🔻امیر جوان در تهران!
شیخ تمیم بن حمد آل ثانی امیر جوان قطر امروز نخستین سفر خود به تهران پس از انتخاب به سمت امیری در سال 2013 را انجام داد؛ سفری که در شرایطی عادی انجام نمیشود و همین خود دال بر اهمیت آن است. پس از تنش بیسابقه اخیر میان تهران و واشنگتن، بازیگران منطقهای و بینالمللی متعددی برای پایین کشیدن فتیله آن وارد عمل شدند، اما قطر در این زمینه یکی از فعالترین طرفها بوده است. هفته گذشته وزیر خارجه آن به ایران آمد، هر چند گفته شد این سفر از قبل برنامهریزی شده بوده، اما یک روز بعد از ترور سردار سلیمانی و در اوج تنش صورت گرفت و در روزهای گذشته نیز رایزنیهای تلفنی با وزیر خارجه ایران انجام داد. امیر قطر نیز هفته گذشته هم با ترامپ و برخی مقامات اروپایی و هم با رئیس جمهور ایران چندین گفتگوی تلفنی داشت.
این تحرکات قطری نشان میدهد که سفر شیخ تمیم نیز در این راستاست و این هم در سخنان روحانی و تمیم در نشست خبری ملموس بود و در واقع مساله روابط دو جانبه حاشیهای بر این متن است. حال پرسش این است که آیا سفر امیر قطر صرفا جنبه پیامرسانی میان آمریکا و ایران را دارد یا به قصد میانجیگری نیز هست. به نظرم هر دو مطرح است، هم احتمالا حامل پیامی از جانب دونالد ترامپ برای ایران است و هم خود قطر با توجه به سابقه طولانی در میانجیگری، احتمالا با پیشنهادها و ابتکاراتی به دنبال رسیدن به راه حلی میانه و موقت برای کاهش تنشها در منطقه باشد.
فعلا هیچ دیتای خاصی نه درباره پیام احتمالی و نه پیشنهادهای احتمالی وجود ندارد؛ اما یک نکته روشن است و آن هم این که لابد "امر مهمی" در جریان است که شیخ جوان را بر آن داشته است تا نخسین سفر خود را در این شرایط بسیار بحرانی رقم بزند.
در جریان تنش بیسابقه اخیر که یک مواجهه نظامی بود، ایران و آمریکا نشان دادند که تا لبه جنگ پیش میروند، اما وارد آن نمیشوند؛ و گامهای نظامی متقابل هم حساب شده برداشته میشود. این مساله در شکل حملات موشکی تلافیجویانه به چند پایگاه آمریکا در عراق و موضع ترامپ در قبال آن نمود داشت. با این وجود، همچنان سایه جنگ بر منطقه سنگینی میکند و ورود تنش به فاز نظامی و لو در سطحی کمتر از جنگ و در قالب کنش واکنشهای نظامی، هر لحظه میتواند به یک رویارویی گسترده ناخواسته منجر شود. در این میان، به نظر میرسد دونالد ترامپ که با کاستن از اهمیت حملات موشکی اخیر ایران و تاکید بر عدم تلفات انسانی، خواست آمریکا را از پاسخ به آن معاف بداند، نمیخواهد چنین وضعیتی در آینده نزدیک حداقل تا انتخابات نوامبر ریاست جمهوری تکرار شود. از این رو، احتمالا در این جهت بخواهد از طریق میانجیگران و پیامرسانان متعدد از جمله قطر تنش در سطح مشخصی مهار شود. البته این سیاست آمریکا نه در جهت حل بحران، بلکه در چارچوب مدیریت بحران برای عبور از این شرایط و بدون کوتاه آمدن از راهبرد فشار حداکثری است.
این رویکرد ترامپ در دو سال اخیر بوده که وقتی یک گام جهشی بسیار پرتنش در قبال ایران بر میدارد، با فعال کردن کانالهای متعدد میخواهد پیامدهای آن را مدیریت و مهار کند. حال باید دید در این راستا چه پیامی فرستاده و یا قطر برای کاهش تنشها چه طرحی دارد؟ ولی پر واضح است که مهمترین خواسته ایران برای کاهش تنشها مربوط به تحریمهاست؛ خواستهای که رئیس جمهور آمریکا نشان داده به هیچ وجه نمیخواهد از آن کوتاه بیاید؛ مگر این که امتیازاتی از ایران در پروندههای مورد مناقشه در فرایندی مذاکراتی بگیرد. جدا از آن، مفروضات موسم انتخاباتی آمریکا نیز اجازه نمیدهد وی بدون کسب امتیازاتی کلان، امتیازی بدهد. در سایه این وضعیت، بعید نیست بخواهد برای کنترل تنش در سطح مشخص و بدون برداشتن فشارهای اقتصادی سنگین، به شکلی غیر مستقیم عمل کند و به کشورهایی از جمله قطر اجازه مبادلات تجاری در سطح محدودی را بدهد. در این راستا هم تاکیدات امروز روحانی و تمیم بر روابط تجاری و اشاره به توافق برای افزایش مبادلات تجاری و تحدید اعداد و ارقامی در این باره، قابل تفسیر است؛ افزایشی که بدون چراغ سبز آمریکا در سایه تحریمها غیر ممکن است، آن هم برای کشوری که همپیمان آن در منطقه است. البته ناگفته هم نماند که دوحه با وجود این، در تعارض با دیگر همپیمانان عرب آمریکا در منطقه است و با وجود داشتن اختلافاتی با ایران در مسائل متعددی از جمله در سوریه، انگیزه کافی برای توسعه این شرایط را دارد؛ چه برای جبران حمایت هوایی و بندری ایران از سال 2017 برای دور زدن محاصره و چه برای تقویت موقعیت خود در برابر جبهه عربی مقابل و چه بنا به الزامات همسایگی و یا نگرانی از جنگی فراگیر در منطقه.
به هر حال، باید دید برایند این سفر در رابطه با تنشها میان تهران و واشنگتن چه خواهد بود. فعلا که چشمانداز روشنی برای کاهش جدی آن متصور نیست.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
شیخ تمیم بن حمد آل ثانی امیر جوان قطر امروز نخستین سفر خود به تهران پس از انتخاب به سمت امیری در سال 2013 را انجام داد؛ سفری که در شرایطی عادی انجام نمیشود و همین خود دال بر اهمیت آن است. پس از تنش بیسابقه اخیر میان تهران و واشنگتن، بازیگران منطقهای و بینالمللی متعددی برای پایین کشیدن فتیله آن وارد عمل شدند، اما قطر در این زمینه یکی از فعالترین طرفها بوده است. هفته گذشته وزیر خارجه آن به ایران آمد، هر چند گفته شد این سفر از قبل برنامهریزی شده بوده، اما یک روز بعد از ترور سردار سلیمانی و در اوج تنش صورت گرفت و در روزهای گذشته نیز رایزنیهای تلفنی با وزیر خارجه ایران انجام داد. امیر قطر نیز هفته گذشته هم با ترامپ و برخی مقامات اروپایی و هم با رئیس جمهور ایران چندین گفتگوی تلفنی داشت.
این تحرکات قطری نشان میدهد که سفر شیخ تمیم نیز در این راستاست و این هم در سخنان روحانی و تمیم در نشست خبری ملموس بود و در واقع مساله روابط دو جانبه حاشیهای بر این متن است. حال پرسش این است که آیا سفر امیر قطر صرفا جنبه پیامرسانی میان آمریکا و ایران را دارد یا به قصد میانجیگری نیز هست. به نظرم هر دو مطرح است، هم احتمالا حامل پیامی از جانب دونالد ترامپ برای ایران است و هم خود قطر با توجه به سابقه طولانی در میانجیگری، احتمالا با پیشنهادها و ابتکاراتی به دنبال رسیدن به راه حلی میانه و موقت برای کاهش تنشها در منطقه باشد.
فعلا هیچ دیتای خاصی نه درباره پیام احتمالی و نه پیشنهادهای احتمالی وجود ندارد؛ اما یک نکته روشن است و آن هم این که لابد "امر مهمی" در جریان است که شیخ جوان را بر آن داشته است تا نخسین سفر خود را در این شرایط بسیار بحرانی رقم بزند.
در جریان تنش بیسابقه اخیر که یک مواجهه نظامی بود، ایران و آمریکا نشان دادند که تا لبه جنگ پیش میروند، اما وارد آن نمیشوند؛ و گامهای نظامی متقابل هم حساب شده برداشته میشود. این مساله در شکل حملات موشکی تلافیجویانه به چند پایگاه آمریکا در عراق و موضع ترامپ در قبال آن نمود داشت. با این وجود، همچنان سایه جنگ بر منطقه سنگینی میکند و ورود تنش به فاز نظامی و لو در سطحی کمتر از جنگ و در قالب کنش واکنشهای نظامی، هر لحظه میتواند به یک رویارویی گسترده ناخواسته منجر شود. در این میان، به نظر میرسد دونالد ترامپ که با کاستن از اهمیت حملات موشکی اخیر ایران و تاکید بر عدم تلفات انسانی، خواست آمریکا را از پاسخ به آن معاف بداند، نمیخواهد چنین وضعیتی در آینده نزدیک حداقل تا انتخابات نوامبر ریاست جمهوری تکرار شود. از این رو، احتمالا در این جهت بخواهد از طریق میانجیگران و پیامرسانان متعدد از جمله قطر تنش در سطح مشخصی مهار شود. البته این سیاست آمریکا نه در جهت حل بحران، بلکه در چارچوب مدیریت بحران برای عبور از این شرایط و بدون کوتاه آمدن از راهبرد فشار حداکثری است.
این رویکرد ترامپ در دو سال اخیر بوده که وقتی یک گام جهشی بسیار پرتنش در قبال ایران بر میدارد، با فعال کردن کانالهای متعدد میخواهد پیامدهای آن را مدیریت و مهار کند. حال باید دید در این راستا چه پیامی فرستاده و یا قطر برای کاهش تنشها چه طرحی دارد؟ ولی پر واضح است که مهمترین خواسته ایران برای کاهش تنشها مربوط به تحریمهاست؛ خواستهای که رئیس جمهور آمریکا نشان داده به هیچ وجه نمیخواهد از آن کوتاه بیاید؛ مگر این که امتیازاتی از ایران در پروندههای مورد مناقشه در فرایندی مذاکراتی بگیرد. جدا از آن، مفروضات موسم انتخاباتی آمریکا نیز اجازه نمیدهد وی بدون کسب امتیازاتی کلان، امتیازی بدهد. در سایه این وضعیت، بعید نیست بخواهد برای کنترل تنش در سطح مشخص و بدون برداشتن فشارهای اقتصادی سنگین، به شکلی غیر مستقیم عمل کند و به کشورهایی از جمله قطر اجازه مبادلات تجاری در سطح محدودی را بدهد. در این راستا هم تاکیدات امروز روحانی و تمیم بر روابط تجاری و اشاره به توافق برای افزایش مبادلات تجاری و تحدید اعداد و ارقامی در این باره، قابل تفسیر است؛ افزایشی که بدون چراغ سبز آمریکا در سایه تحریمها غیر ممکن است، آن هم برای کشوری که همپیمان آن در منطقه است. البته ناگفته هم نماند که دوحه با وجود این، در تعارض با دیگر همپیمانان عرب آمریکا در منطقه است و با وجود داشتن اختلافاتی با ایران در مسائل متعددی از جمله در سوریه، انگیزه کافی برای توسعه این شرایط را دارد؛ چه برای جبران حمایت هوایی و بندری ایران از سال 2017 برای دور زدن محاصره و چه برای تقویت موقعیت خود در برابر جبهه عربی مقابل و چه بنا به الزامات همسایگی و یا نگرانی از جنگی فراگیر در منطقه.
به هر حال، باید دید برایند این سفر در رابطه با تنشها میان تهران و واشنگتن چه خواهد بود. فعلا که چشمانداز روشنی برای کاهش جدی آن متصور نیست.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺حاشیهای در کار نیست!
از دیروز این کلیپ در فضای مجازی و به ویژه از طریق خبرگزاریها و رسانههای دارای اسم و رسم تحت عنوان "فریم پرحاشیه" یا "تصویر پرحاشیه" در حال انتشار است که بیدقتی رسانهها و ناآشنایی با فرهنگ و رسوم عربی و عمانی را میرساند. در این فیلم کوتاه هیچ حاشیهای وجود ندارد، بلکه تمامی حرکات از سر احترام است. سلطان جدید عمان میخواست محمد بن زاید را تا دم در بدرقه کند، اما ولیعهد ابوظبی اصرار داشت همان جا خدا حافظی کند. دست ندادن سلطان هیثم مطابق رسم عمانیهاست که برای احترام به میهمان اصرار میکنند تا دم در بدرقه کنند و همان جا دست بدهند. اما حرکت دست بنزاید نشان میدهد که سلطان هیثم را سوگند میدهد که دم در نیاید و بالاخره همان جا خداحافظی میکنند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
از دیروز این کلیپ در فضای مجازی و به ویژه از طریق خبرگزاریها و رسانههای دارای اسم و رسم تحت عنوان "فریم پرحاشیه" یا "تصویر پرحاشیه" در حال انتشار است که بیدقتی رسانهها و ناآشنایی با فرهنگ و رسوم عربی و عمانی را میرساند. در این فیلم کوتاه هیچ حاشیهای وجود ندارد، بلکه تمامی حرکات از سر احترام است. سلطان جدید عمان میخواست محمد بن زاید را تا دم در بدرقه کند، اما ولیعهد ابوظبی اصرار داشت همان جا خدا حافظی کند. دست ندادن سلطان هیثم مطابق رسم عمانیهاست که برای احترام به میهمان اصرار میکنند تا دم در بدرقه کنند و همان جا دست بدهند. اما حرکت دست بنزاید نشان میدهد که سلطان هیثم را سوگند میدهد که دم در نیاید و بالاخره همان جا خداحافظی میکنند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻برجام و بازگشت به نقطه صفر!
بالاخره دیروز سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان ماشه برجام را کشیده و تیر خلاص را به آن شلیک کردند؛ اقدامی که چهارشنبه گذشته در یادداشتی با عنوان "بیعملی ترامپ و برجام" پس از سخنان وی در واکنش به حملات موشکی به پایگاههای آمریکا در عراق به عنوان یک پیشبینی مطرح و گفته شد که احتمالا معاملهای میان دولت آمریکا و سه شریک اروپایی برجام صورت گرفته باشد و این شرکا مکانیسم ماشه را فعال کنند.
هر چند اروپا فعالسازی "اسنپ بک" را گامی در جهت حفظ و زنده ماندن برجام اعلام کرده، اما واقعیت این است که چیزی از این توافق نمانده است که حفظ شود. برجام کلا بر دو رکن و ستون استوار بود. یکی رفع تحریمها که به دنبال خروج آمریکا از آن به شکلی شدیدتر و بیسابقه بازگشته و دیگری تعهدات هستهای ایران که در واکنش به این خروج و پیامدهای آن در پنج گام کاهش یافت و دیگر قید و بندی نمانده است که بدان پایبند باشد.
با این وجود، کسی حاضر نیست مرگ برجام را اعلام کند، گویا علت این استنکاف هم هولناک بودن تصور مرحله پسابرجام است که هیچ طرفی خود را آماده مواجهه با آن نمیداند. فعلا با وجود باقی نماندن چیزی از برجام، اما زود است از پسابرجام سخن بگوییم، و باید گفت که فعلا در مسیر آن قرار داریم و وارد این مرحله نشدهایم. از این جهت، هم ایران هم اروپا گامهای پسابرجامی خود را آهسته بر میدارند. از یک طرف، با وجود این که دولت از پایان عمل به هر نوع قید و بند عملیاتی در برجام سخن گفته است، اما هنوز در عمل گامهای تندتر وجود دارد که برنداشته است، مثل اعلام افزایش سطح غنی سازی به بیش از 5 درصد و تا سطح 20 درصد و بالاتر و یا اعلام کند که قصد دارد هزاران سانتریفیوژ را پس از پایان دادن به محدودیت برجامی به کار میگیرد. در آن سو هم، اروپا پس از حدود 20 ماه از خروج آمریکا از برجام و همسویی عملی با آن و همذات پنداری کلامی با ایران و پس از مذاکرات و رایزنیهای فشرده و بیحاصل مکانیسم ماشه را از دیروز فعال کرد. اما به نظر میرسد که فعلا حداقل ظرف دو ماه آینده به دلایل فنی و سیاسی به دنبال طرح قطعنامه در شورای امنیت و بازگرداندن تحریمهای بینالمللی و قطعنامههای پیشین و قرار دادن نام ایران در زیر فصل هفت نباشد.
گویا اروپا با کشیدن ماشه برجام دو هدف مقطعی را دنبال میکند، نخست، فشار بر کشور برای بازگشت به تعهدات خود تا برجام به صورت یکجانبه احیا شود و به گفته وزیر خارجه انگلیس زنده بماند. هدف دوم هم فشار بر ایران برای حرکت به سمت مذاکره با آمریکا تا به گفته بوریس جانسون نخست وزیر انگلیس توافق جایگزینی با معیارها و ملاکهای مد نظر دونالد ترامپ به دست آید؛ که در واقع همان شروط 12 گانهای است که قبلا واشنگتن مطرح کرده است.
اما دور از انتظار است که ایران بدون مابازایی قابل توجه در بحث تحریمها به این تعهدات بازگردد یا با آمریکا مذاکره کند.
در این وضعیت، به احتمال زیاد اروپا در نهایت قطعنامه "ادامه رفع تحریمها" را در شورای امنیت مطرح کند و با وتوی آن موجب بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل و دیگر قطعنامههای بینالمللی شود. در حقیقت، راهکاری که اروپا از دیروز در پیش گرفته است، حرکت در جهت اجماعسازی جهانی است و هر چند مقامات اروپایی گفتهاند هنوز به راهبرد فشار حداکثری آمریکا علیه ایران نپیوستهاند، اما موضع اعمالی اروپا بر خلاف این موضع اعلامی کاملا حرکت در متن این راهبرد است.
اکنون پرسش این است که در صورت اقدام اروپا در شورای امنیت و بازگشت تحریمهای بینالمللی چه اتفاقی خواهد افتاد و ایران چه واکنشی از خود نشان خواهد داد. نتیجه این خواهد شد که پرونده هستهای ایران دوباره بینالمللی میشود و سازمان ملل هم به عنوان طرف دیگر منازعه مطرح خواهد شد. غیر از آن هم، تحریمهای اعمالی آمریکا بعد از خروج از برجام ماهیتی بینالمللی پیدا خواهد کرد. اما با توجه به این که تحریمهای بینالمللی پیشابرجامی گستردهتر از تحریمهای کنونی آمریکا نیست و کمتر از آن هم هست، چیزی بر تحریمها افزوده نخواهد شد، ولی دست شرکای ایران از جمله روسیه و چین و حتی همسایگان را در تعاملات اقتصادی بستهتر میکند.
اما درباره واکنش تهران نیز که لزوما در مرحله نخست رسما خروج از برجام را اعلام کند و در کنار آن احتمالا شاهد گامهای چند مرحلهای چون افزایش سطح غنیسازی و تعداد سانتریفیوژها و توقف پروتکل الحاقی و حتی خروج از ان پی تی را باشیم.
فعلا باید منتظر ماند و دید در دو ماه آتی چه اتفاقی میافتد؟ آیا همه طرفها به راه حلی میانی خواهند رسید؟ یا کلا وارد فاز بسیار پرتنش پسابرجام و بازگشت به فصل هفت خواهیم شد؟
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
بالاخره دیروز سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان ماشه برجام را کشیده و تیر خلاص را به آن شلیک کردند؛ اقدامی که چهارشنبه گذشته در یادداشتی با عنوان "بیعملی ترامپ و برجام" پس از سخنان وی در واکنش به حملات موشکی به پایگاههای آمریکا در عراق به عنوان یک پیشبینی مطرح و گفته شد که احتمالا معاملهای میان دولت آمریکا و سه شریک اروپایی برجام صورت گرفته باشد و این شرکا مکانیسم ماشه را فعال کنند.
هر چند اروپا فعالسازی "اسنپ بک" را گامی در جهت حفظ و زنده ماندن برجام اعلام کرده، اما واقعیت این است که چیزی از این توافق نمانده است که حفظ شود. برجام کلا بر دو رکن و ستون استوار بود. یکی رفع تحریمها که به دنبال خروج آمریکا از آن به شکلی شدیدتر و بیسابقه بازگشته و دیگری تعهدات هستهای ایران که در واکنش به این خروج و پیامدهای آن در پنج گام کاهش یافت و دیگر قید و بندی نمانده است که بدان پایبند باشد.
با این وجود، کسی حاضر نیست مرگ برجام را اعلام کند، گویا علت این استنکاف هم هولناک بودن تصور مرحله پسابرجام است که هیچ طرفی خود را آماده مواجهه با آن نمیداند. فعلا با وجود باقی نماندن چیزی از برجام، اما زود است از پسابرجام سخن بگوییم، و باید گفت که فعلا در مسیر آن قرار داریم و وارد این مرحله نشدهایم. از این جهت، هم ایران هم اروپا گامهای پسابرجامی خود را آهسته بر میدارند. از یک طرف، با وجود این که دولت از پایان عمل به هر نوع قید و بند عملیاتی در برجام سخن گفته است، اما هنوز در عمل گامهای تندتر وجود دارد که برنداشته است، مثل اعلام افزایش سطح غنی سازی به بیش از 5 درصد و تا سطح 20 درصد و بالاتر و یا اعلام کند که قصد دارد هزاران سانتریفیوژ را پس از پایان دادن به محدودیت برجامی به کار میگیرد. در آن سو هم، اروپا پس از حدود 20 ماه از خروج آمریکا از برجام و همسویی عملی با آن و همذات پنداری کلامی با ایران و پس از مذاکرات و رایزنیهای فشرده و بیحاصل مکانیسم ماشه را از دیروز فعال کرد. اما به نظر میرسد که فعلا حداقل ظرف دو ماه آینده به دلایل فنی و سیاسی به دنبال طرح قطعنامه در شورای امنیت و بازگرداندن تحریمهای بینالمللی و قطعنامههای پیشین و قرار دادن نام ایران در زیر فصل هفت نباشد.
گویا اروپا با کشیدن ماشه برجام دو هدف مقطعی را دنبال میکند، نخست، فشار بر کشور برای بازگشت به تعهدات خود تا برجام به صورت یکجانبه احیا شود و به گفته وزیر خارجه انگلیس زنده بماند. هدف دوم هم فشار بر ایران برای حرکت به سمت مذاکره با آمریکا تا به گفته بوریس جانسون نخست وزیر انگلیس توافق جایگزینی با معیارها و ملاکهای مد نظر دونالد ترامپ به دست آید؛ که در واقع همان شروط 12 گانهای است که قبلا واشنگتن مطرح کرده است.
اما دور از انتظار است که ایران بدون مابازایی قابل توجه در بحث تحریمها به این تعهدات بازگردد یا با آمریکا مذاکره کند.
در این وضعیت، به احتمال زیاد اروپا در نهایت قطعنامه "ادامه رفع تحریمها" را در شورای امنیت مطرح کند و با وتوی آن موجب بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل و دیگر قطعنامههای بینالمللی شود. در حقیقت، راهکاری که اروپا از دیروز در پیش گرفته است، حرکت در جهت اجماعسازی جهانی است و هر چند مقامات اروپایی گفتهاند هنوز به راهبرد فشار حداکثری آمریکا علیه ایران نپیوستهاند، اما موضع اعمالی اروپا بر خلاف این موضع اعلامی کاملا حرکت در متن این راهبرد است.
اکنون پرسش این است که در صورت اقدام اروپا در شورای امنیت و بازگشت تحریمهای بینالمللی چه اتفاقی خواهد افتاد و ایران چه واکنشی از خود نشان خواهد داد. نتیجه این خواهد شد که پرونده هستهای ایران دوباره بینالمللی میشود و سازمان ملل هم به عنوان طرف دیگر منازعه مطرح خواهد شد. غیر از آن هم، تحریمهای اعمالی آمریکا بعد از خروج از برجام ماهیتی بینالمللی پیدا خواهد کرد. اما با توجه به این که تحریمهای بینالمللی پیشابرجامی گستردهتر از تحریمهای کنونی آمریکا نیست و کمتر از آن هم هست، چیزی بر تحریمها افزوده نخواهد شد، ولی دست شرکای ایران از جمله روسیه و چین و حتی همسایگان را در تعاملات اقتصادی بستهتر میکند.
اما درباره واکنش تهران نیز که لزوما در مرحله نخست رسما خروج از برجام را اعلام کند و در کنار آن احتمالا شاهد گامهای چند مرحلهای چون افزایش سطح غنیسازی و تعداد سانتریفیوژها و توقف پروتکل الحاقی و حتی خروج از ان پی تی را باشیم.
فعلا باید منتظر ماند و دید در دو ماه آتی چه اتفاقی میافتد؟ آیا همه طرفها به راه حلی میانی خواهند رسید؟ یا کلا وارد فاز بسیار پرتنش پسابرجام و بازگشت به فصل هفت خواهیم شد؟
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
پس از وقفهای کوتاه از شنبه پنجم بهمن دوباره مینویسم. ان شاء الله!
ایام عزیزان به کام!
ایام عزیزان به کام!
🔻بالاخره معامله قرن!
گویا دونالد ترامپ قصد دارد که معامله قرن را به زودی اعلام کند و به همین منظور هم از نتانیاهو و رقیب انتخاباتی وی بنی گانتز برای سفر به واشنگتن دعوت کرده است. همین مساله بار دیگر بازار گمانهزنیها درباره محتوای معامله قرن و پیامدهای آن را داغ نموده است. نتانیاهو قرار است سه شنبه در کاخ سفید با ترامپ دیدار و گفتگو کند و هنوز تاریخ دقیق سفر گانتز مشخص نیست. قبلا هم در چند یادداشت به این طرح پرداخته و گفتم که معامله قرن صرفا معاملهای درباره نزاع فلسطین نیست، بلکه این نزاع تنها بخش کوچکی از این طرح است. این طرح سه محور اساسی دارد که یکی از آن همان منازعه سرزمینی میان فلسطینیها و اسرائیلیهاست و دیگری عادیسازی روابط میان کشورهای عربی به ویژه در حوزه خلیج فارس و اسرائیل است که در دو سال اخیر تا حد ائتلاف و همپیمانی هم ارتقا یافته است و سومین محور نیز مقابله و تضعیف نیروهای مخالف اسرائیل در منطقه و در راس آنها ایران است و اصولا خروج از برجام، پیامدهای آن و سیاست فشار حداکثری دولت آمریکا نیز در این راستا قابل تحلیل و تفسیر است. هدف از دو محور اخیر، ایجاد بستر منطقهای سازگار و در نهایت شکلگیری نظم نوینی در خاورمیانه برای تضمین آینده معامله قرن است.
واقعیت این است که پلانهای مهمی از این طرح قبل از اعلام آن اجرا شده و یا در حال اجراست؛ از واگذاری کامل قدس اشغالی به اسرائیل، شناسایی حاکمیت آن بر بلندهای اشغالی جولان و قطع کمکهای مالی به سازمان امدادرسانی به آوارگان فلسطینی "آنروا" (وابسته به سازمان ملل) با هدف حذف مساله آوارگان تا گنجاندن رهبران حماس و حزب الله در لیست سیاه آمریکا و بالا بردن بیسابقه سطح تنش با ایران در منطقه که با ترور سردار سلیمانی وارد فاز جدیدی شده است.
با وجود این، هنوز جزئیات معامله قرن درباره حل یکجانبه مناقشه فلسطین مکتوم مانده بود و چیزی که قرار است دونالد ترامپ به زودی اعلام کند مربوط به همین بخش از طرح است که در طول یک سال گذشته، به دلایل متعدد اعلام نشد. علت عمده نیز به نگرانی از تاثیرگذاری منفی آن بر شانس پیروزی نتانیاهو در انتخابات کنست بر میگشت. از این جهت که گفته میشد، آمریکا قرار است در مقابل امتیازات کلان به اسرائیل، امتیازاتی و لو اندک نیز به فلسطینیها بدهد و همین خود کافی بود تا خشم راستگرایان افراطی در اسرائیل برانگیخته شود و انتقام آن را از نتانیاهو در انتخابات بگیرند. اما اکنون که تصمیم به اعلان این طرح قبل از انتخابات سوم کنست در مارس گرفته شده است، این پرسش کانونی مطرح میشود که آیا ترامپ بیخیال این تاثیرگذاری منفی شده است یا اتفاق خاصی افتاده که این نگرانی برطرف شده است. به نظر میرسد که احتمال دومی بسیار بیشتر است و اساسا هدف از اعلام معامله قرن قبل از انتخابات مارس کنست میتواند این باشد که در نقش یک برگ برنده به کمک نتانیاهو و حزب لیکود در انتخابات عمل کند. از این رو، این گونه به نظر میرسد که در چند ماه اخیر دولت ترامپ تغییراتی بنیادین در طرح معامله قرن داده باشد که کاملا برای راستگرایان اسرائیلی رضایتبخش باشد و سبد انتخاباتی نتانیاهو را سنگینتر کند. اگر این گونه نباشد که ارائه معامله قرن قبل از این انتخابات میتواند به نفع جریان رقیب نتانیاهو و به ضرر وی باشد؛ چیزی که با توجه به صمیمیت میان ترامپ و نتانیاهو دور از انتظار است. کما این که نیاز ترامپ به آرای جریان راست مسیحی آمریکا یا همان مسیحیان اوانجلیستی در انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر آینده و همچنین لابی اسرائیلی در آمریکا باعث میشود ترامپ در محتوای معامله قرن بر خلاف منویات این جریان و همتای اسرائیلی آن عمل نکند.
به هر حال، باید منتظر ماند و دید آیا بالاخره معامله قرن رسما رونمایی میشود یا بار دیگر هم به تعویق خواهد افتاد؟ و اگر رونمایی شود، دقیقا محتوای آن چه خواهد بود؟ اما هر چه باشد، به ضرر طرف فلسطینی و به نفع اسرائیل و به ویژه نتانیاهو خواهد بود و به احتمال زیاد طی آن بخشهای مهمی از کرانه باختری به این رژیم واگذار خواهد شد که عملا سرزمینی برای کشور موعود فلسطین باقی نخواهد گذاشت؛ حتی اگر هم اشارهای به تشکیل این کشور در آن طرح شود.
معامله قرن در شق مربوط به منازعه فلسطین طرحی نیست که جهت مذاکره میان طرفهای این منازعه مطرح شود، بلکه با هدف تحمیل یکجانبه آن بر طرف فلسطینی در شرایطی منطقهای ارائه میشود که در آن فلسطینیها در سایه دودستگی داخلی، بحرانهای چند لایه و متعددِ درون کشوری و بین کشوری در منطقه خاورمیانه و عادیسازی بدون مابازای روابط کشورهای عربی عمده با اسرائیل، در بدترین وضعیت قرار دارند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
گویا دونالد ترامپ قصد دارد که معامله قرن را به زودی اعلام کند و به همین منظور هم از نتانیاهو و رقیب انتخاباتی وی بنی گانتز برای سفر به واشنگتن دعوت کرده است. همین مساله بار دیگر بازار گمانهزنیها درباره محتوای معامله قرن و پیامدهای آن را داغ نموده است. نتانیاهو قرار است سه شنبه در کاخ سفید با ترامپ دیدار و گفتگو کند و هنوز تاریخ دقیق سفر گانتز مشخص نیست. قبلا هم در چند یادداشت به این طرح پرداخته و گفتم که معامله قرن صرفا معاملهای درباره نزاع فلسطین نیست، بلکه این نزاع تنها بخش کوچکی از این طرح است. این طرح سه محور اساسی دارد که یکی از آن همان منازعه سرزمینی میان فلسطینیها و اسرائیلیهاست و دیگری عادیسازی روابط میان کشورهای عربی به ویژه در حوزه خلیج فارس و اسرائیل است که در دو سال اخیر تا حد ائتلاف و همپیمانی هم ارتقا یافته است و سومین محور نیز مقابله و تضعیف نیروهای مخالف اسرائیل در منطقه و در راس آنها ایران است و اصولا خروج از برجام، پیامدهای آن و سیاست فشار حداکثری دولت آمریکا نیز در این راستا قابل تحلیل و تفسیر است. هدف از دو محور اخیر، ایجاد بستر منطقهای سازگار و در نهایت شکلگیری نظم نوینی در خاورمیانه برای تضمین آینده معامله قرن است.
واقعیت این است که پلانهای مهمی از این طرح قبل از اعلام آن اجرا شده و یا در حال اجراست؛ از واگذاری کامل قدس اشغالی به اسرائیل، شناسایی حاکمیت آن بر بلندهای اشغالی جولان و قطع کمکهای مالی به سازمان امدادرسانی به آوارگان فلسطینی "آنروا" (وابسته به سازمان ملل) با هدف حذف مساله آوارگان تا گنجاندن رهبران حماس و حزب الله در لیست سیاه آمریکا و بالا بردن بیسابقه سطح تنش با ایران در منطقه که با ترور سردار سلیمانی وارد فاز جدیدی شده است.
با وجود این، هنوز جزئیات معامله قرن درباره حل یکجانبه مناقشه فلسطین مکتوم مانده بود و چیزی که قرار است دونالد ترامپ به زودی اعلام کند مربوط به همین بخش از طرح است که در طول یک سال گذشته، به دلایل متعدد اعلام نشد. علت عمده نیز به نگرانی از تاثیرگذاری منفی آن بر شانس پیروزی نتانیاهو در انتخابات کنست بر میگشت. از این جهت که گفته میشد، آمریکا قرار است در مقابل امتیازات کلان به اسرائیل، امتیازاتی و لو اندک نیز به فلسطینیها بدهد و همین خود کافی بود تا خشم راستگرایان افراطی در اسرائیل برانگیخته شود و انتقام آن را از نتانیاهو در انتخابات بگیرند. اما اکنون که تصمیم به اعلان این طرح قبل از انتخابات سوم کنست در مارس گرفته شده است، این پرسش کانونی مطرح میشود که آیا ترامپ بیخیال این تاثیرگذاری منفی شده است یا اتفاق خاصی افتاده که این نگرانی برطرف شده است. به نظر میرسد که احتمال دومی بسیار بیشتر است و اساسا هدف از اعلام معامله قرن قبل از انتخابات مارس کنست میتواند این باشد که در نقش یک برگ برنده به کمک نتانیاهو و حزب لیکود در انتخابات عمل کند. از این رو، این گونه به نظر میرسد که در چند ماه اخیر دولت ترامپ تغییراتی بنیادین در طرح معامله قرن داده باشد که کاملا برای راستگرایان اسرائیلی رضایتبخش باشد و سبد انتخاباتی نتانیاهو را سنگینتر کند. اگر این گونه نباشد که ارائه معامله قرن قبل از این انتخابات میتواند به نفع جریان رقیب نتانیاهو و به ضرر وی باشد؛ چیزی که با توجه به صمیمیت میان ترامپ و نتانیاهو دور از انتظار است. کما این که نیاز ترامپ به آرای جریان راست مسیحی آمریکا یا همان مسیحیان اوانجلیستی در انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر آینده و همچنین لابی اسرائیلی در آمریکا باعث میشود ترامپ در محتوای معامله قرن بر خلاف منویات این جریان و همتای اسرائیلی آن عمل نکند.
به هر حال، باید منتظر ماند و دید آیا بالاخره معامله قرن رسما رونمایی میشود یا بار دیگر هم به تعویق خواهد افتاد؟ و اگر رونمایی شود، دقیقا محتوای آن چه خواهد بود؟ اما هر چه باشد، به ضرر طرف فلسطینی و به نفع اسرائیل و به ویژه نتانیاهو خواهد بود و به احتمال زیاد طی آن بخشهای مهمی از کرانه باختری به این رژیم واگذار خواهد شد که عملا سرزمینی برای کشور موعود فلسطین باقی نخواهد گذاشت؛ حتی اگر هم اشارهای به تشکیل این کشور در آن طرح شود.
معامله قرن در شق مربوط به منازعه فلسطین طرحی نیست که جهت مذاکره میان طرفهای این منازعه مطرح شود، بلکه با هدف تحمیل یکجانبه آن بر طرف فلسطینی در شرایطی منطقهای ارائه میشود که در آن فلسطینیها در سایه دودستگی داخلی، بحرانهای چند لایه و متعددِ درون کشوری و بین کشوری در منطقه خاورمیانه و عادیسازی بدون مابازای روابط کشورهای عربی عمده با اسرائیل، در بدترین وضعیت قرار دارند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻اما و اگر سقوط هواپیمای آمریکا در افغانستان!
یک هواپیما در ولایت غزنی افغانستان سقوط کرده و اخبار ضد و نقیضی درباره آن مخابره میشود. برخی منابع رسانهای ایرانی و خارجی آوردهاند که جنبش طالبان طی بیانیهای مسئولیت آن را بر عهده گرفته و گفته است که این هواپیما وابسته به ارتش آمریکا بوده و افسرانی آمریکایی در آن حضور داشته و کشته شدهاند. هنوز آمار دقیقی از تعداد کشتهها در دست نیست، اما شبکه الجزیره در خبری فوری به نقل از طالبان بیان کرد که یک هواپیمای آمریکایی حامل چند افسر آمریکایی سقوط کرده و همگی کشته شدهاند و چیزی از سرنگون کردن آن نگفته است. در همین حال هم، پنتاگون در واکنش به این خبر اعلام کرده در حال بررسی ماجراست.
به هر حال، اگر خبر هویت آمریکایی این هواپیما و سرنگونی آن به دست طالبان صحت داشته باشد، هم تحولی بسیار مهم و مهمترین عملیات این حرکت در سالیان اخیر به شمار میرود و هم بدترین خبر برای دونالد ترامپ در روزی است که خود را برای رونمایی از معامله قرن آماده میکند.
به هر حال باید دید سقوط هواپیما نتیجه عملیات طالبان بوده یا نقص فنی. با توجه به احتمال کشته شدن افسرانی آمریکایی، اگر تایید شود که کار طالبان بوده است، دولت ترامپ را در برابر دردسری بزرگ و این پرسش مهم قرار خواهد داد که این جنبش چگونه به چنین سلاحی برای سرنگونی هواپیما دست یافته است و همین خود میتواند دامنه حادثه و پیامهای آن را فراتر از جنگ میان طالبان و آمریکا ببرد. در کنار آن، پیامد سریع این حادثه توقف گفتگوهای صلح میان طالبان و دولت آمریکا در قطر خواهد بود که با وجود پیشرفتهایی در یک ماه اخیر، اما در روزهای گذشته به دلیل اختلاف بر سر شکل آتش بس به کندی پیش میرفت.
در واقع، رفتار طالبان ظرف یکی دو سال اخیر پس از شروع مذاکرات صلح با آمریکا نشان داده است که درست همان شیوهای را در پیش گرفته که جبهه آزادیبخش ملی الجزایر در دهه شصت میلادی قرن گذشته در مذاکرات خود با فرانسه به کار گرفت؛ در حالی که شاخه سیاسی این جبهه در شهر ایوان فرانسه با دولت ژنرال دوگل مذاکره میکرد، شاخه نظامی آن مشغول انجام عملیات علیه نیروهای فرانسوی در خاک الجزایر بود.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
یک هواپیما در ولایت غزنی افغانستان سقوط کرده و اخبار ضد و نقیضی درباره آن مخابره میشود. برخی منابع رسانهای ایرانی و خارجی آوردهاند که جنبش طالبان طی بیانیهای مسئولیت آن را بر عهده گرفته و گفته است که این هواپیما وابسته به ارتش آمریکا بوده و افسرانی آمریکایی در آن حضور داشته و کشته شدهاند. هنوز آمار دقیقی از تعداد کشتهها در دست نیست، اما شبکه الجزیره در خبری فوری به نقل از طالبان بیان کرد که یک هواپیمای آمریکایی حامل چند افسر آمریکایی سقوط کرده و همگی کشته شدهاند و چیزی از سرنگون کردن آن نگفته است. در همین حال هم، پنتاگون در واکنش به این خبر اعلام کرده در حال بررسی ماجراست.
