من خواستم باور کنم که میتوانم مردم اینجا را با حرف مداوا کنم. تو دیدی چه شد. ترس، آنها را تحلیل برده؛ آنها درد خود را دوست دارند. به زخم نیاز دارند تا با ناخنهای کثیفشان آن را بخراشند و به دقت حفظاش کنند.
برگرفته از کتاب: مگسها
نویسنده: ژان پل سارتر
مترجم: مهدی روشنزاده
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
برگرفته از کتاب: مگسها
نویسنده: ژان پل سارتر
مترجم: مهدی روشنزاده
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
از نو، نگاه، اندیشه...
✍🏼 رضا مقصودی
"عصر سلطنت ایموجی"
در آن چند صباحی که مهمان فضای رقتآور تلگرام بودم، روزی دوستی از یاران موافق و مصاحبان مشفق گذشتههای دور، مرا در گروهی متشکل از همدرسان روزگاران پیشین عضو کرد. بخشی از گفتوگوی ما:
او: چطوریایی؟
من: ابرهای همه عالم شب و روز، در دلم میگریند.
او: ها؟!
من: یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است.
او: آهان. دِپی.
من: تو چهسانی؟ و در چهحال؟
او: 😞
من: چرا نقاشی کشیدی؟ حالات رو پرسیدم.
او: حالمه دیگه. 😞
من: این تصویر میتونه تداعیکنندهی حالات بسیاری باشه. اندوهگینی؟ دلتنگی؟ غمآلودی؟ دردمندی؟ شکست خوردهای؟ تلخکامی؟ رنجوری؟ افسرده حالی؟ نزاری؟ ملولی؟ زخم خوردهای؟ درهمشکستهای؟ گرفتاری؟ آزردهخاطری؟ آکندهای از حرمان؟ دوری از خودت؟ محزونی؟ گرفتهای؟ از نفس افتادهای؟ ویرانی؟ سوگواری؟ ناراحتی؟ دلخوری؟ دلگیری؟ خستگی در تو زبانه میکشد؟ ویرانی؟ پریشاناحوالی؟ ناامیدی؟ درماندهای؟
او left the group
تاریخ بشر، تاریخ پس از پیدایش خط است. اجداد نئاندرتال ما پس از آزمون و خطاهای بسیار و تحمل تلاشی مشقتبار، توانستند برای ارتباط با یگدیگر، از کشیدن طرح روی سنگ و چوب و بعد از آن، استفاده از آواهای کوتاه و نامفهوم، به کلمه برسند. آدم زبان را ساخت و زبان آدم را. و این گونهی جانوری علاوه بر ایستادن روی دو پا و به کار بردن انگشت شست، وجه تمایز دیگری نیز با بقیهی حیوانات پیدا کرد. اما در کمال بیتفاوتی به آسانترین شکل ممکن در حال از دست دادن این میراث کهن هستیم. همهی هزاران هزار سال پیشرفت و تمدن و فرهنگ ساخته شده بر پایهی کلمه دیری نمیپاید که به باد خواهد رفت. زبانی که در قرون و اعصار گذشته، ذره ذره تولد و تکامل یافته این روزها تنزل پیدا کرده به چند شکلک مسخره. اگر "سنکا" میگفت ارزش یک فرد در روم باستان به قدرت سخنوری اوست، اکنون باید گفت که ارزش یک فرد به توانایی ارسال تعداد بیشماری ایموجی در مدت زمانی اندک است.
تفاوت واژه و شکلک برای من، یادآور تفاوت شخصیت اول رمان "وردی که برهها میخوانند" است با شخصیت اول فیلم "عصر جدید". در آن کتاب "رضا قاسمی"، نوازندهی سهتاری هست که خودش ساز میسازد. برای ساختن هر کدام از سازها، مدتهای بسیار چوبها را در آب خیس میکند. بعد به آنها فرم میدهد. بعد به دقت شروع میکند به برش دادن و صاف کردنشان با استفاده از رنده و مغار و سمباده. سپس آن قطعات را آماده میکند برای چسباندن به هم. در تک تک این فعالیتها، حوصله و خلاقیت موج میزند و ثمرهی کار هر بار چیز جدیدی است و هر ساز با دیگری متفاوت. مصداق بارز آفرینشگری و کار معنادار. اما "چارلی چاپلین" در آن فیلم کارگر خط تولید است. یک کارگر بیگانه با کار. بیگانه با خود. آچار به دست هر قطعهای که زیر دستاش میآید را در کسری از ثانیه سفت میکند و چند ثانیه بعد قطعهی دیگری دقیقا به همان شکل زیر دستاش قرار میگیرد و دوباره این کار تکرار میشود. بارها و بارها و بارها و هر بار یک کار تکراری. شبیه ربات.
نشسته بودم به خواندن این شعر از اخوان ثالث.
چقدر هنرمندانه و بدیع میتوان کسی را خطاب قرار داد و در ذهنم تجسم کردم کدام شکلک این بار و وزن را میتواند به دوش بکشد؟
ای تکیهگاه و پناه
زیباترین لحظههای
پر عصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
زبان به شدت در معرض تهدید و تباهی است. دیگر کسی به ارزش و اعتبار و امکانات زبان نمیاندیشد. به تمهیدات شکلی و بیانی آن. به نظام کلمات و واحدهای آوایی. به قدرت پرواز کلمه در مسیرهای مختلف. به گرهخوردگی اندیشه و خیال در کلام. به زیباییشناسی و همنوایی و ترکیببندی. (سهگانهی استتیک، آلیتراسیون و کمپوزیسیون) به املای کلمات. نحوهی چینش و مانوس بودن آنها.
قدرت بیان تحلیل رفته و دایرهی واژگان هر فرد هر روز محدودتر میشود. دیگر کسی به فکر آراستن زباناش نیست. توصیف از دل روایت رخت بربسته، همانگونه که استعاره و تشبیه و دیگر ابزارهای زبانی. شعر کمرنگ شده است به سان نثر شاعرانه.
دورانی اگر کلمه پلی بود میان دو ذهن، ذهن گوینده و شنونده. که شنونده را به درنگ و تامل وا میداشت امروزه جای خود را به ایموجی و استیکر و گیف دادهاند. به چند طرحوارهی قالبی، کلیشهای، تکراری، از پیش آماده، مصنوعی، تهی و بدون عمق.
حواستان به استفاده از زبان باشد. به دنیای بدون مرز کلمات. باید کوشنده بود و مطالعهگر. به کار بردن واژهها هم مثل هر ابزار دیگری نیاز به مهارت دارد و قریحه و کار فراوان و متمرکز و حرفهای. اگر اینگونه نبود هرگز ما به این قلههای بلند فکر و اندیشه و انسانیت دسترسی نداشتیم. اگر اینگونه نبود "حافظ" بهجای گفتن 《ما در پیاله، عکس رخ یار دیدهایم》 این چند شکلک را نقاشی میکرد:
👥
🚪
🥣
📸
👩
👫
👀
#فکر_کنیم
🌱 @Ri_sheh 🌱
✍🏼 رضا مقصودی
"عصر سلطنت ایموجی"
در آن چند صباحی که مهمان فضای رقتآور تلگرام بودم، روزی دوستی از یاران موافق و مصاحبان مشفق گذشتههای دور، مرا در گروهی متشکل از همدرسان روزگاران پیشین عضو کرد. بخشی از گفتوگوی ما:
او: چطوریایی؟
من: ابرهای همه عالم شب و روز، در دلم میگریند.
او: ها؟!
من: یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است.
او: آهان. دِپی.
من: تو چهسانی؟ و در چهحال؟
او: 😞
من: چرا نقاشی کشیدی؟ حالات رو پرسیدم.
