📻 رادیو ردپیل
Photo
👠 وقتی پاها شهوت میسازند
«فوت فتیش» یا تمایل جنسی به پاها از رایجترین انواع فتیش در مردان است، این فتیش یک «انحراف» نیست، اما آینهایست از روان مرد، پیچیدگیهای تکاملی و نمادهای قدرت و تسلیم.
⛓ زیستشناسی میل و اسطورهی تسلط
از منظر علمی، مغز انسان بخشی دارد به نام «قشر حسیپیکری» (somatosensory cortex) که مسئول پردازش احساسات بدنیست. جالب اینست که در نقشهی مغزی این بخش ناحیهی مرتبط با پاها در نزدیکی ناحیهی مرتبط با اندام جنسی قرار دارد. این همجواری در مغز، مخصوصا در برخی افراد میتواند موجب درهمآمیختگی سیگنالهای حسی و تحریکپذیری پا و سکس شود! مثل یک سیمکشی که در آن یک نور بیربط هم چراغ میل را روشن میکند (منبع).
اما این تنها وجه نورولوژیک ماجراست. از دیدگاه فرهنگی پاها همواره سمبلی از پاییندستی و تسلیم بودهاند. آنکس که بر زمین ایستاده بر خاک مسلط است، و آنکه خم میشود تا پای دیگری را ببوسد خود را به خاک میسپارد. از اینرو مردانی که گرایش به اطاعتگری دارند اغلب به پاهای زنان جذب میشوند. در ناخودآگاه آنان، پاها چیزی فراتر از اندام حرکتیست! پاها نشانهای از تسلط یا واگذاری قدرت و نماد کنترل یا رهاسازیست. (این روند در برخی از زنان نیز بطور بالعکس وجود دارد).
🕯تاریخ و اسطوره:
تاریخ و اسطوره هم بیتقصیر نیستند. در بسیاری از فرهنگها پاها جزء اعضای ممنوعه بودهاند، همیشه پنهان، همواره ممنوع، و آنچه ممنوعه باشد از منظر روانکاوی میلبرانگیزتر است. پاهایی که از زیر چادر یا دامن فقط در لحظهای گذرا دیده میشوند برای برخی از مردان دقیقا به اندازهی پستانهایی که از یقه بیرون زدهاند شهوتبرانگیز میباشند.
پاها جزو معدود نواحی بدن زنان هستند که همیشه خارج از گفتگوی جنسی قرار میگیرند، نه مثل سینه که در هر فیلمی نمایش داده میشود و نه مثل باسن که زنها خودشان دائم آنرا به رختان میکشند. پا در فرهنگ عامیانه همواره جایی بوده که «نباید» دیده شود، لمس شود یا حتی ستایش شود. و همین «نباید»، ذهن مردان را میبلعد، زیرا هرجا که ممنوعیت هست تمنا نیز وجود دارد.
اینست که مرد وقتی میبیند زنی با پاهای لاکزده پاشنهبلند میپوشد و قدمزنان صدای تقتقش را در راهرو میپراکند، بطور ناخودآگاه حس میکند دارد «دعوت» میشود. انگار نه فقط پا، بلکه تمام زن، از نوک انگشت تا لای پاهایش به او چشمک میزند. میل به پا در مردان گاهی میل به لمس کردن ممنوعههاست، حتی گاهی میلی عمیقتر: لیس زدن مرز قدرت و تسلیم، مزه کردن خاکی که زن بر آن راه رفته تا لحظهای که حس کند فرمانروا شده. آنهم نه فقط بر تن زن، بلکه بر چیزی پنهان، پست و در عین حال مقدس و تحریککننده.
@HedonMe
«فوت فتیش» یا تمایل جنسی به پاها از رایجترین انواع فتیش در مردان است، این فتیش یک «انحراف» نیست، اما آینهایست از روان مرد، پیچیدگیهای تکاملی و نمادهای قدرت و تسلیم.
⛓ زیستشناسی میل و اسطورهی تسلط
از منظر علمی، مغز انسان بخشی دارد به نام «قشر حسیپیکری» (somatosensory cortex) که مسئول پردازش احساسات بدنیست. جالب اینست که در نقشهی مغزی این بخش ناحیهی مرتبط با پاها در نزدیکی ناحیهی مرتبط با اندام جنسی قرار دارد. این همجواری در مغز، مخصوصا در برخی افراد میتواند موجب درهمآمیختگی سیگنالهای حسی و تحریکپذیری پا و سکس شود! مثل یک سیمکشی که در آن یک نور بیربط هم چراغ میل را روشن میکند (منبع).
اما این تنها وجه نورولوژیک ماجراست. از دیدگاه فرهنگی پاها همواره سمبلی از پاییندستی و تسلیم بودهاند. آنکس که بر زمین ایستاده بر خاک مسلط است، و آنکه خم میشود تا پای دیگری را ببوسد خود را به خاک میسپارد. از اینرو مردانی که گرایش به اطاعتگری دارند اغلب به پاهای زنان جذب میشوند. در ناخودآگاه آنان، پاها چیزی فراتر از اندام حرکتیست! پاها نشانهای از تسلط یا واگذاری قدرت و نماد کنترل یا رهاسازیست. (این روند در برخی از زنان نیز بطور بالعکس وجود دارد).
🕯تاریخ و اسطوره:
تاریخ و اسطوره هم بیتقصیر نیستند. در بسیاری از فرهنگها پاها جزء اعضای ممنوعه بودهاند، همیشه پنهان، همواره ممنوع، و آنچه ممنوعه باشد از منظر روانکاوی میلبرانگیزتر است. پاهایی که از زیر چادر یا دامن فقط در لحظهای گذرا دیده میشوند برای برخی از مردان دقیقا به اندازهی پستانهایی که از یقه بیرون زدهاند شهوتبرانگیز میباشند.
پاها جزو معدود نواحی بدن زنان هستند که همیشه خارج از گفتگوی جنسی قرار میگیرند، نه مثل سینه که در هر فیلمی نمایش داده میشود و نه مثل باسن که زنها خودشان دائم آنرا به رختان میکشند. پا در فرهنگ عامیانه همواره جایی بوده که «نباید» دیده شود، لمس شود یا حتی ستایش شود. و همین «نباید»، ذهن مردان را میبلعد، زیرا هرجا که ممنوعیت هست تمنا نیز وجود دارد.
اینست که مرد وقتی میبیند زنی با پاهای لاکزده پاشنهبلند میپوشد و قدمزنان صدای تقتقش را در راهرو میپراکند، بطور ناخودآگاه حس میکند دارد «دعوت» میشود. انگار نه فقط پا، بلکه تمام زن، از نوک انگشت تا لای پاهایش به او چشمک میزند. میل به پا در مردان گاهی میل به لمس کردن ممنوعههاست، حتی گاهی میلی عمیقتر: لیس زدن مرز قدرت و تسلیم، مزه کردن خاکی که زن بر آن راه رفته تا لحظهای که حس کند فرمانروا شده. آنهم نه فقط بر تن زن، بلکه بر چیزی پنهان، پست و در عین حال مقدس و تحریککننده.
@HedonMe
livescience.com
Why Do People Have Foot Fetishes?
An Arkansas man identified as the "Toe Suck Fairy" was arrested Monday (Sept. 26) following a series of incidents in which he allegedly approached women in stores, commented on their feet and asked to suck their toes. According to Reuters, the culprit, Michael…
👏42❤5👍5
📻 رادیو ردپیل
⛓ آنسوی شلاقها: ⛓ چرا بعضی زنان سلطهگر میشوند؟ خیلی از شما از من میپرسید: «شما همیشه گفتهاید که زنان در رابطه تمایل به اطاعت و تبعیت دارند. پس این گروه خاص از دخترها که نقش سلطهگر به خود میگیرند و پارتنر مطیع میخواهند از کجا میآیند؟ چرا بعضی از…
⛓ پرسشهای شما
⛓ آنسوی شلاقها:
🪙 چرا تحلیل پیراموش گرایش میسترس را ادامه ندادید؟
دلیل ادامه ندادن تحلیل پست بالا دربارهی گرایش برخی زنان به سلطهگری، تغییری بود که در میان راه رخ داد. در ابتدا دختر با رضایت کامل پذیرفته بود که اسکرینشاتهای گفتگویمان را در کانال منتشر کنم. اما اندکی بعد نظرش تغییر کرد! شاید تحت تاثیر واکنشها و کامنتهایی که زیر پست بود!
از آنجاییکه ادامهی این تحلیل بر پایهی گفتگوی میان ما بنا شده بود، با احترام به احساس و تصمیم دختر، ترجیح دادم روایت را در همان نقطه متوقف کنم. با اینحال اگر علاقمند باشید در آینده دربارهی دنیای بیدیاسام و گرایشهای آن از منظر ردپیلی و واقعگرایانه خواهم نوشت.
@Redpill_Matrix
⛓ آنسوی شلاقها:
🪙 چرا تحلیل پیراموش گرایش میسترس را ادامه ندادید؟
دلیل ادامه ندادن تحلیل پست بالا دربارهی گرایش برخی زنان به سلطهگری، تغییری بود که در میان راه رخ داد. در ابتدا دختر با رضایت کامل پذیرفته بود که اسکرینشاتهای گفتگویمان را در کانال منتشر کنم. اما اندکی بعد نظرش تغییر کرد! شاید تحت تاثیر واکنشها و کامنتهایی که زیر پست بود!
از آنجاییکه ادامهی این تحلیل بر پایهی گفتگوی میان ما بنا شده بود، با احترام به احساس و تصمیم دختر، ترجیح دادم روایت را در همان نقطه متوقف کنم. با اینحال اگر علاقمند باشید در آینده دربارهی دنیای بیدیاسام و گرایشهای آن از منظر ردپیلی و واقعگرایانه خواهم نوشت.
@Redpill_Matrix
❤48👍13👏5
📻 رادیو ردپیل
🔹 نقدی بر باشگاه مشتزنی 🔷 اثر دیوید فینچر 🔹 درسهای ردپیل از فایت کلاب دوستی پرسیده بود چرا من انقدر به فیلم «فایت کلاب» ارجاع میدهم و چرا تایلر (قهرمان فایتکلاب) در نظر ردپیلیستها چنین شأن افسانهای دارد؟ 🧼 پاسخ ساده است: «تایلر دردن» نماد مردیست که…
🔷 نقدی بر باشگاه مشتزنی
🔹 اثر دیوید فینچر
🔹 درسهای ردپیل از فایتکلاب
🔹 قسمت دوم
🛎 هشدار اسپویل کامل فیلم
فایت کلاب تنها داستان یک مرد نیست، باشگاه مشتزنی قصهی فروپاشی یک تمدن را روایت میکند. راوی صرفا یک شخصیت افسرده نیست. او نماد تمام مردانیست که در عصر مصرفگرایی و روانکاوی به او گفتهاند «مراقب سلامت روانت باش»، و نفهمید که همین نسخه خنثیترین شکل مردانگیست: مردی که خشم را در جلسات مشاوره میکُشد، میل به قدرت را اختلال مینامد و با آرام بودن، روزبروز از زنده بودن نیز فاصله میگیرد.
او تجسم نسلیست که آموخت احساسات خود را به برچسب رواندرمانی تقلیل دهد، خشمش را با لبخند سرکوب کند و میلش به تسلط را نشانهی اختلال ببیند. اما آنچه در تایلر ظهور میکند صرفا یک شخصیت دیگر نیست. تایلر اسطورهی بازگشت به آن چیزیست که فرهنگ مدرن سالها در ناخودآگاه مردان دفن کرده: سلطه، خشونت، سکس، شور، لذت آزاد.
📌 باشگاه مشتزنی کلیسا نیست، آیین بازتولید تستوسترون است:
زیرزمینهایی که در آن مردان کت شلوارپوش برای بازسازی درونیشان قوانین سرمایهداری را در لباسهای خونی پاره میکنند! در سطح نمادین باشگاه مشتزنی یک غار پیشاتمدنیست: محل پوستانداختن نسل مردان نرمشده در آغوش فرهنگ مصرفی، جایی برای تولد دوباره از دل درد و خون.
🎭 مارلا سینگر کیست؟
مارلا زن فریبندهایست که نه عشق میورزد، نه آرامش میدهد، نه وفادار است. او نه مادر است، نه معشوق، مارلا سایهی زن مدرن است: بیقرار، سرد و درعین حال اعتیادآور برای مردان. راوی با او نمیتواند رابطه برقرار کند، اما تایلر میتواند. و این یعنی زن امروزی مرد امن نمیخواهد، زنان فقط با نسخهی قوی، تاریک و خطرناک مرد درگیر میشوند، نه با نسخهی مهربان و متمدن.
🎬 صحنهی سوزاندن دست: رنجی که مرد را میسازد
تایلر دست راوی را میگیرد، مایع قلیایی میریزد و نمیگذارد فرار کند. راوی میخواهد از طریق تصویرسازی ذهنی به مراقبه پناه ببرد، تایلر نمیگذارد.
🔑 پیام: «فرار نکن! درد را حس کن! اینجا مرد میشوی، نه در تخیل.»
این صحنه نمایانگر لحظهی عبور از مرد پاستوریزه به مرد رئال است. مرد باید درد را لمس کند تا قدرتش بیدار شود. نه با ذهن، نه با دعا، نه با جلسات روانکاوی.
🩸 اگر امروزه خودتان را همچون راوی مییابید، مدفون در سکوت مصرفگرایی، مودب، آرام و در عین حال سرگردان، بدانید که تنها یک راه برای بازگشت شما وجود دارد:
به غریزهی خود بازگردید، به مشتهایی که سالهاست بسته ماندهاند، به فریادی که در گلو خفه شده، به دردی که نادیده گرفتهاید.
دنیا بیش از آنکه به «مردان خوب» نیاز داشته باشد، به مردانی نیاز دارد که زندهاند: مردانی که خطر میکنند، درد را میپذیرند و از مرزهای تمدن پاستوریزه عبور میکنند تا جوهر خود را بازیابند. و اگر جایی هست که باید فریاد بزنید، درست همانجاست که باید قدم بگذارید. برای آن مردی که سالهاست در درونتان دربند است، هنوز زنده است، هنوز میتپد، اما منتظر بیداریست.
🔔 بنابراین باشگاه مشتزنی تنها یک فیلم نبود، زنگ بیدارباشی بود برای مردانی که سالها در خواب غفلت فرورفتهاند.
@HedonMe
🔹 اثر دیوید فینچر
🔹 درسهای ردپیل از فایتکلاب
🔹 قسمت دوم
🛎 هشدار اسپویل کامل فیلم
فایت کلاب تنها داستان یک مرد نیست، باشگاه مشتزنی قصهی فروپاشی یک تمدن را روایت میکند. راوی صرفا یک شخصیت افسرده نیست. او نماد تمام مردانیست که در عصر مصرفگرایی و روانکاوی به او گفتهاند «مراقب سلامت روانت باش»، و نفهمید که همین نسخه خنثیترین شکل مردانگیست: مردی که خشم را در جلسات مشاوره میکُشد، میل به قدرت را اختلال مینامد و با آرام بودن، روزبروز از زنده بودن نیز فاصله میگیرد.
او تجسم نسلیست که آموخت احساسات خود را به برچسب رواندرمانی تقلیل دهد، خشمش را با لبخند سرکوب کند و میلش به تسلط را نشانهی اختلال ببیند. اما آنچه در تایلر ظهور میکند صرفا یک شخصیت دیگر نیست. تایلر اسطورهی بازگشت به آن چیزیست که فرهنگ مدرن سالها در ناخودآگاه مردان دفن کرده: سلطه، خشونت، سکس، شور، لذت آزاد.
📌 باشگاه مشتزنی کلیسا نیست، آیین بازتولید تستوسترون است:
زیرزمینهایی که در آن مردان کت شلوارپوش برای بازسازی درونیشان قوانین سرمایهداری را در لباسهای خونی پاره میکنند! در سطح نمادین باشگاه مشتزنی یک غار پیشاتمدنیست: محل پوستانداختن نسل مردان نرمشده در آغوش فرهنگ مصرفی، جایی برای تولد دوباره از دل درد و خون.
🎭 مارلا سینگر کیست؟
مارلا زن فریبندهایست که نه عشق میورزد، نه آرامش میدهد، نه وفادار است. او نه مادر است، نه معشوق، مارلا سایهی زن مدرن است: بیقرار، سرد و درعین حال اعتیادآور برای مردان. راوی با او نمیتواند رابطه برقرار کند، اما تایلر میتواند. و این یعنی زن امروزی مرد امن نمیخواهد، زنان فقط با نسخهی قوی، تاریک و خطرناک مرد درگیر میشوند، نه با نسخهی مهربان و متمدن.
🎬 صحنهی سوزاندن دست: رنجی که مرد را میسازد
تایلر دست راوی را میگیرد، مایع قلیایی میریزد و نمیگذارد فرار کند. راوی میخواهد از طریق تصویرسازی ذهنی به مراقبه پناه ببرد، تایلر نمیگذارد.
🔑 پیام: «فرار نکن! درد را حس کن! اینجا مرد میشوی، نه در تخیل.»
این صحنه نمایانگر لحظهی عبور از مرد پاستوریزه به مرد رئال است. مرد باید درد را لمس کند تا قدرتش بیدار شود. نه با ذهن، نه با دعا، نه با جلسات روانکاوی.
🩸 اگر امروزه خودتان را همچون راوی مییابید، مدفون در سکوت مصرفگرایی، مودب، آرام و در عین حال سرگردان، بدانید که تنها یک راه برای بازگشت شما وجود دارد:
به غریزهی خود بازگردید، به مشتهایی که سالهاست بسته ماندهاند، به فریادی که در گلو خفه شده، به دردی که نادیده گرفتهاید.
دنیا بیش از آنکه به «مردان خوب» نیاز داشته باشد، به مردانی نیاز دارد که زندهاند: مردانی که خطر میکنند، درد را میپذیرند و از مرزهای تمدن پاستوریزه عبور میکنند تا جوهر خود را بازیابند. و اگر جایی هست که باید فریاد بزنید، درست همانجاست که باید قدم بگذارید. برای آن مردی که سالهاست در درونتان دربند است، هنوز زنده است، هنوز میتپد، اما منتظر بیداریست.
🔔 بنابراین باشگاه مشتزنی تنها یک فیلم نبود، زنگ بیدارباشی بود برای مردانی که سالها در خواب غفلت فرورفتهاند.
@HedonMe
👏66❤5💊5
📻 رادیو ردپیل
🌠 سخنی با دانشآموختگان ۲/۲: در روزگار ما مُد بیش از آنکه از دل نیاز برخیزد از سطح تقلید میجوشد. هرآنچه که در فضای مجازی اندکی وایرال میشود، مثل مگس بر شهد جماعت نادان را گرد خویش میآورد. شوربختانه در این کارزار زرق و برق نخستین کسانی که به آن یورش میبرند…
🕯 جایی برای فرار نیست (اپیزود اول)
گاهی دختری را در خیابان میبینید و چیزی در قلبتان فرو میریزد، با یک نگاه بیصدا و یک آه بیدفاع درونی: «کاش میشد داشته باشمش…». اینجا همان لحظهایست که ناخودآگاهتان پیش از آنکه حتی کلامی رد و بدل شده باشد مانند یک برهی زخمی به زانو درمیآید. از منظر روانشناسی بازی، نخستین مواجههی مرد با زنی که او را «بیش از حد خوب» میپندارد در واقع ورود به یک درگیری درونیست: درگیری با نفس.
یاران من، حسرتی که در دلتان میجوشد علامت ضعف نیست، نشانهی مرزیست که ذهنتان میان «آنچه هستید» و «آنچه میخواهید باشید» کشیده و این مرز هرچه زودتر باید دریده شود. اگر دختری را میبینید و حسرت داشتن او در قلبتان زبانه میکشد، این افسوس الزاما به زیبایی زن یا پائینتر بودن شما نسبت به او مربوط نمیشود. زیرا شما در یک مرحلهی ناخودآگاه تصمیم گرفتهاید که «آن دختر از دسترس من خارج است»! این همان تلهی ذهنیست که قبل از اینکه زن حتی شما را ببیند از بازی حذفتان میکند. تا زمانیکه این پیشفرض را پاک نکنید حتی اگر دختر به شما لبخند بزند آنرا لایق خود نمیدانید.
🔖 ادامه دارد...
@HedonMe
گاهی دختری را در خیابان میبینید و چیزی در قلبتان فرو میریزد، با یک نگاه بیصدا و یک آه بیدفاع درونی: «کاش میشد داشته باشمش…». اینجا همان لحظهایست که ناخودآگاهتان پیش از آنکه حتی کلامی رد و بدل شده باشد مانند یک برهی زخمی به زانو درمیآید. از منظر روانشناسی بازی، نخستین مواجههی مرد با زنی که او را «بیش از حد خوب» میپندارد در واقع ورود به یک درگیری درونیست: درگیری با نفس.
یاران من، حسرتی که در دلتان میجوشد علامت ضعف نیست، نشانهی مرزیست که ذهنتان میان «آنچه هستید» و «آنچه میخواهید باشید» کشیده و این مرز هرچه زودتر باید دریده شود. اگر دختری را میبینید و حسرت داشتن او در قلبتان زبانه میکشد، این افسوس الزاما به زیبایی زن یا پائینتر بودن شما نسبت به او مربوط نمیشود. زیرا شما در یک مرحلهی ناخودآگاه تصمیم گرفتهاید که «آن دختر از دسترس من خارج است»! این همان تلهی ذهنیست که قبل از اینکه زن حتی شما را ببیند از بازی حذفتان میکند. تا زمانیکه این پیشفرض را پاک نکنید حتی اگر دختر به شما لبخند بزند آنرا لایق خود نمیدانید.
🔖 ادامه دارد...
@HedonMe
❤44👍10👏4💊1
📻 رادیو ردپیل
🕯 جایی برای فرار نیست (اپیزود اول) گاهی دختری را در خیابان میبینید و چیزی در قلبتان فرو میریزد، با یک نگاه بیصدا و یک آه بیدفاع درونی: «کاش میشد داشته باشمش…». اینجا همان لحظهایست که ناخودآگاهتان پیش از آنکه حتی کلامی رد و بدل شده باشد مانند یک برهی…
🕯 راهی برای فرار نیست (اپیزود دوم)
🔦 پس چکار باید کرد؟
بجای آنکه فرار کنید یا به رویا پناه ببرید باید بمانید و نگاه کنید، از خودتان بپرسید: «چرا فکر میکنم نمیتوانم او را داشته باشم؟» این سؤال کلید رهاییست، زیرا در اغلب موارد شما به خود آن دختر جذب نشدهاید، شما عاشق برداشت ذهنی خودتان از او شدهاید. به تخیلی که در ذهنتان ساختهاید، به تصوری که خودتان را «بیرون از آن» چیدهاید.
🔥 قانون مردان سطح بالا:
هر زنی که در ذهن شما «بیش از حد خوب» به نظر میرسد آینهایست که ضعف ذهنیتان را منعکس میکند. اینجا نه زمان فرار است نه زمان خیالبافی. اکنون «زمان تقابل» است، تقابل با عمیقترین ترسهای ذهنتان: یا زنجیرهای ذهنیتان را میشکنید و وارد بازی میشوید، یا مابقی عمر خود را در مقابل زنان خاص تماشاگر باقی میمانید و خودارضایی میکنید.
مردی که از زنان خاص فرار میکند در واقع از نسخهی بالاتری از خودش میگریزد. اما آنکس که میایستد، نگاه میکند و قدم برمیدارد، حتی با پاهایی لرزان، اوست که در راه مرد شدن و نبرد با خویشتن پا گذاشته، و این سرآغاز رهاییست.
@HedonMe
🔦 پس چکار باید کرد؟
بجای آنکه فرار کنید یا به رویا پناه ببرید باید بمانید و نگاه کنید، از خودتان بپرسید: «چرا فکر میکنم نمیتوانم او را داشته باشم؟» این سؤال کلید رهاییست، زیرا در اغلب موارد شما به خود آن دختر جذب نشدهاید، شما عاشق برداشت ذهنی خودتان از او شدهاید. به تخیلی که در ذهنتان ساختهاید، به تصوری که خودتان را «بیرون از آن» چیدهاید.
🔥 قانون مردان سطح بالا:
هر زنی که در ذهن شما «بیش از حد خوب» به نظر میرسد آینهایست که ضعف ذهنیتان را منعکس میکند. اینجا نه زمان فرار است نه زمان خیالبافی. اکنون «زمان تقابل» است، تقابل با عمیقترین ترسهای ذهنتان: یا زنجیرهای ذهنیتان را میشکنید و وارد بازی میشوید، یا مابقی عمر خود را در مقابل زنان خاص تماشاگر باقی میمانید و خودارضایی میکنید.
مردی که از زنان خاص فرار میکند در واقع از نسخهی بالاتری از خودش میگریزد. اما آنکس که میایستد، نگاه میکند و قدم برمیدارد، حتی با پاهایی لرزان، اوست که در راه مرد شدن و نبرد با خویشتن پا گذاشته، و این سرآغاز رهاییست.
@HedonMe
👏64❤17👍5💔1💊1
Forwarded from Attraction Code | جذب زنان
❤️🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول)
سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند.
اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان حس افسردگی، پوچی، افکار خطرناک و انتقامجویانه نسبت خود و یا دیگران دارید، حتما به یک «پیکاپ آرتیست» یا یک روانشناس مجرب مراجعه بکنید. اما این را بدانید، هرقدری هم که با انواع مشکلات روحی/روانی دست و پنجه نرم میکنید، شما تنها نیستید. من شنوای دردها و مصائبتان هستم و با تمام توانم به شما کمک خواهم کرد. پس بخوانید، تراژدی قرص تلخ قرمز را:
🔴 قرص تلخ قرمز:
🔺 سرنوشت وحشتناک الیوت راجر
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت اول
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت دوم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت سوم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت چهارم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت پنجم
🔺 نکتهی مهم: تفاوت غرور آلفا و امگا
🔺 پیام مانیفست الیوت
🔺 چرا هیچ روانشناسی نتوانست کمکی به او بکند؟
🔺 دیدگاه زنان و جامعه به مردان امگا
#Red_Pill
@HedonMe
سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند.
اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان حس افسردگی، پوچی، افکار خطرناک و انتقامجویانه نسبت خود و یا دیگران دارید، حتما به یک «پیکاپ آرتیست» یا یک روانشناس مجرب مراجعه بکنید. اما این را بدانید، هرقدری هم که با انواع مشکلات روحی/روانی دست و پنجه نرم میکنید، شما تنها نیستید. من شنوای دردها و مصائبتان هستم و با تمام توانم به شما کمک خواهم کرد. پس بخوانید، تراژدی قرص تلخ قرمز را:
🔴 قرص تلخ قرمز:
🔺 سرنوشت وحشتناک الیوت راجر
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت اول
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت دوم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت سوم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت چهارم
🔺 سرنوشت الیوت راجر قسمت پنجم
🔺 نکتهی مهم: تفاوت غرور آلفا و امگا
🔺 پیام مانیفست الیوت
🔺 چرا هیچ روانشناسی نتوانست کمکی به او بکند؟
🔺 دیدگاه زنان و جامعه به مردان امگا
#Red_Pill
@HedonMe
❤19💊1
Attraction Code | جذب زنان
❤️🔥 ماجرای قرص تلخ قرمز (بخش اول) سرنوشت الیوت راجر که در زیر این پست آمده را حتما بخوانید، من متوجه شدهام که بسیاری از جوانان ما در ایران در واقع با مشکلی شبیه به الیوت راجر دست و پنجه نرم میکنند. اگر بدلیل مشکلات عاطفی، تنهایی و انتخاب نشدن از سوی زنان…
وقتی از «قربانیان انقلاب جنسی» سخن میگوییم بلافاصله ذهن بسیاری سراغ تیراندازها یا خودکشیهای پر سروصدا میرود، اما حقیقت آنست که اکثریت مطلق قربانیان نه فریاد میکشند و نه گلولهای شلیک میکنند. آنها در انزوای جنسی و عاطفی تنها «افسوس» میخورند.
میلیونها مرد در سکوت خبری هرروز اندکی بیشتر فرومیریزند: با لبخند دختری که از کنار آنها بیتفاوت میگذرد، با نگاهی که هرگز پاسخ داده نمیشود و با طرد شدنهایی که آرام و خاموش ایشان را از درون میفرساید.
اینها مردانیاند که بدلیل حذف شدن از چرخهی انتخاب جنسی به افسردگی مزمن، تنهایی، اختلال اضطراب، اعتیاد و فروپاشی روانی گرفتار شدهاند. اینها صدای خفهی بازندگانی هستند که هرگز فرصت رقابت نیافتند. قربانیان انقلاب جنسی همیشه با خون نمینویسند، گاهی تنها بیصدا ناپدید میشوند. رد پای مردانی چون صادق هدایت، مارک لپین یا الیوت راجر شاید در تاریخ بجا مانده باشد، اما نسخههای خاموشتر آنها هر روز میان ما قدم میزنند، در چهرهی کارگری که به نقطهای خیره میشود، در پشت فرمان رانندهای که ساعتها حرف نمیزند، و یا در انعکاس غمگین مردی که خود را در آینه تماشا میکند.
@HedonMe
میلیونها مرد در سکوت خبری هرروز اندکی بیشتر فرومیریزند: با لبخند دختری که از کنار آنها بیتفاوت میگذرد، با نگاهی که هرگز پاسخ داده نمیشود و با طرد شدنهایی که آرام و خاموش ایشان را از درون میفرساید.
اینها مردانیاند که بدلیل حذف شدن از چرخهی انتخاب جنسی به افسردگی مزمن، تنهایی، اختلال اضطراب، اعتیاد و فروپاشی روانی گرفتار شدهاند. اینها صدای خفهی بازندگانی هستند که هرگز فرصت رقابت نیافتند. قربانیان انقلاب جنسی همیشه با خون نمینویسند، گاهی تنها بیصدا ناپدید میشوند. رد پای مردانی چون صادق هدایت، مارک لپین یا الیوت راجر شاید در تاریخ بجا مانده باشد، اما نسخههای خاموشتر آنها هر روز میان ما قدم میزنند، در چهرهی کارگری که به نقطهای خیره میشود، در پشت فرمان رانندهای که ساعتها حرف نمیزند، و یا در انعکاس غمگین مردی که خود را در آینه تماشا میکند.
@HedonMe
💔28❤15👍3💊2🔥1💋1😭1
چه کسی از شما تمایل به برده بودن در سکس دارد؟ (نظرسنجی ناشناس)
Anonymous Poll
20%
تمایل دارم بردهی دختر باشم
72%
تمایل دارم سلطهگر باشم
8%
هیچکدام، جق میزنم
❤5💊2
📜 آغاز یک روایت تکاندهنده
در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر طبیعت را به سقط جنین کشاندهاند.
خواهید خواند که چگونه مردانگی قدم به قدم ضعیف شد و چگونه مارکسیسم فرهنگی، ایدئولوژی چپگرایانه و رسانههای غربی دست به دست هم دادند تا زن را مرد کنند و مرد را آنچنان بیخاصیت و خاکبرسر که حتی نر بودن خودش را هم انکار کند.
📌 پست بعدی: چگونه به اینجا رسیدیم؟ چگونه زن دیگر زن نیست، مرد دیگر مرد نیست و نسل بعدی قرار است نه آدم باشد، نه حیوان، بلکه محصول آزمایشگاه پروپاگاندای چپ.
@Redpill_Matrix
در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر طبیعت را به سقط جنین کشاندهاند.
خواهید خواند که چگونه مردانگی قدم به قدم ضعیف شد و چگونه مارکسیسم فرهنگی، ایدئولوژی چپگرایانه و رسانههای غربی دست به دست هم دادند تا زن را مرد کنند و مرد را آنچنان بیخاصیت و خاکبرسر که حتی نر بودن خودش را هم انکار کند.
📌 پست بعدی: چگونه به اینجا رسیدیم؟ چگونه زن دیگر زن نیست، مرد دیگر مرد نیست و نسل بعدی قرار است نه آدم باشد، نه حیوان، بلکه محصول آزمایشگاه پروپاگاندای چپ.
@Redpill_Matrix
❤36👍7💊7🔥3🤩1
📻 رادیو ردپیل
📜 آغاز یک روایت تکاندهنده در پاسخ به درخواستهای مکرر شما دوستان، تحلیل مفصلی پیرامون «دروغ بزرگ» نوشتم. سفری در بستر تاریخ، از انقلاب فرانسه تا عصر فرهنگ ووک، از متفکران قرن نوزدهمی تا فاحشههایی که امروز در لباس فمنیست، با لزبینگرایی و ترنسگرایی مادر…
📚 فاحشهای به نام برابری (بسیار مهم)
🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد.
روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد که همین شعار روزی به فاحشهای بدکاره بدل شود! فاحشهای که با آلت ایدئولوژی، تا ته در گلوی هویت بشر فرو میرود و هستی مرد را از بنیان خفه میکند. آن روز در پاریس خونین فقط سر پادشاه بریده نشد، سر عقل و منطق بشری هم با گیوتین زده شد.
🦠 ایدهی خام ویروس برابری:
در قرن نوزدهم، متفکرانی چون مارکس و انگلس با الهام از فضای پس از انقلاب ساختارهای اجتماعی را بازتاب منافع اقتصادی و طبقاتی میدانستند. انگلس مدعی بود که سلطهی مرد بر زن زاییدهی خانوادهی پدرسالار و اقتصاد مالکیتمحور است. از همینجا بود که چپگرایی با طبیعت سرشاخ شد و گفت: زن و مرد ذات ندارند، فقط قربانی ساختارند.
🦠 از دل این باورها ویروسی شوم و خطرناک متولد شد:
در قرن بیستم مسیر چپ فرهنگی شکل تازهای به خود گرفت. مارکسیستهای فرهنگی، فمینیستهای موج دوم و بعدها نظریهپردازان جنسیت یکصدا زوزه میکشیدند که «جنسیت ساختهی جامعه است»! یکی از پیرپتیارههای فمینیسم به نام سیمون دوبووار گفت: «زنان زن به دنیا نمیآیند، زن میشوند!». یعنی به زبان ساده: کُس بودن هم ساختهی تربیت و فرهنگ است، نه زیستشناسی.
چنین ایدههایی که در سطح جهانی در بوق و کرنا میشدند به سرعت شدت گرفتند و مردم نیز بر این باور شدند که همهی انسانها فارغ از جنسیت، رنگ، نژاد، ساختار روانی یا توان زیستی باهم کاملا «برابر» هستند. آنها چنین تصور کردند که تمامی نقشهای زنانه و مردانه ساختهی «فرهنگ» است و هیچ ارتباطی با زیستشناسی جنسیت ندارد.
جامعه باور کرد که زنان و مردان واقعا تفاوتی ندارند، که لطافت زن حاصل تعلیم و تربیت است و خایههای مرد هم محصول فشار محیط. با این دروغها چپها کل ساختار طبیعی تمدن را دور ریختند و شروع کردند به مهندسی معکوس آدمیزاد. اما نفهمیدند که در حال بریدن همان ریشههایی هستند که تمدن بشری بر مبنای آن ایستاده است.
در نتیجهی این ساختار بنیان خانواده از هم پاشید، هویت جنسی له شد، دخترها از مادر بودن شرمنده شدند و پسرها از مرد بودن فرار کردند. در میانهی اینهمه جنون، قهرمانان دیزنی از فاحشههای زنسالار ساخته شدند و مردها به عروسک خیمهشببازی فرهنگ ووک تبدیل شدند.
🌎 علم اما راه دیگری رفت. بیولوژی و روانشناسی تکاملی فریاد زدند که:
🔹زن و مرد نه فقط تفاوت دارند، بلکه «باید» متفاوت باشند.
🔹سیاهپوست با سفیدپوست برابر نیست.
🔹این تفاوتها نتیجهی میلیونها سال بقا، تولیدمثل و انتخاب طبیعیست.
🔹ویژگیهای رفتاری زنانه (عفت و حیا و پاکدامنی و...) همگی خصائل تکاملی زنان هستند که مستقیما منجر به بقای آنها میشدند و سیستم تربیتی حق ندارد آنها را در روند رشد کودک حذف کند.
🔹ویژگیهای رفتاری مردانه (شهامت و دلیری و سلحشوری و...) همگی برآمده از خزانهی ژنیست و سیستم نباید آنها را صرفا «فرهنگی» بنامد و مردان را از مردانگی ساقط کند.
🗒 و درست در لحظهای که علم میکوشید حقایق را آشکار سازد، رسانهها، دانشگاهها و مدارس نسخهی تحریفشدهی چپ را تزریق میکردند.
آنها به دستور اربابان دموکرات و سرمایهداران هالیوود، نسخهی چپ تحریفشده را در حلق دانشآموزان فرو کردند: ایدهی «برابری جنسیتی» باید در جامعه حاکم باشد، دخترهایتان نباید عروسک دوست داشته باشند، پسرهایتان نباید قوی بودن را یاد بگیرند، مردسالاری تمام بنیان تاریخ را ساخته و زنان همیشه مظلوم واقع شدهاند.
واقعیت آنست که هر نوعی از نظام جفتیابی، چه سنتی، چه مردسالار و چه مدرن، در نهایت با انتخاب و ترجیح زنان شکل میگیرد. زیرا این زنان هستند که حق انتخاب جنسی را در دست دارند، حتی سیستم به اصطلاح «مردسالاری» نیز مستقیما برآمده از انتخاب زنان بوده (مطالعهی اول و دوم). نقش زنان همیشه گزینشگر ژنها بوده و مردان باید چیزی عرضه میکردند تا نزد جنس مخالف پذیرفته شوند: قدرت، پول، افتخار، خلاقیت، خطر.
سرانجام «فرهنگ ووک» که شامل هالیوود، دموکراتها، فمنیسم، چپیها، الجیبیتیها و دیگر نهادهای قدرت در جهان میشود این تفاوتهای طبیعی را «نابرابری» نامید و تفاوت در میل جنسی، نقشهای اجتماعی و تواناییهای جسمی/روانی را ظلمی بر زنان دانست. از همین رو آتها تمام تلاش خود را کردند تا زن را مرد کنند و مرد را شرمزده از مرد بودن.
💊 اما امروزه ردپیل آمده تا این پردهها را پاره کند و نشان دهد که این دروغها جهان را به مرز فروپاشی کشاندهاند. کودکان بیهویت، مردانی ضعیف و منفعل، زنانی سردرگم و عاصی و فرهنگی بیریشه نتیجهی این پروپاگاندای جنسیتیست.
🎙کانال اول ما: دانشگاه جذب زنان
🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد.
روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد که همین شعار روزی به فاحشهای بدکاره بدل شود! فاحشهای که با آلت ایدئولوژی، تا ته در گلوی هویت بشر فرو میرود و هستی مرد را از بنیان خفه میکند. آن روز در پاریس خونین فقط سر پادشاه بریده نشد، سر عقل و منطق بشری هم با گیوتین زده شد.
🦠 ایدهی خام ویروس برابری:
در قرن نوزدهم، متفکرانی چون مارکس و انگلس با الهام از فضای پس از انقلاب ساختارهای اجتماعی را بازتاب منافع اقتصادی و طبقاتی میدانستند. انگلس مدعی بود که سلطهی مرد بر زن زاییدهی خانوادهی پدرسالار و اقتصاد مالکیتمحور است. از همینجا بود که چپگرایی با طبیعت سرشاخ شد و گفت: زن و مرد ذات ندارند، فقط قربانی ساختارند.
🦠 از دل این باورها ویروسی شوم و خطرناک متولد شد:
در قرن بیستم مسیر چپ فرهنگی شکل تازهای به خود گرفت. مارکسیستهای فرهنگی، فمینیستهای موج دوم و بعدها نظریهپردازان جنسیت یکصدا زوزه میکشیدند که «جنسیت ساختهی جامعه است»! یکی از پیرپتیارههای فمینیسم به نام سیمون دوبووار گفت: «زنان زن به دنیا نمیآیند، زن میشوند!». یعنی به زبان ساده: کُس بودن هم ساختهی تربیت و فرهنگ است، نه زیستشناسی.
چنین ایدههایی که در سطح جهانی در بوق و کرنا میشدند به سرعت شدت گرفتند و مردم نیز بر این باور شدند که همهی انسانها فارغ از جنسیت، رنگ، نژاد، ساختار روانی یا توان زیستی باهم کاملا «برابر» هستند. آنها چنین تصور کردند که تمامی نقشهای زنانه و مردانه ساختهی «فرهنگ» است و هیچ ارتباطی با زیستشناسی جنسیت ندارد.
جامعه باور کرد که زنان و مردان واقعا تفاوتی ندارند، که لطافت زن حاصل تعلیم و تربیت است و خایههای مرد هم محصول فشار محیط. با این دروغها چپها کل ساختار طبیعی تمدن را دور ریختند و شروع کردند به مهندسی معکوس آدمیزاد. اما نفهمیدند که در حال بریدن همان ریشههایی هستند که تمدن بشری بر مبنای آن ایستاده است.
در نتیجهی این ساختار بنیان خانواده از هم پاشید، هویت جنسی له شد، دخترها از مادر بودن شرمنده شدند و پسرها از مرد بودن فرار کردند. در میانهی اینهمه جنون، قهرمانان دیزنی از فاحشههای زنسالار ساخته شدند و مردها به عروسک خیمهشببازی فرهنگ ووک تبدیل شدند.
🌎 علم اما راه دیگری رفت. بیولوژی و روانشناسی تکاملی فریاد زدند که:
🔹زن و مرد نه فقط تفاوت دارند، بلکه «باید» متفاوت باشند.
🔹سیاهپوست با سفیدپوست برابر نیست.
🔹این تفاوتها نتیجهی میلیونها سال بقا، تولیدمثل و انتخاب طبیعیست.
🔹ویژگیهای رفتاری زنانه (عفت و حیا و پاکدامنی و...) همگی خصائل تکاملی زنان هستند که مستقیما منجر به بقای آنها میشدند و سیستم تربیتی حق ندارد آنها را در روند رشد کودک حذف کند.
🔹ویژگیهای رفتاری مردانه (شهامت و دلیری و سلحشوری و...) همگی برآمده از خزانهی ژنیست و سیستم نباید آنها را صرفا «فرهنگی» بنامد و مردان را از مردانگی ساقط کند.
🗒 و درست در لحظهای که علم میکوشید حقایق را آشکار سازد، رسانهها، دانشگاهها و مدارس نسخهی تحریفشدهی چپ را تزریق میکردند.
آنها به دستور اربابان دموکرات و سرمایهداران هالیوود، نسخهی چپ تحریفشده را در حلق دانشآموزان فرو کردند: ایدهی «برابری جنسیتی» باید در جامعه حاکم باشد، دخترهایتان نباید عروسک دوست داشته باشند، پسرهایتان نباید قوی بودن را یاد بگیرند، مردسالاری تمام بنیان تاریخ را ساخته و زنان همیشه مظلوم واقع شدهاند.
واقعیت آنست که هر نوعی از نظام جفتیابی، چه سنتی، چه مردسالار و چه مدرن، در نهایت با انتخاب و ترجیح زنان شکل میگیرد. زیرا این زنان هستند که حق انتخاب جنسی را در دست دارند، حتی سیستم به اصطلاح «مردسالاری» نیز مستقیما برآمده از انتخاب زنان بوده (مطالعهی اول و دوم). نقش زنان همیشه گزینشگر ژنها بوده و مردان باید چیزی عرضه میکردند تا نزد جنس مخالف پذیرفته شوند: قدرت، پول، افتخار، خلاقیت، خطر.
سرانجام «فرهنگ ووک» که شامل هالیوود، دموکراتها، فمنیسم، چپیها، الجیبیتیها و دیگر نهادهای قدرت در جهان میشود این تفاوتهای طبیعی را «نابرابری» نامید و تفاوت در میل جنسی، نقشهای اجتماعی و تواناییهای جسمی/روانی را ظلمی بر زنان دانست. از همین رو آتها تمام تلاش خود را کردند تا زن را مرد کنند و مرد را شرمزده از مرد بودن.
💊 اما امروزه ردپیل آمده تا این پردهها را پاره کند و نشان دهد که این دروغها جهان را به مرز فروپاشی کشاندهاند. کودکان بیهویت، مردانی ضعیف و منفعل، زنانی سردرگم و عاصی و فرهنگی بیریشه نتیجهی این پروپاگاندای جنسیتیست.
🎙کانال اول ما: دانشگاه جذب زنان
👏43💊9❤5🔥4👍2
📻 رادیو ردپیل
📚 فاحشهای به نام برابری (بسیار مهم) 🔖 از انقلاب فرانسه تا انکار طبیعت! تاریخچهی کامل دروغی که تمدن را ویران کرد. روزی روزگاری، در کوران انقلاب فرانسه، وقتی مردم به تنگ آمده از سلطهی کلیسا و تاج و تخت فریاد «برابری، آزادی، برادری» سر دادند، کسی گمان نمیبرد…
🌐 پرسشهای شما:
🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟
📌 پاسخ در پست بعدی...
@Redpill_Matrix
🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟
📌 پاسخ در پست بعدی...
@Redpill_Matrix
❤28👍5💊1
📻 رادیو ردپیل
🌐 پرسشهای شما: 🏳🌈 چرا در هر فیلم هالیوودی باید حتما پای یک سیاهپوست، یک لزبین، یک ترنس با آرایش دلقکی یا یک مرد زننما وسط باشد؟ چرا اگر کارگردانی جرئت کند بازیگر سفیدپوست و دگرجنسگرا انتخاب کند بلافاصله به نژادپرستی و فاشیسم متهم میشود؟ 📌 پاسخ در پست…
📽 سینمایی برای سلاخی واقعیت
🏳🌈 وقتی هالیوود به فاحشهخانهی ایدئولوژی تبدیل میشود
امروزه هالیوود دیگر عرصهی هنر نیست و بدل به کارخانهی شستوشوی مغزی شده است. چون فیلمنامهها دیگر قصه نمیسازند، بلکه دیکتههای حزبی را نشخوار میکنند. چون دستور کار باید دقیق و شفاف باشد: نابودی هویت، انکار جنسیت و تزریق شرم به هر آنکه طبیعیست.
فرهنگ ووک، همان فاحشهی پیر و پر آرایشیست که از دل گور انقلاب فرانسه بیرون آمد و امروز با پرچم رنگینکمانی خود به جان تمدن افتاده. فرهنگی که مردان را منحرف و متجاوز میداند، مادر بودن را بردگی، سفید بودن را گناه و تفاوتهای طبیعی را ظلم.
هالیوود به عنوان ابزاری برای مهندسی ذهن تودهها بازوی تصویری این فرقه است. پردهی نقرهای سینما بدل به محراب جدید باورهای بیمار گشته و کارگردانان سیستم نیز کشیشهای مراسم جنگیری حقیقت. کودک امروز با انیمیشنی بزرگ میشود که در آن پدر خانواده گی است! مادر خانواده ترنس میباشد! و قهرمان داستان نیز دخترکیست که ریش دارد و به دنبال انتقام از «نرینگی سمی»ست.
اما در پس این نمایش پرزرقوبرق عدالت و برابری، همچنان پول و قدرت است که فرمان میراند. در پشت صحنه، حزب دموکرات ایالات متحده به همراه شبکهای از سرمایهداران جهانی، سلبریتیها و رسانههای جریان اصلی، با نقاب فریبندهی «عدالت اجتماعی» هر روز یک تکه از جنسیت، سنت، خانواده، تاریخ و طبیعت را میبُرند، میسوزانند و با وقاحتی تمام آنرا پیشرفت مینامند. هالیوود میداند که تمدن بشری و ذهن انسان با گلوله نمیمیرد، بلکه با قصه مسموم میشود. با تصاویری که در قالب آثار هنری، آرامآرام و ذرهذره دروغهای سمی را به خورد کودکان و نسل زد میدهند.
و روزی فرا میرسد که این کودکان بزرگ میشوند، بدون اینکه بدانند مرد هستند یا زن! موجوداتی سرگردان میان دوگانگی زیستی، تهی از ریشه، تهی از نقش و تهی از هویت. اینچنین است که هویت جنسی، و در پی آن شالودهی روان انسان مدرن از درون دچار فروپاشی میشود، از اعماق ذهنی که دیگر نمیداند چیست، باید چه باشد و اصلا چرا به دنیا آمده است!
@Redpill_Matrix
🏳🌈 وقتی هالیوود به فاحشهخانهی ایدئولوژی تبدیل میشود
امروزه هالیوود دیگر عرصهی هنر نیست و بدل به کارخانهی شستوشوی مغزی شده است. چون فیلمنامهها دیگر قصه نمیسازند، بلکه دیکتههای حزبی را نشخوار میکنند. چون دستور کار باید دقیق و شفاف باشد: نابودی هویت، انکار جنسیت و تزریق شرم به هر آنکه طبیعیست.
فرهنگ ووک، همان فاحشهی پیر و پر آرایشیست که از دل گور انقلاب فرانسه بیرون آمد و امروز با پرچم رنگینکمانی خود به جان تمدن افتاده. فرهنگی که مردان را منحرف و متجاوز میداند، مادر بودن را بردگی، سفید بودن را گناه و تفاوتهای طبیعی را ظلم.
هالیوود به عنوان ابزاری برای مهندسی ذهن تودهها بازوی تصویری این فرقه است. پردهی نقرهای سینما بدل به محراب جدید باورهای بیمار گشته و کارگردانان سیستم نیز کشیشهای مراسم جنگیری حقیقت. کودک امروز با انیمیشنی بزرگ میشود که در آن پدر خانواده گی است! مادر خانواده ترنس میباشد! و قهرمان داستان نیز دخترکیست که ریش دارد و به دنبال انتقام از «نرینگی سمی»ست.
اما در پس این نمایش پرزرقوبرق عدالت و برابری، همچنان پول و قدرت است که فرمان میراند. در پشت صحنه، حزب دموکرات ایالات متحده به همراه شبکهای از سرمایهداران جهانی، سلبریتیها و رسانههای جریان اصلی، با نقاب فریبندهی «عدالت اجتماعی» هر روز یک تکه از جنسیت، سنت، خانواده، تاریخ و طبیعت را میبُرند، میسوزانند و با وقاحتی تمام آنرا پیشرفت مینامند. هالیوود میداند که تمدن بشری و ذهن انسان با گلوله نمیمیرد، بلکه با قصه مسموم میشود. با تصاویری که در قالب آثار هنری، آرامآرام و ذرهذره دروغهای سمی را به خورد کودکان و نسل زد میدهند.
و روزی فرا میرسد که این کودکان بزرگ میشوند، بدون اینکه بدانند مرد هستند یا زن! موجوداتی سرگردان میان دوگانگی زیستی، تهی از ریشه، تهی از نقش و تهی از هویت. اینچنین است که هویت جنسی، و در پی آن شالودهی روان انسان مدرن از درون دچار فروپاشی میشود، از اعماق ذهنی که دیگر نمیداند چیست، باید چه باشد و اصلا چرا به دنیا آمده است!
@Redpill_Matrix
❤47💔5💊4👏3👍2🔥1
📻 رادیو ردپیل
▪️ردپیل ایرانی: ▪️نبرد در میدان مین زنسالاری از جامعهی غرب بگذریم. آنچه در آن سوی مرزها رخ میدهد، گرچه آموزنده و قابل تامل است، اما درمان زخمهای ما نیست. نسخهای که برای بورلیهیلز نوشته شده، در خیابان ولیعصر کارایی ندارد. بازی اینجاست که خون میطلبد،…
شما مرد هستید! و این یعنی هرگز و در هیچ کجای تاریخ یا طبیعت، هیچ زنی خلق نشده که شما را بدون قید و شرط بخواهد. عشق زنان قراردادیست پنهان که مشروط است به قدرت، جسارت و فریم شما و صدایی که با آن جهان را فرمان میدهید. اگر روزی کارتان را از دست بدهید، اگر فریمتان بریزد، اگر شکم دربیاورید یا به هر نحوی ضعیف شوید، همان زنی که روزی خایههایتان را با ولع میبلعید، امروز شما را مثل یک آشغال به درون سطل زباله میاندازد.
مردانی که باور به عشق بیقید و شرط زنان دارند، همان بزغالههایی هستند که سراغ علف را از شیرینیفروشی میگیرند: سادهدل، گرسنه و محکوم به دوشیده شدن. باور به چنین دروغی میراث بلوپیل و زاییدهی تخیلات زنسالارانه است. زنی که امروز به شما لبخند میزند، اگر فردا بفهمد قدرتتان ته کشیده با همان لبخند در دلش جنازهتان را دفن میکند. شما یا باید همیشه کیرتان را در اوج قلهی اقتدار نگه دارید و یا در گورستان مردان فراموششده دفن شوید. عشق زنان قرارداد است! با تاریخ انقضا، با تبصرههای پنهان و بندهای درشتی که اگر چشم دیدن نداشته باشید فردای ازدواج شما را از همان خایههایتان به دار خواهد آویخت.
@Redpill_Matrix
مردانی که باور به عشق بیقید و شرط زنان دارند، همان بزغالههایی هستند که سراغ علف را از شیرینیفروشی میگیرند: سادهدل، گرسنه و محکوم به دوشیده شدن. باور به چنین دروغی میراث بلوپیل و زاییدهی تخیلات زنسالارانه است. زنی که امروز به شما لبخند میزند، اگر فردا بفهمد قدرتتان ته کشیده با همان لبخند در دلش جنازهتان را دفن میکند. شما یا باید همیشه کیرتان را در اوج قلهی اقتدار نگه دارید و یا در گورستان مردان فراموششده دفن شوید. عشق زنان قرارداد است! با تاریخ انقضا، با تبصرههای پنهان و بندهای درشتی که اگر چشم دیدن نداشته باشید فردای ازدواج شما را از همان خایههایتان به دار خواهد آویخت.
@Redpill_Matrix
❤69👏11💊3👍2😭2
📻 رادیو ردپیل
Photo
دوستان چه دقتی به خرج میدهند در واژهپردازیهای من! همین نکتهسنجیهاست که موجب رشدتان میشود. چون صرفا مطالب را نمیبلعید. ابتدا با دقت میجوید، تحلیل میکنید و بعد آنها را درونی میسازید.
🍔 کالبدشکافی بتایان، ژنیکوماستی
وقتی سطح تستوسترون در خون کاهش مییابد و غدد جنسی به جای فعالیت طبیعی به شکل ضعیف و ناکارآمد عمل میکنند، و زمانیکه بجای تعریق ورزش و باشگاه از مردان عرق تنهایی و جق میچکد، بدن بتاچه به مرور زمان و در طی سالها دیگر از حالت تن مردانه خارج میشود و تبدیل به کُپهای میگردد از چربی شل، شکمهای طبقهطبقه و پستانهایی که مانند زنان شیرده آویزان و پلاسیده است.
این وضعیت نماد فروپاشی مردانگیست که من در ادبیات ردپیلی خود از آن تحت عنوان «پستانآویخته»، «نرمپستان»، «شُلپستان» و... یاد میکنم. چون مرد بتا در چنین شرایطی حتی زن هم نیست! سایهایست از زنوارگی، لختهایست از استروژن سرگردان و تهماندهای از نرینگی منقرض.
@HedonMe
🍔 کالبدشکافی بتایان، ژنیکوماستی
وقتی سطح تستوسترون در خون کاهش مییابد و غدد جنسی به جای فعالیت طبیعی به شکل ضعیف و ناکارآمد عمل میکنند، و زمانیکه بجای تعریق ورزش و باشگاه از مردان عرق تنهایی و جق میچکد، بدن بتاچه به مرور زمان و در طی سالها دیگر از حالت تن مردانه خارج میشود و تبدیل به کُپهای میگردد از چربی شل، شکمهای طبقهطبقه و پستانهایی که مانند زنان شیرده آویزان و پلاسیده است.
این وضعیت نماد فروپاشی مردانگیست که من در ادبیات ردپیلی خود از آن تحت عنوان «پستانآویخته»، «نرمپستان»، «شُلپستان» و... یاد میکنم. چون مرد بتا در چنین شرایطی حتی زن هم نیست! سایهایست از زنوارگی، لختهایست از استروژن سرگردان و تهماندهای از نرینگی منقرض.
@HedonMe
👏55❤25👍5💔3💊1
📻 رادیو ردپیل
🌠 سخنی با دانشآموختگان ۲/۲: در روزگار ما مُد بیش از آنکه از دل نیاز برخیزد از سطح تقلید میجوشد. هرآنچه که در فضای مجازی اندکی وایرال میشود، مثل مگس بر شهد جماعت نادان را گرد خویش میآورد. شوربختانه در این کارزار زرق و برق نخستین کسانی که به آن یورش میبرند…
🔍📚 یونگ واقعی که بود؟
یونگ مردی بود آکنده از مکاشفههای باطنی، رویاهای رازآلود و گرایشهایی که از منظر عقلی به وضوح در مرز خرافهباوری جای میگیرند. بطور مثال او معتقد بود که روان جمعی در قالب صداها، اشکال و حتی ارواح مردگان با او سخن میگوید! در کتاب سرخ، اثری که یونگ آنرا با خط خوش و نقاشیهای سمبلیک نگاشت، صراحتا از دیدار با پدر مُردهی خود روایت میکند:
📰 I see a gray form standing in front of me, a human shape. I ask, "Who are you?" The figure answers, "I am your father, and I died long ago".
🖇 «شکلی خاکستری مقابل من ظاهر شد، هیئتی انسانی. پرسیدم «تو کیستی؟» پاسخ داد «من پدر تو هستم، و من مدتها پیش مُردهام.»!
یونگ کاملا صریح و بیپرده از گفتگو با عیسی، شیطان و ایزدبانوی اساطیری در قالب مکاشفهی درونی سخن میگوید و براستی معتقد بود که اموات انسانی از طریق ناخوداگاه جمعی با او صحبت میکنند! مثال دیگری از صدها نمونهی باورهای خرافی یونگ همان خاطرهی کتابخانهی فروید است که در «خاطرات، رویاها، تأملات» نقل میکند (منبع).
دوستان اینها خردهروایتهایی نیستند که از ذهن شاعری گمنام تراوش کرده باشد! اینها باورهای اصلی کسیست که روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد. و با اینهمه بسیاری از کسانی که امروز از «آرکتایپهای یونگی» سخن میگویند هرگز به خود زحمت ندادهاند آثار اصلی یونگ را بخوانند. این افراد گمان میکنند که آرکتایپهای شخصیتی را خود یونگ خلق کرده است، حال آنکه اینها زادهی تفسیرها و گسترشهای پیروان یونگ میباشند.
یونگ در آثار بنیادین خود، همچون انسان و سمبولهایش، تنها از کهنالگوهایی مثل «سایه»، «پرسونا»، «آنیما» و «آنیموس» و... سخن میگوید. کهنالگوهایی که بعدها شاگردانی چون «شینودا بولن» با الهام از آنها دست به اسطورهسازی زدند و آرکتایپهای خدایان و الهههای یونانی نظیر زئوس، پوزیدون، آتنا، آرتمیس، آفرودیت و... را بروی روان مردان و زنان سوار کردند.
با اینحال این اشتباه رایج در میان مدرسان و مشاوران به ظاهر یونگی ریشه دوانده که آنها یونگ را از طریق کلیشههای اینستاگرامی و نقلقولهای بیسند شناختهاند، نه از خلال خوانش مستقیم The Red Book Psychological Types یا Symbols of Transformation.
و این تأسفبار است. احساس میکنم بسیاری از مدرسان امروزی یونگ را هرگز کامل نخواندهاند. متأسفانه من در دوران دانشجوییام که زمان آزاد بسیاری داشتم بخش اعظمی از آثار یونگ و فروید را مطالعه کردم. لکان را هم با اینکه به زبان اصلی (فرانسوی) خواندم اما آنچنان مملو از زبانبازیهای مبهم، اصطلاحات چندلایه و خودنماییهای زبانی بود که دستکم نیمی از گفتههایش نه برای من روشن بود و نه به گمانم هیچکس دیگر قادر باشد واقعا معنای واحدی از آنها استخراج کند. همین ابهام ساختاریست که باعث میشود هر خوانندهای تفاسیر و برداشتهای متفاوتی از نوشتههای او بکند!
