سه‌نقطه
1.24K subscribers
344 photos
119 videos
6 files
247 links
مکتوب طنز سه‌نقطه
[مجله‌ای برای خندندگان و خندانندگان]

آخرین ماهنامه طنز فارسی

ادمین محترم:
@Senoghteadmin

روابط عمومی:
@Senoghte_pr
Download Telegram
کوربه پنچره، نقیضه‌ای بر پنچه تنتره (کلیله و دمنه) | به قلم یوسفعلی میرشکاک
https://telegram.me/addstickers/Senoghteh

استیکرهای [...]ای
طراحی سیدمحمد صاحبی
ذکر مسعود فراستی
به قلم سیدعلی میرفتاح

...
هیچ‌کس به اندازه مرتضی مسعود را نشناخت و قدرش را ندانست و هیچ‌کس به اندازه یوسف درست تشخیص نداد که مسعود یک مفیستوفلس واقعی است. يك مفيستوفلس تمام‌عيار، اما دوست‌داشتنی و جدی و پرحرارت.

مسعود تجربه منحصر به فردی از زندگی دارد که من بخش زيادی از اين جدی بودنش را در کار و نقد و سینما به آن ربط می‌دهم و بابت همین تجربه است كه می‌گويم‌ مسعود می‌توانست اموری بزرگتر و مهم‌تر از سینما را پی بگیرد. متاسفانه سوانح زندگی و اوضاع دنیا تقدیر دیگری رقم زد و از مسعود یک منتقد سینما ساخت. منتقد سینما البته یک منصب نیست که بگوییم برای مسعود کم است. منظورم این است که توان او بیشتر و بمراتب بیشتر از نقد سینما است...

مسعود آدم پررنگی است و نمی‌تواند جایی باشد و آنجا را تغییر ندهد. حضور او پررنگ است و نمی‌تواند بی‌تفاوت و سربه‌زير آسته برود و بيايد و به كسی كاری نداشته باشد. همه می‌دانند حضور او در سوره فراتر از حضور یک دبیر سینمایی و یک منتقد تند و تيز بود. حضور او آنقدر پررنگ بود که سوره را علی‌رغم حضور خود مرتضی تحت تاثیر قرار داد و باعث شاكی شدن خيلی از دوستان قديمی‌تر سوره شد. مسعود هرجا باشد نمی‌تواند خنثی باشد و چاره‌ای ندارد جز اينكه پا را از گليمش فراتر بگذارد و آنجا را مديريت كند. من اتفاقا مجذوب همين روحيه‌ام كه خواسته و نخواسته از مديريت كردن گريزی ندارد و نمی‌تواند به ديگر امور بی‌اعتنايي كند. اصلا خوبی مسعود همین است که دیگران را هم وادار به کار می‌کند و برایشان ایجاد انگیزه می‌کند و سر ذوقشان می‌آورد تا کارشان را جدی بگیرند. او حتی مخالفينش را هم بلد است كه سر ذوق بياورد و وارد گودشان كند. با مسعود که کار کنی انگار داری کار یک حزب تمام‌عیار را پیش می‌بری و دنيا را می‌خواهی عوض كنی. در ظاهر يك نقد فيلم ساده و معمولی است اما در باطن يك مانيفست حساب‌شده است برای تغيير دنيا و در افتادن با امپرياليسم. ظاهرش اين است كه او دارد درباره كيارستمی و هيچكاك و فورد و ميركريمی و ده‌نمكی مطلب می‌نويسد، اما در باطن او دارد نسبت به دنيا موضع می‌گيرد و با نظام ناعادلانه دنيا درمی‌افتد. می‌توانی با مسعود موافق نباشی و نظرش را درباره «بچه‌های آسمان» و «اخراجی‌ها» و «نادر از سیمین» قبول نداشته باشی. اما نمی‌توانی منکر این شوی که او در داغ نگه داشتن بازار نقد نظیر ندارد و هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند نقد را به اندازه خود فیلم مهم جلوه دهد.

نقد چه اهميتي دارد؟ از من بپرسيد می‌گويم او دارد بازار آرمانگرايی و مبارزه با امپرياليسم را داغ نگه می‌دارد و از اين حيث من با او كاملا همدلی دارم.

من قبل از اینکه همکار مسعود شوم، خواننده نقدهایش بودم و با ولع نوشته‌هایش را می‌خواندم و از تند و تيزی‌اش كيف می‌كردم. اولین باری که توی سوره دیدمش، نشسته بود و داشت ـ فکر کنم ـ «زندگی و دیگر هیچ»ش را برای مرتضی و حمید روزبهانی و داوود مسلمی و يكي ديگر می‌خواند.

اصلا یکی از بهترین عادت‌های سوره همین بود که توی اتاق سینما یا گرافیک بنشینی و نوشته مرتضی یا مسعود یا یوسف را بشنوی. مرده‌شور فکس و ایمیل و وایبر و تلگرام را ببرند که آفیس‌های مجله را تبدیل به زیرپله‌های تنگ و تاریک و بی‌رمقی کرده‌اند که یکی می‌نشیند و به تنهایی می‌خواند و می‌بندد و روانه چاپخانه می‌کند و... دفتر سوره اما یک دفتر پر رفت و آمد و باصفا بود که هیچ‌کس فرصت چرند گفتن و مزخرف شنیدن نداشت. یکی از بهترین ایام همان موقع بود که مسعود داشت «هیچکاک همیشه استاد» را درمی‌آورد و هرروز آسی نو رو می‌کرد و می‌خواند. آسِ مرتضی، آسِ یوسف، آسِ خسرو دهقان، آسِ پرويز نوری و...

