قلم‌انداز
413 subscribers
11 photos
10 files
13 links
این‌جا بعضی نکات را بدون جست‌وجوها و سخت‌گیری‌ها و ارجاعات و تکلّف‌های معمول در نوشته‌های تحقیقی می‌نویسم.
(مسعود راستی‌پور)
Download Telegram
Forwarded from کاغذ
نقد کتاب وزن شعر عروضی.pdf
263.4 KB
نقدی بر کتاب وزن شعر عروضی فارسی، نوشتهٔ دکتر امید طبیب‌زاده

فایل الصاق‌شده به این پست متن نقدی است به قلم مسعود راستی‌پور بر کتاب وزن شعر عروضی فارسی، نوشتهٔ دکتر امید طبیب‌زاده.

دو پست بعدی کانال درواقع متن همین نقد است برای کسانی که ترجیح می‌دهند در بستر تلگرام آن را مطالعه کنند.


▪️وزن شعر عروضی فارسی | نوشتهٔ امید طبیب‌زاده | انتشارات کتاب بهار | ۵۱۱ ص. وزیری

#نقد

@kaaghaz
Forwarded from کاغذ
نقدی بر کتاب «وزن شعر عروضی فارسی» نوشتۀ دکتر امید طبیب‌زاده
▪️مسعود راستی‌پور

چندی پیش، به‌پیش‌نهاد چند تن از دوستان و با توجّه به اهمّیّت موضوع، بر آن شدم تا بر کتاب «وزن شعر عروضی فارسی؛ تحلیل و طبقه‌بندی براساس تقطیع اتانینی و نظریۀ واج‌شناسی نوایی» نقدی بنگارم. از این روی آغاز به مطالعۀ کتاب کردم و هرچه بیش‌تر خواندم آن را نقدنشدنی‌تر یافتم؛ در واقع میزان تناقض‌ها و خلط‌هایی که مؤلّف بدان‌ها دچار شده آن‌قدر بسیار است و رفع و رجوع آن‌ها چنان وقت‌گیر و توان‌فرساست که نگاشتن کتابی دیگر بسیار ساده‌تر است، و البته سودمندتر.
آن‌چه از خطاهای جزئی در این کتاب یافته‌می‌شود موضوع نوشتۀ حاضر نیست، اما اشاره‌ای گذرا به بعضی از این اشکالات را بی‌فایده نمی‌دانم؛ زیرا بعضی از این خطاهای جزئی نشانه‌های مهمّی از یک اشکال کلّی‌اند: آشنایی ناقص مؤلّف با وزن شعر فارسی در عمل، با وجود تسلّط نظریِ او بر علم عروض. مؤلّف در این کتاب:
- مکرّراً وزنی را که دوری نیست دوری در نظر می‌گیرد (نک. ص٧٣، بیت منقول از خواجو: ای رخت شمع بت‌پرستان شمع بیرون بر از شبستان - بر لب جوی و طرف بستان داد مستان ز باده بستان؛ این وزن به‌صورت بالقوّه می‌تواند دوری به شمار رود، ولی شاعر آن را دوری ندانسته و در میان آن هجای کشیده نیاورده‌است، و این بی‌علّت نیست. نیز نک. ص٣٢، بیت منقول از سیمین بهبهانی: بانو این هدیه به تو آن را از من بپذیر - گفت و بردش سرِ دست افکند از پلّه به زیر؛ این بیت به‌عنوان نمونۀ وزن دوری آمده (!) و مؤلّف خود زیرِ «دست» خط کشیده‌است، به این معنی که هجای کشیدۀ «دست» وزن را دوری می‌کند، در حالی که در واقع همزۀ «افکند» می‌افتد و «دس تف» به دو هجای بلند تبدیل می‌شود)؛
- گاه وزنی را که دوری است غیردوری در نظر می‌گیرد (نک. ص٧٠، بیت منقول از خرّمشاهی: دیشب رسیدی از گرد غربت با کوله‌باری از مهربانی - رنجم بیفزود جانم بکاهید از بیم و امید دیده‌بانی؛ شاعر هر مصراع را چهار پاره در نظر گرفته و باری در میان دو پاره هجای کشیده آورده و بار دیگر کلمه‌ای را میان دو پاره انداخته‌است. این برخورد دوگانه را، به‌شرط صحّت نقل مؤلّف، باید حاصل ضعف شاعر دانست)؛
- گاه با شیوۀ خوانش خود نشان می‌دهد که وزن شعری را به‌درستی درنیافته‌است (نک. ص٢٧، شعر منقول از کمپانی اصفهانی: در عرصۀ میدان// چون غنچۀ خندان – وز عشوۀ جانان// سرمست و مخمور؛ «غنچۀ» نادرست است و باید به «غنچه» تبدیل شود؛ نیز نک. ص٣١، بیت منقول از سیمین بهبهانی: آهوی پرده نگاهم کرد – با سرمۀ سودۀ جادویی؛ «سرمۀ سودۀ» نادرست و «سرمه‌سودۀ» درست است)؛
- مکرّراً وزنی را فاقد تقطیع موسیقایی می‌داند[١] (مثلاً نک. ص۶۶-۶٧، وزن «مفاعیلتن مفاعیلتن مفاعیل»، که تقطیع موسیقایی‌اش با تقطیع عروضی‌اش یکسان است؛ نیز ص۶٢، وزن «فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلن»، که تقطیع موسیقایی‌اش با تقطیع عروضی‌اش یکسان است، و اگر اصطلاح مجعول «تقطیع اتانینی» را بپذیریم نیز تقطیع اتانینی این وزن برابر با تقطیع عروضی آن است)؛
- و گاه تقطیع موسیقایی وزنی را نادرست گزارش می‌کند[٢] (مثلاً نک. ص٧٣، وزن «فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن» که تقطیع موسیقایی آن را مطابق تقطیع عروضی‌اش دانسته‌است، در حالی که تقطیع موسیقایی این وزن «- فعلن فاعلات مفتعلن فاعلات فع» است، با یک هجای بلند، معادلِ دو مورا، سکوت در آغاز؛[٣] نیز در ص۵۶، برای وزن «مفعولُ مفعولُ فع‌لن»، که قدما آن را به‌صورت «فع‌لن فعولن فعولن» تقطیع می‌کنند، تقطیع موسیقایی‌ای با سه مورا سکوت در آغاز به دست داده، که تقریباً می‌توان یقین داشت که از دشوارترین و غیرطبیعی‌ترین خوانش‌های این وزن است و صورت طبیعی تقطیع موسیقاییِ آن برابر با تقطیع نجفی است[۴]).

اما بازگردم بر سر مطلب اصلی، و آن این‌که کتاب مورد نقد در واقع نتیجۀ یک سوءتفاهم است: مؤلّف، اگرچه خلاف پیش‌کسوتان خود (یعنی الول ساتن و ابوالحسن نجفی) آشنایی تقریبی با موسیقی داشته و نزدیکی، بلکه یکسانیِ وزن شعر فارسی و موسیقی را تا حدودی پذیرفته‌است، نتوانسته‌است از سیطرۀ نظریات آنان بیرون بیاید و کوشیده تا میان آن‌چه ایشان گفته‌اند با نظریات موسیقی‌دانان جمع کند، به صورتی که هیچ یک از دو نظریه نقض نشود. نتیجه آن شده که تصوّر کرده‌است شیوۀ خوانش شعر موجب قلب ذات آن می‌شود و اگر شعر را به شیوۀ ادبا بخوانیم وزنش عروضی است و اگر به شیوۀ اهل موسیقی بخوانیم اتانینی! این تصوّر بدان می‌ماند که گفته‌شود اگر کسی تصنیف «بت چین» را، برای مثال، بدون رعایت زمان‌بندی و با کوتاه و بلند کردن زمان نُت‌ها بخواند، آن تصنیف دیگر تصنیف نیست. در واقع در این بخش می‌توان با مؤلّف موافقت داشت که آن تصنیف، با آن طرز ادا، از صورت تصنیف به در می‌آید، اما آن طرز ادا ذات تصنیف را دگرگون نمی‌سازد و «بت چین»، ذاتاً دارای ضرباهنگ و زمان‌بندی است.
/ادامه در فرستۀ سپسین👇/
Forwarded from کاغذ
/ادامۀ فرستۀ پیشین👆/
دربارۀ وزن شعر نیز کار از همین قرار است و بی‌توجّهی به این نکته مؤلّف را دچار سوءبرداشت کرده‌است. این سوءبرداشت موجب شده‌است که او دست به ایجاد نوع تازه‌ای از تقطیع بزند، به‌نام اتانینی، که از سویی در آن قصد حفظ چینش موسیقایی هجاها را دارد (با حفظ میزان‌بندی‌ها) و از سوی دیگر عنصر سکوت را از آن بیرون می‌نهد! آن‌گاه برای آن‌که بتواند بدون در نظر گرفتن عنصر سکوت نوعی از تقطیع را، به‌عنوان تقطیع اتانینیِ هر وزن، ترجیح دهد، محدودیت‌هایی وضع می‌کند که در بسیاری موارد نقض می‌شوند و خواننده برای آن‌که بداند چه زمانی نقض یک محدودیت مجاز است و چه زمانی نه، و اصلاً کدام محدودیت بر دیگری ارجحیت دارد (گذشته از آن‌که خواننده درنمی‌یابد این محدودیت‌ها را با چه منطقی باید بپذیرد، جز با اعتماد به مؤلّف)، تنها یک راه دارد: اقتدا به مؤلّف! در واقع مؤلّف در کوشش برای جمعِ دو شیوۀ متناقض، قواعد متناقض بسیاری آفریده و آن‌گاه خوانندۀ سردرگم را، به‌پشتوانۀ حجم کتاب و طنطنۀ نام آن و برف‌انبار اصطلاحات زبان‌شناسانه، ملزم به اقتدا به خود تصوّر کرده‌است.
اما آن‌چه موجب شده‌است پیش‌کسوتان مؤلّف رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را منکر شوند، ناآشنایی ایشان با موسیقی و درکِ سماعی وزن شعر فارسی بوده‌است. دربارۀ مرحوم ابوالحسن نجفی مشهور است که وزن هیچ شعری را سماعی تشخیص نمی‌داد و حتی ساده‌ترین اوزان را نیز تنها از طریق تقطیع بیرون می‌آورد، و این بی‌گمان محسّنه‌ای در او نبوده‌است. نگارنده پیش‌تر در مقالۀ مشترکی با آقای بهراد بنایی (نک. «میزان‌بندی و سکوت؛ مقدّمه‌ای بر تحلیل موسیقایی وزن شعر فارسی»، ص۴۵١) نشان داده‌است که مرحومان نجفی و ساتن، اگرچه آگاهانه منکر ارتباط وزن شعر و موسیقی بودند، ناخودآگاه از این ارتباط متأثّر بودند و نشانه‌های این تأثّر ناخودآگاه را در اظهارنظرهای ایشان می‌توان دید. باری اگر مؤلّف کتاب حاضر، آقای امید طبیب‌زاده، می‌توانستند از سیطرۀ نظریات اساتید و پیش‌کسوتان خود رهایی بیابند، شاید کتابی که در دست داریم می‌توانست قدمی به‌سوی درک درست‌تر و عینی‌تر از وزن شعر فارسی باشد (اگرچه بسیاری از نکات اصلی را نگارنده و بهراد بنایی در مقالۀ یادشده و آقای محسن مهدوی مزده در رسالۀ دکتری خود، با تفصیل بیش‌تر، پیش از این گفته‌اند)، اما در صورت فعلی این کتاب تنها موجب سردرگمی خواننده و ایجاد نوعی شیوۀ غیراصولی برای تقطیع اوزان شعر فارسی شده، و در کنار آن موضوع رابطۀ وزن شعر فارسی و موسیقی را به شکلی تحریف‌شده و متناقض و پرمغالطه بازتاب داده‌است. تحلیل وزن شعر فارسی با این کتاب نه قدمی رو به جلو، که چندین قدم رو به بیراهۀ تحریف برداشته‌است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت‌ها
[١] علّت آن است که موسیقی‌دانان تقطیع موسیقایی آن را به دست نداده‌اند و مؤلّف، که تقطیع موسیقایی اشعار را از آثار موسیقی‌دانان برداشته‌است، خود نتوانسته‌است تقطیع موسیقایی این اوزان را به دست بیاورد.
[٢] این احتمالاً حاصل خطای موسیقی‌دانان در گزارش تقطیع موسیقایی آن اوزان است.
[٣] علّت تقطیع موسیقاییِ این وزن بدین صورت را بنائی و احمدی‌زاده در مقالۀ در حال انتشار خود به‌شرح بازگفته‌اند. توضیح کوتاه آن‌که هرگاه «فعلاتن» در ابتدای این وزن به «فاعلاتن» تبدیل شود این وزن حتماً با سکوت آغاز شده‌است، اما اگر «فعلاتن» به «فاعلاتن» تبدیل نشود آغاز این وزن بدون سکوت محتمل است. در نمونه‌ای که طبیب‌زاده به دست داده رکن نخست به «فاعلاتن» تبدیل شده‌است.
[۴] مؤلّفْ تقطیع نجفی را بدان علّت مردود می‌داند که یکی از محدودیت‌های موضوعۀ او را نقض می‌کند، آن‌گاه تقطیع دیگری به دست می‌دهد که آن هم ناقض یکی دیگر از محدودیت‌های موضوعۀ خود اوست!

@kaaghaz
با هرکه نیست عاشق کم کن قرینیا
(رودکی)

دیشب، چند شب پس از جشن سی‌سالگی میراث مکتوب، مدیر مؤسّسه اهالی میراث را «گرد کردند و گرامی داشتند»، و من این چند کلمه را به پاس محبّت ایشان می‌نگارم.

نخستین برخورد من با این مؤسّسه به‌واسطۀ دیوان غیاث‌الدین کجُجی بود و گفت‌وگویی که من و آقای پورابریشم با مدیر تولید مؤسّسه، آقای محمّد باهر داشتیم. طوری شروع شد که گویا بناست جر کنیم، ولی به آن‌جا رسید که ایشان با سعۀ صدر سخنان مرا شنیدند و پذیرفتند و تنها شرطی که گذاشتند آن بود که کار با قواعد صفحه‌آرایی میراث مکتوب هماهنگ شود. آن روز محمّد باهر را هم جدّی دیدم هم دلسوز و همراه، و این را نتیجۀ چیزی ندانستم جز آن‌که عشقی را که به کار خود داشت در من هم می‌دید، و ای کاش که درست دیده و دریافته‌باشد.
از آن‌جا پیش صفحه‌آرای مؤسّسه رفتم، آقای محمود خانی. او هم با صبوری‌ای که حاصل عشقش به کار خودش بود و با جدّیّتی که نتیجۀ تخصّصش در آن کار، مرا راهنمایی کرد تا کتاب را آن‌طور که درخور میراث مکتوب است آماده کنم. متن را نهایی کردم و تحویل مؤسّسه کردم و سروکارم با خانم زهرا طاوسی منفرد افتاد، که کتاب را با دقّتی موشکافانه خوانده‌بود و هرچه را از چشم ما افتاده‌بود تذکّر داد. او نیز با عشقی که به کارش و به مؤسّسه داشت معتقد بود کتاب باید دقیق باشد تا درخور میراث مکتوب باشد.
[پس از انتشار دیوان بود که برای کار به مؤسّسه دعوت شدم، و به آن باز خواهم گشت.]
برای شرکت در همایش «شعر و ادب و عرفان آذربایجان در قرن هشتم تا دهم هجری» دعوت شدم و آن‌جا بود که با مدیر روابط عمومی مؤسّسه، خانم زینب پیری، آشنا شدم و هرچه از او دیدم بر شگفتی‌ام افزود. نگرانی‌اش برای تک‌تک کسانی که در آن جلسه حضور داشتند، از هر سنخ و مرتبه‌ای، تلاش بی‌وقفه‌اش برای آن‌که همه چیز سر وقت و به بهترین شکل انجام شود، و بیش از همه مهربانی و دلسوزی‌اش نسبت به اهل علم، که با بردباری شگفت‌آوری همراه بود. در او عشق به فرهنگ و اهل فرهنگ و عشق به میراث مکتوب موج می‌زد، و تنها چیزی که نمی‌شد در وجودش یافت خودبینی و خودخواهی بود؛ میراث مکتوب را پیش از خود می‌دید و بیش از خود بدان بها می‌داد.
باری دعوت من به مؤسّسه به محبّت رئیس میراث مکتوب، آقای اکبر ایرانی بود. ایشان از من بد شنیده‌بود و نیک هم، و از سر حسن ظنّی که در نهاد اوست بدی‌ها را ناشنیده گرفته. از نخستین روز بارها با محبّت‌هایش مرا شگفت‌زده کرد و با کمک‌هایش از دشواری‌ها نجات داد. یادم هست که در صفحۀ شناسنامۀ نخستین شماره‌ای از نشریۀ گزارش میراث که مسئولیتش با من بود، نام خود را به‌عنوان ویراستار نوشته‌بودم. ایشان گفت «این‌طور زشت است، بنویسید معاون سردبیر». آن وقت بود که عشق به این مؤسّسه و عشق به این کار را در او دیدم، عشقی که موجب می‌شد نخواهد تنها خودش دیده‌شود، بلکه حواسش جمع این هم باشد که هر کس هر کاری کرد دیده‌شود و قدرش دانسته‌شود، تا با عرق و علاقۀ بیش‌تری به کارش ادامه دهد و تنها در فکر انجام وظیفه نباشد.
پس از آن، در این هفت سالی که در میراث مکتوب مشغول به کارم، با دوستان عزیز دیگری آشنا شدم: خانم‌‌ها معصومه حسینی، مرضیه تمیم‌داری، نگار شاهرضائی، معصومه کلانکی، آقایان علی صفری آق‌قلعه، یونس تسلیمی پاک، مرتضی موسوی، شهرام یاری، حمید بهلول، مهدی موسوی، رضا سلگی و بسیاری عزیزان دیگر، از آن‌ها که مانده‌اند و رفته‌اند، و هر یک را در شغل خود جدّی و بر کار خود مسلّط یافتم. در این مدّت که بسیاری دربارۀ سی‌سالگی میراث مکتوب نوشتند به‌ندرت دیدم که کسی بگوید این همکاران کاربلدِ دلسوز، که نهال میراث مکتوب را با عشق خود به فرهنگ ایران‌زمین آبیاری کرده‌اند تا بدین درخت تناور بدل شده‌است، چه نقش پررنگ و بزرگی داشته‌اند در آن‌که این مؤسّسه، با مدیریت آقای اکبر ایرانی، بتواند از تنگناهای بسیاری که در این سال‌ها دچار آن‌ها بوده‌است به‌سلامت بگذرد؛ چقدر با کاستی‌ها کنار آمده‌اند، چقدر بی‌مهری‌ها را فروخورده‌اند، چقدر صبوری کرده‌اند و با وفاداری‌ای که جز از عشق به میراث مکتوب برنمی‌آید در کنار مؤسّسه مانده‌اند. ندیدن این فداکاری‌ها دور از انصاف است و نگفتنش دورتر.

امیدوارم این نهاد کم‌نظیر فرهنگی، که مجمع عاشقان فرهنگ ایران است و در این سی سالی که برپا بوده به‌قدر چندصد سال به فرهنگ ایران خدمت کرده‌است، صدها سال بپاید و روز از روز رونقش بیفزاید.

مسعود راستی‌پور
معاون سردبیر و سرویراستار فصل‌نامهٔ گزارش میراث

@QalamAndaz
به سوری که دستانشُ چونین بود

مقالۀ من با عنوان «بازنگری در یکی از سنّت‌های شعری قدیم بر پایۀ شاهنامه» که در یادنامۀ زنده‌یاد ابوالفضل خطیبی (به‌کوشش آقایان سجّاد آیدِنلو، سلمان ساکت و رضا غفوری) به انتشار رسیده‌است. این مقاله در واقع طرح اوّلیۀ موضوعی است که نگارنده اکنون امکان مستدل ساختن آن را به‌شکل یقینی ندارد، اما از صحّت آن اطمینان نسبی دارد.
***
دربارۀ واژۀ «دست» در مصراعِ «به سوری که دستانشُ چونین بود»، که آقای جویا جهانبخش در شمارۀ ١٨٢ از نشریۀ آینۀ پژوهش دربارۀ آن مطلبی نوشته‌اند، نکته‌ای گفتنی است. نگارنده نیز (همچون آقای علی شاپوران، نک یادداشت ایشان در اینجا) بر آن است که در این مصراع واژۀ «دست» به کار نرفته‌است و آن‌چه در این مصراع هست همان واژۀ آشنایِ «دستان» است. در مقدّمۀ تصحیحِ اخیرِ دیوان قطران (تصحیح استاد دکتر محمود عابدی، دکتر مسعود جعفری و خانم‌ها تهمینه عطائی و شهره معرفت) «دست» (به‌معنیِ دیگ) به‌عنوان یکی از واژه‌های کهن و کم‌کاربرد در شعر او معرّفی شده (نک. ص هشتادونه) و در این بیت وارد شده‌است:

از پیِ خواهنده و مهمان همیشه دارد او
هم نهاده خوان و دست* [و] هم گشاده دست و در
*ع، ملّی: خوان دولت؛ متن برابر «لک»

آن‌گونه که پیداست «دست» تنها ضبط یک نسخه است که وزن را نیز دچار اشکال می‌کند(١) و مصحّحان ناچار شده‌اند نقص وزن را با افزودن یک «[و]» جبران کنند. این کلمه، اگر در این بیت به کار رفته‌باشد، به همان معنیِ آشنایِ مَسند و وساده است. اما احتمال قوی‌تر آن است که صورتِ اصیلِ بیت همان باشد که دو نسخه نگاه داشته‌اند و وزن بیت را نیز دچار اشکال نمی‌کند: هم نهاده خوانِ دولت هم گشاده دست و در. نه در مقدّمه و نه در تعلیقات دیوان قطران، اشاره‌ای به مقالۀ آقای جهانبخش نشده‌ (البته این بیت تعلیقه‌ای ندارد) و این احتمالاً حاصل غفلت مصحّحان است.
***
آن‌چه به‌عنوان تکمله به این مقاله باید افزود آن است که سنّتِ یادشده در این مقاله شاید از سدۀ هشتم به شکلی نادرست فهم شده‌باشد (یعنی تصوّر کرده‌باشند که باید «به سوری که دستانْشْ چونین بود» خواند). شاهدِ این سوءبرداشت (اگر واقعاً بناکتی بیت را همین‌گونه خوانده‌باشد) این بیت است که در تاریخ بناکتی (ص٣۵) آمده‌است:

کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نامْشْ مر جان را

این بیت را زنده‌یاد نفیسی در چاپ دوم احوال و اشعار رودکی از نصیحة الملوک با اختلافی نقل کرده‌است: «نانش» به‌جای «نامش». صورت اصیل بیت، که البته انتسابش به رودکی محلّ تأمّل است، باید همین صورت اخیر باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. احتمالاً از نظر کاتبی که بیت را تحریف کرده وزن آن با «دست» کمبودی نداشته‌است. این موضوع را در جای دیگر باید توضیح داد.

@QalamAndaz
بازنگری_در_یکی_از_سنّت‌های_شعری_قدیم_بر_پایۀ_شاهنامه.pdf
1.2 MB
«بازنگری در یکی از سنّت‌های شعریِ قدیم بر پایۀ شاهنامه»، مسعود راستی‌پور. منتشرشده در پژوهندۀ نامۀ باستان (یادنامۀ زنده‌یاد دکتر ابوالفضل خطیبی)، به‌کوشش سجّاد آیدِنلو، سلمان ساکت و رضا غفوری.

@QalamAndaz
سه رباعی در هجو مدّعی

دوست محترم، آقای مهدی فیروزیان، لطف کرده‌اند و سه رباعی در هجو کمترین سروده‌اند که برای ارج نهادن کوشش ایشان و بهره‌مند شدن خوانندگان، در این‌جا تقدیم می‌کنم (این سه رباعی را ایشان در کانال تلگرامی خود، روشنان مهر، با نام مستعار «جالب بابلی» انتشار داده‌اند).


ای کینه‌وری که هیچ کس یارت نیست
ور هست به‌جز گوشی سیارت نیست
ای کاش بدانی که به‌ غیر از تو کسی
مسئول شکست‌های بسیارت نیست

ای آن‌که شب و روز رجز می‌خوانی
وز جهل و جنون تالیِ چنگزخانی
کس در تو اثر ز راستی هیچ ندید
کژخلقی و کژخوانی و هم کشخانی

بدبختِ شقی‌پورِ زِهر‌جا‌رانده!
همواره شکست‌خوردۀ وامانده!
از نسل نیاکان پلیدت با تو
میراث حرامزادگی‌ها مانده!

@QalamAndaz
«کان دادن» یا «گان دادن»؟
(از خوانندگان از بابت ناسزاهای منقول در این نوشته، که جهت بحث لغوی از نقل ‌آن‌ها ناگزیرم، پوزش می‌خواهم. همچنین از خوانندگان درخواست می‌کنم پس از خواندن این نوشته مقالۀ دکتر علی‌اشرف صادقی را که پایین‌تر ضمیمه کرده‌ام بخوانند تا اگر من سخن نادرستی گفته‌ام از آن راه صورت درست را ملاحظه بفرمایند.)

در قطعه‌ای در ذمّ منجّمان که در جنگ ضیاءالدین تویسرکانی آمده و نگارنده آن را در اینجا دیده‌، کلمۀ کان/گان در این بیت به کار رفته‌است:
زنانِ جَلَبْشان که درخانه‌ها
به روزی دو صد باره کان/گان می‌دهند...
در کانالی که این قطعه را معرّفی کرده‌است، کلمۀ قافیه «کان» خوانده شده و ظاهراً آن را حاصل تصحیح افراطیِ «کون» دانسته‌اند. این محتمل است، اما صورت محتمل‌تر آن است که این کلمه «گان» باشد، که حاصل افزوده شدن «ن» غیراشتقاقی به «گا (< گای)» است. دکتر علی‌اشرف صادقی در مقالۀ «دو تحوّل آوائی در زبان فارسی (حذف و اضافه شدن صامت «ن» بعد از مصوّت‌های بلند)» (مجلّۀ زبانشناسی، سال نوزدهم، شمارۀ دوم، پیاپی ٣٨، ص١-٩) بعضی شواهدِ افزوده شدن «ن» غیراشتقاقی پس از مصوّت‌های بلند را به دست داده‌اند که ظاهراً «گان» را هم باید به آن‌ها افزود. این واژه در ترکیب «گان‌داده» («کنایه از مرد بدفعل و نیز بمعنی قحبه») و نیز «گان‌گاه» («زفاف‌گاه و جائیکه در آن جماع و مباشرت بعمل آید») در آنندراج وارد شده‌است (هر دو منقول از لغت‌نامه). این واژه همچنین گویا در جایگاه صفت و به‌معنیِ «قحبه» نیز به کار رفته‌است، در این بیت از قاضی عبدالله (از شعرای معاصر تقی‌الدین کاشی):
پدر آن شب که می‌کِشته‌ست او را غالبا داده
غذا از ...س کباب لحم روبه مادر گانش
(خلاصة الاشعار و زبدة الافکار، بخش ری و استراباد و نواحی آن بلاد، مقدمه و تصحیح مرتضی موسوی و رضوان مسّاح، میراث مکتوب، ص٨۵؛ از آقای مرتضی موسوی از بابت معرّفی این شاهد سپاسگزارم)
بیت قدری ضعف تألیف دارد، اما ظاهراً در معنیِ «گان» و نیز در آن‌که به‌عنوان صفت به کار رفته‌است تردیدی نباشد.
آخرین نکته آن‌که «گان دادن» همانندِ «جماع دادن» ساخته شده‌است:

[...] و به براهین قاطعه مبرهن گردانیده‌اند که از زمان آدم علیه اسلام تا اکنون هر کس که جماع نداد میر و وزیر و پهلوان و لشکرشکن و قتّال و سرافراز و مال‌دار و دولتیار و شیخ و واعظ و معرّف نشد، و دلیل بر صحّت این قول آن‌که متصوّفه جماع دادن را علّة المشایخ گویند. (کلّیات عبید زاکانی، به‌اهتمام محمّدجعفر محجوب، رسالۀ اخلاق الاشراف، ص٢۴٠)

ــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس یک: مصراع نخستِ قطعۀ مذکور را باید «حکیمان کذّاب بیهوده‌گوی» خواند که «ی» پایان آن کمرنگ است (از آقای عرفان چوبینۀ بهروز بابت این تذکّر سپاسگزارم).
پانویس دو: شاید در بیتِ قاضی عبدالله «را» از پایان مصراع دوم حذف شده‌باشد و معنیِ بیت چنین باشد: پدر[ش] آن شب که او را می‌کشته‌است به احتمال زیاد از راهِ ...س به مادرِ قحبه‌اش غذایِ کبابِ گوشتِ روباه داده‌است.
پانویس سه: دوست عزیز، آقای محسن احمدوندی، اطّلاع دادند که «گان دادن» و «گان کردن» امروز در زبان کردی رایج است و به همان شیوۀ معمول جماع اشاره دارد. از ایشان سپاسگزارم.

@QalamAndaz
دوست گرامی، آقای منوچهر فروزنده فرد، اطلاع دادند که دکتر علی‌اشرف صادقی در این مقاله دربارۀ «گان دادن» سخن گفته‌اند و طبعاً آن‌چه ایشان نوشته‌اند از آن‌چه من گفته‌ام کامل‌تر و دقیق‌تر است.
Forwarded from منوچهر فروزنده‌فر
16-14فاوا، مروارید، گاد، گان.pdf
498.2 KB
صفت فاعلی نقلی.pdf
222.4 KB
صفت فاعلی نقلی به‌عنوان صفت فاعلی مضارع
به یاد دکتر محمود مدبّری

چندی پیش خبر درگذشت دکتر محمود مدبّری، پژوهشگر پرتلاش و کم‌ادّعای زبان و ادب فارسی، به گوشمان رسید و مایۀ افسوس بسیار شد. نگارنده از تألیف‌ها و تصحیح‌های ایشان بهرۀ بسیار برده‌است و اگرچه هیچ گاه با ایشان ملاقاتی نداشته، خود را از دوستداران ایشان می‌داند. چند سال پیش جشن‌نامه‌ای برای ایشان تهیه شد و نگارنده نیز، به لطف آقای منوچهر فروزنده فرد، مقاله‌ای به ایشان تقدیم کرد. از آن‌جا که این جشن‌نامه هیچ گاه به انتشار کاغذی نرسید، فرصت آن فراهم بود تا نوشتۀ خود را بازبینی کنم و آن را اصلاح کنم. اینک صورت اصلاح‌شدۀ آن نوشته را به یاد آن استاد درگذشته تقدیم می‌کنم.
نام و یادش گرامی باد.
«فرهنگ‌های فارسی»، بیتی از منجیک و نکته‌ای در ضرورت‌های شاعری

کتاب «فرهنگ‌های فارسی»، تألیف دکتر علی‌اشرف صادقی، یکی از ارزشمندترین متون تحقیقی است که در چند سال اخیر به انتشار رسیده‌است. هر صفحۀ کتاب مشحون از اطّلاعات ارزشمند و تحلیل‌های موشکافانه است و خواننده را با نگاه انتقادی نسبت به فرهنگ‌های فارسی، از قدیم و جدید، آشنا می‌سازد. از میان انبوه نکاتی که در این کتاب دربارۀ «لغت فرس» آمده‌است دو نکته نظر نگارنده را جلب کرد که در این‌جا با خوانندگان در میان می‌گذارد:

نخست بیتی تازه‌یاب از منجیک ترمذی که در نسخه‌های دانشگاه تهران و همایی از «لغت فرس» وارد شده (زیر مدخل «سوهان») و این‌گونه خوانده شده‌است:

در کام عدوت چون حسک زیتون
بر پشت و لبت چون قصب سوهان

دکتر صادقی دربارۀ ضبط این بیت در حاشیه دو حدس زده‌اند: «حسک» را به‌احتمال «خسک» و «چون» را (در مصراع دوم) به‌احتمال «چنان» دانسته‌اند. نگارنده گمان می‌کند صورت اصیل مصراع دوم، که در نسخه‌های یادشده دچار تصحیف شده‌است، چنین بوده‌باشد: «بر پشت ولیت چون قصب سوهان». موازنۀ دو مصراع و تقابل «در کام عدوت» با «بر پشت ولیت» این حدس را تأیید می‌کند. (١)

نکتۀ دوم بعضی کلماتند که در دو نسخه از «لغت فرس»، یعنی نسخه‌های واتیکان (مورَّخ ٧٣٣) و کتابخانۀ ملّی ملک (مورَّخ ٧٢٢) در باب‌هایی وارد شده‌اند که ظاهراً جای آن‌ها نیست. در واقع در پایان هر یک از این کلمات حرفی هست که در تعیین بابی که آن کلمه باید ذیل آن بیاید نادیده گرفته شده‌است (در «لغت فرس» کلمات بر اساس حروف آخرشان ذیل ابواب تقسیم شده‌اند). نسخۀ واتیکان سه گروه از این کلمات را نشان می‌دهد: کلماتی که های غیرملفوظ و «ـی» (دو مصوّت) در آن‌ها نادیده گرفته شده‌است (مثال: بادریسه، آبی، به‌ترتیب ذیل باب‌های «س» و «ب»)؛ کلماتی که در آن‌ها صامت «م» نادیده گرفته شده‌است (مثال: خلم، سلم، هر دو ذیل باب «ل»؛ هر دو مورد در پایان هجایی مختوم به دو صامت و پس از /ل/)؛ کلماتی که در آن‌ها صامت «ت» نادیده گرفته شده‌است (مثال: چست، پرگست، آبخوست، هر سه ذیل باب «س»؛ هر سه مورد در پایان هجایی مختوم به دو صامت و پس از /س/). نسخۀ کتابخانۀ ملّی ملک دربارۀ کلمات گروه دوم با نسخۀ واتیکان همراه نیست، با کلمات گروه اوّل رفتاری مشابه واتیکان داشته و رفتارش با کلمات گروه سوم تفاوتی دارد: «کفت» و «کالفته» را ذیل باب «ف» آورده‌است. نادیده گرفته شدن «ت» در کلمات گروه سوم، ابیاتی را به ذهن نگارنده متبادر می‌سازد که در آن‌ها «ت» پس از /س/، /ش/ و /ف/ از پایان هجای کشیده می‌افتد (مثال: گوهر سرخسـ<ـت> به کفِّ موسیِ عمران= مفتعلن فاعلات مفتعلن فع). این تقسیم‌بندی می‌تواند نشانۀ آن باشد که /ت/ که امروز در گفتار فارسی‌زبانان گاهی حذف می‌شود، در گفتار فارسی‌زبانان دوره‌های پیشین نیز وضعیت مشابهی داشته‌ بوده‌باشد و افتادن آن از تقطیع در اشعار بعضی شعرای خراسانی (از جمله رودکی و دقیقی و فردوسی و مولوی) نه نوعی تصرّف در کلمات به ضرورت وزن، بلکه داخل کردنِ صورتِ گفتاریِ کلمات به شعر بر اثر ضرورت بوده‌باشد.(٢)
 
ــــــــــــــــــــــــــــــ
(١). نگارنده پیش‌تر این حدس را با مصحّح «دیوان منجیک ترمذی»، دوست گرامی آقای احسان شواربی، در میان نهاده‌است.
(٢). عکس این صورت هم محتمل است: ترتیب‌دهندگان این دو نسخه از کاربرد شعرا متأثّر بوده‌باشند. نگارنده این احتمال را بسیار ضعیف می‌داند و تفصیل آن مجال فراخ‌تری می‌خواهد.
دربارۀ ضرورت‌های شعری و اهمّیّت توجّه به آن‌ها در بررسی ویژگی‌های تاریخی زبان فارسی از راه شعر، نک. مقالۀ نگارنده با عنوان «کلمات مختوم به ـ‌ای و ـ‌وی، تمرینی در فنّ تلفّظ‌شناسی» در نشریۀ «آینۀ میراث» و نیز نقد آقای دکتر مهدی کمالی بر کتاب «تلفّظ در شعر کهن فارسی» در شمارۀ اخیر نشریۀ «گزارش میراث».

@QalamAndaz
نکته‌ای دیگر در ضرورت تصحیح انتقادی متون قاجاری

مغاص اللئالی و منار اللیالی، تألیف محمّدعلی خان سدید السلطنه، از تألیفات ارزشمند دربارۀ سرزمین‌های پیرامون خلیج فارس و دریای عمّان است که به‌زودی در جزو انتشارات میراث مکتوب به نشر خواهد رسید. مؤلّف آخرین سال‌های دودمان قاجار و نخستین سال‌های سلطنت پهلوی را درک کرده و نوشته‌های او نمونه‌هایی از فارسی رایج در آن دوران در مناطق جنوبی ایران است. این هر دو ویژگی، به‌ویژه تأخّر دوران تألیف، موجب شده‌است که شمار قابل توجّهی از واژه‌های این متن (همچون بسیاری دیگر از تألیفات دوره‌های قاجار و پهلوی) از فرهنگ‌های لغت بیرون بماند.(١) همکار گرامی من، خانم معصومۀ حسینی، با دقّت و کوشش فراوان نمایه‌های متفاوتی از این متن استخراج می‌کنند و در بعضی موارد، از سر حسن ظنّ، با نگارنده مشورت می‌کنند. بعضی از نکاتی که به چشم ایشان می‌آید کلماتی است که در فرهنگ‌ها (استناد نگارنده در این‌جا به لغت‌نامه و فرهنگ بزرگ سخن است) وارد نشده‌اند (یا به‌کلّی یا با معنای به‌کاررفته در آن متن) که در این‌جا چند نمونه از آن‌ها، برای جلب نظر پژوهشگران و فرهنگ‌نویسان، به دست داده‌می‌شود:
١. پرده
در این متن کلمۀ «پرده» به‌تکرار به‌معنی «بیرق، علم» به کار رفته‌است:
صبح کشتی ترور ساعت یازده حرکت کرده، ساعت دو معادل قصر سردار با پرده سلام داده، برابر فیلیه دو تیر توپ شلیک کرده...
بعد پردۀ امریکا بعد از انگلیس‌ها دیده شوند...
کاربرد کلمۀ «پرچم» در معنیِ «بیرق» نیز متأخّر است، تا جایی که در لغت‌نامه، بدون شاهد، آمده‌است: «و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید» (فرهنگ سخن نیز یک شاهد از گلشیری برای آن آورده‌است). ظاهراً «پرده» پیش از «پرچم» به این معنی به کار رفته، و شاید هیچ گاه در مناطق مرکزی کاربرد نیافته بوده‌باشد. علّت رواج «پرچم» به این معنی، و کنار رفتن «پرده»، احتمالاً همین تفاوت جغرافیای رواج دو کلمه بوده‌است، و شاید در کنار آن ارتباطی که معنیِ قدیمِ کلمۀ «پرچم» با «بیرق، علم» دارد (نک. لغت‌نامه، ذیل «پرچم»).
٢. معادل
در نخستین شاهدی که در مدخل پیشین به دست دادیم، کلمۀ «معادلِ» به‌معنی «برابرِ، روبرویِ» به کار رفته‌است.
٣-۴. گاوچاه/ دلودست
این هر دو انواعی از چاه بوده‌اند، یکی چاه بزرگ («گاوچاه» به این معنی در فرهنگ‌ها آمده‌است) و دیگری چاه کوچک، آن‌گونه که احتمالاً از یکی با کمک گاو آب می‌کشیده‌اند و دلوِ دیگری را با دست بیرون می‌کشیده‌اند («دلودست» در فرهنگ‌ها وارد نشده‌است). اما شواهد این دو واژه در متن یادشده نکتۀ دیگری را نیز نشان می‌دهد:
هر سال پانصد گاوچاه هندوانه دارند.
از هر گاوچاه پنبه شش‌هزار و از هر دلودست پنبه پنج‌هزار و ده شاهی دریافت شود.

روشن است که هر دو کلمه به‌عنوان واحدهای اندازه‌گیریِ زراعت نیز به کار می‌رفته‌اند: مقدار زراعتی که با یک گاوچاه سیراب می‌شود و مقدار زراعتی که با یک دلودست سیراب می‌شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. یک دیدگاه آن است که کلمات به‌کاررفته در این متون، از آن‌جا که پیش‌تر و پس‌تر به آن معانی به کار نرفته‌اند یا بنیان استواری ندارند، ارزش ورود به فرهنگ‌های لغت را ندارند. با این حال ظاهراً نمی‌توان بخشی از تاریخ زبان فارسی را با این استدلال نادیده گرفت.

@QalamAndaz
«از بن دندان» و قدری بیهوده‌نویسی امتیازخواهانه

ترکیب کناییِ «از بن دندان» را بسیاری از شارحان و فرهنگ‌نویسان به‌معنی «به طوع و رغبت» گرفته‌اند و نگارنده نیز تا این اواخر آن را به همین معنی درمی‌یافت؛ تا آن‌که دوست عزیز، آقای عرفان چوبینۀ بهروز، او را از این خطا بیرون آورد. ایشان جز تعلیقات تاریخ بیهقی مصحَّح یاحقی-سیّدی، به مقاله‌ای از محمّد ایرانی اشاره کرد با عنوان «مفهومِ دوگانه‌یِ ترکیبِ اصطلاحیِ "از بُنِ دندان"». نویسندۀ آن مقاله «از بن دندان» را از «اضداد» دانسته‌است و نگارنده، از آن‌جا که عموماً نسبت به «اضداد» مشکوک است و ایجاد آن‌ها را یا حاصل بدفهمی و یا تطوّر معنی کلمات می‌داند، قدری بیش‌تر در آن اندیشید و جست‌وجو کرد. حاصل جست‌وجو در پایگاه مجلّات نور آن شد که سه مقاله دربارۀ این ترکیب نگاشته شده‌است:
١. بررسی اصطلاح «از بُن دندان» در متون ادبی فارسی؛ مهرداد چترایی، نشر دانش، بهار ١٣٨٠؛
٢. مفهومِ دوگانه‌یِ ترکیبِ اصطلاحیِ «از بُنِ دندان»؛ محمّد ایرانی، فصلنامۀ تخصصی زبان و ادب فارسی- دانشکدۀ علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سنندج، تابستان ١٣٨٩؛
٣. دگردیسی معنایی کنایۀ «از بن دندان»؛ علی حیدری، فصلنامۀ تخصصی سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)، زمستان ١٣٩٠؛
۴. مفهوم دوگانۀ ترکیب اصطلاحی «از بُنِ دندان»؛ دکتر محمّد ایرانی، فنون ادبی، بهار و تابستان ١٣٩١.
آن‌گونه که پیداست محمّد ایرانی یک مقاله را دو بار، در دو مجلّۀ علمی-پژوهشی، منتشر کرده‌است. اما نکتۀ اصلی‌تر آن است که هر دو مقاله‌ای که محمّد ایرانی و علی حیدری نوشته‌اند در واقع بازگفتِ همان چیزی است که چترایی در مقالۀ خود آورده‌است، با قدری حشو و زوائد و ظواهر علمی-پژوهشی‌پسند. ناگفته نماند که معنیِ صحیح این ترکیب کنایی در تاریخ بیهقی را پیش‌تر علی رواقی، در مقالۀ «نگاهی کوتاه به تاریخ بیهقی» (نشر دانش، سال دهم، ١٣۶٨، ش۶) روشن ساخته‌است: به‌ناچار و نه از روی میل. یاحقّی-سیّدی در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی به این مقاله اشاره کرده‌اند.
اما آن‌چه دربارۀ این ترکیب کنایی از مقالۀ چترایی به دست می‌آید، با اندکی تکمیل، از این قرار است:
این ترکیب کنایی در اصل به‌معنیِ «به‌ناگزیر، به‌ناچار، از سر ضرورت» به کار می‌رفته‌است،(١) اما به‌مرور معنیِ «با میل و رغبت» نیز از آن برداشت شده و در سخن بعضی گویندگان به این معنی دوم به کار رفته‌است.(٢) در این تطوّر، جز ابهامی که در اصل این کنایه هست(٣) و جز ابهامی که در بعضی عبارات حاوی این تعبیر به نظر می‌رسد،(۴) احتمالاً وجود واژۀ «بن» نیز مؤثّر بوده‌است، زیرا این تصوّر را پیش می‌آورد که منشأ عمل مورد نظر در عمق وجود کنندۀ کار است.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
١. «من تحت القُرط» و «من قُرط الاُذُن» و معادل فارسی آن، یعنی «از بن گوش»، نیز به همین معنی کاربرد داشته و ظاهراً تعبیر اخیر نیز دچار تطوّر مشابهی شده‌است.
٢. ظاهراً این تطوّر زمان درازی نبرده و از سدۀ ششم هر دو معنی در متون یافته‌می‌شود.
٣. علاقۀ کنایه مبهم است؛ چگونه «از بن دندان» معنیِ «به‌ناچار» می‌دهد؟ یعنی کار به بن دندان رسیده و چون بیم آن است که دندان برآید، به‌اضطرار و به‌ناچار، به آن تن داده‌است؟ شاید با «کارد به استخوان رسیدن» قابل قیاس باشد.
۴. برای مثال در این بیت از فرّخی: وگر چون بندگان آیند خدمت را میان‌بسته/ گرامی دارشان کآن آمدن هست از بن دندان. قراینی که در ابیات پیش و پس این بیت هست نشان می‌دهد که معنی «از بن دندان» همان «به‌ناچار» است؛ اما این بیت، به‌تنهایی، کاملاً موهمِ معنیِ دیگر، یعنی «با میل و رغبت»، است.

@QalamAndaz
Omidsalar-az-buni-dandan.pdf
1.8 MB
دوست گرامی، آقای میلاد بیگدلو، لطف کردند و اطّلاع دادند که دکتر محمود امیدسالار نیز دربارۀ «از بن دندان» مطلبی نوشته‌اند که در مجلۀ «دبیر» به انتشار رسیده‌است. ایشان مقاله را نیز برای من ارسال کردند. از ایشان بسیار سپاسگزارم.
نوشتۀ دکتر امیدسالار از مقالاتی که پیش‌تر بدان‌ها اشاره کردم جدیدتر است و ایشان پس از اشاره به مقالات یادشده، کوشیده‌اند تا راهی برای توجیهِ کنایۀ «از بن دندان» بیابند (با ایجاد ارتباط میان «دندان» و «دنده»). به گمان نگارنده تحلیل ایشان موجّه نیست (ریشه‌شناسان و متخصّصان زبان‌های باستانی اگر ضرورت ببینند توضیح خواهند داد) و همچنان همان احتمالی که پیش‌تر طرح شد به ذهن نزدیک‌تر است.
ادب‌آموز برگزار می‌کند

کارگاه فشردهٔ دانش‌های ادبی: آماده‌سازی برای خواندن و معنی‌کردن و زیبایی‌شناسی روشمند شعر و نثر فارسی - دکتر رضا خبازها

• جلسهٔ اول
- روش‌های یادگیری و یادآوری
- اصول آسان‌کنندهٔ املا (ازجمله توجه به ساختار واژه‌ها، هم‌خانواده‌ها و عربی‌بودن یا نبودن کلمات)
• جلسهٔ دوم
وزن ۱ (اصول عروض سماعی)
• جلسهٔ سوم
وزن ۲ (قافیه و تمرین‌های وزن)
• جلسهٔ چهارم
درست‌نویسی و ویرایش ۱ (فاصله‌گذاری و علائم سجاوندی و دیگر مسائل ویرایش صوری)
• جلسهٔ پنجم
اصول درست‌نویسی و ویرایش ۲ (اصول رفع اشتباهات زبانی رایج)
• جلسهٔ ششم
آرایه‌های ادبی ۱ (آرایه‌ها در سطح دبیرستان ۱)
• جلسهٔ هفتم
آرایه‌های ادبی ۲ (آرایه‌ها در سطح دبیرستان ۲)
• جلسهٔ هشتم
آرایه‌های ادبی ۳ (نگاه زبان‌شناختی، علم معانی، ادامهٔ آرایه‌های بدیعی)
• جلسهٔ نهم
خلاصهٔ دستور زبان
• جلسهٔ دهم
خلاصهٔ تاریخ ادبیات و سبک‌‌ها

* هدیهٔ ویژه
صد ساعت شرح و بررسی و زیبایی‌شناسی فشرده و روشمند (غزلیات حافظ و سعدی، مثنوی معنوی، گلستان، بوستان، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه، قابوس‌نامه، فرخی، ناصر خسرو، خاقانی و...) نیز در میانه و پایان دوره تقدیم خواهد شد تا مرور مطالب و کاربرد عملی‌شان در شرح متون گوناگون آسان‌تر شود.

* جلسات کارگاه از یکشنبه دهم تیر، روزهای یکشنبه و سه‌شنبه، ساعت ۱۷ تا ۱۹ در اسکایپ برگزار خواهد شد و ضبط هم می‌شود.

* هزینهٔ ثبت‌نام پانصد هزار تومان است.

* برای نام‌نویسی و عضویت در گروه تمرین کارگاه به حساب زیر در ایتا، تلگرام یا اینستاگرام پیام دهید:
@adabamooz_admin

https://t.me/adabamooz_com
نگر تا حلقۀ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما! ابلها! لا، بلکه مرحوما و مسکینا!

نگارنده پیش‌تر دربارۀ ضرورت آشنایی با دستور تاریخی در تصحیح متن نوشته‌بود (نک. نقد من بر تصحیح زاد المسافر) و همچنان گمان می‌کند که باید بر این نکته تأکید بیش‌تری کرد، زیرا بسیاری از مصحّحان، حتی مصحّحان نامدار نیز، با دستور تاریخی آشنایی کافی ندارند و آن را در امر تصحیح نالازم می‌شمارند. یکی از مواردی که در آن مصحّح برای تشخیص صورت صحیح متن راهی نداشته‌است جز آشنایی با دستور تاریخی، بیت زیر است (خلاصة الاشعار فی الرباعیّات، ص۵):
گر تیر آید چنان که بشکافد موی
زنهار که از یار مگردانی روی
آن‌گونه که در تصویر دستنویس پیداست، حرف نخست فعل مصراع اخیر نقطه ندارد و آن را می‌توان «مگردانی» خواند. اما این فعل، به‌لحاظ صرفی، فعل نهی نیست و طبق قاعده باید با «نـ» منفی شود و نه «مـ»، همان‌گونه که در بیتِ عنوان «نگر... نجنبانی» آمده‌است. شبه‌جمله‌های «نگر» و «زنهار»، که معنای «مراقب باش، هش دار» دارند، مفهوم جمله را به نهی نزدیک می‌کنند: هش دار که از یار روی نگردانی (تقریباً معادلِ «از یار روی مگردان»)؛ با این حال فعلی که با این شبه‌جمله‌ها به کار می‌رود فعل نفی است، نه نهی. این شاهد دیگر، که از همان متن خلاصة الاشعار فی الرباعیّات برگزیده شده‌است (ص ۲۶) آن‌چه را گفته‌شد تأیید می‌کند:
زنهار که زود برنیایی ای صبح!
انگار که کار عاشقانی امشب
در این مورد کاتب صراحتاً روی نون «برنیایی» نقطه نهاده و مصحّح متن را به‌درستی خوانده‌است. بر اساس آن‌چه گفته‌شد روشن می‌شود که مصراع دوم بیت محلّ سخن را باید این‌گونه پیراست:
زنهار که از یار نگردانی روی

@QalamAndaz
بحثی در مسئلۀ شواذ.pdf
2.3 MB
تصحیح متن؛ یک بررسی جزئی‌نگرانه (بحثی در مسئلۀ شواذ)

شمارۀ اخیر نشریۀ آینۀ میراث (آخرین شمارۀ علمی-پژوهشی این مجلّه) در روزهای اخیر منتشر شد و مقالۀ من نیز در این شماره به انتشار رسید. در این مقاله کوشیده‌ام تا دربارۀ بعضی راه‌های تشخیص شواذ در تصحیح متون و نیز راه‌های پرهیز از برساختن شواذ یا از میان بردن آن‌ها سخن بگویم و قواعدی، هرچند ناقص و ابتدایی، برای کشف و تشخیص شواذ به دست دهم.

@QalamAndaz
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM