با هم - Together
او و دوستانش - he and his friends
ما بِهَم وصلیم بیفتی منم میفتم باهات.
کاش از شاخه سرسبز حیات گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی🌱𝆹`
⋆/ فروغ فرخزاد
کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی🌱𝆹`
⋆/ فروغ فرخزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«و آخر من با لبخندی میسپارم جانم را»
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ..
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی..
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ..
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی..