Forwarded from مسیر مستقیم
آنچه هیچ نامی نمیتوان بران نهاد، همان که گاهی به آن نیروی حیات یا آگاهی میگوییم، همانی که نمیشناسیمش اما هستیمَش، به فرم درآمد از هیچ و نور، تا اتم و مولکول و گاز و ستاره و جامد و سیاره و سنگ و صخره و بیشمار چیزی غریب به نام موجود.
فرم در فرم و انفجاری از فرمهای بینهایت.
فرمها همچون امواجِ بیشمارِ اقیانوس پیاپی پدیدار و ناپدید میشوند، ایجادشده و نابود میگردند به فرم درآمده و از فرم خارج میشوند.
درخت و خرگوش و مار و مریخ و مگس و خورشید و نهنگ و پشه و زرافه و میمون و انسان. انسان علی و احمد و مهسا و نیما و سارا و مایکل و ادوارد و خوب و بد و ظالم و مظلوم و ستمکار و ستمدیده؛
اما در حقیقت همچنان تمام این نامها بیهودهاند و بیدلیل آنها را متکثر کردهاند، چرا که تمامشان حقیقتاً همچنان همان «آنچه هیچ نامی نمیتوان بران نهاد» هستند.
هم ستمگر آگاهی است و هم ستمدیده. هم کودن آگاهی است و هم نابغه.
تصویر جنگ و تصویر جشن چیزی جز صفحهنمایش نیستند.
موج بدشکل و موج شکیل چیزی جز اقیانوس نیستند.
ظالم و مظلوم چیزی جز آگاهی نیستند.
تمام این نقشها در خدمت آگاهی برای تجربه جنبههای بینهایت خودش هستند.
پس تمام این ماجراها چه؟ این غصهها، رنجها، ستمها، انتقامها.
-تمام این ماجراها بر اساس الگوی خودشان همچنان که باید پیش میروند.
چراکه
جنبههای بینهایتی از "پسزمینه" در قالب "تصاویر" بهطور مدام پدیدار میگردد.
جنبههای بینهایتی از "اقیانوس" در قالب "امواج" پدیدار میگردد.
جنبههای بینهایتی از "آگاهی" در قالب "رویدادها و اتفاقات" پدیدار میگردد.
این فرمها و اشکال (که در حقیقت خودِ آگاهی یا بهنوعی ابزار آگاهی هستند) در پدید آمدن این جنبههای جدید از آگاهی نقش دارند اما خودشان بهطور پیاپی ایجاد و نابود میگردند اما حالتی که پدید میاورند یعنی این حالت نو و جدید از آگاهی، ماندگار خواهد بود و همچنان به پیش خواهد رفت.
#مسیرمستقیم
فرم در فرم و انفجاری از فرمهای بینهایت.
فرمها همچون امواجِ بیشمارِ اقیانوس پیاپی پدیدار و ناپدید میشوند، ایجادشده و نابود میگردند به فرم درآمده و از فرم خارج میشوند.
درخت و خرگوش و مار و مریخ و مگس و خورشید و نهنگ و پشه و زرافه و میمون و انسان. انسان علی و احمد و مهسا و نیما و سارا و مایکل و ادوارد و خوب و بد و ظالم و مظلوم و ستمکار و ستمدیده؛
اما در حقیقت همچنان تمام این نامها بیهودهاند و بیدلیل آنها را متکثر کردهاند، چرا که تمامشان حقیقتاً همچنان همان «آنچه هیچ نامی نمیتوان بران نهاد» هستند.
هم ستمگر آگاهی است و هم ستمدیده. هم کودن آگاهی است و هم نابغه.
تصویر جنگ و تصویر جشن چیزی جز صفحهنمایش نیستند.
موج بدشکل و موج شکیل چیزی جز اقیانوس نیستند.
ظالم و مظلوم چیزی جز آگاهی نیستند.
تمام این نقشها در خدمت آگاهی برای تجربه جنبههای بینهایت خودش هستند.
پس تمام این ماجراها چه؟ این غصهها، رنجها، ستمها، انتقامها.
