❇️مردی که باید دوباره او را شناخت
وقتی او بر تخت پادشاهی نشست سه زن باسواد بود و زمانی که ایران را ترک کرد تعداد زنان باسواد ۶ هزار برابر شده بود..
رکوردی دست نیافتنی در کل #تاریخ بشریت..!
#رضا_شاه
خدمت و انجام وظیفه ملی هیچ وقت فراموش نخواهد شد
شعار نداد اما خدمت کرد👍🙏🌺
#اجتماعی
@Roshanfkrane
وقتی او بر تخت پادشاهی نشست سه زن باسواد بود و زمانی که ایران را ترک کرد تعداد زنان باسواد ۶ هزار برابر شده بود..
رکوردی دست نیافتنی در کل #تاریخ بشریت..!
#رضا_شاه
خدمت و انجام وظیفه ملی هیچ وقت فراموش نخواهد شد
شعار نداد اما خدمت کرد👍🙏🌺
#اجتماعی
@Roshanfkrane
#خالى_بستن
در زمان #رضا_شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط #غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف #خالی_بسته
و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه #خالی_بندی رواج پیدا کرد....!
#دانستنی
@Roshanfkrane
در زمان #رضا_شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط #غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف #خالی_بسته
و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه #خالی_بندی رواج پیدا کرد....!
#دانستنی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به بهانه ۲۴ اسفندماه
گرامیداشت زادروز بزرگ مرد تاریخ ایران، #رضا_شاه_بزرگ
نگاره از : پردیس
تکنیک: آب_مرکب
لبان پر زِ خنده ؛ دلانِ پر زِ خون.....
ای بزرگ مرد ؛ بی تو ، سالهاست ؛ ایران می گرید در سوگ خویش..!!!
@Roshanfkrane
گرامیداشت زادروز بزرگ مرد تاریخ ایران، #رضا_شاه_بزرگ
نگاره از : پردیس
تکنیک: آب_مرکب
لبان پر زِ خنده ؛ دلانِ پر زِ خون.....
ای بزرگ مرد ؛ بی تو ، سالهاست ؛ ایران می گرید در سوگ خویش..!!!
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@Roshanfkrane
#رضا_شاه مردی که در طول ۱۶ سال پادشاهی اش #ایران را متحول کرد...
یادش گرامی
#تاریخ #جالب #اجتماعی
@Roshanfkrane
#رضا_شاه مردی که در طول ۱۶ سال پادشاهی اش #ایران را متحول کرد...
یادش گرامی
#تاریخ #جالب #اجتماعی
@Roshanfkrane
🔴 کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
✅ از دنسترویل تا آیرونساید
✅ آشنایی آیرونساید و رضاخان
✅ شروط آیرونساید برای رضاخان
✅ حمایت از حرکت #رضاخان
✅ اقدامات رضاخان و اختلاف با سید ضیاء
ارسالی از دکتر :
#شهرام_یزدی ۱۱ / ۱ / ۱۴۰۱
#تاریخ #اجتماعی #رضا_شاه
@Roshanfkrane
معلم عزیز روزت مبارک
نقل از دکتر مصطفی مصباح زاده
هنگامی که با دکترای حقوق با درجه ستوان سومی در ارتش خدمت میکرد.
خبردار ایستاده بودم.
سرلشگر شقاقی گفت تو حقوق خواندی؟
گفتم بله.
گفت دکتر در حقوق هستی؟
گفتم بله.
گفت اعلیحضرت دستور دادند یک کلاس عالی قضائی در دانشکده افسری جهت افسران ارشد و امرای ارتش گذاشته شود و ما فکر کردیم تو بروی در این کلاس درس بدهی.
گفتم هر طور امر بفرمائید تیمسار.
یک هفتهای گذشت و دو مرتبه مرا خواست. گفت انتخاب شما مشکلی برای ما ایجاد کرده و آن مشکل اینست که شما ستوان سوم هستی و باید بروی برای افسران ارشد از سرهنگ تا سرتیپ و سرلشگر درس بدهی، سابقه ندارد یک ستوان سومی برود برای سرلشگری درس بدهد، در نتیجه معلوم نیست در زمان ورود به کلاس شما باید به این افسران ارشد سلام بدهید یا آنها باید به شما سلام بدهند.
گفتم هر طور که امر بفرمائید تیمسار.
دانشکده افسری نتوانست تصمیم بگیرد، پرونده را فرستادند به وزارت جنگ.
یک روز، سرلشگر نخجوان که وزیر جنگ بود مرا خواست و تا وارد اطاق شدم گفت تو با این هیکلت میخواهی بروی به افسران ارشد درس بدهی؟
گفتم هر طور بفرمائید تیمسار.
گفت خوب سلام بهشان بده.
گفتم هیچ اشکالی ندارد. هر طور که امر بفرمائید تیمسار.
گفت نه، باید این پرونده را بفرستم به ستاد ارتش.
از وزارت جنگ فرستادند به ستاد ارتش.
سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش بود.
مرا احضار کرد. مردی بود خیلی متدین. که به همین دلیل ریش داشت و خیلی منظم،.
رفتم خدمت ایشان و به حالت خبردار ایستادم.
نگاهی به سرتاپای من کرد و گفت شما برای دانشکده افسری، برای وزارت جنگ و برای ستاد ارتش، زحمت ایجاد کردید.
کس دیگری غیر از تو نبود که انتخاب کنند که حالا همه گیرکنیم و ندانیم که چه بکنیم؟
او هم گفت خوب برو سر کلاس و سلام بده به افسران ارشد.
گفتم امر امر تیمسار است اطاعت.
بعد یک مرتبه دیدم پشت میزی که نشسته بود سرش را انداخت پائین، یک دو دقیقهای هیچی نگفت.
بعد گفت «نه، ما این را گزارش و شرف عرضی تهیه میکنیم، هر طور که اعلیحضرت امر فرمودند آن طور عمل میکنیم، چون سابقه ندارد یک همچین چیزی».
من را مرخص کرد. رفتیم و یک هفته، ده روز بعدش مرا خواست. این دفعه که رفتم توی اطاقش دیدم وضع عوض شده است.
از پشت میز بلند شد و آمد با من دست داد. خیلی به من احترام کرد و گفت امر اعلیحضرت را به شما ابلاغ میکنم. بعد از پشت میزش بیرون آمد به حال خبردار، من هم همین طور به حال خبردار ایستادم.
گزارش را از اول که دانشکده افسری گزارش کرده بود تا پایانی که به عرض رسیده بود یکی بعد از دیگری همه اینها را خواند، بعد به آنجا رسید که حالا اعلیحضرت رضا شاه چه دستور دادند.
رضا شاه دستور داده بود و جملهای که رضا شاه گفته بود این طور بود مقام استاد و معلم خیلی بالاتر از مقام تمامی افراد جامعه است بروید «به این ستوان ۳ احترام استادی شود».
بنابراین باید افسران ارشد در کلاس به من سلام میدادند و پایه این کار از اینجا در ارتش ایران گذاشته شد، یعنی قبل از من هیچ سابقهای نبود که اگر یک کسی با یک درجه پائینتری میخواست درس بدهد چه باید میکردند. من اولین افسری بودم که در باره من تصمیم گرفته شد و تا انقلاب هم دیگر این رویه ادامه داشت.
من وقتی میرفتم سر کلاس، یک سرتیپ دادوری بود که رئیس امور مالی ارتش بود، او ارشد کلاس بود، من وقتی که وارد کلاس میشدم میگفت برپا، خبردار! تمام افسران ارشد همه به حال خبردار میایستادند. منِ ستوان ۳ میرفتم پشت میزم، شمشیرم را باز میکردم میگذاشتم روی میز. بعد هم با خونسردی تمام میگفتم آزاد.
بعد هم آنها مینشستند و درس را گوش میکردند. بعد که میخواستم از کلاس بیرون بیایم باز همین برنامه اجرا میشد. او بلند میشد برپا خبردار میگفت و من یک آزاد میگفتم و از کلاس میآمدم بیرون.
حتی وقتی که از کلاس میآمدم بیرون بعضی از این افسران اشکال و سوالی داشتند. میآمدند در محوطه دانشکده، وقتی که از من سوال میکردند دستشان را بالا می بردند جهت احترام نظامی ، آن وقت سایر دانشجوهای دانشکده افسری که ناظر من و در حال درس خواندن در دانشکده بودند فکر میکردند من از خانواده سلطنتی هستم، که این امرای ارتش به من سلام میدهند؟
ولی خوب، من رعایت ادب را میکردم و تا آنها دستشان را جهت احترام به مقام والای استاد و معلم بالا می بردند من ضمن احترام دستشان را پائین می آوردم و همین طوری با هم صحبت و رفع اشکال می گردید.
از مصاحبه دکتر غلامرضا افخمی با دکتر مصباح زاده، #تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران
« دوستان بزرگوار خواهشمندم یک بار دیگر این دلنوشته رو بخونید و قدری در مقام والای استاد و معلم #اندیشه کنید»
«بخصوص در مورد #رضا_شاه و سطح فکر ایشان در شان و مقام استاد و معلم»
@Roshanfkrane
نقل از دکتر مصطفی مصباح زاده
هنگامی که با دکترای حقوق با درجه ستوان سومی در ارتش خدمت میکرد.
خبردار ایستاده بودم.
سرلشگر شقاقی گفت تو حقوق خواندی؟
گفتم بله.
گفت دکتر در حقوق هستی؟
گفتم بله.
گفت اعلیحضرت دستور دادند یک کلاس عالی قضائی در دانشکده افسری جهت افسران ارشد و امرای ارتش گذاشته شود و ما فکر کردیم تو بروی در این کلاس درس بدهی.
گفتم هر طور امر بفرمائید تیمسار.
یک هفتهای گذشت و دو مرتبه مرا خواست. گفت انتخاب شما مشکلی برای ما ایجاد کرده و آن مشکل اینست که شما ستوان سوم هستی و باید بروی برای افسران ارشد از سرهنگ تا سرتیپ و سرلشگر درس بدهی، سابقه ندارد یک ستوان سومی برود برای سرلشگری درس بدهد، در نتیجه معلوم نیست در زمان ورود به کلاس شما باید به این افسران ارشد سلام بدهید یا آنها باید به شما سلام بدهند.
گفتم هر طور که امر بفرمائید تیمسار.
دانشکده افسری نتوانست تصمیم بگیرد، پرونده را فرستادند به وزارت جنگ.
یک روز، سرلشگر نخجوان که وزیر جنگ بود مرا خواست و تا وارد اطاق شدم گفت تو با این هیکلت میخواهی بروی به افسران ارشد درس بدهی؟
گفتم هر طور بفرمائید تیمسار.
گفت خوب سلام بهشان بده.
گفتم هیچ اشکالی ندارد. هر طور که امر بفرمائید تیمسار.
گفت نه، باید این پرونده را بفرستم به ستاد ارتش.
از وزارت جنگ فرستادند به ستاد ارتش.
سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش بود.
مرا احضار کرد. مردی بود خیلی متدین. که به همین دلیل ریش داشت و خیلی منظم،.
رفتم خدمت ایشان و به حالت خبردار ایستادم.
نگاهی به سرتاپای من کرد و گفت شما برای دانشکده افسری، برای وزارت جنگ و برای ستاد ارتش، زحمت ایجاد کردید.
کس دیگری غیر از تو نبود که انتخاب کنند که حالا همه گیرکنیم و ندانیم که چه بکنیم؟
او هم گفت خوب برو سر کلاس و سلام بده به افسران ارشد.
گفتم امر امر تیمسار است اطاعت.
بعد یک مرتبه دیدم پشت میزی که نشسته بود سرش را انداخت پائین، یک دو دقیقهای هیچی نگفت.
بعد گفت «نه، ما این را گزارش و شرف عرضی تهیه میکنیم، هر طور که اعلیحضرت امر فرمودند آن طور عمل میکنیم، چون سابقه ندارد یک همچین چیزی».
من را مرخص کرد. رفتیم و یک هفته، ده روز بعدش مرا خواست. این دفعه که رفتم توی اطاقش دیدم وضع عوض شده است.
از پشت میز بلند شد و آمد با من دست داد. خیلی به من احترام کرد و گفت امر اعلیحضرت را به شما ابلاغ میکنم. بعد از پشت میزش بیرون آمد به حال خبردار، من هم همین طور به حال خبردار ایستادم.
گزارش را از اول که دانشکده افسری گزارش کرده بود تا پایانی که به عرض رسیده بود یکی بعد از دیگری همه اینها را خواند، بعد به آنجا رسید که حالا اعلیحضرت رضا شاه چه دستور دادند.
رضا شاه دستور داده بود و جملهای که رضا شاه گفته بود این طور بود مقام استاد و معلم خیلی بالاتر از مقام تمامی افراد جامعه است بروید «به این ستوان ۳ احترام استادی شود».
بنابراین باید افسران ارشد در کلاس به من سلام میدادند و پایه این کار از اینجا در ارتش ایران گذاشته شد، یعنی قبل از من هیچ سابقهای نبود که اگر یک کسی با یک درجه پائینتری میخواست درس بدهد چه باید میکردند. من اولین افسری بودم که در باره من تصمیم گرفته شد و تا انقلاب هم دیگر این رویه ادامه داشت.
من وقتی میرفتم سر کلاس، یک سرتیپ دادوری بود که رئیس امور مالی ارتش بود، او ارشد کلاس بود، من وقتی که وارد کلاس میشدم میگفت برپا، خبردار! تمام افسران ارشد همه به حال خبردار میایستادند. منِ ستوان ۳ میرفتم پشت میزم، شمشیرم را باز میکردم میگذاشتم روی میز. بعد هم با خونسردی تمام میگفتم آزاد.
بعد هم آنها مینشستند و درس را گوش میکردند. بعد که میخواستم از کلاس بیرون بیایم باز همین برنامه اجرا میشد. او بلند میشد برپا خبردار میگفت و من یک آزاد میگفتم و از کلاس میآمدم بیرون.
حتی وقتی که از کلاس میآمدم بیرون بعضی از این افسران اشکال و سوالی داشتند. میآمدند در محوطه دانشکده، وقتی که از من سوال میکردند دستشان را بالا می بردند جهت احترام نظامی ، آن وقت سایر دانشجوهای دانشکده افسری که ناظر من و در حال درس خواندن در دانشکده بودند فکر میکردند من از خانواده سلطنتی هستم، که این امرای ارتش به من سلام میدهند؟
ولی خوب، من رعایت ادب را میکردم و تا آنها دستشان را جهت احترام به مقام والای استاد و معلم بالا می بردند من ضمن احترام دستشان را پائین می آوردم و همین طوری با هم صحبت و رفع اشکال می گردید.
از مصاحبه دکتر غلامرضا افخمی با دکتر مصباح زاده، #تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران
« دوستان بزرگوار خواهشمندم یک بار دیگر این دلنوشته رو بخونید و قدری در مقام والای استاد و معلم #اندیشه کنید»
«بخصوص در مورد #رضا_شاه و سطح فکر ایشان در شان و مقام استاد و معلم»
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پروین اعتصامی از حامیان جدی کشف #حجاب در دوران #رضا_شاه بود.
به مناسبت طراحی عکس او به عنوان "زن تراز در جمهوری اسلامی"، که در تابلوی جنجالی تهران که پایین کشیده شد...
شعری که او در ستایش از اقدام رضا شاه سروده را به کانال روشنفکران ارسال کردند که در عکس به اشتراک گذاشته ایم
#اجتماعی #حجاب
@Roshanfkrane
به مناسبت طراحی عکس او به عنوان "زن تراز در جمهوری اسلامی"، که در تابلوی جنجالی تهران که پایین کشیده شد...
شعری که او در ستایش از اقدام رضا شاه سروده را به کانال روشنفکران ارسال کردند که در عکس به اشتراک گذاشته ایم
#اجتماعی #حجاب
@Roshanfkrane
«کتاب #رضا_شاه » برخلاف روایت حکومتی نشان میدهد که: روح دولت انگلستان هم در جریان #کودتا نبود | ۳ اسفند ۱۴۰۱
کانال روشنفکران
🔹️امروز، سوم اسفند است. یکصدودو سال پیش در چنین روزی، در سال ۱۲۹۹ در ایران کودتایی صورت گرفت که نقطۀ آغاز یکی از مهمترین تحولات تاریخ معاصر ایران بشمار میرود. رهبر کودتا یک روزنامهنگار جوان و انقلابی بود بنام «سیدضیاالدین طباطبایی»، که شهرتاش بواسطۀ مقالات تندی بود که چندسالی علیه قاجارها مینوشت. چهرۀ دیگر کودتا، یک افسر نظامی گمنامی بود بنام «رضاخان میرپنج»، یکی از فرماندهان لشگر قزاق، یعنی تنها نیروی نظامی مدرن در ایران، که توسط روسها بوجود آمده بود. برخلاف سیدضیاالدین که یک چهرۀ سیاسی شناختهشده بود، رضاخان را هیچکس نمیشناخت. سهماه بعد اما سیدضیاالدین رهبر اصلی کودتا بسرعت داشت از کشور خارج میشد و «احمد قوامالسلطنه»، یکی از رجال قدرتمند قاجار، بجای وی صدر اعظم شده بود. در تمامی آن رویدادهای پرتبوتاب سهماهی که سیدضیاالدین همهکاره بود، رضاخان همچنان گمنام مانده و سرگرم امور نظامی بود. اما چهرۀ گمنام و ناشناختۀ کودتای سوم اسفند، که نه کسی در سفارت انگلستان تا قبل از کودتا نامی از وی شنیده بود، نه هیچیک از رجال و اصحاب قدرت قاجار وی را نمیشناختند، نه با دربار معاشرتی داشت، نه کسی از اهالی احزاب و تشکلهای سیاسی وی را میشناخت، و نه نامی از وی هرگز در مطبوعات برده شده بود، بتدریج به نیرومندترین چهرۀ سیاسی در ایران بدل میشود. آن افسر گمنام آنقدر قدرتمند میشود، که توانست بعد از نزدیک به پنجسال، سلسلۀ یکصدوچهلسالۀ قاجارها را مضمحل نموده و سلسلۀ پهلوی را ایجاد کند.
🔹️کودتای تاریخی سوم اسفند در ایران بعد از انقلاب، اینگونه روایت شده که کل آن ماجرا، سناریوی انگلستان بوده و لندن کودتا را برنامهریزی میکند. انگلستان یکی از عناصر وابستهاش بهنام «رضاخان میرپنج» را مأمور اصلی کودتا میکند و بعد هم او را کمک میکند، تا سلسلۀ پهلوی را تأسیس کرده و خودش نخستین پادشاه آن سلسله شود. بالتبع بعنوان عامل انگلستان، رضاشاه هر آنچه که انجام میداده، در جهت مصالح و منافع انگلستان بوده. بعد هم که «تاریخ مصرف» رضاشاه باتمام میرسد، حسب روایت حکومتی، انگلیسیها همانطور که او را بقدرت رسانده بودند، از قدرت برکنار و از کشور تبعیدش میکنند.
🔹️اما صدر و ذیل این روایت نادرست است. من روایت کاملاً متفاوتی از روایت حکومتی در کتاب «رضاشاه»ام آوردهام که متأسفانه اجازۀ چاپ بهآن داده نشد...
#صادق_زیباکلام
#تاریخ #سیاسی #اجتماعی
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران
🔹️امروز، سوم اسفند است. یکصدودو سال پیش در چنین روزی، در سال ۱۲۹۹ در ایران کودتایی صورت گرفت که نقطۀ آغاز یکی از مهمترین تحولات تاریخ معاصر ایران بشمار میرود. رهبر کودتا یک روزنامهنگار جوان و انقلابی بود بنام «سیدضیاالدین طباطبایی»، که شهرتاش بواسطۀ مقالات تندی بود که چندسالی علیه قاجارها مینوشت. چهرۀ دیگر کودتا، یک افسر نظامی گمنامی بود بنام «رضاخان میرپنج»، یکی از فرماندهان لشگر قزاق، یعنی تنها نیروی نظامی مدرن در ایران، که توسط روسها بوجود آمده بود. برخلاف سیدضیاالدین که یک چهرۀ سیاسی شناختهشده بود، رضاخان را هیچکس نمیشناخت. سهماه بعد اما سیدضیاالدین رهبر اصلی کودتا بسرعت داشت از کشور خارج میشد و «احمد قوامالسلطنه»، یکی از رجال قدرتمند قاجار، بجای وی صدر اعظم شده بود. در تمامی آن رویدادهای پرتبوتاب سهماهی که سیدضیاالدین همهکاره بود، رضاخان همچنان گمنام مانده و سرگرم امور نظامی بود. اما چهرۀ گمنام و ناشناختۀ کودتای سوم اسفند، که نه کسی در سفارت انگلستان تا قبل از کودتا نامی از وی شنیده بود، نه هیچیک از رجال و اصحاب قدرت قاجار وی را نمیشناختند، نه با دربار معاشرتی داشت، نه کسی از اهالی احزاب و تشکلهای سیاسی وی را میشناخت، و نه نامی از وی هرگز در مطبوعات برده شده بود، بتدریج به نیرومندترین چهرۀ سیاسی در ایران بدل میشود. آن افسر گمنام آنقدر قدرتمند میشود، که توانست بعد از نزدیک به پنجسال، سلسلۀ یکصدوچهلسالۀ قاجارها را مضمحل نموده و سلسلۀ پهلوی را ایجاد کند.
🔹️کودتای تاریخی سوم اسفند در ایران بعد از انقلاب، اینگونه روایت شده که کل آن ماجرا، سناریوی انگلستان بوده و لندن کودتا را برنامهریزی میکند. انگلستان یکی از عناصر وابستهاش بهنام «رضاخان میرپنج» را مأمور اصلی کودتا میکند و بعد هم او را کمک میکند، تا سلسلۀ پهلوی را تأسیس کرده و خودش نخستین پادشاه آن سلسله شود. بالتبع بعنوان عامل انگلستان، رضاشاه هر آنچه که انجام میداده، در جهت مصالح و منافع انگلستان بوده. بعد هم که «تاریخ مصرف» رضاشاه باتمام میرسد، حسب روایت حکومتی، انگلیسیها همانطور که او را بقدرت رسانده بودند، از قدرت برکنار و از کشور تبعیدش میکنند.
🔹️اما صدر و ذیل این روایت نادرست است. من روایت کاملاً متفاوتی از روایت حکومتی در کتاب «رضاشاه»ام آوردهام که متأسفانه اجازۀ چاپ بهآن داده نشد...
#صادق_زیباکلام
#تاریخ #سیاسی #اجتماعی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