مدتیست شبها که میرسد خانه، اهورا خوابیده. میگویم(اهورا وقت بیشتری باتو میخواهد) میگوید( من که بچه بودم پدرم گاهی اصلن نمیآمد. اهورا آینده میخواهد و برای ما که سر و تهمان به هیچ رانتی وصل نیست راهی جز تلاش مضاعف در این دوران سخت نیست.) پدر و مادر ایمان چند روزی آمدهاند منزل ما. تمام زندگی پدر ایمان خلاصه میشود در محیطزیست ایران. پیش از انقلاب رئیس اداره کشاورزی بجنورد بوده و بعد از انقلاب خودش را به ساری منتقل کرده. با تمام مصیبتها و زخمهای سیاسی خانواده در دههی شصت اما او تمام نگاه و باورش را برای محافظت از کشاورزی ایران معطوف نگاه داشته. میگوید نوسانات سیاسی کشور میگذرد اما مردم همیشه نان میخواهند. سالهای جنگ، رئیس سازمان حفظ نباتات بوده و البته بدون مزایا خدمت میکرده. مازندرانیست اما ایران را وجب به وجب میشناسدو به آن عاشق است.حالا که سالیانیست از هر پستی خلاص شده تمام سالهای پرفراز و نشیب سالهای خدمت را با اشتیاق برای دانشجویانش تقسیم میکند.
سر شام نشستهایم و ایمان پیام داده دیرتر میآید. پدرش به من میگوید ایمان که بچه بود من گاهی اصلن خانه نمیرفتم. بعد دوباره سراپای وجودش اشتیاق میشود برای یکی از آن خاطرهها. ( سال ۶۷ بود و من تختخوابی در دفتر کارم گذاشته بودم و سه ماه کامل به خانه نرفتم. لشکر ملخ از مرز شلمچه وارد ایران شده بود و ایذه را پر کرده بود. و اگر زودتر ریشهکن نمیشد تمام خوزستان و بوشهر و هرمزگان را درگیر میکرد. و میشد همان شعر سعدی که: نه در کوه سبزی نه در باغ شخ/ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ.
یکی از آقایان شکوه کردکه میان این جنگو سختی
این چه بلایی بود که برسر سرزمینمان آمد. اما شکوه چاره نبود.باید همه باهم برای مبارزه برپامیخاستیم. جمع بزرگی از نقاط مختلف همراه شدند. سهماه شبانهروز با تمام قوا بسیج شدیم. برخی از مردم منطقه که آموخته بودند از ملخها تغذیه کنند از مبارزهی ما راضی نبودند. مجاب کردن آنها با تقدیم بخش بزرگی از ملخها و ادامهی روند مبارزه خودش ماجرایی بود. شنبه صبح، آقای میرزایانس که محقق بزرگ انواع ملخها بود آمد سازمان. به شوخی پرسیدم جمعه در کنار خانواده و دوستان خوش گذشت؟ پاسخ داد من تمام هفته در خدمت دانشجوها هستم تا سوالاتشان را به کمال پاسخ دهم فقط جمعهها میماند برای رفتن به کتابخانه تا بتوانم پیش از مرگم نوشتن کتاب فون ملخها را به پایان برسانم و برای کشور بگذارم.) بغض ادامهی داستانش را قطع میکند. میپرسم:( کی فوت شدند؟) با دوسر انگشت چشمهایش را میفشارد و میگوید (پنج،شش سال بعد از آن روزها، اما کتابش را تمام کرد.سه ماه بسیار سخت، آنهم با آن امکانات کشور که همه متمرکز در میدان جنگ بود، گذشت و ما توانستیم هم ایذه و شلمچه را نجات بدهیم و هم عبورشان به استانهای دیگر را مانع شویم ) برایش محمد نوری میگذارم، که خیلی دوست دارد و خاطرهی مشترک دارد با یارانش( ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود، چه خطرها کردهایم... خون دلها خوردهایم)
ایران درد دارد.و نیازمند فرزندانیست که دلشان برای آب وخاک این سرزمین و نان مردم بتپد.مسئولین را خواب برده. من به هیچ گروهی، جریانی، حزبی، اپوزوسیونی حتی اعتقاد ندارم که سیاست خالی از خیانت نیست. مردمانی عاشق باید تا بیهیچ چشمداشتی آستین همت بالا بزنند. فردای کودکانمان نزدیک است.
سر شام نشستهایم و ایمان پیام داده دیرتر میآید. پدرش به من میگوید ایمان که بچه بود من گاهی اصلن خانه نمیرفتم. بعد دوباره سراپای وجودش اشتیاق میشود برای یکی از آن خاطرهها. ( سال ۶۷ بود و من تختخوابی در دفتر کارم گذاشته بودم و سه ماه کامل به خانه نرفتم. لشکر ملخ از مرز شلمچه وارد ایران شده بود و ایذه را پر کرده بود. و اگر زودتر ریشهکن نمیشد تمام خوزستان و بوشهر و هرمزگان را درگیر میکرد. و میشد همان شعر سعدی که: نه در کوه سبزی نه در باغ شخ/ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ.
