ریشه
1.42K subscribers
260 photos
22 videos
6 files
76 links
از نو
نگاه
اندیشه.


دبیر: رضا مقصودی


"توسط ادمین اداره می‌شود"

ارتباط با ادمین:
@Ri_sheh1

کانال دوم (نامه‌ای به پدر و مادرم):
@Ri_sheh2

خانه‌ی فیلم ریشه: @Ri_sheh3
Download Telegram
گفت‌وگو با جلال ستاری

#کتاب

🌱 @Ri_sheh 🌱
- امروزه تمایلات جنسی صورت مقبولی از عشق شده و به همان میزان، گوش به فرمان دستور. رابطه‌ی جنسی یعنی کامیابی و کارآیی. و لَوندی نماینده‌ی سرمایه‌ای است که باید بیشتر شود. بدن، با ارزش‌های ظاهری‌اش، تبدیل به کالا شده است. در همین بین دیگری به شئ‌ای برانگیزاننده تبدیل شده است. وقتی دیگری بودن از دیگری کسر می‌شود، نمی‌شود عاشق‌اش بود، فقط می‌شود مصرف‌اش کرد. به همین سبب دیگری حالا فرد نیست، تبدیل به شئ‌ای شده با اجزای جنسی. چیزی به نام هویت جنسی (Sexual Personality) وجود ندارد.

- اصول نمایشی که تمامی جوانب زندگی امروزی را فراگرفته، عشق و جنسیت را هم فراگرفته است.

- تصاویر به‌شکلی پرخاش‌گرانه در رقابت برای "استفاده شدن" هستند.

- امروزه اینترنت دارد فرد مدرن را در جایگاه سوژه‌ای هوس‌ران قرار می‌دهد که در تقلای تجربه کردن است و خواب و خیال اشکال یا وسایل مختلف زندگی را در سر می‌پروراند که تجربه‌ای زنده است در حالت خیالی و مجازی. هر چه بیشتر می‌گذرد، خویشتن فرد مدرن به کمک تصاویر رسانه‌ها و کالاها، به شکلی تخیلی متوجه آرزوها و احساسات‌اش می‌شود. قوه‌ی تخیل است که تحت سلطه‌ی بازار و فرهنگ توده‌وار قرار می‌گیرد.

- امروزه که ما در مواجهه‌ی مستقیم با میزان زیادی از تصاویر قدرتمند بصری هستیم، دیگر نمی‌توانیم چشمان‌مان را ببندیم. علت دیگر، وجود مداوم تصاویر است. چشم بستن یعنی امری مذموم، امری که برای مقبولیت و بیش‌فعالی جامعه‌ی پرشتاب معاصر همراه خوبی نیست. گوش به زنگ بودن (Hypervigilance) مداوم چشم بستن را کاری سخت‌تر کرد.

- انبوه اطلاعات دارد به شدت بی‌نظمی دنیا را به اوج می‌برد، دارد سروصدا را به حداکثرش می‌رساند. تفکر نیازمند آرامش است. تفکر، گسیل شدن به سکوت و آرامش است.


برگرفته از کتاب: تقلای اِروس
نویسنده: بیونگ چول هان
مترجم: آراز بارسقیان

#واژه
#متن_مانا

🌱 @Ri_sheh 🌱
زن غیرضروری

#کتاب

🌱 @Ri_sheh 🌱
تنهایی عمیقی در جهان است
که در حرکت کُندِ عقربه‌های ساعت،
می‌توان حس کرد.
مردمانِ خسته،
مثله شدگانی از عشق یا بی‌عشقی،
نا‌مهربان با هم،
غنی نامهربان با غنی،
و فقیر با فقیر.

ترسیده‌ایم.

نظام آموزشی به ما آموخت،
که همه برنده‌ایم.
هیچ‌گاه از شکست‌ها،
و خودکشی‌ها نگفت
یا از وحشت رنج آورِ انسانی
که کسی لمسش نکرده
یا با او سخن نرانده است
و در تنهایی
مشغول آب دادن گیاهان است.


✒️ چارلز بوکوفسکی

📷 Josh Nuttall

#واژه
#شعر
#نگاره
#عکس

🌱 @Ri_sheh 🌱
- قدرت نهفته در یک جاده‌ی روستایی وقتی در آن قدم بزنیم متفاوت است با وقتی که از روی‌اش با هواپیما بگذریم. به همین نحو، قدرت نهفته در یک متن وقتی آن را بخوانیم متفاوت است با وقتی که آن را نگاه کنیم. مسافران هواپیما تنها می‌بینند که چگونه جاده از میان دشت می‌گذرد و پیش می‌رود، و چه‌طور مطابق با قوانین حاکم بر زمین‌های اطراف تغییر می‌کند. تنها کسی که روی جاده قدم می‌زند، از قدرتی که در اختیار آن است باخبر می‌شود؛ راه برای کسی که از هواپیما به آن نگاه می‌کند، چیزی بیش از پهنه‌ای گسترده نیست، اما کسی که روی آن راه می‌رود، در هر گردش‌اش، همچون ندای فرمانده‌ای که سربازان‌ را به پیش فرا می‌خواند، دوردست‌ها، مناظر زیبا، پهنه‌ها و دورنماها را احضار می‌کند.

- پیش از آن که کودکی در عصر ما با کتاب آشنا شود، چشمان‌اش چنان در معرض کولاکی از تصاویر متغیّر، رنگی و متناقض قرار می‌گیرد، که احتمال ورودش به آرامش باستانی کتاب کم می‌شود.

- مردم وقتی به فعالیتی مشغول می‌شوند، به تنها چیزی که می‌اندیشند، محدودترین منافعِ شخصی خودشان است.

- همیشه باید اثبات کرد آرای عامه نادرست است.

- خوشبختی یعنی توانایی شناختن خود، بدون ترسیدن.

- هدف آموزش و پرورش برقراری زمامداری بزرگسالان بر کودکان است.


برگرفته از کتاب: خیابان یک‌طرفه
نویسنده: والتر بنیامین
مترجم: حمید فرازنده

#واژه
#متن_مانا

🌱 @Ri_sheh 🌱
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را می‌فهمد، رهایش نکن
آن‌ها که ما را نمی‌فهمند، بی‌شمارند

✒️ غسان زغطان

🎨 رنه ماگریت

#واژه
#شعر
#نگاره
#نقاشی

🌱 @Ri_sheh 🌱
- در عشق پشیمانی هم، مانند تمنا، برآورده شدن را می‌خواهد و نه به تحلیل درآمدن را؛ هنگامی که عاشقی آغاز می‌کنیم، وقت‌مان نه به دانستن این که عشق چیست، که به آماده کردن امکان‌های دیدار فردا می‌گذرد. و هنگامی که از آن کناره می‌گیریم، نه به شناخت غصه‌ی خود که بر این می‌کوشیم که آن را به زبانی که به گمان‌مان از همه مهربانانه‌تر است، برای برانگیزنده‌ی غصه بیان کنیم. چیزهایی را می‌گوییم که نیاز گفتن‌شان را داریم، و او آن‌ها را نخواهد فهمید، تنها برای خودمان می‌گوییم.

- زندگی‌مان را چون خانه‌ای برای کسی می‌سازیم، و هنگامی که می‌توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمی‌آید، سپس برایمان می‌میرد و خود زندانی جایی می‌شویم که تنها برای او بود.

- لذت به عکس می‌ماند. لذتی که در کنار دلدار حس می‌کنی، نگاتیوی بیش نیست. آن را بعد که به خانه رفتی ظاهر می‌کنی، هنگامی که تاریک‌خانه‌ی درونی‌ات را دوباره در اختیار داری که تا زمانی که با دیگرانی درش به روی‌ات بسته است.

- عشق و رنجی که همزاد آن است، همانند مستی می‌تواند همه چیز را در نظر آدمی دگرگون کند.

- همه‌ی ما در ته خمره‌مان، مثل دیوژنوس آرزوی یک انسان را داریم‌. گل پرورش می‌دهیم و درخت می‌کاریم اما از سر ناچاری، چون گل و درخت تسلیم‌اند. اما ترجیح می‌دهیم وقت‌مان را صرف یک درخت انسانی کنیم، اگر مطمئن باشیم که به زحمت‌اش می‌ارزد.

- آدمی نمی‌تواند به لذت و خوشی دست یابد هنگامی که جز جست‌وجویش کاری نمی‌کند.

- دلدار چیزی جز حادثه‌‌ی ساده‌ای نیست که بر سر راه فوران تمناهای ما قرار می‌گیرد.

- مالکیت آن‌چه دوست می‌داریم برای‌مان از خود دوست داشتن لذت‌بخش‌تر است.

- باید یا رنج نکشیدن را انتخاب کرد یا دوست داشتن را.

- عشق ما ربطی به کسی که بَرَش می‌انگیزد ندارد.


برگرفته از کتاب: در جستجوی زمان از دست رفته
نویسنده: مارسل پروست
مترجم: مهدی سحابی

#واژه
#متن_مانا

🌱 @Ri_sheh 🌱
مینیمالیسم دیجیتال (یافتن زندگی متمرکز در یک جهان پرهیاهو)

#کتاب

🌱 @Ri_sheh 🌱
کم‌ عمق‌ها (اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟)

#کتاب

🌱 @Ri_sheh 🌱
- نایاب‌ترین هدیه، توجهِ تام و تمام است.

- بدون برق، شب دوباره شب می‌شود، نه تقلید ناشیانه‌ای که به اسم شب، در یک شهر مدرن، قالب می‌شود. بدون برق، شب دوباره جهان عمیق تاریکی می‌شود؛ معمایی که به هراس‌مان می‌اندازد.

- او با وقار پیر نمی‌شود؛ با تمام توان و خشم به جنگ کوچک‌ترین نشانه‌های زوال می‌رود. آرایش‌اش مدام پررنگ‌تر می‌شود و لباس‌هایش مرتب جوانانه‌تر. دست یازیدن مستاصلانه دیرهنگامی به جوانیِ شیرینی که حسرت‌اش را می‌خورَد.

- قادر به صحبت کردن، گفت‌وگو یا مذاکره نبود و صرفا شروع می‌کرد به داد زدن.

- چیزی ما را به هم وصل نمی‌کند. دره‌ای از دنیاهای عاجز از گفت‌وگو با هم میان‌مان قرار دارد.

- از وقتی تلاش برای نقش ایفا کردن در زندگی‌اش را کنار گذاشتم، مرا فراموش کرد.

- عذاب جهنم، صدا است.

- او سریع صحبت می‌کند، به‌گونه‌ای که جملات در هم فرو می‌روند و کلمات و عبارات حلقی ایجاد می‌شود. گویی کسی در حال قرقره کردن با دهان‌شویه باشد. من اما مکالمات آهسته را که در آن کلمات مانند مروارید شمرده می‌شوند، گفت‌وگوهایی با مکث‌های بسیار، مکث‌هایی که جایگزین کلمات می‌شوند، ترجیح می‌دهم.

- میل سیری‌ناپذیری به خشنود کردن دیگران داشت؛ یک ولع پست.


برگرفته از کتاب: زن غیرضروری
نویسنده: ربیع‌ علم‌الدین
مترجم: هرمز گیلیانه

#واژه
#متن_مانا

🍂 @Ri_sheh 🍂
09 - Satie 9. Gnossienne No.1. Pascal Roge
Various Artists
🎧 Gnossienne No.1. Pascal Roge

🎼 Eric Satie

#آوا
#موسیقی

🍂 @Ri_sheh 🍂
انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد با همکاری خانه فیلم ریشه تقدیم می کند:

🎭خوانش نمایشنامه‌ی "شب هزار و یکم"

نویسنده: بهرام بیضائی

کارگردان: رضا مقصودی

زمان برگزاری: ۳ و ۶ و ۷ آذر ماه، ساعت ۱۷:۳۰
محل اجرا: آمفی تئاتر دانشکده دندان پزشکی(سالن شهید نیک پسند)

جهت خرید بلیط و کسب اطلاعات بیشتر:
@mumsae_admin

@Ri_sheh3
@mumsae
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تیزر خوانش نمایشنامه‌ی "شب هزار و یکم"

نویسنده: بهرام بیضائی

کارگردان: رضا مقصودی

زمان برگزاری: ۳ و ۶ و ۷ آذر ماه، ساعت ۱۷:۳۰
محل اجرا: آمفی تئاتر دانشکده دندان پزشکی(سالن شهید نیک پسند)

جهت خرید بلیط و کسب اطلاعات بیشتر:
@mumsae_admin

@Ri_sheh3
@mumsae
برهانی در رد خدا

"اپیکور" فیلسوف یونانی می‌پرسد: 《آیا خدا خواهان جلوگیری از شر است، اما قادر نیست؟ پس او قادر مطلق نیست.
آیا قادر است، ولی خواهان نیست؟ پس او بدخواه است.
آیا هم قادر است و هم خواهان است؟ پس از کجا شر می‌آید؟》