سال شصت و نه و هفتاد، ترديد ندارم كه دفتر سوره مركز عالم بود و همه اتفاقات خوب از آنجا نشات می‌گرفت. سر جشنواره فجر، رضا پوسترهایش را می‌چسباند به دیوار و عین یک ژوژمان واقعی از بقیه می‌خواست تا بیایند و نظر دهند. یکی شعر می‌خواند، یکی طراحی می‌کرد، یکی از تئاتر می‌گفت، یکی نقد می‌کرد و مسعود هم می‌خواست با كمك مرتضی و هيچكاك و رنه كلر و حسين معززی‌نیا با سياست‌های بی‌رمق ارشاد و با سينمای وارفته مملكت و با سياست‌های فرهنگي و نهايتا با خود امپرياليسم دربيفتد.

خسرو دهقان به شوخی می‌گفت «مسعود هميشه استاد، به همت هيچكاك» اما در اين شوخی حقيقتی هم نهفته بود. مسئله مسعود به مراتب فراتر از هيچكاك و فورد و بقيه بود.

سیدعلی میرفتاح
مجله سه‌نقطه


[«رفقای خوب» صفحه «سیدعلی میرفتاح» است در سه‌نقطه. صفحه‌ای که میرفتاح در آن یاد رفیقان سال‌های دور می‌کند و ذکر روزهای رفته. با سه‌نقطه همراه باشید]
@Maktoob3Noghte
نوستالژیکاتور: لندرور و رنجرور
ندا شاه‌نوری

«لندهور» و «رنج‌آور» دو ماشین انگلیسی بودند که کسی آخرش نفهمید به درد می‌خورند یا نه. صاحبان‌شان آنها را توی چشم ملت می‌کردند؛ اما وقتی با ماشین عظیم‌الجثه‌شان، که مثل یک دایناسور در حال انقراض خرخر می‌کرد، تنها می‌شدند، از استهلاک بالا، کمیابی قطعات و بریدن پلوس ناله سر میدادند. «لندهور» با وجود اینکه بخاریِ به‌دردخوری نداشت و در و پنجره‌هایش درست چفت نمی‌شد ماشین کوه و بیابان اداره‌های ایران بود و درحالی‌که ما فکر می‌کردیم کارخانه فقط رنگ سبز آن را تولید کرده، گران‌ترین مدلش آبی بود. برای ما بچه‌های دهه 60 که هنوز شاسی‌بلندهای ژاپنی را ندیده بودیم، هر ماشینی که لاستیک یدکش را عقبش می‌بست یا نردبان داشت، ماشینِ از ما بهتران بود. «رنج‌آور» نه لاستیک داشت نه نردبان، ولی ما با همان عقل بچگی هم می‌فهمیدیم که از ژیان مهاری شوهرخاله‌مان سرتر و ماشین خیلی لوکسی است. ما فرودستانی که آن‌روزها هشت‌نفره توی یک پیکان جوانان پهن کف آسفالت بودیم، چه تصویری جز نمای پایینی غبغب یک فرادست می‌توانیم داشته باشیم که رنجرورش پشت چراغ قرمز آینه به آینه ما شده است؟!

مجله سه‌نقطه ـ شماره چهار
@Maktoob3Noghte
نوستالژیکاتور: هیلمن
ندا شاه‌نوری

هیلمن را کارخانه «اَوِنجر» می‌ساخت. اونجر یعنی انتقام‌جو و این لاکردار هم با ماشین بنجلی که سر هم کرده بود، قشنگ از مصرف‌کننده انتقام می‌گرفت. گفته می‌شد که هیلمن را انگلیسی‌ها رسما به ایرانی‌ها انداخته‌اند و بر خلاف اسمش که آدم را یاد تپه و کوهنوردی می‌انداخت، صد رحمت به این الاغ‌های وطنی که توی درکه آب‌معدنی می‌برند. ماشین هیچ چیز خوبی نداشت؛ فرمانش فِرتی می‌برید، ترمزش زِرتی خالی میکرد، چسبندگی‌اش به زمین تعطیل بود و راحت چپه می‌شد، بخاری‌اش گرم نمی‌کرد و حتی یک رادیو هم نداشت. هیلمنی که ما دیدیم یک ماشین مغزپسته‌ای دو در بود که چند بار گل به سرش زدیم و ماشین عروس شد. حس نشستن توی ماشین‌های دو در مثل نشستن روی صندلی تاشوی تاکسی‌های ون است. دم به دقیقه باید از جایت بلند شوی و صندلی را تا کنی تا خلق‌الله تردد کنند؛ چطور بگویم؛ سفر با اعمال شاقه بود. برای پدرهای ما هیلمن، ماشینی از دسته «پیکان‌سانان» بود. برای همین هرجا یدکی کم می‌آوردند بعضی از قطعات پیکان را به خورد هیلمن می‌دادند و جواب می‌گرفتند. در واقع از ترکیب این دو یک‌جور قاطر بنزینی خلق کرده بودند که دنده‌عقبش عوض اینکه پایین جا برود، بالا جا می‌رفت.

مجله سه‌نقطه ـ شماره چهار
@Maktoob3Noghte
با دیانا حداد روی پل فرات
یا
کلهم ایرانیون مجنون


رفته بوديم کربلا و نجف. همان اولين سالهای بعد جنگ که راه باز شد. من و قزوه و نبوی. هوايی رفتيم دمشق و از آنجا به بغداد، بعد هم شهر به شهر با اتوبوس. يک کاروان شصت ـ هفتاد نفره بوديم. مابقی خلق‌الله عشق زيارت بودند که بعد از سالها جنگ و انسداد مسير به سفر می‌آمدند. دل‌شان پر بود و همه مسير سرگرم سينه‌زنی بودند. اتوبوس ما هم وضع ويژه‌ای داشت، چون حدود بيست نفر از مسافران اعضای يک خانواده بودند.

سيدابراهيم عاقبت صدايش درآمد و به اينهمه سر و صدا معترض شد. می‌گفت امان بدهيد، کمی استراحت کنيد، آنها ولی ول‌کن نبودند. روز دوم و سوم بود که بالاخره جوش آورد و بلند شد بين نوحه‌خوانی يکی از همان خانواده حاکم بر اتوبوس ما «لب کارون» خواند و حرکات منشوری کرد.

چشم‌تان روز بد نبيند. همه اتوبوس به‌هم ريخت. جوانهاشان براق شدند که ما اين را می‌کشيم، اين مردک خودِ شمر است، در مسير کربلا ترانه آغاسی می‌خواند. بيخود کرده آمده اينجا، اينجا جای اين آدمها نيست و... از آنطرف هم سيد کوتاه نمی‌آمد. می‌گفت اين عزاداری نيست، مردم‌آزاری است...

رسيديم به مسجد کوفه و آنها که رفته‌اند مي‌دانند چه مقام‌ها و اعمالی دارد. من پیش خودم اجتهاد کردم و به‌واسطه پای لنگم و فرصت کمی که عراقيها می‌دادند در يکی از مقامها دو رکعت نماز خواندم و آمدم در سايه درختی کنار سيدابراهيم نشستم. بگذریم که تا آخرش نفهميدم او اصلا نماز می‌خواند يا نه! قزوه آمد و کمی ما دوتا را مسخره کرد و دوان‌دوان رفت تا به مقام بعدی برسد و نمازش را بخواند.

هرجا می‌رفتيم، پیشاپیش اتوبوس ما، يک ون ـ که حامل راننده و يک راهنما از استخبارات صدام بود ـ حرکت می‌کرد. يک سواری با شيشه‌های دودی هم بود، که آنها هم اطلاعاتی بودند. حالا آنها هم کمی دورتر از ما زير سايه‌ای حلقه زده و با هم گرم حرف زدن بودند.

سيدابراهيم طبق معمول شوخی می‌کرد و من می‌خندیدم. در همان حال اطلاعاتيها را دیدم که زيرچشمی ما را می‌پاييدند. انگار از رفتار ما جا خورده بودند. حق هم داشتند. همه کاروان از اين مقام به آن مقام در آفتاب سوزان می‌دويدند و ما دو نفر اينجا هرّ و کرّمان برقرار بود.

قزوه اعمال يک مقام ديگر را تمام کرده بود. اما هنوز کلی ديگر کار داشت. باز از جلوی ما رد شد و ديد می‌خنديم. آمد سرزنشمان کرد. گفتم: با اين وقتی که عراقيها داده‌اند، دونده دو صد متر هم که باشی نمی‌رسی. من که به نيابت همه مقامها يکی دو رکعت خواندم. قزوه که نفس‌نفس می‌زد و عرق می‌ريخت انگار بدش نيامد. پايش شل شد و آمد جلو و چند جمله‌ای با سيدابراهيم رد و بدل کرد و کم‌کم کنار ما نشست.

دردسرتان ندهم. وقت رفتن شد. در تمام اين مدت سید همچنان جوک می‌گفت و ما را می‌خنداند. زمان حرکت، راهنمای ما جلو آمد و در حالی که براندازمان می‌کرد با فارسی شکسته‌بسته‌ای گفت: «شما سه‌تا خيلی باحال. بيايد با ما...» به سيدابراهيم گفتم: «بيا، کاری کردی که بعثيها ما رو از خودشون می‌دونن و می‌گن شما بیایید با ما بریم» سيد اما گفت: «بريم تو رو خدا. الان توی اتوبوس باز بلندگوی نوحه اينا روشن می‌شه، کار به کتک‌کاری می‌رسه!»

رفتيم و عقب ون نشستيم. قزوه هم آمد. کمی که يخ‌مان آب شد، سيدابراهيم گفت: «نوار بذار برامون.» راننده متعجب شده بود. راهنمايمان پرسيد: «آخه اونها در اتوبوس نوحه، سينه‌زنی، گريه...» سيد گفت: «ول کن اونا رو. ام‌کلثوم داری؟» من پريدم وسط معرکه و گفتم: «حالا که می‌خواهی گناه کنی لااقل ديانا حداد گوش کن!» راهنمای اطلاعاتی ما هاج و واج مانده بود که اينها ديگر چه ايرانيهايی هستند!

ديانا حداد شروع کرد به خواندن و سيد هی شانه می‌لرزاند و ادای رقاصه‌ها را درمی‌آورد. عراقيها کف کرده بودند. راهنما می‌گفت: «پدر ما را درآوردند اين اتوبوسها، هی گريه، هی نوحه، هی گريه... شما سه‌تا، تا آخر با ما.»