این ویژگی اگرچه در ادبیات، هنر، غزلیات حافظ و... مایهی زیبایی و تأملانگیزیست، اما در متون علمی نوعی خیانت به شفافیت فکری محسوب میشود. «علم» میدان ایهام و بازی زبانی نیست. و اگر فهم یک نظریه بستگی به تفسیرهای شخصی و حدس و گمان باشد، دیگر نمیتوان آنرا علم نامید.
@HedonMe
یونگ مردی بود آکنده از مکاشفههای باطنی، رویاهای رازآلود و گرایشهایی که از منظر عقلی به وضوح در مرز خرافهباوری جای میگیرند. بطور مثال او معتقد بود که روان جمعی در قالب صداها، اشکال و حتی ارواح مردگان با او سخن میگوید! در کتاب سرخ، اثری که یونگ آنرا با خط خوش و نقاشیهای سمبلیک نگاشت، صراحتا از دیدار با پدر مُردهی خود روایت میکند:
📰 I see a gray form standing in front of me, a human shape. I ask, "Who are you?" The figure answers, "I am your father, and I died long ago".
🖇 «شکلی خاکستری مقابل من ظاهر شد، هیئتی انسانی. پرسیدم «تو کیستی؟» پاسخ داد «من پدر تو هستم، و من مدتها پیش مُردهام.»!
یونگ کاملا صریح و بیپرده از گفتگو با عیسی، شیطان و ایزدبانوی اساطیری در قالب مکاشفهی درونی سخن میگوید و براستی معتقد بود که اموات انسانی از طریق ناخوداگاه جمعی با او صحبت میکنند! مثال دیگری از صدها نمونهی باورهای خرافی یونگ همان خاطرهی کتابخانهی فروید است که در «خاطرات، رویاها، تأملات» نقل میکند (منبع).
دوستان اینها خردهروایتهایی نیستند که از ذهن شاعری گمنام تراوش کرده باشد! اینها باورهای اصلی کسیست که روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد. و با اینهمه بسیاری از کسانی که امروز از «آرکتایپهای یونگی» سخن میگویند هرگز به خود زحمت ندادهاند آثار اصلی یونگ را بخوانند. این افراد گمان میکنند که آرکتایپهای شخصیتی را خود یونگ خلق کرده است، حال آنکه اینها زادهی تفسیرها و گسترشهای پیروان یونگ میباشند.
یونگ در آثار بنیادین خود، همچون انسان و سمبولهایش، تنها از کهنالگوهایی مثل «سایه»، «پرسونا»، «آنیما» و «آنیموس» و... سخن میگوید. کهنالگوهایی که بعدها شاگردانی چون «شینودا بولن» با الهام از آنها دست به اسطورهسازی زدند و آرکتایپهای خدایان و الهههای یونانی نظیر زئوس، پوزیدون، آتنا، آرتمیس، آفرودیت و... را بروی روان مردان و زنان سوار کردند.
با اینحال این اشتباه رایج در میان مدرسان و مشاوران به ظاهر یونگی ریشه دوانده که آنها یونگ را از طریق کلیشههای اینستاگرامی و نقلقولهای بیسند شناختهاند، نه از خلال خوانش مستقیم The Red Book Psychological Types یا Symbols of Transformation.
و این تأسفبار است. احساس میکنم بسیاری از مدرسان امروزی یونگ را هرگز کامل نخواندهاند. متأسفانه من در دوران دانشجوییام که زمان آزاد بسیاری داشتم بخش اعظمی از آثار یونگ و فروید را مطالعه کردم. لکان را هم با اینکه به زبان اصلی (فرانسوی) خواندم اما آنچنان مملو از زبانبازیهای مبهم، اصطلاحات چندلایه و خودنماییهای زبانی بود که دستکم نیمی از گفتههایش نه برای من روشن بود و نه به گمانم هیچکس دیگر قادر باشد واقعا معنای واحدی از آنها استخراج کند. همین ابهام ساختاریست که باعث میشود هر خوانندهای تفاسیر و برداشتهای متفاوتی از نوشتههای او بکند!
این ویژگی اگرچه در ادبیات، هنر، غزلیات حافظ و... مایهی زیبایی و تأملانگیزیست، اما در متون علمی نوعی خیانت به شفافیت فکری محسوب میشود. «علم» میدان ایهام و بازی زبانی نیست. و اگر فهم یک نظریه بستگی به تفسیرهای شخصی و حدس و گمان باشد، دیگر نمیتوان آنرا علم نامید.
@HedonMe
Telegram
The Attraction Code
دربارهی جفنگیات کتابخانه، خاطرات او را بخوانید:
According to Jung , the first real crisis in their friendship came in spring 1909, from the following incident. Jung visited Freud in Vienna and asked his opinion on precognition and parapsychology. But Freud…
According to Jung , the first real crisis in their friendship came in spring 1909, from the following incident. Jung visited Freud in Vienna and asked his opinion on precognition and parapsychology. But Freud…
👏51❤5👍4💊2🔥1
📻 رادیو ردپیل
⛓ زندان جنسیت، انفجار میل (قسمت اول) 📊 تحلیلی جامعهشناسانه از سرکوب جنسی، تفکیک جنسیتی و پیامدهای آن بر روان و هویت مرد ایرانی از نخستین سالهای کودکی پسرها را از دخترها جدا میکنند، از مدرسه و زمین بازیشان گرفته تا صف نانوایی و اتوبوس و... حتی مسیر نگاه…
📻 رادیو ردپیل: قرص قرمز (ردپیل) یعنی چه؟
شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان بیرون میکشد و آنان را در برابر حقیقتی تلخ و بیرحم قرار میدهد؟
ماجرا به سال ۱۹۹۹ به فیلمی تحت عنوان «ماتریکس» برمیگردد، اثری درخشان و فلسفی از برادران واچوفسکی که مفاهیم عمیق اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و بیداری را در قالب روایتی علمی-تخیلی به تصویر میکشید. در این فیلم شخصیت اصلی «نئو» درمییابد که تمام زندگی و جهان پیرامونش دروغی بزرگ است: جهانی شبیهسازیشده توسط ماشینها و ابرکامپیوترها که برای نگه داشتن انسانها در خواب طراحی شده تا آنها را بدوشند، کنترل کنند و حقیقت را از ایشان پنهان نگه دارند.
نقطهی عطف داستان همان صحنهی معروفیست که «مورفئوس» دو قرص رنگی پیش روی نئو میگذارد: قرص آبی (Blue pill) که او را به خواب بازمیگرداند، به دنیای خیالی و دروغین، جایی که همهچیز زیبا و شیرین به نظر میرسد. و قرص قرمز (Red pill) که او را به دنیای واقعیت پرتاب میکند. جهنمی ویران، تاریک، اما واقعی! از دل این استعارهی سینمایی ابتدا در محافل فلسفی و فرومهای اینترنتی، سپس در جوامع مردان و بعدها در نقد مدرنیته و فمنیسم یک جنبش فکری تحت عنوان «قرص قرمز» بیرون آمد.
ردپیل (قرص قرمز) امروزه به معنای بیدار شدن از دروغهای سیستم است، یعنی فهمیدن اینکه رسانهها، آموزش، سیاست و فرهنگ عامه همچون ماتریکسی نرم و نامرئی ذهن شما را برنامهریزی کردهاند تا باور کنید عدالت یعنی برابری جنسیتی، مرد خوب یعنی مرد مطیع و عشق یعنی فداکاری بیحد مرد برای زنی که خودش را ملکه میداند. ماتریکس اجتماعی میخواهد شما را در خواب نگاه دارد تا تصور کنید دولتها برای نجات مردمند نه برای دوشیدن آنها، ترندهای شبکههای اجتماعی بازتاب افکار مردم هستند نه محصول الگوریتمهای مهندسیشده، لیبرالدموکراسی عادلانهترین نظام ممکن است نه دیکتاتوری پنهان، و نهایتا آزادی یعنی انتخاب بین دو گزینهای که هر دو را اربابان پشت پرده تعیین کردهاند.
ردپیل شدن تصمیمیست که مرد امروزی در تقابل با دروغهای سیستم میگیرد: تصمیم برای دیدن واقعیت تلخ به جای آسودن در رویای شیرین. ردپیل صرفا یک نظریه یا جنبش نیست، یک دگرگونی روانیست، یک گذرگاه است از نادانی دلپذیر به سوی دانایی دردناک. ردپیل یعنی گسستن از بندهای تسکیندهندهی مدرنیته و ورود به شکنجهگاه دانایی.
🔐 در پایان روز اما قرص قرمز همان چیزیست که نئو را از «برده بودن» به «آزاد بودن» رساند. اینست که پس از خوردن قرص قرمز هیچ راه بازگشتی وجود ندارد. حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاستهاند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه میتوانند دوباره بخوابند، نه میتوانند آنچه دیدهاند را از یاد ببرند.
You take the red pill… and I show you how deep the rabbit hole goes.
@Redpill_Matrix
شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان بیرون میکشد و آنان را در برابر حقیقتی تلخ و بیرحم قرار میدهد؟
ماجرا به سال ۱۹۹۹ به فیلمی تحت عنوان «ماتریکس» برمیگردد، اثری درخشان و فلسفی از برادران واچوفسکی که مفاهیم عمیق اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و بیداری را در قالب روایتی علمی-تخیلی به تصویر میکشید. در این فیلم شخصیت اصلی «نئو» درمییابد که تمام زندگی و جهان پیرامونش دروغی بزرگ است: جهانی شبیهسازیشده توسط ماشینها و ابرکامپیوترها که برای نگه داشتن انسانها در خواب طراحی شده تا آنها را بدوشند، کنترل کنند و حقیقت را از ایشان پنهان نگه دارند.
نقطهی عطف داستان همان صحنهی معروفیست که «مورفئوس» دو قرص رنگی پیش روی نئو میگذارد: قرص آبی (Blue pill) که او را به خواب بازمیگرداند، به دنیای خیالی و دروغین، جایی که همهچیز زیبا و شیرین به نظر میرسد. و قرص قرمز (Red pill) که او را به دنیای واقعیت پرتاب میکند. جهنمی ویران، تاریک، اما واقعی! از دل این استعارهی سینمایی ابتدا در محافل فلسفی و فرومهای اینترنتی، سپس در جوامع مردان و بعدها در نقد مدرنیته و فمنیسم یک جنبش فکری تحت عنوان «قرص قرمز» بیرون آمد.
ردپیل (قرص قرمز) امروزه به معنای بیدار شدن از دروغهای سیستم است، یعنی فهمیدن اینکه رسانهها، آموزش، سیاست و فرهنگ عامه همچون ماتریکسی نرم و نامرئی ذهن شما را برنامهریزی کردهاند تا باور کنید عدالت یعنی برابری جنسیتی، مرد خوب یعنی مرد مطیع و عشق یعنی فداکاری بیحد مرد برای زنی که خودش را ملکه میداند. ماتریکس اجتماعی میخواهد شما را در خواب نگاه دارد تا تصور کنید دولتها برای نجات مردمند نه برای دوشیدن آنها، ترندهای شبکههای اجتماعی بازتاب افکار مردم هستند نه محصول الگوریتمهای مهندسیشده، لیبرالدموکراسی عادلانهترین نظام ممکن است نه دیکتاتوری پنهان، و نهایتا آزادی یعنی انتخاب بین دو گزینهای که هر دو را اربابان پشت پرده تعیین کردهاند.
ردپیل شدن تصمیمیست که مرد امروزی در تقابل با دروغهای سیستم میگیرد: تصمیم برای دیدن واقعیت تلخ به جای آسودن در رویای شیرین. ردپیل صرفا یک نظریه یا جنبش نیست، یک دگرگونی روانیست، یک گذرگاه است از نادانی دلپذیر به سوی دانایی دردناک. ردپیل یعنی گسستن از بندهای تسکیندهندهی مدرنیته و ورود به شکنجهگاه دانایی.
🔐 در پایان روز اما قرص قرمز همان چیزیست که نئو را از «برده بودن» به «آزاد بودن» رساند. اینست که پس از خوردن قرص قرمز هیچ راه بازگشتی وجود ندارد. حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاستهاند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه میتوانند دوباره بخوابند، نه میتوانند آنچه دیدهاند را از یاد ببرند.
You take the red pill… and I show you how deep the rabbit hole goes.
@Redpill_Matrix
👏54🔥9💊9❤5👍1
🌐 سقوط ایمان
💠 روایتی از یک زندگی مؤمنانهی
استیون دِیویس کارگر زحمتکشی از ایالت جورجیا بود. مردی مذهبی، خوشقلب و سادهدل که بیریا به عشق و وفاداری ایمان داشت. پس از سالها کار و تنهایی نهایتا دل به دختری از کلیسا بست که تنها امید و روشنی زندگی او شد: دختری با لباس سادهی کلیسایی، صدایی آرام و رفتاری که هیچ شباهتی به زنان دنیای مدرن نداشت. آنها سه سال نامزد بودند و پس از آن زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما حتی در تمام آن سالها، هرگز دختر را نبوسید، دستی به رانش نکشید و هیچگاه شهوتش را بر او نریخت. او باور داشت که «زن خوب» را باید برای شب مقدس وصال نگه داشت، شبی که پیوند تن، مُهر تقدس را بر عهد قلبیشان خواهد زد. پس به احترام «پاکی زن» صبوری میکرد، به احترام آینده و به امید شب زفاف.
💠 اما آن شب نفرینشده همهچیز را در خود بلعید! تصویری که استیون به چشم خود دید را در ذهنتان مجسم کنید:
استیون که برای اولینبار شیفت شبش لغو شده بود بیخبر به خانه برگشت. نور اتاق خواب روشن بود، و صدایی خفه و مرطوب از پشت در شنیده میشد. به آرامی در را گشود... و صحنهای دید که تا ابد در حافظهاش سوخت:
هوای خانه بوی عرق و اسپرم میداد! و زنش با موهایی پریشان، چهرهای سرخشده و رانهایی خیس درست وسط سالن پذیرایی نشسته بود. همان زنی که سالها برایش وضو گرفته بود، اینک با زانوان باز و دهانی گشوده تا ته مشغول بلعیدن کیر مردی سیاهپوست بود! مردی که هیچ نسبتی با عشق، خانواده یا وفاداری نداشت. در یک دستش ویسکی و در دست دیگرش موبایلی بود که مست و سرخوش با لبخندی تمسخرآمیز از کیرخوری همسر استیون فیلم میگرفت!
استیون ایستاده بود و نگاه میکرد! بدون آنکه فریاد بزند، اشک بریزد یا حتی بلرزد. گویی همان لحظه تمام باورهایش روی تخت، در عمق گلوی زنش خفه شدند.
آن شب همهچیز برای استیون فروپاشید. علاوه براینکه عشق خود را از دست داد، به همراه آن ایمانش به پاکی، وفاداری، اخلاق، مردانگی و تمام باورهای ساده و مقدسی که یک عمر به آنها دل بسته بود نیز فرو ریخت.
صبح فردا او دیگر آن مرد آرام و مؤمن نبود. حالا مردی بود از جنس فولاد، سوخته، ساکت و بیدار. او در توئیتر نوشت: «زن پاک؟ وجود ندارد. تنها فاحشههایی هستند که هنوز فرصت خیانت نیافتهاند.» و چنین شد که استیون، یکی از میلیونها قربانی آرمانهای بلوپیل در همان شب به ردپیل زاده شد.
The End.
🔖 پرسش: به نظرتان بزرگترین اشتباه استیون چه بود؟ ایمان کور به زن؟ انتظار پاکدامنی؟ یا باور به عشق در جهانی که سالهاست در آن وفاداری به یک شوخی تلخ بدل شده؟ پیش از آنکه پاسخ را در کانال منتشر کنم تحلیلتان از این واقعه و تنها بزرگترین اشتباه او را در کامنتها برای من ارسال کنید.
@Redpill_Matrix
💠 روایتی از یک زندگی مؤمنانهی
استیون دِیویس کارگر زحمتکشی از ایالت جورجیا بود. مردی مذهبی، خوشقلب و سادهدل که بیریا به عشق و وفاداری ایمان داشت. پس از سالها کار و تنهایی نهایتا دل به دختری از کلیسا بست که تنها امید و روشنی زندگی او شد: دختری با لباس سادهی کلیسایی، صدایی آرام و رفتاری که هیچ شباهتی به زنان دنیای مدرن نداشت. آنها سه سال نامزد بودند و پس از آن زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما حتی در تمام آن سالها، هرگز دختر را نبوسید، دستی به رانش نکشید و هیچگاه شهوتش را بر او نریخت. او باور داشت که «زن خوب» را باید برای شب مقدس وصال نگه داشت، شبی که پیوند تن، مُهر تقدس را بر عهد قلبیشان خواهد زد. پس به احترام «پاکی زن» صبوری میکرد، به احترام آینده و به امید شب زفاف.
💠 اما آن شب نفرینشده همهچیز را در خود بلعید! تصویری که استیون به چشم خود دید را در ذهنتان مجسم کنید:
استیون که برای اولینبار شیفت شبش لغو شده بود بیخبر به خانه برگشت. نور اتاق خواب روشن بود، و صدایی خفه و مرطوب از پشت در شنیده میشد. به آرامی در را گشود... و صحنهای دید که تا ابد در حافظهاش سوخت:
هوای خانه بوی عرق و اسپرم میداد! و زنش با موهایی پریشان، چهرهای سرخشده و رانهایی خیس درست وسط سالن پذیرایی نشسته بود. همان زنی که سالها برایش وضو گرفته بود، اینک با زانوان باز و دهانی گشوده تا ته مشغول بلعیدن کیر مردی سیاهپوست بود! مردی که هیچ نسبتی با عشق، خانواده یا وفاداری نداشت. در یک دستش ویسکی و در دست دیگرش موبایلی بود که مست و سرخوش با لبخندی تمسخرآمیز از کیرخوری همسر استیون فیلم میگرفت!
استیون ایستاده بود و نگاه میکرد! بدون آنکه فریاد بزند، اشک بریزد یا حتی بلرزد. گویی همان لحظه تمام باورهایش روی تخت، در عمق گلوی زنش خفه شدند.
آن شب همهچیز برای استیون فروپاشید. علاوه براینکه عشق خود را از دست داد، به همراه آن ایمانش به پاکی، وفاداری، اخلاق، مردانگی و تمام باورهای ساده و مقدسی که یک عمر به آنها دل بسته بود نیز فرو ریخت.
صبح فردا او دیگر آن مرد آرام و مؤمن نبود. حالا مردی بود از جنس فولاد، سوخته، ساکت و بیدار. او در توئیتر نوشت: «زن پاک؟ وجود ندارد. تنها فاحشههایی هستند که هنوز فرصت خیانت نیافتهاند.» و چنین شد که استیون، یکی از میلیونها قربانی آرمانهای بلوپیل در همان شب به ردپیل زاده شد.
The End.
🔖 پرسش: به نظرتان بزرگترین اشتباه استیون چه بود؟ ایمان کور به زن؟ انتظار پاکدامنی؟ یا باور به عشق در جهانی که سالهاست در آن وفاداری به یک شوخی تلخ بدل شده؟ پیش از آنکه پاسخ را در کانال منتشر کنم تحلیلتان از این واقعه و تنها بزرگترین اشتباه او را در کامنتها برای من ارسال کنید.
@Redpill_Matrix
❤42😢7💊7
📻 رادیو ردپیل pinned «📻 رادیو ردپیل: قرص قرمز (ردپیل) یعنی چه؟ شاید این روزها زیاد شنیده باشید که کسی میگوید: «من ردپیل شدم» یا «فلانی هنوز بلوپیل زندگی میکند». اما این واژگان عجیب و استعارههای رنگی از کجا آمدهاند؟ چه فلسفهای پشت این کلمات خوابیده که مردانی را از رویاهایشان…»