کانال خیلی رسمی پویان عارف پور
74 subscribers
257 photos
72 videos
23 files
69 links
"اگر کتابی هست که میخوای بخونی ولی هنوز نوشته نشده، این تویی که باید اون رو بنویسی" 📚 - تونی موریسن
Download Telegram
غول چراغ: میتونم سه آرزوی تورو برآورده کنم و نه بیشتر.
من: خب آرزو می کنم هزارتا آرزوی دیگم رو برآورده کنی.
غول چراغ: نمیشه.
من: خب پس آرزو می کنم تو ریاضی بلد نباشی.
غول چراغ: فرمان شما انجام شد.
من: خب پس الان من یک آرزو کردم و نهصد و نود و نه تای دیگه مونده.
غول چراغ: ... قاعدتا نباید اینطور میشد ولی بنظرم درست میگی.
😌
“Everyone you meet always asks if you have a career, are married or own a house as if life was some kind of grocery list. But no one ever asks you if you are happy.” ~Heath Ledger
طرفدارای ترامپ تظاهرات کردن و می گن تقلب شده.
بایدن بیستا دیکشنری پهن کرده دور و ورش، ببینه "خس و خاشاک" به انگلیسی چی میشه!
https://www.facebook.com/javan.tabasom
ده و سی و سه دقیقه و چهل و هشت ثانیه، بانک:
زنی با حفظ فاصله‌ی اجتماعی (یک صندلی خالی میان‌مان) کنارم نشسته. موبایلش زنگ می‌خورد. کیفش را می‌جورد و بالاخره لای خرت و پرت‌های داخل کیف، موبایل را پیدا می‌کند. بعد از سلام و احوال‌پرسی: بی‌معرفت یه خبری از ما نمی‌گیری! (تک‌سرفه) دارم می‌میرم. (سرفه… سرفه) یک هفته‌ست افتادم. (سرفه و عطسه باهم) آره دیگه مثبت شد.
بقیه‌ صحبت‌هایش در گوشم فید می‌شوند.
فلاش‌بک به صحنه‌ قبل:
وارد بانک می‌شوم. یک به یک به مشتری‌ها نگاه می‌کنم هرکه زار و نالان است را رد می‌کنم و در نهایت کنار زنی می‌نشینم. چند لحظه بعد: خانم خودکار دارید؟ زن خودکاری از کیفش درمی‌آورد. فیش بانکی را پر می‌کنم و خودکار را پس می‌دهم.
فلاش‌فووروارد:
ته گلویم می‌سوزد. استخوان‌هایم درد می‌کند. به گمانم رحمه الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات.
از نوشته های سرکار خانم قدسیه قاسمی
نمیدونم چرا یکی از فیلمهایی که وقتی کوچیک بودم دیده بودم و خیلی توی ذهنم مونده بود فیلمی بود که در ایران با اسم "عملیات مرداب" نشون داده بودن و ماجرای یه سری سرباز بوده که به یک مانور نظامی فرستاده میشن و اونجا طی ماجرایی، عده ای شکارچی شروع به کشتن اونها میکنن. فکر کنم خیلی توی ذهنم مونده بود چون اولین بار بود که عبارت "شکارچی آدم" رو شنیدم و خیلی راجع بهش از بزرگترها پرس و جو کرده بودم.
امروز تصادفی اون فیلم رو پیدا کردم و دیدم و متوجه شدم جدای از تحریف داستان فیلم حتی در انتهاش دو صدای گلوله گذاشته شده بود که بگن ارتش آمریکا سربازای خودش رو کشت.
ماجرای واقعی این فیلم این بود که گروهی سربازها در طی مانور ، قایقهای چند شکارچی رو بدون اجازه بر میدارن و بعد که شکارچیها دنبال قایقها میان یکی از سربازها با گلوله های مشقی برای مسخره بازی به اونها شلیک میکنه که البته فقط سربازها این رو میدونستن و شکارچیها از این نقطه شروع به کشتن اونها میکنن. ولی در صدا و سیما به کل ماجرای فیلم اینطور توضیح داده میشه که ارتش آموریکا اونها رو فرستاده اینجا چون اونها حاضر نبودن به جنگ ویتنام برن و برای همین آوردنشون اینجا که شکارچیهای انسان اونها رو بکشن.
💽
وقتی بیدار میشم. مغزم: قربان لطفا دست و روتون رو بشورین بعد نرمش صبحگاهیتون رو که انجام دادین دوش بگیرین بعدش باید خرید...
من: قهوه ام رو خوردم؟
مغزم: خیر قربان
من: پس خفه شو!
😌☕️
ماها که سال هزاروسیصدوجنگ دنیا اومدیم سالی چندبار به پدر مادر می‌گیم آخه چرا چطوری روی چه حسابی. اینا که متولد سال هزاروسیصدوکرونا هستن، چند سال بعد سوال‌های نجیبانه‌ی ما رو نمی‌پرسن. مستقیم می‌رن می‌شاشن به قبرتون. جلوگیری کنید بدمصبا!
Nafis Meem🖊
کرونا مثبت!
صبح بیدار شدم و مثل همه روزهایی که دم ظهر بیدار میشم و حس صبحانه درست کردن ندارم یه موز برداشتم خوردم ولی نه طعمشو حس کردم نه مزه اش. به نشونه های دیگه کرونا فکر کردم و دیدم خداروشکر سرگیجه رو که همیشه اتومات از خواب که بیدار میشم تا چند دقیقه دارم که هیچ تازه بعضی وقتا یادم نمیاد کجام اصن من کیم این قناریه که با ارزن روپایی میزنه رو کی آورده... بعد یادم افتاد کرونا بدن درد هم داره که اون رو هم خدا قبول کنه از بس که شبها کج و ماوج میخوابم همیشه یه جاییم درد داره بخصوص دست و گردن پس این هم هیچ. یه سرفه آزمایشی کردم بعد برام شبهه شد که سرفهه واقعی بود یا نه؟ چندتا سرفه کردم بد تصمیم گرفتم سرفه نکنم ببینم سرفه خودش میایه یک دونه دختر میایه نه اون یه شعر دیگه بود... بعدش آهان ممکنه با تب همراه باشه که خب با توجه به اینایی که نوشتم امکانش هست.
🖋🚑
mother of white steel armored demon
... خب توقع دارین "مادر فولادزره دیو" رو چجوری به انگلیسی بگم؟!
🦹🏿‍♂️🗡🥋
اگه مسافرت نرفته بود، الان سر سفره انقلاب لمیده بود.
.
#پروتکلهای_بهداشتی_را_جدی_بگیرید
الان کل سرویسهای جاسوسی دنیا دارن تحقیق میکنن جنگ "#بیولژولیک" دیگه چه صیغه اییه که ایرانیا راه انداختن 😂😂😂😂😂
👳🏿‍♂️
هرجور حساب میکنم میبینم یه روزایی کائنات واقعا عزمش رو جزم کرده که من رو به *اک بده اگرنه مگه میشه اصن از وقتی چشمت رو باز میکنی دمق باشی بعد بری مسواک بزنی ببینی خمیردندون تموم شده یعنی دیشب داشت ولی امروز تیوبش هنوز قلمبه هست ولی خالیه! بعدش بگی فدا سرم مسواک خالی میزنی و میگی برم قهوم رو بزنم شارژ شم بعد ظرف قهوه بیفته همش بریزه زمین که این هم توی این چهل سال عمرم اتفاق نیفتاده بود که همین امروز افتاد! بعد چون جایی که ازش قهوه میگرفتم تعطیله با خودم میگم "نه نه هنوز دیر نشده هنوز میتونه روز خوبی باشه از این قهوه میکسها میخورم امروز هنوز سه تا توی کابینت دارم..." بعد میبینی تا همین دیروز توی این کابینت سه تاش بود ولی امروز نیست!! با اینکه حتم داره سه تا هنوز داشتم ولی میگم خب بیخیال از اون قهوه فوری توی شیشه میخورم بعد پودر قهوه فروی رو میریزم توی آب جوش و میبینم یه چیزی توش وول میخوره... و من نمیدونم چطوری رفته توی شیشه در بسته قهوه؟! و اصن چه جونوریه که قهوه دوست داره؟؟؟؟!!!! میریزمش توی توالت و سیفون رو هم میکشم.
"پویان یادت باشه همیشه میشه یک روز بد رو به یه روز خوب و با نشاط تبدیل کرد!" با این حرف یادم میفته سیب میتونه نشاط آور باشه و سرحالی ایجاد کنه یه سیب از یخچال در میارم ولی یه نقطه سیاه روشه "خب یک نقطه سیاهه کوچیکه اشکال نداره میبرمش" با چاقو میبرمش ولی زیرش بزرگتره! دردسرتون ندم سیبه فقط پوستش سالم بود!!
"اصلا میدونی چیه؟ امروز از اون روزهاست که باید به خودت مرخصی بدی و استراحت کنی مثلا امروز برو اون بازی آنلاینی که دوست داشتی بازی کن!" به طرز عجیبی اکانتم مسدود شده احتمالا فهمیدن از ایرانم و بنش کردند. "خب مهم نیست اون گیم باحالی که چندوقت پیش دانلود کردی نصب کن." خیالم راحته که این دیگه مشکلی نداره چون از اون سایت بارها دانلود کردم ... آنتی ویروسم یه تروجان توش شناسایی کرده و نمیذاره نصبش کنم حق هم داره. "هنوز میشه یک روز خوب داشت... آهان اون انیمه که خیلی این روزا معروف شده ببین!" هفته پیش دانلودش کردم. زیرنویس نداره از هرجا زیرنویسش رو میگیرم یا کار نمیکنه یا خیلی عقب و جلوعه بالاخره تنظیمش میکنم.
بعد از این موفقیت بزرگ میام ببینمش که یکی روی پشت بوم شروع میکنه طبل و جاز زدن!! " دوپ دوپ دیدیش دیش دیش دوپس دوم بوم دیش دیش دیدیش دیش دیس دوم" میرم پشت بوم و میبینم سه تا گربه دارن روی کولر کارای خاک بر سری میکنن!! ... آخه فلان فلان شده ها تریسام!! اونم روی کولر؟!! خوشبختانه قبل از اینکه برم و تفنگ پنج و نیمم رو بیارم مفقود شدن. به یکی از دوستام زنگ میزنم درد و دل کنم که اون حالش بدتر از من بود و درنتیجه به روی خودم نمیارم و من به درد و دلهای اون گوش میدم.
"هوای تازه! درسته که بخاطر کرونا بیرون نمیشه رفت... میشه ولی نباید رفت تا جای ممکن ولی میتونی پنجره رو باز کنی و از هوای تازه استفاده کنی. هوای تازه باعث میشه اکسیژن بدن..." در همین حین که دارم محاوره ذهنی درباره فواید اکسیژن انجام میدم پنجره رو باز می کنم که هوای تازه بیاد و جالبه که من یک ساله توی این محل هستم و هیچوقت توی کوچه بوی گند نمیومد و حالا چنان رایحه نامطبوعی از بیرون زد توی خونه که بطور حتم از این به بعد یه کپسول و ماسک اکسیژن توی خونه نگه خواهم داشت! گاز خردل پیشش لنگ مینداخت! حالا پنجره رو می بندم و بعد حس می کنم بوعه رو توی خونه به زور نگه داشتم و حبسش کردم. چیزی برای از دست دادن ندارم پنجره رو باز میذارم بعد یک ربع بو میره. میرم توی کوچه ببینم کسی خبر داره بوعه از چیه ولی بقیه خوش شانس بودن و پنجره باز نکرده بودن و من یک نفره بجای همه اونا بوعه رو توی ریه هام فرستادم. فکر کنم پرده ها رو بچلونم بوعه ازش بچکه ار بس که غلیظ بود!
در فریزر رو باز می کنم و یه مرغ یخ زده تق میفته رو پام! "من این اتفاق بد رو تبدیل به یک اتفاق خوب میکنم ! همین مرغ رو یک غذای خوشمزه می کنم!" مرغ رو با کمی هویج و نخود فرنگی و ذرت میذارم در ادویه مورد علاقم بپزه. یک ساعتی طول میکشه تا "نمیپزه!" چون گاز روشن نبود به سبد کنار سینک نگاه می کنم و کبریتی که برای روشن کردن گاز استفاده کرده بودم رو میبینم پس روشنش کرده بودم ولی حالا روشن نیست و گاز هم بسته هست. یه نون بر میدارم از پنیر و کوفت و زهرمار هرچی میشه روش میمالم و میخورم واقعا دیگه حس غذا درست کردن نداشتم.
تصمیم میگیرم دراز بکشم و بخوابم. "اصن امروزبهترین کار همینه! از این خوابهایی پاییزی که بیدار میشی شب شده یا بهتر بخوابم و این روز نحس تموم بشه و بیدار شم ببینم بامداد فرداست!" نون خشکی های کرج و وانتی های دوره گردش باهم جلوی خونه من قرار گذاشتن و رکورد حضور همزمان رو در کوچه ما میشکنن. تلاشم برای خواب به نیم ساعت هم نمیرسه و دوره گردها پنج بر هیچ برنده میشن. میام برم دوش بگیرم که چنان انگشت کوچیکم به گوشه مبل ضربه پنالتی رو میزنه که حس می کنم همه عصبهای بدنم جمع شدن توی انگشت کوچیکه پام و دارن از درد عر میزنن!
تصمیم میگیرم اصن تکون نخورم! میشینم پشت میز کامپیوتر و تا همین الان تکون نخوردم و فیلم دیدم. برای تکمیل اینهمه وقایع فقط مونده وسط تایپ این متن برق بر...
......