سید از راهنما آب خواست و او از کلمن زیر پایش یک لیوان آب ریخت و داد دستش. سيد جرعه‌جرعه آب خنک را می‌نوشيد و ديانا حداد هم با آن صدای جادويی می‌خواند. در همان‌حال از روی پلی گذشتيم. رودخانه پت و پهنی آن پايين جاری بود. از راهنمای اطلاعاتی پرسيدم: «اين چه روديه؟» گفت: «هذا؟» گفتم: «بله.» گفت: «هذا فرات...»

ناگهان ما سه نفر در سکوت مرگ‌آوری فرو رفتيم. راهنما پرسيد: «رودخانه قشنگ؟ نه؟» اما هيچ‌کس جواب نداد. ليوان نصفه آب خنک دست سيدابراهيم مانده بود. راهنما برگشت. ديد صورت هرسه‌نفرمان خيسِ اشک است و مبهوت و محزون و متحر به رودخانه نگاه می‌کنیم. نفهمیدم چطور شد که ناگهان خشمگین شد و به راننده گفت فوری بزند کنار و سرمان داد کشيد و گفت: «کلهم ايرانيون مجنون...» و ما را به اتوبوسمان برگرداند.


محمدحسین جعفریان
مجله سه‌نقطه
@Maktoob3Noghte
دوگانه مرغ/تخم‌مرغ و جنبش دانشجویی در ایران ـ ۱


کارل مارکس (Karl Marx) در نظریات خود درباره منازعه طبقاتی و مناقشه «نیروهای تولیدی» با «روابط تولیدی»، از دوگانه «روبنا» (Superstructure) و «زیربنا» (Infrastructure) می‌گوید که در ساده‌ترین برداشت ممکن، می‌توان گفت که «اقتصاد» (Economy) به‌عنوان زیربنا مطرح است و دولت (State)، ایدئولوژی (ideology) و... به عنوان روبنایی که تحت تاثیر مستقیم زیربناست. البته همچنانکه گفته شد این سطحی‌ترین برداشت از آراء مارکس به ویژه آثار متأخر او همچون «سرمایه» (Kapital) است. اما همو در «نقد اقتصاد سیاسی» (Critique of Political Economy) علاوه بر «روابط تولیدی» و «نیروهای تولیدی» از عامل سومی به نام «سازمان سیاسی و اجتماعی» سخن می‌گوید.

بر این اساس اگر قرار باشد منازعات سیاسی طبقات و اقشار اجتماعی پشت‌مدرن (Posht-modern) را بررسی کنیم باید دوگانه خاص این جامعه را پیدا کنیم. (چگونه پیدا کنیم: ص 84)

جنبش دانشجویی (Student activism) یکی از مهمترین جریانات درگیر در منازعات نیروهای تولیدی بوده است که امروزه به دلایل مختلف دچار افول شده است. درباره دلایل افول جنبش دانشجویی گفته می‌شود سرکوب دانشجویان و نیز غلبه مطالبات شخصی بر صنفی و مطالبات صنفی بر سیاسی سبب شده دانشجویان در منازعات اجتماعی و سیاسی نقشی نداشته باشند. در این باره توضیح داده می‌شود که به دلیل پایین آمدن آستانه تحمل حاکمیت و بالا رفتن هزینه‌های فعالیت سیاسی، دانشجویان کمتر فعالیت جمعی دارند اما مطالعه دقیق‌تر نشان می‌دهد که حتی فعالیت‌های فردی نیر کاهش پیدا کرده، که دلیل آن را باید در افزایش هزینه‌های زندگی فردی جستجو کرد. از جمله این دلایل افزایش گرانی و تورم است که در این راستا می‌باید نسبت جنبش دانشجویی با وضعیت معیشتی جامعه را بررسی کرد. (Ibid: p33)


تبارشناسی تخم‌مرغ در جنبش دانشجویی:

کسانی که تجربه دانشجویی داشته باشند می‌دانند که کف مطالبات دانشجویان آزاده و منتقد، تخم‌مرغ است، چرا که آنها حاضر نیستند زیر بار وضعیت غیراستاندارد تغذیه دانشگاه‌ها بروند. یک دهه قبل، قیمت هر عدد تخم‌مرغ 50 تومان بود اما امروزه این رقم به بالای 250 تومان رسیده است. همین نشان می‌دهد که هزینه فعالیت دانشجویی چقدر بالا رفته است. (تخم‌مرغ خودت را قورت بده: ص 13)

زمانی می‌شد در اعتراض به مشکلات صنفی دانشجویان و از جمله وضعیت نامناسب غذا، با چند دانشجوی آزاده، سلف سرویس دانشگاه را به هم ریخته و آنجا را به کانون اعتراضات صنفی و سپس سیاسی بدل کرد، چرا که دانشجویان مطمئن بودند که می‌شود با تخم‌مرغ به زندگی و مبارزه سیاسی ادامه داد اما امروزه تخم‌مرغ سقف مطالبات جامعه ایرانی است و دانشجویان نیز برای به دست آوردن همان باید اعتصاب کنند. (Akbar Ganji: 1392)

البته این دیدگاه را باید در کنار دیدگاه حاکم بر دولت کنونی دانست که نه تنها تخم‌مرغ، که آب خوردن را هم وابسته به رفع تحریم‌ها می‌داند. (Rouhani: 1393)

گفته می‌شود مقایسه نسبت آراء ژان ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau) با انقلاب فرانسه و اینکه افکار روسو به انقلاب فرانسه انجامید (Hamsade: p68) یا انقلاب فرانسه، افکار روسو را به شهرت رساند، از جنس این پرسش است که اول مرغ (Hen) به وجود آمد یا تخم‌مرغ (The egg of hen)؟ اما اگر از منظر دیالکتیکی به نسبت مرغ و تخم‌مرغ بنگریم (Ibid: p55)، خواهیم دید که مرغ و تخم مرغ هیچ‌کدام زیربنا و روبنای یکدیگر نبوده‌اند، بلکه در تأثیر متقابل و دیالکتیکی با هم ظاهر شده‌اند.(The child of family: 1394 & Dour family) ‌در این میان؛ تجربه جنبش دانشجویی ایران نشان می‌دهد که پاسخ این پرسش، نه مرغ است و نه تخم‌مرغ. پاسخ؛ خروس (Rooster) است که مقدم بر مرغ و تخم‌مرغ است. (Mollaabdolvahab: p66)

از آنجا که از نظر جامعه‌شناسی؛ خروس نماد اقتدار سنتی (Traditional authority)، خودکامگی (Despotism)، تمامیت‌خواهی (Totalitarianism)، استبداد (Absolutism)، دیکتاتوری (Dictatorship)، اقتدارگرایی (Authoritarianism)، و هر چیز بد و مردانه‌ی دیگری که فکرش را بکنید (p 1-1001 :I am a feminist)، در جوامع پشت‌مدرن و ماقبل دموکراتیک است (I am a democrat: 1357-1394)، بنابراین متأسفانه باید گفت که در این معادله، جنبش دانشجویی ایران هم نقش مرغ را ایفا کرده است؛ مرغی که از یک سو در معرض فشارهای خروسِ حاکمیت است و از سوی دیگر در حسرتِ گذاشتن تخم برای ادامه حیات و نیز نشان دادن ارزش‌های ماهوی خود به خروس. (Rahmat Khorousbaz: p98)

همین امر مانع از پیوند جنبش دانشجویی با جنبش کارگری ایران شده است، حتی در مناطقی که تمرکز جمعیت کارگری بیشتر بوده و طول تاریخ معاصر مبارزات مقطعی داشته‌اند، نظیر جنوب و به ویژه مراکز صنعت نفت در اهواز و آبادان. (Jenab Khan: p103)
...

محمد ملاعبدالوهاب
مجله سه‌نقطه
@Maktoob3Noghte
دوگانه مرغ/تخم‌مرغ و جنبش دانشجویی در ایران ـ ۲

...
علل افول جنبش دانشجویی در ایران:

برخی تحلیگران اجتماعی و ناظران سیاسی درباره علل افول جنبش دانشجویی در ایران به گسست نسلی و سیاست‌زدگی (Abazari: 1393) اشاره کرده و نسل جدید دانشجو را که برآمده از رفاه نسبی سال‌های پس از جنگ و عمدتاً طبقات متوسط به بالا هستند مورد انتقاد قرار داده‌اند که این نسل بیش از آنکه به فعالیت گروهی و منافع جمعی توجه داشته‌باشد، به منافع شخصی خود همچون Khanoum-bazi می‌اندیشد (2014 :Don Juan). نسلی که متأسفانه به جای آنکه شور و شعور داشته باشد مبتلا به شیشه و شیره شده است و فریاد و غلیان دانشگاه‌ها جای خود را به دود و قلیان خوابگاه‌ها داده است. (Raefi pour: 1392)

اما یکی از فعالان سابق تشکل «انجمن‌های حاکمیتی مستقل دانشجویان» (احمد) موسوم به «طیف احمدی‌نژادی» معتقد است: «بازخوانی تاریخ جنبش دانشجویی نشان می‌دهد که هر وقت دانشجویان با قدرت پیوند خورده‌اند، جنبش دانشجویی نزول پیدا کرده است. امروز نیز دانشجویان در معرض خطر پیوند با قدرت و افول هستند که از نزول هم بدتر است.» و نیز: «نباید گذاشت نسل دانشجویان فوفول امروز که با قدرت پیوند خورده‌اند، حاکم بر جنبش دانشجویی شوند، چون افول آنها به وفور خواهد بود.» (1398 :Dolat-e-Bahar)

وی با بیان اینکه برخی با بکار بردن اصطلاحات علوم انسانی غربی تلاش دارند افکار غلط خود را در زمینه جنبش دانشجویی تئوریزه کنند، می‌گوید: «آنها دچار اضمحلال شده‌اند که به مراتب از نزول و افول بدتر است، همچنین استحاله که فحشی است مخصوص اصلاح‌طلبان و دفتر تحکیم وحدت.» (Ibid)

بنابراین، در نقد اعلل افول و نزول و اضمحلال دانشجویی جنبش دانشجویی، باید به افزایش روابط آزادانه و مناسبات جنسی در فضای دانشگاه اشاره کرد که سبب شده سکشوالیته (Sexuality) یکی از مهمترین مناسبات موجود در این جوامع باشد. اینک این پرسش مطرح می‌شود که اگر مهمترین اولویت جامعه دانشجویی، غذا و سکشوالیته است، چگونه می‌توان آن را در قالب نظریه زیربنا و روبنا بررسی کرد؟

برخی نیز معتقدند در حال حاضر مهمترین روابط موجود در این فضا، سشکوالیته است و پس ار آن «تغذیه». لذا آنان «شکم» (Stomach) و «زیرشکم» (Under-stomach) را به‌عنوان روبنا و زیربنا در مناسبات اجتماعی دانشجویی مطرح می‌کنند.