یکی از آقایان شکوه کردکه میان این جنگو سختی
این چه بلایی بود که برسر سرزمینمان آمد. اما شکوه چاره نبود.باید همه باهم برای مبارزه برپامیخاستیم. جمع بزرگی از نقاط مختلف همراه شدند. سهماه شبانهروز با تمام قوا بسیج شدیم. برخی از مردم منطقه که آموخته بودند از ملخها تغذیه کنند از مبارزهی ما راضی نبودند. مجاب کردن آنها با تقدیم بخش بزرگی از ملخها و ادامهی روند مبارزه خودش ماجرایی بود. شنبه صبح، آقای میرزایانس که محقق بزرگ انواع ملخها بود آمد سازمان. به شوخی پرسیدم جمعه در کنار خانواده و دوستان خوش گذشت؟ پاسخ داد من تمام هفته در خدمت دانشجوها هستم تا سوالاتشان را به کمال پاسخ دهم فقط جمعهها میماند برای رفتن به کتابخانه تا بتوانم پیش از مرگم نوشتن کتاب فون ملخها را به پایان برسانم و برای کشور بگذارم.) بغض ادامهی داستانش را قطع میکند. میپرسم:( کی فوت شدند؟) با دوسر انگشت چشمهایش را میفشارد و میگوید (پنج،شش سال بعد از آن روزها، اما کتابش را تمام کرد.سه ماه بسیار سخت، آنهم با آن امکانات کشور که همه متمرکز در میدان جنگ بود، گذشت و ما توانستیم هم ایذه و شلمچه را نجات بدهیم و هم عبورشان به استانهای دیگر را مانع شویم ) برایش محمد نوری میگذارم، که خیلی دوست دارد و خاطرهی مشترک دارد با یارانش( ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود، چه خطرها کردهایم... خون دلها خوردهایم)
ایران درد دارد.و نیازمند فرزندانیست که دلشان برای آب وخاک این سرزمین و نان مردم بتپد.مسئولین را خواب برده. من به هیچ گروهی، جریانی، حزبی، اپوزوسیونی حتی اعتقاد ندارم که سیاست خالی از خیانت نیست. مردمانی عاشق باید تا بیهیچ چشمداشتی آستین همت بالا بزنند. فردای کودکانمان نزدیک است.
Forwarded from Persian Cultural Center - San Diego
Persian Cultural Center presents:
Screening "SHIVATIR" and Q&A with director Hila Sedighi
شیواتیر داستان آرش کمانگیر به روایت سیاوش کسرایی
همراه با جلسه پرسش و پاسخ با نویسنده و کارگردان: هیلا صدیقی
Friday March 1st, 2019 at 7:30 PM
Iranian-American Center
6790 Top Gun St. #7, San Diego, CA 92121
Tickets: $10 PCC Members and Students, $12 General, at door $15
Buy your tickets: pccsd.eventbrite.com
@PCCSD
Screening "SHIVATIR" and Q&A with director Hila Sedighi
شیواتیر داستان آرش کمانگیر به روایت سیاوش کسرایی
همراه با جلسه پرسش و پاسخ با نویسنده و کارگردان: هیلا صدیقی
Friday March 1st, 2019 at 7:30 PM
Iranian-American Center
6790 Top Gun St. #7, San Diego, CA 92121
Tickets: $10 PCC Members and Students, $12 General, at door $15
Buy your tickets: pccsd.eventbrite.com
@PCCSD
.
سیل یا ظهور؟
فلات ایران همیشه در خطر خشکسالی و قحطی بوده و افسانهی آرش کمانگیر، باستانیتر از باور جنگ ایرانیان و تورانیان است. آرش، ایزد ماه تیر و پاسدار آب و باران است که وقتی ایران در قحطی و خشکسالی بود با پرتاپ تیرش مرز ایران را تا آنسوی دریای فراخکرت گشود. پس از آن ده شبانه روز باران به درشتی پیاله بارید و ایران را آب گرفت. آن آب عظیم اهریمنان را نابود و اهوراییان را نجات داد.
گمان مبرید از نوشتن این چندخط، حال کسی را دارم که کنار گود نشسته و از احوال ویران شدهی قربانیان این سیل بیخبر است. من هم مثل هر انسانی تمام این روزها درگیر این اخبار تلخ و دردناک بودم و هستم و با تمام وجودم میخواهم که به یکدیگر کمک برسانیم و زندگی ویرانشدهی قربانیان این حوادث را بهتر از قبل دوباره بسازیم.
اما این خشم طبیعت نیست. این روح جاودانهی طبیعت است که تاریخ را دوباره تکرار میکند و در بحرانیترین روزهای خشکسالی، چنین سرریز و لبریز میشود. که اگر شهرسازیها و بناهای ما درست بود، اینهمه ویرانی و خرابی نباید به بار میآمد. آنچنان که این سیل خروشان کوچکترین آسیبی به بناهای تاریخی پرسپولیس وارد نکرد. آنچه آنها بیش از ۲ هزار سال پیش میدانستند ما امروز نمیدانیم.
