📻 رادیو ردپیل
1.55K subscribers
136 photos
3 videos
14 files
72 links
حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاسته‌اند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه می‌توانند دوباره بخوابند، نه می‌توانند آنچه دیده‌اند را از یاد ببرند.

🎙کانال اول ما، یادگیری بازی قدرت در جامعه و روش‌های علمی جذب زنان: @HedonMe
Download Telegram
📻 رادیو ردپیل pinned «📻 رادیو ردپیل: قرص قرمز (ردپیل) یعنی چه؟ شاید این روزها زیاد شنیده‌ باشید که کسی می‌گوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی می‌کند». اما این واژگان عجیب و استعاره‌های رنگی از کجا آمده‌اند؟ چه فلسفه‌ای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان…»
Attraction Code | جذب زنان
❤️‍🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول) سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شده‌ام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم می‌کنند. اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان…
🌎🔥 جهنمی به نام UC Santa Barbara

🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره


دانشگاه «UC Santa Barbara» جایی‌ست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایه‌های خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور در ویلاهای اعیانی، با دخترانی آفتاب‌سوخته، بدن‌نما و حشری که هر شب با پسرانی خوش‌چهره، قدبلند و قایق‌دار می‌رقصند، می‌مکند، می‌نوشند و می‌دهند. پارتی‌های آنجا یک دورهمی ساده نیست، مهمانی‌های یوسی‌اس‌بی در واقع نمایشگاه ژنتیک و عرض اندام است. هر شب دختری خوش‌اندام و زیبارو خود را به آغوش مرد آلفایی می‌اندازد که اگر همان مرد به او بگوید «برو بمیر» دختر با لبخندی گرم و دهانی گشوده خواهد مُرد.

و اگر شما مردی مثل الیوت راجر باشید، باکره، محروم، تنها و پر از خشم و خیال، دیگر آن دانشجویی نیستید که در پارتی‌ها و دورهمی‌های شبانه دعوت می‌شود. شما بدل به همان مردی می‌شوید که روحش در سایه‌ها می‌پوسد و فرسوده می‌گردد، زیرا هیچ دختری حتی حاضر نیست باد معده‌ی خود را نثارتان کند.

الیوت راجر در چنین جهنمی نفس کشید! همه‌چیز در آن دانشگاه بر ضد او بود: نه ژن داشت، نه کاریزما، نه قد، نه بازی. اما چیزی خطرناک‌تر داشت: غرور کاذب! فکر می‌کرد اگر دخترها بفهمند که او چقدر «پسر خوبی‌ست» عاشقش می‌شوند. و بعد از آنهم تصور می‌کرد اگر باکلاه، باعطر، با کتاب‌های پیکاپ و با واژه‌های تر و تمیز جلو برود، پس لابد دخترها برای بلعیدن خایه‌هایش به پای او می‌افتند. گمان می‌کرد گیم یک دکمه است، می‌زنی و می‌گیری! تمام. و چون نگرفت از تمام بازی متنفر شد. از همه‌ی بازیکن‌ها، زن‌ها، مردها و البته از خودش. امروزه هر هفته ده‌ها نفر مثل الیوت به من پیام می‌دهند:

🙍🏻‍♂- استاد من ۲۵ سالمه و هنوز لب هیچ دختری رو نچشیدم.

🙍🏻‍♂- استاد من از زن‌ها بیزارم ولی دلم یه بغل گرم می‌خواد.

🙍🏻‍♂- استاد من مگتاو هستم ولی از ته دلم یه عشق واقعی می‌خوام.

🙎🏻‍♂- استاد من گیم خوندم، گیم زدم، ولی جواب نگرفتم.

اینها همان نسل سوخته‌ای هستند که در غیاب پدر، در محاصره‌ی پورن و در ستم دنیای زن‌محور بزرگ شدند. وقتی اسم «بازی» را می‌شنوند، تصور می‌کنند یک شبه می‌توانند از دستمال توالت عمومی به قاضی پرونده‌ی کُس تبدیل شوند. گمان می‌کنند با یک جمله‌ی بانمک و دوتا تکنیک سطحی می‌توانند براحتی دخترهای +۷ را لخت کنند و با آنها بخوابند.

و زمانی‌که در اولین ماه تلاش، در اولین مزه‌ی شکست، با اولین پاسخ منفی خشک و تحقیرآمیز روبه‌رو می‌شوند، مکانیزم ذهن ناخودآگاهشان آن‌ها را به خشمی الیوت‌وار سوق می‌دهد. گیم را فحش می‌دهند، از زن‌ها عقده می‌گیرند، مربی‌ها را شارلاتان می‌نامند و با زمین و زمان دشمن می‌شوند... اما یک چیز را نمی‌فهمند:

بازی برای پسرهای ضعیف و مردان امگا ساخته نشده. بازی باید نخست شما را مثل دنده‌ی خوک در آتش شکست و تکرار بپزد. باید تحقیر شوید، رد شوید، کتک بخورید، توهین بشنوید، دیلیت شوید، بلاک شوید، لخت شوید و حتی خالی شوید، اما دست از تلاش برندارید.

