این دیس کندریک منو برد به دوران هنوز کارات همونه هنوز بابات عموته جفتتو گاییدم اگر سامان پهلوته
حقیقت ماجرا اینه که تقریبا ۹۰ درصد مشکلات حل میشه اگه خودت تصمیم بگیری به خودت کمک کنی
وزارت بهداشت یه پوستر منتشر کرده که عنبرنسارا از داروهای مدیکال برای درمان آسم موثرتره. دست وزارت بهداشت درد نکنه. حقوقمون رو که کف دست گربه بذاری میچرخه میرینه کف دستت میگه داداش برو اینو بفروش ارزشش بیشتره، فشار کاری هم که ابدا متعادل نیست، به خودکشیهای فراوان هم که واکنش خاصی ندارن به هرکدوم یه برچسبی میچسبونن تا جامعه به خواب شیرین خودش ادامه بده، حداقل از اینور در تلاشن مریضهای مارو کمتر کنن. ممنونم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فردا دوباره کشیک
شما فکر میکنید ملت ایران احمق نیستن تا اینکه بحث طب سنتی میاد وسط. یارو از کص زنش اینقدر غیورمندانه دفاع نمیکنه که از دمنوش آویشن میکنه.
از اینایی که به پزشکنماهای طب سنتی مراجعه میکنن بدتر ایناییان که سرخود داروی گیاهی مصرف میکنن. یارو سنگ کلیه داشت شنیده بود عرق خار شتر واسه سنگ کلیه خوبه، ۳ گالن، تکرار میکنم ۳ گالن ۲۰ لیتری عرق خار شتر خورده بود. بعد رفته بود پیش عطاری سر کوچه عطاره خایه کرده بود زنگ زده بود اورژانس.
Forwarded from عین الدوله
شما میدونید پولاتون چی میشه؟ واقعاً هم کار خاصی نمیکنم من فقط یهو به خودم میام میبینم موجودیم ۳ هزارتومنه.
Forwarded from عین الدوله
اینکه کار کنی و پول نداشته باشی شدت بیشتری درد داره. مثلاً اگر کار نکنی میگی اوکی کار نمیکنم و پول هم ندارم ولی اینکه مثل سگ کار میکنی و پول هم نداری نمیدونی باید چیکار کنی دیگه.
از مطب که برمیگشتم ۲۳ دقیقه ویس رکورد کردم و از بالا تا پایین بیمارستان همرو فحش دادم. اما خب در انتها دیدم فایدهای نداره و هرچقدر هم که بگم باید رید در مملکتی که بعد ۱۶ ساعت کار پزشک مملکت هنوز پول نداره، اتفاقی نمیافته. واسه همین پاکش کردم.
یه جا وسط ویس سرمو از شیشه بردم بیرون خطاب به راننده جلویی داد زدم پدر مردهی مادرزنده. فقط اونجاش به نظرم یکم جالب بود.
هروقت از یچیزی متنفر میشم یادم میاد به اندازهای که کندریک از دریک متنفره من از اون چیز متنفر نیستم بعد انگیزه بیشتر میگیرم برای نفرت پراکنی
Forwarded from عین الدوله
واقعا هیچ قشری پیدا نمیکنی که توی این سگ خونه راضی باشه. از بازاری و کارمند و دکتر و استاد دانشگاه گرفته تا اونی که کار آزاد داره همه دارن فحش میدن حتی اونی که روزی یدونه سوزن هم جابهجا میکنه باز ناراضیه و فحش میده.
یه چیزی بچهها؛ ترجیحا برای سردرد دپاکین نخورید. دپاکین کاربردهای زیادی در علم پزشکی داره اما باز الان مد شده هرکی سردرد داره به دیگران میگه من سردرد داشتم دپاکین خوردم خوب شدم و در نتیجه با یه موج گندهای از افراد جوان مواجهیم که تا سرشون درد میگیره دپاکین میخورن. دپاکین و رهاکین داروهای خوبی هستن اما حتی هر متخصصی جرئت نمیکنه اینارو الکی تجویز کنه بعد ملت ما سرخود مصرف میکنن. دپاکین فقط برای سردردی مفیده که صددرصد میگرن باشه تازه اونم به شرطی که بیمار حالا حالاها قصد بارداری نداشته باشه و با ریزش مو و لرزش دست بعدش هم مشکلی نداشته باشه. ۱-۲ سال پیش روی چنلام هی مینوشتم که مسکن سرخود نخورید، بعد کمکم رسیدم به اینکه پرانول سرخود نخورید، الان هیچجوره نمیتونم باور کنم که خایهی ملت در حدی رشد کرده که دپاکین رو سرخود میخورن.
۲ درصد باتری دارم و میخوام از آخرین لحظاتی که موبایلم روشنه استفاده کنم و بگم کیرم توی این زندگی
شنبه مورخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
بدنم گزگز میکند. استادم هرگاه از مریضهایش میپرسد دست و پایت گزگز میکند میگویند خیر اما وقتی میپرسد به قول رشتیها دست و پایت بیجبیج میکند میگویند بله. زندگیام شده لیوان آبی که سالها در آن سیگار خاموش کردهاند. هرروز سگدو میزنم و برمیگردم به نقطهی اول. حداقل دانشآموزهای خوبی دارم و در پایان سال چند نفر دیگر را وارد منجلاب طبابت میکنم. تنها فکری که از ذهنم میگذرد و خاکستری از دوپامین به جا میگذارد فانتزی مشت زدن در صورت این و آن است. از همراه مریض گرفته تا نگهبان بخش که تا میبیند همراه مریض میخواهد پزشک را بزند یواشکی فرار میکند. شدیدا نیاز دارم چیزی را با مشت بزنم. روزهای زیادی را تعطیل نبودهام اما همان روزها هم با جیغ از خواب بیدار شدهام. تراپیستم قبل از اینکه به دلیل بیپولی جلساتم را کنسل کنم میگفت تو پر از خشمی چون تمام احساساتت را سرکوب میکنی و احساساتت فقط زمانی میتوانند خودشان را به گوشَت برسانند که به شکل خشم زبانه بکشند. از نوشتن متنفرم. از اینکه امروز از صبح تا شب نفس کشیدم و هیچ احساسی نداشتم متنفرم. از اینکه پشتی صندلی ماشین درست تنظیم نمیشود و نمیتوانم در حالی که سرم را به صندلی تکیه دادهام رانندگی کنم هم متنفرم. زندگی باتلاقی از تنفر است که ما در آن دست و پا میزنیم. آرزو موجیست که میآید و قبل از اینکه دست ما به آن برسد میرود و هزار مدل کثافت روی ساحل جوانیمان برجا میگذارد. انگار کسی شیر گاز را باز کرده و من ماندهام و پنجرههایی که هرچقدر تقلا میکنم باز نمیشوند. خستهام. انگار به سوی روشنی انتهای تونل دویدهام و قطار از رویم رد شده. شنبه ۲۲ اردیبهشت، از من چیزی نمانده جز پرخاش و خستگی.
بدنم گزگز میکند. استادم هرگاه از مریضهایش میپرسد دست و پایت گزگز میکند میگویند خیر اما وقتی میپرسد به قول رشتیها دست و پایت بیجبیج میکند میگویند بله. زندگیام شده لیوان آبی که سالها در آن سیگار خاموش کردهاند. هرروز سگدو میزنم و برمیگردم به نقطهی اول. حداقل دانشآموزهای خوبی دارم و در پایان سال چند نفر دیگر را وارد منجلاب طبابت میکنم. تنها فکری که از ذهنم میگذرد و خاکستری از دوپامین به جا میگذارد فانتزی مشت زدن در صورت این و آن است. از همراه مریض گرفته تا نگهبان بخش که تا میبیند همراه مریض میخواهد پزشک را بزند یواشکی فرار میکند. شدیدا نیاز دارم چیزی را با مشت بزنم. روزهای زیادی را تعطیل نبودهام اما همان روزها هم با جیغ از خواب بیدار شدهام. تراپیستم قبل از اینکه به دلیل بیپولی جلساتم را کنسل کنم میگفت تو پر از خشمی چون تمام احساساتت را سرکوب میکنی و احساساتت فقط زمانی میتوانند خودشان را به گوشَت برسانند که به شکل خشم زبانه بکشند. از نوشتن متنفرم. از اینکه امروز از صبح تا شب نفس کشیدم و هیچ احساسی نداشتم متنفرم. از اینکه پشتی صندلی ماشین درست تنظیم نمیشود و نمیتوانم در حالی که سرم را به صندلی تکیه دادهام رانندگی کنم هم متنفرم. زندگی باتلاقی از تنفر است که ما در آن دست و پا میزنیم. آرزو موجیست که میآید و قبل از اینکه دست ما به آن برسد میرود و هزار مدل کثافت روی ساحل جوانیمان برجا میگذارد. انگار کسی شیر گاز را باز کرده و من ماندهام و پنجرههایی که هرچقدر تقلا میکنم باز نمیشوند. خستهام. انگار به سوی روشنی انتهای تونل دویدهام و قطار از رویم رد شده. شنبه ۲۲ اردیبهشت، از من چیزی نمانده جز پرخاش و خستگی.