طبیعت خودش برای احیای زندگی همهی ما دست بهکار شده ماهم همراه و همپای طبیعت شویم شاید از دل اینهمه خرابی، آبادی بزرگتری احیا کردیم
هیلاصدیقی
سیل یا ظهور؟
فلات ایران همیشه در خطر خشکسالی و قحطی بوده و افسانهی آرش کمانگیر، باستانیتر از باور جنگ ایرانیان و تورانیان است. آرش، ایزد ماه تیر و پاسدار آب و باران است که وقتی ایران در قحطی و خشکسالی بود با پرتاپ تیرش مرز ایران را تا آنسوی دریای فراخکرت گشود. پس از آن ده شبانه روز باران به درشتی پیاله بارید و ایران را آب گرفت. آن آب عظیم اهریمنان را نابود و اهوراییان را نجات داد.
گمان مبرید از نوشتن این چندخط، حال کسی را دارم که کنار گود نشسته و از احوال ویران شدهی قربانیان این سیل بیخبر است. من هم مثل هر انسانی تمام این روزها درگیر این اخبار تلخ و دردناک بودم و هستم و با تمام وجودم میخواهم که به یکدیگر کمک برسانیم و زندگی ویرانشدهی قربانیان این حوادث را بهتر از قبل دوباره بسازیم.
اما این خشم طبیعت نیست. این روح جاودانهی طبیعت است که تاریخ را دوباره تکرار میکند و در بحرانیترین روزهای خشکسالی، چنین سرریز و لبریز میشود. که اگر شهرسازیها و بناهای ما درست بود، اینهمه ویرانی و خرابی نباید به بار میآمد. آنچنان که این سیل خروشان کوچکترین آسیبی به بناهای تاریخی پرسپولیس وارد نکرد. آنچه آنها بیش از ۲ هزار سال پیش میدانستند ما امروز نمیدانیم.
طبیعت خودش برای احیای زندگی همهی ما دست بهکار شده ماهم همراه و همپای طبیعت شویم شاید از دل اینهمه خرابی، آبادی بزرگتری احیا کردیم
هیلاصدیقی
بنا به درخواست خیلی از شما ویدئوی کنسرت نامجو رو اینجا میذارم، متن اما در اینستا
از مصاحبهی بالا دقیقن دوسال میگذره. اینکه چرا توی این دوسال منتشرش نکرده بودم دلایل زیادی داره . یکیش این بود که یکسال از این دوسال منتظر مجوز و روشن شدن تکلیف شیواتیر بودم و دلایل دیگهش باشه به حساب هزارویک حرف دیگهای که ازاین روزهام نمیزنم و گذاشتم به وقتش... توی این مصاحبه خیلی پرحرفی کردم تیکه تیکه گوش بدین خسته نشین ☺️
ممنونم از سهیلاجون همیشه مهربون 🌸🙏🏻
ممنونم از سهیلاجون همیشه مهربون 🌸🙏🏻
بهشت شما کجاست؟
وطن شاید… همان جایی که درآن کودکی کردهاید. جایی که کوچهپسکوچههایش صدای قهقههها و شادیهایتان را در خاطره دارد. شهری که در آن برای اولینبار عاشق شدهاید. شهری که در آن رنگ آسمان را بلد شدید و عطرگلها را به مشام لمس کردید. شهری که در آن دویدن را، رویا بافتن را، خاطره ساختن را، خویشاوند داشتن را، مدرسه رفتن را، سال تحویل کردن را، یلدا، سحر کردن را، چهارشنبهي آخر سال، آتش برافروختن را، زندگی کردید. بهشت گمشده شاید هیچ کجای جهان زیبا و پرزرق و جذاب بیرون از خاک مادری نباشد. بهشت، جایی در وطن رویاهای ماست. وطنی که در آن فرهنگ و سنت، دست و پای آزادیات را در زنجیر نکرده باشد. وطنی که در آن قوم و خویش و همسایگان، ترازوی قضاوت، پشت در خانهات نگذاشته باشند. وطنی که در خیابانهایش مردم با نگاههایشان سراپای یکدیگر را به تلخی برانداز نکنند. سرهم داد نکشند. دعوا نکنند. به حریم هم تجاوز نکنند. برای یک سبقت ساده، برای یک پیج زودتر در خیابان، حقوق یکدیگر را زیر پا له نکنند. سرهم کلاه نگذارند. گرانفروشی نکنند. احتکار نکنند. مستاجرانشان را بیخانمان نکنند. عروسهایشان را از زندگی و ازدواج سیر نکنند. مردانشان را زیر بار فشارها خم نکنند. زنانشان را در شهر سرکوب نکنند. مقدسات را بازیچهی دست آمالشان نکنند. باورهایشان را به دیگران تحمیل نکنند. بهشت جای دوری نیست اگر فقط کمی انسان باشیم. اگر همزیستی را بلد باشیم. اگر شهروندی نیک در رفتار و کردار و پندار باشیم. نه برای آخرتی دور، که برای آرامشی که در همین زندگی، شبانهروز دنبالش میگردیم، کمی انسان باشیم تا بهشت را در وطنمان بسازیم. هیچ حاکمی آبادی را به ارمغان نخواهد آورد اگر مردم آن سرزمین شایستهی آبادی نباشند. اگر سرزمین وجودشان را آباد نکرده باشند. اگر ساخت و ساز و غبارروبی را از روح خود آغاز نکرده باشند. بهشت را از سرزمین قلب و روحمان آغاز کنیم تا دنیای بیرونمان را بهشت کنیم. بهشت من در وطن است اگر …
