📻 رادیو ردپیل
1.54K subscribers
137 photos
3 videos
14 files
72 links
حال ما به کسانی شبیه است که از خوابی صدساله برخاسته‌اند: گیج و ناتوان از بازگشت به جهان سابق، دیگر نه می‌توانند دوباره بخوابند، نه می‌توانند آنچه دیده‌اند را از یاد ببرند.

🎙کانال اول ما، یادگیری بازی قدرت در جامعه و روش‌های علمی جذب زنان: @HedonMe
Download Telegram
🕯 ردپیل:
🪔 طلوع دوباره‌ی مرد در جهان پرهیاهوی امروز


@Redpill_Matrix
22👍3💊2
📻 رادیو ردپیل
🕯 ردپیل: 🪔 طلوع دوباره‌ی مرد در جهان پرهیاهوی امروز @Redpill_Matrix
🕯 ردپیل:
🪔 طلوع دوباره‌ی مرد در جهان پرهیاهوی امروز


دوستان گرامی، بدانید که در اعماق کدهای ژنتیکی شما، هرچند شاید پنهان، نشانه‌هایی از رهبری و فرماندهی و عظمت نقش بسته است، که اگر اینطور نبود شما هرگز از گردنه‌ی سخت تکامل عبور نمی‌کردید. میلیونها سال تکامل، مردان را به فاتحی مبدل ساخته که سرنوشت نسل و قبیله‌ی ایشان در دستان قدرتمندشان تنیده است. اما امروز، در پرتو جهان مدرن، مرد گرفتار اسارت فرهنگی شده است‌. اسارتی که شما را از جوهره‌ی اصیل و قدرتمندتان دور ساخته است.

ردپیل همان شمشیر بُرَّنده‌ای است که مرد را از این زندان رها می‌کند. این بازگشت به قدرت اصیل، بازگشت به آن نیرویی است که زن را جذب می‌کند، که احترام و فرمانروایی را برای مرد به ارمغان می‌آورد. اگر مرد امروز بخواهد در دل این دنیای سرد و پیچیده جایگاه واقعی خود را بازیابد، باید قرص قرمز را برگزیند. ردپیل شما را به مردی بدل می‌سازد که نه اسیر ترس است، نه برده‌ی توقعات بی‌پایان دیگران. شما را به رهبری درونی مسلح می‌کند، مردی که با اعتماد به نفس راه خود را انتخاب می‌کند و با اقتدار پیش می‌رود. مردی که تنها با یک نگاه، حضور خود را اعلام می‌کند، بی‌نیاز از تایید، بی‌واهمه از طرد.

این بازگشت چیزی نیست جز آزادی راستین، آزادی بی‌قید و شرطی که برای بازپس‌گیری نقش واقعی خودتان در بازی زندگی نوشته شده است. ردپیل یعنی فرماندهی دوباره‌ی سرنوشت، یعنی بازپس‌گیری آن نیرویی که در عمق وجودتان نهفته است. ردپیل همان کلیدی‌ست که درهای زندان سردرگمی و بی‌معنایی را می‌گشاید و شما را به فرماندهی سرنوشت خود فرامی‌خواند. نیرویی که سالها در اعماق وجودتان خاموش مانده بود، اکنون شعله‌ور می‌شود و راه زندگی را روشن می‌سازد.

@Redpill_Matrix
61👍7🔥6💊1
🪐 پاسخ به نقدها و سوالات رایجی که دوستان برای من ارسال می‌کنند.

@Redpill_Matrix
17👍2
📻 رادیو ردپیل
🪐 پاسخ به نقدها و سوالات رایجی که دوستان برای من ارسال می‌کنند. @Redpill_Matrix
📻 سوال: علم ممکن است امروز چیزی بگوید و پنجاه سال دیگر آنرا رد کند، پس به هیچ عنوان نمی‌توان به علم اعتماد کرد‌.

🎙 پاسخ: این یک مغالطه‌ی معروف است که از قدیم عمدتا از سوی مذهب‌گرایان مطرح می‌شد، سفسطه‌ی دوقطبی کاذب (False Dilemma):

علم دقیقا بدلیل اینکه همیشه در حال آزمون و اصلاح نظریه‌هاست قابل اعتمادتر از تمام روش‌های دیگر است. وقتی یک نظریه‌ی علمی رد می‌شود، یعنی علم در حال پیشرفت است و به واقعیت نزدیک‌تر می‌شود. اینکه علم اشتباهاتش را می‌شناسد و اصلاح می‌کند، نشانگر قدرت و صداقت روش‌شناسی علمی‌ست، نه ضعف آن. اگر علم هیچ‌وقت تغییر نمی‌کرد (مانند نظریات فروید)، یا اشتباهات خود را نمی‌پذیرفت، دیگر هرگز قابل اعتماد نبود.

نکته‌ی مهم دیگر اینست که علم کاملا «رد» نمی‌شود، بلکه «پیشرفته‌تر» می‌شود. بطور مثال نظریه‌ی بطلمیوسی منظومه‌ی شمسی که زمین را مرکز جهان می‌دانست، با وجود آنکه امروزه نظریه‌ی غالب نیست، اما کاملا مردود نشد. چرا؟ چون هنوز قادر است زمان خورشیدگرفتی، ماه‌گرفتگی و موقعیت اجرام آسمانی را با دقتی بی‌نظیر پیش‌بینی کند. آنچه تغییر یافته، نگاه عمیق‌تری است که کپرنیک، گالیله و نهایتا نیوتن و اینشتین به ما عرضه کردند، نه از راه رد قاطع نظریه‌های پیشین، بلکه از رهگذر عبور از محدودیت‌های آنها، یعنی با کمک نظریه‌ی بطلمیوس به درک بزرگتری از جهان رسیدند. زیرا ابزار علم آن زمان محدود بود، و ابزار علم هم با خود علم در فرگشت است. پس تصویر علم به مثابه پروژه‌ای مستمر از تصحیح و گسترش، درست‌تر از تصور کودکانه‌ی «نظریه امروز باطل فرداست» می‌باشد.

📻 سوال: علم نباید متودولوژی خاصی داشته باشد، علم کافی‌ست کارکردگرا باشد، یعنی چیزی که برای ما کاربرد داشته باشد علم است.

🎙 پاسخ: اگر بخواهیم خیلی ساده‌نگرانه به کارکردگرایی تکیه کنیم و علم را صرفا آن چیزی بدانیم که «کار می‌کند»، عملا در ورطه‌ی نسبی‌گرایی کامل فرو می‌غلتیم. چنین رویکردی، مرز میان علم و شبه‌علم، و نیز مرز بین خرافه و حقیقت را می‌زداید. آنگاه فال قهوه، انرژی‌درمانی و طالع‌بینی نیز مدعی علم بودن می‌شوند، چون «در مواردی کار می‌کنند». بنابراین ضرورت دارد که علم معیارهایی داشته باشد. معیارهایی نظیر ابطال‌پذیری، انسجام نظری، قابلیت تکرار تجربی و چارچوب تحلیلی روشن.

📻 سوال: چرا شما می‌گویید علم یعنی چیزی که فقط ابطال‌پذیر باشد! این خیلی ساده‌انگارانه است.

🎙 پاسخ: من هرگز چنین چیزی نگفتم، اینجا باید به نکته‌ی ظریفی نیز توجه کرد. ابطال‌پذیری، اگرچه یکی از معیارهای کلیدی در demarcation (تمایزگذاری میان علم و شبه‌علم) است، اما معیار یگانه نیست. برای نمونه بسیاری از نظریه‌های روانشناسی تکاملی یا کیهانشناسی نظری، به صورت مستقیم ابطال‌پذیر نیستند، اما در چهارچوب علمی می‌گنجند، چراکه از مفروضات نظری منسجم، روش‌شناسی دقیق و همسویی با دیگر شاخه‌های علم بهره‌مندند. پس آنچه علم را می‌سازد، مجموعه‌ای از ویژگی‌هاست، نه صرفا یک معیار واحد.

📻 سوال: چرا گفتید فروید معتقد بود تمام پسرها به مادرشان حس جنسی دارند؟ چیزی که فروید گفت "نمادین" بود، مقصود چیز دیگری بود.

🎙 پاسخ: اکنون می‌رسیم به پیروان پسامدرن‌زده‌ی فرقه‌ی فروید. فروید در نظریه‌های روانشناسی خود به مفهوم «عقده‌ی ادیپ» اشاره کرد که یکی از اصول مهم در مکتب او بود. عقده‌ی اودیپ بطور خلاصه می‌گوید پسرها در دوران کودکی دچار تمایل جنسی به مادر خود می‌شوند و پدر را رقیب خود می‌دانند. پیروان فروید این گزاره را به هزاران معنای گوناگون توجیه کرده‌اند، آنها در پی تعابیر پیچیده و گاه دور از واقعیت رفتند تا با روده‌درازی‌های فراوان این ایده‌ی مضحک را قابل باور کنند‌، پیروان فروید صدها بار دست به دامان «تفسیرهای مختلف» از عقده‌ی اودیپ شدند، و این دقیقا فرق بین علم و شبه علم است. یکی از مشکلات بنیادین جامعه‌ی علمی با نظریه‌های فروید نیز در همین ماهیت «تفسیرپذیر» و انعطاف‌پذیر بی‌پایان آنهاست.

اینجا نکته‌ی بسیار مهمی برای اهالی فکر وجود دارد که عبرت‌انگیز است، نکته‌ای که مرز میان علم و شبه‌علم را روشن می‌کند: در علم، گزاره‌ها معمولا دقیق و صریح هستند زیرا قابلیت آزمون‌پذیری دارند. وقتی فیزیک می‌گوید «آب در فشار یک اتمسفر در دمای ۱۰۰ درجه‌ی سانتی‌گراد می‌جوشد»، این گزاره نه تفسیر نمادین دارد، نه هزاران معنای گوناگون. اما بسیاری از نظریه‌های فرویدی به هزاران شکل مختلف تأویل‌پذیر هستند و اکثریت آنها به سختی قابل آزمون تجربی یا ابطال هستند. «حسادت زنان به آلت تناسلی مردانه» می‌تواند به هزار زبان توجیه شود، بدون آنکه هرگز در معرض آزمون تجربی یا خطر ابطال قرار گیرد. دقیقا به همین دلیل است که فروید و لکان در قلمروی علم زندگی نمی‌کنند، آنها در جهان واژه‌ها و نشانه‌ها و در اقلیم استعاره و تفسیر آواره هستند.

@Redpill_Matrix
32👍9👏2
21👍4
📻 رادیو ردپیل
Photo
🎭 ویرانگرترین بازی زنانه
🎬 بازی سرد و گرم

@Redpill_Matrix
👍251
📻 رادیو ردپیل
🎭 ویرانگرترین بازی زنانه 🎬 بازی سرد و گرم @Redpill_Matrix
🎭 ویرانگرترین بازی زنانه

در پهنه‌ی مناسبات انسانی، هیچ‌چیز به اندازه‌ی تضاد در کلام و کردار، روان آدمی را خسته و فرسوده نمی‌سازد، و در بازیهای عاطفی زنانی هستند که این هنر را به غایت آموخته‌اند: با دست پس می‌زنند و با پا پیش می‌کشند.

🎬 بازی سرد و گرم

ظاهرشان سرد است، گفتارشان فاصله‌گذار، اما نگاهشان، رفتارشان و حضورشان در حوالی زندگی شما چیز دیگری می‌گوید. نه می‌روند تا دل کندن آسان شود، نه می‌مانند تا دل بستن ممکن گردد، نه به سکس تن می‌دهند، نه از شعله‌ی شهوت کناره می‌گیرند. آنها استاد بازی گرم و سردند، شما را در معلق‌ترین موقعیت ممکن نگه می‌دارند، در برزخی که نه وصال است، نه فراق. اینگونه دخترها آینه‌ی تمام‌نمای کژتابی هستند: چیزی را که می‌گویند نمی‌خواهند، و آنچه را می‌خواهند، نمی‌گویند. مردی که در چنین دامی گرفتار شود، درمانده از رمزگشایی این پازل مبهم، ذره‌ذره به سایه‌ای از خود بدل می‌شود.

این بازی هرگز بازی عشق نیست. این نمایشگر زنی‌ست که نیازمند توجه است، بدون اینکه مسئولیت عاطفی آنرا بپذیرد. زنی‌ست که از قدرت بازی دادن لذت می‌برد و بجای رابطه، دکور توجه مردان را در ویترین خود می‌چیند. شما اگر برای کرامت و سلامت روان خود ارزش قائل هستید، باید از اینگونه زنان فاصله بگیرید، و اینرا بخاطر داشته باشید: دختری که نمی‌خواهد اما نمی‌رود، دختری که نه نمی‌گوید اما بله هم نمی‌گوید، او در پی رابطه نیست، دنبال تملک ذهن شماست. ذهن خود را آزاد کنید تا دلتان پذیرای دختری شود که واقعا شما را می‌خواهد.

زیرا مردی که در این بازی گرفتار شود، هر روز بیشتر از قبل دچار فروپاشی ذهنی می‌شود. ذهن مردان ساختاری خطی دارد، دلیلی می‌جوید، هدفی می‌طلبد و بی‌ابهام بودن را فضیلت می‌داند. دقیقا در همین نقطه است که بسیاری از ما در این دام گرفتار می‌شویم. ذهن انسان همیشه در جستجوی پایان یک قصه است، می‌خواهد داستان را به سرانجامی معین برساند و از پیچیدگی‌ها رهایی یابد. پس برای اینکه از این ابهام خلاص شود، خود را در تله‌ای عمیق‌تر گرفتار می‌کند. در پی یافتن معنا و جواب، دست به تحلیل‌های بی‌پایان می‌زند، گویی که هر پرسش بی‌جواب را باید با استدلالی شفاف و منطقی پاسخ دهد. او با هر گام، در جستجوی قاطعیتی است که او را از سردرگمی نجات دهد، اما همین جستجو او را به دام‌هایی پیچیده‌تر می‌کشاند.

در این روند، ذهن مردانه به دنبال الگو می‌گردد، دنبال اثری از یک نظم درونی، یک خط‌مشی که بتواند تمام این رفتارهای مبهم را تبیین کند. اما حقیقت تلخ این است که این بازی‌ها هیچ قواعد ثابتی ندارند، هیچ نقشه‌ای برای عبور از این مسیر مبهم وجود ندارد. این جاست که ذهن، که از بی‌نظمی فراری است، خود را در دوری بی‌پایان از حقیقت قرار می‌دهد. همچنان که در تلاش است تا معمای این روابط را حل کند، رفته‌رفته در همان معما غرق می‌شود، در حالی که تمام آنچه به آن نیاز دارد، خروج از این چرخه‌ی بی‌پایان است.

@HedonMe
76👍9👏9🔥2💊1
📽 پرسش‌های شما: آیا سریال معروف و ترند «آخرینِ ما» (last of us) رو نگاه می‌کنید؟

🎬 پاسخ: نه، این فجایع تصویری را نمی‌بینم. ولو آنکه میلیونها چشم در لحظه به آن خیره باشند.

سریال «آخرینِ ما» یک اثر مستقل نیست، این اثر تقلیدی ناشیانه از شاهکاری‌ست که روزگاری در دنیای گیم روایت شد. هرآنچه عمق و معنا، گره‌ی درونی، تضاد اخلاقی یا بار دراماتیک در این سریال می‌بینید، همه‌ی آنرا وام‌دار بازی‌ست، نه خلاقیت سازندگان سریال.

این سریال برخلاف نسخه‌ی بازی که روایتگر درد انسان است، یک تریبون ایدئولوژیک محسوب می‌شود. ماموریت سریال انتقال پیام و تلقین یک «عقیده» است. یکی از دلایل گزینش بلا رمزی برای نقش الی هم بدلیل هم‌راستایی او با گفتمان ایدئولوژیک حاکم بر هالیوود بود. حضور چهره‌ای با هویت جنسیتی غیردودویی، خود بدل به بیانیه‌ای تصویری شد، نه از آن دست انتخاب‌هایی که هنر را برمی‌گزیند، از آن انتخاب‌هایی که ایدئولوژی را پیش می‌برد. در جهانی که سینما دیگر صرفا آینه‌ی تخیل نیست و نوعی ابزار مهندسی ایدئولوژی‌ست، انتخاب بازیگر نیز به ابزاری برای نهادینه‌سازی ارزش‌های ووک و بازنمایی هویت‌های ایدئولوژیک بدل گشته است.

@HedonMe
57👍19👏6💊1
📻 رادیو ردپیل
📽 پرسش‌های شما: آیا سریال معروف و ترند «آخرینِ ما» (last of us) رو نگاه می‌کنید؟ 🎬 پاسخ: نه، این فجایع تصویری را نمی‌بینم. ولو آنکه میلیونها چشم در لحظه به آن خیره باشند. سریال «آخرینِ ما» یک اثر مستقل نیست، این اثر تقلیدی ناشیانه از شاهکاری‌ست که روزگاری…
📽 پرده‌ی نقره‌ای
🎙 آیا نقد سینمایی آغاز شود؟

عده‌ای از مخاطبان گرامی پیشنهاد داده‌اند که کانالی جداگانه به تحلیل آثار سینمایی و تلویزیونی اختصاص یابد، جایی برای نقد شخصیت‌ها، خوانش ایدئولوژیک روایت‌ها و بررسی لایه‌های روانشناسی و جامعه‌شناسی فیلم‌ها و سریال‌ها.

اگر شما هم با این ایده موافقید و مایلید چنین فضایی شکل بگیرد، با یک لایک همراهی‌تان را نشان دهید، اگر موافق نیستید، دیسلایک کنید تا بدانم آیا این مسیر ارزش آغاز دارد یا نه.

@Redpill_Matrix
👍256👎4914
🌠 دختری که جهان را در من کشت
🌄 تولد یک ردپیل

قسمت اول: مرگ یک پسر خوب


هجده سال بیشتر نداشتم، با قلبی ساده و بی‌تکلف، بی‌خبر از زخم‌های تلخ دنیا در جهان خیالی خود پرسه می‌زدم. آن زمان دل در گروی دختر زیبارویی داشتم که سادگی در هر نگاه و خنده‌اش می‌درخشید. بهترین دختر زندگی‌ام بود، زیبا، بامزه و باهوش‌تر از هم‌سن‌وسال‌هایش. با او از نیچه و کامو سخن می‌گفتم، درباره‌ی شکست و سرشت پوچی، و چگونه در دل تاریکی باید روشنایی را جستجو کرد.

تمام رویاهای کودکانه‌ام را به او دوخته بودم. همان باورهای ساده‌دلانه‌ای که فکر می‌کردم زندگی با آنها ساخته می‌شود: که اگر راستگو باشی تو را دوست خواهند داشت، که اگر عاشق باشی به تو وفادار خواهند ماند، که اگر در اوج صداقت، در اوج بی‌نیازی، قلبت را بدهی، پس گرفته نخواهد شد. او را دوست داشتم. با همان ساده‌دلی خامی که خیال می‌کند عشق اگر پاک باشد کافی‌ست. سه ماه کنار هم بودیم و من گویی در بهشتی بی‌زمان نفس می‌کشیدم، اما هر چه عشق من به او عمیق‌تر می‌شد، فاصله‌اش سردتر و عمیق‌تر می‌گشت.

تا آن روزی که در پارک محله، او را در کنار پسر دیگری دیدم! پسری که نه خوش‌قیافه بود، نه باوقار، نه حتی ذره‌ای محترم. از آن پسرهایی که در جمع شما را مسخره می‌کنند، و زندگی‌شان خلاصه شده در جملات سمی، تیکه‌های جنسی و حرکات لمپنی.

از دور آنها را می‌دیدم، روی همان نیمکت همیشگی، جایی که من و او بارها روی آن نشسته بودیم. دختر سرش را پایین انداخته بود و موهایش را با انگشت می‌پیچاند، همان کاری که وقتی خجالت می‌کشید برای من می‌کرد! می‌خندید، همان لبخندی که روزی برای من بود. صدایش را واضح نمی‌شنیدم، اما طنین آن خنده‌ی بی‌رحم هنوز در جانم می‌پیچد، مثل زخمی که تازه مانده.

چند لحظه‌ای بی‌حرکت ماندم، خیره، مبهوت، گویی زمان از حرکت ایستاده بود و من تنها تماشاگر سقوط خود بودم. زد روی بازوی پسر و گفت: «فقط با تو انقدر راحتم که می‌تونم اینطوری شوخی کنما...»

همین جمله را زمانی به من هم گفته بود! مثل مجسمه‌ای تَرَک‌خورده در باد ایستاده بودم، بی‌جان و بی‌جهت. میان باوری که فرو می‌ریخت و حقیقتی که در چشمم زل زده بود. برای اینکه دیگر اینرا فهمیده بودم، «آن نگاه، آن لبخند، آن جمله‌ها» مخصوص به من نبودند. فقط مخصوص موقعیتی بودند که من دیگر در آن نبودم.

من ایستاده بودم و آنچه فرو می‌پاشید فقط قلب من نبود، معنای زندگی‌ام داشت زیر پا له می‌شد. تمام فلسفه‌هایی که خوانده بودم فرو ریخت. اینبار نه در کتاب‌های نیچه، در لبخند دختری که خیال می‌کردم «متفاوت» است، معنای عشق را از دست دادم...

در آن روز، پسری با چشم‌هایی پُر از رویای صادق مُرد، و مردی برخاست با نگاهی تیزتر، زخمی‌تر و بی‌اعتماد به لبخندها. دیگر نه به دخترها همچون گذشته نگریست، نه به جامعه با همان نگاه ساده‌دلانه. فهمیدم که چیزی در حال رخ دادن است، سقوطی خاموش، انقلابی بی‌رحم و جنسی، جایی که مرد وفادار تنها تماشاچی است. از همان شب، جنگ شروع شد. جنگی بدون تفنگ، جنگی برای حفظ حقیقت خود میان دروغ‌های جامعه‌ی مدرن. رفته‌رفته در اوان جوانی با جامعه‌ی منوسفر آشنا شدم و نوشتن را آغاز کردم، فروم‌نویسی، تحلیل‌گری و افشاگری. ابتدا از فروم‌های انگلیسی شروع کردم و اندکی بعد در سال ۹۲ وارد مدیای فارسی‌زبان شدم و به آموزش ردپیل و پیکاپ پرداختم.

برای آن پسر هجده‌ساله‌ی بعدی که وقتی بهترین دختر زندگی‌اش با یک بی‌سر و پا به او خیانت می‌کند، دستکم بداند اشکال از خودش نیست. من دیگر به عشق نمی‌بازم. من در میانه پوچی ایستاده‌ام، با چشم‌هایی که خوب می‌بینند، و هنوز با تمام زخم‌هایم، برای حقیقت می‌نویسم. برای مردانی که می‌خواهند از خاکستر خود، انسان تازه‌ای بسازند.

وانگهی اینرا بدانید، دشمن ما هرگز آن پسرهای بی‌سر و پایی نیستند که دخترها خود را در آغوش آنها می‌اندازند، دشمن ما کل سیستم مدرن است که مردان را به زنجیر کشیده، به سکوت محکوم کرده و حقیقت را می‌کُشد. این همان جنگی‌ست که آغاز شده، نبردی بی‌امان برای بازپس‌گیری حقانیت و هویتی که به زور از ما ربوده‌اند. اگر قرار است شکست بخوریم، بهتر است خونین و سر بلند باشیم تا ذلیل و شکست‌خورده. پس برخیزید، ای یاران حقیقت‌جوی من.. زمان آن رسیده که زنجیرها را بشکنیم و علیه دروغ و خیانت قیام کنیم. این جنگ ماست، این نبرد ماست، و ما پیروز خواهیم شد.

@HedonMe
💔10948🔥15👍5👏5😢4💊2
📻 رادیو ردپیل
🌠 دختری که جهان را در من کشت 🌄 تولد یک ردپیل قسمت اول: مرگ یک پسر خوب هجده سال بیشتر نداشتم، با قلبی ساده و بی‌تکلف، بی‌خبر از زخم‌های تلخ دنیا در جهان خیالی خود پرسه می‌زدم. آن زمان دل در گروی دختر زیبارویی داشتم که سادگی در هر نگاه و خنده‌اش می‌درخشید.…
🔥 قسمت دوم: ورود به دوزخ حقیقت

شبی که دنیای من فروپاشید، تا صبح پلک نزدم. اما در آن شب تاریک، اولین جرقه روشنایی هم زده شد. مثل همه‌ی شکست‌خورده‌ها، اول دنبال مقصر بودم، خودم را زیر سوال بردم، ولی در انتهای این تونل، به دیواری خوردم که نامش «واقعیت زنانه» بود.

تصادفی با جمله‌ای از رولوتوماسی برخورد کردم. نمی‌دانستم چیست، فقط فهمیدم حرف‌هایی دارد که هیچ‌کس به من نگفته بود. بله، اولین استاد من در دنیای جذب، رولو توماسی کبیر بود. همان سال بود که مجموعه مقالات و نسخه‌های اولیه‌ی کتاب «مرد منطقی» به تدریج منتشر می‌شد.

از آن شب به بعد، وارد دنیای 4chan و ردیت و فروم‌ها شدم، شروع کردم به خواندن، گوش دادن، تحلیل کردن. فهمیدم زنها عاشق «خوب بودن» شما نمی‌شوند، بلکه دنبال «قدرت» شما می‌گردند. فهمیدم که اخلاق در بازی جفت‌گزینی همواره بازنده است، اگر ندانید چطور و چگونه از آن استفاده کنید. آن شب، نه تنها دختری را از دست دادم، بلکه پسری را هم از دست دادم که همیشه سعی می‌کرد کامل باشد تا دوستش بدارند. آنچه یافتم، حقیقتی تلخ‌تر، اما رهایی‌بخش‌تر بود: دنیای عشق، میدان نبرد است. و اگر نجنگید، خورده خواهید شد.

@HedonMe
92👏7👍5🔥2
📻 رادیو ردپیل
🔥 قسمت دوم: ورود به دوزخ حقیقت شبی که دنیای من فروپاشید، تا صبح پلک نزدم. اما در آن شب تاریک، اولین جرقه روشنایی هم زده شد. مثل همه‌ی شکست‌خورده‌ها، اول دنبال مقصر بودم، خودم را زیر سوال بردم، ولی در انتهای این تونل، به دیواری خوردم که نامش «واقعیت زنانه»…
🔥 قسمت سوم: در آتش خود زاده شدم

باید خودم را از نو می‌ساختم. نمی‌شد در همان پسر ساده بمانم و دم از حقیقت بزنم. فهمیده بودم که اگر قرار است در میدان بی‌رحم رقابت بمانم، باید قوانین را بشناسم، ضعف‌هایم را کالبدشکافی کنم و مردی شوم که انتخاب می‌کند، نه مردی که التماس می‌کند تا انتخاب شود. ساعتها وقت می‌گذاشتم برای خواندن. پادکستهای منوسفر، کتابهای روانشناسی تکاملی، تحلیل‌های ردپیل، حتی رفتارشناسی شامپانزه‌ها! هر تکه اطلاعاتی که کمک می‌کرد زنان و جامعه‌ی مدرن را بفهمم، می‌بلعیدم.

بعد از مدتی فقط خواندن کافی نبود. تمرین را شروع کردم. دوست شدن با دخترها، بازی زبانی، زبان بدن، کار روی صدایم، تیپم، حتی سکوت‌هایم. اول خنده‌دار بود، بعد ترسناک شد، سپس آسان. یاد گرفتم که زنها به چیزی واکنش نشان می‌دهند که مدرسه و خانواده هرگز آنها را به ما یاد نداده‌اند: «ارزش، اعتماد به نفس، مرز داشتن.»

دخترها عوض نشده بودند، من بودم که حالا دیگر آن پسر خوش‌قلب و بی‌دفاع نبودم. من اکنون یک شکارچی بودم. با چشمانی که می‌دید، با ذهنی که تحلیل می‌کرد، و با دلی که دیگر گدایی نمی‌کرد.

@Redpill_Matrix
118👍12👏6🔥4
دوستان بطور موقت گروه و بخش نظرات این کانال را فعال می‌کنم تا بتوانم بهتر با شما در ارتباط باشم و ببینم شرایط در آینده چگونه پیش خواهد رفت.
هر سوال دارید مطرح کنید تا پایان امشب پاسخگوی پرسش‌های شما خواهم بود.

@Redpill_Matrix
🔥68🤩10👍3
آنسوی شلاق‌ها:
چرا بعضی زنان سلطه‌گر می‌شوند؟


خیلی از شما از من می‌پرسید:

«شما همیشه گفته‌اید که زنان در رابطه تمایل به اطاعت و تبعیت دارند. پس این گروه خاص از دخترها که نقش سلطه‌گر به خود می‌گیرند و پارتنر مطیع می‌خواهند از کجا می‌آیند؟ چرا بعضی از زنان با گرایش‌هایی مثل میس و مامی وارد رابطه می‌شوند و دلشان می‌خواهد همه‌چیز را کنترل کنند؟»

امشب گفتگویی طولانی با دختری داشتم که دقیقا همین گرایش را داشت. در میانه‌ی گفتگو از خودش پرسیدم که چرا چنین چیزی برایش جذاب است؟ چه لذتی در فرمان دادن می‌بیند؟ پرسش من اینگونه بود:

«مهسا می‌دونی که دخترهای اس‌امی توی سکس دوس دارن تحقیر شن کتک بخورن در کونی بخورن خفه شن و... مگر اینکه دام باشن. ولی تو چرا از تحقیر شدن لذت نمی‌بری؟ چه لذتی داره که یه مردو توی سکس کتک بزنی و تحقیرش کنی؟»

پس از آن، پاسخ‌هایی شنیدم که هم از عمق روان می‌آمد، هم از زخم‌های قدیمی! در ادامه هم روایت دختر را برایتان بازگو می‌کنم و هم از دریچه‌ی روانشناسی تکاملی نگاهی تحلیلی به این گرایش خواهیم انداخت.

اما پیش از همه‌ی اینها بگذارید بر یک نکته‌ی کلیدی تاکید کنم، زیرا در دنیای بی‌دی‌اس‌ام خیلی از مردانی که گرایش اسلیو (بردگی) دارند هرگز اینرا نمی‌فهمند، و به همین دلیل هم همیشه در حسرت یک میسترس واقعی باقی می‌مانند:

حتی زنانی که سلطه‌گرند، حتی آنها که خود را میسترس می‌نامند، باز هم عاشق قدرت‌ هستند، نه عاشق ضعف. آنها دلشان می‌خواهد مردی را ببینند که قوی‌ست، مقتدر است، بر جهان و بر خودش مسلط است و بعد چنین مردی را ذره‌ذره تصاحب کنند. یعنی مرد قدرتمندی را می‌خواهند که خودش انتخاب کرده خود را به آنان بسپارد. این تسلیم اگر از سر قدرت نباشد، اگر مرد پیشاپیش پخمه و بی‌هویت به نظر برسد تمام جادوی رابطه نیز از بین می‌رود.

و این همان چیزی‌ست که مردهای اسلیو نمی‌دانند: آنها خیال می‌کنند باید از همان ابتدا تسلیم و کتک‌خور باشند، مطیع بودن برای میسترسها هیچ جذابیتی ندارد، مطیع کردن یک مرد قدرتمند است که برای آنها چالش‌آور و زیباست. همه‌ی زنان، فارغ از اینکه میسترس یا اسلیو یا وانیلا باشند، همواره در جستجوی قدرت مردانه‌اند. «قدرت» رمزی پنهان در تار و پود ژنوم همه‌ی زنان است. تمام تکنیکهای بازی نیز به نوعی مخابره‌گر سیگنال «قدرت» هستند.

🔖 پی‌نوشت:

در پست بعد یک شات از گفتگوی من با آن دختر را برایتان ارسال می‌کنم (با رضایت شخصی و مشتاقانه‌ی خود دختر)، قصه‌ای که پر از رگه‌های قدرت، خشم، زخم و میل به تملک است. و پس از آن، ذره‌ذره رمز این معما را برایتان باز می‌کنم.

@Redpill_Matrix
🔥51💋119👍4
12👍1
📻 رادیو ردپیل
Photo
👠 وقتی پاها شهوت می‌سازند

«فوت فتیش» یا تمایل جنسی به پاها از رایج‌ترین انواع فتیش در مردان است، این فتیش یک «انحراف» نیست، اما آینه‌ای‌ست از روان مرد، پیچیدگی‌های تکاملی و نمادهای قدرت و تسلیم.

زیست‌شناسی میل و اسطوره‌ی تسلط

از منظر علمی، مغز انسان بخشی دارد به نام «قشر حسی‌پیکری» (somatosensory cortex) که مسئول پردازش احساسات بدنی‌ست. جالب اینست که در نقشه‌ی مغزی این بخش ناحیه‌ی مرتبط با پاها در نزدیکی ناحیه‌ی مرتبط با اندام جنسی قرار دارد. این هم‌جواری در مغز، مخصوصا در برخی افراد می‌تواند موجب درهم‌آمیختگی سیگنال‌های حسی و تحریک‌پذیری پا و سکس شود! مثل یک سیم‌کشی که در آن یک نور بی‌ربط هم چراغ میل را روشن می‌کند (منبع).

اما این تنها وجه نورولوژیک ماجراست. از دیدگاه فرهنگی پاها همواره سمبلی از پایین‌دستی و تسلیم بوده‌اند. آنکس که بر زمین ایستاده بر خاک مسلط است، و آنکه خم می‌شود تا پای دیگری را ببوسد خود را به خاک می‌سپارد. از اینرو مردانی که گرایش به اطاعت‌گری دارند اغلب به پاهای زنان جذب می‌شوند. در ناخودآگاه آنان، پاها چیزی فراتر از اندام حرکتی‌ست! پاها نشانه‌ای از تسلط یا واگذاری قدرت و نماد کنترل یا رهاسازی‌ست. (این روند در برخی از زنان نیز بطور بالعکس وجود دارد).

🕯تاریخ و اسطوره:

تاریخ و اسطوره هم بی‌تقصیر نیستند. در بسیاری از فرهنگ‌ها پاها جزء اعضای ممنوعه بوده‌اند، همیشه پنهان، همواره ممنوع، و آنچه ممنوعه باشد از منظر روانکاوی میل‌برانگیزتر است. پاهایی که از زیر چادر یا دامن فقط در لحظه‌ای گذرا دیده می‌شوند برای برخی از مردان دقیقا به اندازه‌ی پستان‌هایی که از یقه بیرون زده‌اند شهوت‌برانگیز می‌باشند.

پاها جزو معدود نواحی بدن زنان هستند که همیشه خارج از گفتگوی جنسی قرار می‌گیرند، نه مثل سینه که در هر فیلمی نمایش داده می‌شود و نه مثل باسن که زنها خودشان دائم آنرا به رختان می‌کشند. پا در فرهنگ عامیانه همواره جایی بوده که «نباید» دیده شود، لمس شود یا حتی ستایش شود. و همین «نباید»، ذهن مردان را می‌بلعد، زیرا هرجا که ممنوعیت هست تمنا نیز وجود دارد.

اینست که مرد وقتی می‌بیند زنی با پاهای لاک‌زده پاشنه‌بلند می‌پوشد و قدم‌زنان صدای تق‌تقش را در راهرو می‌پراکند، بطور ناخودآگاه حس می‌کند دارد «دعوت» می‌شود. انگار نه فقط پا، بلکه تمام زن، از نوک انگشت تا لای پاهایش به او چشمک می‌زند. میل به پا در مردان گاهی میل به لمس کردن ممنوعه‌هاست، حتی گاهی میلی عمیق‌تر: لیس زدن مرز قدرت و تسلیم، مزه کردن خاکی که زن بر آن راه رفته تا لحظه‌ای که حس کند فرمانروا شده. آنهم نه فقط بر تن زن، بلکه بر چیزی پنهان، پست و در عین حال مقدس و تحریک‌کننده.

@HedonMe
👏425👍5
📻 رادیو ردپیل
آنسوی شلاق‌ها: چرا بعضی زنان سلطه‌گر می‌شوند؟ خیلی از شما از من می‌پرسید: «شما همیشه گفته‌اید که زنان در رابطه تمایل به اطاعت و تبعیت دارند. پس این گروه خاص از دخترها که نقش سلطه‌گر به خود می‌گیرند و پارتنر مطیع می‌خواهند از کجا می‌آیند؟ چرا بعضی از…
پرسش‌های شما
آنسوی شلاق‌ها:
🪙 چرا تحلیل پیراموش گرایش میسترس را ادامه ندادید؟


دلیل ادامه ندادن تحلیل پست بالا درباره‌ی گرایش برخی زنان به سلطه‌گری، تغییری بود که در میان راه رخ داد. در ابتدا دختر با رضایت کامل پذیرفته بود که اسکرین‌شات‌های گفتگویمان را در کانال منتشر کنم. اما اندکی بعد نظرش تغییر کرد! شاید تحت تاثیر واکنش‌ها و کامنت‌هایی که زیر پست بود!

از آنجایی‌که ادامه‌ی این تحلیل بر پایه‌ی گفتگوی میان ما بنا شده بود، با احترام به احساس و تصمیم دختر، ترجیح دادم روایت را در همان نقطه متوقف کنم. با اینحال اگر علاقمند باشید در آینده درباره‌ی دنیای بی‌دی‌اس‌ام و گرایش‌های آن از منظر ردپیلی و واقع‌گرایانه خواهم نوشت.

@Redpill_Matrix
48👍13👏5
📻 رادیو ردپیل
🔹 نقدی بر باشگاه مشت‌زنی 🔷 اثر دیوید فینچر 🔹 درس‌های ردپیل از فایت کلاب دوستی پرسیده بود چرا من انقدر به فیلم «فایت کلاب» ارجاع می‌دهم و چرا تایلر (قهرمان فایت‌کلاب) در نظر ردپیلیست‌ها چنین شأن افسانه‌ای دارد؟ 🧼 پاسخ ساده است: «تایلر دردن» نماد مردی‌ست که…
🔷 نقدی بر باشگاه مشت‌زنی
🔹 اثر دیوید فینچر
🔹 درس‌های ردپیل از فایت‌کلاب
🔹 قسمت دوم

🛎 هشدار اسپویل کامل فیلم


فایت کلاب تنها داستان یک مرد نیست، باشگاه مشت‌زنی قصه‌ی فروپاشی یک تمدن را روایت می‌کند. راوی صرفا یک شخصیت افسرده نیست. او نماد تمام مردانی‌ست که در عصر مصرف‌گرایی و روانکاوی به او گفته‌اند «مراقب سلامت روانت باش»، و نفهمید که همین نسخه خنثی‌ترین شکل مردانگی‌ست: مردی که خشم را در جلسات مشاوره می‌کُشد، میل به قدرت را اختلال می‌نامد و با آرام بودن، روزبروز از زنده بودن نیز فاصله می‌گیرد.

او تجسم نسلی‌ست که آموخت احساسات خود را به برچسب روان‌درمانی تقلیل دهد، خشمش را با لبخند سرکوب کند و میلش به تسلط را نشانه‌ی اختلال ببیند. اما آنچه در تایلر ظهور می‌کند صرفا یک شخصیت دیگر نیست. تایلر اسطوره‌ی بازگشت به آن چیزی‌ست که فرهنگ مدرن سالها در ناخودآگاه مردان دفن کرده: سلطه، خشونت، سکس، شور، لذت آزاد.

📌 باشگاه مشت‌زنی کلیسا نیست، آیین بازتولید تستوسترون است:

زیرزمین‌هایی که در آن مردان کت شلوارپوش برای بازسازی درونی‌شان قوانین سرمایه‌داری را در لباسهای خونی پاره می‌کنند! در سطح نمادین باشگاه مشت‌زنی یک غار پیشاتمدنی‌ست: محل پوست‌انداختن نسل مردان نرم‌شده در آغوش فرهنگ مصرفی، جایی برای تولد دوباره از دل درد و خون.

🎭 مارلا سینگر کیست؟

مارلا زن فریبنده‌ای‌ست که نه عشق می‌ورزد، نه آرامش می‌دهد، نه وفادار است. او نه مادر است، نه معشوق، مارلا سایه‌ی زن مدرن است: بی‌قرار، سرد و درعین حال اعتیادآور برای مردان. راوی با او نمی‌تواند رابطه برقرار کند، اما تایلر می‌تواند. و این یعنی زن امروزی مرد امن نمی‌خواهد، زنان فقط با نسخه‌ی قوی، تاریک و خطرناک مرد درگیر می‌شوند، نه با نسخه‌ی مهربان و متمدن.

🎬 صحنه‌ی سوزاندن دست: رنجی که مرد را می‌سازد

تایلر دست راوی را می‌گیرد، مایع قلیایی می‌ریزد و نمی‌گذارد فرار کند. راوی می‌خواهد از طریق تصویرسازی ذهنی به مراقبه پناه ببرد، تایلر نمی‌گذارد.

🔑 پیام: «فرار نکن! درد را حس کن! اینجا مرد می‌شوی، نه در تخیل.»

این صحنه نمایانگر لحظه‌ی عبور از مرد پاستوریزه به مرد رئال است. مرد باید درد را لمس کند تا قدرتش بیدار شود. نه با ذهن، نه با دعا، نه با جلسات روانکاوی.

🩸 اگر امروزه خودتان را همچون راوی می‌یابید، مدفون در سکوت مصرف‌گرایی، مودب، آرام و در عین حال سرگردان، بدانید که تنها یک راه برای بازگشت شما وجود دارد:

به غریزه‌ی خود بازگردید، به مشت‌هایی که سال‌هاست بسته مانده‌اند، به فریادی که در گلو خفه شده، به دردی که نادیده گرفته‌اید.

دنیا بیش از آنکه به «مردان خوب» نیاز داشته باشد، به مردانی نیاز دارد که زنده‌اند: مردانی که خطر می‌کنند، درد را می‌پذیرند و از مرزهای تمدن پاستوریزه عبور می‌کنند تا جوهر خود را بازیابند. و اگر جایی هست که باید فریاد بزنید، درست همان‌جاست که باید قدم بگذارید. برای آن مردی که سال‌هاست در درونتان دربند است، هنوز زنده است، هنوز می‌تپد، اما منتظر بیداری‌ست.

🔔 بنابراین باشگاه مشت‌زنی تنها یک فیلم نبود، زنگ بیدارباشی بود برای مردانی که سالها در خواب غفلت فرورفته‌اند.

@HedonMe
👏665💊5
💔59👍9👏52💊2🔥1🤩1
📻 رادیو ردپیل
🌠 سخنی با دانش‌آموختگان ۲/۲: در روزگار ما مُد بیش از آنکه از دل نیاز برخیزد از سطح تقلید می‌جوشد. هرآنچه که در فضای مجازی اندکی وایرال می‌شود، مثل مگس بر شهد جماعت نادان را گرد خویش می‌آورد. شوربختانه در این کارزار زرق و برق نخستین کسانی که به آن یورش می‌برند…
🕯 جایی برای فرار نیست (اپیزود اول)

گاهی دختری را در خیابان می‌بینید و چیزی در قلبتان فرو می‌ریزد، با یک نگاه بی‌صدا و یک آه بی‌دفاع درونی: «کاش می‌شد داشته باشمش…». اینجا همان لحظه‌ای‌ست که ناخودآگاهتان پیش از آنکه حتی کلامی رد و بدل شده باشد مانند یک بره‌ی زخمی به زانو درمی‌آید. از منظر روانشناسی بازی، نخستین مواجهه‌ی مرد با زنی که او را «بیش از حد خوب» می‌پندارد در واقع ورود به یک درگیری درونی‌ست: درگیری با نفس.

یاران من، حسرتی که در دلتان می‌جوشد علامت ضعف نیست، نشانه‌ی مرزی‌ست که ذهن‌تان میان «آنچه هستید» و «آنچه می‌خواهید باشید» کشیده و این مرز هرچه زودتر باید دریده شود. اگر دختری را می‌بینید و حسرت داشتن او در قلبتان زبانه می‌کشد، این افسوس الزاما به زیبایی زن یا پائین‌تر بودن شما نسبت به او مربوط نمی‌شود. زیرا شما در یک مرحله‌ی ناخودآگاه تصمیم گرفته‌اید که «آن دختر از دسترس من خارج است»! این همان تله‌ی ذهنی‌ست که قبل از اینکه زن حتی شما را ببیند از بازی حذفتان می‌کند. تا زمانیکه این پیش‌فرض را پاک نکنید حتی اگر دختر به شما لبخند بزند آنرا لایق خود نمی‌دانید.

🔖 ادامه دارد...

@HedonMe
44👍10👏4💊1