"مسئله شر" پرسش چگونگی وفق‌دادن وجود شر و رنج با خدایی قادر مطلق، خیرخواه مطلق و دانای مطلق است.
هیچ چیز نمی‌تواند استواری این استدلال را متزلزل سازد، استدلالی چنین کوتاه، چنین واضح، چنین قاطع.
مسئله شر اغلب به دو شکل فرمول‌بندی می‌شود: مسئله منطقی شر و مسئله قرینه‌ای شر. شکل منطقی برهان سعی می‌کند تا عدم امکان منطقی وجود خدا و شر با هم را نشان دهد، در حالی که شکل قرینه‌ای سعی می‌کند تا نشان دهد که با توجه به شر موجود در جهان، غیرمحتمل است که خدایی قادر مطلق، دانای مطلق و تماماً خوب وجود داشته‌باشد. مسئله شر به اشکال غیربشری حیات نیز بسط داده شده‌است، تا شامل زجر حیوانات از شرور طبیعی و ستم بشری علیه آنان نیز بشود.
مسئله شر یکی از جدّی‌ترین و خطیرترین ایرادهایی به شمار می‌رود که در خصوص اعتقاد به وجود خدای خداباوران صورت بسته‌است و یکی از بزرگ‌ترین موانع سر راهی است که افراد خواهان تقید به اعتقاد به خدا با آن مواجه می‌شوند.
مسئله شر نه تنها نمایان‌گر غیرعقلانی‌بودن باورهای دینی است، بلکه ناسازگاری اجزای آن‌ها را نیز هویدا می‌سازد.

برگرفته از دانش‌نامه‌ی "ویکی‌پدیا" صفحه‌ی "مسئله‌ی شر".

#واژه
#متن_مانا

🍂 @Ri_sheh 🍂
خاطرات یک آدم‌کش

#کتاب

🌱 @Ri_sheh 🌱
درختی شدی تناور و سترگ
با حضور زخم‌ها و حصار‌ها

اما روزی
درخت مجاور، تصمیم گرفت بهار را در خواب ببیند
و رویایش را با کسی شریک نشود
و صدا زدن‌های بی‌وقفه‌ی گنجشک‌ها در او بی‌اثر ماند...

و خیلی زود
"او"
دیگر نبود

و "تو" تصمیم گرفتی خسته شوی
و دیگر پرنده‌ای بر تو آشیان نساخت

✒️ 📷 مهلا درخشانی

#واژه
#شعر
#نگاره
#عکس

🌱 @Ri_sheh 🌱
روشنفکرِ مردمی

این تصور که روشنفکر باید همواره با مردم و در برابر دولت باشد، اساسا کاذب است. وظیفه‌ی روشنفکر نه سوار شدن روی موج توده‌ها، بلکه دقیقا به چالش کشیدن اسطوره‌های ذهنی آن‌ها است. روشنفکر نباید به بهانه‌ی یدک کشیدن صفت "مردمی"، "مردم‌پسند" شود و سخنگوی حماقت توده‌ها باشد، به‌جای آن که در جهت آگاه‌سازی آن‌ها تلاش کند و هزینه دهد.

امروز، در عصر زوال، سرکوبی که از جانب مردم علیه نقد اسطوره‌های ذهنی‌شان متوجه منتقد می‌شود بسیار طاقت‌فرسا است، حتی طاقت‌فرساتر از هزینه‌هایی که دولت بر روشنفکران تحمیل می‌کند. به دلیل شکاف بی‌سابقه‌ی دولت / ملت، روشنفکری که به نقد اسطوره‌های توده‌وار می‌پردازد، بلافاصله برچسب دولتی می‌خورد، همان‌گونه که ممکن است با نقد دولت مستقر بلافاصله مزدور اجنبی قلمداد شود. البته روشنفکر باید مردمی باشد و از مردم دفاع کند. اما مردمی بودن یعنی آرمان‌های مردمی داشتن، یعنی رستگاری کلی و همگانی زیر نظر داشتن، نه پذیرش و تصدیق خواستِ بی‌واسطه‌ی مردم. به بیان دیگر، دفاع از مردم به معنای تصدیق مهملاتِ ورد زبان‌شان نیست، بلکه نقد توامان اسطوره‌هایی است که در میانه‌ی همدستی پنهان مردم و دولت‌شان خلق و حکمفرما شده‌اند. فراموش نکرده‌ایم حکم اعدام سقراط را هیئت منصفه‌ای مردمی صادر کرد.

روشنفکر در این میان هزینه‌ای سه‌گانه متحمل خواهد شد: هم از جانب مردم‌اش، هم از جانب دولتِ مردم‌اش، و هم از جانب بخشی از دشمنان بیرونی این دولت که آن‌ها نیز نه به دنبال نقدِ درون‌زا و رشدِ آگاهی عمومی، بلکه به دنبال ملغی‌سازی دولت مستقر و تصاحب آن از طریق تضعیف و تحمیقِ توده‌ها و بازتولید اسطوره‌هایند. این روشنفکر اما نه‌تنها نباید از این نبرد مایوس و سرخورده شود و بدون باج دادن به هیچ‌یک از طرفین بکوشد تا تنها "صدای حقیقت" باشد، نه صدای توجیه، بلکه هم‌چنین خودش نیز نباید دچار توهم جدایی و پاکدستی شود. او محصول همان وضعیت و عضوی از همان مردمی است که نقدشان می‌کند و باید بداند که در تمام نبردهایش، همزمان، با خود نیز در جنگ است. تنها در این صورت است که می‌تواند به خودش و مردم‌اش امیدوار باشد.

برگرفته از کتاب: پرتاب‌های فلسفه
نویسنده: محمدمهدی اردبیلی

#واژه
#متن_مانا

🌱 @Ri_sheh 🌱
از نو، نگاه، اندیشه...

✍🏼 رضا مقصودی

"بهشت یک فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ است"

《ای دوست از پرسیدن شرم نکن. مگذار که با زور، مجبور به پذیرفتن شوی. خود دنبال‌اش بگرد. آن‌چه را که خود نیاموخته‌ای، انگار کن که نمی‌دانی.》
"برتولت برشت"

《هیچ چیز را مسلم نگیرید. فکر کنید.》
"لودویگ ویتگنشتاین"


کودک‌تر که بودم، در آن جوش و خروش خستگی‌ناپذیر آرمان‌گرایانه‌ی هفده، هجده سالگی، در پندار خویش با هر چیز غالب مبارزه می‌کردم. و هر آن‌چه بدیهی بود را مشکوک می‌دانستم. آرزو داشتم کتابی بنویسم که به سرچشمه‌ی همه‌ی معضلات بشری بپردازد. آن‌ روزها، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مسئله را "فکر نکردن" انسان می‌دانستم و گمان می‌کردم اگر فکری هم هست به‌جای این که از استدلال آمده باشد، تحت تاثیر تقلید مسری است. در آن کتاب خیالی می‌خواستم مهم‌ترین پایه‌های این عدم تفکر، این انفعال غریزی و راحت‌طلبی محتوم را نقد کنم. با ذهن ناپخته‌ی یک نوجوان که قوه‌ی شناخت‌اش به تکوین نرسیده و بسیار مستعد لغزش و افتادن در دام یک‌سویه‌نگری است، اساسی و اصلی‌ترین ارکان مشغول‌کننده‌ی بشر را 3 چیز می‌دانستم: فقر، تکنولوژی، دین.

اکنون که روزگاری بر من گذشته و بالاتر رفتن سن خودش را با رگه‌های موی سفید در نمای بیرونی، و شیفتگی روزافزون به اقیانوس فهم و شعور و ذوق، در ساختار و بافتار درونی، نشان داده، هنوز هم نمی‌توانم انسانی را تحمل کنم که همه‌ی قدرت اندیشه و اراده‌اش با ریسمان این 3 غول، به بند کشیده شده است. هنوز هم بی‌حوصله‌ام در برابر کج‌فهمانِ پرمدعایِ آلوده به حماقتِ پرورش یافته و بلاهتِ تعلیم‌ دیده‌‌، میان‌مایه‌گانِ غلتیده در لجن‌زار ابتذال.
در این نوشتار به یکی از اهرم‌های قدرت مورد آخر از این 3 سوار ویرانگر خواهم پرداخت. با قلبی لبریز از حرمان و درد و خشم. به "بهشت".

دین
آن بزرگ‌ترین مانع تفکر و فلج‌کننده‌ی خرد. مخدر برآمده از جهل، جزم‌اندیشی، انفعال غریزی، راحت‌خواهی و منفعت‌طلبی؛ و به تعبیر "اسپینوزا" متولد شده از دل ترس و امید. ترس بندگان از بیماری و مرگ و سختی و عذابی به نام جهنم و امید به گشایش و رهایی و پاداشی به نام بهشت.

اگر به شما بگویند در طول زندگی‌تان بارها و بارها به بهشت وارد شده‌اید، ذهن‌تان چه تصویری از این واژه می‌سازد؟
بهشت را در این جهان، غنودن بر نرمی پستان‌های مرواریدگون یار می‌پندارید و کام گرفتن از شهد لبان‌اش وقتی که در خنکای سایه‌ی درختی در باغ، هم‌پیاله‌ی صراحی و جام می هستید؟ بیش باد. حتما و قطعا این تصویر یکی از دلنشین‌ترین لحظات عمر آدمی خواهد بود اما شبیه‌ترین مکان به آن بهشت وعده داده شده در کتاب‌های "مثلا" آسمانی، فروشگاه زنجیره‌ای است.

(ادامه در پست بعدی) 👇