چیزی که از زندگی میخوام اینه که برم بیمارستان و کلاس، بیام خونه ناهار بخورم و استراحت و درس بخونم، با آدمها محبوبم معاشرت کنم و کمی بغل بشم و با کتابی که در دست دارم به خواب برم.
خواستهٔ زیادیه؟ نه! ولی بیمارستان پر از اتفاقات پیشبینی نشده ست که هر کدومشون میتونن تا چند روز زمین بزننم، شهر همیشه شلوغ و پر از ترافیکه و به خونه رسیدن پر از دردسره، خوابهام پر از استرس و آشفتگی اند، آدمهای محبوبم دورن و شرایط رفتن و دیدن نیست و هر شب به جای کتاب، با عذاب وجدان کم درس خوندن و استرس صبح زود بیدار شدن میخوابم.
امم ببینید. هیچ وقت ظرفتونو پر پر نکنید که با یک قطره سرریز بشه. هیچ وقت اونقدر تحمل نکنید که برسید به جایی که یک مولکول رو هم نتونید تحمل کنید. سعی کنید نرسید به آستانه. به آستانه رسیدن، سر ریز شدن، جون آدمو میگیره و ریکاوریش خیلی خیلی سختتر از اونه که فکرشو میکنید.
صبر و تحملتونو الکی خرج نکنید. تو رو خدا مراقب خودتون باشید.
صبر و تحملتونو الکی خرج نکنید. تو رو خدا مراقب خودتون باشید.