جنبش دانشجویی در شرایط پساتوافق:

اما در شرایطی که دولت علاوه بر سیاست آشتی ملی در داخل، سیاست مذکره با دولت‌های خارجی را در پیش گرفته که به توافق هسته‌ای منجر شده‌است، وظیفه جنبش دانشجویی چیست؟ آیا همچنان باید با دولت و حاکمیت در ستیز باشد یا نقش میانجی میان این دو را ایفا کند؟

این شرایط ما را به سمت تحلیل مبانی جامعه‌شناختی هم‌دلی و هم‌زبانی در داخل از یک سو، و مذاکره و آشتی‌جویی در خارج پیش می‌برد. چرا که بر همگان «البته واضح و مبرهن است که» (ضیاء موحد: 1387) هم‌دلی و هم‌زبانی خوب‌ است (آحاد مردم: 94-1357). مسئله‌ای که ار آن با عنوان «مهرورزی» (احمدی‌نژاد: 1385 ,1386, 1387) نیز یاد می‌شود. چنانچه گفته‌اند: «دولت و ملت، هم‌دلی و هم‌زبانی» (آحاد مسئولین: 1394) و نیز: «بگذاریم سینه‌ها از کینه‌ها پاک شود و آشتی جای قهر را بگیرد.» (1393 Rowhani:) یا: «رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها» (مولوی بلخی، دیوان شمس، غزل ۲۱۳۱)
هم‌چنان که در همین باره گفته
شده: «مهربون من بيا تو هم‌زبونم باش/ من بلا رو دوست دارم بلاي جونم باش» (Homeira: 1353) و نیز: «بيا تو ستاره‌ای تو آسمونم باش/ بيا تو چلچله شيرين زبونم باش» (Ibid) هرچند برخی معتقدند: «هم‌زبونی‌ها اگه شیرین‌تره/ هم‌دلی از هم‌زبونی بهتره» (عیوضی: 1377)
و نیز برخی معتقدند باید از طریق «گفتگوی تمدن‌ها» (1998 :Khatami) با دنیا هم‌دلی و هم‌زبانی کرد تا «دیوار بی‌اعتمادی» (2003:Ibid) فرو ریزد.

بدین ترتیب؛ سال جدید «فرصتی است» (Jalili: 2006, 2007, 2008, 2009, 2010 Saeed) برای «اصلاح الگوی» (همه مسئولین از بالا تا پایین: 1383, 1384, 1385, 1386, 1389, 1390, 1391, 1392, 1393, 1394, 1395) رفتار ما «در مواجهه با طبیعت مادی و جوامع انسانی» (Molla Abdolbahhab: 2015) تا «مهروزی کنیم» (Ahmadinejad: 1385 , 1386, 1389, 1390, 1391, 1392). به عنوان مثال:

رابطه اجتماعی: «سلام همسایه رو جواب بدیم» (Habib: 1978)، «یه وقتایی منتظر کسی باش»یم (Mahasti: 1384)

رابطه با طبیعت: «مراقب گلای اطلسي باش»یم (همان)، همچنین؛ «گلدونا رو آب بدیم» (Habib: 1978)، «پرنده رو رها کنیم» (Ibid) و...

این مسائل خود بحث مستقلی را می‌طلبد که در این مجال و مقال واقعا نمی‌گنجد. (111Mollaabdolvahab: p)

منابع:
آرشیو http://president.ir و iransong.com
اطلاعات حکمت و سفسطه، شماره اول، فرودین 1394


محمد ملاعبدالوهاب
مجله سه‌نقطه
@Maktoob3Noghte
شیلی در آتش؟!
اثری از علیرضا قزوه، شاعر روشندل؟!

@Maktoob3Noghte
🔽
نقد و بررسی مکتوب طنز سه‌نقطه
در نشست ماهانه دگرخند
نوستالژیکاتور: پژو
ندا شاه‌نوری

خیلی‌ها از بین همه ماشین‌هایی که شرکت پژو بیرون داده فقط پژو 404 و 504 را قبول دارند و حتی معتقدند مردم گول کیفیت همین دو تا را خوردند و بعدها پولشان را خرج 206 کردند. پژو 504 سابقه سیاسی عجیب و غریبی دارد. قبل از انقلاب، مدتی ماشین گشت ساواک بود، نزدیکی‌های انقلاب و با شهادت آقای کافی در آن، به «پژو شیخی» شهرت پیدا کرد و همین چند سال پیش یک عدد سفید یخچالی‌اش شوخی شوخی به قیمت 2 میلیارد و 500 میلیون تومان فروش رفت. بگذریم. برای ما که همیشه پیکان‌سوار بودیم و توی دست‌اندازها استخوان دنبالچه‌مان مو برمی‌داشت، پژو 504 عینهو گهواره، نرم و راحت بود. ظاهر خیلی مثبت و مودبی داشت و از این نظر کاملا نقطه مقابل ماشینی مثل آریا بود. توی فیلم‌ها هرچه دزد و ساواکی بود را پشت آریا می‌نشاندند. ماشینی که مشهور بود تند می‌رود، ترمز ندارد و خیلی به پرت شدن توی دره علاقه‌مند است. تعمیرکارها می‌گفتند یک تار موی 504 به هزارتا آئودی 100 می‌ارزد که آنوقت‌ها سرطان صنعت اتومبیل‌سازی بود. وقتی آن چهارتا حلقه دام بلایش از دور پیدا می‌شد، چهار ستون بدن شاگردمکانیک‌ها می‌لرزید. حالا خیلی وقت است دنیا عوض شده و آئودی سرتر از پژوست.

مجله سه‌نقطه ـ شماره چهار
@Maktoob3Noghte
ترانسلیتور/ سعید طلایی
پیر منم: I am old

پیر منم جوان منم، تیر منم کمان منم
یار مگو که من منم، من نه منم، نه من منم
گر تو تویی و من منم، من نه منم، نه من منم
عاشق زار او منم، بیدل و یار او منم
یار و نگار او منم، غنچه و خار او منم
لاله‌عذار او منم، چاره کار او منم
باغ شدم ز ورد او، داغ شدم ز پیش او
عشق چه گفت نام او، من نه منم، نه من منم
دولت شید او منم، باز سپید او منم
راه امید او منم، من نه منم، نه من منم
گفت برو تو «شمس» حق، هیچ مگو ز آن و این
تا شودت گمان یقین، من نه منم، نه من منم

I am old, I am young
I am arrow, I am bow
Do not say friend that I am I
I am not me, I am I
If you are you and I am I
I am not me, I am I
I love her/him very much
I am the heartless and her/his friend
I am her/his friend and journalist
I am her/his flower and sister
Her/his Tulipface I am
I am the solution of her/his problem
I became a garden of her/his flower
I was hot from her/his near
what did love said about her/his name?
I am not me, I am I
I am her/his Shade government
I am her/his white open
I am her/his hope street
I am not me, I am I
She/he said go the right “Shams”
Do not say about that and this
To be sure that
I am not me, I am I

مجله سه‌نقطه ـ شماره چهار
@Maktoob3Noghte
مدیریت رفتار: چگونه شکست عاطفی را تحمل کنیم؟


شکست مثل لامپ کم‌مصرف است؛ یعنی در زندگی هرکسی وجود دارد. شکست عاطفی هم از واقعیت‌های زندگی است که باید آن را پذیرفت و مدیریت کرد. اگر از لحاظ عاطفی شکست خورده‌اید یا مو برداشته‌اید یا در میان خانواده و دوستان کسی را دارید که از این معضل رنج می‌برد مهم است که بدانید چگونه با این پدیده رفتار کنید.

قدم اول
پیش از هر چیز خونسردی خودتان را حفظ کنید.

واقعیت را بپذیرید
حتما چند وعده در روز جلوی آینه بایستید و خودتان را در آینه ببینید تا به طرف مقابل حق بدهید که گذاشته رفته. کمتر به دنبال دلایل رفتنش بگردید و بیشتر فکر کنید که مگر چه دلیلی داشت بماند. در روز چندین بار از خودتان بپرسید: «چرا؟» بروید توی اتاق، در را روی خودتان ببندید و به این مساله فکر کنید. به خودتان یادآوری کنید که: اون که رفته دیگه هیچ‌وقت نمیاد.

زیاد به خودتان فشار نیاورید
مجبور نیستید خودتان را تحت فشار بگذارید تا یک‌شبه با این قضیه کنار بیایید و روان خود را بیازارید. شما تا پایان عمر فرصت دارید که افسوس بخورید و اشک بریزید؛ هر روز یک فرصت تازه است. همان‌طور که اگر لیوان بلور بیفتد و پودر شود، ترمیم آن به زمان نیاز دارد، التیام شکستگی قلب شما هم نیازمند گذشت زمان است.

اجازه بدهید کدورت‌ها از بین بروند
صرف‌نظر از اینکه در رابطه شما چه اتفاقی افتاده، هیچ کینه‌ای در دلتان نگه ندارید. از به یاد آوردن کتک‌هایی که خورده‌اید یا یک‌شبه خالی شدن حساب بانکی‌تان خودداری کنید. فقط روی کوفتگی‌ها ویکس بمالید و ده هزار تومان به حساب بانکی‌تان واریز کنید تا در قرعه‌کشی شرکت داده شوید. از بدی‌های طرف مقابلتان با دیگران صحبت نکنید و به نوشتن پُست‌های افشاگرانه در فیس‌بوک قناعت نمایید.

خودتان را پیدا کنید
توی کشوها و زیر کابینت‌ها را خوب بگردید. ممکن است علایق شخصی شما در رابطه مشترک به حاشیه رفته باشند. به علایق پیشین خود برگردید. اگر شریک زندگی‌تان به جای «فاطماگل» مجبورتان می‌کرده «کارادایی» ببینید حالا فرصت مناسبی است که «فاطماگل» را پی‌گیری کنید. یک ضرب‌المثل ترکی می‌گوید: «سریال را از هرجا شروع کنی تازه است.» غذاهای موردعلاقه خودتان را بپزید (آقایان در این قسمت میتوانند از قوه تخیل خود استفاده کنند).

موسیقی گوش کنید
موسیقی حس و حال دیگری به شما می‌دهد. می‌توانید از رادیو آوا یا رادیو پیام استفاده کنید. با صدای محسن چاوشی، مازیار فلاحی، محسن یگانه، حمید عسگری و علی عبدالمالکی همراه شوید. وسایل تیز را از جلوی دست بردارید. به کندن موهایتان اکتفا کنید و در صورت اضطرار به چنگ متوسل شوید.

فعال باشید
هیچ‌چیز مثل فعالیت، شما را فعال نمی‌کند. ورزش را در اولویت قرار دهید. از ورزش‌های سبک مثل پرش با نیزه یا دارحلقه شروع کنید. ممکن است از ورزش لذت نبرید ولی انجامش بدهید. به یاد داشته باشید که شما از پراید هم لذت نمی‌برید ولی باید سوار شوید. ورزش، عضلات شما را بیضوی، حلقوی و کلفت می‌کند و به این ترتیب می‌توانید هرطور خواستید رانندگی کنید و حرفتان هم در موارد اختلاف با دیگران راحت‌تر پذیرفته می‌شود. دوربازو و کول، به آپشن‌های شما افزوده می‌شود و کلی لایک بیشتر می‌گیرید و به زندگی عادی بازخواهید گشت.

مدیریت کنید
مهم مدیریت کردن شکست است و ساختن پلی از آن، که ما را به سوی آینده‌ای روشن رهنمون شود؛ مثل پل روی دریاچه ارومیه که کلا دریاچه را رهنمون شد؛ پس به آینده امیدوار باشید و رهنمون شوید. شکست مقدمه پیروزی است. برای همین است که پیروزی هیچوقت در لیگ برتر به جایی نمی‌رسد. پس تا فرصت هست با ارسال پیامک به 00090 به باشگاه طرفداران استقلال بپیوندید.
قرعه‌کشی: هر روز یک دستگاه رب گوجه‌فرنگی.


حسام‌الدین مقامی‌کیا
مجله سه‌نقطه
@Maktoob3Noghte
نقد و بررسی مجله سه‌نقطه

با حضور گیتی صفرزاده، علی زراندوز و امید مهدی‌نژاد

امروز، ساعت پنج، حوزه هنری
[خارج از دستور]

الا دختر که میک‌آپت غلیظه
ببینم ناخنت رو، اوه چه تیزه
به چشم خواهری پشتم بخارون
محبت کن، اگه دستت تمیزه

شرح اصطلاحات:
دختر: امر قدسی.

میک‌آپ (Make up): در لغت به‌معنای تدبیج، تنقیش، تجمّل، تزیین، تقیّن، خودسازی و چهره‌آرایی است و در اصطلاح فعلی است که طی آن اجناس مؤنث (از جمله مذکر) روی خود را زیباتر از آنچه در نفس‌الامر هست جلوه‌گر می‌سازند. میک‌آپ در دو نوع غلیظ و رقیق مشاهده شده است که هریک دلالت بر مرتبه‌ای خاص از مراتب «جمال امر قدسی» دارد.

غلیظ: در لغت به‌معنای ستبر، خشن، شدید، سنگین و زفت است و در اصطلاح به میک‌آپی گویند که دارای کنتراست بالا یا ترکیب رنگی گرم باشد و به‌صورت کامل به سرحد تبرج رسیده و از آن گذشته باشد. در ادبیات عرفانی میک‌آپ غلیظ اشاره به مرتبه «فوران جمال» دارد که در مراحل فاینال بر امر قدسی عارض می‌شود و سالک را به مراتب پایانی سلوک سوق می‌دهد.

ناخن: صفحه‌ای حفاظتی از جنس کراتین که بخشی از دستگاه پوششی بدن به شمار می‌آید و در انتهای انگشتان دست و پا واقع است. ناخن وظیفه خاراندن بخش‌های دیگر دستگاه پوششی بدن را بر عهده دارد و در ادبیات عرفانی دال بر چیز خاصی نیست.

بخارون: بخاران [خاراندن = با نوک ناخن بر تن سودن، با کمی سختی. عملی برای رفع خاریدن ـ خاریدن = احساسی است که بر اثر کشیدن چیزی بر موضعی از بدن، در همان موضع دست می‌دهد و معمولاً با بی‌تابی توأم است و موجب می‌شود از شخص خاریده اعمال ناشایست سر زند.]

[الادختر/ امید مهدی‌نژاد/ نشر سپیده‌باوران]

@Maktoob3Noghte
[خارج از دستور]


تا دخترها هستند، برای شستن ظرف‌ها پیشگام نشوید، وگرنه شماره‌تان را می‌گیرند.

به هر دختری که دم دست‌تان هست، نگویید آبجی. شاید یک‌روز دل‌تان خواست.

از هیچ دیواری بالا نروید. شاید دیوار سفارت باشد.

دهان‌تان را باز نکنید، تا فکر کنند آدم محترمی هستید.

بزرگ هیچ گروهی نشوید. کوچک می‌شوید.

تا پدرتان به اندازه دیة یک مرد بالغ عاقل پس‌انداز ندارد، شروع به رانندگی نکنید.

اولین کادوتان کیمیاگر نباشد. قبلاً برایش خریده‌اند.

کاری نکنید که وظیفه‌شان بدانند برای‌تان کاری بکنند.

جواب ندهید. شاید احضارتان کنند.


[رساله صدفرمان/ جلال سمیعی/ نشر قاف]

@Maktoob3Noghte
Forwarded from سه‌نقطه
https://telegram.me/addstickers/Senoghteh

استیکرهای [...]ای
طراحی سیدمحمد صاحبی
نشست مطبوعاتی اسماعیل امینی، هادی مقدم‌دوست، حسام‌الدین مقامی‌کیا و امید مهدی‌نژاد درباره طنز، سه‌نقطه و باقی قضایا، در خبرگزاری مهر

بخش اول: