This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این چند تا جمله رو هرگز به کودکتون
نگید..
گفتن بعضی کلمات و جملات به رشد روانی کودک آسیب میزند...
#روانشناسی #کودک #تربیتی
@Roshanfkrane
نگید..
گفتن بعضی کلمات و جملات به رشد روانی کودک آسیب میزند...
#روانشناسی #کودک #تربیتی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استفاده ارتش امریکا از عینک های دید در شب
گفته شده این عینک های حدود ۳۹۱ میلیون دلار هزینه برداشته
#نظامی #جالب
@Roshanfkrane
گفته شده این عینک های حدود ۳۹۱ میلیون دلار هزینه برداشته
#نظامی #جالب
@Roshanfkrane
تصویر تخت جمشید و چادرهای میهمانان از بالا در هنگام جشنهای ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهی
#تاریخ
#باستان
@Roshanfkrane
#تاریخ
#باستان
@Roshanfkrane
به نظر من زن همهچیز ماست!
بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلونزن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قرهنی نداشت!
ما به جرات میتونیم بگیم که هیچ مساعدهای برامون جای زن رو نمیتونه بگیره.
از آقایون شاعر سوال میکنم: چه کسی الهامبخش شما بود در اون شبهای دلنشین مهتابی؟ شما چی آقایون طنزپرداز؟ آیا واقعن موافق نیستید که بدون حضور زنها، داستانهای شما نُهدهم جذابیت خودشون رو از دست میدادن؟ مگه بهترین لطیفهها اونهایی نیستن که همه نمکشون توی فنر دامنها مخفی شده؟
به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانمها رو تصویر کنن...!
از کتاب #به_سلامتی_خانم_ها
۱۰۰ داستان و طنز کوتاه
نویسنده #آنتوان_چخوف
برگردانان #حمیدرضا_آتش_برآب #بابک_شهاب
@Roshanfkrane
بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلونزن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قرهنی نداشت!
ما به جرات میتونیم بگیم که هیچ مساعدهای برامون جای زن رو نمیتونه بگیره.
از آقایون شاعر سوال میکنم: چه کسی الهامبخش شما بود در اون شبهای دلنشین مهتابی؟ شما چی آقایون طنزپرداز؟ آیا واقعن موافق نیستید که بدون حضور زنها، داستانهای شما نُهدهم جذابیت خودشون رو از دست میدادن؟ مگه بهترین لطیفهها اونهایی نیستن که همه نمکشون توی فنر دامنها مخفی شده؟
به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانمها رو تصویر کنن...!
از کتاب #به_سلامتی_خانم_ها
۱۰۰ داستان و طنز کوتاه
نویسنده #آنتوان_چخوف
برگردانان #حمیدرضا_آتش_برآب #بابک_شهاب
@Roshanfkrane
«احساس گناه کردن یا احساس گناه نکردن! به گمانم کل مسئله همین است. زندگی مبارزهی همه علیه همه است. این یک واقعیت مسلّم است. اما این مبارزه در جامعهای که بیش و کم متمدن است چطور پیش میرود؟ آدمها که نمیتوانند تا همدیگر را دیدند به هم حمله کنند. بنابراین در عوض سعی میکنند شرم خطاکاری را بر دوش همدیگر بیندازند. آدمی که موفق میشود دیگری را مقصر کند برنده خواهد شد. آن یکی که به جرمش اعتراف میکند بازنده خواهد شد. داری غرق در فکر توی خیابان راه میروی. دختری میآید، یکراست به جلو حرکت میکند انگار که تنها آدم توی دنیاست، نه به چپ نگاه میکند نه به راست. به هم تنه میزنید. و حالا لحظۀ حقیقت میرسد: کدامیک سر آن یکی عربده خواهد زد و کدامیک عذرخواهی خواهد کرد؟ وضعیتی کلاسیک است: در واقع هر دو هم تنهخوردهاند و هم تنهزده. با این حال، بعضی آدمها همیشه —بلافاصله، درجا— خود را تنهزده و در نتیجه برخطا میدانند. و دیگرانی همیشه —بلافاصله، درجا— خود را تنهخورده و در نتیجه برحق میدانند، به سرعت دیگری را متهم میکنند و دستبهکار میشوند مجازاتش کنند. تو چی؟ در این موقعیت عذرخواهی میکنی یا متهم؟»
از کتاب #عذرخواه
نویسنده #میلان_کوندرا
برگردان #فرزانه_طاهری
@Roshanfkrane
از کتاب #عذرخواه
نویسنده #میلان_کوندرا
برگردان #فرزانه_طاهری
@Roshanfkrane
#قصه
داستان طاووس مغرور
هدف از قصه امشب مغرور نشدن و مهربانی هست.
شروع داستان طاووس مغرور:
طاووسی زیبا و قشنگ تو جنگل سرسبز زندگی میکرد و بال و پر و دم بسیار زیبایی هم داشت. روی پرهاش نقطه های بزرگی بود که مثل چشم های درشت به نظر میرسید ، رنگ سبز و آبی پرها چشم همه حیوونا رو خیره کرده بود برای همین وقتی طاووس میدید که حیوونای جنگل با تعجب و تحسین نگاهش میکنن دمش رو باز میکرد و با اون چتر زیبایی درست میگرد و با ناز و غرور جلوی چشم اونا راه میرفت و فخر میفروخت.
حیوونا جنگل هم که دم زیبای اون رو دوست داشتن بهش نمیگفتن که پاهای زشتی داره و صداش هم اصلاً خوب نیست. طاووس چون خودش رو از همه بهتر میدونست با هیچکس دوست نمیشد و هميشه تک و تهبا بود. کنار این جنگل سبز ، رودخونه ای بود که همه حیوونا برای آب خوردن به اونجا میرفتن. یک روز طاووس به سمت رودخونه رفت تا هم آب بخوره و هم دم زیباش رو به حیوونا نشون بده و وقتی به اونجا رسید سرش رو بالا گرفته بود و به هیچکس نگاه نمیکرد. دو تا خرگوش که یکی از اونا اسمش مشکی و اون یکی اسمش برفی بود داشتن با هم بازی میکردن که طاووس رو دیدن که برفی بهش گفت: سلام طاووس قشنگ و پرنده خوش آب و رنگ اینطرف و نگاه کن و دوستای خوبت رو هم ببین. اما طاووس به اونا که سعی میکردن توجهش رو جلب کنن و باهاش دوست بشن اصلاً اعتنا نکرد و همون طور که سرش رو بالا گرفته بود با غرور به راهش ادامه داد.
طاووس بوته بزرگ خارداری رو که سر راهش بود ندید و دم بلندش به اون گیر کرد و خواست دمش رو آزاد کنه اما کار آسونی نبود. طاووس خیلی از این اتفاق ناراحت شد که نمیتونست کاری انجام بده. فریاد کشید و با صدای بلند گریه کرد ، برفی و مشکی که یه کمی ازش دور شده بودن ، صداش رو شنیدن و وقتی پشت سرشون رو نگاه کردن اون رو دیدن و فوراً عنکبوت رو صدا زدن تا همراه هم به طاووس کمک کنن. مشکی و برفی همراه عنکبوت خارهارو از دم طاووس جدا کردن و طاووس از بین بوته ها اومد بیرون و خیلی خوشحال شد و از عنکبوت و برفی و مشکی تشکر کرد و با اونا دوست شد. اون روز برای طاووس روزی فراموش نشدنی بود چون برای اولین بار دوستایی پیدا کرد و فهمید که نباید به خاطر زیبایی ظاهری که داره مغرور باشه. حالا برای اون مهم بود که دوستایی داشته باشه و بهشون محبت کنه ، دوستایی که موقع سختی ها به کمکش بیان و موقع خوشی ها کنارش باشن. فردای اون روز طاووس از مشکی و برفی و عنکبوت و دوستای اونا دعوت کرد که به خونه اش بیان و مهمونش باشن و چند ساعتی رو کنار هم با شادی خوشی سپری کنن. بعد از اون روز هم حیوونای جنگل ندیدن که طاووس سرش رو با غرور بالا بگیره و به اونا فخر بفروشه و با همه حیوونا دوست بود.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
داستان طاووس مغرور
هدف از قصه امشب مغرور نشدن و مهربانی هست.
شروع داستان طاووس مغرور:
طاووسی زیبا و قشنگ تو جنگل سرسبز زندگی میکرد و بال و پر و دم بسیار زیبایی هم داشت. روی پرهاش نقطه های بزرگی بود که مثل چشم های درشت به نظر میرسید ، رنگ سبز و آبی پرها چشم همه حیوونا رو خیره کرده بود برای همین وقتی طاووس میدید که حیوونای جنگل با تعجب و تحسین نگاهش میکنن دمش رو باز میکرد و با اون چتر زیبایی درست میگرد و با ناز و غرور جلوی چشم اونا راه میرفت و فخر میفروخت.
حیوونا جنگل هم که دم زیبای اون رو دوست داشتن بهش نمیگفتن که پاهای زشتی داره و صداش هم اصلاً خوب نیست. طاووس چون خودش رو از همه بهتر میدونست با هیچکس دوست نمیشد و هميشه تک و تهبا بود. کنار این جنگل سبز ، رودخونه ای بود که همه حیوونا برای آب خوردن به اونجا میرفتن. یک روز طاووس به سمت رودخونه رفت تا هم آب بخوره و هم دم زیباش رو به حیوونا نشون بده و وقتی به اونجا رسید سرش رو بالا گرفته بود و به هیچکس نگاه نمیکرد. دو تا خرگوش که یکی از اونا اسمش مشکی و اون یکی اسمش برفی بود داشتن با هم بازی میکردن که طاووس رو دیدن که برفی بهش گفت: سلام طاووس قشنگ و پرنده خوش آب و رنگ اینطرف و نگاه کن و دوستای خوبت رو هم ببین. اما طاووس به اونا که سعی میکردن توجهش رو جلب کنن و باهاش دوست بشن اصلاً اعتنا نکرد و همون طور که سرش رو بالا گرفته بود با غرور به راهش ادامه داد.
طاووس بوته بزرگ خارداری رو که سر راهش بود ندید و دم بلندش به اون گیر کرد و خواست دمش رو آزاد کنه اما کار آسونی نبود. طاووس خیلی از این اتفاق ناراحت شد که نمیتونست کاری انجام بده. فریاد کشید و با صدای بلند گریه کرد ، برفی و مشکی که یه کمی ازش دور شده بودن ، صداش رو شنیدن و وقتی پشت سرشون رو نگاه کردن اون رو دیدن و فوراً عنکبوت رو صدا زدن تا همراه هم به طاووس کمک کنن. مشکی و برفی همراه عنکبوت خارهارو از دم طاووس جدا کردن و طاووس از بین بوته ها اومد بیرون و خیلی خوشحال شد و از عنکبوت و برفی و مشکی تشکر کرد و با اونا دوست شد. اون روز برای طاووس روزی فراموش نشدنی بود چون برای اولین بار دوستایی پیدا کرد و فهمید که نباید به خاطر زیبایی ظاهری که داره مغرور باشه. حالا برای اون مهم بود که دوستایی داشته باشه و بهشون محبت کنه ، دوستایی که موقع سختی ها به کمکش بیان و موقع خوشی ها کنارش باشن. فردای اون روز طاووس از مشکی و برفی و عنکبوت و دوستای اونا دعوت کرد که به خونه اش بیان و مهمونش باشن و چند ساعتی رو کنار هم با شادی خوشی سپری کنن. بعد از اون روز هم حیوونای جنگل ندیدن که طاووس سرش رو با غرور بالا بگیره و به اونا فخر بفروشه و با همه حیوونا دوست بود.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
1 Ettefaghe Bad 1 Tasmime Khob
MaryamNashiba.Com
#قصه_شب_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #یک_اتفاق_بد_یک_تصمیم_خوب
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #یک_اتفاق_بد_یک_تصمیم_خوب
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
خودتان را درگیر " روابط امروزیِ "
آدم ها نکنید.
چه اشکالی دارد که گاهی مثل قدیمیها
رفتار کرد !
یک نفر را داشته باشید
تمام دوستت دارم ها و احساستان
را برای او خرج کنید
یک نفر را داشته باشید
و تا آخر عمرتان را با او تصور کنید.
#فربد_فروتن
#عاشقانه
@Roshanfkrane
آدم ها نکنید.
چه اشکالی دارد که گاهی مثل قدیمیها
رفتار کرد !
یک نفر را داشته باشید
تمام دوستت دارم ها و احساستان
را برای او خرج کنید
یک نفر را داشته باشید
و تا آخر عمرتان را با او تصور کنید.
#فربد_فروتن
#عاشقانه
@Roshanfkrane
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده است! شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند. پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند و نزد پادشاه بردند. پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زندهام. پیرزن گفت: من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفتهاید. چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باجخواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کمفروشی و گرانفروشی میکنند، هیچ دادخواهی هم پیدا نمیشود، هیچکس به فکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شدهاند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستید...
#حکایت #اجتماعی
@Roshanfkrane
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده است! شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند. پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند و نزد پادشاه بردند. پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زندهام. پیرزن گفت: من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفتهاید. چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باجخواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کمفروشی و گرانفروشی میکنند، هیچ دادخواهی هم پیدا نمیشود، هیچکس به فکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شدهاند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستید...
#حکایت #اجتماعی
@Roshanfkrane
ﻫﻤﻪ ی ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ ﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍصلی ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﻮﯾﺪ، کسی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻨﺪ،
ﺑﺨﺼﻮﺹ ...
ﻭقتی کنارش هستی...
#تربیتی #عاشقانه
@Roshanfkrane
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﻮﯾﺪ، کسی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻨﺪ،
ﺑﺨﺼﻮﺹ ...
ﻭقتی کنارش هستی...
#تربیتی #عاشقانه
@Roshanfkrane
آرامش پیامد اندیشیدن نیست!
بلکه آرامش نیندیشیدن به گرفتاری ها و چالش هایی است که ارزش اندیشیدن ندارند...
#گوته
#اندیشه
@Roshanfkrane
بلکه آرامش نیندیشیدن به گرفتاری ها و چالش هایی است که ارزش اندیشیدن ندارند...
#گوته
#اندیشه
@Roshanfkrane
تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبــــــــــی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره من میدانی باور کن
نه آنچه که پشت سر من شنیده ای
من همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......!
#تربیتی
ِ
@Roshanfkrane
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبــــــــــی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره من میدانی باور کن
نه آنچه که پشت سر من شنیده ای
من همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......!
#تربیتی
ِ
@Roshanfkrane
آرزو داشتم برقصیم. اما ما، یعنی من و مادرم هیچوقت نمیرقصیدیم.
من وقت تماشای رقصیدن آدمها، نوعی رهایی آمیخته با لذت میدیدم که حسرتش را میخوردم و خودم از تجربه اش محروم بودم.
اعتماد به نفسش را نداشتم و دلیل اصلیاش برمیگشت به مادرم که زنی ساده بود از یک خانوادهی ساده که شادی را نیاموخته بود و حتی در خانوادهی پدری هم که به عیاشی و رقاصی شهرت داشتند، اجازه شادی نداشت.
بعدها شادی در ذهن من همانی تعریف شد که از چهرهی رقصندهها دیده بودم.
نوعی رهایی همزمان ذهن و جسم که این چیزی نبود جز رقصیدن.
رقصیدن را نه در کنار دیگران و به شیوهی مرسوم بلکه در خفا آموختم.
روبروی آینه، توی آشپزخانه، زیر دوش آب گرم و هرجایی که کسی نباشد و بشود دستهایم را تا آنجا که میشد کش بدهم و روی پنجهی پاهایم بچرخم.
این چرخش شگفتانگیز، این درآمیختگی روح و جسم، این مستی کوتاه و شنیدن نفسهای آرامم و ماندن رد رطوبت روی پیشانی، همان چیزی بود که لابلای روزمرگیها از زندگی میخواستم.
من در خفا، ناشیانه و مکرر میرقصیدم و از این تکرار پر طراوت خسته نمیشدم که جان میگرفتم.
مادرم اما نمیرقصید. نمیتوانست که برقصد. تا آن روز که بیهوا و بیخواهش و تمنا، مقابل دهان باز و چشمان خندان من رقصید.
آن روز وقتی لابلای کوهها و روبروی آتش نشسته بودیم، همراه با موسیقی محلی که از تلفن همراهم پخش میشد، چهرهی دردمندش به آرامی خندید و بعد انگشتهای بلندش در هوا چرخید و انگار این چرخش انگشتان بلندش در هوا، خستگی سالیان دراز را از جان من و خودش میتکاند.
دلم میخواست ساکن تنش شوم. ساکن رگهای کبود شده از سِرُمها که حالا همان لکههای سیاه روی دستش در پسزمینهی کوههای به هم پیوسته، زیباترین تصویر جهان را میساخت.
او روبروی من میرقصید و زبانش از ذکرهایی که همیشه به تکرار میگفت، باز نمیایستاد.
برایم مهم نبود کسی که یک عمر نرقصیده، چطور میرقصد، از اینکه چند جرعه شراب در لیوانش ریخته بودم، هیچ احساس پشیمانی نمیکردم.
کسی چه میدانست، شاید آن روز من پیرمغان مادرم بودم، که رفته بودم سجادهاش را با می رنگین کنم.*
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
#رقص_رنجهایش
#اندیشه
@Roshanfkrane
من وقت تماشای رقصیدن آدمها، نوعی رهایی آمیخته با لذت میدیدم که حسرتش را میخوردم و خودم از تجربه اش محروم بودم.
اعتماد به نفسش را نداشتم و دلیل اصلیاش برمیگشت به مادرم که زنی ساده بود از یک خانوادهی ساده که شادی را نیاموخته بود و حتی در خانوادهی پدری هم که به عیاشی و رقاصی شهرت داشتند، اجازه شادی نداشت.
بعدها شادی در ذهن من همانی تعریف شد که از چهرهی رقصندهها دیده بودم.
نوعی رهایی همزمان ذهن و جسم که این چیزی نبود جز رقصیدن.
رقصیدن را نه در کنار دیگران و به شیوهی مرسوم بلکه در خفا آموختم.
روبروی آینه، توی آشپزخانه، زیر دوش آب گرم و هرجایی که کسی نباشد و بشود دستهایم را تا آنجا که میشد کش بدهم و روی پنجهی پاهایم بچرخم.
این چرخش شگفتانگیز، این درآمیختگی روح و جسم، این مستی کوتاه و شنیدن نفسهای آرامم و ماندن رد رطوبت روی پیشانی، همان چیزی بود که لابلای روزمرگیها از زندگی میخواستم.
من در خفا، ناشیانه و مکرر میرقصیدم و از این تکرار پر طراوت خسته نمیشدم که جان میگرفتم.
مادرم اما نمیرقصید. نمیتوانست که برقصد. تا آن روز که بیهوا و بیخواهش و تمنا، مقابل دهان باز و چشمان خندان من رقصید.
آن روز وقتی لابلای کوهها و روبروی آتش نشسته بودیم، همراه با موسیقی محلی که از تلفن همراهم پخش میشد، چهرهی دردمندش به آرامی خندید و بعد انگشتهای بلندش در هوا چرخید و انگار این چرخش انگشتان بلندش در هوا، خستگی سالیان دراز را از جان من و خودش میتکاند.
دلم میخواست ساکن تنش شوم. ساکن رگهای کبود شده از سِرُمها که حالا همان لکههای سیاه روی دستش در پسزمینهی کوههای به هم پیوسته، زیباترین تصویر جهان را میساخت.
او روبروی من میرقصید و زبانش از ذکرهایی که همیشه به تکرار میگفت، باز نمیایستاد.
برایم مهم نبود کسی که یک عمر نرقصیده، چطور میرقصد، از اینکه چند جرعه شراب در لیوانش ریخته بودم، هیچ احساس پشیمانی نمیکردم.
کسی چه میدانست، شاید آن روز من پیرمغان مادرم بودم، که رفته بودم سجادهاش را با می رنگین کنم.*
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
#رقص_رنجهایش
#اندیشه
@Roshanfkrane
🔴جوی پایدار در بیشتر نقاط کشور
🔹️تا پایان هفته افزایش نسبی دما همراه با جوی پایدار و آرام در اغلب نقاط کشور پیشبینی میشود.
🔹️در برخی نقاط شرق و جنوبشرق کشور به ویژه زابل وزش باد شدید، همراه با خیزش گرد و خاک پیشبینی میشود.
🔹️آسمان تهران صاف و گاهی ابری پیشبینی میشود
#خبرهوا
@Roshanfkrane
🔹️تا پایان هفته افزایش نسبی دما همراه با جوی پایدار و آرام در اغلب نقاط کشور پیشبینی میشود.
🔹️در برخی نقاط شرق و جنوبشرق کشور به ویژه زابل وزش باد شدید، همراه با خیزش گرد و خاک پیشبینی میشود.
🔹️آسمان تهران صاف و گاهی ابری پیشبینی میشود
#خبرهوا
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فرهاد_مهراد
#ترانه_وحدت
۹ شهریور سالروز
درگذشت فرهاد مهراد
آهنگساز و نوازنده و
خواننده صاحبنام
پاپ راک ایرانی گرامی باد
یادش_گرامی
#موسیقی
@Roshanfkrane
#ترانه_وحدت
۹ شهریور سالروز
درگذشت فرهاد مهراد
آهنگساز و نوازنده و
خواننده صاحبنام
پاپ راک ایرانی گرامی باد
یادش_گرامی
#موسیقی
@Roshanfkrane
۹ شهریور سالروز درگذشت فرهاد مهراد
( زاده ۲۹ دی ۱۳۲۲ تهران — درگذشته ۹ شهریور ۱۳۸۱ پاریس ) خواننده، آهنگساز و نوازنده پاپ راک
مهراد را، آنچه از دیگر همدورهایهایش متمایز میکند، خواندن ترانههای اجتماعی است که در موسیقی او متبلور بوده است. این عنصر در تمامی ترانههای او کاملاً بهچشم میخورد. همچنین او را بهعنوان یکی از سیاسیترین خوانندگان ایران نیز میشناسند.
وی در اوایل دهه ۱۳۵۰ ترانههایی با مضامین سیاسی، انتقادی خواند و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی «وحدت» را خواند، اما پس از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ از ادامه کار منع شد.
از معروفترین آهنگهای او میتوان به «مرد تنها» «جمعه» «آیینهها» «خسته» «اسیر شب» «هفته خاکستری» «شبانه۱و۲» «گنجشکک اشیمشی» «کودکانه» «سقف» «آوار» «وحدت» «نجواها» «کوچ بنفشهها» «برف» «مرغ سحر» «گل یخ» «شب تیره» و ... اشاره کرد.
وی آهنگهایی نیز به زبانهای غیرفارسی دارد. پس از انتشار آخرین آلبوم وی بنام «برف» او درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت، اما از سال ۱۳۷۸ بیماریاش "هپاتیت سی" شدت گرفت و در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما، در ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه، قطعه ۱۱۰ در پاریس بهخاک سپرده شد.
پس از درگذشت او مجموعه آثار و فیلمهای مستندی چون «آمین» «برف» و «جمعههای فرهاد» از او منتشر شد.
#مناسبت
@Roshanfkrane
( زاده ۲۹ دی ۱۳۲۲ تهران — درگذشته ۹ شهریور ۱۳۸۱ پاریس ) خواننده، آهنگساز و نوازنده پاپ راک
مهراد را، آنچه از دیگر همدورهایهایش متمایز میکند، خواندن ترانههای اجتماعی است که در موسیقی او متبلور بوده است. این عنصر در تمامی ترانههای او کاملاً بهچشم میخورد. همچنین او را بهعنوان یکی از سیاسیترین خوانندگان ایران نیز میشناسند.
وی در اوایل دهه ۱۳۵۰ ترانههایی با مضامین سیاسی، انتقادی خواند و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی «وحدت» را خواند، اما پس از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ از ادامه کار منع شد.
از معروفترین آهنگهای او میتوان به «مرد تنها» «جمعه» «آیینهها» «خسته» «اسیر شب» «هفته خاکستری» «شبانه۱و۲» «گنجشکک اشیمشی» «کودکانه» «سقف» «آوار» «وحدت» «نجواها» «کوچ بنفشهها» «برف» «مرغ سحر» «گل یخ» «شب تیره» و ... اشاره کرد.
وی آهنگهایی نیز به زبانهای غیرفارسی دارد. پس از انتشار آخرین آلبوم وی بنام «برف» او درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت، اما از سال ۱۳۷۸ بیماریاش "هپاتیت سی" شدت گرفت و در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما، در ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه، قطعه ۱۱۰ در پاریس بهخاک سپرده شد.
پس از درگذشت او مجموعه آثار و فیلمهای مستندی چون «آمین» «برف» و «جمعههای فرهاد» از او منتشر شد.
#مناسبت
@Roshanfkrane