اینجا چنان ناامن و ناپایدار است که اگر برای یک ساعت از کسی جدا شوی، ممکن است مجبور شوی در ابدیت دنبالش بگردی.
[یادداشتهای شیطان]
[یادداشتهای شیطان]
قرار بود این همگروهیمون که خیلی گوهه امروز نیاد، و من صبح خیلی خوشحال و رومود بودم، بعد زنگ زد گفت میام و سّگّ شدم. با گریه به مریم گفتم من از نظر روحی توانایی شنیدن صدای این آدمو ندارم. و همینطوری در خودم گریستم تا راند تموم شد حضرت آقا نیومد، ولی من هنوز از فکر این که ممکنه ببینمش اعصابم خرده.
یعنی کل علوم پایه آرزو میکردم اینو نبینم، نه تنها تمام کلاسا با هم بودیم، الان استیجری هم روزامو با حضورش قهوهای میکنه.
بعد جای دردناکش اینه که چون من بیسیکلی از همه بدم میاد، کسی باور نمیکنه که این یکی واقعا کصشره و باید بهش نفرت ورزید. هی بهش فرصت میدن. :((
یعنی جراحی خودش محشر و زیبا و بوسیدنی و ♥️😭🥺✨✨ عه و همه چیز هم عالیه ولی من همیشه غمگین و اعصابخرد ام به خاطر این آدم.
تنها امیدم به ریحانه ست که میتونه گوششو بپیچونه. منتها بعضی وقتا فقط این کارو میکنه که اون بعضی وقتا از کیک شکلاتی هم بهتره.
اینقدر پیامها رو دیر جواب میدم که زنگ زده میگه میخوام بهت پیام بدم، آمادگی داشته باش عجله دارم.
یکی از همگروهیامون هست اینقدر باهوشه و در عین حال اینقدر متواضعه که من حس میکنم وقتی باهاش حرف میزنم دارم حرومش میکنم. اصلا لیاقتشو نداریم.
بعد این آدم واقعا نابغه ست ولی مثلا سر یه چیزای چرتی مثل نمرهی بخش یا عمومیها نمرههاش ماکس نمیشه و کسی نمیفهمه که این بشر چقدر نابغه ست :((
ولی واقعا نابغه ست. یعنی کل پزشکیو بلده ولی یه طوری متواضعه که ماها که فقط جزوه خوندیم خجالت نکشیم و مثلا میاد میگه پریا نظر تو درمورد فلان چیز چیه؟ بعد فلان چیزو هنوز مقالهشم ننوشتن ولی این آدم درموردش نظر داره.
وقتی یکی بهم میگه خیلی بیمعرفتی، دلم میخواد واقعا بیمعرفتتر و ترین بشم و قلهٔ بیمعرفتیو فتح کنم و مدال بامعرفتترین انسان جهان هم بدم به اون و دیگه اسم هم رو نیاریم.
هی دارم پشت هم غر میزنم چون این غرها به مناسبت امتحانم بلاک شده بودند و الان دارن سر ریز میشن.