهن مجروحش
شبنم از شاخه به پایین می افتد

_میان باغ گیلاس
بلبلی می خواند
از فراوانی احساسش
باغبان بغل می گیرد
یک سبد گیلاس را
من همان انار چین یک باغم
که یک گیلاس مرا می خندد
های و هوی همه یی خاطره ها
وهم یک عشق در دل دیوانه ست

_میان باغ گیلاس
یک نفر از همه ی تنگ نظری
یک نفر را به یاد می آرد
همه بغض گلویش در شبنم
یک قطره اشک بر گونه می بارد

_میان باغ گیلاس
پر ز خاطرات و یک وهم
یک نفر در خودش می میرد
اندوه و غم به باغ می شیند
رویای یک نفر در باغ چال می شود
گاه به گاه روز به روز
گلها که گیلاس می شوند
یک نفر در باغ گیلاس
انار می چیند...


#كاظم_ترزبان
...
...
قطار زمان حرکت می کند
و در ایستگاه بیگانه ها
(او)پیاده می شود و خواب شبانه ام را با خود می برد
(او) پیاده در صحرای افکارم
چشم امید ب اشکی!
تشنه می میرد...


#كاظم_ترزبان
...
مرا بیمار گون مبتلا به درد تو
گر که هستم در ارزویت
بشکاف مردم را!
ور نه خاموش باش
زمان سخن خواهد گفت به جایت...


#كاظم_ترزبان
...
_من با یک تلنگر تو را می یابم
شاید تابستان باشد
اما باران که ببارد
پنجره ها که باران بخورند
در دلم غوغایی به پا خواهد شد

_با صدای باران به شیشه
انگار کسی در دلم بیدار می شود
اندوهی مرا میگیرد

_صدایی جز باران نیست
پنجره ها عاشقانه قطره های باران را در آغوش می گیرند
و یک من هستم
که در حسرت توعه خیالیست

_باران که تمام شود
به خواب خواهم رفت
و تو را در خواب خواهم دید
در آغوشم میگیرمت

_حتی اگر
در خواب هوا بارانی باشد...




#کاظم_ترزبان
...
زمستان می شود دلم
آنگاه که به دیگری نسیم بهاری احساس می دهی

تابستان می شود بغضم
انگاه که به دیگری نفس پاییزی می دهی

یادت بماند
فصل ها می میرند
اما شبنمی در دلم برایت چشمک خواهد زد

با رعد برقی از احساسم
بارانی می شود چشمانم
که سیلی در غرورم
تو را غرق می کند.

خورشید از پس وجودم طلوع میکند
و رنگین کمانی در رخسارم نمایان می شود.

دیر نشود که زمان هم می رود بی هم...


#كاظم_ترزبان
کوچه پس کوچه های این شهر دیگر نمک فروش و نان خشکی ندارد
همه نمک می پاشند و نان خشک میخورند!

این کوچه های هر چقد هم شلوغ باشد بوی سکوت می دهد!

احساس مُرد وقتی که کبوترها آشیانه شان را جمع کردند و به دور از انسان کوچ نمودند تا سنگ نخورند...!

در کوچه قدم می زدم که یک تار موی بلند جستم که بوی اجبار می داد،دختری جیغ زد؛تار مو در مشتم شکست!

بن بست کوچه ای، چند ته سیگار دیدم که یکی بوی بیکاری میداد،یکی بوی عشق،یکی بوی تنهایی و یکی بوی بغض؛
فیلترهای سیگار را باد برد!

کنار جوی آبی نشستم که پر از آشغال بود تا آب!
صدای نوزادی در سطل زباله!
این حوالی انسانیت درگذشته بود و بوی لاشه اش، برایم عطری دردناک ساخت!
عطری از هرزگی کسی که دهانش همانند پسته خندان باز است!
عطری تلخ، از تن بی روح دختری در خیابانهای لخت شهر!

مستعدِ با مغز،پرواز میکند و آفتاب غرب او را می‌بلعد
و دیووانگان در باتلاق اقتصاد غوطه ور!

عقاب های این شهر در قفس به زنجیر بودند!
و کرکس می خواند سرود شادی را!

در این شهر لاش خورانی هستند که از دهان تا نوک پایشان معده است و آنقدر جسد زنده های متحرک را میخورند تا زمین به‌‌ صدا در آید...



#كاظم_ترزبان
...
هوا گرگ میش بود
درب حیاط به صدا در آمد
می دانستم کیست!

من می دانم قاتل همیشه به صحنه جرم بر میگردد!

درب را باز کردم
با چهره ای مضطرب و نگران آمد تو...

زیر درخت سیب روی تخت چوبی نشست...

فقط او بود که می توانست با چشم هایش با من حرف بزند!

گفتم:چرا برگشتی!؟روحم را کُشتی اینبار آمدی جسمم را بُکشی!؟

فقط نگاه میکرد
ساکت بود!

تا اینکه گفت:
آخرین بار کی مرا دوست داشتی!؟

(نمیدانم اون در دارالمجانین فراموشی گرفته بود
یا من در کنج اتاقم!)

چشمم را بستم
جوابی نداشتم...

چند لحظه بعد
فقط صدای بستن درب حیاط آمد
انگار رفت...!

من چرا از او نپرسیدم آخرین بار کی مرا دوست داشتی!؟

یادش بخیر پدربزرگم هم وقتی آلزایمر داشت
مادربزرگم را فراموش کرد...




#کاظم_ترزبان
از وقتی تنها شدم که
دلم را پر از انسان کردم...



#کاظم_ترزبان
...
ماهی را در اغوش گرفتم
که آسمانش سرد بود
ستاره هایی که عاشقش بودند
هوایی که برایش بارانی می شد
ماهی را در آغوش گرفتم
که انسان می پرستیدش
ماهی که گرگ را زوزه کشان
در عمق جنگل تاریک،به سکوت وا می داشت
ماه من
ماه او بود
ماه من
دلتنگی بود
ماه من
بغض گوشه اتاق
ماه من
غم بود
ماه من
کابوس شب بیداری
ماه من
رویا بود
ماه من
ماه دیکری بود...





#کاظم_ترزبان