هیلاصدیقی
وطن شاید… همان جایی که درآن کودکی کردهاید. جایی که کوچهپسکوچههایش صدای قهقههها و شادیهایتان را در خاطره دارد. شهری که در آن برای اولینبار عاشق شدهاید. شهری که در آن رنگ آسمان را بلد شدید و عطرگلها را به مشام لمس کردید. شهری که در آن دویدن را، رویا بافتن را، خاطره ساختن را، خویشاوند داشتن را، مدرسه رفتن را، سال تحویل کردن را، یلدا، سحر کردن را، چهارشنبهي آخر سال، آتش برافروختن را، زندگی کردید. بهشت گمشده شاید هیچ کجای جهان زیبا و پرزرق و جذاب بیرون از خاک مادری نباشد. بهشت، جایی در وطن رویاهای ماست. وطنی که در آن فرهنگ و سنت، دست و پای آزادیات را در زنجیر نکرده باشد. وطنی که در آن قوم و خویش و همسایگان، ترازوی قضاوت، پشت در خانهات نگذاشته باشند. وطنی که در خیابانهایش مردم با نگاههایشان سراپای یکدیگر را به تلخی برانداز نکنند. سرهم داد نکشند. دعوا نکنند. به حریم هم تجاوز نکنند. برای یک سبقت ساده، برای یک پیج زودتر در خیابان، حقوق یکدیگر را زیر پا له نکنند. سرهم کلاه نگذارند. گرانفروشی نکنند. احتکار نکنند. مستاجرانشان را بیخانمان نکنند. عروسهایشان را از زندگی و ازدواج سیر نکنند. مردانشان را زیر بار فشارها خم نکنند. زنانشان را در شهر سرکوب نکنند. مقدسات را بازیچهی دست آمالشان نکنند. باورهایشان را به دیگران تحمیل نکنند. بهشت جای دوری نیست اگر فقط کمی انسان باشیم. اگر همزیستی را بلد باشیم. اگر شهروندی نیک در رفتار و کردار و پندار باشیم. نه برای آخرتی دور، که برای آرامشی که در همین زندگی، شبانهروز دنبالش میگردیم، کمی انسان باشیم تا بهشت را در وطنمان بسازیم. هیچ حاکمی آبادی را به ارمغان نخواهد آورد اگر مردم آن سرزمین شایستهی آبادی نباشند. اگر سرزمین وجودشان را آباد نکرده باشند. اگر ساخت و ساز و غبارروبی را از روح خود آغاز نکرده باشند. بهشت را از سرزمین قلب و روحمان آغاز کنیم تا دنیای بیرونمان را بهشت کنیم. بهشت من در وطن است اگر …
هیلاصدیقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دقایقی از فیلم شیواتیر ساختهی هیلاصدیقی، چکامهخوانی منظومه آرش کمانگیر سیاوش کسرایی
شیواتیر، چکامهخوانی منظومهی آرش کمانگیر سیاوش کسراییست که ساخت آن از سال ۹۳ تا ۹۵ به طول انجامید انتظار طولانی برای دریافت مجوز هم جز ۶ اکران محدود تنها در شهر تهران، که البته تمام بلیطهایش خیلی زود به فروش رفت، نتیجهی خاصی نداشت و من و گروه عزیزم تمام تلاشمان را کردیم تا در کنار انجمنهای دانشجوی در دانشگاههایی که دعوت کردند و نشد و درکنار دوستانمان در شهرستانهای مختلف ایران، که باز خواستیم و نشد فیلم را به تماشا بنشینیم. البته خوشبختانه به همت انجمنهای ایرانی همدل نمایشهای تور اروپا و دبی و نمایش سندیهگو بسیار دلچسب بود و پاداشی بود برای این سالها . حالا دیگر وقتش رسیده که بشود راهی باز کرد برای نمایش آن در خانههایتان
#تیرگان
#تیرگان
آقای خاتمی سلام.
چندروزی از پیامتان به مردم مبنی بر حضور دوبارهشان در انتخابات میگذرد و من روزهاست که برای نوشتن یا ننوشتن این نامه به شما با خودم کلنجار میروم چرا که مدتهاست واژههایم در قفس خشکیده و سکوت عمیقی در روحم ریشه دوانیده. دیرزمانیست که نه سخن و فریاد را که آگاهی را تنها راه نجات خویشتن و وطن میدانم. اما امروز حرفهایی برای گفتن دارم که شاید فرو خوردنشان چیزی جز زخمهای عمیق روحی برایم به یادگار نگذارد. چرا که هنوز وجدان بیداری دارم که آرامم نمیگذارد و چرا که یکبار برای همیشه به خودم و به تمام سالهایی که در این مسیر آمدهام بدهکارم که تکلیفم را با خوب و بد این تاریخ زنده روشن کنم.
آقای خاتمی!
سالها پیش روزی در جایی گفتید بعد از من کسانی خواهند آمد و عملکرد آنها را نیز خواهید دید.
شما سالهای بسیاری ست که لبتر میکنید و بالای بیست میلیون نفر همراهتان میشوند و انگار نمیبینید عملکرد این مردم همیشه در میدان را. و حالا که از دوم خرداد۷۶ درست ۲۲ سال میگذرد باید بگویم ای کاش بعد از شما هرگز کسی نباشد که دو دهه وجود چنین قدرت اجتماعی را نادیده بگیرد و تمام قدرت سیاسیاش را خرج اتبلیغات انتخاباتی بکند که از میان رای مردم نام کسانی بیرون بیاید که یا سابقهی ویرانگری دارند یا شهوت پست و مقام . ۲۲ سال است، نوجوانی به جوانی، جوانی به میانسالی، میانسالی به پیری، نسل به نسل مردم ایران امیدشان را گره زدند به شعارهای اصلاحطلبانه و امروز، تمام امید و شوق به زندگیشان چندگام عقبتر از دوم خرداد ۷۶ ایستاده.
سال ۸۷ را یادتان میآید؟ وقتی مردم از هر قشری برای دعوت از شما به حضور در انتخابات ریاستجمهوری به هرشکلی در تلاش بودند؟ یادتان هست آن بغض معروف لیلاحاتمی عزیز را وقتی میگفت برای کودکانی بیایید که دلشان نمیخواهد سرزمینشان را ترک کنند؟
آقای خاتمی! آنهایی که نمیخواستند سرزمینشان را ترک کنند ماهها در خیابانهای بعد از خرداد ۸۸ تا پای جان ایستادند. اوین، کهریزک، قبرستان یا هرجای دیگر مقاومتشان را نشکست اما بعد از توهم پیروزی در انتخابات ۹۲ و سرخوردگیهای سالهای بعد از شکوفایی لیست امید حالا دیگر هیچ کسی را در اطراف خود نمیشناسم که یا از ایران کوچ نکرده یا در فکر کوچ نباشد. مردم ایران رفتند. چه به حواشی شهر استانبول، چه مالزی، چه در دام آدمبرهای پشت کوهی، چه از راه آبها، به اروپا و کانادا و امریکا و هزارجای ناشناس دیگر دنیا. مثل انسان ناشناسی که از دنیا هیچ مطالبهی اجتماعی و حقوقی و سیاسی ندارد و جز گوشهی امنی برای داشتن آینده ای با ثبات به چیز دیگری نمیاندیشد.
حالا دیگر مبارزههایمان هم پولی شده. از آن قیام مردمی که در سال ۸۸ به مدنیترین شکل ممکن معترض بودند، تبدیل شدیم به توییتهای پولی و شوآفهای سخیف اینستاگرامی که خودمان بهتر از هرکسی میدانیم جز به نفع و نمایش شخصی خویش یه هیچ هدف و آرمان دیگری در آن نمیاندیشیم.دیگر اندیشههایمان هم پولی شده. جوانانمان هر روز قربانی سنگینترین محکومیتهای سیاسی و قضایی میشوند تا گروهی پشتپرده ، باهم پولهای درشت ردوبدل کنند و در مدیا برعلیه هم مبارزه. مبارزهی اپوزوسیونهای دستساز و سفارشی. شما بهتر از هرکسی میدانید،که دیگر حرفهای انقلابی و سیاسی و اعتراضی تبدیل به یک صنعت پولساز شده برای تمام طرفین ماجرا. و آنها که به راستی و صداقت درپی مطالبات انسانی و آزادی بودند سالهاست در مسیر اتحاد تکرارهای شما صبر پیشه کردهاند تا در این شرایط حساس کنونی که نه همیشگی، قدمهای مثبتی برای گشایش و آبادی برداشته شود. اما افسوس اصلاحطلبی هم دیگر چیزی جز سهمخواهی و کشمکش جناحی نیست آنهم با سابقهی گل به خودیهای فراوان.
چندروزی از پیامتان به مردم مبنی بر حضور دوبارهشان در انتخابات میگذرد و من روزهاست که برای نوشتن یا ننوشتن این نامه به شما با خودم کلنجار میروم چرا که مدتهاست واژههایم در قفس خشکیده و سکوت عمیقی در روحم ریشه دوانیده. دیرزمانیست که نه سخن و فریاد را که آگاهی را تنها راه نجات خویشتن و وطن میدانم. اما امروز حرفهایی برای گفتن دارم که شاید فرو خوردنشان چیزی جز زخمهای عمیق روحی برایم به یادگار نگذارد. چرا که هنوز وجدان بیداری دارم که آرامم نمیگذارد و چرا که یکبار برای همیشه به خودم و به تمام سالهایی که در این مسیر آمدهام بدهکارم که تکلیفم را با خوب و بد این تاریخ زنده روشن کنم.
آقای خاتمی!
سالها پیش روزی در جایی گفتید بعد از من کسانی خواهند آمد و عملکرد آنها را نیز خواهید دید.
شما سالهای بسیاری ست که لبتر میکنید و بالای بیست میلیون نفر همراهتان میشوند و انگار نمیبینید عملکرد این مردم همیشه در میدان را. و حالا که از دوم خرداد۷۶ درست ۲۲ سال میگذرد باید بگویم ای کاش بعد از شما هرگز کسی نباشد که دو دهه وجود چنین قدرت اجتماعی را نادیده بگیرد و تمام قدرت سیاسیاش را خرج اتبلیغات انتخاباتی بکند که از میان رای مردم نام کسانی بیرون بیاید که یا سابقهی ویرانگری دارند یا شهوت پست و مقام . ۲۲ سال است، نوجوانی به جوانی، جوانی به میانسالی، میانسالی به پیری، نسل به نسل مردم ایران امیدشان را گره زدند به شعارهای اصلاحطلبانه و امروز، تمام امید و شوق به زندگیشان چندگام عقبتر از دوم خرداد ۷۶ ایستاده.
سال ۸۷ را یادتان میآید؟ وقتی مردم از هر قشری برای دعوت از شما به حضور در انتخابات ریاستجمهوری به هرشکلی در تلاش بودند؟ یادتان هست آن بغض معروف لیلاحاتمی عزیز را وقتی میگفت برای کودکانی بیایید که دلشان نمیخواهد سرزمینشان را ترک کنند؟
آقای خاتمی! آنهایی که نمیخواستند سرزمینشان را ترک کنند ماهها در خیابانهای بعد از خرداد ۸۸ تا پای جان ایستادند. اوین، کهریزک، قبرستان یا هرجای دیگر مقاومتشان را نشکست اما بعد از توهم پیروزی در انتخابات ۹۲ و سرخوردگیهای سالهای بعد از شکوفایی لیست امید حالا دیگر هیچ کسی را در اطراف خود نمیشناسم که یا از ایران کوچ نکرده یا در فکر کوچ نباشد. مردم ایران رفتند. چه به حواشی شهر استانبول، چه مالزی، چه در دام آدمبرهای پشت کوهی، چه از راه آبها، به اروپا و کانادا و امریکا و هزارجای ناشناس دیگر دنیا. مثل انسان ناشناسی که از دنیا هیچ مطالبهی اجتماعی و حقوقی و سیاسی ندارد و جز گوشهی امنی برای داشتن آینده ای با ثبات به چیز دیگری نمیاندیشد.
حالا دیگر مبارزههایمان هم پولی شده. از آن قیام مردمی که در سال ۸۸ به مدنیترین شکل ممکن معترض بودند، تبدیل شدیم به توییتهای پولی و شوآفهای سخیف اینستاگرامی که خودمان بهتر از هرکسی میدانیم جز به نفع و نمایش شخصی خویش یه هیچ هدف و آرمان دیگری در آن نمیاندیشیم.دیگر اندیشههایمان هم پولی شده. جوانانمان هر روز قربانی سنگینترین محکومیتهای سیاسی و قضایی میشوند تا گروهی پشتپرده ، باهم پولهای درشت ردوبدل کنند و در مدیا برعلیه هم مبارزه. مبارزهی اپوزوسیونهای دستساز و سفارشی. شما بهتر از هرکسی میدانید،که دیگر حرفهای انقلابی و سیاسی و اعتراضی تبدیل به یک صنعت پولساز شده برای تمام طرفین ماجرا. و آنها که به راستی و صداقت درپی مطالبات انسانی و آزادی بودند سالهاست در مسیر اتحاد تکرارهای شما صبر پیشه کردهاند تا در این شرایط حساس کنونی که نه همیشگی، قدمهای مثبتی برای گشایش و آبادی برداشته شود. اما افسوس اصلاحطلبی هم دیگر چیزی جز سهمخواهی و کشمکش جناحی نیست آنهم با سابقهی گل به خودیهای فراوان.
آقای خاتمی!
وقتی قشر مرفه جامعه نانش را به مال و جان وامید و آبروی هموطنانش آغشته و از نردبان رانت و اختلاس و تحریم و جنگ، همان چیزهایی که موجبات بدبختی این مردم است، بالا میرود و از این فاصلهی طبقاتی به خود میبالد، دیگر چه آرمان و باوری برای قشر ضعیف باقی میماند تا همه چیز را قربانی بقایش نکند؟ در جامعهای که وجدان مرده، چرا خیانت به خود، به خانواده، به ارزشها، به وطن و هرچیز و هرکس دیگری بر بام این شهر سایه نیفکند؟ ای کاش در این ۲۰ سال در راه آبادی وطن شهید شده بودیم جای آنکه روحمان را بکشیم و امیدهایمان را دار بزنیم و شرافت را پایمال کنیم.
ای کاش شما به جای تکرار تحزب، به هدر نشدن این نیروی انسانی اندیشیده بودید و از آن در راه تحقق بخشیدن به شعارهای پیشینتان که به باور خیلیها پیشرو از هملباسهای دیگرتان بود، بهره میبردید.
زندگی آنقدر برهمگان تنگ آمده که دیگر حرف زدن از مطالبات قدیمی حتی دیگر در اولویتمان نیست. و از اعماق وجود، غمگینم برای تمام سرخوردگیهای جنسی و انسانیمان و برای هر حق کوچی که در هرکوی و برزنی له شد و نان شب سرفصل شد برتمام روزگارمان و ما در مقابل ذوق کردیم برای شلوارجین وزیر جوانمان. انگار خودمان هم با بالادستیها همدست شدهایم تا به شعور خودمان و تمام راه سختی که سالهاست آمدهایم، توهین کنیم.
آقای خاتمی!
هزاران نفر چون من، تنها از سر صداقت، ایمان و عشق به وطن، هم قسم شدند با شعار همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود. تا دردهای این سرزمین را درمان کنند. و تاریخ گواه است که در این همراهی چه خطرها که به جان نخریدند، چه گذشتها که نکردند، و چه نامهای ننگینی را که بر صفحهی رای ننوشتند و چه چشمها که نبستند بر اکراههای قلبیشان تا بلکه بدون خونخواهی و کینه و زخم به پایان برسانند این فصل دردناک قصهی میهن را. و حالا شما بگویید اگر این اتحاد میلیونی که ۲۰ سال است در برابر هر طوفانی مقاومت کرده، اما نه تنها قدمی حتی پیش نرفته که حالا امیدش خاموش، جوانیاش تباه، جیبش خالی و مطالبات اجتماعیاش به جای وصول به حقوق اولیهی انسانی تنزل یافته، چنین سرخورده و خسته و از پا افتاده است، چه کسی نادیده گرفته اینهمه موهبت انسانی را؟ چه کسی پاسخگوی این جماعت است؟
من باور دارم که اشتباه شما آنجاست که گمان میکنید قدرت نفوذ کلامتان را وامدار احزاب وابسته به خویشید.حال آنکه آن نیروی عظیم انسانی که هربار با امید جدیدی در میدانی که شما دعوت کردید حاضر شدند، گمان دارند که شاید گاندی دیگری در ایران هست که با دستخالی و شعارهای اصلاحطلبانه و صلحجویانه، مسیری مدنی و بیخشونت را برای رشد و توسعهی کشور در پیش گرفته و مدافع حقوق و آزادیهای جوانان این سرزمین است. اما سالهاست جز تبریک و تسلیت و بیانیههای انتخاباتی یا موضعگیریهای جناحی از شما چیزی نخواندهام تا از این حجم بزرگ حس تنهایی و بیپشتوانگی که گریبان بسیاری از مردم را گرفته اندکی کاسته شود.
من در تمام این ده سال گذشته رای دادم تا این زنجیرهی انسانی که در خرداد ۸۸ شکل گرفته پشت سکوت و تحریم، یکدیگر را گم نکنند. تا در رسمیترین آمار جمهوری اسلامی یعنی انتخابات ثبت بشود که جمعیت واقعی و فعال سبزها حتی بدون شمارش تحریمی ها تا چه حد بسیار است. امروز هم خود را کوچکتر از آن میدانم که دربارهی درستی یا نادرستی شرکت در انتخابات یا رای دادن اظهار نظری بکنم که من همیشه راه دموکراسی را از مسیر صندوق رأی میشناسم اما، بعد از آنکه خودیها جای شایستگان مستقل را در لیست امید گرفتند، بعد از آنکه نمایندهي لیست امید از پشت تریبون مجلس سهمش از سفرهی انقلاب را طلب کرد، بعد از آنکه برادرناتنی لیست امید، با بیانی طلبکارانه، به حمایت از اظهارات وقیحانهی فرزند ژن نااهلش درآمد و بعد از هزار ماجرای دیگر، باید بگویم این جناحبندی سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا برایم چنان رنگباخته و بیهویت است که دیگر حاضر نیستم سالهای بیشتری از هویت تلاشهایم برای آبادی سرزمینم را به کار جناحی گره بزنم.
وقتی قشر مرفه جامعه نانش را به مال و جان وامید و آبروی هموطنانش آغشته و از نردبان رانت و اختلاس و تحریم و جنگ، همان چیزهایی که موجبات بدبختی این مردم است، بالا میرود و از این فاصلهی طبقاتی به خود میبالد، دیگر چه آرمان و باوری برای قشر ضعیف باقی میماند تا همه چیز را قربانی بقایش نکند؟ در جامعهای که وجدان مرده، چرا خیانت به خود، به خانواده، به ارزشها، به وطن و هرچیز و هرکس دیگری بر بام این شهر سایه نیفکند؟ ای کاش در این ۲۰ سال در راه آبادی وطن شهید شده بودیم جای آنکه روحمان را بکشیم و امیدهایمان را دار بزنیم و شرافت را پایمال کنیم.
ای کاش شما به جای تکرار تحزب، به هدر نشدن این نیروی انسانی اندیشیده بودید و از آن در راه تحقق بخشیدن به شعارهای پیشینتان که به باور خیلیها پیشرو از هملباسهای دیگرتان بود، بهره میبردید.
زندگی آنقدر برهمگان تنگ آمده که دیگر حرف زدن از مطالبات قدیمی حتی دیگر در اولویتمان نیست. و از اعماق وجود، غمگینم برای تمام سرخوردگیهای جنسی و انسانیمان و برای هر حق کوچی که در هرکوی و برزنی له شد و نان شب سرفصل شد برتمام روزگارمان و ما در مقابل ذوق کردیم برای شلوارجین وزیر جوانمان. انگار خودمان هم با بالادستیها همدست شدهایم تا به شعور خودمان و تمام راه سختی که سالهاست آمدهایم، توهین کنیم.
