بوطیقا(جایی برای نشر آثار پراکنده)
94 subscribers
58 photos
7 videos
5 files
68 links
جایی برای نشر آثار پراکنده

ارتباط با ادمین:
@omid_aref
Download Telegram
معشوق جدید شعر فارسی: داف
قسمت ششم: دافی‌شاپ

#شهریار_خسروی

در نیمه‌ی دهه‌ی هشتاد، چند آهنگ منتشر شد که مرزهای «وقاحت» را جا به جا کرده بودند. یکی از آن‌ها آهنگ بسیار نامتعارفی به نام «دافی‌شاپ» از ساسی (در آن‌هنگام هنوز ساسی «مانکن»‌) بود که وقتی بار اول آن را شنیدم باورم نمی‌شد که چنین آهنگی در جامعه‌ای مذهبی مثل جامعه‌ی ما تا این حد فراگیر شده است. ساسی «دافی‌شاپ» را به قیاس «کافی‌شاپ» ساخته بود: همان‌طور که در کافی‌شاپ شما از روی منو غذا سفارش می‌دهید در دافی‌شاپ از روی منو معشوقه انتخاب می‌کنید. این راهگشای یکی دیگر از عناصر معنی‌شناختی «داف» است: مصرف.

«داف» در ذات خود یکتا نیست. بلکه متکثر است. «ابدی» نیست. روزی تمام می‌شود. هیچ ارزش ذاتی‌یی هم ندارد. چون کالاست و ارزش‌ آن را مثل هر کالایی بازار و مناسبات عرضه و تقاضا تعیین می‌کند. نمی‌توانید صورتی استاندارد عرضه کنید. اگر بگویید دافِ استاندار لاغر است ممکن است فردا بازار از «لاغر» اشباع شود و «چاق» بیاید. اگر بگویید دافِ استاندارد «خِنگ» است، فردا ممکن است دافِ «باهوش» بیاید. اگر بگویید «بور»، فردا «مشکی»... اگر «بلند»، فردا «کوتاه»...

#رپ_بازی #مسائل_نظری_ادبیات
#شهریار_خسروی
https://t.me/Poetics1
"مفهوم همبستگی در بستر فلسفه پست مدرن"

#امید_عارف_کیا


همبستگی در عرصه فلسفه در بستر اندیشه های پسامدرن و در دیدگاه های پراگماتیکی به واژگان و زبان شکل گرفته است در تبیین این مساله باید بیان نمایم که معرفت شناسی سنتی و فلاسفه ی قبل از پست مدرن همگی به دنبال کشف حقیقت بوده اند و حقیقت را در واقعیت فرا انسانی و فراتاریخی جستجو می کرده اند در این اندیشه ها انسان ها صرفاً کاشفان و خادمان کشف آن واقعیت بیرونی بوده اند ولی فلاسفه پست مدرن و در راس آنها ریچارد رورتی با رد نظریات معرفت شناختی بازنمایی معتقدند که باید یکسره از مفهوم حقیقت گذشت و حقیقت چیزی جز خود انسان ها و معنا بخشیدن به جهان از خلال واژگان جدید خلق شده توسط انسان ها نیست رورتی جایگزینی که برای حقیقت پیشنهاد می دهد "همبستگی " است وی مدعی است که در مفهوم همبستگی در اندیشه مطروحه هیچگونه عنصر رئالیستی یافت نمی شود و همبستگی همچون دیگر مفاهیم ساخت بشر براساس منافع پراگماتیکی و مقبولیت جامعه شکل گرفته است.البته در توضیح این مطالب باید بیان داشت که دست شستن از مفهوم حقیقت در این منظر از فلسفه پست مدرن به این معنی نیست که گزاره ها را به قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم نکرد بلکه با جایگزین نمودن مفهوم "همبستگی"و عقلانیت ناشی از آن به جای مفهوم "حقیقت" معیار مقبولیت گزاره ها را تغییر می دهد.پراگماتیسم پست مدرن آمریکایی و در امتداد آن ریچارد رورتی معتقدند گزاره مقبول و مجاز عبارت است از گزاره ای که اعتقاد به آن مفید است و ما را در سازگاری جامعه با افراد حاضر در آن یاری می دهد و موجب تقویت همبستگی در یک جامعه می گردد با این تفاسیر قطعاً معرفت شناسی پراگماتیستی پست مدرن بر محور "قوم محوری" و همبستگی قوم و جامعه استوار است،در چهارچوب این نظریه واژه "حقیقی" چیزی جز "موجه " نیست و تنها معیار حقیقت توجیه است به عبارت دیگر یک فرد پراگماتیست اعتقادات خود را با ارجاع به یک "حقیقت خارجی" اثبات نمی کند بلکه صرفا ًسعی می کند نشان دهد دیگران نیز با وی هم عقیده و موافقند.
پیشتر گفتیم که در بستر فلسفه پراگماتیستی پست مدرن حقیقتی خارج از انسان وجود ندارد و انسان ها تنها با کاوشگرانی از سنخ خود مواجه هستند و در ادامه نیز به اینجا رسیدیم که توجه و موجه جلوه دادن یعنی توجیه برای اعضای جامعه ای که ما خود را به آن وابسته و متعلق به آن می دانیم و مفهوم همبستگی نیز در فلسفه پسا مدرن از همینجا ایجاد گردیده و شکوفا شده است.

#امید_عارف_کیا

https://t.me/Poetics1
معشوق جدید شعر فارسی: داف
قسمت هفتم: خشونت

#شهریار_خسروی

پیشتر گفتم که عنصر مرکزی در معنی‌شناسی داف، «وصال» است. نتیجه‌ی این حرف، به زبان اقتصادی، آن است که بگوییم داف، آن معشوقی است که «مصرف» می‌شود. اما مسئله در همین جا متوقف نمی‌شود. مفهوم مصرف، همبسته‌ی مفهوم «خشونت» است. اگر انسانی را «مصرف» می‌کنید، یعنی مستعد «خشونت» به او هستید. خشونتی که در فرهنگ عمومیِ امروزِ ایران –و مثلا در بخشی از موسیقی رپ فارسی- وجود دارد، خشونتی است که در ذات مفهوم «مصرف» است.

اجازه بدهید توضیح کوتاهی بدهم: هگل در کتاب «پدیدارشناسی روح» این خشونت را نشان داده است: انسان، ابژه‌ی میل خود را نابود می‌کند. مثال ساده و مشهور این قضیه این است: انسان به غذا میل دارد. اما ارضای این میل در گروی نابودی غذاست. وقتی فرد غذا را خورد، یعنی وقتی انسان به «وصلِ» غذا رسید، میل برآورده شده و دیگر ابژه‌ی میل، یعنی غذا وجود ندارد. معشوقی که تماماً در «وصل» تعریف شود، تبدیل به «کالا» شده است. کالا برای «مصرف» است و مصرف، واجد حدی از «خشونت» است.

پس اتفاق اصلی‌، زن‌ستیزتر شدنِ هرچه بیشتر و بیشترِ جامعه (یا بخش‌هایی از جامعه) است. نباید گمان کرد که این سیمای جدید معشوق، مثلاَ چون حجاب ندارد «آزاد» است. جوهرِ آزادی، «کرامت» است که «داف» ندارد. هیچ‌کس هیچ دافی را «غایتِ فی‌نفسه» (موجودی که ذاتاً دارای ارزش و از نظر اخلاقی با دیگران برابر است) نمی‌بیند. فیلسوفان، که مطلقاً فقط فیلسوفانِ چپ نیستند، توضیح داده‌اند که محدودیت‌های اخلاقی بازار چگونه می‌تواند منجر به خشونت علیه انسان‌ها می‌شود. برای آن‌که منتقد بازار باشیم و خشونت رایج در سرمایه‌داری را ببینیم لازم نیست حتماً مارکسیست باشیم. اتفاقاً مارکسیسم یک سوء تفاهم در فهم مسئله است. (بعدا در یک سلسله یادداشت «فلسفه‌ی اخلاق» این را توضیح می‌دهم) من در مقام یک منتقد ادبیات، کافی است کمی به مُدهای فرهنگی، روابط انسانی در خانه، دانشگاه، محل کار و.... با دقت نگاه کنم.

#رپ_بازی #مسائل_نظری_ادبیات
#شهریار_خسروی

https://t.me/Poetics1
معشوق جدید شعر فارسی: داف
قسمت هشتم: «نسیم» زدبازی و چیزهای دیگر

#شهریار_خسروی


در آهنگ خیلی مشهور گروه #زدبازی، به اسم «زمین صافه»، خواننده‌ی زن، #نسیم ناگهان حرف احمقانه‌ای می‌زند. می‌گوید: «چرا رفتم من؟» آیا واقعا هیچ معشوقی این را از خودش می‌پرسد؟ آیا ممکن است این را خود نسیم نوشته باشد؟ به نظرم سناریو روشن است: یک مرد، پل (bridge) را نوشته، بعد تصمیم گرفته برای خواننده‌ی زن هم چیزی بنویسد و حاصل کار این جمله‌ی احمقانه شده: «چرا رفتم من؟» و حتی آن نویسنده‌ی مرد به خودش زحمت نداده که کمی تخیل کند و به جای یک زن فکر کند. به سادگی جمله‌ی عاشقانه‌ی «چرا رفتی تو» را به جمله‌ی معشوقانه و البته احمقانه‌ی «چرا رفتم من؟» تبدیل کرده است. در این‌جا مسئله‌ی مهمی هست: کارِ نسیم، خواننده‌ی زنِ گروه زدبازی، کلاً این بوده که زیر صدای خواننده‌های مرد گروه صدای آن‌ها را تکرار کند. کار او بخشیدن طعم زنانه به آهنگ‌هاست. در این معنا، اگر زدبازی کباب باشد، او حداکثر نمک است، نه بیشتر. نسیم، در اصطلاح فلاسفه، سوژه (فاعل شناسایی) نیست؛ قدرت تکلم و تفکر ندارد. نسیم «شیء» است: او یکی از اشیاء آهنگ‌های زدبازی است و هرچقدر هم که شیء لاکچری‌یی باشد فرقی نمی‌کند. وقتی گروه در اوج بود، خودش را دارای پنج عضو می‌دانست و حضور این شیء آن را دارای شش عضو نمی‌کرد.

این راهگشای نکته‌ی مهمی در بحث ماست: رپ فارسی حداقل در دهه‌ی اول ظهورش (که حتما مهم‌ترین دوره و حتی تنها دوره‌ی مهم حیاتش است) بسیار مردسالار بوده است. هیچ‌کس از خودش نمی‌پرسد «چرا رفتم من؟». این جمله اساساً مشکل معنی‌شناختی دارد. (شخص ممکن است بپرسد «چرا من دیگر آن‌جا نیستم؟» یا «چرا فلان محل یا فلان شخص را ترک کردم؟» اما از خودش نمی‌پرسد «چرا رفتم من؟») هیچ زنی خودش را به صورت «داف» نمی‌فهمد مگر آن که ذهنش را مردها برایش ساخته باشند. «داف» تصویر مردان از زنان است...

#رپ_بازی #مسائل_نظری_ادبیات

#شهریار_خسروی

https://t.me/Poetics1
حکایت مالنا، فروید و مردانی که شهرنو را به آتش کشیدند

#امیر_رحمتی

فاجعه آتش زدن شهر نو و زن هایش برایم یادآور آن سکانس معروف فیلم مالِناست. روزی که جامعه سیسیل مالنا را فاحشه کرد و مردهایی که با فندکهای روشن در گیراندن آتش اولین سیگار پس از فاحشگی مالنا از هم سبقت می گرفتند؛ همان مردهایی که پس از ورود متفقین به شهر و تهاجم دهها زن خشمگین به فاحشه سیسیل نه تنها دستی برای کمک به سویش دراز نکردند که در شکنجه و آزارش با جماعت همداستان شدند.
۱۰ بهمن ۵۷ یکی از آن روزهایی ست که در رفتارشناسی انقلابیون پنجاه و هفتی می بایست عمیقا مورد کنکاش قرار گیرد. هجوم جماعتی از مردم در اولین روزهای هرج و مرج کشور بعد رفتن محمدرضا پهلوی به شهر نو. جماعتی متوحش و کف بر دهان آورده که حتی پلیس هم نتوانست لگام بر خشمشان زند و جلوی هجوم بیرحمانه شان به "محله غم" را بگیرد.
فقط خدا می داند چند نفر از همان مردهای انقلابی که آن شب آتش به مامن روسپیان انداختند، چندی پیش از آن در صف ژتون خانه پری بلنده و اشرف چهارچشم و ثریا ترکه ایستاده بودند؛ حمله ای وحشیانه و بیرحمانه که موجب سوختن و بی سر پناه شدن صدها نفر از زنان بی پناه و مفلوک قلعه زاهدی شد.
عقده های جنسی، چنان که فروید به درستی عنوان می کند ریشه بسیاری از کنش و واکنشهای انسانی ست. هر اندازه که واپس رانی و محرومیت جنسی در انسان افزایش یابد تمایل او به خشونت و تخریب بیشتر می شود.
در تهران عصر پهلوی دوم اختلاف طبقاتی، خاصه در شهروندان تهرانی موجب تمایز شهروندان مدرن شمال شهری و سنتی جنوب شهری می شود. فقدان طبقه متوسط قوی در این دوره باعث می شود تا تقابل سنت و مدرنیته اثرات پنهان خود را به ویژه در انباشت عقده های جنسی مردان طبقات پایین بر جای گذارد؛ مردان محرومی که مشاهده زنان مینی ژوپ پوش و نیمه برهنه در کوچه و خیابان و کاباره و سینما و در عین حال عدم دسترسی به آنها که با دیده تحقیر به این مردان می نگرند، خشم فروخورده ای را در آنان شکل می دهد.
خشم انقلابی این مردان در جریان انقلاب ۵۷ و انتخاب شهر نو به عنوان یکی از اولین مقاصد تخریب و توحش، بیش از آن که دلیلش حساسیتهای مذهبی باشد، می تواند فوران خشم ناشی از محرومیتهای جنسی این مردان قلمداد شود.
مشابه همین رویکرد را می توان در پیوستن اقلیتهای مسلمان اروپا به داعش نیز مشاهده کرد؛ اقلیتی که به واسطه طرز فکر و سبک زندگی مرتجعانه اش از جانب جامعه میزبان طرد شده و مردانی که خشم ناشی از محرومیتهای جنسی، وعده ی جهاد نکاح و تجاوز جنسی به زنان ممالک مغلوب را برایشان جذاب کرده و قلمرو داعش را به بهشت موعودشان مبدل می سازد.
در ایران اما محرومیتهای جنسی فقط به آتش زدن محله جمشید ختم نشد و پس از استقرار حکومت جدید به شکل قوانینی از قبیل حجاب اجباری و تفکیک و تبعیضهای جنسیتی به نوعی در سبک زندگی مردم رسمیت یافت. اگرچه فسادهای جنسی پیدا و پنهان سالهای بعد در بین حضرات مسند نشین می تواند به مثابه دم خروسی باشد که از قبای قدرتشان بیرون زده و نشان می دهد که علیرغم تابوها، ممنوعیتها و محدودیتهای جنسی صوری، در عمل کسب قدرت سیاسی برای بسیاری از آقایان دستاویزی جهت ارضای همان ماجراجوییهای جنسی ست که سالهاست قصد انکارش را دارند.

#امير_رحمتى

https://t.me/Poetics1
معشوق جدید شعر فارسی: داف
قسمت نهم: مغالطه‌ی «پاف»

#شهریار_خسروی

گفتیم که آن شبکه‌ی معنایی که در اینجا از آن حرف می‌زنیم مردسالارانه است و گفتیم که پدیده‌ی نسیم، یعنی تقلیل زن به یک صدا و در نتیجه به یک «شیء» نتیجه‌ی این مردسالاری است. نتیجه‌ی دیگر این شبکه‌ی معنایی مذکر، پدیده‌ی مضحک «پاف» است.

اما «پاف» چیست؟ پاف را به قیاسِ «داف» ساخته‌اند تا درباره‌ی پسرها استفاده کنند. در این معنا «پاف» پسری است پولدار که بنز و ویلا و گرین‌کارت و سیکس‌پک دارد. و همان‌طور که «داف» ابژه‌ی میل جنسی مردانه است، قرار است «پاف» ابژه‌ی میل جنسی زنانه باشد. در این تصویر مضحک، زنان هر روز «پاف»ِ خود را عوض می‌کنند، همان‌طور که مردان هر روز «دافِ» خود را عوض می‌کنند. آن‌ها به دنبال «تنوع» هستند و به راحتی مردی را کنار می‌گذارند و سراغ مرد دیگری می‌روند. در این تصویر قدرت زن در این است که در عشقی متعهدانه شرکت نکند و مثل «مردان قدرتمند» به هیچ معشوقی پای‌بند نباشند...

ایرادش چیست؟ ایرادش این است که این مفهوم را مردان ساخته‌اند. مردان ویژگی‌های معشوقه‌های خود را برداشته‌اند و با آن ویژگی‌ها برای زنان معشوق ساخته‌اند. آن‌ها تصور خود از عیاشی و به قول خودشان عشق‌و‌حال را دیده‌اند و گمان کرده‌اند زنان هم همین‌طوری احساس لذت و قدرت می‌کنند. گمان کرده‌اند زنان دنبالِ پاف می‌گردند. درواقع زنان آن‌چنان در سکوت رفته‌اند که مردان حتی به جای آن‌ها درباره‌ی مفاهیم عاطفی را صورت‌بندی می‌کنند.

در واقع میان بدبخت‌ترین آدم زنی است که در این گفتمان اسیر است و رفتارش را با این ارزش‌ها هماهنگ می‌کند. خودش را دون‌ژوان می‌بیند و سعی می‌کند «پاف‌بازی» کند. او با خودش در تضاد قرار می‌گیرد و در رنجی طولانی اصالت خودش را از دست می‌دهد. #فروغ_فرخزاد، در دوره‌ی دوم شاعری‌اش به زنی اصیل بدل شد. شعرهایش را بخوانید، هیچ‌گاه سخنی از «چندهمسری» و «پاف‌بازی» نگفته است...

#رپ_بازی #مسائل_نظری_ادبیات

#شهریار_خسروی

https://t.me/Poetics1
معشوق جدید شعر فارسی: داف
قسمت دهم: ارزشِ ذاتیِ یک حبّه قند

#شهریار_خسروی

فرض کنید می‌خواهیم با یک دست شطرنج گران‌قیمت، که مثلا همه‌ی مهره‌های آن از جنس جواهرات هستند، بازی کنیم. ناگهان متوجه می‌شویم که در اسباب‌کشی یکی از مهره‌ها، مثلا شاه سفید، گم شده است. در این‌جا یکی پیشنهاد می‌کند که به جای مهره‌ی گم‌شده، یک حبّه‌قند بگذاریم و به این صورت ما بازی را شروع می‌کنیم. اما چرا این کار مجاز است؟ چرا ما می‌توانیم بدون این‌که مشکلی پیش بیاید، یک حبه‌قندِ بی‌ارزش را با شاهِ جواهر‌نشان عوض کنیم؟ به این دلیل که در بازی شطرنج «جنس» مهره‌ها مهم نیست بلکه «نقش» آن‌ها مهم است. مهم نیست شطرنج ما پلاستیکی باشد، چوبی باشد و یا از جواهرات گران‌قیمت تشکیل شده باشد. مهم «ذات»ِ مهره‌ها نیست. بلکه این مهم است که مهره‌ها در چه مناسباتی قرار می‌گیرند، چگونه از هم متمایز می‌شوند و روی‌هم‌رفته چه نقشی دارند..

وقتی در یکی از متن‌های قبلی‌ام از «داف»ِ باهوش صحبت کردم، منتقدان نوشتند که این وصفی غلط است. چون داف نمی‌تواند باهوش باشد. مثال بالا را از فردینان‌دوسوسور، پدر زبان‌شناسی مدرن وام گرفتم، تا توضیح دهم که این تلقی درست نیست. آن‌چه، یک «انسان» را به یک «داف» تبدیل می‌کند نه ویژگی‌های ذاتی او، اعم ویژگی‌های بدنی، ذهنی و... بلکه مناسبات و روابطی است که او را به ابژه‌ی میل جنسی تبدیل می‌کند و دیگران را به «مصرف» او فرا می‌خواند. این‌که این روزها دقیقاً چه چیزی «داف» است را بازار تعیین می‌کند. پس نگاه «ذات‌باورانه» به پدیده‌های اجتماعی غلط است. این که بگوییم داف، ذاتاً موجودی کم‌هوش یا ذاتاً موجودی زیبا و... است همان‌قدر غلط است که مانند مارکسیست‌ها بگوییم دین ذاتا افیون توده‌هاست؛ یا فلان طبقه‌ی اجتماعی «ذاتاً» انقلابی نیست... . در ادامه با مثال‌هایی از جامعه‌ی ایران سعی می‌کنم این دیدگاه ذات‌باورانه را نقد کنم...

#رپ_بازی

#شهریار_خسروی

https://t.me/Poetics1
"گزیده کتاب"

✔️بریده هایی از آداب شراب خواری در قابوس نامه

باید که چون نان خورده باشی
در وقت‌نبید نخوری...
سه ساعت از طعام گذشته، نبید خور
تا طعام در معده به پخته باشد...
آن گه نبید خور، تا هم از شراب بهره ور باشی و هم از طعام.

****

به دشت و به باغ به سیکی خوردن، کمتر رُو...

و مستی به خانه کن
که آنچه زیر ِ آسمانه توان کرد، زیر ِ آسمان نتوان کرد؛

که سایه ی سقف پوشنده تر از سایه ی درخت بُوَد.
****
به حدیثِ شراب خوردن نگویم که ‌‌:
شراب خور؛

و نیز نتوانم گفتن که
مخور؛

که جوانان به قول ِ کسی، از جوانی بازنگردند.

مرا نیز بسیار گفتند و نشنیدم.
****
نبید کم خور و پیش از مهمانان مست مشو.

چون دانی که مردمان «نیم مست» شدند، آن گاه از خویشتن سُکری همی نُمای
و یاد ِ مردم همی گیر (به سلامتیِ دیگران پیک را بزن) و نوش خور!
****
چون مهمان مست شود و بخواهد رفتن
یک بار و دو بار خواهش کن و تواضع نمای، مگذار که بِرود،

بار سوم در وی میاویز
به تلطّف، به راهش بکن تا برود....

و اگر مهمان تو هزار محال بگوید یا بکند
از وی بَردار
و حرمت وی بزرگ دار.
****
پیش ِ هر بیگانه ای مست ِ خراب مشو
مگر
پیش عیالان و بندگان ِ خویش.

و اگر از مطربان سماعی خواهی
همه راه های سَبُک مخواه
تا به رعنائی و سَبُکی منسوب نباشی

هر چند بیشتر جوانان راه های سبک خواهند
****
مست ِ خراب مشو
چنان برخیز که اندر راه
اثر ِ مستی، بر تو پیدا نَبوَد.

مستی مشو
که از چهره ی آدمیان بگردی!

تمامی مستی(سیاه مستی) به خانه ی خویش کن.

پ.ن: عبارات داخل پرانتز از گزینش کننده ی متون می باشد

https://t.me/Poetics1
ما دلالها

#امير_رحمتى

شصت درصد ايرانى ها كار نمى كنند؛ اين تيتر عجيب روزنامه همشهرى چهارشنبه چهارم ارديبهشت اولين سوالى را كه به ذهن خوانندگانش متبادر مى كرد شايد اين بود كه پس اين جماعت چگونه ارتزاق مى كنند؟!
جواب فقط يك كلمه است: دلالى! و دلالى تعريف ساده اى دارد: خريدن كالايى با قيمت پايين و فروختنش به قيمت گران؛ بى آن كه هيچ نقشى در فرايند توليد و توزيع و خدمات وابسته به آن داشته باشى.
بدون شك ما دلال ترين ملت دنياييم. از مسكن و خودرو و ارز و طلا گرفته تا مواد اوليه صنعت و محصولات كشاورزى و حتى خدمات در ايران بازيچه دست دلال هاست.
افزايش قيمت بى رويه فروش و اجاره مسكن، خاصه در تهران محصول زياده خواهى و زالوصفتى دلال هايى ست كه براى افزايش دستمزدهايشان به انواع لطايف الحيل هر ساله و اين روزها هر روزه قيمت مسكن را افزايش داده اند.
بسيار شنيده ايم كه اين به اصطلاح مشاوران ملكى گوشى تلفن را برداشته و در موعد سرآمدن قرارداد اجاره، به موجر زنگ مى زنند و با اعلام بهاى اجاره بالا او را تشويق مى كنند تا مستاجرش را جواب كرده و با گرفتن مستاجر جديد، حق كميسيون جديدى نيز نصيب آنها كند.
ماجراى تبانى تلگرامى دلالان خودرو در اپليكيشنهاى ديوار و شيپور (اپليكيشنهايى كه براى حذف دلالان ايجاد، اما بلافاصله توسط اين جماعت تصرف شد) براى بالا بردن قيمت خودرو در چند روز گذشته هم سند ديگرى از سودجويى اين جماعت هرز و زالو صفت است كه هيچ ارزش افزوده اى جز توليد فساد ندارند.
كافى ست ماجراجوييهاى سياسى حضرات بهانه اى به دست دلالان ارز بدهد تا با خريد و فروشهاى حساب شده، بى آن كه زحمتى كشيده و كارى انجام داده باشند ميليونها و ميلياردها سود بادآورده را از محل خريد و فروشهاى روزمره به جيب بزنند و با زندگى و آينده ميليونها نفر براحتى بازى بكنند.
دلالى با روح ايرانى عجين شده و گويا چون نفرينى ابدى قرار است ما را همراهى كرده و چون طناب دارى بتدريج دور گردنمان سفت شده و نفسمان را بگيرد.
آنچه مى گويم البته به معنى نفى بى خردى و بى تدبيرى حاكميت نيست، اما چون نيك بنگريم اين روزها حداقل در عرصه اقتصاد بيش از آن كه از حاكمان خورده باشيم از خودمان خورده ايم.
همه دلاليم و بيش و پيش از آن كه به فكر راه چاره براى برون رفت از اين بلايا و مصيبتهاى پساتحريم باشيم به فكر ساختن كلاهى از نمد اين فضاحتها براى خوديم.
شرم آور است وقتى در اطرافيانمان از زن خانه دار گرفته تا وزارتخانه هاى دولتى حتى، همه را مشغول دلالى مى بينيم.
شايد بهتر باشد پيش از آن كه براى آينده تاريك پيش رو اظهار تاسف مى كنيم و با چهره هاى دلسوز نما براى ميهن و مردمانش اشك تمساح مى ريزيم، نقش خود و خودى هاى زندگيمان را در اين اوضاع تاسف بار مرور كرده و ببينيم كدام چراغ اين شب تيره را ما كُشته ايم؛ البته اگر كه دغدغه صف بنزين و گوشت و برنج و قند تنظيم بازار اجازه بدهد كه ما دلالها به چيزى فراتر از خودمان هم بيانديشيم...

#امير_رحمتى

https://t.me/Poetics1
Ensan
NG & D_yez
چند وقت پیش یک آهنگ رپ شنیدم که حاصل همکاری یک رپ‌کن ایرانی و یک رپ‌کن افغان بود. حاصل کار تر و تمیز و زیبا شده بود و تصمیم گرفتم با شما به اشتراکش بگذارم. محتوای این اثر، که در واقع دعوت به انسان‌دوستی و کنار گذاشتن تبعیض نژادی است، برای جامعه‌ی ما که هر روز بیشتر در معرض نژادپرستی است، مثل داروست.
@D_yez
@NGrap

#هموطن_افغان
#رپ_بازی

https://t.me/Poetics1
جنگ از کجا شروع خواهد شد؟

#امير_رحمتى

نزدیک است که جنگی آغاز شود. اما نه در حوالی مرزهای ایران، که در محدوده همان حاشیه بظاهر امنی که ایران در خارج از مرزهایش ایجاد کرده است: لبنان و سوریه.
از همان ابتدا هم بدیهی می نمود که اسراییل حضور نظامیان ایرانی را پشت مرزهایش بر نتافته و به هر قیمتی شده آنان را واپس خواهد راند. تحلیل استراتژیک که ضعیف باشد اما، نتیجه اش می شود همین هدر دادن میلیاردها دلار درآمد کشور در عراق و سوریه و دفع داعش با هزینه خون و مال ملت بی آن که در فصل خوشه چینی و صلح، پشیزی نصیب ایران گردد.
ماههاست که اسراییل در سوریه پایگاههای ایران و نیروهای تحت حمایتش را در هم می کوبد و از این سو جز سکوت و انکار، دفاعی برنمی آید چرا که هر حرکت تهاجمی که صورت گیرد تبعات به مراتب شدیدتری برای ایران خواهد داشت. 
برجسته ترین دلیل تروریستی اعلام کردن سپاه پاسداران نیز کسب مجوز جهت برخورد نظامی با نیروهای ایران ابتدا در خارج از کشور و سپس درون مرزها است. 
اگرچه پیش بینی تحولات پیچیده ای از این دست معقول به نظر نمی رسد اما بسیار بعید است که ایالات متحده و متحدانش پیش از قطع بازوهای سپاه در کشورهای منطقه قصد گشایش جبهه مستقیم در مرزهای ایران را داشته باشند مگر آن که ماجراجوییهای ایران در خلیج فارس، درگیری ها در این منطقه را جلو بیاندازد.
رجز خوانی های سید حسن نصرالله هم در این روزها می تواند موید همین نکته باشد که وی با اطلاع از نقشه حمله عنقریب اسراییل و متحدانش مشغول آماده سازی قوا جهت مقابله با این حملات است.
در این میان تحلیلهایی هم وجود دارد که حمله ابتدایی به ایران را جهت تضعیف و برهم زدن سازماندهی نیروهای فرامرزی ایران و عدم تامین مالی آنها در اولویت قرار می دهد اما چنین انتخابی به دلیل فراگیری حوزه درگیری برای مهاجمان بسیار پرمخاطره خواهد بود.
در صورتی که عملیات علیه نیروهای برون مرزی سپاه موفقیت آمیز باشد و آنان را مجبور به عقب نشینی از مواضعشان در لبنان و سوریه و عراق و یمن کند، آنگاه زمینه برای تحت فشار گذاشتن و اقدام نظامی علیه ایران در چارچوب مرزهایش فراهم خواهد بود.
تنها سناریوی ممکن جهت برهم زدن وضعیت فعلی ایجاد تغییرات ساختاری در سیاستگذاری داخلی و خارجی ایران و در پیش گرفتن سیاست تنش زدایی از روابط با کشورهای همسایه و جامعه بین المللی است، به گونه ای که حس امنیت و سازگاری را به آنان القا کرده و با اقداماتی چون بازکردن فضای سیاسی در داخل و فراخواندن نیروهای نظامی ایران از خارج تغییرات محسوسی را در منش سیاسی کشور به نمایش بگذارد که انجام چنین تغییراتی در حال حاضر نه فقط بعید که حتی غیرممکن می نماید.


#امير_رحمتى

https://t.me/Poetics1
زن جوان غزلی با ردیف آمد بود
که بر صحیفه‌ی تقدیر من مسوّد بود

مصراع اول شعر بالا حتما آغاز انقلابی در غزل فارسی است. تصویری تجریدی دارد که یک تلقی نوین از غزل جدید را پیش می‌گذارد. در مقابل مصراع دوم کاملا سنتی و بی‌نهایت مصنوعی است.

اگر از این نکته بگذریم که ممکن است تضاد زیبایی و زشتی مصراع اول و دوم به نظر کسی خیلی جالب باشد (که هست) مسئله این است که مصراع دوم تا آخر شعر تقریبا تمام دستاورد انقلابی مصراع اول را دود کرده و به هوا برده است...

اما‌ برای‌ من که الان دارم به زندگی شخصی خودم -و نه به زیبایی شناسی شعر فارسی- فکر ‌می‌کنم، مشاهده‌ی اصلی این است که چرا حسین منزوی تا این حد بی‌قید و لاابالی بوده کمی درباره‌ی مصراع دوم فکر نکرده و فقط آن را پر کرده است؟ چرا در مهم‌ترین ساحت زندگی‌اش، شعر، و در مهمترین لحظه‌ی آن، یعنی این شعر، چنین لاابالی و بی‌تعهد عمل کرده است؟

حتما شنیده اید که منزوی به جایی رسیده بود که دیگر چیزی برایش مهم نبود. نه که شهرت و اعتبار و نامی در تاریخ ادبیات و حتی شعر، دیگر او از خودش عبور کرده بود؛ برای منزوی در آن روزهای آخر هیچ‌چیز مهم نبود و برایش مهم نبود شعرش درباره‌ی کی باشد و به نفع‌ کی...

انهدام مطلقا همه چیز؛ همه‌کس؛ کورش اسدی؛ نامجو، عبدی؛ تهران؛ مبارزه؛ تنهایی؛ پیشرفت (چیزی شبیه فردی مرکوری وقتی بوهمیَن رپسودی را می‌نوشت).


دست خودم را می‌گیرم و از چاه در می‌آورم...

پستی برای #سپیده_علینمی‌دونمچی
لابد #منزوی

#شهریار_خسروی

https://t.me/Poetics1
ظهور سوژۀ گذار

#محمدرضا_مرادی_طادی

دیروز که پسرم را از مدرسه می آوردم، گفت بابا یک معما! آن چیست که ببینی،نمی خری؛ بخری،نمی پوشی؛ بپوشی،نمی بینی. فکر کردم و گفتم نمی دانم. گفت: کفن! گفتم غلط است. پرسید چرا؟ توضیح دادم که از قدیم الایام وقتی زائران به عتبات عالیات می رفتند برای خودشان کفن می خریدند. و بعد گاهی برای تَنبّه نفس آن را می پوشیدند و می گریستند. تازه، گروهی هم بودند به نام «کفن پوشان» که با کفن به خیابانها می آمدند و برای ارزشهایی که به مسلخ رفته بود، می ستیزیدند. پرسید بابا کفن می پوشیدند تا بمیرند؟ گفتم نه، کفن می پوشیدند تا بمیرانند. پسرک ده ساله‌ام، چیزی نفهمید. البته نه این که درک مساله برای او سخت باشد، بلکه از آن جهت که ما به دو جهان گفتمانی متفاوت تعلق داریم. من از دهه‌ای می آیم که بعد از، از جلو نظام و خبردار، ناظم مدرسه می گفت حالا می خواهم جوری بگویی مرگ بر آمریکا که کاخ سفید بلرزد. و ما با نعره‌هایی جانسوز به رویای لرزاندن کاخی که اساساً نمی دانستیم کجاست، حنجره های خودمان را پاره می کردیم تا بهشتی استکبارزدایی شده را برای هواداران انقلابِ آخرالزمانیِ مدرن ستیزِ اسلامی تاسیس کنیم. اما او(پسرکم) از دنیایی می آمد که «آقامون جنتلمنه» جای تمامی دالهایِ گفتارِ انقلابی را گرفته بود. یعنی عقب نشینی سنگر به سنگر «سیستم» در برابر نیروهای بنیان کن «زیست جهان»ی که می خواهد سوژۀ فعال خودش را داشته باشد. ولی مضحکۀ تاریخ را ببینید که وزیری را از کُمد ایزوله‌ای در مُغاک بی خبری بیرون کشیده اند تا در «هنگامۀ تراکم بحرانهای موازی» - که شاید تمامی ساختار را ببلعد – چنین خود را ریشخند حوادث کند:«تعیین سه نفر متخصص و درخواست کمک از قوه قضاییه و پلیس فتا برای بررسی فیلم رقص و شادی کودکان در مدارس»!

#محمدرضا_مرادی_طادی

https://t.me/Poetics1
نخستین شماره ی وزن دنیا(رسانه ی شعر ایران) منتشر شد
دوستان را دعوت به حمایت از این نشریه ی نوپا ولی وزین از طریق خریدن و معرفی کردنش به دیگران می نمایم!
از مزایای این نشریه تخصصی بودن آن در عرصه ی شعر و همچنین توجه به شعرِ خارج از پایتخت است...

https://t.me/Poetics1
ایران و آمریکا؛ تقابل دیپلماسی مخفی و آشکار

#امیر_رحمتی

حالا دیگر شکی نیست که دونالد ترامپ می تواند لقب پدیده سیاسی قرن اخیر را به خود اختصاص دهد. ورود هنجار شکنانه و متفاوت او به کاخ سفید، اظهارنظرهای جنجالی، تصمیمات رادیکال ساختارشکنانه، غلبه بر دهها پرونده فساد اخلاقی و سیاسی، تغییر و تحولات انقلابی در کابینه و از همه مهمتر سبک دیپلماسی بی پرده و علنی رییس جمهور آمریکا همه می توانند قطعاتی از پازل نو سیاست ورزی در جهانی باشد که حداقل بعد از جنگ جهانی دوم به شیوه های کلاسیک اقدام سیاسی خو کرده است.
یکی از بارزترین مواجهات شیوه دیپلماسی مخفی و آشکار را می توان در نوع اقدامات دو کشور ایران و آمریکا برای شروع مذاکرات دور جدید مشاهده کرد. شیوه حاکمیت جمهوری اسلامی از دیرباز تا کنون شعارپراکنی و موضع گیریهای علنی بسیار متفاوت از رویه عملی است که در مذاکرات پشت پرده روی می دهد. شیوه ای که البته ریشه های فرهنگی آن را می توان در سبک زندگی ایرانیان هم به وضوح مشاهده کرد.
به عنوان مثال در حالی که تحرکات دیپلماتیک اخیر جواد ظریف و سفرهای کاملا هدفدارش به کشورهایی چون ژاپن و پاکستان و عراق، همچنین سفر وزیر امور خارجه عمان و عنقریب نخست وزیر ژاپن به ایران نشان از تمایل و اقدامات ایران برای شروع مذاکره دارد، اما در اظهارات کلیه مقامات رسمی کشور از رهبر و رییس جمهور گرفته تا وزیر و سخنگوی وزارت امور خارجه صراحتا عنوان می شود که در شرایط حاضر قصدی برای مذاکره وجود نداشته و اقدامی هم در این خصوص انجام نشده است.
این در حالی ست که حتی با توجه به سفر اولیه ظریف به ژاپن می توان ادعا کرد پیشنهاد میانجی گری ژاپن بین ایران و آمریکا توسط ایران مطرح شده و البته با توجه به روابط بسیار صمیمانه ترامپ و آبه و همسرانشان پیشنهاد هوشمندانه ای هم بوده است.
اما آنچه در این میان شکل گیری این مذاکرات را به چالش می کشد شیوه های اعلان علنی رییس جمهور آمریکا در خصوص نقش میانجی گرانه ژاپن و برملا کردن نیت آبه برای سفر به ایران است که با توجه به دورویی سیاستمداران ایرانی نمی تواند برایشان خوشایند باشد.
خاصه آن که بیاد آوریم از ابتدای انقلاب تا کنون کلیه تعاملات ایران با ایالات متحده آمریکا پشت پرده انجام شده و اغلب بعد مدتها در خصوص آن افشاگری صورت گرفته است.
این بار اما کشتیبان آمریکایی ها سیاستمدار کله شقی ست که تن به مذاکرات موذیانه و مخفیانه نمی دهد،مدام در مصاحبه هایش از تمایل برای مذاکره با ایران می گوید و می خواهد همه دیدارهایش خاصه با دول متخاصم جلوی فلش عکاسان اتفاق بیافتد.
اینک با اظهارات صریح ترامپ در سرزمین شکوفه ها، اظهر من الشمس است که ژاپن میانجی جدید روابط ایران و آمریکا خواهد بود؛ میانجی معتبر و صاحب صلاحیتی که در هر دو کشور از مقبولیت کافی برخوردار بوده و چنانچه ایران بتواند با شیوه دیپلماسی علنی ترامپ کنار بیاید، می تواند دو طرف را پای میز مذاکره بنشاند؛ اگرچه به زعم نویسنده شروع مذاکرات بسی آسان تر از اداره آن خواهد بود وقتی که هر یک از دو کشور با خواسته ها و شروطی افراطی در دو سوی میز نشسته باشند.
اولین شرط ایران بازگشت آمریکا به برجام است و حال آن که پذیرش چنین امری در هیات حاکمه آمریکا که به دنبال توافقی از اساس جدید و متفاوت است چندان ممکن نمی نماید.
به نظر می رسد نمایش ماههای آینده سردمداران دیپلماسی پس پرده و پیش پرده سوای نتیجه حتی، جذابیتی دارد که به دیدنش می ارزد.

#امير_رحمتى

https://t.me/Poetics1
یک گروهی هست به نام «پایه یاب»
پیام می دهند برای پیدا کردن همپا توی انجام کاری.
اما پر است از پیغامهایی از این دست:
می خواهم بروم دور بزنم فلان جا ؛ کسی نیست با هم برویم؟
می خواهم بروم بهمان جا افطاری، کسی نیست؟

یعنی به جای یافتن شریک کاری تبدیل شده به جایی برای یافتن همزبون و همدل. وقتی این پیامها را می خوانم و مطمئن ام که اینها هم فامیل و خانواده و خواهر و برادری داشته اند و دارند ، اما مثل اپیدمی این سالها، زده اند به تیپ و تار هم ، خیلی دلم می گیرد. با خودم می گویم از کی تا حالا این قدر آدمها تنها شدند؟ چرا جامعه از پی خودخواهی و رقابت و مسابقه ای پوچ که بین همه راه افتاد ، اتمیزه شد . آدمها در سلول تنهایی شان گرفتار شدند و به پوسیدن افتادند!
به نظرم بیش از هر چیزی در این آیندۀ تلخ پیش رو نیازمند همبستگی هستیم. نیازمند این که از دو ماراتن بلاهت آمیزی که گرفتارش شده ایم خارج شویم و به جای آن به یک دو امدادی فکر کنیم. دست همدیگر را بگیریم و بر گردیم به سالهای دهۀ 60 . آن روزها که همه بشقاب ملامین داشتند و فرش قرمز زمینه لاکی. هشت نفری سوار پیکان می شدیم و می رفتیم مشهد. همان روزگاری که هنوز هم وقتی عکسهای سیاه و سفید کج و کوله اش را می بینیم دلمان غنج می رود که یادش بخیر. چه زود گذشت و حیف و هزاران افسوس که قدرش را ندانستیم!
#محمدرضا_مرادی_طادی

https://t.me/Poetics1
ده سال بعد

#محمدرضا_مرادی_طادی

همین ده سال پیش بود، خرداد سال 88 که داییِ حاج آقا فوت کرده بود و برای مراسم،حاجی – پدر خانمم – رفته بود کاشان؛فردایَش هم مراسم سالگرد رحلت امام بود، من هم دست زن و بچه را گرفتم و رفتم خانۀ حاجی در شهرک محلاتی تهران – پایگاه اجتماعی رادیکالها و فوق رادیکالهای جمهوری اسلامی در تهران – تا حاج خانم تنها نباشد. پاسی از شب گذشته بود که آن مناظرۀ معروف و کذایی آغاز شد.
وقتی مناظره به آنجا رسید که «پسرهای هاشمی و ناطق چجوری پولدار شدند؟»، یکباره احساس کردم زمین و زمان لرزید. نه تنها بلوکی که ما در آن بودیم بلکه کُل شهرک محلاتی با فریاد الله اکبر الله اکبر از جا کنده شد. حاج خانم را خوف گرفته بود. دائم زیر لب تکرار می کرد «خدایا به خیر بگذران!». تسبیح دست گرفته بود و صلوات می فرستاد.
به هر حال مناظره با تکرار «چیز چیز» گفتن‌های معروف میر، و آن لحظات طوفانی آخر که سید از پی دفاع از ناموسش مثل همۀ شیرمردهای ایرانی خون به دهان آورده بود، تمام شد. بلند شدم از خانه بزنم بیرون که خانمم قسم داد مواظب خودت باش. گفتم نگران نباش می روم تا فقط نظاره‌گر باشم.
توی حیاط قبل از خروج از در یکی از آن همسایه‌های دوآتشه را دیدم. سلامی کردم و پرسیدم امامت فردا با کیست؟ صدا را در دماغ پیچاند و با لحنی که هَل مَن مبارز طلبی از آن می بارید گفت:«حضرت آقا». زدم بیرون؛ توی هوا بوهای عجیبی پیچیده بود: بوی خون، بوی خشونت، بوی تراکم نیروهایی که عن قریب به مقابله خواهند برخاست، بوی کهریزک، بوی بگیر و ببندها.
از میدان اصلی شهرک نمی شد پایین بیایی. ازدحام عجیبی از جمعیت موج می زد. رقص استثنائاً برای چنین شبی آزاد شده بود و نوجوانانی نوریش – که تازه چند تار مویی در صورت رویانده بودند – با پلاکاردهایی با عنوان «دزدگیر 88 رسید» می رقصیدند و شادی می کردند. تویِ ماشین کناری خودروی من، زن و مردی بودند؛ مرد با لبی گشاده از قهقهه‌ها به مخاطب پشت خط که ظاهراً از هواداران موسوی بود متلک می انداخت و پشت سر هم خنده‌های نعره‌وار سر می داد.
به هر جان کندنی بود خودم را از شهرک انداختم بیرون و راهی میدان ونک شدم. از چند کیلومتر آن طرف تر، خیابانها به سمت میدان بسته شده بود. ماشین را گوشه‌ای انداختم و در این میقاتِ جدید خَسی شدم شناور. رفتم و رفتم تا دل جمعیت، تا نگاه‌های منتظر و مضطرب، تا سوالهای بی جواب. آدمها در هم پیچیده بودند. یک سمت اردوگاهی شکست خورده بود که با خود می گفت چرا این گونه شد؟ این همه وقاحت و بیشرمی از کجا آمد؟ آیا می توان ادامه داد؟ تردید و هراس در چشمها می لولید. آدمها مُردّد بودند. امّا در آن سوی میدان تراکم نیروهایی بود که حاضر بودند هزینه بدهند. یک اقلیت موثر که دست بر قضا به پشتوانۀ نفت و سلاح می توانستند ایده‌های تاریخی خودشان را پیش ببرند. همه رقم محفلی در آن شب دیده می شد. از گفتگوهای مودبانه تا لِنگ و لَگدپراکنی. امّا چیزی که مشهود بود نیروی انفجاری حادثه بود. هر کسی با اندک دقتی متوجه می‌شد که سیاست از ریل خودش خارج شده و به میانۀ خیابان آمده است؛ بدون لکوموتیوران، آماده برای هر جنونی. دیو هیولاوَش مطالبات و خواسته‌های فروخوردۀ اجتماعی در طبقات متوسط شهری، در کنار هراس نیروهای مستقر به از دست دادن قدرت و امتیازاتش، میدانگاهی ایجاد کرده بود تا این قطار افسارگسیخته در کوره راه‌های فرسایش سیاسی بتازَد و تنوره‌کشان تا ناکجایی که هنوز نیامده برود.
شب رو به پایان بود. خسته و لِک لِک کُنان به سوی خانه روان شدم و با خود زمزمه کردم: چه خواهد شد؟ – آن شب و آن روزها،گذشت؛ دیدیم و دیدید که چه شد؛ امّا آیا آن هزینۀ سنگین توانست دستاوردی داشته باشد؟ شاید بعد از ده سال اگر به این پرسش بازگردیم بتوانیم از سنگینی بار هزینه‌هایی که شده است، خارج شویم. از چنین منظری، رخدادِ 88، به سان یک پرسش سیاسی-تاریخی هنوز برای ما زنده است. چرا چنین شد؟ اِشکال کار کجا بود؟ و مهمترین سوال: چگونه می توان از تکرار آن، در آیندۀ سیاسی ایران، جلوگیری کرد؟

#محمدرضا_مرادی_طادی

https://t.me/Poetics1
🔸 آشوب در بازار مکاره ی کوزه گران و کوزه خران و کوزه فروشان

#امير_رحمتى

قتل یک انسان، به هر دلیل و شکل و شیوه که باشد پدیده چنان خوشایندی نیست که آدمی بخواهد از عواقب صوابش سخن بگوید. اما نادیده گرفتن تاثیرات حادثه تلخی که به دست شهردار سابق تهران در فضای سیاسی ایران رقم خورد هم گویا چندان میسر نمی نماید؛ خاصه آن که این روزها تنور بحث پرستوها و قربانیانشان عجیب داغ است و هر روز ابعاد تازه ای از این شگرد حذف و خاموش سازی سیاسیون کشف و ضبط می شود.
تصمیم نجفی در خصوص قتل میترا استاد، خواه آن که مقتول پرستو بوده یا شده و حتی به فرض آن که نبوده باشد، بدون شک نقطه عطفی خواهد بود برای جریانات و نهادهایی که احیانا ازین شیوه برای تسخیر و منکوب سازی مخالفشان بهره می برند.
از دیگر سو حادثه اخیر به قول فرج سرکوهی "تلنگر سفتی" بود برای سیاسیونی که هر روز به هزاران شیوه در معرض آزمون پرستوهای بالفطره و دست آموز قرار می گیرند؛ هشداری جدی که به آنان می گوید بعد از این باید توصیه بهزاد نبوی این چریک پیر و دنیا دیده را مبنی بر اینکه هر آن کو وارد گود سیاست شد می بایست سه زیپ دهان و جیب و شلوارش را بسته نگه دارد، جدی تر بگیرند. 
نمی توان این واقعیت زیست بشری را انکار کرد که زنان به حکم غریزه مادرانگی شان همواره مردان صاحب قدرت را دارای صلاحیت بیشتری برای حمایت از خود و فرزندانشان دانسته و در مقابل، طبیعت نرها نیز کسب قدرت بیشتر برای جلب توجه مادگان بوده است. اگر در روزگار انسان نخستین، قدرت نرینگان به زور بازو و مهارت در شکار بود، امروزه کسب ثروت و مناصب سیاسی، طریق کارساز قدرت نمایی و جلب توجه نر برای ماده ها به حساب می آید. بدیهی است که اگر سوراخی برای گزیدن سیاستمداران وجود داشته باشد هم از همین نقطه است و شواهد و شنیده ها از دنیای سیاستمداران ایران و جهان هم حکایت از این دارد که آسمان مردان سیاست خواسته یا ناخواسته پرستوهای بیشتری را در خود جای داده و کمتر سیاست پیشه ای شاید یافت شود که از این وسوسه، جان سالم بدر برده باشد؛ حتی اگر رییس جمهور آمریکا و فرانسه باشد.
جنایت برج آرمیتا اما زنگها را برای همه طرفهای ماجرا به صدا درآورده و شاید بتواند تنها از این جهت مایه خرسندی باشد که در این بازار مکاره ی پر مفسده، اینک طبلی به صدا درآمده که نهیبی مهیب و بی سابقه را در تیمچه ی کوزه گران و کوزه خران و کوزه فروشان رقم زده و چشم جماعتی را به جمال نخراشیده ی اعمال برگزیدگان و به اصطلاح بزرگان موعظه گرشان منور کرده است.

#امير_رحمتى

https://t.me/Poetics1
دوخواهران؛ امامزاده ای که توزرد از آب درآمد

#امیر_رحمتی

یک نهاوند است و دو هیات عزاداری پدر و مادر دار و با سابقه که سالیان درازی ست محرم که می رسد از لشگر سینه زن و زنجیر زن گرفته تا سیاهی لشگر دنباله رو هیات و شیپور عزا و درازا و پهنای علم و کتلشان را به رخ یکدیگر کشیده و رجز شجره و اصالت برای هم می خوانند.
در این رقابت چند صد ساله، البته که اصحاب هیات دو خواهران به پشتگرمی امامزاده دوخواهران که جنب هیاتشان بنا شده و سالهاست اهالی نهاوند و حومه را به شوق زیارت دو خواهر امام رضا - که به روایت اهالی به سبب آزار و اذیت اعراب به ایران پناهنده شده و در نهاوند درگذشته اند - به سوی خود می کشد، خویشتن را حسینی تر و صاحب عزاتر از میدانی ها می شمارند.
هیات دوخواهران نهاوند روی تپه باستانی شهر بنا شده که محلی ها آن را پاقلعه می خوانند و این قلعه همان قلعه ی معروف یزدگرد سوم است که در جنگ نهاوند توسط اعراب گشوده شد و اهمیت فتحش چنان بود که اعراب فتح الفتوحش نامیدند.
در سال هزار و سیصد و بیست و دو شمسی یکی از اهالی پاقلعه که مشغول حفر پی ساختمانش بود به کتیبه ای دست یافت که پس از بررسی باستان شناسان معلوم شد به خط سلوکی بوده و دستور شاه آنتیوخوس سوم به مندموس حاکم منطقه بر آن حکاکی شده که به وی دستور می دهد همسرش ملکه لائودیسه را به مقام کاهنه بزرگ یا "ملکه خواهر" ارتقا داده و بپاس خدمات و ارادتش به خدایان، معبدی به نام او برپا کند.
بر خلاف تصور پس از این کشف مهم حتی، تا سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار که سر و کله ی دکتر رهبر در نهاوند پیدا شد، خبری از تیمهای باستان شناسی نبود و اهالی به رسم معمول ستونها و سرستونهای سنگی را از روی خاک و زیر خاک خارج کرده و آن را به مصالح ساختمانی بدل می کردند.
تحقیقات دکتر رهبر سر تیم باستان شناسی اعزامی به منطقه اما بدانجا رسید که تشخیص داد معبد لائودیسه در همان حوالی امامزاده باید باشد، اما از آنجا که کل تپه باستانی را منازل مسکونی فرا گرفته بود امکان تجسس میسر نبود و کسری بودجه فرهنگی، مطابق معمول کل پروژه را تا به سال نود و هشت به تعویق انداخت.
تامین بودجه برای خرید منزلی در مجاورت امامزاده و کاوشهای باستان شناسی در چند ماهه اخیر اما آغاز فاجعه برای دوخواهرانی هایی بود که اصالت و هیبت هیاتشان به لقلقه ی زبانی که ادعا می کرد ضریح دوخواهران درست روی آرامگاه ملکه لائودیسه و ندیمه اش بنا شده، یک شبه بر فنا شد! اینکه آیا اهالی نهاوند برای در امان ماندن آرامگاه ملکه لائودیسه از تخریب و بی حرمتی توسط اعراب، دروغی سرهم کرده و چون قبر کوروش که مزار مادر سلیمانش نامیدند، سعی در حفظ میراث فرهنگی و معنوی خود داشته اند یا دلایل دیگری برای این اشتباه تاریخی وجود داشته اینک نه مهم بود و نه مورد اعتنا. مساله این بود که مگر می شد براحتی پذیرفت که آن ضریح مبروک که سالیان سال تضرعها دیده و حاجتها روا کرده محل دفن کاهنه ی سلوکی بوده باشد؟
خلق الله را خروش پدید آمد و گریبانها بردریدند و فریاد وااسلاماه سر دادند و شکایتها به این و آن بردند اما گویا چاره ای نبود جز اینکه تقدیر لاتغییر خویش را بپذیرند که قسمتشان این بوده سالها بر گوری گریسته باشند که مرده ی مطلوبی در آن نیست!
حالا چند ماهی ست که درب امامزاده بسته شده و باستان شناسان ذوق زده از کشف ستونهای معبد سلوکی و تونل زیرزمینی قلعه یزدگرد، انواع سفالهای سلوکی و اشکانی و ساسانی از زیر خاک بدرآمده را در آن به صف کرده و عکاسان تصاویرش را به خبرگزاری ها مخابره می کنند؛ لابد با تیترهایی در این مایه
که: امامزاده دوخواهران توزرد از آب درآمد!

#سفرنامه_نهاوند
#امير_رحمتى


https://t.me/Poetics1
Forwarded from شهریار خسروی
به شرط چاقو زنت می‌شوم
تا زخمی بزنی
تا زخمی بزنم

مازیار نیستانی، آن حیوان، نیماژ، ۱۳۹۶.

@shahriarkhosravii
میزهای بلند، دست های خالی

سپیده اکبرپوران

توزیع قدرت در ساختار سیاسی ـ اداری ایران به گونه ای است که دست هیچ مدیری به آن (قدرت) نمی رسد مگر آنکه بی اثر، پوچ و حقیر گشته باشد.

پست های مدیریتی، سراب های جذابی هستند که تنها بعد از مبارزه و تسخیرشان به کودکانه بودنشان پی می بری! مدیران پس از استقرار به ناچیزی قدرتشان در پیشبرد ایده هاشان پی می برند. اگر هم ایده ای اجرا شود حین عبور از مراحل بوروکراسی آن قدر دستکاری و دستمالی شده است که خروجی نهایی چنگی به دل نمی زند!

نهادهای موازی، فرایند معیوب انتصاب، آشنا نبودن مدیران با حوزه کاریشان، مقاومت بدنه کارشناسی، نبود بودجه، محدودیت های حقوقی، پا در هوابودن کل دولت و هزار و یک داستان دیگر چون تار عنکبوت دست و پای مدیران را بسته، قد آن ها را کوتاه می کند. اما جوهر بی اثری قدرت در ماهیت بوروکراسی فعلی نهفته است. بوروکراسی پیر و فرتوت و فلج، انسان رو به موتی است که از درون پوک شده است. مدیران برای آنکه در اتاق های وزارت خانه ها و استانداری ها جا بشوند لاجرم کوته فکر و تنگ نظر می شوند.
🔰 اما با این همه پوچی چه می کنند؟

آن ها- از پایین ترین تا بالاترین سطوح- مدام در معرض احساس حقارت هستند و با این پرسش دست و پنجه نرم می کنند که بود و نبود من در این موقعیت چه فرقی دارد؟ واکنش ها متفاوت است.

1️⃣ آن ها که کوچکتر و پست ترند احساس حقارت خود را روی زیردستان استفراغ می کنند و پشت جلسات بی سرانجامم و میزهای پرکاغذ پنهان می شوند تا بخش جاه طلب روانشان به جرم اتلاف وقت بازخواستشان نکند.
2️⃣ بخشی دیگر که جاه طلب ترند گمان می کنند، سیبی که بالاتر است خوشمزه ترخواهد بود، آن ها حریصانه و کودکانه پله می سازند برای بلندتر کردن نردبان و دریغ و درد که درخت تماما کرم خورده است! اما ساختن و بالا رفتن از پله ها سرگرمی خوبی است!

3️⃣ گروه سوم آرمان گراتراند، این ها را نه جلسات مکرر ارضا می کند نه پست های بالاتر! این ها آفرینندگان شریفی هستند که روحشان از ساختن، افزودن، حل کردن و اثر گذاشتن تغذیه می شود. چه بسا اگر در ساختار دیگری بودند منشا خیرهای بزرگ می شدند، اما در بوروکراسی فعلی چه شانسی دارند؟ جز اینکه خود را راضی کنند به اقدامات و کارهای کوچکی که حوزه اثرش اداره تحت مدیریت و نهایتا مشتریان نزدیک است؟ آن ها به جلسات و دور همی های دوستانه خیلی نیازدارند تا دسته جمعی کارهای کوچک را بزرگ جلوه دهند و خود را در فرایند ساختن و خیر رساندن احساس کنند.

◀️ اما ساختاری که هر روز بی قدرتی، بی اثری و ناتوانی را زیر پوست مدیرانش تزریق می کند، برای عبور از بحران ها به چه چیز تکیه خواهد کرد؟

https://t.me/Poetics1