من وقتی بیش از ده سال قبل نوشتن پیرامون بازی و دینامیک جنسیتی را شروع کردم، نسل اول‌ها در ایران همان‌هایی بودند که شبیه الیوت بودند. دیدم که چه شد، دیدم که چطور بعضی‌ها در سکوت بریدند، شلیدند، له شدند و ترکیدند. اما دیدم آنهایی را هم که ماندند، تمرین کردند، شکست خوردند ولی ادامه دادند، و امروز با دست راست‌شان شورت پایین می‌کشند و با دست چپ‌شان امضا می‌دهند.

اگر شما معنای حقیقی گیم و دینامیک جنسیتی را درست درک کنید، درمی‌یابید که بازی برای انتقام گرفتن از زنان و جنده‌بازی و کص‌کلک‌بازی و... نیست، برای بازپس‌گیری قدرت مردانه‌ای است که نسل ما در جهنم مدرنیته از آن محروم شده. و اگر روزی خواستید در چنین آتشی زنده بمانید، خواه سانتاباربارا باشد خواه تهران امروزی، باید گیم را به مثابه یک شمشیر بُرنده در دست بگیرید و با آن بجنگید، وگرنه دهانتان پُر از آب منی فاتحان خواهد شد.

🖌 مربی: مبین فرح‌بخش

@HedonMe
35👏7💊3👍2🙏1
👏33🤩127🙏2👍1💊1
📻 رادیو ردپیل
🌎🔥 جهنمی به نام UC Santa Barbara 🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره دانشگاه «UC Santa Barbara» جایی‌ست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایه‌های خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور…
قربانیان انقلاب جنسی

🕯 فریادی که از لوله‌ی تفنگ برخاست

🪔 قسمت اول

مارک لپین، زاده‌ی ۱۹۶۴ در مونترال کانادا، یکی از آن چهره‌های فراموش‌شده‌ی دوران مدرن می‌باشد که نامش در تاریخ قربانیان انقلاب جنسی با خون ثبت شده است! متفکران ردپیل او را سندی زنده از جنایتی پنهان‌تر و خاموش‌تر می‌دانند، جنایتی که به «نابودی تدریجی هویت مردانه» در انقلاب جنسیتی ختم می‌شود.

پدر مارک یک مهاجر الجزایری بود، مردی مستبد، خشونت‌طلب و زن‌ستیز که مادر مارک را بی‌وقفه تحقیر می‌کرد و با کودک خود نیز همچون یک شیء بی‌روح رفتار می‌نمود. پس از طلاق والدین، مارک با مادری کارمند، فقیر و غرق در مشغله‌های زندگی بزرگ شد. بدون پدر، بدون الگو، بدون مرجع!

او از همان نوجوانی به درون خود فرورفت، نه دختری بود که او را بخواهد و نه جامعه‌ای که او را به رسمیت بشناسد. هربار که زوجی در خیابان از کنار او رد می‌شد یا دختری را در آغوش معشوقه‌ی خود می‌دید، گویی خنجری دیگر به قلب او فرومی‌رفت و یک خشم فروخورده در اعماق وجودش شعله می‌کشید. خشم فروخورده‌ی مردی که هیچکس به زخم‌هایش گوش نمی‌داد.

🪔 ادامه دارد...

💣 @HedonMe / #Red_Pill
43💊2
📻 رادیو ردپیل
قربانیان انقلاب جنسی 🕯 فریادی که از لوله‌ی تفنگ برخاست 🪔 قسمت اول مارک لپین، زاده‌ی ۱۹۶۴ در مونترال کانادا، یکی از آن چهره‌های فراموش‌شده‌ی دوران مدرن می‌باشد که نامش در تاریخ قربانیان انقلاب جنسی با خون ثبت شده است! متفکران ردپیل او را سندی زنده از جنایتی…
قربانیان انقلاب جنسی

🕯 فریادی که از لوله‌ی تفنگ برخاست

🪔 قسمت دوم

در یک روز سرد دسامبر ۱۹۸۹، مارک با نقشه‌ی قبلی وارد دانشکده‌ی پلی‌تکنیک مونترال شد. او یک اسلحه‌ی نیمه‌اتوماتیک به دست داشت، اما مهم‌تر از آن در قلب خود زخمی عمیق و التیام‌نیافته از جنس تحقیر و تنهایی را حمل می‌کرد. مارک پس از ورود به دانشکده بلافاصله با تهدید اسلحه دانشجویان را به دو صف زنان و مردان تقسیم کرد. سپس با چشمانی اشک‌آلود خطاب به دخترها فریاد زد: «شما فمینیست‌ها آینده‌ی مرا دزدیدید.»

و بعد ناگهان آتش گشود...! گلوله‌ها با صدای ترکیدن استخوانها و جیغ‌هایی از جنس درد و شوک در هوا پیچیدند! یک دختر درجا به عقب پرت شد و خونش روی دیوار کلاس پاشیده شد. دختر دیگری سعی کرد فرار کند اما پیش از رسیدن به در دانشکده گلوله‌ها در ستون فقراتش نشستند و نقش بر زمین شد.

مارک آرام و بی‌شتاب اما با خشم منجمدی در چهره‌ی خود پشت سر هم ماشه را می‌فشرد و کلاس را به رگبار می‌بست، گویی سال‌ها این لحظه را در ذهن خود شبیه‌سازی کرده بود. کلاس درس به حمام خون تبدیل شده بود. دختران می‌گریختند، جیغ می‌زدند، اما فضا آنقدر تنگ بود که هیچ راهی برای فرار وجود نداشت. بدن‌های لرزان و صدای خرد شدن شیشه‌ها آمیخته با ناله‌ی دخترهایی که هنوز جان در بدن داشتند صحنه‌ای را ساخت که بدل به کابوس مشترک تاریخ کانادا شد...

مارک در بیانیه‌ی خودکشی خود که پیش از حمله نوشته بود صراحتا گفت: «من نمی‌خواستم اینطور زندگی کنم. اما زنان و فمینیسم هرچه داشتم را از من گرفتند. زنان نه تنها مرا نمی‌خواستند، بلکه به خاطر مرد بودنم بارها تحقیرم کردند. من می‌خواستم با فمنیسم بجنگم، با کسانی که چنین بلایی سر ما مردان آورده‌اند.»

فمینیست‌ها این فاجعه را حتی پیش از آنکه خون قربانیان خشک شود بهانه‌ای تازه برای تعمیق شکاف جنسیتی میان زنان و مردان ساختند. آن‌ها از مارک به عنوان «نماد نفرت مردانه» نام بردند و همچون همیشه برای گسترش ایدئولوژی کثیف خود چهره‌ی مردان را سیاه‌تر از پیش ترسیم کردند. در این میان هیچ‌کس نپرسید «مگر یک مرد باید تا کجا تحقیر شود که با تفنگ به دانشگاه بیاید؟».

مارک لپین نیز همچون «الیوت راجر» یک هیولا زاده نشد، این جامعه‌ی مدرن و نظم وارونه‌ی انقلاب جنسیتی بود که از پسری تنها و سرخورده تندیسی از خشم و گلوله ساخت. او یک پدیده‌ی آخرالزمانی بود، آینه‌ای ترک‌خورده که تصویر هزاران مرد بازنده را در خود بازتاب می‌دهد. مردانی که در جهان امروز نه پارتنری برای همدلی دارند، نه رسانه‌ای برای فریاد و نه راهی برای بازگشت. او رفت، اما سؤال اصلی همچنان پابرجاست: چندین مارک دیگر باید به دانشگاه‌ها حمله کنند تا کسی گوش کند؟

پایان.

🪔 @HedonMe / #Red_Pill
🔥51💊75👍3💔3😢2
23💊1
📻 رادیو ردپیل
Photo
🌨 حادثه: شبی که تنهایی ماشه را کشید

❄️ مونترال کانادا، ۲۰ فوریه ۲۰۱۹

ساعت: ۱:۳۵ بامداد


جیک روی صندلی ماشین خود در تنهایی و سکوتی غریب نشسته بود. دستانش روی فرمان می‌لرزید و یک تفنگ نیمه‌اتوماتیک روی صندلی کناری بود. از ضبط صوت ماشین نوای محزون یک ترانه‌ی قدیمی پخش می‌شد و بیرون از ماشین، برف نرم و بی‌صدایی با اندوه بی‌پایان روی سنگفرش‌های خیابان می‌نشست. او مقابل یک کلوپ شبانه ایستاده بود، جایی که جسیکا، دختری که مدتها عاشقش بود آنجا کار می‌کرد. بارها او را صدا زده بود و التماس کرده بود، اما هربار که به طرفش می‌رفت تا حرف بزند دختر با چشمانی خشک و صدایی بلند او را «بازنده» خطاب می‌کرد: «گمشو! مزاحم نشو! بازنده‌ی لعنتی»

❄️🩸 اما امشب همه چیز فرق داشت.

نور نئون صورتی کلوپ سایه‌ای مبهم روی شیشه‌ی ماشین انداخته بود. جیک از آینه‌ی ماشین نگاهی به خود انداخت: چشم‌هایی گودرفته، ته‌ریشی زبر و صورتی که سال‌ها گریه‌ی شبانه را در خود پنهان کرده بود. دستش را به سمت اسلحه برد، اما یک لحظه با مکث و تردید از خود پرسید: هنوز راهی برای دیده شدن هست؟

در همان لحظه در کلوپ باز شد، جسیکا در کنار مرد بلندقدی که بازویش را دور شانه‌ی او انداخته بود بیرون آمد. صدای زنگ خنده‌ی جسیکا در خیابان پیچید، آن دو وارد ماشین شدند و بوسه‌ای رد و بدل کردند. جیک اما از شدت خشم و تحقیر به خود می‌لرزید، گویی همه‌ی سال‌های تنهایی و بی‌کسی در آن لحظه فشرده شده بود. انگشتش روی ماشه نشست، شیشه را پایین کشید و با یک نفس عمیق در را باز کرد.

صدای «تق» باز شدن درب ماشین در سکوت برفی خیابان پژواک شد. هوا سرد بود، اما داغی جنون در رگ‌هایش می‌جوشید. در حالی‌که تفنگ خود را برداشت و از ماشین پیاده شد همچنان صدای موسیقی از ضبط صوت ماشین به گوش می‌رسید. یک ملودی سوزناک درباره‌ی عشقی ازدست‌رفته که حالا تبدیل به پس‌زمینه‌ی قتل شده بود. کفش‌هایش روی برف صدا می‌دادند و همچون روح پوسیده‌ای که پس از سال‌ها آزاد شده باشد در خیابان قدم می‌زد. خیابان خالی بود و تنها نور نئون صورتی و مه‌آلود کلوپ صحنه را چون رویایی کابوس‌وار روشن می‌کرد. جسیکا و آن مرد در ماشین روبه‌رو بودند. مجددا بوسه‌ای زدند و باهم خندیدند. صدای خنده‌ی آنها مثل یک سیلی سنگین بر صورت و غرور جیک نواخته می‌شد.

🌨🩸جیک روبه‌روی ماشین آن‌ها ایستاد و با دست راستش تفنگ را گرفت، دستی که دیگر نمی‌لرزید. در چشمانش فقط یک چیز دیده می‌شد: پایان.

اولین گلوله شیشه‌ی جلو را شکست، جسیکا و دوست‌پسرش وحشت‌زده جیغ کشیدند، اما جیک فریاد نمی‌زد، سکوتش بلندتر از هر صدایی بود.

گلوله‌ها مثل سال‌هایی که هدر رفته بودند یکی‌یکی شلیک شدند. ابتدا دو گلوله به سینه‌ی پسر اصابت کرد و یکی هم صورت او را درید. جسیکا در ماشین را باز کرد و جیغ‌زنان سعی می‌کرد فرار کند، اما گلوله‌ای دیگر زانویش را شکافت و او را زمین‌گیر کرد‌. در همان زمان جیک به آرامی قدم برداشت و بالای سر معشوقه‌ی خود ایستاد، اما بدون اینکه چیزی بگوید اسلحه را بالا آورد و با بی‌رحمی تمام دختر را به رگبار بست، خون جسیکا فواره زد و مثل قطرات شراب تیره صورت جیک را رنگ‌آمیزی کرد.

در باز شد و دو دختر دیگر سراسیمه از کلوپ بیرون پریدند، یکی از آنها گوشی خود را بیرون کشید تا با پلیس تماس بگیرد، اما هنوز شماره‌ای نگرفته بود که گلوله‌ای در شکمش نشست. دیگری بلافاصله پا به فرار گذاشت و جیک به سوی او دوید. مثل گرگی که بوی خون را چشیده باشد پشت سرش رفت و تیر آخر را پشت گردن دختر نشاند...

برف همچنان می‌بارید. نرم و آرام، بی‌خبر از آنچه گذشته بود‌. اما زمین دیگر سفید نبود. مردم از پشت پنجره‌ها نگاه می‌کردند و صدای آژیر از دوردست‌ها به گوش می‌رسید. جیک برگشت و درحالی‌که قطرات خون از صورتش می‌چکید در ماشین خود آرام گرفت. تفنگ را برداشت و بی‌صدا روی چانه‌ی خود قرار داد. در آن لحظه تنها چیزی که باقی مانده بود برفی بود که بی‌هدف و بی‌معنا می‌بارید. درست مثل زندگی جیک، همیشه در حرکت، همیشه در حال سقوط.

پایان.

@HedonMe
💔66💊156👏3🔥1
🤬19👍9😭4💊1
زندان جنسیت و انفجار میل (قسمت اول)

📊 تحلیلی جامعه‌شناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی

از نخستین سال‌های کودکی پسرها را از دخترها جدا می‌کنند، از مدرسه و زمین بازی‌شان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و غیره! حتی مسیر نگاه مردان را مرز می‌کشند تا مبادا به زنان بنگرند. به آنها نمی‌گویند زن کیست و روان آن‌ها چگونه کار می‌کند، فقط می‌گویند نگاه نکنید، نزدیک نشوید و حرف نزنید! اینست که زن برای مردان ما بدل می‌شود به موجودی اسرارآمیز، پوشیده و دور از دسترس، چون برخلاف غرب که دخترها و پسرها از دوران کودکی در مدرسه با یکدیگر رشد می‌کنند، در ایران مردان هیچ تجربه‌ای از زیستن در کنار زنان ندارند.

در سرزمینی که انسانها را در قفس‌های جداگانه‌ی جنسیتی زندانی می‌کنند و تن زن را در لایه‌های حجاب می‌پوشانند، میل مردان نه تنها نمی‌میرد و سرکوب نمی‌شود، بلکه به هیولایی بی‌ حد و مرز بدل می‌گردد! حجاب و تفکیک جنسیتی در ایران نه عفاف آفریده، نه آرامش به همراه داشته و نه احترامی در پی آورده است. تنها دستاورد آن مردانی‌ست سراسر از عطش، لبریز از عقده و گرفتار در رقابتی مرگبار برای کم‌یاب‌ترین کالای این اقلیم: زن.

پسران ایرانی در جغرافیایی پرورش می‌یابند که رویت ساده‌ی ران پای دختری می‌تواند تمام سامانه‌ی روانی‌شان را مختل سازد. در نتیجه مردانی تولید می‌شوند که تمام هویت خود را تنها با یک متغیر تعریف می‌کنند: دسترسی به کُص. در چنین مختصاتی زن دیگر یک انسان نیست. او به نماد کمیابی بدل شده و کالایی‌ست طلایی، غنیمتی جنگی، طعمه‌ای مقدس که مردان باید بر سر آن بجنگند تا در عصر نداری زنده بمانند.

در کشورهای غربی میل جنسی مردان در جریان طبیعی خود رها می‌شود و نهایتا به تعادلی نسبی می‌رسد. اما در ایران میل جنسی مرد به زندان افکنده می‌شود، انباشته می‌گردد و آنقدر فشرده می‌شود تا روزی که منفجر گردد! آنگاه یا در کالبد تاریک تجاوز متجلی می‌شود، یا در پیله‌ی خودارضایی‌های بی‌پایان فرو می‌رود، یا در چاه افسردگی مزمن سقوط می‌کند و یا در کوچه‌پس‌کوچه‌ها به دنبال سایه‌ی دخترها سرگردان می‌شود، همچون تشنه‌لبی که در کویر سراب می‌جوید.

@HedonMe
38👍12🔥8👏3💊3
📻 رادیو ردپیل
زندان جنسیت و انفجار میل (قسمت اول) 📊 تحلیلی جامعه‌شناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی از نخستین سال‌های کودکی پسرها را از دخترها جدا می‌کنند، از مدرسه و زمین بازی‌شان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و غیره! حتی مسیر…
🔒 زندان جنسیت و انفجار میل (قسمت دوم)

وانگهی این تمام ماجرا نیست. حجاب و پوشش بدنی رقابت جنسی میان زنان را کاهش داده، چراکه دیگر بدن به عرصه‌ی نمایش و داوری وارد نمی‌شود و تنها چهره است که میدان مسابقه را می‌سازد. اما در سوی مقابل رقابت جنسی مردان را به شدت افزایش داده است، عطش را تشدید کرده، تقاضا را طغیان‌گر کرده و مرد را به موجودی اسیر در گرسنگی مزمن بدل نموده که برای اندک نگاهی حاضر است حیثیت خود را نیز قربانی کند.

در نتیجه ما با ظهور نسلی از جوانان عقده‌ای، روان‌پریش و جنون‌زده مواجه هستیم که خیال جنسی‌شان دیگر از مرزهای بدن واقعی فراتر رفته و به انحرافات خزنده پناه برده: از فتیش جوراب و لباس زیر و صدا گرفته تا ولع شهوانی به اندام‌های محجوب. جامعه‌ای پر از مردانی که با یک تصویر محو از ران یا مچ پا تا آستانه‌ی جنون می‌رسند و امراضی که تنها از فقر مزمن جنسی زاده شده‌اند، از سرزمینی که «زن» در آن همان‌قدر دست‌نیافتنی‌ست که نان شب.

🔖 منبعی که از آن وام گرفته‌ام:

برای فهم عمیق‌تر این پدیده، مطالعه‌ی کتاب The Woman Racket را پیشنهاد می‌کنم. اثری فاخر و جنجالی از سازوکار امتیاز جنسیتی در عصر مدرن.

@HedonMe
47👍3💊3
15👏2
📻 رادیو ردپیل
Photo
شبکه‌ی مردانگی

در تاریخ تکامل انسانی، مردان در هر قبلیه‌ای پدیده‌ای به نام «شبکه‌ی مردانگی» داشته‌اند، شبکه‌ای که اعضایش هرگز آنرا رسمی نکرده‌اند اما در کدهای فرهنگی تکاملی‌شان جاری بوده. در بسیاری از وقایع تاریخی، شبکه‌ی مردانگی باعث می‌شد که مردان در قبیله حتی در اوج دشمنی و درگیری قاعده‌ای ناگفته را رعایت کنند: رویارویی و نبرد آن‌ها رو در رو و برمبنای اصول شرافتمندی بود.

یعنی اگر مشت و لگدی هم رد و بدل می‌شد بر خاک برابر انجام می‌گرفت و پس از آن همان دستان خاک‌آلود و خونین را جهت پیمان برادری به‌سوی یکدیگر دراز می‌کرند. این رسم کهنه ریشه در کدهایی تکاملی دارد که در آیین و فرهنگ مردانگی حک شده‌ است، زیرا بقای مردانگی در قبلیه تنها با پاسداشت قاعده‌ی بازی امکان‌پذیر بود‌.

اما در آنسوی دیگر، در جهان زنان خبری از چنین قاعده‌ای نیست. آن‌ها برای پیشبرد مقصود خود به ابزارهایی متوسل می‌شوند که هیچ مرزی نمی‌شناسد: تخریب حیثیت، شایعه، تهمت، بازی با آبرو و حتی ویران کردن بنیان یک زندگی. زنان بر خلاف مردان هیچ لزومی به رعایت حد نبرد احساس نمی‌کنند زیرا هرگز از شبکه‌ی اتحاد تکاملی برخوردار نبوده‌اند. جنگ آن‌ها جنگی پنهان، بی‌رحم و همواره با محاسبه‌ای سرد است.

این تضاد بزرگی در تاریخ تکامل می‌باشد. مردان در میدان دشمنی هنوز هم ردپای احترام را باقی می‌گذارند. وانگهی زنان در میدان کینه حاضرند همه‌چیز و همه‌کس را به آتش بکشند.

اینجاست که باید هوشیار بود. در نبرد با زن، شما با حریفی طرف نیستید که قواعد شرافتمندانه‌ی مبارزه را رعایت کند. او از پشت و در سکوت می‌زند، و هنگامی که ضربه‌اش فرود آمد دیگر چیزی جز خاکستر باقی نمی‌گذارد. این تفاوت ساده کلید فهم بازی قدرت میان جنسیت‌هاست.

@Redpill_Matrix
👏48👍96💊4
📻 رادیو ردپیل
🌎🔥 جهنمی به نام UC Santa Barbara 🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره دانشگاه «UC Santa Barbara» جایی‌ست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایه‌های خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور…
📬 پرسش: استاد اثر مرد منطقی بهترین مرجع ردپیلیه و خوندنش رو همه پیکاپ آرتیستای خارجی شدیدا توصیه کردن و گفتن اگه نخونیدش نصف زندگیتون بر باده. ولی انقدر زبانش تخصصیه و محتواش سنگینه که یادگیریش نیاز به یه مربی داره خیلی سخته. من الان نصف کتابو اصلا نمیفهمم چی میگه از بس مباحث سنگینه. چکار کنم؟

📃 پاسخ: اگر خواندن کتاب «مرد منطقی» (The Rational Male) اثر رولو توماسی برایتان دشوار است، هیچ ضرورتی ندارد خودتان را به مشقت بیندازید. آنچه در آن کتاب آمده و نیز دیگر مباحث بنیادین ردپیل و پیکاپ، همگی به زبان روشن و گام‌به‌گام در کانال‌های من بازگو شده است. کافی‌ست آموزه‌های دو کانال «اترکشن کُد» و «رادیو ردپیل» را از ابتدا مرور کنید، پس از آن علاوه بر محتوای مرد منطقی، به کل دستگاه اندیشه‌ی ردپیل و مهم‌ترین آموزه‌های گیم و روانشناسی زنان نیز  تسلط یافته‌اید. کانال‌های من انعکاسی از بزرگترین  مباحث ردپیل و هنر جذب زنان است، اگر آن‌ها را از ابتدا به دقت مطالعه کنید دیگر هیچ ضرورتی ندارد ‌کتاب مرد منطقی را بخوانید، چون همان اندیشه‌ها به زبانی ساده و بومی در اختیار شماست.

@Redpill_Matrix
🔥3713🙏11
📻 رادیو ردپیل
Photo
📀 این فاحشه‌ی نوشکفته را بنگرید!

او «لیل‌تی»‌ است. دختری که به تازگی هجده‌ساله شد و در همان شب هجده‌سالگی که قانون رسما اجازه داد بدن خود را بفروشد، یک حساب اونلی‌فنز گشود و در سه ساعت اول یک میلیون دلار به جیب زد! دو هفته بعد درآمد او به رقمی باورنکردنی رسید... به درآمد او دقت کنید و چند دقیقه‌ای بشمارید تا آنرا به پول خودمان تبدیل کنید: پانزده میلیون دلار! این رقم ابرنجومی چگونه بدست آمد؟ تنها از طریق مشتی بتاچه که عقلشان را کیسه‌ی خایه‌هایشان اداره می‌کند و مردانی که پول خود را روی بدن یک کُص‌بچه می‌ریزند.

این داستان دیگر مربوط به قصه‌ی موفقیت یک دختر نیست، آیینه‌ای‌ست از سقوط تمدنی ما. تمدنی که مرد را از نقش سازنده و آلفا به یک مصرف‌کننده‌ی بی‌خاصیت تنزل داده. تمدنی که از مرد شکارچی یک برده‌ی شهوت ساخته و از زن، یک سرمایه‌دار جنسی.

امروزه اونلی‌فنز کلیسای جدید جهان مدرن است! کلیسایی که محراب آن صفحه‌ی موبایل است و خدایش «کیر گرسنه‌ی بتاها». زن‌ها برای کسب درامد دیگر نیازی به دانش، هنر یا تعهد ندارند، کافی‌ست هجده سالشان بشود تا دکمه را بزنند و جریان پول مثل خون از رگ‌های بی‌اراده‌ی مردان به حسابشان پمپاژ بشود.

مشکل عصر ما لیل‌تی‌ها و بانی بلوها نیست، آن‌ها فقط یک بخش جزئی از محصول این سیستم بیمار به شمار می‌روند. مشکل واقعی انبوه مردانی‌ست که حاضرند برای خیال لمس، پانزده میلیون دلار به پای یک دختربچه بریزند. این یک بیماری جمعی‌ست، بیماری «بتا بودن»، بیماری فراموشی ارزش خود، بیماری مردانی که خودشان را بسیار ارزان می‌دانند...

مرد اگر آلفا و قدرتمند باشد، هرگز برای دیدن بدن دختری که هنوز دندان عقلش درنیامده پول نمی‌دهد. اما بتاها ارتش گمنام فاحشگی دیجیتال هستند، مردانی که ستون فقرات زن‌سالاری مدرن را با کارت بانکی‌شان تقویت می‌کنند.

🛑 هشدار جدی برای نسل زد:

🔖 خنده‌دار اینست که او در حساب توئیترش زنان دیگر را هم به این راه تشویق می‌کند و اینرا نشانی از «قدرت زنانه»‌ می‌داند:

Every girl should have an OnlyFans. It empowers women. I'm dropping mine on my 18th birthday.

این ماجرا پیش از آنکه قصه‌ی موفقیت یک نوجوان باشد، ماجرای نمایشی بی‌رحمانه از دنیای واقعی قدرت زنانه در عصر دیجیتال است. دختری که تازه یک روز به سن قانونی رسیده، اما با فهمی دقیق از ارزش جنسیتی زن و روانشناسی مردان بازی را به نفع خود می‌چرخاند.

دخترهای امروزی دیگر منتظر مردان، فرصت‌ها یا سیستم‌های سنتی نیستند. آنها آموخته‌اند چگونه ارزش خود را به نرخ بازار جنسی و دیجیتال بسنجند و معامله کنند. وقتی یک دختر ۱۸ ساله در سه ساعت میلیون‌ها دلار جمع می‌کند، این دیگر صرفا یک موفقیت فردی محسوب نمی‌شود، بلکه یک «نقشه‌ی راه»‌ است! نقشه‌ی راهی برای سلطه بر پول، بر مردان و بر جهان دیجیتال.

اما این داستان برای ما مردان نیز یک هشدار جدی در پی دارد، اگر مردان دست از بتا بودن برندارند، فردای ما پر از «لیل‌تی»‌های تازه هجده‌ساله خواهد بود که از تن خود امپراتوری می‌سازند و شما از مرد بودن‌تان جز یک حساب بانکی خالی چیزی در اختیار نخواهید داشت.

@Redpill_Matrix
💔4019💊6🔥3👍2
📻 رادیو ردپیل
Photo
📀 اونلی‌فنز: بازگشت زن به غرایز نخستین (قسمت اول)

اگر بخواهیم اونلی‌فنز را فقط یک پلتفرم اینترنتی ببینیم ساده‌لوحی‌ست. حقیقت آنست که این پدیده ریشه در همان مکانیسم تکاملی دارد که هزاران سال مغز زنان را شکل داده.

🪶 زنان در طول تاریخ فرگشت همواره دو ابزار اصلی برای بقا و انتخاب داشته‌اند: ۱. جذابیت جنسی و ۲. توانایی کنترل منابع مرد.

در دوران شکارچی‌گری، زنان با زیبایی خود مرد را جذب می‌کردند و از طریق او به غذا و امنیت می‌رسیدند. در دوران کشاورزی و جوامع سنتی، همین الگو در قالب ازدواج و مهریه و خانواده ادامه یافت.

در عصر دیجیتال اما زنان دوباره همان بازی را اینبار با مقیاسی جهانی تکرار می‌کنند. اونلی‌فنز برای زنان چیزی نیست جز ابزار تکاملی تازه‌ای برای شکار منابع. این‌بار نیازی نیست در یک قبیله‌ی کوچک به دنبال شوهر بگردند، آنها با یک حساب کاربری می‌توانند منابع هزاران مرد از نقاط مختلف جهان را جمع‌آوری کنند.

🧭 این یعنی زن در این فضا در حال بازتولید همان غریزه‌ی دیرینه‌ی خود است:

نمایش بدن = جذب توجه.
جذب توجه = دسترسی به منابع.
دسترسی به منابع = امنیت و قدرت.

مردان بتا اما در این چرخه نقش همان «تأمین‌کنندگان منابع» (Resource Providers) را دارند. همانطور که نیاکان نر ما برای بقای قبیله شکار می‌کردند، امروز کارت بانکی‌شان همان نقش را ایفا می‌کند. تفاوت تنها در اینست که در آن روزگار مرد در ازای منابع، زن را بطور واقعی در اختیار داشت، امروز اما تنها «فانتزی زن» را اجاره می‌کند.

اونلی‌فنز در حقیقت یک آزمایشگاه تکاملی‌ست که نشان می‌دهد زنان همیشه بر پایه‌ی بدن و جذابیت خود سرمایه‌سازی می‌کنند و مردان همواره قربانی میل خود می‌شوند.

اگر مردان نتوانند با ذهنیت آلفا این چرخه را بشکنند، این بازی تا ابد به همین شکل ادامه خواهد یافت: زن‌ها از بدن‌شان امپراتوری می‌سازند و مردان از میل‌شان زندان.

@Redpill_Matrix
👏4914👍7💊6🔥1
Channel photo updated
💊 رسالت ردپیل

🇮🇷 چرا ردپیل در ایران امری حیاتی‌ست؟

امروزه در بسیاری از جوامع اروپایی و آمریکایی، جریان‌های فکری و رسانه‌ای توانسته‌اند زمینه‌ای برای بحث و تبادل نظر درباره‌ی حقایق ردپیلی و انقلاب جنسیتی فراهم کنند، اما در ایران این حوزه کاملا دست‌نخورده و دورافتاده باقی مانده است. ما هیچ رسانه‌ی مستقلی برای بررسی حقایق بازار جنسیتی و هیچ بستری برای شکافتن واقعیت‌های زیرین اجتماعی نداریم.

اهمیت «ردپیل» در ایران درست از همین خلأ آغاز می‌شود. جامعه‌ی ایران همچون یک فاحشه‌خانه‌ی فکری‌ست و نسل جوان ایرانی امروز بیش از هر زمان دیگری در معرض بمباران اخبار زرد و اطلاعات شبه‌علمی قرار دارد، بمبارانی که از یکسو او را به مصرف‌کننده‌ی صرف داده‌ها بدل می‌کند و از سوی دیگر او را از دستیابی به حقیقت محروم می‌سازد.

مخصوصا فضای بی‌در و پیکر پیکاپ فارسی که بدل به دکانی برای شارلاتان‌بازی و کسب درامد از نا-آگاهی جوان ایرانی شده، و چند دلقک بی‌سواد و بی‌مایه با کراوات‌های اجاره‌ای و صداهای کلفت اغراق‌شده، پکیج‌های زرد روانشناسی زنان را در پاچه‌ی نوجوانان خام این مملکت فرومی‌کنند. در چنین شرایطی مردی که قرص قرمز را نبلعد، در جنگ جنسیتی این سرزمین مثل یک گوسفند قربانی به مسلخ خواهد رفت.

این کانال می‌خواهد همان حلقه‌ی مفقوده باشد:

روزنه‌ای برای پرسشگری، برای شکستن بت‌های فکری و برای گشودن چشم‌ها به حقیقت‌های ناگفته.

برای جوان ایرانی ردپیل فقط یک استعاره نیست، قرص قرمز برای شما یک ابزار بقاست. در سرزمینی که را حقیقت سرکوب و در لابه‌لای هیاهوی رسانه‌ای گم می‌کنند، کسی باید جرئت کند تا نقاب‌ها را کنار بزند. این کانال به همان اندازه که یک رسانه به شمار می‌رود، یک مسئولیت اجتماعی نیز هست: «مسئولیت بیداری».

@Redpill_Matrix
43🔥7👍3💊2
🖕35💩15👍2