آقای خاتمی!
هزاران نفر چون من، تنها از سر صداقت، ایمان و عشق به وطن، هم قسم شدند با شعار همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود. تا دردهای این سرزمین را درمان کنند. و تاریخ گواه است که در این همراهی چه خطرها که به جان نخریدند، چه گذشتها که نکردند، و چه نامهای ننگینی را که بر صفحهی رای ننوشتند و چه چشمها که نبستند بر اکراههای قلبیشان تا بلکه بدون خونخواهی و کینه و زخم به پایان برسانند این فصل دردناک قصهی میهن را. و حالا شما بگویید اگر این اتحاد میلیونی که ۲۰ سال است در برابر هر طوفانی مقاومت کرده، اما نه تنها قدمی حتی پیش نرفته که حالا امیدش خاموش، جوانیاش تباه، جیبش خالی و مطالبات اجتماعیاش به جای وصول به حقوق اولیهی انسانی تنزل یافته، چنین سرخورده و خسته و از پا افتاده است، چه کسی نادیده گرفته اینهمه موهبت انسانی را؟ چه کسی پاسخگوی این جماعت است؟
من باور دارم که اشتباه شما آنجاست که گمان میکنید قدرت نفوذ کلامتان را وامدار احزاب وابسته به خویشید.حال آنکه آن نیروی عظیم انسانی که هربار با امید جدیدی در میدانی که شما دعوت کردید حاضر شدند، گمان دارند که شاید گاندی دیگری در ایران هست که با دستخالی و شعارهای اصلاحطلبانه و صلحجویانه، مسیری مدنی و بیخشونت را برای رشد و توسعهی کشور در پیش گرفته و مدافع حقوق و آزادیهای جوانان این سرزمین است. اما سالهاست جز تبریک و تسلیت و بیانیههای انتخاباتی یا موضعگیریهای جناحی از شما چیزی نخواندهام تا از این حجم بزرگ حس تنهایی و بیپشتوانگی که گریبان بسیاری از مردم را گرفته اندکی کاسته شود.
من در تمام این ده سال گذشته رای دادم تا این زنجیرهی انسانی که در خرداد ۸۸ شکل گرفته پشت سکوت و تحریم، یکدیگر را گم نکنند. تا در رسمیترین آمار جمهوری اسلامی یعنی انتخابات ثبت بشود که جمعیت واقعی و فعال سبزها حتی بدون شمارش تحریمی ها تا چه حد بسیار است. امروز هم خود را کوچکتر از آن میدانم که دربارهی درستی یا نادرستی شرکت در انتخابات یا رای دادن اظهار نظری بکنم که من همیشه راه دموکراسی را از مسیر صندوق رأی میشناسم اما، بعد از آنکه خودیها جای شایستگان مستقل را در لیست امید گرفتند، بعد از آنکه نمایندهي لیست امید از پشت تریبون مجلس سهمش از سفرهی انقلاب را طلب کرد، بعد از آنکه برادرناتنی لیست امید، با بیانی طلبکارانه، به حمایت از اظهارات وقیحانهی فرزند ژن نااهلش درآمد و بعد از هزار ماجرای دیگر، باید بگویم این جناحبندی سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا برایم چنان رنگباخته و بیهویت است که دیگر حاضر نیستم سالهای بیشتری از هویت تلاشهایم برای آبادی سرزمینم را به کار جناحی گره بزنم.
میدانم این نامه پراز دلشکستگیست. چه برای موافقانش و چه برای مخالفانش. میدانم ادبیات این نامه گاهی از ادبی که من به آن پایبندم کمی دور است. این تندی کلام شاعریست که ده سال است چه در فضای امنیتی و چه در فضای مجازی روح و لطافت طبع و صداقتش را چنگ زدهاند. که این هم عادتمان شده هرروز یکی از خودمان را با حرفها، تهمتها، قضاوتها و حملههایمان سلاخی کنیم و تکههایش را تقدیم آدمخوارهای پشت دیوار کنیم تا برایمان کف بزنند که درستش همین است و حقش همین بود. ما حتی دیگر به اخلاقی که سالها پیش از آن دم میزدیم پایبند نیستیم.
آقای خاتمی!
نمیگویم کاری بکنید. نمیگویم حرفی بزنید. فقط نخواهید که بیش از این سقوط این کوه اتحاد را که به تراژدیترین شکل دارد فرو میپاشد فقط نظارهگر باشید.
خدا به همراهتان
و نفس گرم اهورایی پاسدار این سرزمین مظلوم .
هیلاصدیقی
آقای خاتمی!
نمیگویم کاری بکنید. نمیگویم حرفی بزنید. فقط نخواهید که بیش از این سقوط این کوه اتحاد را که به تراژدیترین شکل دارد فرو میپاشد فقط نظارهگر باشید.
خدا به همراهتان
و نفس گرم اهورایی پاسدار این سرزمین مظلوم .
هیلاصدیقی