او: حالمه دیگه. 😞
من: این تصویر میتونه تداعیکنندهی حالات بسیاری باشه. اندوهگینی؟ دلتنگی؟ غمآلودی؟ دردمندی؟ شکست خوردهای؟ تلخکامی؟ رنجوری؟ افسرده حالی؟ نزاری؟ ملولی؟ زخم خوردهای؟ درهمشکستهای؟ گرفتاری؟ آزردهخاطری؟ آکندهای از حرمان؟ دوری از خودت؟ محزونی؟ گرفتهای؟ از نفس افتادهای؟ ویرانی؟ سوگواری؟ ناراحتی؟ دلخوری؟ دلگیری؟ خستگی در تو زبانه میکشد؟ ویرانی؟ پریشاناحوالی؟ ناامیدی؟ درماندهای؟
او left the group
تاریخ بشر، تاریخ پس از پیدایش خط است. اجداد نئاندرتال ما پس از آزمون و خطاهای بسیار و تحمل تلاشی مشقتبار، توانستند برای ارتباط با یگدیگر، از کشیدن طرح روی سنگ و چوب و بعد از آن، استفاده از آواهای کوتاه و نامفهوم، به کلمه برسند. آدم زبان را ساخت و زبان آدم را. و این گونهی جانوری علاوه بر ایستادن روی دو پا و به کار بردن انگشت شست، وجه تمایز دیگری نیز با بقیهی حیوانات پیدا کرد. اما در کمال بیتفاوتی به آسانترین شکل ممکن در حال از دست دادن این میراث کهن هستیم. همهی هزاران هزار سال پیشرفت و تمدن و فرهنگ ساخته شده بر پایهی کلمه دیری نمیپاید که به باد خواهد رفت. زبانی که در قرون و اعصار گذشته، ذره ذره تولد و تکامل یافته این روزها تنزل پیدا کرده به چند شکلک مسخره. اگر "سنکا" میگفت ارزش یک فرد در روم باستان به قدرت سخنوری اوست، اکنون باید گفت که ارزش یک فرد به توانایی ارسال تعداد بیشماری ایموجی در مدت زمانی اندک است.
تفاوت واژه و شکلک برای من، یادآور تفاوت شخصیت اول رمان "وردی که برهها میخوانند" است با شخصیت اول فیلم "عصر جدید". در آن کتاب "رضا قاسمی"، نوازندهی سهتاری هست که خودش ساز میسازد. برای ساختن هر کدام از سازها، مدتهای بسیار چوبها را در آب خیس میکند. بعد به آنها فرم میدهد. بعد به دقت شروع میکند به برش دادن و صاف کردنشان با استفاده از رنده و مغار و سمباده. سپس آن قطعات را آماده میکند برای چسباندن به هم. در تک تک این فعالیتها، حوصله و خلاقیت موج میزند و ثمرهی کار هر بار چیز جدیدی است و هر ساز با دیگری متفاوت. مصداق بارز آفرینشگری و کار معنادار. اما "چارلی چاپلین" در آن فیلم کارگر خط تولید است. یک کارگر بیگانه با کار. بیگانه با خود. آچار به دست هر قطعهای که زیر دستاش میآید را در کسری از ثانیه سفت میکند و چند ثانیه بعد قطعهی دیگری دقیقا به همان شکل زیر دستاش قرار میگیرد و دوباره این کار تکرار میشود. بارها و بارها و بارها و هر بار یک کار تکراری. شبیه ربات.
نشسته بودم به خواندن این شعر از اخوان ثالث.
چقدر هنرمندانه و بدیع میتوان کسی را خطاب قرار داد و در ذهنم تجسم کردم کدام شکلک این بار و وزن را میتواند به دوش بکشد؟
ای تکیهگاه و پناه
زیباترین لحظههای
پر عصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
زبان به شدت در معرض تهدید و تباهی است. دیگر کسی به ارزش و اعتبار و امکانات زبان نمیاندیشد. به تمهیدات شکلی و بیانی آن. به نظام کلمات و واحدهای آوایی. به قدرت پرواز کلمه در مسیرهای مختلف. به گرهخوردگی اندیشه و خیال در کلام. به زیباییشناسی و همنوایی و ترکیببندی. (سهگانهی استتیک، آلیتراسیون و کمپوزیسیون) به املای کلمات. نحوهی چینش و مانوس بودن آنها.
قدرت بیان تحلیل رفته و دایرهی واژگان هر فرد هر روز محدودتر میشود. دیگر کسی به فکر آراستن زباناش نیست. توصیف از دل روایت رخت بربسته، همانگونه که استعاره و تشبیه و دیگر ابزارهای زبانی. شعر کمرنگ شده است به سان نثر شاعرانه.
دورانی اگر کلمه پلی بود میان دو ذهن، ذهن گوینده و شنونده. که شنونده را به درنگ و تامل وا میداشت امروزه جای خود را به ایموجی و استیکر و گیف دادهاند. به چند طرحوارهی قالبی، کلیشهای، تکراری، از پیش آماده، مصنوعی، تهی و بدون عمق.
حواستان به استفاده از زبان باشد. به دنیای بدون مرز کلمات. باید کوشنده بود و مطالعهگر. به کار بردن واژهها هم مثل هر ابزار دیگری نیاز به مهارت دارد و قریحه و کار فراوان و متمرکز و حرفهای. اگر اینگونه نبود هرگز ما به این قلههای بلند فکر و اندیشه و انسانیت دسترسی نداشتیم. اگر اینگونه نبود "حافظ" بهجای گفتن 《ما در پیاله، عکس رخ یار دیدهایم》 این چند شکلک را نقاشی میکرد:
👥
🚪
🥣
📸
👩
👫
👀
#فکر_کنیم
🌱 @Ri_sheh 🌱
- مفاهیم محیط و فضا، بیشک از زمانی رواج بیشتری یافتهاند که در واقع ما از دیگر انسانها فاصله گرفتهایم، در نتیجه حضور آنها را کمتر احساس میکنیم و چندان طرف گفتوگوی آنها واقع نمیشویم و در عوض، بیشتر زیر نگاه ساکت اشیای مطیع و توهمانگیزی قرار داریم که همواره یک چیز را برای ما تکرار میکند و آن چیزی نیست جز بهت و حیرت، فراوانی مجازی و فاصله گرفتن مجازی و نیز فاصله گرفتن از دیگران. همانگونه که کودکی که در میان گرگها بزرگ میشود به گرگ تبدیل میشود، ما نیز آرام آرام حالت ابزاری پیدا میکنیم. ما در عصر اشیا زندگی میکنیم. با ریتم آنها و براساس ظهور و افول پیاپی آنها. میبینیمشان که متولد میشوند، به کمال میرسند و میمیرند، درحالیکه در کلیهی تمدنهای پیشین، اشیا، ابزارها و بناها نسلها دوام میآوردند.
- نمیتوان بهطور عینی، همانند اندازهگیری میزان آلودگی آب، به توصیف "آسیب"های یک مجموعهی مسکونی فلاکتبار یا یک فیلم بد پرداخت.
برگرفته از کتاب: جامعهی مصرفی
نویسنده: ژان بودریار
مترجم: پیروز ایزدی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- نمیتوان بهطور عینی، همانند اندازهگیری میزان آلودگی آب، به توصیف "آسیب"های یک مجموعهی مسکونی فلاکتبار یا یک فیلم بد پرداخت.
برگرفته از کتاب: جامعهی مصرفی
نویسنده: ژان بودریار
مترجم: پیروز ایزدی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- در هر زندگی یک لحظه هست. یک بحران. بحرانی که میگوید: آنچه من به آن اعتقاد دارم اشتباه است. این برای هر کسی اتفاق میافتد، تنها تفاوت این است که این آگاهی، چطور آدمها را تغییر میدهد. در بیشتر موارد، نتیجهاش به سادگی دفن آن آگاهی و تظاهر به این است که آنجا نیست. انسانها اینطوری پیر میشوند. این چیزی است که در نهایت چهرهشان را چروکیده و پشتشان را خمیده میکند و جاهطلبیشان را تحلیل میبرد. سنگینی انکار. اضطراب ناشی از آن. این در انسانها منحصر به فرد نیست. بزرگترین اقدام شجاعانه که هر کس قادر است انجام بدهد، "تغییر" است.
- آدمها کارهای بسیاری برای خوشحال شدن انجام میدهند اما در واقع باعث درماندگیشان میشوند. این فهرست بی پایان است. شامل اینها: خرید، تماشای تلویزیون، پیدا کردن کار بهتر، گرفتن خانهی بزرگتر، نوشتن رمان تقریبا شبیه زندگینامه، آموزش کودکان، اینکه کاری کنند پوستشان کمی کمتر پیر به نظر برسد و این آرزوی مبهم که شاید همهی اینها معنایی داشته باشد. اینها بهشکل دردناکی خیلی سرگرم کننده است.
- عمر انسانی بهطور متوسط 80 سال یا حدود 30000 روز است. یعنی آنها به دنیا میآیند، تعدادی دوست پیدا میکنند، چند وعده غذا میخورند، ازدواج میکنند یا ازدواج نمیکنند، صاحب یکی دو بچه میشوند یا نمیشوند، چند هزار لیوان مینوشند، چند دفعه ارتباط جنسی دارند، یک جایی غدهای سرطانی کشف میکنند، کمی احساس پشیمانی میکنند، به این فکر میافتند زمان چطور گذشت، میفهمند باید طور دیگری رفتار میکردند، بعد متوجه میشوند باید همانطور رفتار میکردند و آخر میمیرند. به درون سیاهیِ هیچِ بزرگ فرو میروند. بیرون فضا. بیرون زمان.
- بعضی آدمها نه فقط خشونت را دوست دارند، بلکه آن را تمنا میکنند. نه فقط برای این که درد را میخواهند، بلکه چون همان موقع هم درد دارند و میخواهند با نوع کمتری از درد حواسشان از آن پرت شود.
برگرفته از کتاب: انسانها (هیچجا خانه نمیشود)
نویسنده: مت هیگ
مترجم: گیتا گرکانی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- آدمها کارهای بسیاری برای خوشحال شدن انجام میدهند اما در واقع باعث درماندگیشان میشوند. این فهرست بی پایان است. شامل اینها: خرید، تماشای تلویزیون، پیدا کردن کار بهتر، گرفتن خانهی بزرگتر، نوشتن رمان تقریبا شبیه زندگینامه، آموزش کودکان، اینکه کاری کنند پوستشان کمی کمتر پیر به نظر برسد و این آرزوی مبهم که شاید همهی اینها معنایی داشته باشد. اینها بهشکل دردناکی خیلی سرگرم کننده است.
- عمر انسانی بهطور متوسط 80 سال یا حدود 30000 روز است. یعنی آنها به دنیا میآیند، تعدادی دوست پیدا میکنند، چند وعده غذا میخورند، ازدواج میکنند یا ازدواج نمیکنند، صاحب یکی دو بچه میشوند یا نمیشوند، چند هزار لیوان مینوشند، چند دفعه ارتباط جنسی دارند، یک جایی غدهای سرطانی کشف میکنند، کمی احساس پشیمانی میکنند، به این فکر میافتند زمان چطور گذشت، میفهمند باید طور دیگری رفتار میکردند، بعد متوجه میشوند باید همانطور رفتار میکردند و آخر میمیرند. به درون سیاهیِ هیچِ بزرگ فرو میروند. بیرون فضا. بیرون زمان.
- بعضی آدمها نه فقط خشونت را دوست دارند، بلکه آن را تمنا میکنند. نه فقط برای این که درد را میخواهند، بلکه چون همان موقع هم درد دارند و میخواهند با نوع کمتری از درد حواسشان از آن پرت شود.
برگرفته از کتاب: انسانها (هیچجا خانه نمیشود)
نویسنده: مت هیگ
مترجم: گیتا گرکانی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- انسان چیزی نیست جز کلافی از غرایز، و آنچه ما خدا میخوانیم چیزی نیست مگر ترسها و حسرتهای سرکوفتهی خودمان. اخلاق ما آمیزهای است از ستیزهجویی و تحقیر. "مارکی دو ساد"
- هیچچیز قرار نبود تغییر کند. عادتها و آرزوها، بیاندک تغییری، از پدر به پسر و از مادر به دختر ارث میرسید.
- عشق برای زندگی، برای هر کار سازندهای، برای هر تفکر و کنکاشی ضروری است.
- گاهی ناچار شدهام خودم را در معرض تماشای مردم قرار دهم و از این بابت بسیار متاسف هستم.
- قلمروی تعصب، میدانی است که در آن هر کس با شدت و حدّت به تکه حقیقت خود چسبیده و حاضر است در راه آن بکشد و کشته شود.
- مردم اسپانیا بر اثر نفرت از افکار آزادیخواهانهای که ناپلئون با زور به کشورشان آورده بود، فریاد میزدند: 《زنده باد زنجیر!》
- اگر بهشتی هست، همینجا و همینلحظه است. در لذت همآغوشی دو تن، نه در آن سرای باقی.
- سینما بدون واسطه به تماشاگر میرسد، به او انسانها و اشیای مشخصی را نشان میدهد، در تاریکی و سکوت، بر آرامش روانی او چنگ میاندازد، تخیل او را رهایی میبخشد و بدین ترتیب بیش از هر فرم بیانی دیگری تاثیرگذار است. از طرف دیگر با سینما راحتتر از هر رسانهی دیگری میتوان مخاطب را فریب داد و او را تحمیق کرد. متاسفانه به نظر میرسد که امروزه اکثریت غالب تولیدات سینمایی وظیفهی دیگری غیر از این برای خود قائل نیستند.
- در سینمای امروز از رمز و راز که جانمایهی هر هنری است، نشانی نمیبینیم. نویسندهها و کارگردانها و تهیهکنندگان سخت مراقب هستند تا پنجرهی اکران سینما به دنیای رهاییبخش شعر بسته بماند، تا مبادا آرامش کسی درهم بریزد. روی اکران، چیزهایی به نمایش درمیآید که تداوم زندگی مسکنتبار ما را نشان میدهد. برای هزارمین بار همان قصههای همیشگی را به خوردمان میدهند تا ساعات عذابآلود زندگی روزانه را فراموش کنیم. اخلاقیات مسلط، سانسور دولتی و بینالمللی و ادیان و مذاهب نیز تمام تلاش خود را به کار میبرند تا سنتها و عادات رایج در لفافی از طنز بیآزار و اندرزهای بیخاصیت به خورد تماشاگر داده شود.
برگرفته از کتاب: با آخرین نفسهایم
نویسنده: لوئیس بونوئل
مترجم: علی امینی نجفی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- هیچچیز قرار نبود تغییر کند. عادتها و آرزوها، بیاندک تغییری، از پدر به پسر و از مادر به دختر ارث میرسید.
- عشق برای زندگی، برای هر کار سازندهای، برای هر تفکر و کنکاشی ضروری است.
- گاهی ناچار شدهام خودم را در معرض تماشای مردم قرار دهم و از این بابت بسیار متاسف هستم.
- قلمروی تعصب، میدانی است که در آن هر کس با شدت و حدّت به تکه حقیقت خود چسبیده و حاضر است در راه آن بکشد و کشته شود.
- مردم اسپانیا بر اثر نفرت از افکار آزادیخواهانهای که ناپلئون با زور به کشورشان آورده بود، فریاد میزدند: 《زنده باد زنجیر!》
- اگر بهشتی هست، همینجا و همینلحظه است. در لذت همآغوشی دو تن، نه در آن سرای باقی.
- سینما بدون واسطه به تماشاگر میرسد، به او انسانها و اشیای مشخصی را نشان میدهد، در تاریکی و سکوت، بر آرامش روانی او چنگ میاندازد، تخیل او را رهایی میبخشد و بدین ترتیب بیش از هر فرم بیانی دیگری تاثیرگذار است. از طرف دیگر با سینما راحتتر از هر رسانهی دیگری میتوان مخاطب را فریب داد و او را تحمیق کرد. متاسفانه به نظر میرسد که امروزه اکثریت غالب تولیدات سینمایی وظیفهی دیگری غیر از این برای خود قائل نیستند.
- در سینمای امروز از رمز و راز که جانمایهی هر هنری است، نشانی نمیبینیم. نویسندهها و کارگردانها و تهیهکنندگان سخت مراقب هستند تا پنجرهی اکران سینما به دنیای رهاییبخش شعر بسته بماند، تا مبادا آرامش کسی درهم بریزد. روی اکران، چیزهایی به نمایش درمیآید که تداوم زندگی مسکنتبار ما را نشان میدهد. برای هزارمین بار همان قصههای همیشگی را به خوردمان میدهند تا ساعات عذابآلود زندگی روزانه را فراموش کنیم. اخلاقیات مسلط، سانسور دولتی و بینالمللی و ادیان و مذاهب نیز تمام تلاش خود را به کار میبرند تا سنتها و عادات رایج در لفافی از طنز بیآزار و اندرزهای بیخاصیت به خورد تماشاگر داده شود.
برگرفته از کتاب: با آخرین نفسهایم
نویسنده: لوئیس بونوئل
مترجم: علی امینی نجفی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- حتی آنها که مستقیما تمایلی به شرکت در این کشمکش شدید برای کسب ثروت و افتخار ندارند، غیر مستقیم به این راه کشانده میشوند. زیرا یکی از تاثیرات آن بالا بردن سطح زندگی و به تبع آن افزایش متوسط نرخ خرج و مخارج برای همه است. آنهایی که به ثروت میرسند، تا حدی برای لذت شخصی و البته بیشتر برای نشان دادن چیزی تحسینبرانگیز، خودشان را با عادات تجملی از دیگران متمایز میکنند. هر چه تعداد آنها بیشتر میشود، رقابت برای جلب توجه افکار عمومی شدیدتر میشود و این توجه نصیب کسانی میگردد که با صرف هزینههای عظیم، خودشان را بیشتر به چشم میآورند. رقابت گامبهگام به اقشار پایینتر سرایت میکند، تا جایی که افراد نسبتا کمبضاعتتر هم برای آن که "محترم" محسوب شوند خودشان را ملزم به صرف هزینهی بیشتر در مورد خانه، اسباب و اثاثیه و پوشاک و غذا میبینند و مجبورند سختتر کار کنند تا به آن درآمد بالاتر مورد نیاز دست پیدا کنند.
- این که چرا مدام بیشتر و بیشتر قرض بالا میآوریم ربطی به دستمزدهایمان ندارد، بلکه مربوط به نحوهی خرج کردنمان است. حتی اگر درآمدهای ما بالا رفته باشد، سرعت خرج کردن ما خیلی بیشتر افزایش پیدا کرده است. خیلی از مردم خیلی بیشتر از سطح درآمدشان خرج میکنند. زندگی قرضی نسخهی امروزی بردگی خودخواسته است.
- آخر هفتهها و بهویژه تعطیلات حس موقعیتی اضطراری را پیدا کردهاند. این روزها فرصت محدودی است که باید تا آخرین حد از آن استفاده شود و هدر نرود. مدیریت سفتوسخت زمان ظاهرا با هیچ چیزی که حتی کمی به تعطیلات شبیه باشد سازگار نیست. بهنظرم تعطیلات ما روزبهروز بیشتر شبیه نوعی مسابقهی بهرهوری میشود. رفتار گردشگران اتوبوسسواری که به هر مکان دیدنی که میرسند تقریبا پانزده دقیقه توقف میکنند تا به تعداد بیشتری از مکانهای دیدنی برسند دیگر امری عادی شده است. روز تعطیل قرار است فرصتی باشد برای کارهایی که خودت دوست داری انجام بدهی، نه کارهایی که مجبوری انجام بدهی.
- مهمترین تغییر فرهنگی در این دوره، گذار از کمبود به وفور است. در دنیای غرب، کمتر کسی برای زنده ماندن باید بهسختی تقلا کند، و در عوض همگان سراسیمه دنبال هویتشان میگردند. مصرف بخش مهمی از این تکاپو است. در عصر وفور، کارگران دیگر خیال سرنگونی بورژوازی را در سر نمیپرورانند بلکه به دنبال پیوستن به آن هستند. آنها دیگر دنبال به دست گرفتن ابزار تولید نیستند و در عوض مایل به افزایش ابزار مصرف خودشاناند.
برگرفته از کتاب "کار"
نویسنده: لارس اسوندسن
مترجم: فرزانه سالمی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱
- این که چرا مدام بیشتر و بیشتر قرض بالا میآوریم ربطی به دستمزدهایمان ندارد، بلکه مربوط به نحوهی خرج کردنمان است. حتی اگر درآمدهای ما بالا رفته باشد، سرعت خرج کردن ما خیلی بیشتر افزایش پیدا کرده است. خیلی از مردم خیلی بیشتر از سطح درآمدشان خرج میکنند. زندگی قرضی نسخهی امروزی بردگی خودخواسته است.
- آخر هفتهها و بهویژه تعطیلات حس موقعیتی اضطراری را پیدا کردهاند. این روزها فرصت محدودی است که باید تا آخرین حد از آن استفاده شود و هدر نرود. مدیریت سفتوسخت زمان ظاهرا با هیچ چیزی که حتی کمی به تعطیلات شبیه باشد سازگار نیست. بهنظرم تعطیلات ما روزبهروز بیشتر شبیه نوعی مسابقهی بهرهوری میشود. رفتار گردشگران اتوبوسسواری که به هر مکان دیدنی که میرسند تقریبا پانزده دقیقه توقف میکنند تا به تعداد بیشتری از مکانهای دیدنی برسند دیگر امری عادی شده است. روز تعطیل قرار است فرصتی باشد برای کارهایی که خودت دوست داری انجام بدهی، نه کارهایی که مجبوری انجام بدهی.
- مهمترین تغییر فرهنگی در این دوره، گذار از کمبود به وفور است. در دنیای غرب، کمتر کسی برای زنده ماندن باید بهسختی تقلا کند، و در عوض همگان سراسیمه دنبال هویتشان میگردند. مصرف بخش مهمی از این تکاپو است. در عصر وفور، کارگران دیگر خیال سرنگونی بورژوازی را در سر نمیپرورانند بلکه به دنبال پیوستن به آن هستند. آنها دیگر دنبال به دست گرفتن ابزار تولید نیستند و در عوض مایل به افزایش ابزار مصرف خودشاناند.
برگرفته از کتاب "کار"
نویسنده: لارس اسوندسن
مترجم: فرزانه سالمی
#واژه
#متن_مانا
🌱 @Ri_sheh 🌱