-تمام این ماجراها بر اساس الگوی خودشان همچنان که باید پیش میروند.
چراکه
جنبههای بینهایتی از "پسزمینه" در قالب "تصاویر" بهطور مدام پدیدار میگردد.
جنبههای بینهایتی از "اقیانوس" در قالب "امواج" پدیدار میگردد.
جنبههای بینهایتی از "آگاهی" در قالب "رویدادها و اتفاقات" پدیدار میگردد.
این فرمها و اشکال (که در حقیقت خودِ آگاهی یا بهنوعی ابزار آگاهی هستند) در پدید آمدن این جنبههای جدید از آگاهی نقش دارند اما خودشان بهطور پیاپی ایجاد و نابود میگردند اما حالتی که پدید میاورند یعنی این حالت نو و جدید از آگاهی، ماندگار خواهد بود و همچنان به پیش خواهد رفت.
#مسیرمستقیم
Audio
«دگرگونی»
این مطلب نگاهی است به موضوع تغییر و دگرگونی. موضوعی که این روزها پررنگتر از هر زمان شاهدش هستیم.
@selfinquiry
این مطلب نگاهی است به موضوع تغییر و دگرگونی. موضوعی که این روزها پررنگتر از هر زمان شاهدش هستیم.
@selfinquiry
پرسشگر: من نه از خودِ مرگ بلکه از فرایندِ مردن میترسم. تصور میکنم فرایند مردن باید دردناک و زشت باشد.
#نیسارگاداتا ماهاراج: از کجا میدانی؟ لازم نیست اینطور باشد. ممکن است فرایندی زیبا و آرام باشد. هنگامیکه شما این موضوع را درک کنید که مرگ صرفاً چیزی است که برای این جسم اتفاق میفتد و نه برای شما، در این صورت فقط شاهدِ فروافتادنِ این بدن خواهید بود همچون لباسی که رها میشود.
در مرگ فقط این بدن است که میمیرد. زندگی نمیمیرد، آگاهی نمیمیرد، حقیقت نمیمیرد؛ و زندگی هرگز به سرشاری و سرزندگیِ بعد از مرگ نخواهد بود.
پرسشگر: و در خصوص رنجهای این دنیا چطور؟ آیا این ما هستیم که خودمان را محکوم به رنج میکنیم؟
نیسارگاداتا ماهاراج: ما از طریق کندوکاو و بررسیِ امور است که رشد میکنیم و از طرفی هم برای بررسی امور نیازمند تجربه هستیم. ما تمایل داریم تا آنچه درست درک نکردهایم را تکرار کنیم. درصورتیکه اگر حساس و هشیار باشیم نیازی نیست که رنج بکشیم. رنج در حقیقت فراخوانی است برای هشیار بودن و توجه کردن و از طرفی هم مجازاتی است برای بیمبالاتی و سهلانگاری.
Questioner: "I am afraid of dying, not of death itself. I imagine the dying process to be painful and ugly."
#Nisargadatta Maharaj: "How do you know? It need not be so. It may be beautiful and peaceful. Once you know that death happens to the body and not to you, you just watch your body falling off like a discarded garment."
In death only the body dies. Life does not, consciousness does not, reality does not. And the life is never so alive as after death."
Questioner: "And what about suffering in this world? Do we condemn ourselves to suffer?"
Nisargadatta: "We grow through investigation, and to investigate, we need experience. We tend to repeat what we have not understood. If we are sensitive and intelligent, we need not suffer. Pain is a call for attention and the penalty of carelessness."
#نیسارگاداتا ماهاراج: از کجا میدانی؟ لازم نیست اینطور باشد. ممکن است فرایندی زیبا و آرام باشد. هنگامیکه شما این موضوع را درک کنید که مرگ صرفاً چیزی است که برای این جسم اتفاق میفتد و نه برای شما، در این صورت فقط شاهدِ فروافتادنِ این بدن خواهید بود همچون لباسی که رها میشود.
در مرگ فقط این بدن است که میمیرد. زندگی نمیمیرد، آگاهی نمیمیرد، حقیقت نمیمیرد؛ و زندگی هرگز به سرشاری و سرزندگیِ بعد از مرگ نخواهد بود.
پرسشگر: و در خصوص رنجهای این دنیا چطور؟ آیا این ما هستیم که خودمان را محکوم به رنج میکنیم؟
نیسارگاداتا ماهاراج: ما از طریق کندوکاو و بررسیِ امور است که رشد میکنیم و از طرفی هم برای بررسی امور نیازمند تجربه هستیم. ما تمایل داریم تا آنچه درست درک نکردهایم را تکرار کنیم. درصورتیکه اگر حساس و هشیار باشیم نیازی نیست که رنج بکشیم. رنج در حقیقت فراخوانی است برای هشیار بودن و توجه کردن و از طرفی هم مجازاتی است برای بیمبالاتی و سهلانگاری.
Questioner: "I am afraid of dying, not of death itself. I imagine the dying process to be painful and ugly."
#Nisargadatta Maharaj: "How do you know? It need not be so. It may be beautiful and peaceful. Once you know that death happens to the body and not to you, you just watch your body falling off like a discarded garment."
In death only the body dies. Life does not, consciousness does not, reality does not. And the life is never so alive as after death."
Questioner: "And what about suffering in this world? Do we condemn ourselves to suffer?"
Nisargadatta: "We grow through investigation, and to investigate, we need experience. We tend to repeat what we have not understood. If we are sensitive and intelligent, we need not suffer. Pain is a call for attention and the penalty of carelessness."
Forwarded from مسیر مستقیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرق بین مرگ و زندگی - #روپرت_اسپایرا
*دوستان عزیزم دقت کنید که ادراک عمیق این ویدئو میتواند پاسخگوی سوالات زیادی باشد در نتیجه پیشنهاد میکنم با دقت زیاد این ویدئو را چندبار ببینید تا به عمقش راه پیدا کنید.
*دوستان عزیزم دقت کنید که ادراک عمیق این ویدئو میتواند پاسخگوی سوالات زیادی باشد در نتیجه پیشنهاد میکنم با دقت زیاد این ویدئو را چندبار ببینید تا به عمقش راه پیدا کنید.
"ترس"
جبران خلیل جبران
گفته میشود که رود پیش از ورود به دریا، از ترس بر خودش میلرزد.
او برمیگردد و به راهی که آمده بود نگاهی میاندازد.
سفرش را از قله کوهها آغاز کرده بود،
مسیر پرپیچوخمی از میان جنگلها و روستاها سپری کرده بود
و حالا درست رو به روی خودش
اقیانوس وسیعی را میدید،
اقیانوسی که ورودِ به آن برایش همچون محوشدنی همیشگی بود.
اما راه دیگری وجود نداشت.
رودخانه نمیتوانست به عقب بازگردد.
هیچکس نمیتواند به عقب بازگردد.
در هستی، بازگشت به عقب ناممکن است.
رودخانه باید ریسکِ ورود به اقیانوس را بپذیرد
چون فقط در این صورت است که ترسش از بین میرود
چون درست در همینجاست که رودخانه متوجه میشود که ماجرا ناپدید شدن در اقیانوس نیست بلکه...
اقیانوس شدن است.
جبران خلیل جبران
گفته میشود که رود پیش از ورود به دریا، از ترس بر خودش میلرزد.
او برمیگردد و به راهی که آمده بود نگاهی میاندازد.
سفرش را از قله کوهها آغاز کرده بود،
مسیر پرپیچوخمی از میان جنگلها و روستاها سپری کرده بود
و حالا درست رو به روی خودش
اقیانوس وسیعی را میدید،
اقیانوسی که ورودِ به آن برایش همچون محوشدنی همیشگی بود.
اما راه دیگری وجود نداشت.
رودخانه نمیتوانست به عقب بازگردد.
هیچکس نمیتواند به عقب بازگردد.
در هستی، بازگشت به عقب ناممکن است.
رودخانه باید ریسکِ ورود به اقیانوس را بپذیرد
چون فقط در این صورت است که ترسش از بین میرود
چون درست در همینجاست که رودخانه متوجه میشود که ماجرا ناپدید شدن در اقیانوس نیست بلکه...
اقیانوس شدن است.
Fear
Khalil Gibran
It is said that before entering the sea
a river trembles with fear.
She looks back at the path she has traveled,
from the peaks of the mountains,
the long winding road crossing forests and villages.
And in front of her,
she sees an ocean so vast,
that to enter
there seems nothing more than to disappear forever.
But there is no other way.
The river can not go back.
Nobody can go back.
To go back is impossible in existence.
The river needs to take the risk
of entering the ocean
because only then will fear disappear,
because that's where the river will know it's not about disappearing into the ocean, but of becoming the ocean.
Khalil Gibran
It is said that before entering the sea
a river trembles with fear.
She looks back at the path she has traveled,
from the peaks of the mountains,
the long winding road crossing forests and villages.
And in front of her,
she sees an ocean so vast,
that to enter
there seems nothing more than to disappear forever.
But there is no other way.
The river can not go back.
Nobody can go back.
To go back is impossible in existence.
The river needs to take the risk
of entering the ocean
because only then will fear disappear,
because that's where the river will know it's not about disappearing into the ocean, but of becoming the ocean.
«هراکلیتوس»
۴۷۵–۵۳۵ قبل از میلاد
آموزهی اصلی هراکلیتوس بیانگر آن است که هر چیزی در حال سیلان و در معرض تغییر مدام قرار دارد زیرا واقعیت نهایی ذاتاً جوهری متغیر و همواره پیشرونده و پیوسته در حال سیلان است.
هراکلیتوس عالم را نظامی میپنداشت که به نحو بیوقفه در حال دگرگونی است نظامی که نه با رسیدن به هدف خود به پایان میرسد و نه با رسیدن به کمال کامل میشود. وی این اندیشه را در عبارتی کوتاه چنین بیان کرده است: همهچیز درگذراست و هیچچیز ساکن نیست.
اشیا تنها در مرحلهی گذار و همواره در حال تبدیلشدن به چیزی دیگر هستند. هر چیزی بهطور دائم از وضعی به وضع دیگر در حال تغییر و تبدل است، درست مانند انسانی که مثلاً از دوران کودکی بهسوی بلوغ پیش میرود، و محال است در نقطهای از زمان توقف کند یا مانع تغییرات خود در زمان شود. تنها زمان نیست که بهطور پیوسته پیش میرود بلکه کل عالم ادراکی نیز در حال گذار است.
ازنظر هراکلیتوس مُبدع یا آرخه که از سوی فیلسوفان اولیهی یونان به نیرویی اطلاق میشد که علت پیدایش جهان بود، حرکت است .از این لحاظ او عقیده داشت حرکت امری ذاتی در ماده است. بر اساس این دیدگاه عنصری زنده و خودبسنده در تمامی اشکال ماده حضور دارد و هر فرآیندی را در قلمرو عالم متغیر به تکاپو وامیدارد، از جوانه زدن دانهی یک درخت تا حرکات رودی که جریان آن درنهایت به دریا میریزد.
واقعیت سرمدی حرکت جهانی است نه شیء حسی.
هرچند هیچچیز ثابتی جز خود تغییر وجود ندارد، فرآیند تغییر بر طبق عقل* بهعنوان وجه ثابتِ عالم روی میدهد. عقل، تمامی صورتهای متغیر و تکرارشوندهی موجود در عالم را تحت کنترل خود درمیآورد. حرکت موزون، پدیدههای در حال تغییر را هدایت میکند و همهی این کارها را بر طبق قانون انجام میدهد. این اصل طبیعی یعنی عقل یا قانون طبیعت و به تعبیر خود وی لوگوس، اصلی عقلانی است که بر سراسر طبیعت سیطره دارد؛ عقل بر طبقِ قانونِ تغییرناپذیر و جهانشمول خود بر سراسر فرآیندهای جهانی فرمان میراند. لوگوسِ عالم، عملکردِ منظمِ فرآیندهایِ جهانیِ کنش و واکنش را محقق میسازد. این فرآیندها با اتحادشان رشد و نمو اشیا را موجب میشوند و سپس با افتراقشان در چرخهای بیوقفه از زندگی به مرگ، از ترکیب به تجزیه، از آفرینش به نابودی و از نظم به بینظمی میگرایند و برعکس. همهی این امور در رشتهای از تغییرات هماهنگ و موزون روی میدهد. هر چیزی در جهان بهصورت دورانی دستخوش این روند تغییر قرار میگیرد و یگانه قانون تغییر یعنی لوگوس، ثابت باقی میماند. لوگوس همان عقل کلی در طبیعت است.
*منظور عقل کلی یا لوگوس است.
از کتاب: تاریخ فلسفه از آغاز تا امروز
ویلیام ساهاکیان
۴۷۵–۵۳۵ قبل از میلاد
آموزهی اصلی هراکلیتوس بیانگر آن است که هر چیزی در حال سیلان و در معرض تغییر مدام قرار دارد زیرا واقعیت نهایی ذاتاً جوهری متغیر و همواره پیشرونده و پیوسته در حال سیلان است.
هراکلیتوس عالم را نظامی میپنداشت که به نحو بیوقفه در حال دگرگونی است نظامی که نه با رسیدن به هدف خود به پایان میرسد و نه با رسیدن به کمال کامل میشود. وی این اندیشه را در عبارتی کوتاه چنین بیان کرده است: همهچیز درگذراست و هیچچیز ساکن نیست.
اشیا تنها در مرحلهی گذار و همواره در حال تبدیلشدن به چیزی دیگر هستند. هر چیزی بهطور دائم از وضعی به وضع دیگر در حال تغییر و تبدل است، درست مانند انسانی که مثلاً از دوران کودکی بهسوی بلوغ پیش میرود، و محال است در نقطهای از زمان توقف کند یا مانع تغییرات خود در زمان شود. تنها زمان نیست که بهطور پیوسته پیش میرود بلکه کل عالم ادراکی نیز در حال گذار است.
ازنظر هراکلیتوس مُبدع یا آرخه که از سوی فیلسوفان اولیهی یونان به نیرویی اطلاق میشد که علت پیدایش جهان بود، حرکت است .از این لحاظ او عقیده داشت حرکت امری ذاتی در ماده است. بر اساس این دیدگاه عنصری زنده و خودبسنده در تمامی اشکال ماده حضور دارد و هر فرآیندی را در قلمرو عالم متغیر به تکاپو وامیدارد، از جوانه زدن دانهی یک درخت تا حرکات رودی که جریان آن درنهایت به دریا میریزد.
واقعیت سرمدی حرکت جهانی است نه شیء حسی.
هرچند هیچچیز ثابتی جز خود تغییر وجود ندارد، فرآیند تغییر بر طبق عقل* بهعنوان وجه ثابتِ عالم روی میدهد. عقل، تمامی صورتهای متغیر و تکرارشوندهی موجود در عالم را تحت کنترل خود درمیآورد. حرکت موزون، پدیدههای در حال تغییر را هدایت میکند و همهی این کارها را بر طبق قانون انجام میدهد. این اصل طبیعی یعنی عقل یا قانون طبیعت و به تعبیر خود وی لوگوس، اصلی عقلانی است که بر سراسر طبیعت سیطره دارد؛ عقل بر طبقِ قانونِ تغییرناپذیر و جهانشمول خود بر سراسر فرآیندهای جهانی فرمان میراند. لوگوسِ عالم، عملکردِ منظمِ فرآیندهایِ جهانیِ کنش و واکنش را محقق میسازد. این فرآیندها با اتحادشان رشد و نمو اشیا را موجب میشوند و سپس با افتراقشان در چرخهای بیوقفه از زندگی به مرگ، از ترکیب به تجزیه، از آفرینش به نابودی و از نظم به بینظمی میگرایند و برعکس. همهی این امور در رشتهای از تغییرات هماهنگ و موزون روی میدهد. هر چیزی در جهان بهصورت دورانی دستخوش این روند تغییر قرار میگیرد و یگانه قانون تغییر یعنی لوگوس، ثابت باقی میماند. لوگوس همان عقل کلی در طبیعت است.
*منظور عقل کلی یا لوگوس است.
از کتاب: تاریخ فلسفه از آغاز تا امروز
ویلیام ساهاکیان
هرگز برای اینکه زندگیتان تغییر کند و یا چیز بهتری به شما داده شود نزد خدا دعا نکنید.
این دعاها اشتباهاند.
اگر میخواهید با خدا مناجات کنید،
از خدا بخواهید تا قدرت و خرد و شجاعت لازم برای رسیدگی به وضعیتی که در آن قرارگرفتهاید را به شما بدهد. دعا و مناجات درست همین است.
#رابرت آدامز
Never pray to God to change your life, and to give you something better.
This is wrong prayer.
If you have to pray to God,
Pray to God to give you the strength and the wisdom and the courage that you need to be able to handle the situation that you're in. This is correct prayer."
#Robert Adams
این دعاها اشتباهاند.
اگر میخواهید با خدا مناجات کنید،
از خدا بخواهید تا قدرت و خرد و شجاعت لازم برای رسیدگی به وضعیتی که در آن قرارگرفتهاید را به شما بدهد. دعا و مناجات درست همین است.
#رابرت آدامز
Never pray to God to change your life, and to give you something better.
This is wrong prayer.
If you have to pray to God,
Pray to God to give you the strength and the wisdom and the courage that you need to be able to handle the situation that you're in. This is correct prayer."
#Robert Adams
شما توسط خدا احاطهشدهاید اما بااینحال خدا را نمیبینید چون چیزهایی درباره خدا «میدانید». آخرین مانع برای دیدن خدا همین مفهومی است که از خدا دارید.
شما خدا را گمکردهاید چون گمان میکنید که میدانید؛ و این چیز خوفناکی در خصوص مذهب است. این همان موردی است که در انجیلها آمده که افراد مذهبی که (گمان میکردند) میدانند، عیسی را (مصلوب کرده) و از دستش خلاص شدند.
حکیم بزرگ چینی لائو تزو میگوید: "آنی که میداند، نمیگوید و آنکه میگوید نمیداند."
تمام الهامات هرچقدر هم که الهی باشند هرگز چیزی بیشتر از انگشتی که به ماه اشاره میکند نیستند و همانطور که در مشرق زمین میگویند: هنگامیکه استاد به ماه اشاره میکند تمام آنچه یک ابله میبیند فقط انگشت است.
#آنتونی د ملو
شما خدا را گمکردهاید چون گمان میکنید که میدانید؛ و این چیز خوفناکی در خصوص مذهب است. این همان موردی است که در انجیلها آمده که افراد مذهبی که (گمان میکردند) میدانند، عیسی را (مصلوب کرده) و از دستش خلاص شدند.
حکیم بزرگ چینی لائو تزو میگوید: "آنی که میداند، نمیگوید و آنکه میگوید نمیداند."
تمام الهامات هرچقدر هم که الهی باشند هرگز چیزی بیشتر از انگشتی که به ماه اشاره میکند نیستند و همانطور که در مشرق زمین میگویند: هنگامیکه استاد به ماه اشاره میکند تمام آنچه یک ابله میبیند فقط انگشت است.
#آنتونی د ملو
"You are surrounded by God, yet you don’t see God because you 'know' about God. The final barrier to the vision of God is your God concept. You miss God because you think you know. That’s the terrible thing about religion. That’s what the gospels were saying that religious people 'knew,' so they got rid of Jesus.
The great Chinese sage, Lao-Tse, said, 'The one who knows, does not say; the one who says, does not know.' All revelations, however divine, are never any more than a finger pointing to the moon. As it is said in the East, 'When the sage points to the moon, all the idiot sees is the finger.'"
#Anthony de Mello (20th century Indian Catholic mystic)
The great Chinese sage, Lao-Tse, said, 'The one who knows, does not say; the one who says, does not know.' All revelations, however divine, are never any more than a finger pointing to the moon. As it is said in the East, 'When the sage points to the moon, all the idiot sees is the finger.'"
#Anthony de Mello (20th century Indian Catholic mystic)