خلاصه برنامه‌های گنج‌ حضور
1.15K subscribers
827 photos
332 videos
404 files
1.08K links
در این کانال خلاصه‌ای از برنامه‌های گنج‌‌ حضور که توسط برخی از اعضا تهیه می‌شود، به‌صورت کاملا
مجانی در اختیار همراهان قرار می‌گیرد.
تلگرام:
https://t.me/GanjeHozourMessages

فیسبوک:
https://rb.gy/ei805l

اینستاگرام:
https://rb.gy/7uucer
Download Telegram
ابیات_بکار_رفته_در_برنامه_۷۸۰_گنج‌حضور.pdf
187.8 KB
این فایل pdf
شامل ابیات بکار رفته در برنامه ۷۸۰ گنج حضور می باشد .

@Razeganjj🌷
خوانش‌ابیات برنامه‌۷۸۰ گنج‌حضور
<unknown>
فایل‌صوتی:
خوانش ابیات بکار‌رفته در برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺سر از بهرِ هوس باید، چو خالی گشت سر چه بْوَد؟
چو جان بهرِ نظر باشد، روانِ بی‌نظر چه بْوَد؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590)

سَرِ انسان، قدرت تعقل، تفکر و شعور اوست برای اینکه تشخیص دهد و بخواهد و سَری که نتواند به درستی تشخیص دهد که چه چیز را بخواهد آن سر به درد نمی‌خورد. تعریفی که مولانا از سَر ارائه می‌دهد ما را به این بازبینی می‌رساند که دونوع سَر را در خودمان شناسایی کُنیم:
الف – اول سَری که هوس رفتن به جهان و هم‌هویت‌شدن با چیزها و باورها و دردها را دارد، سَری که با عینک هم‌هویت‌شدگی‌هایش جهان را می‌بیند، سَری که هوشیار است به جسم‌ها، هوشیاری جسمی دارد. می‌خواهد جسم‌های مرکزش را زیاد کند، مُدام چشمِ دلِ هم هویت شده‌اش یک چیز بیرونی را می‌بیند. مدام حول محور آن فکر می‌کند، می‌خواهد همان چیز را زیاد کند، هَوس چیزهای بیرونی دارد هَوس خوردن، هَوس پول، هَوس هر چیزی که با آن هم هویت است. هوسَش هَوس داشتن دنیا است! این سَر جانی متناسب با خواسته‌هایش برای خودش می‌سازد، کم شدن هرچیزی که در بیرون آن را می‌طلبد جانش را کم می‌کند، گویی زندیگی‌اش کم می‌شود از دست دادن آن‌ها اورا غمگین می‌سازد این جان همان «جانِ منِ‌ذهنی است». با هوشیاری جسمی، با دید هم‌هویت‌شدگی‌ها می‌بیند به عبارتی عقل ما از سَرِ منِ‌ذهنی و جانِ ما، جانِ منِ‌ذهنی است. مولانا در این بیت از سَر دیگری هم سخن می‌گوید:
ب - سَری که سَرِ زندگی است هوسش، هوس زندگی، هوسِ بازگشت به سوی خداست سَری است که تشخیص می‌دهد از جنس هوشیاری است، امتداد خداست گرچه انسان به عنوان هوشیاری پس از آمدن به این جهان در ذهن، فکرها را می‌سازد، با فکرها هم هویت می‌شود، با "الگوی مالِ من" می‌تازد، در چیزها و فکر‌ها گم می‌شود اما اینک می‌تواند تشخیص دهد که باید مرکزش را از چیزها خالی گرداند و در سرش هَوس زندگی باشد هَوس دوباره بازگشتن به سوی زندگی. دوباره خود شدن و ازمحدودیت درآمدن و بینهایت شدن باشد دیگر با دید زندگی می‌بیند با نظر، با نور خدا می‌بیند، هوشیاری جسمی به هوشیاری نظر یا حضور تبدیل می‌‌شود، عینک‌های هم هویت شده‌اش را یکی پس از دیگری از روی دیدگان هوشیاری بر می‌دارد و جانش، جانِ زنده زندگی می‌شود. ریشه‌دار است به زمین زندگی وصل است ریشه در اعماق خدا دارد و شادی و زندگی در اعماق وجودش مرتعش است.

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺سر از بهرِ هوس باید، چو خالی گشت سر چه بْوَد؟
چو جان بهرِ نظر باشد، روانِ بی‌نظر چه بْوَد؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۹۰)

سَر برای این است که هوس زندگی، هَوس بازگشت به سوی زندگی را داشته باشد. اگر سَر انسان از هَوس زنده بودن به بینهایت خدا خالی شود این سَر به چه دردی می‌خورد! خدا چنین سَری را با این کاربرد که پُر از هم‌هویت‌شدگی باشد، عقل چیزها را پیدا کرده است نه تنها نیافریده، بلکه کاربرد آن را منسوخ و باطل می‌داند و جان ذهنی که از این سَر ذهنی حاصل شده است را هم به درد نخور می‌پندارد. بعبارتی ذهن از کاربرد اصلی‌اش خارج شده است و جانش هم یک جانِ پُر دردی است که جان اصلی هوشیاری نیست این جان خدایی نیست که باید داشته باشیم. خداوند جان را برای این آفرید که با نظر یعنی هوشیاری حضور بیند. مولانا می‌گوید در خودتان بازبینی کنید آیا سَر شما دائماً هَوس دیدن خدا را دارد. یا اینکه هَوس رفتن به جهان و هم هویت شدن را می‌خواهد؟ با دید خدا با نظر می‌بیند یا اینکه با عینک هم‌هویت‌شدگی‌ها به دنبال هرچه بیشتر بهتر است؟

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺نظر در رویِ شه باید، چو آن نَبْوَد چه را شاید؟
سفر از خویشتن باید، چو با خویشی سفر چه بْوَد؟
(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590)

نظر، توجه زندۀ زندگی، هوشیاری خدایی است که هر انسانی دارد امّا ممکن است با عینک‌های مادی، با عینک هم‌هویت‌شدگی‌‌ها پوشیده شود. مولانا می‌گوید شما باید دائماً به روی خدا نگاه کنید. نظر باید به روی شاه باشد باید از جنس خدا شوید از همان جنسی که موقع آمدن به این جهان بودید. اگر نظر به روی شاه نباشد به چه دردی می‌خورد خدا چرا این نظر را خلق کرده و آفریده است؟ پذیرش اتفاق لحظه کلید است. تنها فضا گشایی است که ما را از جنس زندگی می‌گرداند. مولانا می‌گوید اگر می‌خواهی بعنوان هوشیاری سفر کنی چرا که میل و هوس سفر کردن در تو هست باید در اولین قدم از این منِ‌ذهنی سفر نماید. نه اینکه هوشیاری در ذهن زندانی باشد تنها از یک وضعیت به وضعیت دیگر از یک فکر به فکر دیگر درآید! مولانا می‌گوید: حتی سفرهای بیرونی، از شهری به شهر دیگر هم زمانی جالب و مفید خواهد بود که انسان از ذهن، از مقایسه، از قضاوت رهیده باشد. بتواند هر لحظه تازگی آن لحظه را تجربه کند، باید زندگی باشد، با دید زندگی بیند، اگر قرار باشد با منِ‌ذهنی به سفر رود، نه تنها چیز جدیدی را نمی‌بیند فقط زحمتش زیاد می‌شود، کُهنگی ذهن را دوباره و صد باره تجربه می‌کند! فقط در ذهنش از یک موقعیت به موقعیت بعدی می‌رود، پس باید از خویش سفر کرد.

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺مرا پرسید صَفرایی(١) که گر مردِ شِکَرخایی
کمر بندم چو نِی پیشت، اگر گویی، شِکَر چه بْوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590
(۱) صفرایی: من ذهنی تند مزاج و پر از درد
مولانا می‌گوید: انسانی که منِ‌ذهنی دارد پُر از درد است، پُر از رنجش است، پُر از هم‌هویت‌شدگی است. در تنهایی و اضطراب است. از انسانی که به زندگی زنده شده است می‌پرسد، مگر می‌شود شاد بود؟ اگر واقعاً شما شاد هستی، من مثل نِی تعظیمت می‌کنم! به شرط اینکه برایم توضیح دهی شکر چیست؟ جوشش شادی چگونه است؟ حضور چیست؟ بیا با گفت و گو با بحث برایم توضیح بده! در حال که باید فضا را بگشایی! شادی و شیرینی زندگی را باید چشید! در سوال و جواب نیست، باید از ذهن بیرون جَست! باید عین هوشیاری شد، باید غلاف و پوسته چوبین نِی را کنار زد تا هوشیاری از هوشیاری آگاه شود. کسی که منِ‌ذهنی دارد حرف‌هایش یا از روی تقلید است یا از روی شک. زندگی فهمیدنی نیست، زندگی را باید زندگی کرد باید تسلیم شُد، به فاصله دو فکر زنده شد، بی ذهنی را باید تجربه کرد باید طعم عسل را چشید نه اینکه عسل را توصیف نمود باید از گفت و گو دست برداشت! باید به ورای کلمات گام نهاد!

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیشِ غیرِ تو
که تو ابله شِکَر بینی و گویی زین بَتَر چه بْوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590
مولانا شکر را مزۀ زندگی، زنده شدن به بی‌نهایت خدا و برگشتن از جهان می‌داند و زنده شدن به خداوند را بهترین چیز می‌داند. از نظر مولانا من ذهنی اَبله و نادانی است که می‌خواهد هر چیزی را به مفهوم درآورد، بی فرمی را به فرم در می‌آورد و زندگی را به صورت مفهومی در بیرون جست و جو می‌کند اگر تسلیم شود، فضا را در اطراف اتفاق این لحظه بگشاید. هر لحظه می‌تواند شِکر را، زنده شدن به بی‌نهایت خدا را ببیند اما ابلهی است که فقط اتفاق را می‌بیند و می‌گوید بدتر از این اتفاق چه چیزی است؟ بدتر از این نمی‌شود! غافل از اینکه هر لحظه دَم زندگی جاری است، قانون کُن‌فکان، بشو و می‌شود در کار است. اگر سبب‌‌های بیرونی را رها کنیم فقط وفقط فضا در اطراف اتفاق این لحظه بگشاییم به شیرینی زندگی کاممان شیرین می‌شود در حالی که ما با مقاومت‌‌هایمان زندگی را به نازندگی تبدیل می‌کنیم و نازندگی را درد را زندگی می‌کنیم.

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺ازیرا اصلِ جسمِ تو ز زهرِ قاتل افتادست
سَقَر(٢) بودست اصل تو، نداند جز سَقَر چه بْوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590
(۲) سَقَر: دوزخ، جهنم
مولانا می‌گوید: آیا می‌دانی ریشه‌ی فعلی تو از دردهای منِ‌ذهنی است زَهرِ کشنده‌ی منِ‌ذهنی، انگیزه‌ی فکرهای تو می‌شود و فکر و عَمَلَت را تعیین می‌کند دردهای گذشته‌ات، خَشمت، حسادت، رَنجِشَت، کینه‌ات، چهار بُعدَت را تغذیه می‌کند به راستی آیا واقعا اصل تو درد است آیا اصل تو ریشه‌ی تو، ذات تو، دوزخ دردهایت هست؟ این دردهایی که حمل می‌کنی تو را خواهد کُشت و چه بسیار مردگی را تجربه کرده‌ای! اگر درست نگاه کنیم ریشه و اصل و ذات ما هوشیاری است. ما امتداد خدا هستیم اما ما با دید غلط و با نا آگاهی‌هایمان به درد اُفتادیم، درد را ادامه دادیم و اینک باید هوشیارانه یکی یکی عینک‌های هم‌هویت‌شدگی‌ها را شناسایی کنیم از روی چشم هوشیاری برداریم و با نظر و با دید خدایی ببینیم و از تَوهُم فکرها رها شویم .

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺جهان و عقلِ کلّی را ز عقلِ جزو چون بینی؟
در آن دریایِ خون آشام عقلِ مختصر چه بْوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590
انسانی که منِ‌ذهنی دارد با عینک هم‌هویت‌شدگی‌هایش می‌بیند شعارش هر چه بیشتر بهتر است. عقلش، عقل منِ‌ذهنی است. عقل جزوی است، عقل عینک چیزهاست. عقل جزوی، عقل کلی را نمی‌تواند ببیند و درک کند نمی‌داند عقل خدا چطور کار می‌کند. عقل جزوی جهان را نمی‌بیند نمی‌تواند درک کند که جهان یک شبکه‌ی به هم پیوسته خِلقت است، همه چیز به هم مربوط است نمی‌تواند بفهمد که قانون قضا قانون کن‌فیکون، چگونه کار می‌کند، فقط اتفاق را می‌بیند بد و خوب می‌کند در برابر اتفاقات مقاومت می‌کند، به دریای خون آشام زندگی حمله می‌کند! عقلِ کلی حمله می‌کند تا ما درک کنیم، باید عقل جزوی را عقل منِ‌ذهنی را کنار بگذاریم، تسلیم شویم و به جای مقاومت و ستیزه فضا را در اطراف اتفاق این لحظه بگشاییم. دست از نصیحت کردن خود و دیگران بر داریم عینک خشم و ستیزه و درد را جلوی چشمان هوشیاری برداریم و بگوییم، که نمی‌دانم و به عبارتی عقل جزوی را بر زمین گذاریم.

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
@Razeganjj🌷
🌺چو کور افتاد چشمِ دل، چو گوش از ثِقل(۳) شد پرگل
به غیرِ خانه وسواس جایِ کور و کر چه بْوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 590
(۳) ثِقل: سنگینی، سنگین شدن
انسان وقتی به عنوان هوشیاری به این جهان می‌اید با چیزها و باورها و دردها همانیده می‌شود. دیدش دید هم‌هویت‌شدگی‌ها می‌شود وقتی عینک هم‌هویت‌شدگی‌ها روی چشم هوشیاری قرار می‌گیرد چشم دل ما کور می‌شود پس از آنکه هم‌هویت‌شدگی‌ها را ادامه می‌دهیم نیروی جاذبه هم‌هویت‌شدگی‌ها باعث می‌شود که تنها صدای جسم‌های مرکز خود را بشنویم و هر صدایی که از بیرون می‌شنویم همجنس همان جسم‌هایی است که در مرکز ماست به سوی هر چه بیشتر بهتر می‌رویم دیگر گوش هوشیاری پُرِ گِل می‌شود کَر می‌گردد. سنگین است نمی‌شنود. دیگر هوشیاری در خانه وسواس ذهن زندگی می‌کند یک فکر تمام نشده به فکر بعدی می‌رود تا زندگی را بیابد و بسیار وسواس گونه فکرها را دنبال می‌کند فاصله دو فکر بسته می‌شود! مولانا می‌گوید اگر چشم دلت کور شود گوشت کر گردد سنگین شود غیر از اینکه در خانه ذهن از فکری به فکر دیگر بروی کار دیگری نمی‌توانی انجام دهی و به عبارتی در دور باطل گیر افتاده‌ای .....

خلاصه‌شده از برنامه ۷۸۰ گنج‌حضور
بهار
منابع: برنامه 780 گنج حضور
(پرویز شهبازی)
@Razeganjj🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلاصه_شرح_غزل_590دیوان_شمس_برنامه.pdf
875.9 KB
🔹فایل pdf
#خلاصه تفسیر
#غزل شماره ۵۹۰ دیوان‌شمس
#برنامه ۷۸۰گنج‌حضور

@Razeganjj🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🌺7⃣8⃣1⃣🌺🌺
🌺مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۲۱🌺
گرمْ دَرآ و دَمْ مَدِه، باده بیار و غمْ بِبَر
ای دل و جانِ هر طَرَف، چَشم و چراغِ هر سَحَر

هم طَرَبِ سِرِشته‌ای، هم طَلَبِ فرشته‌ای
هم عَرَصات گشته‌ا‌ی پُر زِ نَبات و نِیشِکَر

خیز که رَسته‌خیز شد، روزِ نَبات‌ریز شد
با خِرَدَم سِتیز شد، هین بِرُبا ازو خَبَر

خوش‌خَبَران غُلامِ تو، رَطْلِ گِران سَلامِ تو
چون شِنَوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَر

خیز که روزْ می‌رَوَد، فَصلِ تَموز می‌رَوَد
رفت و هنوز می‌رَوَد، دیو زِ سایه عُمَر

ای بِشِنیده آهِ جان، باده رَسان زِ راهِ جان
پُشتِ دل و پَناهِ جان، پیش دَرآ چو شیرِ نَر

مست و خَراب و شاد و خَوش، می‌گُذری زِ پنج و شَش
قافِله را بِکَش بِکَش، خوش سَفَری‌ست این سَفَر

لحظه‌به‌لحظهْ دَم‌به‌دَم، مِیْ بِدِه و بِسوزْ غَم
نوبَتِ توست ای صَنَم، دورِ تو است ای قَمَر

عقل‌رُباست و دل‌رُبا، در تبریز شَمسِ دین
آن تبریز چون بَصَر، شَمس در اوست چون نَظَر

@Razeganjj🌷
خلاصه‌شرح‌غزل ‌۱۰۲۱ برنامه۷۸۱‌گنج‌حضور
<unknown>
خلاصه شرح غزل شمارۀ ۱۰۲۱ دیوان شمس
برنامۀ شمارۀ ۷۸۱ گنج‌‌ حضور

بهار

کارگروه خلاصه‌نویسی برنامه‌‌ها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Qazal & Mathnavi 781.pdf
115.9 KB
این فایل pdf
شامل ابیات بکار رفته در برنامه ۷۸۱ گنج حضور می باشد .

@Razeganjj🌷