به هر حال، اگر خبر هویت آمریکایی این هواپیما و سرنگونی آن به دست طالبان صحت داشته باشد، هم تحولی بسیار مهم و مهمترین عملیات این حرکت در سالیان اخیر به شمار میرود و هم بدترین خبر برای دونالد ترامپ در روزی است که خود را برای رونمایی از معامله قرن آماده میکند.
به هر حال باید دید سقوط هواپیما نتیجه عملیات طالبان بوده یا نقص فنی. با توجه به احتمال کشته شدن افسرانی آمریکایی، اگر تایید شود که کار طالبان بوده است، دولت ترامپ را در برابر دردسری بزرگ و این پرسش مهم قرار خواهد داد که این جنبش چگونه به چنین سلاحی برای سرنگونی هواپیما دست یافته است و همین خود میتواند دامنه حادثه و پیامهای آن را فراتر از جنگ میان طالبان و آمریکا ببرد. در کنار آن، پیامد سریع این حادثه توقف گفتگوهای صلح میان طالبان و دولت آمریکا در قطر خواهد بود که با وجود پیشرفتهایی در یک ماه اخیر، اما در روزهای گذشته به دلیل اختلاف بر سر شکل آتش بس به کندی پیش میرفت.
در واقع، رفتار طالبان ظرف یکی دو سال اخیر پس از شروع مذاکرات صلح با آمریکا نشان داده است که درست همان شیوهای را در پیش گرفته که جبهه آزادیبخش ملی الجزایر در دهه شصت میلادی قرن گذشته در مذاکرات خود با فرانسه به کار گرفت؛ در حالی که شاخه سیاسی این جبهه در شهر ایوان فرانسه با دولت ژنرال دوگل مذاکره میکرد، شاخه نظامی آن مشغول انجام عملیات علیه نیروهای فرانسوی در خاک الجزایر بود.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻عمان و معامله قرن!
بالاخره دونالد ترامپ امشب در حضور بنیامین نتانیاهو طرح "معامله قرن" را رونمایی کرد. به زودی درباره محتوای آن خواهم نوشت. اما عجالتا نکتهای را درباره حضور سفیر کشور سلطنتی عمان در نشست رونمایی از این طرح بیان میکنم. البته سفرای امارات و بحرین هم شرکت کردند، ولی به نظرم حضور آنها حامل پیام تازهای نیست و اساسا این دو کشور چند سالی است روابط خود را با اسرائیل عادی کرده و در سطوحی عالی در جریان است، اما عمان همواره در طول چند دهه گذشته تلاش میکرد حداقل خود را در موضوعات و مسائل اختلافی بیطرف نشان دهد و در مساله فلسطین با وجود روابط پنهان با اسرائیل جانب احتیاط را رعایت میکرد و از اجماع عربی و به ویژه موضع رسمی حکومت خودگردان فلسطین عبور نمیکرد و خود را پایبند به آن نشان میداد.
حتی عمان تلاش کرد سفر پارسال نتانیاهو به مسقط را در راستای همان سیاست بیطرفی و ارتباط با همه در خاورمیانه توجیه کند.
واقعیت اما این است که مشارکت سفیر عمان در نشست رونمایی از معامله قرن را نمیتوان در چارچوب سیاست بیطرفانه عمان در منطقه تجزیه و تحلیل کرد بلکه اقدامی کاملا سوگیرانه به نفع اسرائیل است و بدان معناست که این کشور از این به بعد در مسائل اختلافی اگر پای اسرائیل در میان باشد، سیاست بیطرفی را کنار میگذارد؛ حتی اگر مساله مورد اختلاف قضیه فلسطین باشد. این در حالی است که اجماع فلسطینیها از هر طیف و گروهی چه لائیک چه ملی چه اسلامگرا از حکومت خودگردان گرفته تا حماس و جهاد اسلامی و غیره مخالفت قاطع با "معامله قرن" است؛ تا جایی که محمود عباس معروف به معمار اوسلو پس از سه دهه مذاکره چنان از این اقدام آمریکا به خشم آمده است که حتی از پاسخ به تماس تلفنی دونالد ترامپ خودداری میکند و میگوید میخواهد "شهیدانه" بمیرد و در ۸۴ سالگی زندگی خود را با "خیانت" به پایان نرساند.
در واقع، اقدام امروز سلطنت عمان چشماندازی آشکار از سیاست خارجی آن در دوره سلطان جدید این کشور هیثم بن طارق آل سعید را ترسیم میکند.
جالب اینجاست کشورهایی چون مصر و اردن که خود پیمان صلح با اسرائیل امضا کرده و روابط رسمی و آشکار دارند، و لو برای حفظ ظاهر هم که باشد، در این نشست شرکت نکردند. این نشان میدهد که دیگر معیار سنجش دوری و نزدیکی کشورها به اسرائیل داشتن روابط سیاسی و دیپلماتیک آشکار نیست، بلکه آنچه پشت پرده سیاست میگذرد از اهمیت بیشتری برخوردار است.
نکته دیگر این که سفیر عمان در نشست امشب چندین بار با سفرای امارات و بحرین برای نتانیاهو کف زد و سخنان او را تایید کرد. تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
بالاخره دونالد ترامپ امشب در حضور بنیامین نتانیاهو طرح "معامله قرن" را رونمایی کرد. به زودی درباره محتوای آن خواهم نوشت. اما عجالتا نکتهای را درباره حضور سفیر کشور سلطنتی عمان در نشست رونمایی از این طرح بیان میکنم. البته سفرای امارات و بحرین هم شرکت کردند، ولی به نظرم حضور آنها حامل پیام تازهای نیست و اساسا این دو کشور چند سالی است روابط خود را با اسرائیل عادی کرده و در سطوحی عالی در جریان است، اما عمان همواره در طول چند دهه گذشته تلاش میکرد حداقل خود را در موضوعات و مسائل اختلافی بیطرف نشان دهد و در مساله فلسطین با وجود روابط پنهان با اسرائیل جانب احتیاط را رعایت میکرد و از اجماع عربی و به ویژه موضع رسمی حکومت خودگردان فلسطین عبور نمیکرد و خود را پایبند به آن نشان میداد.
حتی عمان تلاش کرد سفر پارسال نتانیاهو به مسقط را در راستای همان سیاست بیطرفی و ارتباط با همه در خاورمیانه توجیه کند.
واقعیت اما این است که مشارکت سفیر عمان در نشست رونمایی از معامله قرن را نمیتوان در چارچوب سیاست بیطرفانه عمان در منطقه تجزیه و تحلیل کرد بلکه اقدامی کاملا سوگیرانه به نفع اسرائیل است و بدان معناست که این کشور از این به بعد در مسائل اختلافی اگر پای اسرائیل در میان باشد، سیاست بیطرفی را کنار میگذارد؛ حتی اگر مساله مورد اختلاف قضیه فلسطین باشد. این در حالی است که اجماع فلسطینیها از هر طیف و گروهی چه لائیک چه ملی چه اسلامگرا از حکومت خودگردان گرفته تا حماس و جهاد اسلامی و غیره مخالفت قاطع با "معامله قرن" است؛ تا جایی که محمود عباس معروف به معمار اوسلو پس از سه دهه مذاکره چنان از این اقدام آمریکا به خشم آمده است که حتی از پاسخ به تماس تلفنی دونالد ترامپ خودداری میکند و میگوید میخواهد "شهیدانه" بمیرد و در ۸۴ سالگی زندگی خود را با "خیانت" به پایان نرساند.
در واقع، اقدام امروز سلطنت عمان چشماندازی آشکار از سیاست خارجی آن در دوره سلطان جدید این کشور هیثم بن طارق آل سعید را ترسیم میکند.
جالب اینجاست کشورهایی چون مصر و اردن که خود پیمان صلح با اسرائیل امضا کرده و روابط رسمی و آشکار دارند، و لو برای حفظ ظاهر هم که باشد، در این نشست شرکت نکردند. این نشان میدهد که دیگر معیار سنجش دوری و نزدیکی کشورها به اسرائیل داشتن روابط سیاسی و دیپلماتیک آشکار نیست، بلکه آنچه پشت پرده سیاست میگذرد از اهمیت بیشتری برخوردار است.
نکته دیگر این که سفیر عمان در نشست امشب چندین بار با سفرای امارات و بحرین برای نتانیاهو کف زد و سخنان او را تایید کرد. تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻"معامله قرن": دوژوره کردن وضع دوفاکتو!
خیلیها از سرنوشت معامله قرن و امکان اجرا شدن آن میپرسند و میگویند اساسا چنین طرح ناعادلانهای هیچ گونه فرصت موفقیتی ندارد. همچنین عدهای از کشورها و خود فلسطینیها نسبت به اجرای آن هشدار داده و وعده به شکست کشاندن این طرح را میدهند. این در حالی است که این طرح به معماری داماد یهودی جراد کوشنر داماد ترامپ، برای اجرا شدن مطرح نشده است، چون اساسا کل آنچه در آن آمده، سالهاست که مو به مو در قالب سیاست ایجاد واقعیتهای اشغالگرانه به وسیله اسرائیل به اجرا درآمده و آنچه بر اساس این طرح قرار است به اسرائیل واگذار شود، عملا تحت کنترل و اشغالش است؛ از وجود شهرکهای یهودینشین در کرانه باختری گرفته تا اشغال کامل منطقه غور اردن (دشت اردن) و سلطه کامل بر دو بخش شرقی و غربی بیت المقدس و تبدیل کردن آن به پایتخت و کنترل کامل بر مرزهای آبی، دریایی و زمینی و دیگر مسائل.
اما تنها شق اجرا نشده مربوط به تشکیل کشور موعود فلسطینی است که اساسا در سایه هزار پاره شدن مناطق فلسطینینشین با ابقای شهرکهای یهودینشینِ پراکنده در 60 درصد کرانه و حضور نظامیان اسرائیلی، جدایی جغرافیایی این منطقه چند پاره از نوار غزه و دو قطعه مد نظر در نقب، هیچ گونه امکانی برای برپایی آن وجود ندارد و اگر این مناطق از طریق زنجیره تونلی به هم وصل شوند که باز در سایه نداشتن هیچ گونه حق حاکمیتی نمیتوان بر آن نام کشور نهاد و یک سری گتوهای مجزا از هم و نسبتا خودگردان خواهند بود.
از این رو، سخن گفتن از کشور فلسطین یک شوخی تلخ است و به گمانم صرفا برای خالی نماندن عریضه است.
با این اوصاف، به نظر میرسد که جدا از انگیزههای مقطعی چون انتخابات اسرائیل، منحرف کردن نگاهها از بحث استیضاح و کسب حمایت بیشتر اوانجلیستهای آمریکا، هدف غایی این طرح رسمیت و مشروعیت دادن منطقهای و بینالمللی به واقعیتهای اشغالگرانه، تثبیت آن، وادار کردن طرف فلسطینی به شناسایی و پذیرش آن و رسمیت دادن به روابط عادی شده عربی اسرائیلی در راستای ایجاد نظم نوین جدیدی در خاورمیانه است.
با وجود این، اما اقدام ترامپ با توجه به شوکی که ایجاد کرده، میتواند فی نفسه فرصتی را بیافریند که هم این مشروعیتبخشی منتفی گردد و هم آن واقعیتهای تلخ سرزمینی به چالش کشیده شود. اما کلید این فرصت در سایه تشتت و چند دستگی ائتلافی میان کشورهای عربی و اسلامی، تنها دست خود فلسطینیها به ویژه شخص ابومازن رئیس حکومت خودگردان فلسطین است و واکنشهای عربی، اسلامی و بینالمللی تنها در سایه آن میتواند برآیند روشنی داشته باشد.
تنها راه حل ممکن هم این است که اولا، ابومازن تشکیلات خودگردان را منحل کند و به موجودیت و کارکردهای آن از جمله هماهنگی امنیتی که اسرائیل در سایه آن در طول سه دهه گذشته آن واقعیتها را ایجاد و تشکیلات را صرفا به نهادی خدماتی تبدیل کرده است، پایان دهد و مسئولیت کلیه مناطق تحت اشغال را به خود اسرائیل واگذار کند.
ثانیا، ابومازن با هماهنگی حماس و دیگر گروهها فراخوان عمومی به قیام سراسری را صادر کند. این گونه است که اسرائیل از یک سو در برابر پیامدهای فراگیر انحلال تشکیلات خودگردان و از سوی دیگر تبعات قیام سراسری فلسطینیان در وضعیت دشواری قرار خواهد گرفت.
باید دید محمود عباس این راه را میرود و یا صرفا به مخالفت کلامی با طرح "معامله قرن" بسنده خواهد کرد. من شخصا بعید میدانم وی چنین مسیری را در پیش بگیرد. معضلی جدی که فلسطینیها امروزه در مواجهه با اشغالگری با آن مواجه هستند، دو گانگی قدرت میان غزه و رام الله و نهاد دست و پا گیر تشکیلات خودگردان و الزامات وجودی آن در کرانه باختری است؛ منطقهای که با توجه به وسعت جغرافیایی و ثقل جمیعتی و تحت اشغال بودن آن از اهمیتی ویژه و بسیار فراتر از نوار غزه برخوردار است.
اما اگر ابومازن چنین تصمیمی نگیرد که از دست حماس هم کار خاصی بر نمیآید؛ چون از یک طرف کلیه فعالان آن در کرانه باختری در زندانهای اسرائیلی هستند و عملا توان بسیج قاطبه فلسطینیها در این منطقه را ندارد و از سوی دیگر، اگر هم بخواهد در این منطقه بدون همکاری فتح و عباس تظاهراتی راه بیاندازد، ابتدا باید از سد تشکیلات خودگردان عبور کند که آن هم شدنی نیست و حتی خطر وقوع درگیری داخلی را به دنبال دارد.
در کنار آن هم اگر بخواهد از غزه اقدامی بکند، احتمال وقوع یک جنگ وجود دارد. خلاصه این که برخورد بدون اجماع عملی با معامله قرن که در دو پارامتر انحلال حکومت خودگردان و قیام سراسری خود را نشان دهد، مواجهه با طرح را به درگیری میان یک یا چند گروه با اسرائیل تقلیل خواهد داد. البته در سایه احتمال ضعیف این دو اقدام، به احتمال زیاد هر گروهی از سر ناچاری همان مسیر خود را به شکلی مستقل در مقابله با طرح ترامپ بپیماید که برونداد مشخصی هم نخواهد داشت.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
خیلیها از سرنوشت معامله قرن و امکان اجرا شدن آن میپرسند و میگویند اساسا چنین طرح ناعادلانهای هیچ گونه فرصت موفقیتی ندارد. همچنین عدهای از کشورها و خود فلسطینیها نسبت به اجرای آن هشدار داده و وعده به شکست کشاندن این طرح را میدهند. این در حالی است که این طرح به معماری داماد یهودی جراد کوشنر داماد ترامپ، برای اجرا شدن مطرح نشده است، چون اساسا کل آنچه در آن آمده، سالهاست که مو به مو در قالب سیاست ایجاد واقعیتهای اشغالگرانه به وسیله اسرائیل به اجرا درآمده و آنچه بر اساس این طرح قرار است به اسرائیل واگذار شود، عملا تحت کنترل و اشغالش است؛ از وجود شهرکهای یهودینشین در کرانه باختری گرفته تا اشغال کامل منطقه غور اردن (دشت اردن) و سلطه کامل بر دو بخش شرقی و غربی بیت المقدس و تبدیل کردن آن به پایتخت و کنترل کامل بر مرزهای آبی، دریایی و زمینی و دیگر مسائل.
اما تنها شق اجرا نشده مربوط به تشکیل کشور موعود فلسطینی است که اساسا در سایه هزار پاره شدن مناطق فلسطینینشین با ابقای شهرکهای یهودینشینِ پراکنده در 60 درصد کرانه و حضور نظامیان اسرائیلی، جدایی جغرافیایی این منطقه چند پاره از نوار غزه و دو قطعه مد نظر در نقب، هیچ گونه امکانی برای برپایی آن وجود ندارد و اگر این مناطق از طریق زنجیره تونلی به هم وصل شوند که باز در سایه نداشتن هیچ گونه حق حاکمیتی نمیتوان بر آن نام کشور نهاد و یک سری گتوهای مجزا از هم و نسبتا خودگردان خواهند بود.
از این رو، سخن گفتن از کشور فلسطین یک شوخی تلخ است و به گمانم صرفا برای خالی نماندن عریضه است.
با این اوصاف، به نظر میرسد که جدا از انگیزههای مقطعی چون انتخابات اسرائیل، منحرف کردن نگاهها از بحث استیضاح و کسب حمایت بیشتر اوانجلیستهای آمریکا، هدف غایی این طرح رسمیت و مشروعیت دادن منطقهای و بینالمللی به واقعیتهای اشغالگرانه، تثبیت آن، وادار کردن طرف فلسطینی به شناسایی و پذیرش آن و رسمیت دادن به روابط عادی شده عربی اسرائیلی در راستای ایجاد نظم نوین جدیدی در خاورمیانه است.
با وجود این، اما اقدام ترامپ با توجه به شوکی که ایجاد کرده، میتواند فی نفسه فرصتی را بیافریند که هم این مشروعیتبخشی منتفی گردد و هم آن واقعیتهای تلخ سرزمینی به چالش کشیده شود. اما کلید این فرصت در سایه تشتت و چند دستگی ائتلافی میان کشورهای عربی و اسلامی، تنها دست خود فلسطینیها به ویژه شخص ابومازن رئیس حکومت خودگردان فلسطین است و واکنشهای عربی، اسلامی و بینالمللی تنها در سایه آن میتواند برآیند روشنی داشته باشد.
تنها راه حل ممکن هم این است که اولا، ابومازن تشکیلات خودگردان را منحل کند و به موجودیت و کارکردهای آن از جمله هماهنگی امنیتی که اسرائیل در سایه آن در طول سه دهه گذشته آن واقعیتها را ایجاد و تشکیلات را صرفا به نهادی خدماتی تبدیل کرده است، پایان دهد و مسئولیت کلیه مناطق تحت اشغال را به خود اسرائیل واگذار کند.
ثانیا، ابومازن با هماهنگی حماس و دیگر گروهها فراخوان عمومی به قیام سراسری را صادر کند. این گونه است که اسرائیل از یک سو در برابر پیامدهای فراگیر انحلال تشکیلات خودگردان و از سوی دیگر تبعات قیام سراسری فلسطینیان در وضعیت دشواری قرار خواهد گرفت.
باید دید محمود عباس این راه را میرود و یا صرفا به مخالفت کلامی با طرح "معامله قرن" بسنده خواهد کرد. من شخصا بعید میدانم وی چنین مسیری را در پیش بگیرد. معضلی جدی که فلسطینیها امروزه در مواجهه با اشغالگری با آن مواجه هستند، دو گانگی قدرت میان غزه و رام الله و نهاد دست و پا گیر تشکیلات خودگردان و الزامات وجودی آن در کرانه باختری است؛ منطقهای که با توجه به وسعت جغرافیایی و ثقل جمیعتی و تحت اشغال بودن آن از اهمیتی ویژه و بسیار فراتر از نوار غزه برخوردار است.
اما اگر ابومازن چنین تصمیمی نگیرد که از دست حماس هم کار خاصی بر نمیآید؛ چون از یک طرف کلیه فعالان آن در کرانه باختری در زندانهای اسرائیلی هستند و عملا توان بسیج قاطبه فلسطینیها در این منطقه را ندارد و از سوی دیگر، اگر هم بخواهد در این منطقه بدون همکاری فتح و عباس تظاهراتی راه بیاندازد، ابتدا باید از سد تشکیلات خودگردان عبور کند که آن هم شدنی نیست و حتی خطر وقوع درگیری داخلی را به دنبال دارد.
در کنار آن هم اگر بخواهد از غزه اقدامی بکند، احتمال وقوع یک جنگ وجود دارد. خلاصه این که برخورد بدون اجماع عملی با معامله قرن که در دو پارامتر انحلال حکومت خودگردان و قیام سراسری خود را نشان دهد، مواجهه با طرح را به درگیری میان یک یا چند گروه با اسرائیل تقلیل خواهد داد. البته در سایه احتمال ضعیف این دو اقدام، به احتمال زیاد هر گروهی از سر ناچاری همان مسیر خود را به شکلی مستقل در مقابله با طرح ترامپ بپیماید که برونداد مشخصی هم نخواهد داشت.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻ایران و عربستان و مساله فلسطین!
