توی این ماه سه تا کشیک سی ساعته رفتم، دو بار تصادف کردم، با دو نفر خداحافظی کردم، از کارم اومدم بیرون، دل کندم، اغلب شبهاش گریه کردم، با آدمهای درجه یک مصاحبت کردم، مرگ دیدم، بهبود دیدم، ناامید شدم، نفرین شدم، دعا شدم، دویدم، دویدم و باز هم دویدم.
امروز که از خواب بیدار شدم، برای چند دقیقه یادم نبود کجام، یادم نبود کی هستم، یادم نبود اکسترن عفونی ام، یادم نبود این چند روز چقدر اتفاقهای بد افتاده. هیچی یادم نبود و کاش همونقدر خوشبخت میمردم. کاش یادم نمیومد چقدر زندگی سیاه و مفرطه.
شدم مثل اون گربهٔ ته بنبستمون که پاش شکسته بود و پشت ماشین همسایه گیر کرده بود. تا صبح که همسایه بیاد ماشینشو جابهجا بکنه، ناله کرد و کسی هم نمیدونست که کجاست و چشه.
کاش میشد از آدمهایی که توی پیکهای افسردگیم، همنشینم هستند و تاریکیهامو بیشتر میبینن معذرت خواهی بکنم. کاش میشد بهشون بگم که این همهٔ من نیست.
Forwarded from رابین شرباتسکی
شماها هم اگر توی دوستی یا کسی این علایم رو میبینید، سعی کنید با حرف یا رفتار، مستقیم یا غیرمستقیم این احساس امنیت رو بهش بدین که حالش هرچی که هست، دوستش دارین و ازش ناراحت نیستین.
آدم افسرده همینجوری شم اعتماد به نفس نداره، خودش مدام خودش رو سرزنش میکنه بابت کارهایی که نمیتونه بکنه، و هیچوقت هم انرژی نداره.
اگر بار برنمیداریم، بار نشیم رو دوشش.
آدم افسرده همینجوری شم اعتماد به نفس نداره، خودش مدام خودش رو سرزنش میکنه بابت کارهایی که نمیتونه بکنه، و هیچوقت هم انرژی نداره.
اگر بار برنمیداریم، بار نشیم رو دوشش.
خلاصه که اگر واقعا ظرف این که “بخش” افسرده ی عزیزتون رو بپذیرید رو دارید، اگر میتونید این رو به عنوان بخشی از اون ها بپذیرید و تصویر افسردگیشون رو جایگزین تصویر کل اون ها نکنید، براشون این کارو انجام بدید که از هزارتا سفر و هدیه و همنشینی ارزشمندتره.
و بدونید که اون آدم الردی از دیر جواب دادن به پیامتون، از کنسل کردن قرارهاتون، از نه گفتن به پلن سفرها و مهمونیها احساس فوق العاده بدی داره. بدونید که در جنگه بین تمایلش برای تجربه و خاطره ساختن و رفتن زیر پتو و هیچ کاری نکردن.