Attraction Code | جذب زنان
❤️🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول) سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند. اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان…
وقتی از «قربانیان انقلاب جنسی» سخن میگوییم بلافاصله ذهن بسیاری سراغ تیراندازها یا خودکشیهای پر سروصدا میرود، اما حقیقت آنست که اکثریت مطلق قربانیان نه فریاد میکشند و نه گلولهای شلیک میکنند. آنها در انزوای جنسی و عاطفی تنها «افسوس» میخورند.
میلیونها مرد در سکوت خبری هرروز اندکی بیشتر فرومیریزند: با لبخند دختری که از کنار آنها بیتفاوت میگذرد، با نگاهی که هرگز پاسخ داده نمیشود و با طرد شدنهایی که آرام و خاموش ایشان را از درون میفرساید.
اینها مردانیاند که بدلیل حذف شدن از چرخهی انتخاب جنسی به افسردگی مزمن، تنهایی، اختلال اضطراب، اعتیاد و فروپاشی روانی گرفتار شدهاند. اینها صدای خفهی بازندگانی هستند که هرگز فرصت رقابت نیافتند. قربانیان انقلاب جنسی همیشه با خون نمینویسند، گاهی تنها بیصدا ناپدید میشوند. رد پای مردانی چون صادق هدایت، مارک لپین یا الیوت راجر شاید در تاریخ بجا مانده باشد، اما نسخههای خاموشتر آنها هر روز میان ما قدم میزنند، در چهرهی کارگری که به نقطهای خیره میشود، در پشت فرمان رانندهای که ساعتها حرف نمیزند، و یا در انعکاس غمگین مردی که خود را در آینه تماشا میکند.
@HedonMe
میلیونها مرد در سکوت خبری هرروز اندکی بیشتر فرومیریزند: با لبخند دختری که از کنار آنها بیتفاوت میگذرد، با نگاهی که هرگز پاسخ داده نمیشود و با طرد شدنهایی که آرام و خاموش ایشان را از درون میفرساید.
اینها مردانیاند که بدلیل حذف شدن از چرخهی انتخاب جنسی به افسردگی مزمن، تنهایی، اختلال اضطراب، اعتیاد و فروپاشی روانی گرفتار شدهاند. اینها صدای خفهی بازندگانی هستند که هرگز فرصت رقابت نیافتند. قربانیان انقلاب جنسی همیشه با خون نمینویسند، گاهی تنها بیصدا ناپدید میشوند. رد پای مردانی چون صادق هدایت، مارک لپین یا الیوت راجر شاید در تاریخ بجا مانده باشد، اما نسخههای خاموشتر آنها هر روز میان ما قدم میزنند، در چهرهی کارگری که به نقطهای خیره میشود، در پشت فرمان رانندهای که ساعتها حرف نمیزند، و یا در انعکاس غمگین مردی که خود را در آینه تماشا میکند.
@HedonMe
💔28❤15👍3💊2🔥1💋1😭1
چه کسی از شما تمایل به برده بودن در سکس دارد؟ (نظرسنجی ناشناس)
Anonymous Poll
20%
تمایل دارم بردهی دختر باشم
72%
تمایل دارم سلطهگر باشم
8%
هیچکدام، جق میزنم
❤5💊2
📜 آغاز یک روایت تکاندهنده
در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر طبیعت را به سقط جنین کشاندهاند.
خواهید خواند که چگونه مردانگی قدم به قدم ضعیف شد و چگونه مارکسیسم فرهنگی، ایدئولوژی چپگرایانه و رسانههای غربی دست به دست هم دادند تا زن را مرد کنند و مرد را آنچنان بیخاصیت و خاکبرسر که حتی نر بودن خودش را هم انکار کند.
📌 پست بعدی: چگونه به اینجا رسیدیم؟ چگونه زن دیگر زن نیست، مرد دیگر مرد نیست و نسل بعدی قرار است نه آدم باشد، نه حیوان، بلکه محصول آزمایشگاه پروپاگاندای چپ.
@Redpill_Matrix
در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر طبیعت را به سقط جنین کشاندهاند.
خواهید خواند که چگونه مردانگی قدم به قدم ضعیف شد و چگونه مارکسیسم فرهنگی، ایدئولوژی چپگرایانه و رسانههای غربی دست به دست هم دادند تا زن را مرد کنند و مرد را آنچنان بیخاصیت و خاکبرسر که حتی نر بودن خودش را هم انکار کند.
📌 پست بعدی: چگونه به اینجا رسیدیم؟ چگونه زن دیگر زن نیست، مرد دیگر مرد نیست و نسل بعدی قرار است نه آدم باشد، نه حیوان، بلکه محصول آزمایشگاه پروپاگاندای چپ.
@Redpill_Matrix
❤36👍7💊7🔥3🤩1
📻 رادیو ردپیل
📜 آغاز یک روایت تکاندهنده در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر…
📚 فاحشهای به نام برابری (بسیار مهم)
🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد.
روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد که همین شعار روزی به فاحشهای بدکاره بدل شود! فاحشهای که با آلت ایدئولوژی، تا ته در گلوی هویت بشر فرو میرود و هستی مرد را از بنیان خفه میکند. آن روز در پاریس خونین فقط سر پادشاه بریده نشد، سر عقل و منطق بشری هم با گیوتین زده شد.
🦠 ایدهی خام ویروس برابری:
در قرن نوزدهم، متفکرانی چون مارکس و انگلس با الهام از فضای پس از انقلاب ساختارهای اجتماعی را بازتاب منافع اقتصادی و طبقاتی میدانستند. انگلس مدعی بود که سلطهی مرد بر زن زاییدهی خانوادهی پدرسالار و اقتصاد مالکیتمحور است. از همینجا بود که چپگرایی با طبیعت سرشاخ شد و گفت: زن و مرد ذات ندارند، فقط قربانی ساختارند.
🦠 از دل این باورها ویروسی شوم و خطرناک متولد شد:
در قرن بیستم مسیر چپ فرهنگی شکل تازهای به خود گرفت. مارکسیستهای فرهنگی، فمینیستهای موج دوم و بعدها نظریهپردازان جنسیت یکصدا زوزه میکشیدند که «جنسیت ساختهی جامعه است»! یکی از پیرپتیارههای فمینیسم به نام سیمون دوبووار گفت: «زنان زن به دنیا نمیآیند، زن میشوند!». یعنی به زبان ساده: کُس بودن هم ساختهی تربیت و فرهنگ است، نه زیستشناسی.
چنین ایدههایی که در سطح جهانی در بوق و کرنا میشدند به سرعت شدت گرفتند و مردم نیز بر این باور شدند که همهی انسانها فارغ از جنسیت، رنگ، نژاد، ساختار روانی یا توان زیستی باهم کاملا «برابر» هستند. آنها چنین تصور کردند که تمامی نقشهای زنانه و مردانه ساختهی «فرهنگ» است و هیچ ارتباطی با زیستشناسی جنسیت ندارد.
جامعه باور کرد که زنان و مردان واقعا تفاوتی ندارند، که لطافت زن حاصل تعلیم و تربیت است و خایههای مرد هم محصول فشار محیط. با این دروغها چپها کل ساختار طبیعی تمدن را دور ریختند و شروع کردند به مهندسی معکوس آدمیزاد. اما نفهمیدند که در حال بریدن همان ریشههایی هستند که تمدن بشری بر مبنای آن ایستاده است.
در نتیجهی این ساختار بنیان خانواده از هم پاشید، هویت جنسی له شد، دخترها از مادر بودن شرمنده شدند و پسرها از مرد بودن فرار کردند. در میانهی اینهمه جنون، قهرمانان دیزنی از فاحشههای زنسالار ساخته شدند و مردها به عروسک خیمهشببازی فرهنگ ووک تبدیل شدند.
🌎 علم اما راه دیگری رفت. بیولوژی و روانشناسی تکاملی فریاد زدند که:
🔹زن و مرد نه فقط تفاوت دارند، بلکه «باید» متفاوت باشند.
🔹سیاهپوست با سفیدپوست برابر نیست.
🔹این تفاوتها نتیجهی میلیونها سال بقا، تولیدمثل و انتخاب طبیعیست.
🔹ویژگیهای رفتاری زنانه (عفت و حیا و پاکدامنی و...) همگی خصائل تکاملی زنان هستند که مستقیما منجر به بقای آنها میشدند و سیستم تربیتی حق ندارد آنها را در روند رشد کودک حذف کند.
🔹ویژگیهای رفتاری مردانه (شهامت و دلیری و سلحشوری و...) همگی برآمده از خزانهی ژنیست و سیستم نباید آنها را صرفا «فرهنگی» بنامد و مردان را از مردانگی ساقط کند.
🗒 و درست در لحظهای که علم میکوشید حقایق را آشکار سازد، رسانهها، دانشگاهها و مدارس نسخهی تحریفشدهی چپ را تزریق میکردند.
آنها به دستور اربابان دموکرات و سرمایهداران هالیوود، نسخهی چپ تحریفشده را در حلق دانشآموزان فرو کردند: ایدهی «برابری جنسیتی» باید در جامعه حاکم باشد، دخترهایتان نباید عروسک دوست داشته باشند، پسرهایتان نباید قوی بودن را یاد بگیرند، مردسالاری تمام بنیان تاریخ را ساخته و زنان همیشه مظلوم واقع شدهاند.
واقعیت آنست که هر نوعی از نظام جفتیابی، چه سنتی، چه مردسالار و چه مدرن، در نهایت با انتخاب و ترجیح زنان شکل میگیرد. زیرا این زنان هستند که حق انتخاب جنسی را در دست دارند، حتی سیستم به اصطلاح «مردسالاری» نیز مستقیما برآمده از انتخاب زنان بوده (مطالعهی اول و دوم). نقش زنان همیشه گزینشگر ژنها بوده و مردان باید چیزی عرضه میکردند تا نزد جنس مخالف پذیرفته شوند: قدرت، پول، افتخار، خلاقیت، خطر.
سرانجام «فرهنگ ووک» که شامل هالیوود، دموکراتها، فمنیسم، چپیها، الجیبیتیها و دیگر نهادهای قدرت در جهان میشود این تفاوتهای طبیعی را «نابرابری» نامید و تفاوت در میل جنسی، نقشهای اجتماعی و تواناییهای جسمی/روانی را ظلمی بر زنان دانست. از همین رو آتها تمام تلاش خود را کردند تا زن را مرد کنند و مرد را شرمزده از مرد بودن.
💊 اما امروزه ردپیل آمده تا این پردهها را پاره کند و نشان دهد که این دروغها جهان را به مرز فروپاشی کشاندهاند. کودکان بیهویت، مردانی ضعیف و منفعل، زنانی سردرگم و عاصی و فرهنگی بیریشه نتیجهی این پروپاگاندای جنسیتیست.
🎙کانال اول ما: دانشگاه جذب زنان
🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد.
روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد که همین شعار روزی به فاحشهای بدکاره بدل شود! فاحشهای که با آلت ایدئولوژی، تا ته در گلوی هویت بشر فرو میرود و هستی مرد را از بنیان خفه میکند. آن روز در پاریس خونین فقط سر پادشاه بریده نشد، سر عقل و منطق بشری هم با گیوتین زده شد.
🦠 ایدهی خام ویروس برابری:
در قرن نوزدهم، متفکرانی چون مارکس و انگلس با الهام از فضای پس از انقلاب ساختارهای اجتماعی را بازتاب منافع اقتصادی و طبقاتی میدانستند. انگلس مدعی بود که سلطهی مرد بر زن زاییدهی خانوادهی پدرسالار و اقتصاد مالکیتمحور است. از همینجا بود که چپگرایی با طبیعت سرشاخ شد و گفت: زن و مرد ذات ندارند، فقط قربانی ساختارند.
🦠 از دل این باورها ویروسی شوم و خطرناک متولد شد:
در قرن بیستم مسیر چپ فرهنگی شکل تازهای به خود گرفت. مارکسیستهای فرهنگی، فمینیستهای موج دوم و بعدها نظریهپردازان جنسیت یکصدا زوزه میکشیدند که «جنسیت ساختهی جامعه است»! یکی از پیرپتیارههای فمینیسم به نام سیمون دوبووار گفت: «زنان زن به دنیا نمیآیند، زن میشوند!». یعنی به زبان ساده: کُس بودن هم ساختهی تربیت و فرهنگ است، نه زیستشناسی.
چنین ایدههایی که در سطح جهانی در بوق و کرنا میشدند به سرعت شدت گرفتند و مردم نیز بر این باور شدند که همهی انسانها فارغ از جنسیت، رنگ، نژاد، ساختار روانی یا توان زیستی باهم کاملا «برابر» هستند. آنها چنین تصور کردند که تمامی نقشهای زنانه و مردانه ساختهی «فرهنگ» است و هیچ ارتباطی با زیستشناسی جنسیت ندارد.
جامعه باور کرد که زنان و مردان واقعا تفاوتی ندارند، که لطافت زن حاصل تعلیم و تربیت است و خایههای مرد هم محصول فشار محیط. با این دروغها چپها کل ساختار طبیعی تمدن را دور ریختند و شروع کردند به مهندسی معکوس آدمیزاد. اما نفهمیدند که در حال بریدن همان ریشههایی هستند که تمدن بشری بر مبنای آن ایستاده است.
در نتیجهی این ساختار بنیان خانواده از هم پاشید، هویت جنسی له شد، دخترها از مادر بودن شرمنده شدند و پسرها از مرد بودن فرار کردند. در میانهی اینهمه جنون، قهرمانان دیزنی از فاحشههای زنسالار ساخته شدند و مردها به عروسک خیمهشببازی فرهنگ ووک تبدیل شدند.
🌎 علم اما راه دیگری رفت. بیولوژی و روانشناسی تکاملی فریاد زدند که:
🔹زن و مرد نه فقط تفاوت دارند، بلکه «باید» متفاوت باشند.
🔹سیاهپوست با سفیدپوست برابر نیست.
🔹این تفاوتها نتیجهی میلیونها سال بقا، تولیدمثل و انتخاب طبیعیست.
🔹ویژگیهای رفتاری زنانه (عفت و حیا و پاکدامنی و...) همگی خصائل تکاملی زنان هستند که مستقیما منجر به بقای آنها میشدند و سیستم تربیتی حق ندارد آنها را در روند رشد کودک حذف کند.
🔹ویژگیهای رفتاری مردانه (شهامت و دلیری و سلحشوری و...) همگی برآمده از خزانهی ژنیست و سیستم نباید آنها را صرفا «فرهنگی» بنامد و مردان را از مردانگی ساقط کند.
🗒 و درست در لحظهای که علم میکوشید حقایق را آشکار سازد، رسانهها، دانشگاهها و مدارس نسخهی تحریفشدهی چپ را تزریق میکردند.
آنها به دستور اربابان دموکرات و سرمایهداران هالیوود، نسخهی چپ تحریفشده را در حلق دانشآموزان فرو کردند: ایدهی «برابری جنسیتی» باید در جامعه حاکم باشد، دخترهایتان نباید عروسک دوست داشته باشند، پسرهایتان نباید قوی بودن را یاد بگیرند، مردسالاری تمام بنیان تاریخ را ساخته و زنان همیشه مظلوم واقع شدهاند.
واقعیت آنست که هر نوعی از نظام جفتیابی، چه سنتی، چه مردسالار و چه مدرن، در نهایت با انتخاب و ترجیح زنان شکل میگیرد. زیرا این زنان هستند که حق انتخاب جنسی را در دست دارند، حتی سیستم به اصطلاح «مردسالاری» نیز مستقیما برآمده از انتخاب زنان بوده (مطالعهی اول و دوم). نقش زنان همیشه گزینشگر ژنها بوده و مردان باید چیزی عرضه میکردند تا نزد جنس مخالف پذیرفته شوند: قدرت، پول، افتخار، خلاقیت، خطر.
سرانجام «فرهنگ ووک» که شامل هالیوود، دموکراتها، فمنیسم، چپیها، الجیبیتیها و دیگر نهادهای قدرت در جهان میشود این تفاوتهای طبیعی را «نابرابری» نامید و تفاوت در میل جنسی، نقشهای اجتماعی و تواناییهای جسمی/روانی را ظلمی بر زنان دانست. از همین رو آتها تمام تلاش خود را کردند تا زن را مرد کنند و مرد را شرمزده از مرد بودن.
💊 اما امروزه ردپیل آمده تا این پردهها را پاره کند و نشان دهد که این دروغها جهان را به مرز فروپاشی کشاندهاند. کودکان بیهویت، مردانی ضعیف و منفعل، زنانی سردرگم و عاصی و فرهنگی بیریشه نتیجهی این پروپاگاندای جنسیتیست.
🎙کانال اول ما: دانشگاه جذب زنان
👏43💊9❤5🔥4👍2
📻 رادیو ردپیل
📚 فاحشهای به نام برابری (بسیار مهم) 🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد. روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد…
🌐 پرسشهای شما:
🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟
📌 پاسخ در پست بعدی...
@Redpill_Matrix
🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟
📌 پاسخ در پست بعدی...
@Redpill_Matrix
❤28👍5💊1
📻 رادیو ردپیل
🌐 پرسشهای شما: 🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟ 📌 پاسخ در پست…
📽 سینمایی برای سلاخی واقعیت
🏳🌈 وقتی هالیوود به فاحشهخانهی ایدئولوژی تبدیل میشود
امروزه هالیوود دیگر عرصهی هنر نیست و بدل به کارخانهی شستوشوی مغزی شده است. چون فیلمنامهها دیگر قصه نمیسازند، بلکه دیکتههای حزبی را نشخوار میکنند. چون دستور کار باید دقیق و شفاف باشد: نابودی هویت، انکار جنسیت و تزریق شرم به هر آنکه طبیعیست.
فرهنگ ووک، همان فاحشهی پیر و پر آرایشیست که از دل گور انقلاب فرانسه بیرون آمد و امروز با پرچم رنگینکمانی خود به جان تمدن افتاده. فرهنگی که مردان را منحرف و متجاوز میداند، مادر بودن را بردگی، سفید بودن را گناه و تفاوتهای طبیعی را ظلم.
هالیوود به عنوان ابزاری برای مهندسی ذهن تودهها بازوی تصویری این فرقه است. پردهی نقرهای سینما بدل به محراب جدید باورهای بیمار گشته و کارگردانان سیستم نیز کشیشهای مراسم جنگیری حقیقت. کودک امروز با انیمیشنی بزرگ میشود که در آن پدر خانواده گی است! مادر خانواده ترنس میباشد! و قهرمان داستان نیز دخترکیست که ریش دارد و به دنبال انتقام از «نرینگی سمی»ست.
اما در پس این نمایش پرزرقوبرق عدالت و برابری، همچنان پول و قدرت است که فرمان میراند. در پشت صحنه، حزب دموکرات ایالات متحده به همراه شبکهای از سرمایهداران جهانی، سلبریتیها و رسانههای جریان اصلی، با نقاب فریبندهی «عدالت اجتماعی» هر روز یک تکه از جنسیت، سنت، خانواده، تاریخ و طبیعت را میبُرند، میسوزانند و با وقاحتی تمام آنرا پیشرفت مینامند. هالیوود میداند که تمدن بشری و ذهن انسان با گلوله نمیمیرد، بلکه با قصه مسموم میشود. با تصاویری که در قالب آثار هنری، آرامآرام و ذرهذره دروغهای سمی را به خورد کودکان و نسل زد میدهند.
و روزی فرا میرسد که این کودکان بزرگ میشوند، بدون اینکه بدانند مرد هستند یا زن! موجوداتی سرگردان میان دوگانگی زیستی، تهی از ریشه، تهی از نقش و تهی از هویت. اینچنین است که هویت جنسی، و در پی آن شالودهی روان انسان مدرن از درون دچار فروپاشی میشود، از اعماق ذهنی که دیگر نمیداند چیست، باید چه باشد و اصلا چرا به دنیا آمده است!
@Redpill_Matrix
🏳🌈 وقتی هالیوود به فاحشهخانهی ایدئولوژی تبدیل میشود
امروزه هالیوود دیگر عرصهی هنر نیست و بدل به کارخانهی شستوشوی مغزی شده است. چون فیلمنامهها دیگر قصه نمیسازند، بلکه دیکتههای حزبی را نشخوار میکنند. چون دستور کار باید دقیق و شفاف باشد: نابودی هویت، انکار جنسیت و تزریق شرم به هر آنکه طبیعیست.
فرهنگ ووک، همان فاحشهی پیر و پر آرایشیست که از دل گور انقلاب فرانسه بیرون آمد و امروز با پرچم رنگینکمانی خود به جان تمدن افتاده. فرهنگی که مردان را منحرف و متجاوز میداند، مادر بودن را بردگی، سفید بودن را گناه و تفاوتهای طبیعی را ظلم.
هالیوود به عنوان ابزاری برای مهندسی ذهن تودهها بازوی تصویری این فرقه است. پردهی نقرهای سینما بدل به محراب جدید باورهای بیمار گشته و کارگردانان سیستم نیز کشیشهای مراسم جنگیری حقیقت. کودک امروز با انیمیشنی بزرگ میشود که در آن پدر خانواده گی است! مادر خانواده ترنس میباشد! و قهرمان داستان نیز دخترکیست که ریش دارد و به دنبال انتقام از «نرینگی سمی»ست.
اما در پس این نمایش پرزرقوبرق عدالت و برابری، همچنان پول و قدرت است که فرمان میراند. در پشت صحنه، حزب دموکرات ایالات متحده به همراه شبکهای از سرمایهداران جهانی، سلبریتیها و رسانههای جریان اصلی، با نقاب فریبندهی «عدالت اجتماعی» هر روز یک تکه از جنسیت، سنت، خانواده، تاریخ و طبیعت را میبُرند، میسوزانند و با وقاحتی تمام آنرا پیشرفت مینامند. هالیوود میداند که تمدن بشری و ذهن انسان با گلوله نمیمیرد، بلکه با قصه مسموم میشود. با تصاویری که در قالب آثار هنری، آرامآرام و ذرهذره دروغهای سمی را به خورد کودکان و نسل زد میدهند.
و روزی فرا میرسد که این کودکان بزرگ میشوند، بدون اینکه بدانند مرد هستند یا زن! موجوداتی سرگردان میان دوگانگی زیستی، تهی از ریشه، تهی از نقش و تهی از هویت. اینچنین است که هویت جنسی، و در پی آن شالودهی روان انسان مدرن از درون دچار فروپاشی میشود، از اعماق ذهنی که دیگر نمیداند چیست، باید چه باشد و اصلا چرا به دنیا آمده است!
@Redpill_Matrix
❤47💔5💊4👏3👍2🔥1
📻 رادیو ردپیل
▪️ردپیل ایرانی: ▪️نبرد در میدان مین زنسالاری از جامعهی غرب بگذریم. آنچه در آن سوی مرزها رخ میدهد، گرچه آموزنده و قابل تامل است، اما درمان زخمهای ما نیست. نسخهای که برای بورلیهیلز نوشته شده، در خیابان ولیعصر کارایی ندارد. بازی اینجاست که خون میطلبد،…
شما مرد هستید! و این یعنی هرگز و در هیچ کجای تاریخ یا طبیعت، هیچ زنی خلق نشده که شما را بدون قید و شرط بخواهد. عشق زنان قراردادیست پنهان که مشروط است به قدرت، جسارت و فریم شما و صدایی که با آن جهان را فرمان میدهید. اگر روزی کارتان را از دست بدهید، اگر فریمتان بریزد، اگر شکم دربیاورید یا به هر نحوی ضعیف شوید، همان زنی که روزی خایههایتان را با ولع میبلعید، امروز شما را مثل یک آشغال به درون سطل زباله میاندازد.
مردانی که باور به عشق بیقید و شرط زنان دارند، همان بزغالههایی هستند که سراغ علف را از شیرینیفروشی میگیرند: سادهدل، گرسنه و محکوم به دوشیده شدن. باور به چنین دروغی میراث بلوپیل و زاییدهی تخیلات زنسالارانه است. زنی که امروز به شما لبخند میزند، اگر فردا بفهمد قدرتتان ته کشیده با همان لبخند در دلش جنازهتان را دفن میکند. شما یا باید همیشه کیرتان را در اوج قلهی اقتدار نگه دارید و یا در گورستان مردان فراموششده دفن شوید. عشق زنان قرارداد است! با تاریخ انقضا، با تبصرههای پنهان و بندهای درشتی که اگر چشم دیدن نداشته باشید فردای ازدواج شما را از همان خایههایتان به دار خواهد آویخت.
@Redpill_Matrix
مردانی که باور به عشق بیقید و شرط زنان دارند، همان بزغالههایی هستند که سراغ علف را از شیرینیفروشی میگیرند: سادهدل، گرسنه و محکوم به دوشیده شدن. باور به چنین دروغی میراث بلوپیل و زاییدهی تخیلات زنسالارانه است. زنی که امروز به شما لبخند میزند، اگر فردا بفهمد قدرتتان ته کشیده با همان لبخند در دلش جنازهتان را دفن میکند. شما یا باید همیشه کیرتان را در اوج قلهی اقتدار نگه دارید و یا در گورستان مردان فراموششده دفن شوید. عشق زنان قرارداد است! با تاریخ انقضا، با تبصرههای پنهان و بندهای درشتی که اگر چشم دیدن نداشته باشید فردای ازدواج شما را از همان خایههایتان به دار خواهد آویخت.
@Redpill_Matrix
❤69👏11💊3👍2😭2
📻 رادیو ردپیل
Photo
دوستان چه دقتی به خرج میدهند در واژهپردازیهای من! همین نکتهسنجیهاست که موجب رشدتان میشود. چون صرفا مطالب را نمیبلعید. ابتدا با دقت میجوید، تحلیل میکنید و بعد آنها را درونی میسازید.
🍔 کالبدشکافی بتایان، ژنیکوماستی
وقتی سطح تستوسترون در خون کاهش مییابد و غدد جنسی به جای فعالیت طبیعی به شکل ضعیف و ناکارآمد عمل میکنند، و زمانیکه بجای تعریق ورزش و باشگاه از مردان عرق تنهایی و جق میچکد، بدن بتاچه به مرور زمان و در طی سالها دیگر از حالت تن مردانه خارج میشود و تبدیل به کُپهای میگردد از چربی شل، شکمهای طبقهطبقه و پستانهایی که مانند زنان شیرده آویزان و پلاسیده است.
این وضعیت نماد فروپاشی مردانگیست که من در ادبیات ردپیلی خود از آن تحت عنوان «پستانآویخته»، «نرمپستان»، «شُلپستان» و... یاد میکنم. چون مرد بتا در چنین شرایطی حتی زن هم نیست! سایهایست از زنوارگی، لختهایست از استروژن سرگردان و تهماندهای از نرینگی منقرض.
@HedonMe
🍔 کالبدشکافی بتایان، ژنیکوماستی
وقتی سطح تستوسترون در خون کاهش مییابد و غدد جنسی به جای فعالیت طبیعی به شکل ضعیف و ناکارآمد عمل میکنند، و زمانیکه بجای تعریق ورزش و باشگاه از مردان عرق تنهایی و جق میچکد، بدن بتاچه به مرور زمان و در طی سالها دیگر از حالت تن مردانه خارج میشود و تبدیل به کُپهای میگردد از چربی شل، شکمهای طبقهطبقه و پستانهایی که مانند زنان شیرده آویزان و پلاسیده است.
این وضعیت نماد فروپاشی مردانگیست که من در ادبیات ردپیلی خود از آن تحت عنوان «پستانآویخته»، «نرمپستان»، «شُلپستان» و... یاد میکنم. چون مرد بتا در چنین شرایطی حتی زن هم نیست! سایهایست از زنوارگی، لختهایست از استروژن سرگردان و تهماندهای از نرینگی منقرض.
@HedonMe
👏55❤25👍5💔3💊1
📻 رادیو ردپیل
🌠 سخنی با دانشآموختگان ۲/۲: در روزگار ما مُد بیش از آنکه از دل نیاز برخیزد از سطح تقلید میجوشد. هرآنچه که در فضای مجازی اندکی وایرال میشود، مثل مگس بر شهد جماعت نادان را گرد خویش میآورد. شوربختانه در این کارزار زرق و برق نخستین کسانی که به آن یورش میبرند…
🔍📚 یونگ واقعی که بود؟
یونگ مردی بود آکنده از مکاشفههای باطنی، رویاهای رازآلود و گرایشهایی که از منظر عقلی به وضوح در مرز خرافهباوری جای میگیرند. بطور مثال او معتقد بود که روان جمعی در قالب صداها، اشکال و حتی ارواح مردگان با او سخن میگوید! در کتاب سرخ، اثری که یونگ آنرا با خط خوش و نقاشیهای سمبلیک نگاشت، صراحتا از دیدار با پدر مُردهی خود روایت میکند:
📰 I see a gray form standing in front of me, a human shape. I ask, "Who are you?" The figure answers, "I am your father, and I died long ago".
🖇 «شکلی خاکستری مقابل من ظاهر شد، هیئتی انسانی. پرسیدم «تو کیستی؟» پاسخ داد «من پدر تو هستم، و من مدتها پیش مُردهام.»!
یونگ کاملا صریح و بیپرده از گفتگو با عیسی، شیطان و ایزدبانوی اساطیری در قالب مکاشفهی درونی سخن میگوید و براستی معتقد بود که اموات انسانی از طریق ناخوداگاه جمعی با او صحبت میکنند! مثال دیگری از صدها نمونهی باورهای خرافی یونگ همان خاطرهی کتابخانهی فروید است که در «خاطرات، رویاها، تأملات» نقل میکند (منبع).
دوستان اینها خردهروایتهایی نیستند که از ذهن شاعری گمنام تراوش کرده باشد! اینها باورهای اصلی کسیست که روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد. و با اینهمه بسیاری از کسانی که امروز از «آرکتایپهای یونگی» سخن میگویند هرگز به خود زحمت ندادهاند آثار اصلی یونگ را بخوانند. این افراد گمان میکنند که آرکتایپهای شخصیتی را خود یونگ خلق کرده است، حال آنکه اینها زادهی تفسیرها و گسترشهای پیروان یونگ میباشند.
یونگ در آثار بنیادین خود، همچون انسان و سمبولهایش، تنها از کهنالگوهایی مثل «سایه»، «پرسونا»، «آنیما» و «آنیموس» و... سخن میگوید. کهنالگوهایی که بعدها شاگردانی چون «شینودا بولن» با الهام از آنها دست به اسطورهسازی زدند و آرکتایپهای خدایان و الهههای یونانی نظیر زئوس، پوزیدون، آتنا، آرتمیس، آفرودیت و... را بروی روان مردان و زنان سوار کردند.
با اینحال این اشتباه رایج در میان مدرسان و مشاوران به ظاهر یونگی ریشه دوانده که آنها یونگ را از طریق کلیشههای اینستاگرامی و نقلقولهای بیسند شناختهاند، نه از خلال خوانش مستقیم The Red Book Psychological Types یا Symbols of Transformation.
و این تأسفبار است. احساس میکنم بسیاری از مدرسان امروزی یونگ را هرگز کامل نخواندهاند. متأسفانه من در دوران دانشجوییام که زمان آزاد بسیاری داشتم بخش اعظمی از آثار یونگ و فروید را مطالعه کردم. لکان را هم با اینکه به زبان اصلی (فرانسوی) خواندم اما آنچنان مملو از زبانبازیهای مبهم، اصطلاحات چندلایه و خودنماییهای زبانی بود که دستکم نیمی از گفتههایش نه برای من روشن بود و نه به گمانم هیچکس دیگر قادر باشد واقعا معنای واحدی از آنها استخراج کند. همین ابهام ساختاریست که باعث میشود هر خوانندهای تفاسیر و برداشتهای متفاوتی از نوشتههای او بکند!
این ویژگی اگرچه در ادبیات، هنر، غزلیات حافظ و... مایهی زیبایی و تأملانگیزیست، اما در متون علمی نوعی خیانت به شفافیت فکری محسوب میشود. «علم» میدان ایهام و بازی زبانی نیست. و اگر فهم یک نظریه بستگی به تفسیرهای شخصی و حدس و گمان باشد، دیگر نمیتوان آنرا علم نامید.
@HedonMe
یونگ مردی بود آکنده از مکاشفههای باطنی، رویاهای رازآلود و گرایشهایی که از منظر عقلی به وضوح در مرز خرافهباوری جای میگیرند. بطور مثال او معتقد بود که روان جمعی در قالب صداها، اشکال و حتی ارواح مردگان با او سخن میگوید! در کتاب سرخ، اثری که یونگ آنرا با خط خوش و نقاشیهای سمبلیک نگاشت، صراحتا از دیدار با پدر مُردهی خود روایت میکند:
📰 I see a gray form standing in front of me, a human shape. I ask, "Who are you?" The figure answers, "I am your father, and I died long ago".
🖇 «شکلی خاکستری مقابل من ظاهر شد، هیئتی انسانی. پرسیدم «تو کیستی؟» پاسخ داد «من پدر تو هستم، و من مدتها پیش مُردهام.»!
یونگ کاملا صریح و بیپرده از گفتگو با عیسی، شیطان و ایزدبانوی اساطیری در قالب مکاشفهی درونی سخن میگوید و براستی معتقد بود که اموات انسانی از طریق ناخوداگاه جمعی با او صحبت میکنند! مثال دیگری از صدها نمونهی باورهای خرافی یونگ همان خاطرهی کتابخانهی فروید است که در «خاطرات، رویاها، تأملات» نقل میکند (منبع).
دوستان اینها خردهروایتهایی نیستند که از ذهن شاعری گمنام تراوش کرده باشد! اینها باورهای اصلی کسیست که روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد. و با اینهمه بسیاری از کسانی که امروز از «آرکتایپهای یونگی» سخن میگویند هرگز به خود زحمت ندادهاند آثار اصلی یونگ را بخوانند. این افراد گمان میکنند که آرکتایپهای شخصیتی را خود یونگ خلق کرده است، حال آنکه اینها زادهی تفسیرها و گسترشهای پیروان یونگ میباشند.
یونگ در آثار بنیادین خود، همچون انسان و سمبولهایش، تنها از کهنالگوهایی مثل «سایه»، «پرسونا»، «آنیما» و «آنیموس» و... سخن میگوید. کهنالگوهایی که بعدها شاگردانی چون «شینودا بولن» با الهام از آنها دست به اسطورهسازی زدند و آرکتایپهای خدایان و الهههای یونانی نظیر زئوس، پوزیدون، آتنا، آرتمیس، آفرودیت و... را بروی روان مردان و زنان سوار کردند.
با اینحال این اشتباه رایج در میان مدرسان و مشاوران به ظاهر یونگی ریشه دوانده که آنها یونگ را از طریق کلیشههای اینستاگرامی و نقلقولهای بیسند شناختهاند، نه از خلال خوانش مستقیم The Red Book Psychological Types یا Symbols of Transformation.
و این تأسفبار است. احساس میکنم بسیاری از مدرسان امروزی یونگ را هرگز کامل نخواندهاند. متأسفانه من در دوران دانشجوییام که زمان آزاد بسیاری داشتم بخش اعظمی از آثار یونگ و فروید را مطالعه کردم. لکان را هم با اینکه به زبان اصلی (فرانسوی) خواندم اما آنچنان مملو از زبانبازیهای مبهم، اصطلاحات چندلایه و خودنماییهای زبانی بود که دستکم نیمی از گفتههایش نه برای من روشن بود و نه به گمانم هیچکس دیگر قادر باشد واقعا معنای واحدی از آنها استخراج کند. همین ابهام ساختاریست که باعث میشود هر خوانندهای تفاسیر و برداشتهای متفاوتی از نوشتههای او بکند!
این ویژگی اگرچه در ادبیات، هنر، غزلیات حافظ و... مایهی زیبایی و تأملانگیزیست، اما در متون علمی نوعی خیانت به شفافیت فکری محسوب میشود. «علم» میدان ایهام و بازی زبانی نیست. و اگر فهم یک نظریه بستگی به تفسیرهای شخصی و حدس و گمان باشد، دیگر نمیتوان آنرا علم نامید.
@HedonMe
Telegram
The Attraction Code
دربارهی جفنگیات کتابخانه، خاطرات او را بخوانید:
According to Jung , the first real crisis in their friendship came in spring 1909, from the following incident. Jung visited Freud in Vienna and asked his opinion on precognition and parapsychology. But Freud…
According to Jung , the first real crisis in their friendship came in spring 1909, from the following incident. Jung visited Freud in Vienna and asked his opinion on precognition and parapsychology. But Freud…
👏51❤5👍4💊2🔥1
📻 رادیو ردپیل
⛓ زندان جنسیت، انفجار میل (قسمت اول) 📊 تحلیلی جامعهشناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی از نخستین سالهای کودکی پسرها را از دخترها جدا میکنند، از مدرسه و زمین بازیشان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و... حتی مسیر نگاه…
📻 رادیو ردپیل: قرص قرمز (ردپیل) یعنی چه؟
شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان بیرون میکشد و آنان را در برابر حقیقتی تلخ و بیرحم قرار میدهد؟
ماجرا به سال ۱۹۹۹ به فیلمی تحت عنوان «ماتریکس» برمیگردد، اثری درخشان و فلسفی از برادران واچوفسکی که مفاهیم عمیق اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و بیداری را در قالب روایتی علمی-تخیلی به تصویر میکشید. در این فیلم شخصیت اصلی «نئو» درمییابد که تمام زندگی و جهان پیرامونش دروغی بزرگ است: جهانی شبیهسازیشده توسط ماشینها و ابرکامپیوترها که برای نگه داشتن انسانها در خواب طراحی شده تا آنها را بدوشند، کنترل کنند و حقیقت را از ایشان پنهان نگه دارند.
نقطهی عطف داستان همان صحنهی معروفیست که «مورفئوس» دو قرص رنگی پیش روی نئو میگذارد: قرص آبی (Blue pill) که او را به خواب بازمیگرداند، به دنیای خیالی و دروغین، جایی که همهچیز زیبا و شیرین به نظر میرسد. و قرص قرمز (Red pill) که او را به دنیای واقعیت پرتاب میکند. جهنمی ویران، تاریک، اما واقعی! از دل این استعارهی سینمایی ابتدا در محافل فلسفی و فرومهای اینترنتی، سپس در جوامع مردان و بعدها در نقد مدرنیته و فمنیسم یک جنبش فکری تحت عنوان «قرص قرمز» بیرون آمد.
ردپیل (قرص قرمز) امروزه به معنای بیدار شدن از دروغهای سیستم است، یعنی فهمیدن اینکه رسانهها، آموزش، سیاست و فرهنگ عامه همچون ماتریکسی نرم و نامرئی ذهن شما را برنامهریزی کردهاند تا باور کنید عدالت یعنی برابری جنسیتی، مرد خوب یعنی مرد مطیع و عشق یعنی فداکاری بیحد مرد برای زنی که خودش را ملکه میداند. ماتریکس اجتماعی میخواهد شما را در خواب نگاه دارد تا تصور کنید دولتها برای نجات مردمند نه برای دوشیدن آنها، ترندهای شبکههای اجتماعی بازتاب افکار مردم هستند نه محصول الگوریتمهای مهندسیشده، لیبرالدموکراسی عادلانهترین نظام ممکن است نه دیکتاتوری پنهان، و نهایتا آزادی یعنی انتخاب بین دو گزینهای که هر دو را اربابان پشت پرده تعیین کردهاند.
ردپیل شدن تصمیمیست که مرد امروزی در تقابل با دروغهای سیستم میگیرد: تصمیم برای دیدن واقعیت تلخ به جای آسودن در رویای شیرین. ردپیل صرفا یک نظریه یا جنبش نیست، یک دگرگونی روانیست، یک گذرگاه است از نادانی دلپذیر به سوی دانایی دردناک. ردپیل یعنی گسستن از بندهای تسکیندهندهی مدرنیته و ورود به شکنجهگاه دانایی.
🔐 در پایان روز اما قرص قرمز همان چیزیست که نئو را از «برده بودن» به «آزاد بودن» رساند. اینست که پس از خوردن قرص قرمز هیچ راه بازگشتی وجود ندارد. حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاستهاند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه میتوانند دوباره بخوابند، نه میتوانند آنچه دیدهاند را از یاد ببرند.
You take the red pill… and I show you how deep the rabbit hole goes.
@Redpill_Matrix
شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان بیرون میکشد و آنان را در برابر حقیقتی تلخ و بیرحم قرار میدهد؟
ماجرا به سال ۱۹۹۹ به فیلمی تحت عنوان «ماتریکس» برمیگردد، اثری درخشان و فلسفی از برادران واچوفسکی که مفاهیم عمیق اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و بیداری را در قالب روایتی علمی-تخیلی به تصویر میکشید. در این فیلم شخصیت اصلی «نئو» درمییابد که تمام زندگی و جهان پیرامونش دروغی بزرگ است: جهانی شبیهسازیشده توسط ماشینها و ابرکامپیوترها که برای نگه داشتن انسانها در خواب طراحی شده تا آنها را بدوشند، کنترل کنند و حقیقت را از ایشان پنهان نگه دارند.
نقطهی عطف داستان همان صحنهی معروفیست که «مورفئوس» دو قرص رنگی پیش روی نئو میگذارد: قرص آبی (Blue pill) که او را به خواب بازمیگرداند، به دنیای خیالی و دروغین، جایی که همهچیز زیبا و شیرین به نظر میرسد. و قرص قرمز (Red pill) که او را به دنیای واقعیت پرتاب میکند. جهنمی ویران، تاریک، اما واقعی! از دل این استعارهی سینمایی ابتدا در محافل فلسفی و فرومهای اینترنتی، سپس در جوامع مردان و بعدها در نقد مدرنیته و فمنیسم یک جنبش فکری تحت عنوان «قرص قرمز» بیرون آمد.
ردپیل (قرص قرمز) امروزه به معنای بیدار شدن از دروغهای سیستم است، یعنی فهمیدن اینکه رسانهها، آموزش، سیاست و فرهنگ عامه همچون ماتریکسی نرم و نامرئی ذهن شما را برنامهریزی کردهاند تا باور کنید عدالت یعنی برابری جنسیتی، مرد خوب یعنی مرد مطیع و عشق یعنی فداکاری بیحد مرد برای زنی که خودش را ملکه میداند. ماتریکس اجتماعی میخواهد شما را در خواب نگاه دارد تا تصور کنید دولتها برای نجات مردمند نه برای دوشیدن آنها، ترندهای شبکههای اجتماعی بازتاب افکار مردم هستند نه محصول الگوریتمهای مهندسیشده، لیبرالدموکراسی عادلانهترین نظام ممکن است نه دیکتاتوری پنهان، و نهایتا آزادی یعنی انتخاب بین دو گزینهای که هر دو را اربابان پشت پرده تعیین کردهاند.
ردپیل شدن تصمیمیست که مرد امروزی در تقابل با دروغهای سیستم میگیرد: تصمیم برای دیدن واقعیت تلخ به جای آسودن در رویای شیرین. ردپیل صرفا یک نظریه یا جنبش نیست، یک دگرگونی روانیست، یک گذرگاه است از نادانی دلپذیر به سوی دانایی دردناک. ردپیل یعنی گسستن از بندهای تسکیندهندهی مدرنیته و ورود به شکنجهگاه دانایی.
🔐 در پایان روز اما قرص قرمز همان چیزیست که نئو را از «برده بودن» به «آزاد بودن» رساند. اینست که پس از خوردن قرص قرمز هیچ راه بازگشتی وجود ندارد. حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاستهاند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه میتوانند دوباره بخوابند، نه میتوانند آنچه دیدهاند را از یاد ببرند.
You take the red pill… and I show you how deep the rabbit hole goes.
@Redpill_Matrix
👏54🔥9💊9❤5👍1
🌐 سقوط ایمان
💠 روایتی از یک زندگی مؤمنانهی
استیون دِیویس کارگر زحمتکشی از ایالت جورجیا بود. مردی مذهبی، خوشقلب و سادهدل که بیریا به عشق و وفاداری ایمان داشت. پس از سالها کار و تنهایی نهایتا دل به دختری از کلیسا بست که تنها امید و روشنی زندگی او شد: دختری با لباس سادهی کلیسایی، صدایی آرام و رفتاری که هیچ شباهتی به زنان دنیای مدرن نداشت. آنها سه سال نامزد بودند و پس از آن زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما حتی در تمام آن سالها، هرگز دختر را نبوسید، دستی به رانش نکشید و هیچگاه شهوتش را بر او نریخت. او باور داشت که «زن خوب» را باید برای شب مقدس وصال نگه داشت، شبی که پیوند تن، مُهر تقدس را بر عهد قلبیشان خواهد زد. پس به احترام «پاکی زن» صبوری میکرد، به احترام آینده و به امید شب زفاف.
💠 اما آن شب نفرینشده همهچیز را در خود بلعید! تصویری که استیون به چشم خود دید را در ذهنتان مجسم کنید:
استیون که برای اولینبار شیفت شبش لغو شده بود بیخبر به خانه برگشت. نور اتاق خواب روشن بود، و صدایی خفه و مرطوب از پشت در شنیده میشد. به آرامی در را گشود... و صحنهای دید که تا ابد در حافظهاش سوخت:
هوای خانه بوی عرق و اسپرم میداد! و زنش با موهایی پریشان، چهرهای سرخشده و رانهایی خیس درست وسط سالن پذیرایی نشسته بود. همان زنی که سالها برایش وضو گرفته بود، اینک با زانوان باز و دهانی گشوده تا ته مشغول بلعیدن کیر مردی سیاهپوست بود! مردی که هیچ نسبتی با عشق، خانواده یا وفاداری نداشت. در یک دستش ویسکی و در دست دیگرش موبایلی بود که مست و سرخوش با لبخندی تمسخرآمیز از کیرخوری همسر استیون فیلم میگرفت!
استیون ایستاده بود و نگاه میکرد! بدون آنکه فریاد بزند، اشک بریزد یا حتی بلرزد. گویی همان لحظه تمام باورهایش روی تخت، در عمق گلوی زنش خفه شدند.
آن شب همهچیز برای استیون فروپاشید. علاوه براینکه عشق خود را از دست داد، به همراه آن ایمانش به پاکی، وفاداری، اخلاق، مردانگی و تمام باورهای ساده و مقدسی که یک عمر به آنها دل بسته بود نیز فرو ریخت.
صبح فردا او دیگر آن مرد آرام و مؤمن نبود. حالا مردی بود از جنس فولاد، سوخته، ساکت و بیدار. او در توئیتر نوشت: «زن پاک؟ وجود ندارد. تنها فاحشههایی هستند که هنوز فرصت خیانت نیافتهاند.» و چنین شد که استیون، یکی از میلیونها قربانی آرمانهای بلوپیل در همان شب به ردپیل زاده شد.
The End.
🔖 پرسش: به نظرتان بزرگترین اشتباه استیون چه بود؟ ایمان کور به زن؟ انتظار پاکدامنی؟ یا باور به عشق در جهانی که سالهاست در آن وفاداری به یک شوخی تلخ بدل شده؟ پیش از آنکه پاسخ را در کانال منتشر کنم تحلیلتان از این واقعه و تنها بزرگترین اشتباه او را در کامنتها برای من ارسال کنید.
@Redpill_Matrix
💠 روایتی از یک زندگی مؤمنانهی
استیون دِیویس کارگر زحمتکشی از ایالت جورجیا بود. مردی مذهبی، خوشقلب و سادهدل که بیریا به عشق و وفاداری ایمان داشت. پس از سالها کار و تنهایی نهایتا دل به دختری از کلیسا بست که تنها امید و روشنی زندگی او شد: دختری با لباس سادهی کلیسایی، صدایی آرام و رفتاری که هیچ شباهتی به زنان دنیای مدرن نداشت. آنها سه سال نامزد بودند و پس از آن زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما حتی در تمام آن سالها، هرگز دختر را نبوسید، دستی به رانش نکشید و هیچگاه شهوتش را بر او نریخت. او باور داشت که «زن خوب» را باید برای شب مقدس وصال نگه داشت، شبی که پیوند تن، مُهر تقدس را بر عهد قلبیشان خواهد زد. پس به احترام «پاکی زن» صبوری میکرد، به احترام آینده و به امید شب زفاف.
💠 اما آن شب نفرینشده همهچیز را در خود بلعید! تصویری که استیون به چشم خود دید را در ذهنتان مجسم کنید:
استیون که برای اولینبار شیفت شبش لغو شده بود بیخبر به خانه برگشت. نور اتاق خواب روشن بود، و صدایی خفه و مرطوب از پشت در شنیده میشد. به آرامی در را گشود... و صحنهای دید که تا ابد در حافظهاش سوخت:
هوای خانه بوی عرق و اسپرم میداد! و زنش با موهایی پریشان، چهرهای سرخشده و رانهایی خیس درست وسط سالن پذیرایی نشسته بود. همان زنی که سالها برایش وضو گرفته بود، اینک با زانوان باز و دهانی گشوده تا ته مشغول بلعیدن کیر مردی سیاهپوست بود! مردی که هیچ نسبتی با عشق، خانواده یا وفاداری نداشت. در یک دستش ویسکی و در دست دیگرش موبایلی بود که مست و سرخوش با لبخندی تمسخرآمیز از کیرخوری همسر استیون فیلم میگرفت!
استیون ایستاده بود و نگاه میکرد! بدون آنکه فریاد بزند، اشک بریزد یا حتی بلرزد. گویی همان لحظه تمام باورهایش روی تخت، در عمق گلوی زنش خفه شدند.
آن شب همهچیز برای استیون فروپاشید. علاوه براینکه عشق خود را از دست داد، به همراه آن ایمانش به پاکی، وفاداری، اخلاق، مردانگی و تمام باورهای ساده و مقدسی که یک عمر به آنها دل بسته بود نیز فرو ریخت.
صبح فردا او دیگر آن مرد آرام و مؤمن نبود. حالا مردی بود از جنس فولاد، سوخته، ساکت و بیدار. او در توئیتر نوشت: «زن پاک؟ وجود ندارد. تنها فاحشههایی هستند که هنوز فرصت خیانت نیافتهاند.» و چنین شد که استیون، یکی از میلیونها قربانی آرمانهای بلوپیل در همان شب به ردپیل زاده شد.
The End.
🔖 پرسش: به نظرتان بزرگترین اشتباه استیون چه بود؟ ایمان کور به زن؟ انتظار پاکدامنی؟ یا باور به عشق در جهانی که سالهاست در آن وفاداری به یک شوخی تلخ بدل شده؟ پیش از آنکه پاسخ را در کانال منتشر کنم تحلیلتان از این واقعه و تنها بزرگترین اشتباه او را در کامنتها برای من ارسال کنید.
@Redpill_Matrix
❤42😢7💊7
📻 رادیو ردپیل pinned «📻 رادیو ردپیل: قرص قرمز (ردپیل) یعنی چه؟ شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان…»
Attraction Code | جذب زنان
❤️🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول) سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند. اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان…
🌎🔥 جهنمی به نام UC Santa Barbara
🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره
دانشگاه «UC Santa Barbara» جاییست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایههای خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور در ویلاهای اعیانی، با دخترانی آفتابسوخته، بدننما و حشری که هر شب با پسرانی خوشچهره، قدبلند و قایقدار میرقصند، میمکند، مینوشند و میدهند. پارتیهای آنجا یک دورهمی ساده نیست، مهمانیهای یوسیاسبی در واقع نمایشگاه ژنتیک و عرض اندام است. هر شب دختری خوشاندام و زیبارو خود را به آغوش مرد آلفایی میاندازد که اگر همان مرد به او بگوید «برو بمیر» دختر با لبخندی گرم و دهانی گشوده خواهد مُرد.
و اگر شما مردی مثل الیوت راجر باشید، باکره، محروم، تنها و پر از خشم و خیال، دیگر آن دانشجویی نیستید که در پارتیها و دورهمیهای شبانه دعوت میشود. شما بدل به همان مردی میشوید که روحش در سایهها میپوسد و فرسوده میگردد، زیرا هیچ دختری حتی حاضر نیست باد معدهی خود را نثارتان کند.
الیوت راجر در چنین جهنمی نفس کشید! همهچیز در آن دانشگاه بر ضد او بود: نه ژن داشت، نه کاریزما، نه قد، نه بازی. اما چیزی خطرناکتر داشت: غرور کاذب! فکر میکرد اگر دخترها بفهمند که او چقدر «پسر خوبیست» عاشقش میشوند. و بعد از آنهم تصور میکرد اگر باکلاه، باعطر، با کتابهای پیکاپ و با واژههای تر و تمیز جلو برود، پس لابد دخترها برای بلعیدن خایههایش به پای او میافتند. گمان میکرد گیم یک دکمه است، میزنی و میگیری! تمام. و چون نگرفت از تمام بازی متنفر شد. از همهی بازیکنها، زنها، مردها و البته از خودش. امروزه هر هفته دهها نفر مثل الیوت به من پیام میدهند:
🙍🏻♂- استاد من ۲۵ سالمه و هنوز لب هیچ دختری رو نچشیدم.
🙍🏻♂- استاد من از زنها بیزارم ولی دلم یه بغل گرم میخواد.
🙍🏻♂- استاد من مگتاو هستم ولی از ته دلم یه عشق واقعی میخوام.
🙎🏻♂- استاد من گیم خوندم، گیم زدم، ولی جواب نگرفتم.
اینها همان نسل سوختهای هستند که در غیاب پدر، در محاصرهی پورن و در ستم دنیای زنمحور بزرگ شدند. وقتی اسم «بازی» را میشنوند، تصور میکنند یک شبه میتوانند از دستمال توالت عمومی به قاضی پروندهی کُس تبدیل شوند. گمان میکنند با یک جملهی بانمک و دوتا تکنیک سطحی میتوانند براحتی دخترهای +۷ را لخت کنند و با آنها بخوابند.
و زمانیکه در اولین ماه تلاش، در اولین مزهی شکست، با اولین پاسخ منفی خشک و تحقیرآمیز روبهرو میشوند، مکانیزم ذهن ناخودآگاهشان آنها را به خشمی الیوتوار سوق میدهد. گیم را فحش میدهند، از زنها عقده میگیرند، مربیها را شارلاتان مینامند و با زمین و زمان دشمن میشوند... اما یک چیز را نمیفهمند:
بازی برای پسرهای ضعیف و مردان امگا ساخته نشده. بازی باید نخست شما را مثل دندهی خوک در آتش شکست و تکرار بپزد. باید تحقیر شوید، رد شوید، کتک بخورید، توهین بشنوید، دیلیت شوید، بلاک شوید، لخت شوید و حتی خالی شوید، اما دست از تلاش برندارید.
من وقتی بیش از ده سال قبل نوشتن پیرامون بازی و دینامیک جنسیتی را شروع کردم، نسل اولها در ایران همانهایی بودند که شبیه الیوت بودند. دیدم که چه شد، دیدم که چطور بعضیها در سکوت بریدند، شلیدند، له شدند و ترکیدند. اما دیدم آنهایی را هم که ماندند، تمرین کردند، شکست خوردند ولی ادامه دادند، و امروز با دست راستشان شورت پایین میکشند و با دست چپشان امضا میدهند.
اگر شما معنای حقیقی گیم و دینامیک جنسیتی را درست درک کنید، درمییابید که بازی برای انتقام گرفتن از زنان و جندهبازی و کصکلکبازی و... نیست، برای بازپسگیری قدرت مردانهای است که نسل ما در جهنم مدرنیته از آن محروم شده. و اگر روزی خواستید در چنین آتشی زنده بمانید، خواه سانتاباربارا باشد خواه تهران امروزی، باید گیم را به مثابه یک شمشیر بُرنده در دست بگیرید و با آن بجنگید، وگرنه دهانتان پُر از آب منی فاتحان خواهد شد.
🖌 مربی: مبین فرحبخش
@HedonMe
🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره
دانشگاه «UC Santa Barbara» جاییست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایههای خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور در ویلاهای اعیانی، با دخترانی آفتابسوخته، بدننما و حشری که هر شب با پسرانی خوشچهره، قدبلند و قایقدار میرقصند، میمکند، مینوشند و میدهند. پارتیهای آنجا یک دورهمی ساده نیست، مهمانیهای یوسیاسبی در واقع نمایشگاه ژنتیک و عرض اندام است. هر شب دختری خوشاندام و زیبارو خود را به آغوش مرد آلفایی میاندازد که اگر همان مرد به او بگوید «برو بمیر» دختر با لبخندی گرم و دهانی گشوده خواهد مُرد.
و اگر شما مردی مثل الیوت راجر باشید، باکره، محروم، تنها و پر از خشم و خیال، دیگر آن دانشجویی نیستید که در پارتیها و دورهمیهای شبانه دعوت میشود. شما بدل به همان مردی میشوید که روحش در سایهها میپوسد و فرسوده میگردد، زیرا هیچ دختری حتی حاضر نیست باد معدهی خود را نثارتان کند.
الیوت راجر در چنین جهنمی نفس کشید! همهچیز در آن دانشگاه بر ضد او بود: نه ژن داشت، نه کاریزما، نه قد، نه بازی. اما چیزی خطرناکتر داشت: غرور کاذب! فکر میکرد اگر دخترها بفهمند که او چقدر «پسر خوبیست» عاشقش میشوند. و بعد از آنهم تصور میکرد اگر باکلاه، باعطر، با کتابهای پیکاپ و با واژههای تر و تمیز جلو برود، پس لابد دخترها برای بلعیدن خایههایش به پای او میافتند. گمان میکرد گیم یک دکمه است، میزنی و میگیری! تمام. و چون نگرفت از تمام بازی متنفر شد. از همهی بازیکنها، زنها، مردها و البته از خودش. امروزه هر هفته دهها نفر مثل الیوت به من پیام میدهند:
🙍🏻♂- استاد من ۲۵ سالمه و هنوز لب هیچ دختری رو نچشیدم.
🙍🏻♂- استاد من از زنها بیزارم ولی دلم یه بغل گرم میخواد.
🙍🏻♂- استاد من مگتاو هستم ولی از ته دلم یه عشق واقعی میخوام.
🙎🏻♂- استاد من گیم خوندم، گیم زدم، ولی جواب نگرفتم.
اینها همان نسل سوختهای هستند که در غیاب پدر، در محاصرهی پورن و در ستم دنیای زنمحور بزرگ شدند. وقتی اسم «بازی» را میشنوند، تصور میکنند یک شبه میتوانند از دستمال توالت عمومی به قاضی پروندهی کُس تبدیل شوند. گمان میکنند با یک جملهی بانمک و دوتا تکنیک سطحی میتوانند براحتی دخترهای +۷ را لخت کنند و با آنها بخوابند.
و زمانیکه در اولین ماه تلاش، در اولین مزهی شکست، با اولین پاسخ منفی خشک و تحقیرآمیز روبهرو میشوند، مکانیزم ذهن ناخودآگاهشان آنها را به خشمی الیوتوار سوق میدهد. گیم را فحش میدهند، از زنها عقده میگیرند، مربیها را شارلاتان مینامند و با زمین و زمان دشمن میشوند... اما یک چیز را نمیفهمند:
بازی برای پسرهای ضعیف و مردان امگا ساخته نشده. بازی باید نخست شما را مثل دندهی خوک در آتش شکست و تکرار بپزد. باید تحقیر شوید، رد شوید، کتک بخورید، توهین بشنوید، دیلیت شوید، بلاک شوید، لخت شوید و حتی خالی شوید، اما دست از تلاش برندارید.
من وقتی بیش از ده سال قبل نوشتن پیرامون بازی و دینامیک جنسیتی را شروع کردم، نسل اولها در ایران همانهایی بودند که شبیه الیوت بودند. دیدم که چه شد، دیدم که چطور بعضیها در سکوت بریدند، شلیدند، له شدند و ترکیدند. اما دیدم آنهایی را هم که ماندند، تمرین کردند، شکست خوردند ولی ادامه دادند، و امروز با دست راستشان شورت پایین میکشند و با دست چپشان امضا میدهند.
اگر شما معنای حقیقی گیم و دینامیک جنسیتی را درست درک کنید، درمییابید که بازی برای انتقام گرفتن از زنان و جندهبازی و کصکلکبازی و... نیست، برای بازپسگیری قدرت مردانهای است که نسل ما در جهنم مدرنیته از آن محروم شده. و اگر روزی خواستید در چنین آتشی زنده بمانید، خواه سانتاباربارا باشد خواه تهران امروزی، باید گیم را به مثابه یک شمشیر بُرنده در دست بگیرید و با آن بجنگید، وگرنه دهانتان پُر از آب منی فاتحان خواهد شد.
🖌 مربی: مبین فرحبخش
@HedonMe
Telegram
The Attraction Code | جذب زنان
❤️🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول)
سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند.
اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی…
سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند.
اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی…
❤35👏7💊3👍2🙏1
📻 رادیو ردپیل
🌎🔥 جهنمی به نام UC Santa Barbara 🍇 بهشت دختران فاحشه، دوزخ مردان باکره دانشگاه «UC Santa Barbara» جاییست که اگر در آن شما ژن آلفا نداشته باشید، به معنای واقعی کلمه باید با دست خودتان روزی صدبار خایههای خود را ببُرید و قورت بدهید. شهری در لب اقیانوس، محصور…
⚔ قربانیان انقلاب جنسی
🕯 فریادی که از لولهی تفنگ برخاست
🪔 قسمت اول
مارک لپین، زادهی ۱۹۶۴ در مونترال کانادا، یکی از آن چهرههای فراموششدهی دوران مدرن میباشد که نامش در تاریخ قربانیان انقلاب جنسی با خون ثبت شده است! متفکران ردپیل او را سندی زنده از جنایتی پنهانتر و خاموشتر میدانند، جنایتی که به «نابودی تدریجی هویت مردانه» در انقلاب جنسیتی ختم میشود.
پدر مارک یک مهاجر الجزایری بود، مردی مستبد، خشونتطلب و زنستیز که مادر مارک را بیوقفه تحقیر میکرد و با کودک خود نیز همچون یک شیء بیروح رفتار مینمود. پس از طلاق والدین، مارک با مادری کارمند، فقیر و غرق در مشغلههای زندگی بزرگ شد. بدون پدر، بدون الگو، بدون مرجع!
او از همان نوجوانی به درون خود فرورفت، نه دختری بود که او را بخواهد و نه جامعهای که او را به رسمیت بشناسد. هربار که زوجی در خیابان از کنار او رد میشد یا دختری را در آغوش معشوقهی خود میدید، گویی خنجری دیگر به قلب او فرومیرفت و یک خشم فروخورده در اعماق وجودش شعله میکشید. خشم فروخوردهی مردی که هیچکس به زخمهایش گوش نمیداد.
🪔 ادامه دارد...
💣 @HedonMe / #Red_Pill
🕯 فریادی که از لولهی تفنگ برخاست
🪔 قسمت اول
مارک لپین، زادهی ۱۹۶۴ در مونترال کانادا، یکی از آن چهرههای فراموششدهی دوران مدرن میباشد که نامش در تاریخ قربانیان انقلاب جنسی با خون ثبت شده است! متفکران ردپیل او را سندی زنده از جنایتی پنهانتر و خاموشتر میدانند، جنایتی که به «نابودی تدریجی هویت مردانه» در انقلاب جنسیتی ختم میشود.
پدر مارک یک مهاجر الجزایری بود، مردی مستبد، خشونتطلب و زنستیز که مادر مارک را بیوقفه تحقیر میکرد و با کودک خود نیز همچون یک شیء بیروح رفتار مینمود. پس از طلاق والدین، مارک با مادری کارمند، فقیر و غرق در مشغلههای زندگی بزرگ شد. بدون پدر، بدون الگو، بدون مرجع!
او از همان نوجوانی به درون خود فرورفت، نه دختری بود که او را بخواهد و نه جامعهای که او را به رسمیت بشناسد. هربار که زوجی در خیابان از کنار او رد میشد یا دختری را در آغوش معشوقهی خود میدید، گویی خنجری دیگر به قلب او فرومیرفت و یک خشم فروخورده در اعماق وجودش شعله میکشید. خشم فروخوردهی مردی که هیچکس به زخمهایش گوش نمیداد.
🪔 ادامه دارد...
💣 @HedonMe / #Red_Pill
❤43💊2
📻 رادیو ردپیل
⚔ قربانیان انقلاب جنسی 🕯 فریادی که از لولهی تفنگ برخاست 🪔 قسمت اول مارک لپین، زادهی ۱۹۶۴ در مونترال کانادا، یکی از آن چهرههای فراموششدهی دوران مدرن میباشد که نامش در تاریخ قربانیان انقلاب جنسی با خون ثبت شده است! متفکران ردپیل او را سندی زنده از جنایتی…
⚔ قربانیان انقلاب جنسی
🕯 فریادی که از لولهی تفنگ برخاست
🪔 قسمت دوم
در یک روز سرد دسامبر ۱۹۸۹، مارک با نقشهی قبلی وارد دانشکدهی پلیتکنیک مونترال شد. او یک اسلحهی نیمهاتوماتیک به دست داشت، اما مهمتر از آن در قلب خود زخمی عمیق و التیامنیافته از جنس تحقیر و تنهایی را حمل میکرد. مارک پس از ورود به دانشکده بلافاصله با تهدید اسلحه دانشجویان را به دو صف زنان و مردان تقسیم کرد. سپس با چشمانی اشکآلود خطاب به دخترها فریاد زد: «شما فمینیستها آیندهی مرا دزدیدید.»
و بعد ناگهان آتش گشود...! گلولهها با صدای ترکیدن استخوانها و جیغهایی از جنس درد و شوک در هوا پیچیدند! یک دختر درجا به عقب پرت شد و خونش روی دیوار کلاس پاشیده شد. دختر دیگری سعی کرد فرار کند اما پیش از رسیدن به در دانشکده گلولهها در ستون فقراتش نشستند و نقش بر زمین شد.
مارک آرام و بیشتاب اما با خشم منجمدی در چهرهی خود پشت سر هم ماشه را میفشرد و کلاس را به رگبار میبست، گویی سالها این لحظه را در ذهن خود شبیهسازی کرده بود. کلاس درس به حمام خون تبدیل شده بود. دختران میگریختند، جیغ میزدند، اما فضا آنقدر تنگ بود که هیچ راهی برای فرار وجود نداشت. بدنهای لرزان و صدای خرد شدن شیشهها آمیخته با نالهی دخترهایی که هنوز جان در بدن داشتند صحنهای را ساخت که بدل به کابوس مشترک تاریخ کانادا شد...
مارک در بیانیهی خودکشی خود که پیش از حمله نوشته بود صراحتا گفت: «من نمیخواستم اینطور زندگی کنم. اما زنان و فمینیسم هرچه داشتم را از من گرفتند. زنان نه تنها مرا نمیخواستند، بلکه به خاطر مرد بودنم بارها تحقیرم کردند. من میخواستم با فمنیسم بجنگم، با کسانی که چنین بلایی سر ما مردان آوردهاند.»
فمینیستها این فاجعه را حتی پیش از آنکه خون قربانیان خشک شود بهانهای تازه برای تعمیق شکاف جنسیتی میان زنان و مردان ساختند. آنها از مارک به عنوان «نماد نفرت مردانه» نام بردند و همچون همیشه برای گسترش ایدئولوژی کثیف خود چهرهی مردان را سیاهتر از پیش ترسیم کردند. در این میان هیچکس نپرسید «مگر یک مرد باید تا کجا تحقیر شود که با تفنگ به دانشگاه بیاید؟».
مارک لپین نیز همچون «الیوت راجر» یک هیولا زاده نشد، این جامعهی مدرن و نظم وارونهی انقلاب جنسیتی بود که از پسری تنها و سرخورده تندیسی از خشم و گلوله ساخت. او یک پدیدهی آخرالزمانی بود، آینهای ترکخورده که تصویر هزاران مرد بازنده را در خود بازتاب میدهد. مردانی که در جهان امروز نه پارتنری برای همدلی دارند، نه رسانهای برای فریاد و نه راهی برای بازگشت. او رفت، اما سؤال اصلی همچنان پابرجاست: چندین مارک دیگر باید به دانشگاهها حمله کنند تا کسی گوش کند؟
پایان.
🪔 @HedonMe / #Red_Pill
🕯 فریادی که از لولهی تفنگ برخاست
🪔 قسمت دوم
در یک روز سرد دسامبر ۱۹۸۹، مارک با نقشهی قبلی وارد دانشکدهی پلیتکنیک مونترال شد. او یک اسلحهی نیمهاتوماتیک به دست داشت، اما مهمتر از آن در قلب خود زخمی عمیق و التیامنیافته از جنس تحقیر و تنهایی را حمل میکرد. مارک پس از ورود به دانشکده بلافاصله با تهدید اسلحه دانشجویان را به دو صف زنان و مردان تقسیم کرد. سپس با چشمانی اشکآلود خطاب به دخترها فریاد زد: «شما فمینیستها آیندهی مرا دزدیدید.»
و بعد ناگهان آتش گشود...! گلولهها با صدای ترکیدن استخوانها و جیغهایی از جنس درد و شوک در هوا پیچیدند! یک دختر درجا به عقب پرت شد و خونش روی دیوار کلاس پاشیده شد. دختر دیگری سعی کرد فرار کند اما پیش از رسیدن به در دانشکده گلولهها در ستون فقراتش نشستند و نقش بر زمین شد.
مارک آرام و بیشتاب اما با خشم منجمدی در چهرهی خود پشت سر هم ماشه را میفشرد و کلاس را به رگبار میبست، گویی سالها این لحظه را در ذهن خود شبیهسازی کرده بود. کلاس درس به حمام خون تبدیل شده بود. دختران میگریختند، جیغ میزدند، اما فضا آنقدر تنگ بود که هیچ راهی برای فرار وجود نداشت. بدنهای لرزان و صدای خرد شدن شیشهها آمیخته با نالهی دخترهایی که هنوز جان در بدن داشتند صحنهای را ساخت که بدل به کابوس مشترک تاریخ کانادا شد...
مارک در بیانیهی خودکشی خود که پیش از حمله نوشته بود صراحتا گفت: «من نمیخواستم اینطور زندگی کنم. اما زنان و فمینیسم هرچه داشتم را از من گرفتند. زنان نه تنها مرا نمیخواستند، بلکه به خاطر مرد بودنم بارها تحقیرم کردند. من میخواستم با فمنیسم بجنگم، با کسانی که چنین بلایی سر ما مردان آوردهاند.»
فمینیستها این فاجعه را حتی پیش از آنکه خون قربانیان خشک شود بهانهای تازه برای تعمیق شکاف جنسیتی میان زنان و مردان ساختند. آنها از مارک به عنوان «نماد نفرت مردانه» نام بردند و همچون همیشه برای گسترش ایدئولوژی کثیف خود چهرهی مردان را سیاهتر از پیش ترسیم کردند. در این میان هیچکس نپرسید «مگر یک مرد باید تا کجا تحقیر شود که با تفنگ به دانشگاه بیاید؟».
مارک لپین نیز همچون «الیوت راجر» یک هیولا زاده نشد، این جامعهی مدرن و نظم وارونهی انقلاب جنسیتی بود که از پسری تنها و سرخورده تندیسی از خشم و گلوله ساخت. او یک پدیدهی آخرالزمانی بود، آینهای ترکخورده که تصویر هزاران مرد بازنده را در خود بازتاب میدهد. مردانی که در جهان امروز نه پارتنری برای همدلی دارند، نه رسانهای برای فریاد و نه راهی برای بازگشت. او رفت، اما سؤال اصلی همچنان پابرجاست: چندین مارک دیگر باید به دانشگاهها حمله کنند تا کسی گوش کند؟
پایان.
🪔 @HedonMe / #Red_Pill
🔥51💊7❤5👍3💔3😢2
📻 رادیو ردپیل
Photo
🌨 حادثه: شبی که تنهایی ماشه را کشید
❄️ مونترال کانادا، ۲۰ فوریه ۲۰۱۹
⏰ ساعت: ۱:۳۵ بامداد
جیک روی صندلی ماشین خود در تنهایی و سکوتی غریب نشسته بود. دستانش روی فرمان میلرزید و یک تفنگ نیمهاتوماتیک روی صندلی کناری بود. از ضبط صوت ماشین نوای محزون یک ترانهی قدیمی پخش میشد و بیرون از ماشین، برف نرم و بیصدایی با اندوه بیپایان روی سنگفرشهای خیابان مینشست. او مقابل یک کلوپ شبانه ایستاده بود، جایی که جسیکا، دختری که مدتها عاشقش بود آنجا کار میکرد. بارها او را صدا زده بود و التماس کرده بود، اما هربار که به طرفش میرفت تا حرف بزند دختر با چشمانی خشک و صدایی بلند او را «بازنده» خطاب میکرد: «گمشو! مزاحم نشو! بازندهی لعنتی»
❄️🩸 اما امشب همه چیز فرق داشت.
نور نئون صورتی کلوپ سایهای مبهم روی شیشهی ماشین انداخته بود. جیک از آینهی ماشین نگاهی به خود انداخت: چشمهایی گودرفته، تهریشی زبر و صورتی که سالها گریهی شبانه را در خود پنهان کرده بود. دستش را به سمت اسلحه برد، اما یک لحظه با مکث و تردید از خود پرسید: هنوز راهی برای دیده شدن هست؟
در همان لحظه در کلوپ باز شد، جسیکا در کنار مرد بلندقدی که بازویش را دور شانهی او انداخته بود بیرون آمد. صدای زنگ خندهی جسیکا در خیابان پیچید، آن دو وارد ماشین شدند و بوسهای رد و بدل کردند. جیک اما از شدت خشم و تحقیر به خود میلرزید، گویی همهی سالهای تنهایی و بیکسی در آن لحظه فشرده شده بود. انگشتش روی ماشه نشست، شیشه را پایین کشید و با یک نفس عمیق در را باز کرد.
صدای «تق» باز شدن درب ماشین در سکوت برفی خیابان پژواک شد. هوا سرد بود، اما داغی جنون در رگهایش میجوشید. در حالیکه تفنگ خود را برداشت و از ماشین پیاده شد همچنان صدای موسیقی از ضبط صوت ماشین به گوش میرسید. یک ملودی سوزناک دربارهی عشقی ازدسترفته که حالا تبدیل به پسزمینهی قتل شده بود. کفشهایش روی برف صدا میدادند و همچون روح پوسیدهای که پس از سالها آزاد شده باشد در خیابان قدم میزد. خیابان خالی بود و تنها نور نئون صورتی و مهآلود کلوپ صحنه را چون رویایی کابوسوار روشن میکرد. جسیکا و آن مرد در ماشین روبهرو بودند. مجددا بوسهای زدند و باهم خندیدند. صدای خندهی آنها مثل یک سیلی سنگین بر صورت و غرور جیک نواخته میشد.
🌨🩸جیک روبهروی ماشین آنها ایستاد و با دست راستش تفنگ را گرفت، دستی که دیگر نمیلرزید. در چشمانش فقط یک چیز دیده میشد: پایان.
اولین گلوله شیشهی جلو را شکست، جسیکا و دوستپسرش وحشتزده جیغ کشیدند، اما جیک فریاد نمیزد، سکوتش بلندتر از هر صدایی بود.
گلولهها مثل سالهایی که هدر رفته بودند یکییکی شلیک شدند. ابتدا دو گلوله به سینهی پسر اصابت کرد و یکی هم صورت او را درید. جسیکا در ماشین را باز کرد و جیغزنان سعی میکرد فرار کند، اما گلولهای دیگر زانویش را شکافت و او را زمینگیر کرد. در همان زمان جیک به آرامی قدم برداشت و بالای سر معشوقهی خود ایستاد، اما بدون اینکه چیزی بگوید اسلحه را بالا آورد و با بیرحمی تمام دختر را به رگبار بست، خون جسیکا فواره زد و مثل قطرات شراب تیره صورت جیک را رنگآمیزی کرد.
در باز شد و دو دختر دیگر سراسیمه از کلوپ بیرون پریدند، یکی از آنها گوشی خود را بیرون کشید تا با پلیس تماس بگیرد، اما هنوز شمارهای نگرفته بود که گلولهای در شکمش نشست. دیگری بلافاصله پا به فرار گذاشت و جیک به سوی او دوید. مثل گرگی که بوی خون را چشیده باشد پشت سرش رفت و تیر آخر را پشت گردن دختر نشاند...
برف همچنان میبارید. نرم و آرام، بیخبر از آنچه گذشته بود. اما زمین دیگر سفید نبود. مردم از پشت پنجرهها نگاه میکردند و صدای آژیر از دوردستها به گوش میرسید. جیک برگشت و درحالیکه قطرات خون از صورتش میچکید در ماشین خود آرام گرفت. تفنگ را برداشت و بیصدا روی چانهی خود قرار داد. در آن لحظه تنها چیزی که باقی مانده بود برفی بود که بیهدف و بیمعنا میبارید. درست مثل زندگی جیک، همیشه در حرکت، همیشه در حال سقوط.
پایان.
@HedonMe
❄️ مونترال کانادا، ۲۰ فوریه ۲۰۱۹
⏰ ساعت: ۱:۳۵ بامداد
جیک روی صندلی ماشین خود در تنهایی و سکوتی غریب نشسته بود. دستانش روی فرمان میلرزید و یک تفنگ نیمهاتوماتیک روی صندلی کناری بود. از ضبط صوت ماشین نوای محزون یک ترانهی قدیمی پخش میشد و بیرون از ماشین، برف نرم و بیصدایی با اندوه بیپایان روی سنگفرشهای خیابان مینشست. او مقابل یک کلوپ شبانه ایستاده بود، جایی که جسیکا، دختری که مدتها عاشقش بود آنجا کار میکرد. بارها او را صدا زده بود و التماس کرده بود، اما هربار که به طرفش میرفت تا حرف بزند دختر با چشمانی خشک و صدایی بلند او را «بازنده» خطاب میکرد: «گمشو! مزاحم نشو! بازندهی لعنتی»
❄️🩸 اما امشب همه چیز فرق داشت.
نور نئون صورتی کلوپ سایهای مبهم روی شیشهی ماشین انداخته بود. جیک از آینهی ماشین نگاهی به خود انداخت: چشمهایی گودرفته، تهریشی زبر و صورتی که سالها گریهی شبانه را در خود پنهان کرده بود. دستش را به سمت اسلحه برد، اما یک لحظه با مکث و تردید از خود پرسید: هنوز راهی برای دیده شدن هست؟
در همان لحظه در کلوپ باز شد، جسیکا در کنار مرد بلندقدی که بازویش را دور شانهی او انداخته بود بیرون آمد. صدای زنگ خندهی جسیکا در خیابان پیچید، آن دو وارد ماشین شدند و بوسهای رد و بدل کردند. جیک اما از شدت خشم و تحقیر به خود میلرزید، گویی همهی سالهای تنهایی و بیکسی در آن لحظه فشرده شده بود. انگشتش روی ماشه نشست، شیشه را پایین کشید و با یک نفس عمیق در را باز کرد.
صدای «تق» باز شدن درب ماشین در سکوت برفی خیابان پژواک شد. هوا سرد بود، اما داغی جنون در رگهایش میجوشید. در حالیکه تفنگ خود را برداشت و از ماشین پیاده شد همچنان صدای موسیقی از ضبط صوت ماشین به گوش میرسید. یک ملودی سوزناک دربارهی عشقی ازدسترفته که حالا تبدیل به پسزمینهی قتل شده بود. کفشهایش روی برف صدا میدادند و همچون روح پوسیدهای که پس از سالها آزاد شده باشد در خیابان قدم میزد. خیابان خالی بود و تنها نور نئون صورتی و مهآلود کلوپ صحنه را چون رویایی کابوسوار روشن میکرد. جسیکا و آن مرد در ماشین روبهرو بودند. مجددا بوسهای زدند و باهم خندیدند. صدای خندهی آنها مثل یک سیلی سنگین بر صورت و غرور جیک نواخته میشد.
🌨🩸جیک روبهروی ماشین آنها ایستاد و با دست راستش تفنگ را گرفت، دستی که دیگر نمیلرزید. در چشمانش فقط یک چیز دیده میشد: پایان.
اولین گلوله شیشهی جلو را شکست، جسیکا و دوستپسرش وحشتزده جیغ کشیدند، اما جیک فریاد نمیزد، سکوتش بلندتر از هر صدایی بود.
گلولهها مثل سالهایی که هدر رفته بودند یکییکی شلیک شدند. ابتدا دو گلوله به سینهی پسر اصابت کرد و یکی هم صورت او را درید. جسیکا در ماشین را باز کرد و جیغزنان سعی میکرد فرار کند، اما گلولهای دیگر زانویش را شکافت و او را زمینگیر کرد. در همان زمان جیک به آرامی قدم برداشت و بالای سر معشوقهی خود ایستاد، اما بدون اینکه چیزی بگوید اسلحه را بالا آورد و با بیرحمی تمام دختر را به رگبار بست، خون جسیکا فواره زد و مثل قطرات شراب تیره صورت جیک را رنگآمیزی کرد.
در باز شد و دو دختر دیگر سراسیمه از کلوپ بیرون پریدند، یکی از آنها گوشی خود را بیرون کشید تا با پلیس تماس بگیرد، اما هنوز شمارهای نگرفته بود که گلولهای در شکمش نشست. دیگری بلافاصله پا به فرار گذاشت و جیک به سوی او دوید. مثل گرگی که بوی خون را چشیده باشد پشت سرش رفت و تیر آخر را پشت گردن دختر نشاند...
برف همچنان میبارید. نرم و آرام، بیخبر از آنچه گذشته بود. اما زمین دیگر سفید نبود. مردم از پشت پنجرهها نگاه میکردند و صدای آژیر از دوردستها به گوش میرسید. جیک برگشت و درحالیکه قطرات خون از صورتش میچکید در ماشین خود آرام گرفت. تفنگ را برداشت و بیصدا روی چانهی خود قرار داد. در آن لحظه تنها چیزی که باقی مانده بود برفی بود که بیهدف و بیمعنا میبارید. درست مثل زندگی جیک، همیشه در حرکت، همیشه در حال سقوط.
پایان.
@HedonMe
💔66💊15❤6👏3🔥1
⛓ زندان جنسیت و انفجار میل (قسمت اول)
📊 تحلیلی جامعهشناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی
از نخستین سالهای کودکی پسرها را از دخترها جدا میکنند، از مدرسه و زمین بازیشان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و غیره! حتی مسیر نگاه مردان را مرز میکشند تا مبادا به زنان بنگرند. به آنها نمیگویند زن کیست و روان آنها چگونه کار میکند، فقط میگویند نگاه نکنید، نزدیک نشوید و حرف نزنید! اینست که زن برای مردان ما بدل میشود به موجودی اسرارآمیز، پوشیده و دور از دسترس، چون برخلاف غرب که دخترها و پسرها از دوران کودکی در مدرسه با یکدیگر رشد میکنند، در ایران مردان هیچ تجربهای از زیستن در کنار زنان ندارند.
در سرزمینی که انسانها را در قفسهای جداگانهی جنسیتی زندانی میکنند و تن زن را در لایههای حجاب میپوشانند، میل مردان نه تنها نمیمیرد و سرکوب نمیشود، بلکه به هیولایی بی حد و مرز بدل میگردد! حجاب و تفکیک جنسیتی در ایران نه عفاف آفریده، نه آرامش به همراه داشته و نه احترامی در پی آورده است. تنها دستاورد آن مردانیست سراسر از عطش، لبریز از عقده و گرفتار در رقابتی مرگبار برای کمیابترین کالای این اقلیم: زن.
پسران ایرانی در جغرافیایی پرورش مییابند که رویت سادهی ران پای دختری میتواند تمام سامانهی روانیشان را مختل سازد. در نتیجه مردانی تولید میشوند که تمام هویت خود را تنها با یک متغیر تعریف میکنند: دسترسی به کُص. در چنین مختصاتی زن دیگر یک انسان نیست. او به نماد کمیابی بدل شده و کالاییست طلایی، غنیمتی جنگی، طعمهای مقدس که مردان باید بر سر آن بجنگند تا در عصر نداری زنده بمانند.
در کشورهای غربی میل جنسی مردان در جریان طبیعی خود رها میشود و نهایتا به تعادلی نسبی میرسد. اما در ایران میل جنسی مرد به زندان افکنده میشود، انباشته میگردد و آنقدر فشرده میشود تا روزی که منفجر گردد! آنگاه یا در کالبد تاریک تجاوز متجلی میشود، یا در پیلهی خودارضاییهای بیپایان فرو میرود، یا در چاه افسردگی مزمن سقوط میکند و یا در کوچهپسکوچهها به دنبال سایهی دخترها سرگردان میشود، همچون تشنهلبی که در کویر سراب میجوید.
@HedonMe
📊 تحلیلی جامعهشناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی
از نخستین سالهای کودکی پسرها را از دخترها جدا میکنند، از مدرسه و زمین بازیشان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و غیره! حتی مسیر نگاه مردان را مرز میکشند تا مبادا به زنان بنگرند. به آنها نمیگویند زن کیست و روان آنها چگونه کار میکند، فقط میگویند نگاه نکنید، نزدیک نشوید و حرف نزنید! اینست که زن برای مردان ما بدل میشود به موجودی اسرارآمیز، پوشیده و دور از دسترس، چون برخلاف غرب که دخترها و پسرها از دوران کودکی در مدرسه با یکدیگر رشد میکنند، در ایران مردان هیچ تجربهای از زیستن در کنار زنان ندارند.
در سرزمینی که انسانها را در قفسهای جداگانهی جنسیتی زندانی میکنند و تن زن را در لایههای حجاب میپوشانند، میل مردان نه تنها نمیمیرد و سرکوب نمیشود، بلکه به هیولایی بی حد و مرز بدل میگردد! حجاب و تفکیک جنسیتی در ایران نه عفاف آفریده، نه آرامش به همراه داشته و نه احترامی در پی آورده است. تنها دستاورد آن مردانیست سراسر از عطش، لبریز از عقده و گرفتار در رقابتی مرگبار برای کمیابترین کالای این اقلیم: زن.
پسران ایرانی در جغرافیایی پرورش مییابند که رویت سادهی ران پای دختری میتواند تمام سامانهی روانیشان را مختل سازد. در نتیجه مردانی تولید میشوند که تمام هویت خود را تنها با یک متغیر تعریف میکنند: دسترسی به کُص. در چنین مختصاتی زن دیگر یک انسان نیست. او به نماد کمیابی بدل شده و کالاییست طلایی، غنیمتی جنگی، طعمهای مقدس که مردان باید بر سر آن بجنگند تا در عصر نداری زنده بمانند.
در کشورهای غربی میل جنسی مردان در جریان طبیعی خود رها میشود و نهایتا به تعادلی نسبی میرسد. اما در ایران میل جنسی مرد به زندان افکنده میشود، انباشته میگردد و آنقدر فشرده میشود تا روزی که منفجر گردد! آنگاه یا در کالبد تاریک تجاوز متجلی میشود، یا در پیلهی خودارضاییهای بیپایان فرو میرود، یا در چاه افسردگی مزمن سقوط میکند و یا در کوچهپسکوچهها به دنبال سایهی دخترها سرگردان میشود، همچون تشنهلبی که در کویر سراب میجوید.
@HedonMe
❤38👍12🔥8👏3💊3