امشب سخنگوی وزارت امور خارجه ایران اعلام کرد که ریاض مانع شرکت هیاتی از این وزارتخانه در نشست وزرای خارجه سازمان همکاری اسلامی در جده شده است؛ نشستی که به دعوت حکومت خودگردان فلسطین قرار است فردا برگزار شود و طرح معامله قرن دونالد ترامپ را به بحث و بررسی بگذارد و موضع اسلامی واحدی علیه آن اتخاذ شود.
واقعیت این است که چه ایران در این نشست شرکت کند یا نکند، خروجی مشترک چنین دیدارهای جمعی عربی و اسلامی و بینالمللی در بحث فلسطین از محکومیت زبانی اسرائیل و حمایت کلامی از فلسطین فراتر نمیرود و تجربه صدها نشست اتحادیه عرب و سازمان همکاری اسلامی در طول چند دهه گذشته نشان داده است که کارکردی عملی ندارند. با این وجود اما اقدام اخیر ریاض پرده از اتفاقات و مسائلی بر میدارد: نخست این که روابط میان تهران و ریاض به چنان نقطه حضیضی رسیده است که حتی آرمان فلسطین هم نمیتواند آنها را صرفا برای بیان یک موضع سیاسی مشترک در حمایت از آن گرد هم آورد. دوم این که این آرمان دیگر در روابط بین اسلامی و عربی حداقل میان ایران و عربستان به عنوان یک مساله وحدتبخش و اجماعی مطرح نیست که به یک قضیه اختلافی تبدیل شده است و فراتر از آن هم در نتیجه تحولات هولناک یک دهه اخیر در خاورمیانه، نه تنها حمایت از فلسطین در سیاست خارجی برخی کشورها رنگ باخته، بلکه جای خود را به ائتلاف با اسرائیل داده است و همین خود، الزاماتی را بر مناسبات منطقهای به ویژه میان ایران و عربستان تحمیل کرده و میکند.
سوم این که خوشبینیها به امکان آشتی میان ایران و عربستان در یکی دو ماه اخیر به دنبال تحرکات میانجیگرانه پاکستان، عمان و عراق واقعبینانه نبوده و برآیند شناختی نادرست از واقعیتهای جدید در منطقه است.
قبلا هم نگارنده در چند یادداشت بیان داشته که امروزه تنش میان تهران و ریاض دیگر تابع فاکتورهای شناخته شده در طول چهار دهه گذشته و مسائل اختلافی دیرینه میان دو طرف نیست، بلکه تابعی از تنشی بزرگتر در سطح منطقه میان تهران و واشنگتن است. از این رو، این گونه به نظر میرسد که گشایش و آشتی در روابط ایران و عربستان به گشایشی پیشینی در روابط میان آمریکا و ایران گره خورده باشد. این تحول از سال 2015 و به ویژه پس از سرکار آمدن دونالد ترامپ روی داده است. یک علت آن به روابط ائتلافی میان آمریکا و عربستان باز میگردد که مانع از آن میشود ریاض در شرایط فشار حداکثری بر ایران پشت واشنگتن را به ویژه در سایه شدت گرفتن اختلافات خود با تهران در چند سال اخیر خالی کند. علت دوم اما به مناسبات داخلی قدرت در خود عربستان باز میگردد. بر کسی پوشیده نیست که محمد بن سلمان در صرافت پادشاهی عربستان است و برای نشستن بر این کرسی به حمایت دولت آمریکا و شخص ترامپ نیاز دارد. کسی که با معادله قدرت درون خاندانی در عربستان آشنا باشد، نیک میداند که همه طرفهای قدرتمند این معادله با آمریکا روابط نزدیکی دارند و از این طریق، واشنگتن به ویژه پس از عزل ملک فیصل در دهه هفتاد قرن پیشین به شیوه غیر مستقیم، اما موثر در انتخاب ولیعهد و پادشاه اعمال نفوذ میکند و اساسا بدون این اعمال نفوذ و حمایت ترامپ ولایتعهدی محمد بن سلمان و کنار گذاشتن شخصیت متنفذ و محافظهکاری چون محمد بن نایف چندان ممکن نبود. بن سلمان بهتر از هر کسی از این نقش و مسائل آگاه است و به همین خاطر در رابطه با ایران بعید است بیگدار به آب بزند؛ به ویژه پس از بحران ترور جمال خاشقچی و لابیگری بنیامین نتانیاهو در آمریکا جهت ممانعت از فشار جدی بر وی که همین مساله نیز الزاماتی را ایجاد کرده است.
در واقع، در یک دهه اخیر که بحران میان دو طرف بیش از هر زمانی شدت یافت، بهترین وقت برای کنترل آن، کاهش قابل توجه اختلافات و حتی آشتی در زمان ملک عبدالله و به ویژه هنگامی بود که برجام امضا شد و عربستان احساس میکرد آمریکا به دغدغههایش در رابطه ایران بیتوجه و آن را تنها گذاشته است. اما ایران که خود را در نتیجه برجام و تحولات منطقه در موقعیت برتر میدید، این فرصت را مغتنم نشمرد و از این جهت، به نظر میرسید که لزومی برای حرکت در جهت آشتی با عربستان نمیدید و دولت بر خلاف امروز که بر طبل بهبود روابط با همسایگان میکوبد، گویا بر این گمان بود که پس از بستن با قدرتهای بزرگ، این دیگران هستند که پیشقدم خواهند شد.
اما امروز ریاض از یک سو در سایه فشار حداکثری آمریکا بر ایران خود را در موقعیتی دیگر میبیند واز دیگر سو روابط ایران و عربستان تابع دو متغیر آمریکایی و اسرائیلی شده است. از این جهت، جلوگیری از مشارکت ایران در نشست جده و موضع عربستان در قبال معامله قرن قبل از آن که بیانگر چرخش سیاست خارجی آن نسبت مساله فلسطین و اسرائیل باشد، چشماندازی از یک نوع خط کشی ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک در منطقه است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
امشب سخنگوی وزارت امور خارجه ایران اعلام کرد که ریاض مانع شرکت هیاتی از این وزارتخانه در نشست وزرای خارجه سازمان همکاری اسلامی در جده شده است؛ نشستی که به دعوت حکومت خودگردان فلسطین قرار است فردا برگزار شود و طرح معامله قرن دونالد ترامپ را به بحث و بررسی بگذارد و موضع اسلامی واحدی علیه آن اتخاذ شود.
واقعیت این است که چه ایران در این نشست شرکت کند یا نکند، خروجی مشترک چنین دیدارهای جمعی عربی و اسلامی و بینالمللی در بحث فلسطین از محکومیت زبانی اسرائیل و حمایت کلامی از فلسطین فراتر نمیرود و تجربه صدها نشست اتحادیه عرب و سازمان همکاری اسلامی در طول چند دهه گذشته نشان داده است که کارکردی عملی ندارند. با این وجود اما اقدام اخیر ریاض پرده از اتفاقات و مسائلی بر میدارد: نخست این که روابط میان تهران و ریاض به چنان نقطه حضیضی رسیده است که حتی آرمان فلسطین هم نمیتواند آنها را صرفا برای بیان یک موضع سیاسی مشترک در حمایت از آن گرد هم آورد. دوم این که این آرمان دیگر در روابط بین اسلامی و عربی حداقل میان ایران و عربستان به عنوان یک مساله وحدتبخش و اجماعی مطرح نیست که به یک قضیه اختلافی تبدیل شده است و فراتر از آن هم در نتیجه تحولات هولناک یک دهه اخیر در خاورمیانه، نه تنها حمایت از فلسطین در سیاست خارجی برخی کشورها رنگ باخته، بلکه جای خود را به ائتلاف با اسرائیل داده است و همین خود، الزاماتی را بر مناسبات منطقهای به ویژه میان ایران و عربستان تحمیل کرده و میکند.
سوم این که خوشبینیها به امکان آشتی میان ایران و عربستان در یکی دو ماه اخیر به دنبال تحرکات میانجیگرانه پاکستان، عمان و عراق واقعبینانه نبوده و برآیند شناختی نادرست از واقعیتهای جدید در منطقه است.
قبلا هم نگارنده در چند یادداشت بیان داشته که امروزه تنش میان تهران و ریاض دیگر تابع فاکتورهای شناخته شده در طول چهار دهه گذشته و مسائل اختلافی دیرینه میان دو طرف نیست، بلکه تابعی از تنشی بزرگتر در سطح منطقه میان تهران و واشنگتن است. از این رو، این گونه به نظر میرسد که گشایش و آشتی در روابط ایران و عربستان به گشایشی پیشینی در روابط میان آمریکا و ایران گره خورده باشد. این تحول از سال 2015 و به ویژه پس از سرکار آمدن دونالد ترامپ روی داده است. یک علت آن به روابط ائتلافی میان آمریکا و عربستان باز میگردد که مانع از آن میشود ریاض در شرایط فشار حداکثری بر ایران پشت واشنگتن را به ویژه در سایه شدت گرفتن اختلافات خود با تهران در چند سال اخیر خالی کند. علت دوم اما به مناسبات داخلی قدرت در خود عربستان باز میگردد. بر کسی پوشیده نیست که محمد بن سلمان در صرافت پادشاهی عربستان است و برای نشستن بر این کرسی به حمایت دولت آمریکا و شخص ترامپ نیاز دارد. کسی که با معادله قدرت درون خاندانی در عربستان آشنا باشد، نیک میداند که همه طرفهای قدرتمند این معادله با آمریکا روابط نزدیکی دارند و از این طریق، واشنگتن به ویژه پس از عزل ملک فیصل در دهه هفتاد قرن پیشین به شیوه غیر مستقیم، اما موثر در انتخاب ولیعهد و پادشاه اعمال نفوذ میکند و اساسا بدون این اعمال نفوذ و حمایت ترامپ ولایتعهدی محمد بن سلمان و کنار گذاشتن شخصیت متنفذ و محافظهکاری چون محمد بن نایف چندان ممکن نبود. بن سلمان بهتر از هر کسی از این نقش و مسائل آگاه است و به همین خاطر در رابطه با ایران بعید است بیگدار به آب بزند؛ به ویژه پس از بحران ترور جمال خاشقچی و لابیگری بنیامین نتانیاهو در آمریکا جهت ممانعت از فشار جدی بر وی که همین مساله نیز الزاماتی را ایجاد کرده است.
در واقع، در یک دهه اخیر که بحران میان دو طرف بیش از هر زمانی شدت یافت، بهترین وقت برای کنترل آن، کاهش قابل توجه اختلافات و حتی آشتی در زمان ملک عبدالله و به ویژه هنگامی بود که برجام امضا شد و عربستان احساس میکرد آمریکا به دغدغههایش در رابطه ایران بیتوجه و آن را تنها گذاشته است. اما ایران که خود را در نتیجه برجام و تحولات منطقه در موقعیت برتر میدید، این فرصت را مغتنم نشمرد و از این جهت، به نظر میرسید که لزومی برای حرکت در جهت آشتی با عربستان نمیدید و دولت بر خلاف امروز که بر طبل بهبود روابط با همسایگان میکوبد، گویا بر این گمان بود که پس از بستن با قدرتهای بزرگ، این دیگران هستند که پیشقدم خواهند شد.
اما امروز ریاض از یک سو در سایه فشار حداکثری آمریکا بر ایران خود را در موقعیتی دیگر میبیند واز دیگر سو روابط ایران و عربستان تابع دو متغیر آمریکایی و اسرائیلی شده است. از این جهت، جلوگیری از مشارکت ایران در نشست جده و موضع عربستان در قبال معامله قرن قبل از آن که بیانگر چرخش سیاست خارجی آن نسبت مساله فلسطین و اسرائیل باشد، چشماندازی از یک نوع خط کشی ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک در منطقه است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻برجام و معادله ماشه!
امروز محمود واعظی رئیس دفتر رئیس جمهور اظهار داشت که جمعبندیها از نتایج مذاکرات با ژوزف بوریل هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا در جریان سفر دو روز پیش وی به تهران نشان میدهد که اروپاییها مکانیسم ماشه را عملیاتی نخواهند کرد. دیروز نیز خود بوریل بیان داشت که اروپا بازه زمانی حل اختلافات بر سر برجام را تا زمان نامعلومی تمدید خواهد کرد. این سخنان بر آن تاکید دارد که شرکای اروپایی برجام فعلا قصد کلید زدن روند اجرایی مکانیسم ماشه را ندارند.
اما در عین حال، چنین سخنانی میتواند نشان از شکلگیری یک معادله جدید در رابطه با برجام میان اروپا و ایران باشد؛ معادلهای که بر اساس آن تهران پس از اعلام پایان همه محدودیتهای "عملیاتی" اعمال شده بر برنامه هستهای، عملا فراتر از گامهای کنونی نرود، به عنوان مثال در بحث غنیسازی اورانیوم از این 5 درصد عبور نکند و یا پس از پایان محدودیت تعداد سانتریفیوژها، به شکل قابل توجهی آنها را افزایش ندهد و یا در نظارت سختگیرانه آژانس بینالمللی انرژی اتمی تغییری ایجاد نکند. به عبارتی دیگر، اروپا میخواهد ایران با وجود برداشتن همه این محدودیتها، اما در عمل به دوره قبل از برجام باز نگردد؛ زمانی که غنی سازی 20 درصدی انجام میشد و حدود 19 هزار سانتریفیوژ کار میکرد.
در مقابل هم اروپا با وجود اعلان تصمیم خود برای فعالسازی مکانیسم ماشه فعلا از آغاز روند آن خودداری کند.
واقعیت این است که با وجود اعلام ایران مبنی بر پایان همه محدودیتهای عملیاتی در برجام، اما چون هنوز در عرصه عمل تا بازگشت به دوره قبل از این توافق فاصله زیادی وجود دارد، به نظر میرسد ماندگاری همین سطح هم در سایه بیرغبتی یا ناتوانی اروپا برای مقابله با تحریمهای آمریکا مطلوب اروپاییها باشد و از این رو، اگر با وجود رونمایی از مکانیسم ماشه هنوز آن را عملیاتی نکردهاند، احتمالا به این علت باشد تا از آن به عنوان یک چماق و تهدید استفاده کنند و مانع آن شوند که ایران پس از اعلام پایان قید و بندهای هستهای، عملا گام خاصی به ویژه در مباحث مربوط به افزایش سطح غنیسازی اورانیوم، افزایش تعداد سانتریفیوژها و نظارت آژانس بردارد.
از این رو، احتمالا اروپا قبل از شروع روند مکانیسم ماشه، منتظر گامهای بعدی ایران خواهد ماند که اگر در این سطوح گامی جدی برداشته شود، عملیاتی شدن مکانیسم ماشه بسیار محتمل خواهد بود.
اما حالا باید منتظر بود و دید ایران چکار خواهد کرد؟ تا به حال پنج گام در جهت کاهش تعهدات با هدف وادار کردن اروپا به ایستادن در برابر تحریمهای آمریکا برداشته اما این سیاست تاکنون برآیندی نداشته و حالا باید دید پس از پایان محدودیتهای برجامی تا کجا پیش خواهد رفت؟
فکر میکنم تجربه حدود دو سال پس از خروج آمریکا از برجام کافی است تا ثابت کند اروپاییها گام عملی خاصی در جهت معکوس تحریمها بر نخواهند داشت و از این جهت، به گمانم برداشتن گامهای جدیتر هستهای نیز تغییری در موضع اروپا در قبال تحریمها ایجاد نخواهد کرد. واقعیت این است که جدا از این که اروپاییها دقیقا همان خواستههای آمریکا را و لو به شکلی دیگر و در قالبی شیک بیان و اخیرا شفافتر این را اعلام میکنند، اما عملا هم آمریکا دست آنها را بسته است و اجازه تحرکی در جهت منتفع ساختن تهران از منافع برجام را حتی در چهارچوب ایجاد سازکاری انسانی مثل اینستکس نمیدهد. در واقع هدف اصلی آمریکا از راهاندازی کانال مالی سوئیس برای انتقال دارو به ایران نیز سلب هر گونه قدرت مانور از اروپاییها در مساله برجام است.
لب کلام این که اروپاییها با برگه ماشه به دنبال شکلگیری معادله پیشگفته برای حفظ حداقلی برجام و کاهش تنش در این حوزه از این طریق هستند و این که این معادله شکل خواهد گرفت یا خیر بستگی به رفتارهای هستهای آتی ایران دارد. در کل من زیاد خوشبین نیستم و فکر میکنم دیر یا زود اروپا به سمت عملیاتی کردن مکانیسم ماشه خواهد رفت.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
امروز محمود واعظی رئیس دفتر رئیس جمهور اظهار داشت که جمعبندیها از نتایج مذاکرات با ژوزف بوریل هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا در جریان سفر دو روز پیش وی به تهران نشان میدهد که اروپاییها مکانیسم ماشه را عملیاتی نخواهند کرد. دیروز نیز خود بوریل بیان داشت که اروپا بازه زمانی حل اختلافات بر سر برجام را تا زمان نامعلومی تمدید خواهد کرد. این سخنان بر آن تاکید دارد که شرکای اروپایی برجام فعلا قصد کلید زدن روند اجرایی مکانیسم ماشه را ندارند.
اما در عین حال، چنین سخنانی میتواند نشان از شکلگیری یک معادله جدید در رابطه با برجام میان اروپا و ایران باشد؛ معادلهای که بر اساس آن تهران پس از اعلام پایان همه محدودیتهای "عملیاتی" اعمال شده بر برنامه هستهای، عملا فراتر از گامهای کنونی نرود، به عنوان مثال در بحث غنیسازی اورانیوم از این 5 درصد عبور نکند و یا پس از پایان محدودیت تعداد سانتریفیوژها، به شکل قابل توجهی آنها را افزایش ندهد و یا در نظارت سختگیرانه آژانس بینالمللی انرژی اتمی تغییری ایجاد نکند. به عبارتی دیگر، اروپا میخواهد ایران با وجود برداشتن همه این محدودیتها، اما در عمل به دوره قبل از برجام باز نگردد؛ زمانی که غنی سازی 20 درصدی انجام میشد و حدود 19 هزار سانتریفیوژ کار میکرد.
در مقابل هم اروپا با وجود اعلان تصمیم خود برای فعالسازی مکانیسم ماشه فعلا از آغاز روند آن خودداری کند.
واقعیت این است که با وجود اعلام ایران مبنی بر پایان همه محدودیتهای عملیاتی در برجام، اما چون هنوز در عرصه عمل تا بازگشت به دوره قبل از این توافق فاصله زیادی وجود دارد، به نظر میرسد ماندگاری همین سطح هم در سایه بیرغبتی یا ناتوانی اروپا برای مقابله با تحریمهای آمریکا مطلوب اروپاییها باشد و از این رو، اگر با وجود رونمایی از مکانیسم ماشه هنوز آن را عملیاتی نکردهاند، احتمالا به این علت باشد تا از آن به عنوان یک چماق و تهدید استفاده کنند و مانع آن شوند که ایران پس از اعلام پایان قید و بندهای هستهای، عملا گام خاصی به ویژه در مباحث مربوط به افزایش سطح غنیسازی اورانیوم، افزایش تعداد سانتریفیوژها و نظارت آژانس بردارد.
از این رو، احتمالا اروپا قبل از شروع روند مکانیسم ماشه، منتظر گامهای بعدی ایران خواهد ماند که اگر در این سطوح گامی جدی برداشته شود، عملیاتی شدن مکانیسم ماشه بسیار محتمل خواهد بود.
اما حالا باید منتظر بود و دید ایران چکار خواهد کرد؟ تا به حال پنج گام در جهت کاهش تعهدات با هدف وادار کردن اروپا به ایستادن در برابر تحریمهای آمریکا برداشته اما این سیاست تاکنون برآیندی نداشته و حالا باید دید پس از پایان محدودیتهای برجامی تا کجا پیش خواهد رفت؟
فکر میکنم تجربه حدود دو سال پس از خروج آمریکا از برجام کافی است تا ثابت کند اروپاییها گام عملی خاصی در جهت معکوس تحریمها بر نخواهند داشت و از این جهت، به گمانم برداشتن گامهای جدیتر هستهای نیز تغییری در موضع اروپا در قبال تحریمها ایجاد نخواهد کرد. واقعیت این است که جدا از این که اروپاییها دقیقا همان خواستههای آمریکا را و لو به شکلی دیگر و در قالبی شیک بیان و اخیرا شفافتر این را اعلام میکنند، اما عملا هم آمریکا دست آنها را بسته است و اجازه تحرکی در جهت منتفع ساختن تهران از منافع برجام را حتی در چهارچوب ایجاد سازکاری انسانی مثل اینستکس نمیدهد. در واقع هدف اصلی آمریکا از راهاندازی کانال مالی سوئیس برای انتقال دارو به ایران نیز سلب هر گونه قدرت مانور از اروپاییها در مساله برجام است.
لب کلام این که اروپاییها با برگه ماشه به دنبال شکلگیری معادله پیشگفته برای حفظ حداقلی برجام و کاهش تنش در این حوزه از این طریق هستند و این که این معادله شکل خواهد گرفت یا خیر بستگی به رفتارهای هستهای آتی ایران دارد. در کل من زیاد خوشبین نیستم و فکر میکنم دیر یا زود اروپا به سمت عملیاتی کردن مکانیسم ماشه خواهد رفت.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻ترکیه و ادلب!
استان ادلب به مساحت 6100 کیلومتر در شمال سوریه و در نزدیکی مرز ترکیه واقع است. این استان تنها منطقه باقیمانده در دست مخالفان مسلح سوری است که از حدود دو ماه پیش حملات برای بازگرداندن این استان به سیطره دولت سوریه کلید خورده و ظرف دو هفته اخیر شدت و پیشروی سریع السیری داشته است. نبرد ادلب برای همه طرفهای نزاع سرنوشتساز و از اهمیتی ژئواستراتژیک برخوردار است و در واقع موازنه قدرت و معادلات سیاسی آینده سوریه به سرنوشت همین نبرد گره ناگسستنی خورده است. از یک طرف، پس از این که در دو سال اخیر موازنه قدرت میدانی به نفع نظام سوریه تغییر یافت، به نظر میرسد مثلث دمشق، تهران و مسکو میخواهد با گرفتن ادلب از معارضان دو هدف را محقق گرداند: نخست این که پرونده مخالفان لا اقل در بعد نظامی مختومه شود و به تبع آن با گرفتن برگه ادلب، تنها اهرم فشار نظامی از آنها در هر گونه مذاکرات سیاسی در آینده سلب شود و اینچنین بدون هیچ گونه پشتوانه میدانی وارد کارزاری سیاسی شوند که برآیند آن از هم اکنون معلوم خواهد بود. دوم این که دست ترکیه از تاثیرگذاری بر معادلات داخلی سوریه کوتاه شود و یا به حداقل ممکن برسد. به نظر میرسد تصور این بود که ترکیه مانند دیگر تجارب پیشین چون نبرد حلب و غیره رفته رفته در ادلب نیز با امر واقع کنار خواهد آمد و تمام هم و غم خود را معطوف منطقه کُردی سوریه به عنوان یک کانون خطر ژئوپلیتیکی خواهد کرد. اما با وجود این که پیشرویهای سریع دو هفته اخیر ارتش سوریه و نیروهای همپیمان آن با حمایت هوایی روسیه، ترکیه را در مظان اتهام معامله و ساخت و پاخت با مسکو قرار داد، ولی واکنش تند در روزهای اخیر نشان داد که نگاهی حیثیتی به این نبرد دارد و به این آسانی با از کف رفتن ادلب به عنوان نقطه ثقل تاثیرگذاری خود بر معادلات کنونی و آتی سوریه کنار نمیآید.
انگیزه ترکیه از اتخاذ چنین موضعی و درگیر شدن با نیروهای دولت سوریه، نه صرفا بحث هجوم گسترده آوارگان ادلبی به مرزهای ترکیه و تبعات آن و یا کشته شدن چند نظامی تُرک، بلکه جلوگیری از حذف خود از معادلات سیاسی همسایه جنوبی است که اگر این مهم تحقق یابد، پیامدهای مهم دیگری نیز خواهد داشت؛ از یک سو، در عرصه داخلی ترکیه حزب آک پارتی را با چالشهایی در برابر جریان اپوزیسیون مواجه خواهد کرد و چنین اتفاقی حمل بر شکست سیاست خاورمیانهای و سوری حزب حاکم خواهد شد و از سوی دیگر، موقعیت ترکیه را نزد نیروهای مخالف سوری به عنوان قدرتی قابل اتکا زیر سوال خواهد برد و همین مساله میتواند این نیروها را حتی از همراهی با ترکیه در جنگ با نیروهای کُردی در شمال و شرق فرات منصرف کند.
واقعیت این است که پس از کنار کشیدن جمع "دوستان سوریه" و حرکت برخی اعضای این جمع چون عربستان و امارات در جهت آشتی با نظام سوریه، ترکیه در حمایت از مخالفان سوریه تنها ماند و در نتیجه آن برای حفظ حداقلی نفوذ خود در سوریه از طریق ابقای سلطه سرزمینی نیروهای مورد حمایتش، به ناچار وارد روند آستانه شد؛ روندی که تا اینجا برآیندی خاص برای ترکیه نداشته و طرف مقابل به خوبی از آن به عنوان پوششی برای بازپس گیری تدریجی مناطق تحت تصرف مخالفان استفاده کرد و اکنون نیز پلان آخر این ماجرا در حال اجراست.
به هر حال، اکنون سهم ترکیه از بحران سوریه ماندن بیش از سه میلیون آواره بر روی دست آن و تهدیدات ژئوپلیتیکی ناشی از موجودیت شبه خودمختار کُردی در شمال و شرق سوریه است. البته اگر این گمانه را بپذیریم که احتمالا ترکیه بر سر ادلب در قبال تعهد طرف روسی برای سیطره مجدد ارتش سوریه بر مناطق تحت کنترل کُردها معاملهای کرده باشد، که باز ثمن خود را نقدا در مقابل امری نسیه پرداخت کرده است و با وجود حضور نیروهای آمریکایی در این مناطق، تحقق چنین مسالهای به این سادگی نیست. البته، این احتمال هم در حد خود چندان قوی نیست و گمانهای ضعیف است.
به هر حال، به نظرم به دنبال واکنش تند ترکیه، احتمالا روسیه فعلا از شیب تند حملات بکاهد و از این رو، مساله ادلب اندکی کشدار شود. مسکو که چند سالی است تلاش میکند تا ترکیه را از بلوک غرب جدا و به خود نزدیک کند، بعید است به خاطر ادلب روابطش رابا ترکیه بحرانی کند و احتمالا تا حدودی نگرانیهای آنکارا را مدنظر قرار دهد.
لب کلام این که دیر یا زود مساله ادلب نیز به طریقی تمام خواهد شد و میتوان آن را آخرین پلان از جنگ داخلی در سوریه دانست، اما نمیتوان آن را پایان بحران داخلی در این کشور قلمداد کرد. تازه بعد از ادلب بخش جنجالی دیگر بحران سوریه شروع خواهد شد. به نظرم، در این دوره روسیه به شکلی غیر مستقیم بیشتر تلاش خواهد کرد تنها بازیگر فعال ما یشاء در سوریه باشد و در این راستا احتمالا به تغییر ساختار قدرت در دمشق و جابجایی چهرهها بیندیشد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
استان ادلب به مساحت 6100 کیلومتر در شمال سوریه و در نزدیکی مرز ترکیه واقع است. این استان تنها منطقه باقیمانده در دست مخالفان مسلح سوری است که از حدود دو ماه پیش حملات برای بازگرداندن این استان به سیطره دولت سوریه کلید خورده و ظرف دو هفته اخیر شدت و پیشروی سریع السیری داشته است. نبرد ادلب برای همه طرفهای نزاع سرنوشتساز و از اهمیتی ژئواستراتژیک برخوردار است و در واقع موازنه قدرت و معادلات سیاسی آینده سوریه به سرنوشت همین نبرد گره ناگسستنی خورده است. از یک طرف، پس از این که در دو سال اخیر موازنه قدرت میدانی به نفع نظام سوریه تغییر یافت، به نظر میرسد مثلث دمشق، تهران و مسکو میخواهد با گرفتن ادلب از معارضان دو هدف را محقق گرداند: نخست این که پرونده مخالفان لا اقل در بعد نظامی مختومه شود و به تبع آن با گرفتن برگه ادلب، تنها اهرم فشار نظامی از آنها در هر گونه مذاکرات سیاسی در آینده سلب شود و اینچنین بدون هیچ گونه پشتوانه میدانی وارد کارزاری سیاسی شوند که برآیند آن از هم اکنون معلوم خواهد بود. دوم این که دست ترکیه از تاثیرگذاری بر معادلات داخلی سوریه کوتاه شود و یا به حداقل ممکن برسد. به نظر میرسد تصور این بود که ترکیه مانند دیگر تجارب پیشین چون نبرد حلب و غیره رفته رفته در ادلب نیز با امر واقع کنار خواهد آمد و تمام هم و غم خود را معطوف منطقه کُردی سوریه به عنوان یک کانون خطر ژئوپلیتیکی خواهد کرد. اما با وجود این که پیشرویهای سریع دو هفته اخیر ارتش سوریه و نیروهای همپیمان آن با حمایت هوایی روسیه، ترکیه را در مظان اتهام معامله و ساخت و پاخت با مسکو قرار داد، ولی واکنش تند در روزهای اخیر نشان داد که نگاهی حیثیتی به این نبرد دارد و به این آسانی با از کف رفتن ادلب به عنوان نقطه ثقل تاثیرگذاری خود بر معادلات کنونی و آتی سوریه کنار نمیآید.
انگیزه ترکیه از اتخاذ چنین موضعی و درگیر شدن با نیروهای دولت سوریه، نه صرفا بحث هجوم گسترده آوارگان ادلبی به مرزهای ترکیه و تبعات آن و یا کشته شدن چند نظامی تُرک، بلکه جلوگیری از حذف خود از معادلات سیاسی همسایه جنوبی است که اگر این مهم تحقق یابد، پیامدهای مهم دیگری نیز خواهد داشت؛ از یک سو، در عرصه داخلی ترکیه حزب آک پارتی را با چالشهایی در برابر جریان اپوزیسیون مواجه خواهد کرد و چنین اتفاقی حمل بر شکست سیاست خاورمیانهای و سوری حزب حاکم خواهد شد و از سوی دیگر، موقعیت ترکیه را نزد نیروهای مخالف سوری به عنوان قدرتی قابل اتکا زیر سوال خواهد برد و همین مساله میتواند این نیروها را حتی از همراهی با ترکیه در جنگ با نیروهای کُردی در شمال و شرق فرات منصرف کند.
واقعیت این است که پس از کنار کشیدن جمع "دوستان سوریه" و حرکت برخی اعضای این جمع چون عربستان و امارات در جهت آشتی با نظام سوریه، ترکیه در حمایت از مخالفان سوریه تنها ماند و در نتیجه آن برای حفظ حداقلی نفوذ خود در سوریه از طریق ابقای سلطه سرزمینی نیروهای مورد حمایتش، به ناچار وارد روند آستانه شد؛ روندی که تا اینجا برآیندی خاص برای ترکیه نداشته و طرف مقابل به خوبی از آن به عنوان پوششی برای بازپس گیری تدریجی مناطق تحت تصرف مخالفان استفاده کرد و اکنون نیز پلان آخر این ماجرا در حال اجراست.
به هر حال، اکنون سهم ترکیه از بحران سوریه ماندن بیش از سه میلیون آواره بر روی دست آن و تهدیدات ژئوپلیتیکی ناشی از موجودیت شبه خودمختار کُردی در شمال و شرق سوریه است. البته اگر این گمانه را بپذیریم که احتمالا ترکیه بر سر ادلب در قبال تعهد طرف روسی برای سیطره مجدد ارتش سوریه بر مناطق تحت کنترل کُردها معاملهای کرده باشد، که باز ثمن خود را نقدا در مقابل امری نسیه پرداخت کرده است و با وجود حضور نیروهای آمریکایی در این مناطق، تحقق چنین مسالهای به این سادگی نیست. البته، این احتمال هم در حد خود چندان قوی نیست و گمانهای ضعیف است.
به هر حال، به نظرم به دنبال واکنش تند ترکیه، احتمالا روسیه فعلا از شیب تند حملات بکاهد و از این رو، مساله ادلب اندکی کشدار شود. مسکو که چند سالی است تلاش میکند تا ترکیه را از بلوک غرب جدا و به خود نزدیک کند، بعید است به خاطر ادلب روابطش رابا ترکیه بحرانی کند و احتمالا تا حدودی نگرانیهای آنکارا را مدنظر قرار دهد.
لب کلام این که دیر یا زود مساله ادلب نیز به طریقی تمام خواهد شد و میتوان آن را آخرین پلان از جنگ داخلی در سوریه دانست، اما نمیتوان آن را پایان بحران داخلی در این کشور قلمداد کرد. تازه بعد از ادلب بخش جنجالی دیگر بحران سوریه شروع خواهد شد. به نظرم، در این دوره روسیه به شکلی غیر مستقیم بیشتر تلاش خواهد کرد تنها بازیگر فعال ما یشاء در سوریه باشد و در این راستا احتمالا به تغییر ساختار قدرت در دمشق و جابجایی چهرهها بیندیشد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻پمپئو و فاتف!
مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا امروز در اظهاراتی تحکمآمیز گفته است که ایران باید "همین حالا" به کنوانسیون پالرمو و CFT بپیوندد. صرف نظر از بحث و جدال کنونی در کشور در رابطه با این قضیه و این که اصولا نفعی بر پیوستن به این کنوانسیونها مترتب است یا خیر، اما این شکل اظهارنظر پمپئو در واقع نوعی دعوت از ایران برای نپیوستن به این توافقنامههاست. وی نیک میداند که چنین اظهاراتی در آستانه پایان مهلت FATF و در سایه اختلافات داخلی بر سر پیوستن یا نپیوستن به این گروه مالی، در داخل ایران بازتابی منفی دارد و میتواند مستمسک مخالفان قرار گیرد که بر موضع خود پافشاری کرده و امضای دو توافقنامه پیشگفته را تسلیم در برابر این نوع درخواستهای واشنگتن قلمداد کنند. بعید است پومپئو ناآگاه از این مساله چنین اظهارنظر کرده باشد که در این صورت میتوان گفت در واقع مقصود اصلی وی همان مفهوم مخالف سخنانش است.
اگر چنین باشد که احتمالا آمریکا پیوستن به فاتف را بر خلاف اهداف راهبرد فشار حداکثری میداند؛ هر چند با وجود چنین فشاری بر معاملات مالی و بانکی کشور هم امید چندانی وجود ندارد که این پیوستن گشایش خاصی به دنبال داشته باشد؛ لکن به نظر میرسد اگر هم گشایشی در کار نباشد که نخواهد بود، اما همین که نپیوستن مسبب فشاری و لو اندک به ایران در تجارت با شرکای خود شود، خود یک امر مطلوب است.
@Sgolanbari
مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا امروز در اظهاراتی تحکمآمیز گفته است که ایران باید "همین حالا" به کنوانسیون پالرمو و CFT بپیوندد. صرف نظر از بحث و جدال کنونی در کشور در رابطه با این قضیه و این که اصولا نفعی بر پیوستن به این کنوانسیونها مترتب است یا خیر، اما این شکل اظهارنظر پمپئو در واقع نوعی دعوت از ایران برای نپیوستن به این توافقنامههاست. وی نیک میداند که چنین اظهاراتی در آستانه پایان مهلت FATF و در سایه اختلافات داخلی بر سر پیوستن یا نپیوستن به این گروه مالی، در داخل ایران بازتابی منفی دارد و میتواند مستمسک مخالفان قرار گیرد که بر موضع خود پافشاری کرده و امضای دو توافقنامه پیشگفته را تسلیم در برابر این نوع درخواستهای واشنگتن قلمداد کنند. بعید است پومپئو ناآگاه از این مساله چنین اظهارنظر کرده باشد که در این صورت میتوان گفت در واقع مقصود اصلی وی همان مفهوم مخالف سخنانش است.
اگر چنین باشد که احتمالا آمریکا پیوستن به فاتف را بر خلاف اهداف راهبرد فشار حداکثری میداند؛ هر چند با وجود چنین فشاری بر معاملات مالی و بانکی کشور هم امید چندانی وجود ندارد که این پیوستن گشایش خاصی به دنبال داشته باشد؛ لکن به نظر میرسد اگر هم گشایشی در کار نباشد که نخواهد بود، اما همین که نپیوستن مسبب فشاری و لو اندک به ایران در تجارت با شرکای خود شود، خود یک امر مطلوب است.
@Sgolanbari
🔻بازی روسیه با ترکیه در زمین سوریه!
تحولات پیرامونی استان ادلب سوریه همچنان یکی از بحثهای کانونی این روزهاست؛ تحولاتی که به تنشی کنترل شده در روابط ترکیه و روسیه منجر شده است. از یک سو، مسکو برای گرفتن این منطقه از مخالفان و حذف آنها به عنوان یک تشکیلات مسلح و بازیگر داخلی عجله و پافشاری میکند و بدون کنترل این منطقه، راه حل سیاسی مدنظر خود برای آینده سوریه را ابتر میداند و از سوی دیگر نیز آنکارا به ادلب به عنوان آخرین سنگر نفوذ خود در سوریه مینگرد و از کف رفتن آن را به معنای تبدیل شدن به بازیگری فاقد اثرگذاری عملی میداند که تاثیرگذاری آتی آن بر تحولات شمال و شرق سوریه را نیز تحت الشعاع قرار میدهد.
واقعیت این است که جابجایی موازنه قدرت در بحران سوریه پس از دخالت مستقیم روسیه در سال 2015 و تبدیل شدن آن به بازیگر بینالمللی بلامنازع در این بحران در نتیجه کنار کشیدن خواسته یا ناخواسته آمریکا و دیگر بازیگران منطقهای و بینالمللی و تمرکز آنها بر منطقه شمال و شرق فرات، ترکیه را در برابر امر واقعی با پیامدهای ژئوپلیتیکی در سوریه قرار داد که از یک جهت خود را در معادلات سوریه و حمایت از یک طرف بحران تنها میدید و از سوی دیگر، قدرتهایی که قبلا با آنکارا در صف مخالفان و در مقابل نظام سوریه بودند، در کنار شاخه سوری پ.ک.ک قرار گرفتند و رفته رفته، ترکیه خود را با چالشی ژئواستراتژیک مواجه دید که چالش با دمشق را تحت الشعاع خود قرار داد و به کلی چرخشی اساسی در سیاست سوریهای آنکارا ایجاد کرد و اولویت آن را از تلاش برای سرنگونی نظام بشار اسد به مقابله با چالش نوظهور در مرزهای جنوبی خود معطوف ساخت.
البته این چالشسازی و جابجایی اولویت ترکیه در سوریه، برونداد طرح خود دمشق و طبعا قدرتهای همپیمان بود که با واگذاری اداره مناطق کُردنشین به نیروهای کُردی، عملا ترکیه را در برابر امر واقع غافلگیر کنندهای قرار دادند که بعدا آمریکا، فرانسه، عربستان، امارات و مصر ورود کرده و با کمک به کشورسازی کُردهای سوریه به تقویت این امر واقع پرداختند. در این وضعیت کودتای نافرجام ژوئیه 2016 در ترکیه رخ داد که برونداد آن در سیاست خارجی آنکارا تعمیق بیاعتمادی به واشنگتن و نزدیک شدن به روسیه پس از آشتی میان دو طرف پس از سرنگونی جنگنده روسی در پانزدهم نوامبر 2015 به وسیله جنگندههای ترک بود. روابط دو کشور بعد از این بحران چنان گرم شد که انگار نه انگار چند ماه قبل از آن تنشی میان آنها درگرفته است.
اینجا بود که ترکیه در سایه بیاعتمادی به همپیمانان غربی خود در مساله سوریه بر روی روسیه حساب باز کرد؛ با این گمان که تعمیق روابط با مسکو برگردان مهمی هم در جهت منافعش در سوریه دارد؛ البته این اتفاق هم به ظاهر و موقتا افتاد، اما باطن آن کشاندن آنکارا به زمینی بود که گرداننده آن خود روسیه بود. به هر حال، روسیه در آگوست 2016 به ترکیه اجازه شروع عملیات "سپر فرات" به عنوان نخستین عملیات آنکارا در خاک سوریه را داد و کنترل چیزی حدود 2 هزار کیلومتر مربع را به دست گرفت.
اما روسیه ما به ازای این کار را در بخش شرقی حلب پس از اقناع مخالفان به تخلیه این منطقه از سوی ترکیه دریافت کرد. بعد از این بود که روند روسی "استانه" شروع شد، اما در واقع روندی برای مدیریت جنگ در جهت سیطره تدریجی بر مناطق تحت کنترل مخالفان مسلح و خالی کردن زیر پای ترکیه در سوریه بود. بعد از شروع آن در می 2017 توافقی برای کاهش تنش در سه منطقه حومه دمشق، شمال حمص و درعا صورت گرفت که تحت کنترل مخالفان بود، اما روسیه پس از این که به ترکیه اجازه انجام عملیات "شاخه زیتون" در ژانویه 2018 را داد، فرصت را برای خارج کردن این مناطق از کنترل مخالفان مناسب دید و ارتش سوریه و نیروهای ائتلافی رفته رفته هر سه منطقه را باز پس گرفتند.
این روند ظرف دو سال گذشته ادامه داشت تا این که تنها ادلب در دست نیروهای مخالف مسلح باقی ماند و با وجود مطرح شدن هر از چند گاه مساله حمله به ادلب، اما پوتین با مدیریت پرونده و امضای توافق سوچی با اردوغان در سپتامبر 2018 این اطمینان خاطر را داد که معادله ادلب تغییری نمیکند. اما در واقع هدف پوتین، کشاندن ترکیه به شرق فرات، آن هم نه با هدف رویارویی با نیروهای کُردی، بلکه برای تنگ کردن عرصه بر بازیگر رقیب خود یعنی آمریکا بود و تا حدود زیادی هم موفق شد و دامنه حضور نیروهای آمریکایی در شمال و شرق سوریه محدود شد.
پس از تحقق این مهم، روسیه فرصت را برای گرفتن ادلب و به تبع آن کلید زدن فاز سیاسی و خارج ساختن رقبا از زمین بازی مناسب دید، اما با وجود پیشرفتهای میدانی، واکنش ترکیه الزاماتی را بر روسیه برای مدیریت نبرد ادلب تحمیل میکند؛ ولی دیر یا زود این نبرد نیز به نحوی پایان مییابد.
در یادداشت بعدی درباره تاثیر احتمالی مساله ادلب بر روابط آنکارا و مسکو مینویسم.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
تحولات پیرامونی استان ادلب سوریه همچنان یکی از بحثهای کانونی این روزهاست؛ تحولاتی که به تنشی کنترل شده در روابط ترکیه و روسیه منجر شده است. از یک سو، مسکو برای گرفتن این منطقه از مخالفان و حذف آنها به عنوان یک تشکیلات مسلح و بازیگر داخلی عجله و پافشاری میکند و بدون کنترل این منطقه، راه حل سیاسی مدنظر خود برای آینده سوریه را ابتر میداند و از سوی دیگر نیز آنکارا به ادلب به عنوان آخرین سنگر نفوذ خود در سوریه مینگرد و از کف رفتن آن را به معنای تبدیل شدن به بازیگری فاقد اثرگذاری عملی میداند که تاثیرگذاری آتی آن بر تحولات شمال و شرق سوریه را نیز تحت الشعاع قرار میدهد.
واقعیت این است که جابجایی موازنه قدرت در بحران سوریه پس از دخالت مستقیم روسیه در سال 2015 و تبدیل شدن آن به بازیگر بینالمللی بلامنازع در این بحران در نتیجه کنار کشیدن خواسته یا ناخواسته آمریکا و دیگر بازیگران منطقهای و بینالمللی و تمرکز آنها بر منطقه شمال و شرق فرات، ترکیه را در برابر امر واقعی با پیامدهای ژئوپلیتیکی در سوریه قرار داد که از یک جهت خود را در معادلات سوریه و حمایت از یک طرف بحران تنها میدید و از سوی دیگر، قدرتهایی که قبلا با آنکارا در صف مخالفان و در مقابل نظام سوریه بودند، در کنار شاخه سوری پ.ک.ک قرار گرفتند و رفته رفته، ترکیه خود را با چالشی ژئواستراتژیک مواجه دید که چالش با دمشق را تحت الشعاع خود قرار داد و به کلی چرخشی اساسی در سیاست سوریهای آنکارا ایجاد کرد و اولویت آن را از تلاش برای سرنگونی نظام بشار اسد به مقابله با چالش نوظهور در مرزهای جنوبی خود معطوف ساخت.
البته این چالشسازی و جابجایی اولویت ترکیه در سوریه، برونداد طرح خود دمشق و طبعا قدرتهای همپیمان بود که با واگذاری اداره مناطق کُردنشین به نیروهای کُردی، عملا ترکیه را در برابر امر واقع غافلگیر کنندهای قرار دادند که بعدا آمریکا، فرانسه، عربستان، امارات و مصر ورود کرده و با کمک به کشورسازی کُردهای سوریه به تقویت این امر واقع پرداختند. در این وضعیت کودتای نافرجام ژوئیه 2016 در ترکیه رخ داد که برونداد آن در سیاست خارجی آنکارا تعمیق بیاعتمادی به واشنگتن و نزدیک شدن به روسیه پس از آشتی میان دو طرف پس از سرنگونی جنگنده روسی در پانزدهم نوامبر 2015 به وسیله جنگندههای ترک بود. روابط دو کشور بعد از این بحران چنان گرم شد که انگار نه انگار چند ماه قبل از آن تنشی میان آنها درگرفته است.
اینجا بود که ترکیه در سایه بیاعتمادی به همپیمانان غربی خود در مساله سوریه بر روی روسیه حساب باز کرد؛ با این گمان که تعمیق روابط با مسکو برگردان مهمی هم در جهت منافعش در سوریه دارد؛ البته این اتفاق هم به ظاهر و موقتا افتاد، اما باطن آن کشاندن آنکارا به زمینی بود که گرداننده آن خود روسیه بود. به هر حال، روسیه در آگوست 2016 به ترکیه اجازه شروع عملیات "سپر فرات" به عنوان نخستین عملیات آنکارا در خاک سوریه را داد و کنترل چیزی حدود 2 هزار کیلومتر مربع را به دست گرفت.
اما روسیه ما به ازای این کار را در بخش شرقی حلب پس از اقناع مخالفان به تخلیه این منطقه از سوی ترکیه دریافت کرد. بعد از این بود که روند روسی "استانه" شروع شد، اما در واقع روندی برای مدیریت جنگ در جهت سیطره تدریجی بر مناطق تحت کنترل مخالفان مسلح و خالی کردن زیر پای ترکیه در سوریه بود. بعد از شروع آن در می 2017 توافقی برای کاهش تنش در سه منطقه حومه دمشق، شمال حمص و درعا صورت گرفت که تحت کنترل مخالفان بود، اما روسیه پس از این که به ترکیه اجازه انجام عملیات "شاخه زیتون" در ژانویه 2018 را داد، فرصت را برای خارج کردن این مناطق از کنترل مخالفان مناسب دید و ارتش سوریه و نیروهای ائتلافی رفته رفته هر سه منطقه را باز پس گرفتند.
این روند ظرف دو سال گذشته ادامه داشت تا این که تنها ادلب در دست نیروهای مخالف مسلح باقی ماند و با وجود مطرح شدن هر از چند گاه مساله حمله به ادلب، اما پوتین با مدیریت پرونده و امضای توافق سوچی با اردوغان در سپتامبر 2018 این اطمینان خاطر را داد که معادله ادلب تغییری نمیکند. اما در واقع هدف پوتین، کشاندن ترکیه به شرق فرات، آن هم نه با هدف رویارویی با نیروهای کُردی، بلکه برای تنگ کردن عرصه بر بازیگر رقیب خود یعنی آمریکا بود و تا حدود زیادی هم موفق شد و دامنه حضور نیروهای آمریکایی در شمال و شرق سوریه محدود شد.
پس از تحقق این مهم، روسیه فرصت را برای گرفتن ادلب و به تبع آن کلید زدن فاز سیاسی و خارج ساختن رقبا از زمین بازی مناسب دید، اما با وجود پیشرفتهای میدانی، واکنش ترکیه الزاماتی را بر روسیه برای مدیریت نبرد ادلب تحمیل میکند؛ ولی دیر یا زود این نبرد نیز به نحوی پایان مییابد.
در یادداشت بعدی درباره تاثیر احتمالی مساله ادلب بر روابط آنکارا و مسکو مینویسم.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻برجام و اهداف تحرک جدید اروپا!
سفر وزرای خارجه هلند و اتریش به ایران طی روزهای آتی بحثها و گمانههایی را درباره اهداف آن مطرح کرده است و در تشریح اهم اهداف به عنوان پرطمطراق "نجات برجام" اشاره میشود؛ عنوانی که برای سفر هر مقام اروپایی به تهران یا هر نوع رایزنی و دیدار میان مقامات ایرانی و اروپایی به کار میرود؛ اما از زمان کاربرد آن پس از خروج آمریکا تاکنون، آنچه همواره عملا اتفاق افتاده است حرکت تحولات در جهت فروپاشی برجام بوده و نه نجات آن. علت هم پر واضح است و آن هم واقعیتی است که نادیده انگاشته میشود. این واقعیت چنین است که دو طرف اصلی برجام در واقع آمریکا و ایران بوده و بقیه اعضای این توافق، خواه اروپاییها یا چینیها و روسها، صرفا جایگاهی اسمی داشته و هر چند در رسیدن به آن نقش داشتند، اما طرف اصلی ماجرا نبوده و نیستند. از این رو جای شگفتی نیست که پس از خروج آمریکا از این توافق نتوانند آن را سر پا نگه دارند و تمامی تلاشهای آنها برای "نجات برجام" همواره شکست خورد، چون بر خلاف اراده و خواست واشنگتن بوده است.
البته این نکته را اروپاییها متوجه شدند و به همین خاطر پس از شکست پیشنهادها و ابتکارات مطرح شده برای کاهش تنشها تلاش خود را بر آغاز مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا متمرکز کردند و در این راستا ایمانوئل ماکرون هفتهها تلاش کرد تا دیداری میان روسای جمهور دو کشور در نیویورک در حاشیه نشست مجمع عمومی ترتیب دهد، اما ناکام ماند.
از این رو، به نظر میرسد سفر وزرای هلند و اتریش و قبل از آن سفر رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا به تهران در ادامه همان تحرکات ماکرون صورت میگیرد. میتوان گفت این تحرکات جدید اروپاییها سه هدف عمده را دنبال میکند؛ نخست، از بدتر شدن اوضاع جلوگیری و روند فروپاشی برجام در این سطح متوقف شود؛ به گونهای که ایران فراتر از گامهای هستهای کنونی نرود و در آن سو هم اروپا از فعال کردن سیستم ماشه پرهیز کند. اما هدف دوم هم تلاش برای مجاب کردن ایران به مذاکره بر سر مسائل مورد مناقشه است؛ از جمله برنامه موشکی و مسائل منطقهای و امنیت در آبهای خلیج فارس و تنگه هرمز.
هدف سوم نیز که همسو با دو هدف پیشین پیگیری میشود، قانع کردن تهران به مذاکره مستقیم با آمریکاست. البته در سایه مخالفت قاطع ایران با این نوع مذاکره به ویژه پس از ترور فرمانده نیروی قدس، بعید نیست اروپاییها بخواهند مساله مذاکره بدون پیش شرط در قالب گروه 1+5 را در تهران پیگیری کنند.
خلاصه این که هر اسمی جز "نجات برجام" را میتوان برای این تحرکات اروپایی به کار برد؛ چون اساسا برجامی نمانده است تا نجات یابد و آنچه در جریان است در حقیقت تلاش برای توافق فراگیر دیگری است که در دل آن بخشهایی از برجام احیا شود و در بخشهای دیگر توافقی تازه حاصل گردد.
اما این برجام فراگیر دور از دسترس است، از یک سو، دولت آمریکا با تشدید پلکانی فشار حداکثری در حال مدیریت شرایط برای تحقق این مهم است و از دیگر سو، ایران میخواهد با تداوم مقاومت و خرید زمان در انتظار تغییر شرایط موجود بماند. این وسط هم فعلا در شرایط کنونی رسیدن به راه حل میانه دور از انتظار است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
سفر وزرای خارجه هلند و اتریش به ایران طی روزهای آتی بحثها و گمانههایی را درباره اهداف آن مطرح کرده است و در تشریح اهم اهداف به عنوان پرطمطراق "نجات برجام" اشاره میشود؛ عنوانی که برای سفر هر مقام اروپایی به تهران یا هر نوع رایزنی و دیدار میان مقامات ایرانی و اروپایی به کار میرود؛ اما از زمان کاربرد آن پس از خروج آمریکا تاکنون، آنچه همواره عملا اتفاق افتاده است حرکت تحولات در جهت فروپاشی برجام بوده و نه نجات آن. علت هم پر واضح است و آن هم واقعیتی است که نادیده انگاشته میشود. این واقعیت چنین است که دو طرف اصلی برجام در واقع آمریکا و ایران بوده و بقیه اعضای این توافق، خواه اروپاییها یا چینیها و روسها، صرفا جایگاهی اسمی داشته و هر چند در رسیدن به آن نقش داشتند، اما طرف اصلی ماجرا نبوده و نیستند. از این رو جای شگفتی نیست که پس از خروج آمریکا از این توافق نتوانند آن را سر پا نگه دارند و تمامی تلاشهای آنها برای "نجات برجام" همواره شکست خورد، چون بر خلاف اراده و خواست واشنگتن بوده است.
البته این نکته را اروپاییها متوجه شدند و به همین خاطر پس از شکست پیشنهادها و ابتکارات مطرح شده برای کاهش تنشها تلاش خود را بر آغاز مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا متمرکز کردند و در این راستا ایمانوئل ماکرون هفتهها تلاش کرد تا دیداری میان روسای جمهور دو کشور در نیویورک در حاشیه نشست مجمع عمومی ترتیب دهد، اما ناکام ماند.
از این رو، به نظر میرسد سفر وزرای هلند و اتریش و قبل از آن سفر رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا به تهران در ادامه همان تحرکات ماکرون صورت میگیرد. میتوان گفت این تحرکات جدید اروپاییها سه هدف عمده را دنبال میکند؛ نخست، از بدتر شدن اوضاع جلوگیری و روند فروپاشی برجام در این سطح متوقف شود؛ به گونهای که ایران فراتر از گامهای هستهای کنونی نرود و در آن سو هم اروپا از فعال کردن سیستم ماشه پرهیز کند. اما هدف دوم هم تلاش برای مجاب کردن ایران به مذاکره بر سر مسائل مورد مناقشه است؛ از جمله برنامه موشکی و مسائل منطقهای و امنیت در آبهای خلیج فارس و تنگه هرمز.
هدف سوم نیز که همسو با دو هدف پیشین پیگیری میشود، قانع کردن تهران به مذاکره مستقیم با آمریکاست. البته در سایه مخالفت قاطع ایران با این نوع مذاکره به ویژه پس از ترور فرمانده نیروی قدس، بعید نیست اروپاییها بخواهند مساله مذاکره بدون پیش شرط در قالب گروه 1+5 را در تهران پیگیری کنند.
خلاصه این که هر اسمی جز "نجات برجام" را میتوان برای این تحرکات اروپایی به کار برد؛ چون اساسا برجامی نمانده است تا نجات یابد و آنچه در جریان است در حقیقت تلاش برای توافق فراگیر دیگری است که در دل آن بخشهایی از برجام احیا شود و در بخشهای دیگر توافقی تازه حاصل گردد.
اما این برجام فراگیر دور از دسترس است، از یک سو، دولت آمریکا با تشدید پلکانی فشار حداکثری در حال مدیریت شرایط برای تحقق این مهم است و از دیگر سو، ایران میخواهد با تداوم مقاومت و خرید زمان در انتظار تغییر شرایط موجود بماند. این وسط هم فعلا در شرایط کنونی رسیدن به راه حل میانه دور از انتظار است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻 درباره سفر امیر قطر به اردن!
امیر قطر سفری دو روزه به اردن داشت که برگردان اقتصادی قابل ملاحظه برای این کشور پادشاهی در این شرایط سخت اقتصادی خواهد داشت. شیخ تمیم از ایجاد ده هزار فرصت شغلی جدید برای اردنیها در کشور خود خبر داد که با احتساب وعده جذب ده هزار اردنی در بازار کار دوحه در آگوست گذشته، به 20 هزار فرصت شغلی میرسد. در کنار آن نیز دوحه اعلام کرده در اردن 500 میلیون دلار سرمایهگذاری میکند.
در واقع، سفر امیر قطر اوج تحول معنادار و خزندهای است که طی چند ماه گذشته در روابط دوحه و امان شکل گرفته است و احتمالا در جبههبندیهای منطقهای نیز برآیندی قابل توجه نیز داشته باشد.
این تحول از آن جهت حائز اهمیت است که امان در ژوئن 2017 پس از شروع بحران میان قطر و مربع عربی (عربستان، مصر، امارات و بحرین)، آشکارا در کنار این بلوک قرار گرفت و با فراخواندن سفیر خود، سطح روابط را با دوحه کاهش داد و دفتر شبکه الجزیره را بست.
اما پس از رد و بدل پالسهای مثبت دو طرفه، روابط بر ریل بهبودی سریع و توسعه قرار گرفته و ژوئیه گذشته ملک عبدالله دوم زید لوزی را به عنوان سفیر "فوق العاده" در دوحه منصوب و قطر نیز سفیر خود را معرفی کرد. انتخاب لوزی دومین مقام وزارت خارجه اردن به عنوان سفیر این کشور در قطر پیامی مهم در خود نهفته دارد؛ مبنی بر این که قطر جایگاهی بس رفیع در سیاست خارجی این کشور پادشاهی پیدا کرده است.
همچنین، مقامهای دو کشور در ماههای اخیر سفرهای متقابلی داشته و رئیس ستاد مشترک ارتش قطر به امان رفت و با همتای اردنی خود دیدار کرد.
فاکتورهای متعدد سیاسی و اقتصادی در بهبودی و سپس گسترش سریع روابط اردن و قطر تاثیرگذار بوده است، اما پرواضح است که این مساله بدون وجود ارادهای سیاسی در دربار پادشاهی اردن اتفاق نمیافتاد. قطر که طبیعی است با توجه به خصومت مربع عربی محاصره کننده آن، توسعه روابط خارجی خود را پیگیری کند و در این راستا هر روزنهای را مغتنم شمارد، اما اگر اردن نمیخواست« چنین تحول "تاریخی" رخ نمیداد؛ که خود یک شکست "تاریخی" برای جبهه عربستان و یک پیروزی "تاریخی" برای قطر محسوب میشود؛ به این دلیل که اردن یک همراه همیشگی عربستان و مصر بوده و در این بلوک قرار داشته است؛ این نزدیکی تا حدی بود که پادشاهی اردن صرفا یک انتقاد کوچک به یکی از اعضای این محور را بر نمیتافت و بر این منوال در سال 2015 زکی بنی رشید معاون رهبر اخوان المسلمین به دلیل انتقاد از امارات به 18 ماه حبس محکوم و حکم او اجرا هم شد.
اکنون اما این پرسش مطرح است که چه اتفاقی افتاده است که اردن به سمت یک کشور حامی جریان اخوان المسلمین روی آورده و به نوعی به بلوکِ دشمنان سرسخت این جریان پشت کند؛ البته اینجا ذکر این نکته ضروری است که این چرخش به معنای تغییر در سیاست معروف این پادشاهی در قبال اخوان المسلمین نیست و اردن همچنان همان سیاست محافظهکارانه خود در قبال آن را دنبال خواهد کرد؛ سیاستی که هر چند نسبتا سختگیرانه است، اما به مذاق جبهه عربستانی اماراتی مصری خوش نیامده و در طول سالیان گذشته این جبهه تلاش زیادی کرد تا امان نیز همچون قاهره سیاست مشت آهنین را در قبال جریان اخوان المسلمین در داخل این کشور در پیش گیرد؛ اما چنین نشد.
در نتیجه آن، عربستان و امارات کمکهای اقتصادی خود را به اردن که به شدت به کمکهای خارجی وابسته است، کاهش دادند و حتی سهم خود از مقدار کمک مصوب شورای همکاری خلیج فارس به اردن را کاملا پرداخت نکردند.
البته هر چند این مساله فضا را تلطیف و تمهیداتی را برای بهبود روابط فیمابین فراهم کرد، اما واقعیت این است که این جهش پارامترهای ریز و درشت مهمتری دارد؛ از تنش خاموش در روابط با امارات در نتیجه جدایی شاهزاده هیا بنت حسین از حاکم دبی و حمایت دیپلماتیک امان از وی گرفته تا "معامله قرن". اردن که حدود 60 درصد جمعیت آن فلسطینیالاصل هستند، و خود نیز جزو بلوک عربی طرفدارِ صلح با اسرائیل است، مخالف سیاست یکجانبهگرایانه ترامپ در قبال مساله فلسطین بوده و به نوعی احساس میکند در این زمینه با یک توطئه از جانب محور عربستان و مصر مواجه است که ته آن میتواند تاسیس کنفدرالی اردنی فلسطینی باشد و این خط قرمز اردن هاشمی است. در کنار آن هم، در سایه طرح "معامله قرن" دولت آمریکا در قبال قدس، حاکمیت هاشمی بر مسجد الاقصی هم بیش از گذشته متزلزل شده است.
اردن همپای نزدیک شدن به قطر، در حال نزدیک شدن به ترکیه نیز هست، و همین مساله خود بر بلوکبندهای منطقهای اثر میگذارد و کفه جبهه مخالف ریاض در منطقه را که در عین همپیمانی با آمریکا منتقد سیاستهای منطقهای آن نیز هست، سنگینتر خواهد کرد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
امیر قطر سفری دو روزه به اردن داشت که برگردان اقتصادی قابل ملاحظه برای این کشور پادشاهی در این شرایط سخت اقتصادی خواهد داشت. شیخ تمیم از ایجاد ده هزار فرصت شغلی جدید برای اردنیها در کشور خود خبر داد که با احتساب وعده جذب ده هزار اردنی در بازار کار دوحه در آگوست گذشته، به 20 هزار فرصت شغلی میرسد. در کنار آن نیز دوحه اعلام کرده در اردن 500 میلیون دلار سرمایهگذاری میکند.
در واقع، سفر امیر قطر اوج تحول معنادار و خزندهای است که طی چند ماه گذشته در روابط دوحه و امان شکل گرفته است و احتمالا در جبههبندیهای منطقهای نیز برآیندی قابل توجه نیز داشته باشد.
این تحول از آن جهت حائز اهمیت است که امان در ژوئن 2017 پس از شروع بحران میان قطر و مربع عربی (عربستان، مصر، امارات و بحرین)، آشکارا در کنار این بلوک قرار گرفت و با فراخواندن سفیر خود، سطح روابط را با دوحه کاهش داد و دفتر شبکه الجزیره را بست.
اما پس از رد و بدل پالسهای مثبت دو طرفه، روابط بر ریل بهبودی سریع و توسعه قرار گرفته و ژوئیه گذشته ملک عبدالله دوم زید لوزی را به عنوان سفیر "فوق العاده" در دوحه منصوب و قطر نیز سفیر خود را معرفی کرد. انتخاب لوزی دومین مقام وزارت خارجه اردن به عنوان سفیر این کشور در قطر پیامی مهم در خود نهفته دارد؛ مبنی بر این که قطر جایگاهی بس رفیع در سیاست خارجی این کشور پادشاهی پیدا کرده است.
همچنین، مقامهای دو کشور در ماههای اخیر سفرهای متقابلی داشته و رئیس ستاد مشترک ارتش قطر به امان رفت و با همتای اردنی خود دیدار کرد.
فاکتورهای متعدد سیاسی و اقتصادی در بهبودی و سپس گسترش سریع روابط اردن و قطر تاثیرگذار بوده است، اما پرواضح است که این مساله بدون وجود ارادهای سیاسی در دربار پادشاهی اردن اتفاق نمیافتاد. قطر که طبیعی است با توجه به خصومت مربع عربی محاصره کننده آن، توسعه روابط خارجی خود را پیگیری کند و در این راستا هر روزنهای را مغتنم شمارد، اما اگر اردن نمیخواست« چنین تحول "تاریخی" رخ نمیداد؛ که خود یک شکست "تاریخی" برای جبهه عربستان و یک پیروزی "تاریخی" برای قطر محسوب میشود؛ به این دلیل که اردن یک همراه همیشگی عربستان و مصر بوده و در این بلوک قرار داشته است؛ این نزدیکی تا حدی بود که پادشاهی اردن صرفا یک انتقاد کوچک به یکی از اعضای این محور را بر نمیتافت و بر این منوال در سال 2015 زکی بنی رشید معاون رهبر اخوان المسلمین به دلیل انتقاد از امارات به 18 ماه حبس محکوم و حکم او اجرا هم شد.
اکنون اما این پرسش مطرح است که چه اتفاقی افتاده است که اردن به سمت یک کشور حامی جریان اخوان المسلمین روی آورده و به نوعی به بلوکِ دشمنان سرسخت این جریان پشت کند؛ البته اینجا ذکر این نکته ضروری است که این چرخش به معنای تغییر در سیاست معروف این پادشاهی در قبال اخوان المسلمین نیست و اردن همچنان همان سیاست محافظهکارانه خود در قبال آن را دنبال خواهد کرد؛ سیاستی که هر چند نسبتا سختگیرانه است، اما به مذاق جبهه عربستانی اماراتی مصری خوش نیامده و در طول سالیان گذشته این جبهه تلاش زیادی کرد تا امان نیز همچون قاهره سیاست مشت آهنین را در قبال جریان اخوان المسلمین در داخل این کشور در پیش گیرد؛ اما چنین نشد.
در نتیجه آن، عربستان و امارات کمکهای اقتصادی خود را به اردن که به شدت به کمکهای خارجی وابسته است، کاهش دادند و حتی سهم خود از مقدار کمک مصوب شورای همکاری خلیج فارس به اردن را کاملا پرداخت نکردند.
البته هر چند این مساله فضا را تلطیف و تمهیداتی را برای بهبود روابط فیمابین فراهم کرد، اما واقعیت این است که این جهش پارامترهای ریز و درشت مهمتری دارد؛ از تنش خاموش در روابط با امارات در نتیجه جدایی شاهزاده هیا بنت حسین از حاکم دبی و حمایت دیپلماتیک امان از وی گرفته تا "معامله قرن". اردن که حدود 60 درصد جمعیت آن فلسطینیالاصل هستند، و خود نیز جزو بلوک عربی طرفدارِ صلح با اسرائیل است، مخالف سیاست یکجانبهگرایانه ترامپ در قبال مساله فلسطین بوده و به نوعی احساس میکند در این زمینه با یک توطئه از جانب محور عربستان و مصر مواجه است که ته آن میتواند تاسیس کنفدرالی اردنی فلسطینی باشد و این خط قرمز اردن هاشمی است. در کنار آن هم، در سایه طرح "معامله قرن" دولت آمریکا در قبال قدس، حاکمیت هاشمی بر مسجد الاقصی هم بیش از گذشته متزلزل شده است.
اردن همپای نزدیک شدن به قطر، در حال نزدیک شدن به ترکیه نیز هست، و همین مساله خود بر بلوکبندهای منطقهای اثر میگذارد و کفه جبهه مخالف ریاض در منطقه را که در عین همپیمانی با آمریکا منتقد سیاستهای منطقهای آن نیز هست، سنگینتر خواهد کرد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻در آرزوی دوران مبارک!
دیروز سپه اجل بر روزگار یکی دیگر از چهرههای سیاسی خاورمیانه تاخت و به زندگی حسنی مبارک رئیس جمهور اسبق مصر خاتمه داد.
مبارک در حالی از دنیا رفت که حدود نه سال قبل حیات سیاسی وی پس از سه دهه حکمرانی در نتیجه "انقلاب" ژانویه 2011 پایان یافته بود، اما میراث سیاسی وی و روسای پیش از او نه تنها فروکاستی نداشت، بلکه فربهتر از گذشته هم شد.
نوع مواجهه نظام حاکم مصر با درگذشت حسنی مبارک و محمد مرسی رئیس جمهور نظام برآمده از انقلاب ژانویه 2011 تاکیدی بر مدعای پیشگفته است. برای مبارک سه روز عزای عمومی اعلام و پرچم پایین کشیده شد و تشییع جنازه رسمی برگزار میشود، اما مرسی که در شرایط حبس و محاکمه مرگی مشکوک داشت، شبانه تشییع و تدفین شد و حتی خانوادهاش هم اجازه حضور در آن را پیدا نکردند.
این واقعه، سرنوشت تلخ انقلاب ژانویه و مهمتر از آن بهار عربی را به رخ میکشد و پژواکی از این واقعیت است که این انقلاب صرفا یک اتفاقِ بیثمر بود که برآیند کلی آن کاملا در جهت معکوس خواستههای معترضین و انقلابیون شکل گرفت. به نحوی که اگر نیروها و کنشگران مصری چنین روزی را در مخیله خود تصور میکردند، عطای استبداد مبارکی را به لقای خودکامگی سیسی میبخشیدند و به خیابانها نمیآمدند؛ تا امروز دوران مبارک در سایه خفقان بیسابقه دوران سیسی به یک آرزو حتی برای اخوان المسلمین مبدل نشود.
البته این ماجرا یک روی تلخ دیگری نیز دارد و آن هم این که شوربختانه انتخاب مردم در خاورمیانه امروزه چنان محدود و تنگ شده است که میان گزینههای خوب و بد و دمکراسی و استبداد نیست، بلکه میان بد و بدتر و بدترین و بدترینهاست؛ تا جایی که بر سر دو راهه امنیت چکشی استبدادی و ناامنی قرار دارند و بازگشت به وضعیت استبدادی ما قبل بهار عربی در کشورهایی که شاهد آن بودند، به استثنای تونس یک آرزو شده است.
وضعیت اسفبار امروز مصر که بسیار اسفبارتر از دوران مبارک است، این پرسش کانونی را برجسته میکند که چرا در سرزمین نیل چنین شد و انقلاب ژانویه بدفرجام گشت؟ شاید سادهترین و در عین حال مهمترین پاسخی که میتوان به این پرسش داد، این باشد که انقلاب مصر علیه نماد استبداد بود و نه خود استبداد که در بدترین شکل ممکن بازتولید شد و این بار خودکامهترین چهره خود را به میدان فرستاد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
دیروز سپه اجل بر روزگار یکی دیگر از چهرههای سیاسی خاورمیانه تاخت و به زندگی حسنی مبارک رئیس جمهور اسبق مصر خاتمه داد.
مبارک در حالی از دنیا رفت که حدود نه سال قبل حیات سیاسی وی پس از سه دهه حکمرانی در نتیجه "انقلاب" ژانویه 2011 پایان یافته بود، اما میراث سیاسی وی و روسای پیش از او نه تنها فروکاستی نداشت، بلکه فربهتر از گذشته هم شد.
نوع مواجهه نظام حاکم مصر با درگذشت حسنی مبارک و محمد مرسی رئیس جمهور نظام برآمده از انقلاب ژانویه 2011 تاکیدی بر مدعای پیشگفته است. برای مبارک سه روز عزای عمومی اعلام و پرچم پایین کشیده شد و تشییع جنازه رسمی برگزار میشود، اما مرسی که در شرایط حبس و محاکمه مرگی مشکوک داشت، شبانه تشییع و تدفین شد و حتی خانوادهاش هم اجازه حضور در آن را پیدا نکردند.
این واقعه، سرنوشت تلخ انقلاب ژانویه و مهمتر از آن بهار عربی را به رخ میکشد و پژواکی از این واقعیت است که این انقلاب صرفا یک اتفاقِ بیثمر بود که برآیند کلی آن کاملا در جهت معکوس خواستههای معترضین و انقلابیون شکل گرفت. به نحوی که اگر نیروها و کنشگران مصری چنین روزی را در مخیله خود تصور میکردند، عطای استبداد مبارکی را به لقای خودکامگی سیسی میبخشیدند و به خیابانها نمیآمدند؛ تا امروز دوران مبارک در سایه خفقان بیسابقه دوران سیسی به یک آرزو حتی برای اخوان المسلمین مبدل نشود.
البته این ماجرا یک روی تلخ دیگری نیز دارد و آن هم این که شوربختانه انتخاب مردم در خاورمیانه امروزه چنان محدود و تنگ شده است که میان گزینههای خوب و بد و دمکراسی و استبداد نیست، بلکه میان بد و بدتر و بدترین و بدترینهاست؛ تا جایی که بر سر دو راهه امنیت چکشی استبدادی و ناامنی قرار دارند و بازگشت به وضعیت استبدادی ما قبل بهار عربی در کشورهایی که شاهد آن بودند، به استثنای تونس یک آرزو شده است.
وضعیت اسفبار امروز مصر که بسیار اسفبارتر از دوران مبارک است، این پرسش کانونی را برجسته میکند که چرا در سرزمین نیل چنین شد و انقلاب ژانویه بدفرجام گشت؟ شاید سادهترین و در عین حال مهمترین پاسخی که میتوان به این پرسش داد، این باشد که انقلاب مصر علیه نماد استبداد بود و نه خود استبداد که در بدترین شکل ممکن بازتولید شد و این بار خودکامهترین چهره خود را به میدان فرستاد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻درباره توافق میان آمریکا و طالبان!
در کوران بحرانهای متعدد و تو در توی منطقه که هر روز بر دامنه تنشها افزوده و اخبار نومید کننده، منفی و تلخ از هر نقطه و جغرافیایی مخابره میشود و گویی خبر امیدوار کننده قدغن شده است، دیروز خبر امضای توافق میان جنبش طالبان افغانستان و آمریکا در دوحه بر صدر اخبار رسانههای جهان قرار گرفت و برای ساعاتی تمرکز پوشش رسانهای بر کرونا را بر هم زد.
توافق دوحه تاریخی توصیف شده است و فی نفسه میتواند خبر خوشی برای ساکنان سرزمین جنگ زده افغانستان باشد که در چهار دهه اخیر از زمان حمله شوروی در سایه سنگین جنگهای خارجی و داخلی روزگار را به تلخی گذراندهاند؛ روزگاری که توصیف آن را میتوان از زبان صائب تبریزی چنین یافت:
گر چه نوش و نیش این عالم به هم آمیخته است
روزگار ماست از آغاز تا انجام تلخ
بستر بیگانه می ریزد نمک در چشم خواب
می شود عیش دل رم کرده، از آرام تلخ
اما با وجود اين كه اين توافقِ "تاريخی" در وهله نخست امیدوار کننده به نظر میرسد، اما اجرای آن با اما و اگرهایی همراه است که به قول مثل عربی شیطان کمین کرده در جزئیات (الشیطان یکمن فی التفاصیل) و این اما و اگرها میتواند امیدها را به یاس بدل کند.
کلیت توافق بر دو اصل استوار است: یکی تعهد واشنگتن به خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان ظرف 14 ماه آینده در مقابل تعهد طالبان به خودداری از استفاده از سرزمین افغانستان برای حمله به آمریکا و همپیمانان آن، کاهش خشونت، قطع ارتباط با القاعده، تداوم جنگ با داعش، ورود به گفتگوی داخلی با دولت افغانستان برای تحقق آشتی، احترام به تکثرگرایی و در نهایت صلح.
اما در اجرا عمل آمریکا به تعهداتش به عمل طرف مقابل به تعهداتش بستگی دارد و از این رو، با نوعی از توافق مواجه هستیم که در اجرا هر گونه اختلافنظری میتواند همه چیز را تحت الشعاع خود و اراده و تصمیم دو طرف برای انجام تعهدات را تحت تاثیر قرار دهد.
واقعیت این است که اوضاع آنقدر پیچیده و آینده آن به حدی مبهم است که نمیتوان زیاد خوشبین بود که توافق دوحه آنگونه که باید و شاید است، اجرایی شود، ولی اگر تمام و کمال اجرایی شود، باید دنبال انگیزههای فراافغانی توافق رفت و اهداف فراتر از دامنه سرزمینی افغانستان خواهد بود.
به هر حال، صرف نظر از این که در عمل ظرف هفتهها و ماههای آتی چه پیش خواهد آمد، ولی مذاکرات میان طالبان و آمریکا و امضای توافق پیشگفته میان دو طرف پیامهای زیادی در خود نهفته دارد و منعکس کننده تحولاتی ژرف است. نخست این که 18 سال دخالت نظامی آمریکا در افغانستان برآیند مطلوبی برای واشنگتن نداشته است و نشستن بر سر میز مذاکرات و به نوعی مصالحه با طالبان پس از نزدیک به دو دهه از جنگ، خود موید این مدعاست؛ به ویژه این که در شرایطی این اتفاق میافتد که این گروه کنترل حدود نیمی از سرزمین افغانستان را به دست دارد.
در کنار آن نیز، تعهد آمریکا به این گروه برای خارج ساختن نیروهای خود و ناتو عملا به معنای تن دادن به هدفی است که طالبان از طریق نظامی برای تحقق آن میکوشید. این خود گویای این نکته کلیدی است که جنگ فرسایشی دو دههای همان سرنوشتی را رقم زد که سه دهه پیش برای شوروی در این کشور اتفاق افتاد.
جدا از این مسائل و این که مذاکرات صلح و توافق یاد شده نوعی مشروعیتبخشی بینالمللی به طالبان و اعتراف به قدرت آن در معادلات داخلی افغانستان است، اما ناگفته پیداست که ورود خود این گروه به این فاز بیانگر نوعی تحول و پوستاندازی ایدئولوژیک است. طالبان امروز دیگر آن جنبش دهه نود میلادی و ابتدای هزاره سوم نیست، بلکه تحت فشار تحولات و الزامات آن، نوعی دگردیسی فکری و سیاسی را تجربه میکند که خروجی آن نوعی عملگرایی و دوری تدریجی از ایدئولوژی و آرمانگرایی بوده است.
رفتار طالبان ظرف یکی دو سال اخیر مشابه سبکی است که جبهه آزادیبخش ملی الجزایر در دهه شصت میلادی قرن گذشته با فرانسه در پیش گرفت؛ در حالی که شاخه سیاسی این جبهه در شهر ایوان فرانسه با دولت ژنرال دوگل مذاکره میکرد، شاخه نظامی آن مشغول انجام عملیات علیه نیروهای فرانسوی در خاک الجزایر بود.
در آن سو نیز، منتج شدن مذاکرات آمریکا و طالبان به توافق، موقعیت قطر به عنوان مرکز دیپلماسی و میانجیگری آشکار در منطقه را تثبیت خواهد کرد؛ در حالی که جایگاه عمان به عنوان کانون دیپلماسی و میانجیگری پنهان مدتی است که سست شده است.
احتمالا این مساله برآیندهای مثبتی برای دوحه به ویژه در مقابل مثلث عربی (عربستان، مصر و امارات) داشته باشد. اما دونالد ترامپ هم که برای دیدار با مقامات طالبان برنامهریزی میکند، فعلا در صرافت بهرهبرداری انتخاباتی از توافق دوحه است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
در کوران بحرانهای متعدد و تو در توی منطقه که هر روز بر دامنه تنشها افزوده و اخبار نومید کننده، منفی و تلخ از هر نقطه و جغرافیایی مخابره میشود و گویی خبر امیدوار کننده قدغن شده است، دیروز خبر امضای توافق میان جنبش طالبان افغانستان و آمریکا در دوحه بر صدر اخبار رسانههای جهان قرار گرفت و برای ساعاتی تمرکز پوشش رسانهای بر کرونا را بر هم زد.
توافق دوحه تاریخی توصیف شده است و فی نفسه میتواند خبر خوشی برای ساکنان سرزمین جنگ زده افغانستان باشد که در چهار دهه اخیر از زمان حمله شوروی در سایه سنگین جنگهای خارجی و داخلی روزگار را به تلخی گذراندهاند؛ روزگاری که توصیف آن را میتوان از زبان صائب تبریزی چنین یافت:
گر چه نوش و نیش این عالم به هم آمیخته است
روزگار ماست از آغاز تا انجام تلخ
بستر بیگانه می ریزد نمک در چشم خواب
می شود عیش دل رم کرده، از آرام تلخ
اما با وجود اين كه اين توافقِ "تاريخی" در وهله نخست امیدوار کننده به نظر میرسد، اما اجرای آن با اما و اگرهایی همراه است که به قول مثل عربی شیطان کمین کرده در جزئیات (الشیطان یکمن فی التفاصیل) و این اما و اگرها میتواند امیدها را به یاس بدل کند.
کلیت توافق بر دو اصل استوار است: یکی تعهد واشنگتن به خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان ظرف 14 ماه آینده در مقابل تعهد طالبان به خودداری از استفاده از سرزمین افغانستان برای حمله به آمریکا و همپیمانان آن، کاهش خشونت، قطع ارتباط با القاعده، تداوم جنگ با داعش، ورود به گفتگوی داخلی با دولت افغانستان برای تحقق آشتی، احترام به تکثرگرایی و در نهایت صلح.
اما در اجرا عمل آمریکا به تعهداتش به عمل طرف مقابل به تعهداتش بستگی دارد و از این رو، با نوعی از توافق مواجه هستیم که در اجرا هر گونه اختلافنظری میتواند همه چیز را تحت الشعاع خود و اراده و تصمیم دو طرف برای انجام تعهدات را تحت تاثیر قرار دهد.
واقعیت این است که اوضاع آنقدر پیچیده و آینده آن به حدی مبهم است که نمیتوان زیاد خوشبین بود که توافق دوحه آنگونه که باید و شاید است، اجرایی شود، ولی اگر تمام و کمال اجرایی شود، باید دنبال انگیزههای فراافغانی توافق رفت و اهداف فراتر از دامنه سرزمینی افغانستان خواهد بود.
به هر حال، صرف نظر از این که در عمل ظرف هفتهها و ماههای آتی چه پیش خواهد آمد، ولی مذاکرات میان طالبان و آمریکا و امضای توافق پیشگفته میان دو طرف پیامهای زیادی در خود نهفته دارد و منعکس کننده تحولاتی ژرف است. نخست این که 18 سال دخالت نظامی آمریکا در افغانستان برآیند مطلوبی برای واشنگتن نداشته است و نشستن بر سر میز مذاکرات و به نوعی مصالحه با طالبان پس از نزدیک به دو دهه از جنگ، خود موید این مدعاست؛ به ویژه این که در شرایطی این اتفاق میافتد که این گروه کنترل حدود نیمی از سرزمین افغانستان را به دست دارد.
در کنار آن نیز، تعهد آمریکا به این گروه برای خارج ساختن نیروهای خود و ناتو عملا به معنای تن دادن به هدفی است که طالبان از طریق نظامی برای تحقق آن میکوشید. این خود گویای این نکته کلیدی است که جنگ فرسایشی دو دههای همان سرنوشتی را رقم زد که سه دهه پیش برای شوروی در این کشور اتفاق افتاد.
جدا از این مسائل و این که مذاکرات صلح و توافق یاد شده نوعی مشروعیتبخشی بینالمللی به طالبان و اعتراف به قدرت آن در معادلات داخلی افغانستان است، اما ناگفته پیداست که ورود خود این گروه به این فاز بیانگر نوعی تحول و پوستاندازی ایدئولوژیک است. طالبان امروز دیگر آن جنبش دهه نود میلادی و ابتدای هزاره سوم نیست، بلکه تحت فشار تحولات و الزامات آن، نوعی دگردیسی فکری و سیاسی را تجربه میکند که خروجی آن نوعی عملگرایی و دوری تدریجی از ایدئولوژی و آرمانگرایی بوده است.
رفتار طالبان ظرف یکی دو سال اخیر مشابه سبکی است که جبهه آزادیبخش ملی الجزایر در دهه شصت میلادی قرن گذشته با فرانسه در پیش گرفت؛ در حالی که شاخه سیاسی این جبهه در شهر ایوان فرانسه با دولت ژنرال دوگل مذاکره میکرد، شاخه نظامی آن مشغول انجام عملیات علیه نیروهای فرانسوی در خاک الجزایر بود.
در آن سو نیز، منتج شدن مذاکرات آمریکا و طالبان به توافق، موقعیت قطر به عنوان مرکز دیپلماسی و میانجیگری آشکار در منطقه را تثبیت خواهد کرد؛ در حالی که جایگاه عمان به عنوان کانون دیپلماسی و میانجیگری پنهان مدتی است که سست شده است.
احتمالا این مساله برآیندهای مثبتی برای دوحه به ویژه در مقابل مثلث عربی (عربستان، مصر و امارات) داشته باشد. اما دونالد ترامپ هم که برای دیدار با مقامات طالبان برنامهریزی میکند، فعلا در صرافت بهرهبرداری انتخاباتی از توافق دوحه است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻سه شنبه بزرگ و رقیب ترامپ!
امروز در تقویم انتخاباتی آمریکا سهشنبه بزرگ لقب گرفته است. در این روز، نامزدهای دمکرات در 14 ایالت آمریکا با هم بر سر تصاحب جایگاه نامزد نهایی این حزب با هم رقابت میکنند. هر چند نامزد نهایی دمکراتها در تیر ماه رسما مشخص و اعلام میشود، اما نتایج رقابت درونی حزبی سه شنبه بزرگ نقش بسیار مهمی در تحدید رقیب انتخاباتی دونالد ترامپ دارد.
هم اکنون رقابت اصلی درون حزبی میان جو بایدن معاون باراک اوباما و برنی سندرزِ چپگراست. اولی مورد حمایت جریان میانه حزب دمکرات است و دومی هم افکاری ترقی خواهانه دارد و توانسته است حمایت بخش بزرگی از بدنه این حزب را جلب کند.
فعلا زود است درباره این که کدامیک نامزد نهایی دموکراتها خواهند شد، قضاوت کرد، اما از هم اکنون، میتوان تا حدودی پیش بینی کرد که اگر سندرز نامزد نهایی این حزب شود که نمیتوان به پیروزی وی در مقابل دونالد ترامپ زیاد امیدوار بود. احتمالا افکار و اندیشههای سیاسی خاص وی به ویژه در قبال اسرائیل مانع از آن شود تا همه اعضا و هواداران دموکراتها یکصدا و اجماعی در مقابل دونالد ترامپ پشت سر او قرار گیرند و در آن سو هم بعید است که بتواند در میان دیگر اقشار جامعه آمریکا جریانسازی تعیین کنندهای به نفع خود داشته باشد. بالاخره لابی اسرائیلی در آمریکا نیز به دو شکل نهایت تلاش خود را خواهد کرد تا سندرز برنده انتخابات نشود: یکی از طریق شاخه خود در درون حزب دموکرات و دیگری از طریق حمایت قاطع دونالد ترامپ.
اما اگر جو بایدن نامزد نهایی باشد، میتواند به عنوان رقیب جدی دونالد ترامپ وارد کارساز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سوم نوامبر شود.
پ.ن: برخی به اشتباه تصور میکنند منظور از لابی اسرائیلی در آمریکا صرفا جامعه یهودی آمریکاست. اینگونه نیست. بخش بزرگی از یهودیان آمریکا از جمله خود سندرز مخالف سیاستهای اسرائیل و مواضع دونالد ترامپ در قبال منازعه فلسطین هستند. حتی بخشی از این یهودیان مانند گروه ناتوری کارتا مخالف صهیونیسم و تشکیل اسرائیل هستند. بلکه منظور از لابی اسرائیل گروه متنفذی است که ابزارهای تاثیرگذاری متعدد در عرصههای مختلف در اختیار دارد و تعداد قابل توجهی از اعضای آن افکار اِوانجلیستی دارند و مسیحیان انجیلی هستند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
امروز در تقویم انتخاباتی آمریکا سهشنبه بزرگ لقب گرفته است. در این روز، نامزدهای دمکرات در 14 ایالت آمریکا با هم بر سر تصاحب جایگاه نامزد نهایی این حزب با هم رقابت میکنند. هر چند نامزد نهایی دمکراتها در تیر ماه رسما مشخص و اعلام میشود، اما نتایج رقابت درونی حزبی سه شنبه بزرگ نقش بسیار مهمی در تحدید رقیب انتخاباتی دونالد ترامپ دارد.
هم اکنون رقابت اصلی درون حزبی میان جو بایدن معاون باراک اوباما و برنی سندرزِ چپگراست. اولی مورد حمایت جریان میانه حزب دمکرات است و دومی هم افکاری ترقی خواهانه دارد و توانسته است حمایت بخش بزرگی از بدنه این حزب را جلب کند.
فعلا زود است درباره این که کدامیک نامزد نهایی دموکراتها خواهند شد، قضاوت کرد، اما از هم اکنون، میتوان تا حدودی پیش بینی کرد که اگر سندرز نامزد نهایی این حزب شود که نمیتوان به پیروزی وی در مقابل دونالد ترامپ زیاد امیدوار بود. احتمالا افکار و اندیشههای سیاسی خاص وی به ویژه در قبال اسرائیل مانع از آن شود تا همه اعضا و هواداران دموکراتها یکصدا و اجماعی در مقابل دونالد ترامپ پشت سر او قرار گیرند و در آن سو هم بعید است که بتواند در میان دیگر اقشار جامعه آمریکا جریانسازی تعیین کنندهای به نفع خود داشته باشد. بالاخره لابی اسرائیلی در آمریکا نیز به دو شکل نهایت تلاش خود را خواهد کرد تا سندرز برنده انتخابات نشود: یکی از طریق شاخه خود در درون حزب دموکرات و دیگری از طریق حمایت قاطع دونالد ترامپ.
اما اگر جو بایدن نامزد نهایی باشد، میتواند به عنوان رقیب جدی دونالد ترامپ وارد کارساز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سوم نوامبر شود.
پ.ن: برخی به اشتباه تصور میکنند منظور از لابی اسرائیلی در آمریکا صرفا جامعه یهودی آمریکاست. اینگونه نیست. بخش بزرگی از یهودیان آمریکا از جمله خود سندرز مخالف سیاستهای اسرائیل و مواضع دونالد ترامپ در قبال منازعه فلسطین هستند. حتی بخشی از این یهودیان مانند گروه ناتوری کارتا مخالف صهیونیسم و تشکیل اسرائیل هستند. بلکه منظور از لابی اسرائیل گروه متنفذی است که ابزارهای تاثیرگذاری متعدد در عرصههای مختلف در اختیار دارد و تعداد قابل توجهی از اعضای آن افکار اِوانجلیستی دارند و مسیحیان انجیلی هستند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻ادلب و نشست اردوغان و پوتین!
امروز قرار است رئیس جمهور ترکیه با همتای روس خود در مسکو درباره اوضاع و سرنوشت ادلب بحث و گفتگو کند. همه نگاهها به نتایج این دیدار معطوف است و بازار گمانهزنیها داغ است. دو طرف ظرف 24 ساعت قبل از این دیدار هشدارها و پیغام و پسغامهای سیاسی و نظامی تندی را به طرق مختلف رد و بدل کردند تا تحت فشار آن روند گفتگوهای امروز را به نفع خود ترسیم کنند.
واقعیت این است که آنچه در ادلب در جریان است، جنگ میان روسیه و ترکیه است و هر دو طرف هم به جنگ علیه دیگری واقفند، اما هیچ کدام به دلایل مختلف حاضر نیستند به آن اذعان کنند و آن را نزاع میان نیروهای همپیمان یا تحت حمایت خود در سوریه جلوه میدهند؛ در حالی که بر کسی پوشیده نیست که حمله یک هفته پیش به نیروهای ارتش ترکیه و کشته شدن بیش از 30 نفر از آنها بدون هماهنگی و همکاری روسیه اتفاق نیفتاد و چه بسا آن را خود هم انجام داده باشد.
اما با وجود این تنش بیسابقه میان آنکارا و مسکو بر سر ادلب، هر دو به نحوی آن را مدیریت کردهاند که به یک رویارویی مستقیم در سوریه منجر نشده و تا به حال کوچکترین تاثیری بر روابط سیاسی و اقتصادی فیمابین نداشته است.
در این میان، جالب اینجاست در حالی که ترکیه با برگه آوارگان به اروپا فشار میآورد و راه را برای گسیل شدن آنها به مرزهای اروپا باز کرده تا در مساله ادلب اروپا را مجبور به موضعگیری در حمایت از خود کند، ولی روسیه اعلام کرده است که به خاطر حل بحران مهاجرت به اروپا در ادلب میجنگد.
مذاکرات امروز اردوغان و پوتین در مسکو در حالی برگزار میشود که از یک طرف، آنکارا خواهان عقبنشینی کامل نیروهای ارتش سوریه به پشت نقاط دیدهبانی ترکیه بر پایه محدوده ترسیم شده در توافق سوچی در سال 2018 است و توقف عملیات "سپر بهار" را به آن منوط کرده است و از طرف دیگر، روسیه نیز خواهان حفظ وضعیت کنونی و ماندن این نیروها در مناطق جدید تحت کنترل خود در ادلب است.
با وجود تباین عمیق در مواضع و نگاه دو طرف، اما به احتمال زیاد روسای جمهور ترکیه و روسیه در نشست امروز مسکو به توافق یا تفاهمی برای آتش بس دست یابند و آرامش به استان ادلب بازگردد، اما به گمانم مقطعی و موقت خواهد بود و طولی نخواهد کشید که این تفاهم احتمالی نیز به سرنوشت دیگر تفاهمات و توافقات دچار شود. به این علت که توافقی در جهت حل مشکل نیست، بلکه هر کدام از دو طرف در جهت مدیریت و پیشبرد اوضاع با هدف تحقق خواست نهایی خود به آن تن میدهند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
امروز قرار است رئیس جمهور ترکیه با همتای روس خود در مسکو درباره اوضاع و سرنوشت ادلب بحث و گفتگو کند. همه نگاهها به نتایج این دیدار معطوف است و بازار گمانهزنیها داغ است. دو طرف ظرف 24 ساعت قبل از این دیدار هشدارها و پیغام و پسغامهای سیاسی و نظامی تندی را به طرق مختلف رد و بدل کردند تا تحت فشار آن روند گفتگوهای امروز را به نفع خود ترسیم کنند.
واقعیت این است که آنچه در ادلب در جریان است، جنگ میان روسیه و ترکیه است و هر دو طرف هم به جنگ علیه دیگری واقفند، اما هیچ کدام به دلایل مختلف حاضر نیستند به آن اذعان کنند و آن را نزاع میان نیروهای همپیمان یا تحت حمایت خود در سوریه جلوه میدهند؛ در حالی که بر کسی پوشیده نیست که حمله یک هفته پیش به نیروهای ارتش ترکیه و کشته شدن بیش از 30 نفر از آنها بدون هماهنگی و همکاری روسیه اتفاق نیفتاد و چه بسا آن را خود هم انجام داده باشد.
اما با وجود این تنش بیسابقه میان آنکارا و مسکو بر سر ادلب، هر دو به نحوی آن را مدیریت کردهاند که به یک رویارویی مستقیم در سوریه منجر نشده و تا به حال کوچکترین تاثیری بر روابط سیاسی و اقتصادی فیمابین نداشته است.
در این میان، جالب اینجاست در حالی که ترکیه با برگه آوارگان به اروپا فشار میآورد و راه را برای گسیل شدن آنها به مرزهای اروپا باز کرده تا در مساله ادلب اروپا را مجبور به موضعگیری در حمایت از خود کند، ولی روسیه اعلام کرده است که به خاطر حل بحران مهاجرت به اروپا در ادلب میجنگد.
مذاکرات امروز اردوغان و پوتین در مسکو در حالی برگزار میشود که از یک طرف، آنکارا خواهان عقبنشینی کامل نیروهای ارتش سوریه به پشت نقاط دیدهبانی ترکیه بر پایه محدوده ترسیم شده در توافق سوچی در سال 2018 است و توقف عملیات "سپر بهار" را به آن منوط کرده است و از طرف دیگر، روسیه نیز خواهان حفظ وضعیت کنونی و ماندن این نیروها در مناطق جدید تحت کنترل خود در ادلب است.
با وجود تباین عمیق در مواضع و نگاه دو طرف، اما به احتمال زیاد روسای جمهور ترکیه و روسیه در نشست امروز مسکو به توافق یا تفاهمی برای آتش بس دست یابند و آرامش به استان ادلب بازگردد، اما به گمانم مقطعی و موقت خواهد بود و طولی نخواهد کشید که این تفاهم احتمالی نیز به سرنوشت دیگر تفاهمات و توافقات دچار شود. به این علت که توافقی در جهت حل مشکل نیست، بلکه هر کدام از دو طرف در جهت مدیریت و پیشبرد اوضاع با هدف تحقق خواست نهایی خود به آن تن میدهند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔻در نگنجد در هزاران مثنوی
پزشکی دستور بستری خود را به علت ابتلا به کرونا صادر میکند. تصویر تلخی که حرفهای ناگفته زیادی در خود نهفته دارد. هم جلوهای از جانبازی قشری در این روزهای سخت را ورق میزند که به قول مولانا "به هر دم نمایند لطف و ایثار دیگر"، هم به گفته فردوسی "دگر پرسشی برگشاد از نهفت"؛ اینکه چرا ابتلا به کرونا در ایران در میان کادر پزشکی و پرستاری بسیار بالاست و قابل مقایسه با دیگر کشورها نیست. آیا علت آن نبود تجهیزات پزشکی در بیمارستانهاست که گفته میشود در زمینه لوازم پیشگیرانه از ماسک و دستکش گرفته تا لباس مخصوص کمبود شدید دارند، یا اساسا شیوه مقابله با ویروس ایراد دارد و تدارکات لازم برای این امر اندیشیده نشده است.
به نظر میرسد، هر دو درست باشد. مسئولان امر قبل از ورود کرونا نه تنها تدارک لازم و کافی برای مقابله با آن نیندیشیده بودند، بلکه بعد از اعلام رسمی هم جدی گرفته نشد؛ تا جایی که درست یک هفته بعد، از بازگشت شرایط به روال عادی سخن گفته شد. این تنها بخشی از مردم نیستند که کرونا را به شوخی گرفته، بلکه درسطوحی رسمی هم چنین اتفاقی افتاد.
کرونا را جدی بگیریم!
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
پزشکی دستور بستری خود را به علت ابتلا به کرونا صادر میکند. تصویر تلخی که حرفهای ناگفته زیادی در خود نهفته دارد. هم جلوهای از جانبازی قشری در این روزهای سخت را ورق میزند که به قول مولانا "به هر دم نمایند لطف و ایثار دیگر"، هم به گفته فردوسی "دگر پرسشی برگشاد از نهفت"؛ اینکه چرا ابتلا به کرونا در ایران در میان کادر پزشکی و پرستاری بسیار بالاست و قابل مقایسه با دیگر کشورها نیست. آیا علت آن نبود تجهیزات پزشکی در بیمارستانهاست که گفته میشود در زمینه لوازم پیشگیرانه از ماسک و دستکش گرفته تا لباس مخصوص کمبود شدید دارند، یا اساسا شیوه مقابله با ویروس ایراد دارد و تدارکات لازم برای این امر اندیشیده نشده است.
به نظر میرسد، هر دو درست باشد. مسئولان امر قبل از ورود کرونا نه تنها تدارک لازم و کافی برای مقابله با آن نیندیشیده بودند، بلکه بعد از اعلام رسمی هم جدی گرفته نشد؛ تا جایی که درست یک هفته بعد، از بازگشت شرایط به روال عادی سخن گفته شد. این تنها بخشی از مردم نیستند که کرونا را به شوخی گرفته، بلکه درسطوحی رسمی هم چنین اتفاقی افتاد.
کرونا را جدی بگیریم!
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari