Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
ایران و اسرائیل - عقل سلیم.pdf
544.6 KB
ایران و اسرائیل: عقلِ سلیم
رامین پرهام
سالِ 2014 میلادی بود که برای تهیه مقدمات تدوین کتابی درباره روابطِ ایران و اسرائیل، راهی این کشور شدم. سفری نه از برایِ توریسم و سیاحت، که برای پژوهش، گفتگو و دسترس به آنانکه نخستین کسانی بودند که وقوع قریبالوقوع یک انقلاب در ایران را پیشبینی کرده بودند. نه انقلابی که در این سالها بسیاری حرفش را زدهاند و تاکنون رخ نداده، که انقلابِ 57، انقلابی اسلامی که میرفت تا چهره ایران، اسلام، تشیّع یا اسلامِ ایرانی، خاورمیانه یا غربِ آسیا و دنیا را متحوّل کند. انقلابی که وقوع آن در ایران، میرفت تا با قدرتگیریِ قرائتِ سیاسی از دیانت در اینجا، با صعودِ «سنّتگراییِ لیکود» در اسرائیل کموبیش همپوشانیِ تاریخی و تقویمی پیداکند. پدیدهای نهچندان بیشباهت به صعود و قدرتگیریِ کموبیش همزمانِ جریانهایِ رادیکال، سنّتگرا و موعودگرا، در دهههایِ دوّم و سوّمِ قرنِ بیستمِ میلادی در اروپا؛ با پیامدهایی که میشناسیم و گویا فراموش کردهایم...
@Political_Quarterly
رامین پرهام
سالِ 2014 میلادی بود که برای تهیه مقدمات تدوین کتابی درباره روابطِ ایران و اسرائیل، راهی این کشور شدم. سفری نه از برایِ توریسم و سیاحت، که برای پژوهش، گفتگو و دسترس به آنانکه نخستین کسانی بودند که وقوع قریبالوقوع یک انقلاب در ایران را پیشبینی کرده بودند. نه انقلابی که در این سالها بسیاری حرفش را زدهاند و تاکنون رخ نداده، که انقلابِ 57، انقلابی اسلامی که میرفت تا چهره ایران، اسلام، تشیّع یا اسلامِ ایرانی، خاورمیانه یا غربِ آسیا و دنیا را متحوّل کند. انقلابی که وقوع آن در ایران، میرفت تا با قدرتگیریِ قرائتِ سیاسی از دیانت در اینجا، با صعودِ «سنّتگراییِ لیکود» در اسرائیل کموبیش همپوشانیِ تاریخی و تقویمی پیداکند. پدیدهای نهچندان بیشباهت به صعود و قدرتگیریِ کموبیش همزمانِ جریانهایِ رادیکال، سنّتگرا و موعودگرا، در دهههایِ دوّم و سوّمِ قرنِ بیستمِ میلادی در اروپا؛ با پیامدهایی که میشناسیم و گویا فراموش کردهایم...
@Political_Quarterly
Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
ایران و اسرائیل: عقلِ سلیم
رامین پرهام
* گذشته را نمیشود اصلاح کرد؛ آینده را باید اصلاح کرد. زمانِ حال در تاریخ، معنیِ دیگری جز اصلاح زمانِ آینده ندارد.
*اسرائیلِ امروز دیگر اسرائیلِ چهلوشش سالِ پیش نیست. از 2001 تابهامروز، حزبِ کارگر، حزبی که پایهگذارِ اسرائیل بود و سی سالِ تمام پیوسته بر آن حکم راند، دیگر هیچ گاه نخستوزیریِ آن را دوباره به دست نیاورده و نتانیاهوی سنّتگرا، رکوردِ 13ساله بِنگوریونِ سوسیالیست در نخستوزیری را شکسته است؛ آن هم با ارجاعاتِ مستمر و بجا و بیجایش به اسطورهها و افسانههایِ مذهبی
*استیلایِ راستِ اسرائیلی بر سیاستِ این کشور، تصادفی نیست؛ بلکه ساختاری است و ریشه در بافتارِ جمعیتی و تغییراتِ مردمشناختیِ آن دارد.
http://www.khsmag.ir
https://t.me/Political_Quarterly
رامین پرهام
* گذشته را نمیشود اصلاح کرد؛ آینده را باید اصلاح کرد. زمانِ حال در تاریخ، معنیِ دیگری جز اصلاح زمانِ آینده ندارد.
*اسرائیلِ امروز دیگر اسرائیلِ چهلوشش سالِ پیش نیست. از 2001 تابهامروز، حزبِ کارگر، حزبی که پایهگذارِ اسرائیل بود و سی سالِ تمام پیوسته بر آن حکم راند، دیگر هیچ گاه نخستوزیریِ آن را دوباره به دست نیاورده و نتانیاهوی سنّتگرا، رکوردِ 13ساله بِنگوریونِ سوسیالیست در نخستوزیری را شکسته است؛ آن هم با ارجاعاتِ مستمر و بجا و بیجایش به اسطورهها و افسانههایِ مذهبی
*استیلایِ راستِ اسرائیلی بر سیاستِ این کشور، تصادفی نیست؛ بلکه ساختاری است و ریشه در بافتارِ جمعیتی و تغییراتِ مردمشناختیِ آن دارد.
http://www.khsmag.ir
https://t.me/Political_Quarterly
Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
جستاری تأمل برانگیز از #رامین_پرهام را با عنوان
ایران و اسرائیل: عقل سلیم
در شماره بیست وچهارم
#فصلنامه_خاطرات_سیاسی بخوانید.
https://t.me/Political_Quarterly
ایران و اسرائیل: عقل سلیم
در شماره بیست وچهارم
#فصلنامه_خاطرات_سیاسی بخوانید.
https://t.me/Political_Quarterly
Forwarded from سیاست نگار
لازمه پیشبرد و توفیق این برنامه آن است که نهادهای اطلاعاتی و امنیّتی، در عین هوشیاری و حسّاسیّت نسبت به مقوله نفوذ بیگانه در امور کشور، باید در راستای تسهیل و تأمین لوازم و توابع ارتباط داخل و خارج گام بردارند؛ نه آنکه به اَدنی بهانه ای انگ جاسوسی و مزدوری بیگانه و.... به مجریان این طرح پیشرو و مُثمرثَمر زده و چنین پروژۀ مغفول اما مفیدی را لوث و بی اثر سازند.
هرچند هدف اصلی این رویکرد، بهره مندی داخل از امکانات علمی، فنّی و اقتصادی خارج است، اما پیامدهای نیکوی دیگری نیز برای آن متصوّر است؛ چراکه:
هر که کارَد قصد گندم باشدش
کاه خود اندر تَبَع میآیدش
از ملموسترین تَبَعات این نوع نگرش و عمل درباره دیاسپورای ایرانی، نیل به نتایجی سیاسی، اجتماعی و حرکت در راستای ایجاد زمینهای برای درک متقابل میان اپوزیسیون خوشخیم و عاقل خارج و جریانهای متنوع سیاسی داخل کشور، میباشد. ارتباط و تعامل هدفمند نیروهای سیاسی داخل و خارج، یک بازی دوسر بُرد است که هم دیاسپورای ایرانیِ سیاست ورز را از زندان ذهن گرایی و آرزو اندیشی به درمی آورد و هم کنشگران سیاسی داخل را که غالباً خود گفته اند و خود شنیده اند و گمان برده اند عجب مرد و زن هنرمندند! به سطح دیگری از آگاهی جمعی و افق فراخ تری از نگرش فردی رهنمون می شود و درمجموع برای هردوطرف، رهاییبخش است و موجب فراغت خاطر حاکمیّت و نهادهای امنیّتی نظام.
***
اینک که دکتر مسعود پزشکیان، به کمک «ابر و باد و مِه!» بر صریر دولت نشسته است و داعیۀ «وفاق ملّی» بر زبان و اندیشۀ «اصلاحات ساختاری» در دل دارد و ظاهراً ملتزم به الزامات دولت مدرن است، مقتضی برای اجرای این طرح، موجود و مانع بر سر راه آن مفقود است؛ این گوی و این میدان و این دولت مسعود پزشکیان!
به دلایل بسیار که ذکرش از حوصله این مقال خارج است، اصلاحات پایدار و بنیادین و دولت سازی مدرن در داخل، بدون تعامل با ایرانیان وطن دوست خارج، هرچند منتقد و معترض وضع موجود، همواره ابتر و ناقص خواهدماند و به غایت قصوای خود نخواهد رسید. دانش و کارشناسی معطل مانده دیاسپورای نیرومند و فربه ایرانی، در راهی که دولت چهاردهم مدعی راهوری آن است، قطعاً مفید فایده خواهدبود و ایران عزیز را در میان مدت وارد جامعه جهانی خواهدنمود که مهم ترین مشخّصۀ آن علم باوری در عمل و رواداری در نظر و انسان محوری در فرایند توسعه و ایدئولوژی زدایی از ماموریت های دولت است.
خروج مسالمت آمیز از بحران فعلی ایران که معلول شکاف عظیم میان دولت و ملّت است، در گرو استفاده از فرصتهای اندکِ باقی مانده و اجرای اصلاحات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی کنترل شده، با اتکاء به سه ضلع دولت، ملت و دیاسپورا می باشد. از این روست که برخی برآنند که دولت پزشکیان، آخرین فرصت برای عبور کم هزینه از اَبرچالش های جمهوری اسلامی ایران است. آیا این پزشک معالج و جرّاح قلب، از مأموریتی که تاریخ بر دوش او نهاده، آگاه است؟ اللهُ اَعلَم!
#مسعود_پزشکیان
#دیاسپورای_ایرانی
#دولت_وفاق_ملی
#دولت_مدرن
https://t.me/siaasatnegaar
هرچند هدف اصلی این رویکرد، بهره مندی داخل از امکانات علمی، فنّی و اقتصادی خارج است، اما پیامدهای نیکوی دیگری نیز برای آن متصوّر است؛ چراکه:
هر که کارَد قصد گندم باشدش
کاه خود اندر تَبَع میآیدش
از ملموسترین تَبَعات این نوع نگرش و عمل درباره دیاسپورای ایرانی، نیل به نتایجی سیاسی، اجتماعی و حرکت در راستای ایجاد زمینهای برای درک متقابل میان اپوزیسیون خوشخیم و عاقل خارج و جریانهای متنوع سیاسی داخل کشور، میباشد. ارتباط و تعامل هدفمند نیروهای سیاسی داخل و خارج، یک بازی دوسر بُرد است که هم دیاسپورای ایرانیِ سیاست ورز را از زندان ذهن گرایی و آرزو اندیشی به درمی آورد و هم کنشگران سیاسی داخل را که غالباً خود گفته اند و خود شنیده اند و گمان برده اند عجب مرد و زن هنرمندند! به سطح دیگری از آگاهی جمعی و افق فراخ تری از نگرش فردی رهنمون می شود و درمجموع برای هردوطرف، رهاییبخش است و موجب فراغت خاطر حاکمیّت و نهادهای امنیّتی نظام.
***
اینک که دکتر مسعود پزشکیان، به کمک «ابر و باد و مِه!» بر صریر دولت نشسته است و داعیۀ «وفاق ملّی» بر زبان و اندیشۀ «اصلاحات ساختاری» در دل دارد و ظاهراً ملتزم به الزامات دولت مدرن است، مقتضی برای اجرای این طرح، موجود و مانع بر سر راه آن مفقود است؛ این گوی و این میدان و این دولت مسعود پزشکیان!
به دلایل بسیار که ذکرش از حوصله این مقال خارج است، اصلاحات پایدار و بنیادین و دولت سازی مدرن در داخل، بدون تعامل با ایرانیان وطن دوست خارج، هرچند منتقد و معترض وضع موجود، همواره ابتر و ناقص خواهدماند و به غایت قصوای خود نخواهد رسید. دانش و کارشناسی معطل مانده دیاسپورای نیرومند و فربه ایرانی، در راهی که دولت چهاردهم مدعی راهوری آن است، قطعاً مفید فایده خواهدبود و ایران عزیز را در میان مدت وارد جامعه جهانی خواهدنمود که مهم ترین مشخّصۀ آن علم باوری در عمل و رواداری در نظر و انسان محوری در فرایند توسعه و ایدئولوژی زدایی از ماموریت های دولت است.
خروج مسالمت آمیز از بحران فعلی ایران که معلول شکاف عظیم میان دولت و ملّت است، در گرو استفاده از فرصتهای اندکِ باقی مانده و اجرای اصلاحات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی کنترل شده، با اتکاء به سه ضلع دولت، ملت و دیاسپورا می باشد. از این روست که برخی برآنند که دولت پزشکیان، آخرین فرصت برای عبور کم هزینه از اَبرچالش های جمهوری اسلامی ایران است. آیا این پزشک معالج و جرّاح قلب، از مأموریتی که تاریخ بر دوش او نهاده، آگاه است؟ اللهُ اَعلَم!
#مسعود_پزشکیان
#دیاسپورای_ایرانی
#دولت_وفاق_ملی
#دولت_مدرن
https://t.me/siaasatnegaar
Telegram
سیاست نگار
و قطار سیاست که چه خالی می رفت!
زاویه مانندی برای جستارهای سیاسی حسن اکبری بیرق و دیگران
زاویه مانندی برای جستارهای سیاسی حسن اکبری بیرق و دیگران
Forwarded from جامعه مدنی
🔻 پزشکیان و نظریه دولت چهاردهم
✍ علی ربیعی
"قسمت اول"
با توجه به مداقه گفتمانی دکتر پزشکیان و حضورم در اتاق فکر انتخاباتی چهاردهمین دوره ریاستجمهوری و همچنین شورای راهبری به یک برداشت تحلیلی از نظریه دولت چهاردهم رسیدم که قصد دارم در این یادداشت با توجه به نقدها و مباحث پیرامون چگونگی انتخاب وزرا و تشکیل دولت چهاردهم، به آن بپردازم.
۱ـ من معتقدم بدون نظریه در نظامهای سیاسی، دولتها و حتی دستگاههای اجرایی، امکان تدوین استراتژی مناسب و برنامهریزی موثر وجود نداشته و پس از مدتی به مثابه ماشینی بدون هدف، مسیرهای طولانی پیموده میشود که نتیجهای جز خستگی و فرسودگی ندارد. به عنوان مثال نظریههایی در حوزه سیاست داخلی و خارجی، فرهنگ و جامعه، محیط زیست و... از ضروریات یک حکمرانی معطوف به نتیجه و هدف است.
«بوزان» واضع نظریه «امنیت ملی» معتقد است دولتها به خصوص در جهان سوم، بیش از نیاز به ساختارها و نهادهای کارآمد، نیازمند ایده دولت هستند.
۲- اصولاً در حوزه سیاست داخلی و نسبت بین دولت و جامعه، میتوان سه نظریه برشمرد:
الف) نظریه حاکمیت و دولت قوی همراه با جامعهای راضی از معیشت قابل قبول: بر اساس این نظریه، نیازی به تقویت جامعه نیست. حاکمیت با استفاده از ابزارهای خود، معیشتی قابل قبول فراهم میکند و به این طریق، مردم را از حضور موثر در صحنههای اجتماعی بینیاز میسازد. جناح رقیب، چه در قالب نظریهای مکتوب و چه نانوشته، از این رویکرد پیروی میکند. اما به دلیل بحران کارآمدی، حتی ممکن است در تأمین رضایت معیشتی مردم نیز موفق نباشد.
ب) توانمندسازی جامعه در برابر حاکمیت: این نظریه، بر قویشدن جامعه به منظور گسترش مطالبهگری و فشار از پایین برای به عقبراندن حاکمیت در سیاستهای متعارض تاکید دارد. این نظریه به جامعهای مطالبهگر اما لرزان منجر میشود که با حاکمیت در چالش دائمی است.
ج) توانمندسازی همزمان جامعه و ظرفیتسازی حاکمیت: این نظریه، جامعه را به عنوان شریکی موثر در کنار حاکمیت در صحنه عمل به رسمیت میشناسد و معتقد است تغییرات و اصلاحات بدون عقبگرد نتیجه تعاملی دائم (هرچند کند و بطئی) بهدست میآید. در این میان، نظامهایی که در یک فرایند تاریخی، مسیر دولت-ملت را طی کردهاند، تلاش دائمی برای ایجاد توازن بین سه ضلع جامعه، دولت و بازار صورت میگیرد (بحران عقلانیت و مشروعیت هابرماس پیرامون نظامهای سرمایهداری ناشی از بههمخوردن این توازن است). اما در ایران، با توجه به ساختار پیشبینی شده قانون اساسی در عمل مفهوم دولت دو معنای اعم و اخص را به وجود آورده و تا حدودی مفهوم حاکمیت و دولت را از هم تفکیک نموده است. لذا در ایران، این توازن باید با اضافه شدن ضلع چهارم یعنی حاکمیت برقرار شود (هرچند که در نظام اقتصادی کشور ما، نقش بازار کمرنگ و کنشگری آن نیز عمدتا ضعیف است).
تجارب تاریخی ایران نشان میدهد که دو نظریه اول هرگز به نتایج مطلوبی دست نیافتهاند. نظریه اول، موجب پیدایش جامعهای ناراضی میشود که کاهش مشارکت در انتخاباتهای ملی یکی از نتایج بارز آن است. نظریه دوم نیز به جز ایجاد شکاف میان حاکمیت و مردم و ایجاد بحرانهای سیاسی و اجتماعی، دستاورد دیگری نداشته است.
🌷اما دکتر پزشکیان با پیروی از نظریه سوم پیروز انتخابات شد. او در جریان انتخابات با چهرهای صادق و راستگو، ابتدا بدون حمایت تشکیلاتی به میدان آمد و سپس گروهها و شخصیتهای مختلف به او پیوستند. پزشکیان با تاکید بر عدم منازعه و ایجاد وفاق و اعتماد میان مردم، دولت و حاکمیت، باور داشت که به جای اختلاف، باید باهمبودگی را تجربه کنیم. با این رویکرد که مبتنی بر نظریه توانمندسازی توامان، در یک اعتمادسازی متقابل بین جامعه و حاکمیت است، به پیروزی دست یافت.
جامعه ایران امروز، چندین شکاف مبتنی بر ارزشها و تفاوتهای سیاسی را تجربه میکند: شکاف بین دولت، حاکمیت و بخش عمدهای از جامعه، شکاف بین قطبها و طیفهای ارزشهای مختلف در جامعه (با تحلیل آرای رای دهندگان در دورههای مختلف به طور مشخص میتوان به سه طیف اشاره کرد: گروه بزرگی از مردم که فارغ از اهداف سیاسی به دنبال تغییر خواهی و زندگی هستند، گروه دیگر در طیفی از طرفداران سنتی تا افراد موسوم به اصولگرایی و گروه دیگر طیفی از فعالان سیاسی- اجتماعی در قالب اصلاحطلبی).
#جامعه_مدنی👇
@jamey_e_madani
✍ علی ربیعی
"قسمت اول"
با توجه به مداقه گفتمانی دکتر پزشکیان و حضورم در اتاق فکر انتخاباتی چهاردهمین دوره ریاستجمهوری و همچنین شورای راهبری به یک برداشت تحلیلی از نظریه دولت چهاردهم رسیدم که قصد دارم در این یادداشت با توجه به نقدها و مباحث پیرامون چگونگی انتخاب وزرا و تشکیل دولت چهاردهم، به آن بپردازم.
۱ـ من معتقدم بدون نظریه در نظامهای سیاسی، دولتها و حتی دستگاههای اجرایی، امکان تدوین استراتژی مناسب و برنامهریزی موثر وجود نداشته و پس از مدتی به مثابه ماشینی بدون هدف، مسیرهای طولانی پیموده میشود که نتیجهای جز خستگی و فرسودگی ندارد. به عنوان مثال نظریههایی در حوزه سیاست داخلی و خارجی، فرهنگ و جامعه، محیط زیست و... از ضروریات یک حکمرانی معطوف به نتیجه و هدف است.
«بوزان» واضع نظریه «امنیت ملی» معتقد است دولتها به خصوص در جهان سوم، بیش از نیاز به ساختارها و نهادهای کارآمد، نیازمند ایده دولت هستند.
۲- اصولاً در حوزه سیاست داخلی و نسبت بین دولت و جامعه، میتوان سه نظریه برشمرد:
الف) نظریه حاکمیت و دولت قوی همراه با جامعهای راضی از معیشت قابل قبول: بر اساس این نظریه، نیازی به تقویت جامعه نیست. حاکمیت با استفاده از ابزارهای خود، معیشتی قابل قبول فراهم میکند و به این طریق، مردم را از حضور موثر در صحنههای اجتماعی بینیاز میسازد. جناح رقیب، چه در قالب نظریهای مکتوب و چه نانوشته، از این رویکرد پیروی میکند. اما به دلیل بحران کارآمدی، حتی ممکن است در تأمین رضایت معیشتی مردم نیز موفق نباشد.
ب) توانمندسازی جامعه در برابر حاکمیت: این نظریه، بر قویشدن جامعه به منظور گسترش مطالبهگری و فشار از پایین برای به عقبراندن حاکمیت در سیاستهای متعارض تاکید دارد. این نظریه به جامعهای مطالبهگر اما لرزان منجر میشود که با حاکمیت در چالش دائمی است.
ج) توانمندسازی همزمان جامعه و ظرفیتسازی حاکمیت: این نظریه، جامعه را به عنوان شریکی موثر در کنار حاکمیت در صحنه عمل به رسمیت میشناسد و معتقد است تغییرات و اصلاحات بدون عقبگرد نتیجه تعاملی دائم (هرچند کند و بطئی) بهدست میآید. در این میان، نظامهایی که در یک فرایند تاریخی، مسیر دولت-ملت را طی کردهاند، تلاش دائمی برای ایجاد توازن بین سه ضلع جامعه، دولت و بازار صورت میگیرد (بحران عقلانیت و مشروعیت هابرماس پیرامون نظامهای سرمایهداری ناشی از بههمخوردن این توازن است). اما در ایران، با توجه به ساختار پیشبینی شده قانون اساسی در عمل مفهوم دولت دو معنای اعم و اخص را به وجود آورده و تا حدودی مفهوم حاکمیت و دولت را از هم تفکیک نموده است. لذا در ایران، این توازن باید با اضافه شدن ضلع چهارم یعنی حاکمیت برقرار شود (هرچند که در نظام اقتصادی کشور ما، نقش بازار کمرنگ و کنشگری آن نیز عمدتا ضعیف است).
تجارب تاریخی ایران نشان میدهد که دو نظریه اول هرگز به نتایج مطلوبی دست نیافتهاند. نظریه اول، موجب پیدایش جامعهای ناراضی میشود که کاهش مشارکت در انتخاباتهای ملی یکی از نتایج بارز آن است. نظریه دوم نیز به جز ایجاد شکاف میان حاکمیت و مردم و ایجاد بحرانهای سیاسی و اجتماعی، دستاورد دیگری نداشته است.
🌷اما دکتر پزشکیان با پیروی از نظریه سوم پیروز انتخابات شد. او در جریان انتخابات با چهرهای صادق و راستگو، ابتدا بدون حمایت تشکیلاتی به میدان آمد و سپس گروهها و شخصیتهای مختلف به او پیوستند. پزشکیان با تاکید بر عدم منازعه و ایجاد وفاق و اعتماد میان مردم، دولت و حاکمیت، باور داشت که به جای اختلاف، باید باهمبودگی را تجربه کنیم. با این رویکرد که مبتنی بر نظریه توانمندسازی توامان، در یک اعتمادسازی متقابل بین جامعه و حاکمیت است، به پیروزی دست یافت.
جامعه ایران امروز، چندین شکاف مبتنی بر ارزشها و تفاوتهای سیاسی را تجربه میکند: شکاف بین دولت، حاکمیت و بخش عمدهای از جامعه، شکاف بین قطبها و طیفهای ارزشهای مختلف در جامعه (با تحلیل آرای رای دهندگان در دورههای مختلف به طور مشخص میتوان به سه طیف اشاره کرد: گروه بزرگی از مردم که فارغ از اهداف سیاسی به دنبال تغییر خواهی و زندگی هستند، گروه دیگر در طیفی از طرفداران سنتی تا افراد موسوم به اصولگرایی و گروه دیگر طیفی از فعالان سیاسی- اجتماعی در قالب اصلاحطلبی).
#جامعه_مدنی👇
@jamey_e_madani
Forwarded from سیاست نگار
🔸مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری ایران در گزارشی با استناد به نتایج یک نظرسنجی ضمن اشاره به مشکلات جدی در بهکارگیری سرمایههای انسانی هشدار داد که جامعه ایران در حال ورود به فاز «مهاجرت تودهوار» است.
🔸این مرکز در گزارشی با عنوان «مدیریت مهاجرت به خارج از کشور» نوشت: اکنون در دوره اوج «میل و تصمیم» به مهاجرت بهویژه بین نیروی کار دارای مهارت و دارای سرمایه هستیم.
🔸گزارش مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری تاریخ ۱۳ مردادماه جاری را دارد، اما روز پنجشنبه، ۲۵ مرداد، مورد توجه رسانهها در داخل کشور قرار گرفته است.
🔸بر اساس این گزارش، جامعه ایران در شرایط خاص مهاجرتی بهسر میبرد و جو روانی سنگینی پیرامون میل به مهاجرت در کشور وجود دارد، به گونهای که نیرویی واقعی و عینی زندگی افراد را تحت تأثیر قرار داده است.
🔸این گزارش میافزاید که میل و تصمیم به مهاجرت در میان اقشار مختلف از جمله در میان کارگران، ورزشکاران، پزشکان، محققان، کارآفرینان، و سرمایهگذاران «تشدید» شده است. / رادیوفردا
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
https://t.me/siaasatnegaar
🔸این مرکز در گزارشی با عنوان «مدیریت مهاجرت به خارج از کشور» نوشت: اکنون در دوره اوج «میل و تصمیم» به مهاجرت بهویژه بین نیروی کار دارای مهارت و دارای سرمایه هستیم.
🔸گزارش مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری تاریخ ۱۳ مردادماه جاری را دارد، اما روز پنجشنبه، ۲۵ مرداد، مورد توجه رسانهها در داخل کشور قرار گرفته است.
🔸بر اساس این گزارش، جامعه ایران در شرایط خاص مهاجرتی بهسر میبرد و جو روانی سنگینی پیرامون میل به مهاجرت در کشور وجود دارد، به گونهای که نیرویی واقعی و عینی زندگی افراد را تحت تأثیر قرار داده است.
🔸این گزارش میافزاید که میل و تصمیم به مهاجرت در میان اقشار مختلف از جمله در میان کارگران، ورزشکاران، پزشکان، محققان، کارآفرینان، و سرمایهگذاران «تشدید» شده است. / رادیوفردا
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
https://t.me/siaasatnegaar
Telegram
سیاست نگار
و قطار سیاست که چه خالی می رفت!
زاویه مانندی برای جستارهای سیاسی حسن اکبری بیرق و دیگران
زاویه مانندی برای جستارهای سیاسی حسن اکبری بیرق و دیگران
Forwarded from کلیدواژه
📺 بحران و آشفتگی در اسرائیل!
🔸 بررسی افزایش شکاف های سیاسی و اجتماعی درون اسرائیل...
🎙مهمان برنامه:
▪️دکتر رامین پرهام، نویسنده و نظریه پرداز سیاسی
📌 لینک برنامه:
https://youtu.be/FHwT2cDkiuE
🔝 @kelidvajeh1400 🔝
🔸 بررسی افزایش شکاف های سیاسی و اجتماعی درون اسرائیل...
🎙مهمان برنامه:
▪️دکتر رامین پرهام، نویسنده و نظریه پرداز سیاسی
📌 لینک برنامه:
https://youtu.be/FHwT2cDkiuE
🔝 @kelidvajeh1400 🔝
سخنی با "فلانکاره" دربار
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات، یادآور میشوم. و پیش از آن، یادآوری دو اصلِ ابتدایی:
- اصلِ اوّل: در زبانهایِ لاتین، "شهریار" (Principe) و "اصل" (Principium) دو واژه و مفهومِ همریشهاند، بدین معنی که، بعنوانِ شناختهشدهترین نمونه، "شهریار" ماکیاول اشارهای است زبانی و مفهومی و معرفتی به پایبندی شهریار به "اصول". یعنی، شهریاری که به اصول پایبند نباشد، شهریاری که بقول ما ایرانیها "بیپرنسیپ" باشد، اصلا برای شهریاری ساخته نشده است. حال نام، تبار و ژِنِ او هرچه و از هرکه باشد.
- اصلِ دوّم: شهریار را، بقولِ ماکیاول، "از اطرافیانش میشناسند." یعنی، میان مشاور و اتاقِ فکر از یک سو، و دربار و درباری، تفاوتها همان است که میان شعار و شعور. نمونه تاریخی شناختهشدهاش، گپی است کوتاه میان لوئی چهاردهم و یکی از درباریان در کاخ وِرسای:
لوئی چهاردهم: ساعت چند است؟
درباری: هر ساعتی که اعلیحضرت میل داشتهباشند.
در تبیینِ تفاوتِ مفهومی میانِ "مشاور" (Counselor) و "درباری" (Courtisan)، یادآور میشوم که چه در زبانِ فرانسوی و چه در انگلیسی، Courtisan را در دو تعریف بکاربردهاند، یکی همانطور که گفتیم در صفتِ "درباری"، و دیگری در تصریفِ "فاحَشَه" (از مصدر عربیِ فحشاء). تمایزِ معنایی میان این دو تعریف، Context-sensitive است! امیدوارم با همین تَک نمونه، تفاوت میانِ "مشاور" و "درباری" را یادگرفتهباشید، که وقتِ من گران است و معضلات بسیار.
قلم بیهوده فرسوده کرده، مرقوم فرمودهاید که، "بعضی ها برای بازی با کارت شاهزاده رضا پهلوی و دستیابی برای موقعیتی، جایگاهی، چهار وجب فضای بیشتر..."
نخست اینکه، دستیابی "برای" غلط است، دستیابی "به" درست.
دوّم اینکه، مخلص برای تعامل با اِلیتهایِ سیاسی، هنری، و رسانهای داخل و خارج، نیازی به شاهزاده نداشته و ندارد. ماجرا درست عکسِ آن چیزی است که میفرمائید. بدین معنی که پهلویها، از میانه راه در همان آغاز، هرگز نتوانستند تعاملی سازنده و سالم و بسیار ضروری با اِلیتهایِ ایران برقرارکرده و به آن تداوم ببخشند. میگوئید نه! از ملکالشعرای بهار و از فروغی بپرسید. از محدودیتهای رضا شاه، روحش شاد، که بگذریم، فرزند و نوه آن مرد بزرگ کمترین بهانهای در این زمینه نداشته و ندارند. مشکلِ ایشان فلسفی و معرفتی و شخصیتی بوده و ادامه دارد و اطرافیانِ ایشان تنها بازتابِ عمومیِ این معضلِ قدیمی اند. در نیم قرنِ گذشته، کانونِ تاریخی و گفتمانی و سیاسیِ این مشکل از دربار به بیت منتقل شده و باید برای بازکردنِ راه ایران به توسعه پایدار، آن را از ریشه برکنیم. مشکل چیست؟ توضیح میدهم: Proskynèse واژهای است یونانی که آتنیها برای توصیفِ نوکرمنشیِ کِهترانِ ایرانی دربرابرِ مِهتران بکاربردهاند: تعظیم، زمینبوسی و سجده فرودستان درمقابل فرادستان، عادتی زشت و وحشی (Barbarian) از دیدِ یونانیان که مفاهیمی چون Prosternation یا Prostration در زبانهای یونانی - لاتینی ریشه در آن دارد. جنگجویان اسپارت، بعنوان نمونه شناختهشده تاریخی، هرگز پس از شکست و اسارت، دربرابر خشایارشا سر تعضیم فرونیآوردند. یا در نمونهای دیگر، پارمِنیون، جنگسالار مقدونی و مشاور اسکندر (شاگرد ارسطو)، همواره وی را از پذیرش و پیروی از این عادتِ زشتِ پارسیان برحذر داشته بود و آن را مغایر با آموزههای فلسفیِ ارسطویی و یونانی میدانست.
در جایی دیگر در مرقومات فرمودهاید که "شاهزاده را دعوت به مناظره می کنند... و همان روش های پنجاه و هفتی که دیگر نخ نما شده"!
نخست اینکه، پرسشگری، پاسخگوکردن، و شفافیت (Questioning, Accountability, Transparancy)، در مغربزمین، اساسِ جامعه مدنی و فرهنگِ نقد، کنشِ اجتماعی و پایه حکمرانی کارآمد است. اگر شما، اطرافیان و شاهزاده، با جهانبینیِ خاورمیانهای خود، با این مفاهیم مشکل دارید، مشکل از شما است و نه از دیگران.
دوّم اینکه، اگر منظورتان از "مناظره" همان Contradictory debate است، شاهزاده خود بهتر از شما میداند که از پسِ چنین چالشی برنخواهد آمد و مرد این میدان نیست. ایشان همان "روش پنجاه و هفتی" را دنبال میکند، مانند آقای خمینی پیش از ایشان: پرهیز از هر گونه مناظره و گفتگویِ چالشی.
در جایی دیگر نیز ادعاکردهاید که، "خودشان را می کشند تا به ملاقات شاهزاده بروند و بعد که می بینند تیرشان به خطا رفته ، ادعا می کنند که مشاور و فلانکاره پادشاه بوده و حالا مخالف شدهاند."
نخست اینکه چنین ادعایی، لااقل درمورد من، از پایه و اساس کذب محض است.
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات، یادآور میشوم. و پیش از آن، یادآوری دو اصلِ ابتدایی:
- اصلِ اوّل: در زبانهایِ لاتین، "شهریار" (Principe) و "اصل" (Principium) دو واژه و مفهومِ همریشهاند، بدین معنی که، بعنوانِ شناختهشدهترین نمونه، "شهریار" ماکیاول اشارهای است زبانی و مفهومی و معرفتی به پایبندی شهریار به "اصول". یعنی، شهریاری که به اصول پایبند نباشد، شهریاری که بقول ما ایرانیها "بیپرنسیپ" باشد، اصلا برای شهریاری ساخته نشده است. حال نام، تبار و ژِنِ او هرچه و از هرکه باشد.
- اصلِ دوّم: شهریار را، بقولِ ماکیاول، "از اطرافیانش میشناسند." یعنی، میان مشاور و اتاقِ فکر از یک سو، و دربار و درباری، تفاوتها همان است که میان شعار و شعور. نمونه تاریخی شناختهشدهاش، گپی است کوتاه میان لوئی چهاردهم و یکی از درباریان در کاخ وِرسای:
لوئی چهاردهم: ساعت چند است؟
درباری: هر ساعتی که اعلیحضرت میل داشتهباشند.
در تبیینِ تفاوتِ مفهومی میانِ "مشاور" (Counselor) و "درباری" (Courtisan)، یادآور میشوم که چه در زبانِ فرانسوی و چه در انگلیسی، Courtisan را در دو تعریف بکاربردهاند، یکی همانطور که گفتیم در صفتِ "درباری"، و دیگری در تصریفِ "فاحَشَه" (از مصدر عربیِ فحشاء). تمایزِ معنایی میان این دو تعریف، Context-sensitive است! امیدوارم با همین تَک نمونه، تفاوت میانِ "مشاور" و "درباری" را یادگرفتهباشید، که وقتِ من گران است و معضلات بسیار.
قلم بیهوده فرسوده کرده، مرقوم فرمودهاید که، "بعضی ها برای بازی با کارت شاهزاده رضا پهلوی و دستیابی برای موقعیتی، جایگاهی، چهار وجب فضای بیشتر..."
نخست اینکه، دستیابی "برای" غلط است، دستیابی "به" درست.
دوّم اینکه، مخلص برای تعامل با اِلیتهایِ سیاسی، هنری، و رسانهای داخل و خارج، نیازی به شاهزاده نداشته و ندارد. ماجرا درست عکسِ آن چیزی است که میفرمائید. بدین معنی که پهلویها، از میانه راه در همان آغاز، هرگز نتوانستند تعاملی سازنده و سالم و بسیار ضروری با اِلیتهایِ ایران برقرارکرده و به آن تداوم ببخشند. میگوئید نه! از ملکالشعرای بهار و از فروغی بپرسید. از محدودیتهای رضا شاه، روحش شاد، که بگذریم، فرزند و نوه آن مرد بزرگ کمترین بهانهای در این زمینه نداشته و ندارند. مشکلِ ایشان فلسفی و معرفتی و شخصیتی بوده و ادامه دارد و اطرافیانِ ایشان تنها بازتابِ عمومیِ این معضلِ قدیمی اند. در نیم قرنِ گذشته، کانونِ تاریخی و گفتمانی و سیاسیِ این مشکل از دربار به بیت منتقل شده و باید برای بازکردنِ راه ایران به توسعه پایدار، آن را از ریشه برکنیم. مشکل چیست؟ توضیح میدهم: Proskynèse واژهای است یونانی که آتنیها برای توصیفِ نوکرمنشیِ کِهترانِ ایرانی دربرابرِ مِهتران بکاربردهاند: تعظیم، زمینبوسی و سجده فرودستان درمقابل فرادستان، عادتی زشت و وحشی (Barbarian) از دیدِ یونانیان که مفاهیمی چون Prosternation یا Prostration در زبانهای یونانی - لاتینی ریشه در آن دارد. جنگجویان اسپارت، بعنوان نمونه شناختهشده تاریخی، هرگز پس از شکست و اسارت، دربرابر خشایارشا سر تعضیم فرونیآوردند. یا در نمونهای دیگر، پارمِنیون، جنگسالار مقدونی و مشاور اسکندر (شاگرد ارسطو)، همواره وی را از پذیرش و پیروی از این عادتِ زشتِ پارسیان برحذر داشته بود و آن را مغایر با آموزههای فلسفیِ ارسطویی و یونانی میدانست.
در جایی دیگر در مرقومات فرمودهاید که "شاهزاده را دعوت به مناظره می کنند... و همان روش های پنجاه و هفتی که دیگر نخ نما شده"!
نخست اینکه، پرسشگری، پاسخگوکردن، و شفافیت (Questioning, Accountability, Transparancy)، در مغربزمین، اساسِ جامعه مدنی و فرهنگِ نقد، کنشِ اجتماعی و پایه حکمرانی کارآمد است. اگر شما، اطرافیان و شاهزاده، با جهانبینیِ خاورمیانهای خود، با این مفاهیم مشکل دارید، مشکل از شما است و نه از دیگران.
دوّم اینکه، اگر منظورتان از "مناظره" همان Contradictory debate است، شاهزاده خود بهتر از شما میداند که از پسِ چنین چالشی برنخواهد آمد و مرد این میدان نیست. ایشان همان "روش پنجاه و هفتی" را دنبال میکند، مانند آقای خمینی پیش از ایشان: پرهیز از هر گونه مناظره و گفتگویِ چالشی.
در جایی دیگر نیز ادعاکردهاید که، "خودشان را می کشند تا به ملاقات شاهزاده بروند و بعد که می بینند تیرشان به خطا رفته ، ادعا می کنند که مشاور و فلانکاره پادشاه بوده و حالا مخالف شدهاند."
نخست اینکه چنین ادعایی، لااقل درمورد من، از پایه و اساس کذب محض است.
X (formerly Twitter)
Ramin Parham (@ParhamRamin) on X
سخنی با "فلانکاره" دربار
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
و اتفاقا قضیه درست عکسِ آن چیزی است که مدعیاش شدهاید: در طولِ سالها، این شخصِ ایشان بوده که یا مستقیما تماس گرفتهاند و یا خواهان تماسگرفتنِ من با خودشان شدهاند. آخرین بار، تاجاییکه بخاطر دارم، درارتباط با مشروطه نوین بود... که به گفتگویی سهساعته (و ضبط شده) میان ایشان و من انجامید، بهدرخواست مستقیم و صریح خود ایشان، و فایلش به واشنگتن ارسال شد... و پس از یک سکوت سهماهه به پیمان نوین تغیر نام و ماهیت داد! با "دستآوردهایی" که میدانیم!
دوّم اینکه گفتهاید "مشاور و فلانکاره پادشاه"!!
پرسش: فلانکاره یعنی چی؟ ایشان پادشاه کدام اقلیم اند؟
و حال که حضرتعالی گویا فلانکاره ایشان شدهاید، لطف فرموده، شرفیاب شده، پرسشهای زیر را در حضور همایونی قرائت کرده، پاسخهای اعلیحضرت را با عموم اذهانِ ایرانیان بهاشتراک بگذارید:
- کارزارِ "من وکالت میدهم" را بهخاطر دارید؟ بهکجا رسید؟ "خیابان دستِ شماست، نگهش دارید" را چطور؟ یادتان هست؟
- فراخوانتان به "اعتصاباتِ سراسری" را بهیاد دارید؟ "صندوقِ کمکهایِ مالی" را چطور؟
- آیا بهیاد دارید که قرار بود "کشتیِ انقلابِ دلاورانه ملت" را "به ساحل" برسانید؟ به ساحل رسیدید؟ یا هنوز مشغولِ دریانوردی هستید؟
- "کارگر و کارمند و بازنشسته و دانشجو و دانشگاهی و نظامی و نویسنده و هنرمند و ... میلیونها ایرانیِ دغدغهمند" که قراربود در سالگرد مهسا و با فراخوانِ شما، "موج نوینی از انقلابِ ملی" را کلید بزنند را بهخاطر دارید؟ موج چه شد؟
- بهخاطر دارید این گوشزدِ خیرخواهانه را که موجسواری، توهین به شعور موج است؟
- بهیاد دارید که قرار بود "هر خانه، هر کوچه، هر خیابان، هر محله، هر روستا، هر شهر، هر استان [و] تمام ایران" با فراخوانِ شما و پوششِ گستردهیِ رسانهایِ آن، "به محل سازماندهی و مرکز مبارزه برای بهزیرکشیدن رژیم ضحاک" بدل بشود؟ آیا بهخاطر دارید که 48 ساعت پس از این فراخوان، در سالروز زندهیاد مهسا، از "حضور گسترده و کمنظیری" قدردانی کردید که در هیچکجا بوقوع نپیوسته بود؟ درهیچکجا!
- آیا بهخاطر میآورید که درکنارِ تکرارِ مکرّرِ واژهیِ دموکراسی، در تریبونهایِ متعددِ جهانی، همواره از اعمالِ تحریمهایِ حداکثری علیه کشورتان سخن گفتهاید؟ آیا میدانید که "حمایتِ حداکثری از مردم، بدونِ سازماندهی، وعدهای است توخالی؟ آیا میدانید که میانِ شعار و شعور، تفاوتها جدّی است؟
- آیا در علوم سیاسی این اصل ساده و مفهوم پایه را آموختهاید که دموکراسی را با فقر نمیسازند؟
- آیا در علوم سیاسی این درسِ ابتدایی را یادگرفتهاید که دموکراسی را با اقتصاد، معیشت، طبقه متوسط و با جامعه مدنی میسازند، نه با جامعهای که تمام ارکانِ آن با "فشار حداکثری" موردحمایتِ شما نابود شده؟
- آیا میدانید که "فشار حداکثری" موردِحمایتِ شما، فقرِ حداکثریِ مردم و فسادِ حداکثری و "جاافتاده و مافیاییِ" کاسبانِ تحریم و آقازادهها را موجب شده؟ آیا میدانید که "فساد جاافتاده مافیایی"، برخلافِ آنچه ادعا کردهاید، "بهمحض اینکه این رژیم برود"، کنار گذاشته نخواهد شد، چون چنین چیزی اصلاً ممکن نیست؟ آیا میدانید که "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" به زمان نیاز دارد؟ آیا میدانید که کشوری توسعهیافته، اروپایی، و صنعتی مانند ایتالیا هم در "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" ناتوان بوده؟
- آیا میدانید که "وعدههایِ توخالی" در سیاست، مرگِ سیاسیِ وعدهدهنده را درپی دارد؟
- آیا بهخاطر داريد که یکسالی پیش از اکتبر خونین 2023، از هر تریبونی که دراختیار داشتید، نهادی چندصدهزارنفره از نیروهایِ مسلح کشور را تروریست خواندید؟
- آیا به عواقبِ چنین اقدامی فکر کرده بودید؟
- "چشمِ اختاپوس" را بهیاد دارید؟ "سرِ اختاپوس" را چطور؟
- آیا حضرتعالی در علومِ سیاسی این اصلِ اولیه را آموختهاید که اندیشیدن یعنی اندیشهکردن در پیامدها، در عواقبِ یک ایده، و نهتنها در خودِ آن ایده در خلاء و در انتزاع و در انقطاع از واقعیت. آیا به عواقبِ نطقهایِ مکرّر و لبریز از خطاهایِ سیاسیِ آشکارِ خود، اندیشیدهاید؟
- بعنوان نمونه، آیا پیش از جنگِ غزّه و در جریانِ این جنگ، به پیامدها و عواقبِ سخنانتان و همراهی و همزبانی با مذهبیترین و آخرالزمانیترین دولتِ تاریخِ اسرائیل، اندیشیده بودید؟
بانو مهاجر،
روزی روزگاری، در جایی، آقازادهای از اشرافیتِ فرانسه، چهرهای شناختهشده درمیانِ چاکرانِ خانهزاد و درباریانِ لوئی، به وُلتر، فیلسوف و نمایشنامهنویسِ شهیر، برخورده، با طعنهای ناشیانه به نام او، تبارِ نویسنده بزرگِ قرنِ هجدهم را بهسخره میگیرد. وُلتر در پاسخ به زباندرازیِ آقازاده اشرافی و درباری، پاسخ میدهد: "حضرتعالی آخرین نام از تبار خود هستید. من، نخستین نام از نامِ خودم."
بانو مهاجر،
دوّم اینکه گفتهاید "مشاور و فلانکاره پادشاه"!!
پرسش: فلانکاره یعنی چی؟ ایشان پادشاه کدام اقلیم اند؟
و حال که حضرتعالی گویا فلانکاره ایشان شدهاید، لطف فرموده، شرفیاب شده، پرسشهای زیر را در حضور همایونی قرائت کرده، پاسخهای اعلیحضرت را با عموم اذهانِ ایرانیان بهاشتراک بگذارید:
- کارزارِ "من وکالت میدهم" را بهخاطر دارید؟ بهکجا رسید؟ "خیابان دستِ شماست، نگهش دارید" را چطور؟ یادتان هست؟
- فراخوانتان به "اعتصاباتِ سراسری" را بهیاد دارید؟ "صندوقِ کمکهایِ مالی" را چطور؟
- آیا بهیاد دارید که قرار بود "کشتیِ انقلابِ دلاورانه ملت" را "به ساحل" برسانید؟ به ساحل رسیدید؟ یا هنوز مشغولِ دریانوردی هستید؟
- "کارگر و کارمند و بازنشسته و دانشجو و دانشگاهی و نظامی و نویسنده و هنرمند و ... میلیونها ایرانیِ دغدغهمند" که قراربود در سالگرد مهسا و با فراخوانِ شما، "موج نوینی از انقلابِ ملی" را کلید بزنند را بهخاطر دارید؟ موج چه شد؟
- بهخاطر دارید این گوشزدِ خیرخواهانه را که موجسواری، توهین به شعور موج است؟
- بهیاد دارید که قرار بود "هر خانه، هر کوچه، هر خیابان، هر محله، هر روستا، هر شهر، هر استان [و] تمام ایران" با فراخوانِ شما و پوششِ گستردهیِ رسانهایِ آن، "به محل سازماندهی و مرکز مبارزه برای بهزیرکشیدن رژیم ضحاک" بدل بشود؟ آیا بهخاطر دارید که 48 ساعت پس از این فراخوان، در سالروز زندهیاد مهسا، از "حضور گسترده و کمنظیری" قدردانی کردید که در هیچکجا بوقوع نپیوسته بود؟ درهیچکجا!
- آیا بهخاطر میآورید که درکنارِ تکرارِ مکرّرِ واژهیِ دموکراسی، در تریبونهایِ متعددِ جهانی، همواره از اعمالِ تحریمهایِ حداکثری علیه کشورتان سخن گفتهاید؟ آیا میدانید که "حمایتِ حداکثری از مردم، بدونِ سازماندهی، وعدهای است توخالی؟ آیا میدانید که میانِ شعار و شعور، تفاوتها جدّی است؟
- آیا در علوم سیاسی این اصل ساده و مفهوم پایه را آموختهاید که دموکراسی را با فقر نمیسازند؟
- آیا در علوم سیاسی این درسِ ابتدایی را یادگرفتهاید که دموکراسی را با اقتصاد، معیشت، طبقه متوسط و با جامعه مدنی میسازند، نه با جامعهای که تمام ارکانِ آن با "فشار حداکثری" موردحمایتِ شما نابود شده؟
- آیا میدانید که "فشار حداکثری" موردِحمایتِ شما، فقرِ حداکثریِ مردم و فسادِ حداکثری و "جاافتاده و مافیاییِ" کاسبانِ تحریم و آقازادهها را موجب شده؟ آیا میدانید که "فساد جاافتاده مافیایی"، برخلافِ آنچه ادعا کردهاید، "بهمحض اینکه این رژیم برود"، کنار گذاشته نخواهد شد، چون چنین چیزی اصلاً ممکن نیست؟ آیا میدانید که "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" به زمان نیاز دارد؟ آیا میدانید که کشوری توسعهیافته، اروپایی، و صنعتی مانند ایتالیا هم در "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" ناتوان بوده؟
- آیا میدانید که "وعدههایِ توخالی" در سیاست، مرگِ سیاسیِ وعدهدهنده را درپی دارد؟
- آیا بهخاطر داريد که یکسالی پیش از اکتبر خونین 2023، از هر تریبونی که دراختیار داشتید، نهادی چندصدهزارنفره از نیروهایِ مسلح کشور را تروریست خواندید؟
- آیا به عواقبِ چنین اقدامی فکر کرده بودید؟
- "چشمِ اختاپوس" را بهیاد دارید؟ "سرِ اختاپوس" را چطور؟
- آیا حضرتعالی در علومِ سیاسی این اصلِ اولیه را آموختهاید که اندیشیدن یعنی اندیشهکردن در پیامدها، در عواقبِ یک ایده، و نهتنها در خودِ آن ایده در خلاء و در انتزاع و در انقطاع از واقعیت. آیا به عواقبِ نطقهایِ مکرّر و لبریز از خطاهایِ سیاسیِ آشکارِ خود، اندیشیدهاید؟
- بعنوان نمونه، آیا پیش از جنگِ غزّه و در جریانِ این جنگ، به پیامدها و عواقبِ سخنانتان و همراهی و همزبانی با مذهبیترین و آخرالزمانیترین دولتِ تاریخِ اسرائیل، اندیشیده بودید؟
بانو مهاجر،
روزی روزگاری، در جایی، آقازادهای از اشرافیتِ فرانسه، چهرهای شناختهشده درمیانِ چاکرانِ خانهزاد و درباریانِ لوئی، به وُلتر، فیلسوف و نمایشنامهنویسِ شهیر، برخورده، با طعنهای ناشیانه به نام او، تبارِ نویسنده بزرگِ قرنِ هجدهم را بهسخره میگیرد. وُلتر در پاسخ به زباندرازیِ آقازاده اشرافی و درباری، پاسخ میدهد: "حضرتعالی آخرین نام از تبار خود هستید. من، نخستین نام از نامِ خودم."
بانو مهاجر،
X (formerly Twitter)
Ramin Parham (@ParhamRamin) on X
سخنی با "فلانکاره" دربار
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
تاجایی که به نامِ من در مرقومات مربوط میشود، یکبار و برای همیشه بهخاطر بسپارید که من، رامین پرهام، دومین نام از نام و از تبار خود هستم؛ شاهزاده، آخرین نام از تبار پهلوی.
بانو مهاجر،
ما، یعنی من و همفکرانم، مهر، عشق، معنویت، جوانمردی و میهندوستی را از ایران و از ایرانی آموختهایم. از نوجوان و از جوانِ بسیجی و سپاهی و از دلاورانِ ارتشی که جانِ خود را برای حفظ این آب و خاک دادند و رفتند، تا ما بمانیم.
ما، یعنی من و همفکرانم، فلسفه را امّا از مغربزمین آموختهایم، از آتِن. ما دیسیپلین را از آلمان، لیبرالیسمِ فلسفی را از انگلستان، نثرِ سیاست را از ماکیاول، زبان و سخنوری را از فرانسه، و اخلاقِ کاری (Ethics) و گشودنِ مرزهایِ نوین را از فرهنگ و از اساتیدِ خود در آمریکا آموختهایم.
در پایان، پس از قرائتِ پرسشهایِ ارائهشده، این پند را نیز از طرفِ من به ایشان منتقل کنید. سپاسگزار شما خواهم بود...
... بازنشستگیِ قابلانتظارِ شما، شاهزاده گرامی، در سواحلِ خوشآبوهوایِ کالیفرنیا، فرصتی خواهدبود برای تأملِ بیشتر در این آموزه دیگر ماکیاول که "این القاب نیستند که برای انسان افتخار میآورند. این انسان است که برای القاب افتخار میآفریند."
با احترام،
رامین پرهام
پ. ن. بانو مهاجر، یادتان نرود آنچه را که یکبار تذکّر دادم: وقتِ من گران است و معضلات بسیار. از مَراحم بیبهرهاید. مُزاحم نشوید!
https://x.com/parhamramin/status/1830303977147113971?s=46&t=yuM9I_RKLu31HX_IcMwl8w
بانو مهاجر،
ما، یعنی من و همفکرانم، مهر، عشق، معنویت، جوانمردی و میهندوستی را از ایران و از ایرانی آموختهایم. از نوجوان و از جوانِ بسیجی و سپاهی و از دلاورانِ ارتشی که جانِ خود را برای حفظ این آب و خاک دادند و رفتند، تا ما بمانیم.
ما، یعنی من و همفکرانم، فلسفه را امّا از مغربزمین آموختهایم، از آتِن. ما دیسیپلین را از آلمان، لیبرالیسمِ فلسفی را از انگلستان، نثرِ سیاست را از ماکیاول، زبان و سخنوری را از فرانسه، و اخلاقِ کاری (Ethics) و گشودنِ مرزهایِ نوین را از فرهنگ و از اساتیدِ خود در آمریکا آموختهایم.
در پایان، پس از قرائتِ پرسشهایِ ارائهشده، این پند را نیز از طرفِ من به ایشان منتقل کنید. سپاسگزار شما خواهم بود...
... بازنشستگیِ قابلانتظارِ شما، شاهزاده گرامی، در سواحلِ خوشآبوهوایِ کالیفرنیا، فرصتی خواهدبود برای تأملِ بیشتر در این آموزه دیگر ماکیاول که "این القاب نیستند که برای انسان افتخار میآورند. این انسان است که برای القاب افتخار میآفریند."
با احترام،
رامین پرهام
پ. ن. بانو مهاجر، یادتان نرود آنچه را که یکبار تذکّر دادم: وقتِ من گران است و معضلات بسیار. از مَراحم بیبهرهاید. مُزاحم نشوید!
https://x.com/parhamramin/status/1830303977147113971?s=46&t=yuM9I_RKLu31HX_IcMwl8w
X (formerly Twitter)
Ramin Parham (@ParhamRamin) on X
سخنی با "فلانکاره" دربار
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات،…
سخنی با "فلانکاره" دربار
(در پاسخ به فریبا داوودی مهاجر)
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات، یادآور میشوم. و پیش از آن، یادآوری دو اصلِ ابتدایی:
- اصلِ اوّل: در زبانهایِ لاتین، "شهریار" (Principe) و "اصل" (Principium) دو واژه و مفهومِ همریشهاند، بدین معنی که، بعنوانِ شناختهشدهترین نمونه، "شهریار" ماکیاول اشارهای است زبانی و مفهومی و معرفتی به پایبندی شهریار به "اصول". یعنی، شهریاری که به اصول پایبند نباشد، شهریاری که بقول ما ایرانیها "بیپرنسیپ" باشد، اصلا برای شهریاری ساخته نشده است. حال نام، تبار و ژِنِ او هرچه و از هرکه باشد.
- اصلِ دوّم: شهریار را، بقولِ ماکیاول، "از اطرافیانش میشناسند." یعنی، میان مشاور و اتاقِ فکر از یک سو، و دربار و درباری، تفاوتها همان است که میان شعار و شعور. نمونه تاریخی شناختهشدهاش، گپی است کوتاه میان لوئی چهاردهم و یکی از درباریان در کاخ وِرسای:
لوئی چهاردهم: ساعت چند است؟
درباری: هر ساعتی که اعلیحضرت میل داشتهباشند.
در تبیینِ تفاوتِ مفهومی میانِ "مشاور" (Counselor) و "درباری" (Courtisan)، یادآور میشوم که چه در زبانِ فرانسوی و چه در انگلیسی، Courtisan را در دو تعریف بکاربردهاند، یکی همانطور که گفتیم در صفتِ "درباری"، و دیگری در تصریفِ "فاحَشَه" (از مصدر عربیِ فحشاء). تمایزِ معنایی میان این دو تعریف، Context-sensitive است! امیدوارم با همین تَک نمونه، تفاوت میانِ "مشاور" و "درباری" را یادگرفتهباشید، که وقتِ من گران است و معضلات بسیار.
قلم بیهوده فرسوده کرده، مرقوم فرمودهاید که، "بعضی ها برای بازی با کارت شاهزاده رضا پهلوی و دستیابی برای موقعیتی، جایگاهی، چهار وجب فضای بیشتر..."
نخست اینکه، دستیابی "برای" غلط است، دستیابی "به" درست.
دوّم اینکه، مخلص برای تعامل با اِلیتهایِ سیاسی، هنری، و رسانهای داخل و خارج، نیازی به شاهزاده نداشته و ندارد. ماجرا درست عکسِ آن چیزی است که میفرمائید. بدین معنی که پهلویها، از میانه راه در همان آغاز، هرگز نتوانستند تعاملی سازنده و سالم و بسیار ضروری با اِلیتهایِ ایران برقرارکرده و به آن تداوم ببخشند. میگوئید نه! از ملکالشعرای بهار و از فروغی بپرسید. از محدودیتهای رضا شاه، روحش شاد، که بگذریم، فرزند و نوه آن مرد بزرگ کمترین بهانهای در این زمینه نداشته و ندارند. مشکلِ ایشان فلسفی و معرفتی و شخصیتی بوده و ادامه دارد و اطرافیانِ ایشان تنها بازتابِ عمومیِ این معضلِ قدیمی اند. در نیم قرنِ گذشته، کانونِ تاریخی و گفتمانی و سیاسیِ این مشکل از دربار به بیت منتقل شده و باید برای بازکردنِ راه ایران به توسعه پایدار، آن را از ریشه برکنیم. مشکل چیست؟ توضیح میدهم: Proskynèse واژهای است یونانی که آتنیها برای توصیفِ نوکرمنشیِ کِهترانِ ایرانی دربرابرِ مِهتران بکاربردهاند: تعظیم، زمینبوسی و سجده فرودستان درمقابل فرادستان، عادتی زشت و وحشی (Barbarian) از دیدِ یونانیان که مفاهیمی چون Prosternation یا Prostration در زبانهای یونانی - لاتینی ریشه در آن دارد. جنگجویان اسپارت، بعنوان نمونه شناختهشده تاریخی، هرگز پس از شکست و اسارت، دربرابر خشایارشا سر تعضیم فرونیآوردند. یا در نمونهای دیگر، پارمِنیون، جنگسالار مقدونی و مشاور اسکندر (شاگرد ارسطو)، همواره وی را از پذیرش و پیروی از این عادتِ زشتِ پارسیان برحذر داشته بود و آن را مغایر با آموزههای فلسفیِ ارسطویی و یونانی میدانست.
در جایی دیگر در مرقومات فرمودهاید که "شاهزاده را دعوت به مناظره می کنند... و همان روش های پنجاه و هفتی که دیگر نخ نما شده"!
نخست اینکه، پرسشگری، پاسخگوکردن، و شفافیت (Questioning, Accountability, Transparancy)، در مغربزمین، اساسِ جامعه مدنی و فرهنگِ نقد، کنشِ اجتماعی و پایه حکمرانی کارآمد است. اگر شما، اطرافیان و شاهزاده، با جهانبینیِ خاورمیانهای خود، با این مفاهیم مشکل دارید، مشکل از شما است و نه از دیگران.
دوّم اینکه، اگر منظورتان از "مناظره" همان Contradictory debate است، شاهزاده خود بهتر از شما میداند که از پسِ چنین چالشی برنخواهد آمد و مرد این میدان نیست. ایشان همان "روش پنجاه و هفتی" را دنبال میکند، مانند آقای خمینی پیش از ایشان: پرهیز از هر گونه مناظره و گفتگویِ چالشی.
در جایی دیگر نیز ادعاکردهاید که، "خودشان را می کشند تا به ملاقات شاهزاده بروند و بعد که می بینند تیرشان به خطا رفته ، ادعا می کنند که مشاور و فلانکاره پادشاه بوده و حالا مخالف شدهاند."
(در پاسخ به فریبا داوودی مهاجر)
بانو مهاجر،
با سلام،
آیا میدانید که میان شعار و شعور، تفاوت بسیار است و بسیار جدّی؟
از صرف و نحو انشاء حضرتعالی که اندکی بگذریم، ورنه کار بیش از حدّ بهدرازا میکشد، نکاتی چند را دراینجا و هر بار با نقلقولِ مستقیم از مرقومات، یادآور میشوم. و پیش از آن، یادآوری دو اصلِ ابتدایی:
- اصلِ اوّل: در زبانهایِ لاتین، "شهریار" (Principe) و "اصل" (Principium) دو واژه و مفهومِ همریشهاند، بدین معنی که، بعنوانِ شناختهشدهترین نمونه، "شهریار" ماکیاول اشارهای است زبانی و مفهومی و معرفتی به پایبندی شهریار به "اصول". یعنی، شهریاری که به اصول پایبند نباشد، شهریاری که بقول ما ایرانیها "بیپرنسیپ" باشد، اصلا برای شهریاری ساخته نشده است. حال نام، تبار و ژِنِ او هرچه و از هرکه باشد.
- اصلِ دوّم: شهریار را، بقولِ ماکیاول، "از اطرافیانش میشناسند." یعنی، میان مشاور و اتاقِ فکر از یک سو، و دربار و درباری، تفاوتها همان است که میان شعار و شعور. نمونه تاریخی شناختهشدهاش، گپی است کوتاه میان لوئی چهاردهم و یکی از درباریان در کاخ وِرسای:
لوئی چهاردهم: ساعت چند است؟
درباری: هر ساعتی که اعلیحضرت میل داشتهباشند.
در تبیینِ تفاوتِ مفهومی میانِ "مشاور" (Counselor) و "درباری" (Courtisan)، یادآور میشوم که چه در زبانِ فرانسوی و چه در انگلیسی، Courtisan را در دو تعریف بکاربردهاند، یکی همانطور که گفتیم در صفتِ "درباری"، و دیگری در تصریفِ "فاحَشَه" (از مصدر عربیِ فحشاء). تمایزِ معنایی میان این دو تعریف، Context-sensitive است! امیدوارم با همین تَک نمونه، تفاوت میانِ "مشاور" و "درباری" را یادگرفتهباشید، که وقتِ من گران است و معضلات بسیار.
قلم بیهوده فرسوده کرده، مرقوم فرمودهاید که، "بعضی ها برای بازی با کارت شاهزاده رضا پهلوی و دستیابی برای موقعیتی، جایگاهی، چهار وجب فضای بیشتر..."
نخست اینکه، دستیابی "برای" غلط است، دستیابی "به" درست.
دوّم اینکه، مخلص برای تعامل با اِلیتهایِ سیاسی، هنری، و رسانهای داخل و خارج، نیازی به شاهزاده نداشته و ندارد. ماجرا درست عکسِ آن چیزی است که میفرمائید. بدین معنی که پهلویها، از میانه راه در همان آغاز، هرگز نتوانستند تعاملی سازنده و سالم و بسیار ضروری با اِلیتهایِ ایران برقرارکرده و به آن تداوم ببخشند. میگوئید نه! از ملکالشعرای بهار و از فروغی بپرسید. از محدودیتهای رضا شاه، روحش شاد، که بگذریم، فرزند و نوه آن مرد بزرگ کمترین بهانهای در این زمینه نداشته و ندارند. مشکلِ ایشان فلسفی و معرفتی و شخصیتی بوده و ادامه دارد و اطرافیانِ ایشان تنها بازتابِ عمومیِ این معضلِ قدیمی اند. در نیم قرنِ گذشته، کانونِ تاریخی و گفتمانی و سیاسیِ این مشکل از دربار به بیت منتقل شده و باید برای بازکردنِ راه ایران به توسعه پایدار، آن را از ریشه برکنیم. مشکل چیست؟ توضیح میدهم: Proskynèse واژهای است یونانی که آتنیها برای توصیفِ نوکرمنشیِ کِهترانِ ایرانی دربرابرِ مِهتران بکاربردهاند: تعظیم، زمینبوسی و سجده فرودستان درمقابل فرادستان، عادتی زشت و وحشی (Barbarian) از دیدِ یونانیان که مفاهیمی چون Prosternation یا Prostration در زبانهای یونانی - لاتینی ریشه در آن دارد. جنگجویان اسپارت، بعنوان نمونه شناختهشده تاریخی، هرگز پس از شکست و اسارت، دربرابر خشایارشا سر تعضیم فرونیآوردند. یا در نمونهای دیگر، پارمِنیون، جنگسالار مقدونی و مشاور اسکندر (شاگرد ارسطو)، همواره وی را از پذیرش و پیروی از این عادتِ زشتِ پارسیان برحذر داشته بود و آن را مغایر با آموزههای فلسفیِ ارسطویی و یونانی میدانست.
در جایی دیگر در مرقومات فرمودهاید که "شاهزاده را دعوت به مناظره می کنند... و همان روش های پنجاه و هفتی که دیگر نخ نما شده"!
نخست اینکه، پرسشگری، پاسخگوکردن، و شفافیت (Questioning, Accountability, Transparancy)، در مغربزمین، اساسِ جامعه مدنی و فرهنگِ نقد، کنشِ اجتماعی و پایه حکمرانی کارآمد است. اگر شما، اطرافیان و شاهزاده، با جهانبینیِ خاورمیانهای خود، با این مفاهیم مشکل دارید، مشکل از شما است و نه از دیگران.
دوّم اینکه، اگر منظورتان از "مناظره" همان Contradictory debate است، شاهزاده خود بهتر از شما میداند که از پسِ چنین چالشی برنخواهد آمد و مرد این میدان نیست. ایشان همان "روش پنجاه و هفتی" را دنبال میکند، مانند آقای خمینی پیش از ایشان: پرهیز از هر گونه مناظره و گفتگویِ چالشی.
در جایی دیگر نیز ادعاکردهاید که، "خودشان را می کشند تا به ملاقات شاهزاده بروند و بعد که می بینند تیرشان به خطا رفته ، ادعا می کنند که مشاور و فلانکاره پادشاه بوده و حالا مخالف شدهاند."
نخست اینکه چنین ادعایی، لااقل درمورد من، از پایه و اساس کذب محض است. و اتفاقا قضیه درست عکسِ آن چیزی است که مدعیاش شدهاید: در طولِ سالها، این شخصِ ایشان بوده که یا مستقیما تماس گرفتهاند و یا خواهان تماسگرفتنِ من با خودشان شدهاند. آخرین بار، تاجاییکه بخاطر دارم، درارتباط با مشروطه نوین بود... که به گفتگویی سهساعته (و ضبط شده) میان ایشان و من انجامید، بهدرخواست مستقیم و صریح خود ایشان، و فایلش به واشنگتن ارسال شد... و پس از یک سکوت سهماهه به پیمان نوین تغیر نام و ماهیت داد! با "دستآوردهایی" که میدانیم!
دوّم اینکه گفتهاید "مشاور و فلانکاره پادشاه"!!
پرسش: فلانکاره یعنی چی؟ ایشان پادشاه کدام اقلیم اند؟
و حال که حضرتعالی گویا فلانکاره ایشان شدهاید، لطف فرموده، شرفیاب شده، پرسشهای زیر را در حضور همایونی قرائت کرده، پاسخهای اعلیحضرت را با عموم اذهانِ ایرانیان بهاشتراک بگذارید:
- کارزارِ "من وکالت میدهم" را بهخاطر دارید؟ بهکجا رسید؟ "خیابان دستِ شماست، نگهش دارید" را چطور؟ یادتان هست؟
- فراخوانتان به "اعتصاباتِ سراسری" را بهیاد دارید؟ "صندوقِ کمکهایِ مالی" را چطور؟
- آیا بهیاد دارید که قرار بود "کشتیِ انقلابِ دلاورانه ملت" را "به ساحل" برسانید؟ به ساحل رسیدید؟ یا هنوز مشغولِ دریانوردی هستید؟
- "کارگر و کارمند و بازنشسته و دانشجو و دانشگاهی و نظامی و نویسنده و هنرمند و ... میلیونها ایرانیِ دغدغهمند" که قراربود در سالگرد مهسا و با فراخوانِ شما، "موج نوینی از انقلابِ ملی" را کلید بزنند را بهخاطر دارید؟ موج چه شد؟
- بهخاطر دارید این گوشزدِ خیرخواهانه را که موجسواری، توهین به شعور موج است؟
- بهیاد دارید که قرار بود "هر خانه، هر کوچه، هر خیابان، هر محله، هر روستا، هر شهر، هر استان [و] تمام ایران" با فراخوانِ شما و پوششِ گستردهیِ رسانهایِ آن، "به محل سازماندهی و مرکز مبارزه برای بهزیرکشیدن رژیم ضحاک" بدل بشود؟ آیا بهخاطر دارید که 48 ساعت پس از این فراخوان، در سالروز زندهیاد مهسا، از "حضور گسترده و کمنظیری" قدردانی کردید که در هیچکجا بوقوع نپیوسته بود؟ درهیچکجا!
- آیا بهخاطر میآورید که درکنارِ تکرارِ مکرّرِ واژهیِ دموکراسی، در تریبونهایِ متعددِ جهانی، همواره از اعمالِ تحریمهایِ حداکثری علیه کشورتان سخن گفتهاید؟ آیا میدانید که "حمایتِ حداکثری از مردم، بدونِ سازماندهی، وعدهای است توخالی؟ آیا میدانید که میانِ شعار و شعور، تفاوتها جدّی است؟
- آیا در علوم سیاسی این اصل ساده و مفهوم پایه را آموختهاید که دموکراسی را با فقر نمیسازند؟
- آیا در علوم سیاسی این درسِ ابتدایی را یادگرفتهاید که دموکراسی را با اقتصاد، معیشت، طبقه متوسط و با جامعه مدنی میسازند، نه با جامعهای که تمام ارکانِ آن با "فشار حداکثری" موردحمایتِ شما نابود شده؟
- آیا میدانید که "فشار حداکثری" موردِحمایتِ شما، فقرِ حداکثریِ مردم و فسادِ حداکثری و "جاافتاده و مافیاییِ" کاسبانِ تحریم و آقازادهها را موجب شده؟ آیا میدانید که "فساد جاافتاده مافیایی"، برخلافِ آنچه ادعا کردهاید، "بهمحض اینکه این رژیم برود"، کنار گذاشته نخواهد شد، چون چنین چیزی اصلاً ممکن نیست؟ آیا میدانید که "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" به زمان نیاز دارد؟ آیا میدانید که کشوری توسعهیافته، اروپایی، و صنعتی مانند ایتالیا هم در "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" ناتوان بوده؟
- آیا میدانید که "وعدههایِ توخالی" در سیاست، مرگِ سیاسیِ وعدهدهنده را درپی دارد؟
- آیا بهخاطر داريد که یکسالی پیش از اکتبر خونین 2023، از هر تریبونی که دراختیار داشتید، نهادی چندصدهزارنفره از نیروهایِ مسلح کشور را تروریست خواندید؟
- آیا به عواقبِ چنین اقدامی فکر کرده بودید؟
- "چشمِ اختاپوس" را بهیاد دارید؟ "سرِ اختاپوس" را چطور؟
- آیا حضرتعالی در علومِ سیاسی این اصلِ اولیه را آموختهاید که اندیشیدن یعنی اندیشهکردن در پیامدها، در عواقبِ یک ایده، و نهتنها در خودِ آن ایده در خلاء و در انتزاع و در انقطاع از واقعیت. آیا به عواقبِ نطقهایِ مکرّر و لبریز از خطاهایِ سیاسیِ آشکارِ خود، اندیشیدهاید؟
- بعنوان نمونه، آیا پیش از جنگِ غزّه و در جریانِ این جنگ، به پیامدها و عواقبِ سخنانتان و همراهی و همزبانی با مذهبیترین و آخرالزمانیترین دولتِ تاریخِ اسرائیل، اندیشیده بودید؟
بانو مهاجر،
روزی روزگاری، در جایی، آقازادهای از اشرافیتِ فرانسه، چهرهای شناختهشده درمیانِ چاکرانِ خانهزاد و درباریانِ لوئی، به وُلتر، فیلسوف و نمایشنامهنویسِ شهیر، برخورده، با طعنهای ناشیانه به نام او، تبارِ نویسنده بزرگِ قرنِ هجدهم را بهسخره میگیرد. وُلتر در پاسخ به زباندرازیِ آقازاده اشرافی و درباری، پاسخ میدهد: "حضرتعالی آخرین نام از تبار خود هستید. من، نخستین نام از نامِ خودم."
بانو مهاجر،
دوّم اینکه گفتهاید "مشاور و فلانکاره پادشاه"!!
پرسش: فلانکاره یعنی چی؟ ایشان پادشاه کدام اقلیم اند؟
و حال که حضرتعالی گویا فلانکاره ایشان شدهاید، لطف فرموده، شرفیاب شده، پرسشهای زیر را در حضور همایونی قرائت کرده، پاسخهای اعلیحضرت را با عموم اذهانِ ایرانیان بهاشتراک بگذارید:
- کارزارِ "من وکالت میدهم" را بهخاطر دارید؟ بهکجا رسید؟ "خیابان دستِ شماست، نگهش دارید" را چطور؟ یادتان هست؟
- فراخوانتان به "اعتصاباتِ سراسری" را بهیاد دارید؟ "صندوقِ کمکهایِ مالی" را چطور؟
- آیا بهیاد دارید که قرار بود "کشتیِ انقلابِ دلاورانه ملت" را "به ساحل" برسانید؟ به ساحل رسیدید؟ یا هنوز مشغولِ دریانوردی هستید؟
- "کارگر و کارمند و بازنشسته و دانشجو و دانشگاهی و نظامی و نویسنده و هنرمند و ... میلیونها ایرانیِ دغدغهمند" که قراربود در سالگرد مهسا و با فراخوانِ شما، "موج نوینی از انقلابِ ملی" را کلید بزنند را بهخاطر دارید؟ موج چه شد؟
- بهخاطر دارید این گوشزدِ خیرخواهانه را که موجسواری، توهین به شعور موج است؟
- بهیاد دارید که قرار بود "هر خانه، هر کوچه، هر خیابان، هر محله، هر روستا، هر شهر، هر استان [و] تمام ایران" با فراخوانِ شما و پوششِ گستردهیِ رسانهایِ آن، "به محل سازماندهی و مرکز مبارزه برای بهزیرکشیدن رژیم ضحاک" بدل بشود؟ آیا بهخاطر دارید که 48 ساعت پس از این فراخوان، در سالروز زندهیاد مهسا، از "حضور گسترده و کمنظیری" قدردانی کردید که در هیچکجا بوقوع نپیوسته بود؟ درهیچکجا!
- آیا بهخاطر میآورید که درکنارِ تکرارِ مکرّرِ واژهیِ دموکراسی، در تریبونهایِ متعددِ جهانی، همواره از اعمالِ تحریمهایِ حداکثری علیه کشورتان سخن گفتهاید؟ آیا میدانید که "حمایتِ حداکثری از مردم، بدونِ سازماندهی، وعدهای است توخالی؟ آیا میدانید که میانِ شعار و شعور، تفاوتها جدّی است؟
- آیا در علوم سیاسی این اصل ساده و مفهوم پایه را آموختهاید که دموکراسی را با فقر نمیسازند؟
- آیا در علوم سیاسی این درسِ ابتدایی را یادگرفتهاید که دموکراسی را با اقتصاد، معیشت، طبقه متوسط و با جامعه مدنی میسازند، نه با جامعهای که تمام ارکانِ آن با "فشار حداکثری" موردحمایتِ شما نابود شده؟
- آیا میدانید که "فشار حداکثری" موردِحمایتِ شما، فقرِ حداکثریِ مردم و فسادِ حداکثری و "جاافتاده و مافیاییِ" کاسبانِ تحریم و آقازادهها را موجب شده؟ آیا میدانید که "فساد جاافتاده مافیایی"، برخلافِ آنچه ادعا کردهاید، "بهمحض اینکه این رژیم برود"، کنار گذاشته نخواهد شد، چون چنین چیزی اصلاً ممکن نیست؟ آیا میدانید که "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" به زمان نیاز دارد؟ آیا میدانید که کشوری توسعهیافته، اروپایی، و صنعتی مانند ایتالیا هم در "کنارگذاشتنِ فساد جاافتاده مافیایی" ناتوان بوده؟
- آیا میدانید که "وعدههایِ توخالی" در سیاست، مرگِ سیاسیِ وعدهدهنده را درپی دارد؟
- آیا بهخاطر داريد که یکسالی پیش از اکتبر خونین 2023، از هر تریبونی که دراختیار داشتید، نهادی چندصدهزارنفره از نیروهایِ مسلح کشور را تروریست خواندید؟
- آیا به عواقبِ چنین اقدامی فکر کرده بودید؟
- "چشمِ اختاپوس" را بهیاد دارید؟ "سرِ اختاپوس" را چطور؟
- آیا حضرتعالی در علومِ سیاسی این اصلِ اولیه را آموختهاید که اندیشیدن یعنی اندیشهکردن در پیامدها، در عواقبِ یک ایده، و نهتنها در خودِ آن ایده در خلاء و در انتزاع و در انقطاع از واقعیت. آیا به عواقبِ نطقهایِ مکرّر و لبریز از خطاهایِ سیاسیِ آشکارِ خود، اندیشیدهاید؟
- بعنوان نمونه، آیا پیش از جنگِ غزّه و در جریانِ این جنگ، به پیامدها و عواقبِ سخنانتان و همراهی و همزبانی با مذهبیترین و آخرالزمانیترین دولتِ تاریخِ اسرائیل، اندیشیده بودید؟
بانو مهاجر،
روزی روزگاری، در جایی، آقازادهای از اشرافیتِ فرانسه، چهرهای شناختهشده درمیانِ چاکرانِ خانهزاد و درباریانِ لوئی، به وُلتر، فیلسوف و نمایشنامهنویسِ شهیر، برخورده، با طعنهای ناشیانه به نام او، تبارِ نویسنده بزرگِ قرنِ هجدهم را بهسخره میگیرد. وُلتر در پاسخ به زباندرازیِ آقازاده اشرافی و درباری، پاسخ میدهد: "حضرتعالی آخرین نام از تبار خود هستید. من، نخستین نام از نامِ خودم."
بانو مهاجر،
تاجایی که به نامِ من در مرقومات مربوط میشود، یکبار و برای همیشه بهخاطر بسپارید که من، رامین پرهام، دومین نام از نام و از تبار خود هستم؛ شاهزاده، آخرین نام از تبار پهلوی.
بانو مهاجر،
ما، یعنی من و همفکرانم، مهر، عشق، معنویت، جوانمردی و میهندوستی را از ایران و از ایرانی آموختهایم. از نوجوان و از جوانِ بسیجی و سپاهی و از دلاورانِ ارتشی که جانِ خود را برای حفظ این آب و خاک دادند و رفتند، تا ما بمانیم.
ما، یعنی من و همفکرانم، فلسفه را امّا از مغربزمین آموختهایم، از آتِن. ما دیسیپلین را از آلمان، لیبرالیسمِ فلسفی را از انگلستان، نثرِ سیاست را از ماکیاول، زبان و سخنوری را از فرانسه، و اخلاقِ کاری (Ethics) و گشودنِ مرزهایِ نوین را از فرهنگ و از اساتیدِ خود در آمریکا آموختهایم.
در پایان، پس از قرائتِ پرسشهایِ ارائهشده، این پند را نیز از طرفِ من به ایشان منتقل کنید. سپاسگزار شما خواهم بود...
... بازنشستگیِ قابلانتظارِ شما، شاهزاده گرامی، در سواحلِ خوشآبوهوایِ کالیفرنیا، فرصتی خواهدبود برای تأملِ بیشتر در این آموزه دیگر ماکیاول که "این القاب نیستند که برای انسان افتخار میآورند. این انسان است که برای القاب افتخار میآفریند."
با احترام،
رامین پرهام
پ. ن. بانو مهاجر، یادتان نرود آنچه را که یکبار تذکّر دادم: وقتِ من گران است و معضلات بسیار. از مَراحم بیبهرهاید. مُزاحم نشوید!
بانو مهاجر،
ما، یعنی من و همفکرانم، مهر، عشق، معنویت، جوانمردی و میهندوستی را از ایران و از ایرانی آموختهایم. از نوجوان و از جوانِ بسیجی و سپاهی و از دلاورانِ ارتشی که جانِ خود را برای حفظ این آب و خاک دادند و رفتند، تا ما بمانیم.
ما، یعنی من و همفکرانم، فلسفه را امّا از مغربزمین آموختهایم، از آتِن. ما دیسیپلین را از آلمان، لیبرالیسمِ فلسفی را از انگلستان، نثرِ سیاست را از ماکیاول، زبان و سخنوری را از فرانسه، و اخلاقِ کاری (Ethics) و گشودنِ مرزهایِ نوین را از فرهنگ و از اساتیدِ خود در آمریکا آموختهایم.
در پایان، پس از قرائتِ پرسشهایِ ارائهشده، این پند را نیز از طرفِ من به ایشان منتقل کنید. سپاسگزار شما خواهم بود...
... بازنشستگیِ قابلانتظارِ شما، شاهزاده گرامی، در سواحلِ خوشآبوهوایِ کالیفرنیا، فرصتی خواهدبود برای تأملِ بیشتر در این آموزه دیگر ماکیاول که "این القاب نیستند که برای انسان افتخار میآورند. این انسان است که برای القاب افتخار میآفریند."
با احترام،
رامین پرهام
پ. ن. بانو مهاجر، یادتان نرود آنچه را که یکبار تذکّر دادم: وقتِ من گران است و معضلات بسیار. از مَراحم بیبهرهاید. مُزاحم نشوید!
کیشِ شخصیت و فرقهگرایی
برای آلون پینکاس، یکی از درخشانترین دیپلماتهایِ نسلِ خود که سالها از مشاورانِ ارشدِ شیمون پِرِز و ایهود باراک بشمار میرفت و زمانی هم نماینده کشور خود در سازمان ملل بود، تناقضِ تأملبرانگیزی که در نظرسنجیها میان شکستهایِ نتانیاهو و نرخ نسبتاً بالایِ حمایتِ از وی در انظار عمومی مشاهده میشود (چیزی حدود یکچهارم جامعه اسرائیلی)؛ پیش از هرچیز، نشاندهنده واقعیتی است غیرقابلانکار: بافتارِ فرقهای حامیانِ نتانیاهو.
پیش از این هم با نقلقول از کارل پوپر یادآورشدهبودم که هیچ استدلالِ عقلایی نمیتواند روی فردی یا جماعتی که نمیخواهد رویکردی عقلایی داشتهباشد، تأثیری عقلایی بگذارد.
فرقه، چه ایرانی چه عربی چه عبری، چه شرقی چه غربی، به جماعتی گفته میشود خُرافی، "بسته، منقطع از بیرون و مُقلّد در درون": بدینمعنی که، انسجامِ درونیِ فرقه از سازگارپذیری یا Adaptability آن با دنیای بیرونیاش، برای بقایِ آن بسیار حیاتیتر است. انسجامِ درونیِ فرقه، چه ایرانی چه عربی چه عبری، چه اسلامی چه غیراسلامی، مبتنی بر کیشِ شخصیتِ رهبرِ فرقه و تقلیدِ مُقلدین از رهبری است که "میپرستند".
پرستشِ یک موجودِ فانی، یکی از ویژگیهایِ جماعاتِ نابالغ و تمدّننیافته، و دیگر مختصاتِ رفتاری که از آن مُشتق میشوند، از فرقه ساختاری میسازد عمیقاً عقلستیز یا به بیانی دیگر، عمیقاً خُرافهباور، سفسطهگرا و فلسفهستیز.
با توجه به ویژگیهایِ عقیدتی و رفتاریِ یک فرقه، یعنی ناتوانیِ روانشناختیِ مریدان در سازگارپذیری با تحولاتِ محیطِ دائماً دگرگونشونده بیرونی، و ضرورتِ حفظِ انسجامِ درونیِ آن با محوریتِ کیشِ شخصیتِ رهبر و تقلیدِ از وی؛ تازمانی که ساختاری از این دست در حاشیه معنوی، رفتاری و معیشتیِ جامعه بسرمیبرد، تهدیدی برای کُلیّت محسوب نمیشود. آمیشها در پنسیلوانیا، تهدیدی برای ایالات متحده آمریکا نیستند. فرقه زمانی به خطری جدّی برای جامعه تبدیل میشود که از حاشیه به متن آمده و دستش به قدرت برسد. تجربه و معضلی مشابه و مشترک در ایران و در اسرائیل معاصر.
چگونگیِ برخورد اِلیتها و جامعه ایرانی و جامعه اسرائیلی با این معضل، تا حدود زیادی آینده جنگ و صلح در منطقه را مشخص خواهدکرد.
برای آلون پینکاس، یکی از درخشانترین دیپلماتهایِ نسلِ خود که سالها از مشاورانِ ارشدِ شیمون پِرِز و ایهود باراک بشمار میرفت و زمانی هم نماینده کشور خود در سازمان ملل بود، تناقضِ تأملبرانگیزی که در نظرسنجیها میان شکستهایِ نتانیاهو و نرخ نسبتاً بالایِ حمایتِ از وی در انظار عمومی مشاهده میشود (چیزی حدود یکچهارم جامعه اسرائیلی)؛ پیش از هرچیز، نشاندهنده واقعیتی است غیرقابلانکار: بافتارِ فرقهای حامیانِ نتانیاهو.
پیش از این هم با نقلقول از کارل پوپر یادآورشدهبودم که هیچ استدلالِ عقلایی نمیتواند روی فردی یا جماعتی که نمیخواهد رویکردی عقلایی داشتهباشد، تأثیری عقلایی بگذارد.
فرقه، چه ایرانی چه عربی چه عبری، چه شرقی چه غربی، به جماعتی گفته میشود خُرافی، "بسته، منقطع از بیرون و مُقلّد در درون": بدینمعنی که، انسجامِ درونیِ فرقه از سازگارپذیری یا Adaptability آن با دنیای بیرونیاش، برای بقایِ آن بسیار حیاتیتر است. انسجامِ درونیِ فرقه، چه ایرانی چه عربی چه عبری، چه اسلامی چه غیراسلامی، مبتنی بر کیشِ شخصیتِ رهبرِ فرقه و تقلیدِ مُقلدین از رهبری است که "میپرستند".
پرستشِ یک موجودِ فانی، یکی از ویژگیهایِ جماعاتِ نابالغ و تمدّننیافته، و دیگر مختصاتِ رفتاری که از آن مُشتق میشوند، از فرقه ساختاری میسازد عمیقاً عقلستیز یا به بیانی دیگر، عمیقاً خُرافهباور، سفسطهگرا و فلسفهستیز.
با توجه به ویژگیهایِ عقیدتی و رفتاریِ یک فرقه، یعنی ناتوانیِ روانشناختیِ مریدان در سازگارپذیری با تحولاتِ محیطِ دائماً دگرگونشونده بیرونی، و ضرورتِ حفظِ انسجامِ درونیِ آن با محوریتِ کیشِ شخصیتِ رهبر و تقلیدِ از وی؛ تازمانی که ساختاری از این دست در حاشیه معنوی، رفتاری و معیشتیِ جامعه بسرمیبرد، تهدیدی برای کُلیّت محسوب نمیشود. آمیشها در پنسیلوانیا، تهدیدی برای ایالات متحده آمریکا نیستند. فرقه زمانی به خطری جدّی برای جامعه تبدیل میشود که از حاشیه به متن آمده و دستش به قدرت برسد. تجربه و معضلی مشابه و مشترک در ایران و در اسرائیل معاصر.
چگونگیِ برخورد اِلیتها و جامعه ایرانی و جامعه اسرائیلی با این معضل، تا حدود زیادی آینده جنگ و صلح در منطقه را مشخص خواهدکرد.
@sokhanranihaa
@sokhanranihaa
🔊فایل صوتی
دکتر سريع القلم
چین تا روابط خارجی خودش را نرمال سازی نکرد نتوانست به سمت صنعتی شدن حرکت کند.
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @
🆑 #کانالسخنرانیها
🌹
دکتر سريع القلم
چین تا روابط خارجی خودش را نرمال سازی نکرد نتوانست به سمت صنعتی شدن حرکت کند.
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @
🆑 #کانالسخنرانیها
🌹
Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
خروج هستهای از یکصدسال تنهایی
رامین پرهام
جواد خادم
بیش از چهار سالِ پیش، در ستونی در اورشلیم پُست، صاحبانِ این قلم، ضمنِ یادآوریِ این مهم که "راه باقیمانده [ایران تا مدرنیته] الزاماً 300 سالِ دیگر به درازا نخواهد کشید"، برگرفته از محتوایِ کلامِ محمود سریعالقلم در آبانِ 98 در مرکز پژوهشهایِ صلح در تهران؛ و پس از استدلالی ساختاری و تاریخی از فرجامِ تضادهایِ درونیِ نظامِ اسلامی در ایران، نتیجهگرفتیم که "از نادر خان تا رضا خان، تاریخِ ایران زنده به مردانی [بوده] قاطع، میهندوست و عملگرا، که با گروهی همسو و همفکر، همچون اقلیّتی ملّی و مصمّم، از ویرانههایِ دولتی مضمحل برخاستهاند تا دولتی نوین برای ملّتی کهن بسازند". و در گیرودارِ جنبشهایِ اعتراضیِ مردم نیز بارها گفتیم و برخلافِ جریانهایِ اصلی و عوامگرایِ اپوزیسیون تکرار کردیم که، "رئالیسم حکم میکند که به برآمدنِ اقلیتی ازاین دست از دلِ ویرانهدولتی الهی که طَمَع مثلِ خوره بجاناش افتاده و [ضرورتهایِ بیولوژیکی و فیزیکی] پوستِ متافیزیکِ پُرمدعایاش را غِلفتی کنده، کمک کنیم"، چراکه از نگاه ما، "سیاست همانا ممکن ساختنِ ضرورت است" و نه ممکنساختنِ توهماتی که جملگی، جز ارجاعاتِ مکرّر، ناهمگون و ناممکن به گذشتهای که هرگز بازنخواهدگشت، هیچ گامِ مؤثری در سپهرِ اندیشه و نظریهیِ سیاسی تاکنون برنداشتهاند. و درپایان و در تشریحِ نتیجهگیریِ خود تدقیقکردیم که "در ویراستِ قرنِ بیستویکیاش، اقلیتی این گونه میتواند ائتلافی باشد تکنوکراتیک و نظامی، ائتلافی بورژوآ در ماهیتِ جامعهشناختیاش و متّکی بر امیالِ خودجوشِ مردمی که کارد بطرزِ خطرناکی به استخوانشان رسیده؛ ائتلافی که میتواند و باید از همیآریِ چهرههایِ مدنیِ ایران برخوردار گردد، از ایرانی که در رشدِ ارگانیکِ خود برای نخستین بار در تاریخِ طویلاش، به دیاسپورآیی ورزیده نیز مجهز گردیده…"
.........................
@Political_Quarterly
رامین پرهام
جواد خادم
بیش از چهار سالِ پیش، در ستونی در اورشلیم پُست، صاحبانِ این قلم، ضمنِ یادآوریِ این مهم که "راه باقیمانده [ایران تا مدرنیته] الزاماً 300 سالِ دیگر به درازا نخواهد کشید"، برگرفته از محتوایِ کلامِ محمود سریعالقلم در آبانِ 98 در مرکز پژوهشهایِ صلح در تهران؛ و پس از استدلالی ساختاری و تاریخی از فرجامِ تضادهایِ درونیِ نظامِ اسلامی در ایران، نتیجهگرفتیم که "از نادر خان تا رضا خان، تاریخِ ایران زنده به مردانی [بوده] قاطع، میهندوست و عملگرا، که با گروهی همسو و همفکر، همچون اقلیّتی ملّی و مصمّم، از ویرانههایِ دولتی مضمحل برخاستهاند تا دولتی نوین برای ملّتی کهن بسازند". و در گیرودارِ جنبشهایِ اعتراضیِ مردم نیز بارها گفتیم و برخلافِ جریانهایِ اصلی و عوامگرایِ اپوزیسیون تکرار کردیم که، "رئالیسم حکم میکند که به برآمدنِ اقلیتی ازاین دست از دلِ ویرانهدولتی الهی که طَمَع مثلِ خوره بجاناش افتاده و [ضرورتهایِ بیولوژیکی و فیزیکی] پوستِ متافیزیکِ پُرمدعایاش را غِلفتی کنده، کمک کنیم"، چراکه از نگاه ما، "سیاست همانا ممکن ساختنِ ضرورت است" و نه ممکنساختنِ توهماتی که جملگی، جز ارجاعاتِ مکرّر، ناهمگون و ناممکن به گذشتهای که هرگز بازنخواهدگشت، هیچ گامِ مؤثری در سپهرِ اندیشه و نظریهیِ سیاسی تاکنون برنداشتهاند. و درپایان و در تشریحِ نتیجهگیریِ خود تدقیقکردیم که "در ویراستِ قرنِ بیستویکیاش، اقلیتی این گونه میتواند ائتلافی باشد تکنوکراتیک و نظامی، ائتلافی بورژوآ در ماهیتِ جامعهشناختیاش و متّکی بر امیالِ خودجوشِ مردمی که کارد بطرزِ خطرناکی به استخوانشان رسیده؛ ائتلافی که میتواند و باید از همیآریِ چهرههایِ مدنیِ ایران برخوردار گردد، از ایرانی که در رشدِ ارگانیکِ خود برای نخستین بار در تاریخِ طویلاش، به دیاسپورآیی ورزیده نیز مجهز گردیده…"
.........................
@Political_Quarterly
Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
خروج هسته ای از تنهایی.docx
42.9 KB
Forwarded from فصلنامه خاطرات سیاسی
فرازهایی از مقاله
خروج هسته ای از یکصدسال تنهایی
به قلم: رامین پرهام و جواد خادم
🖌خروجِ هستهای از بحرانِ خودساختهیِ تنهایی، گامیست انقلابی و بسترساز برای چرخشِ تاریخی و فکریِ ایران از حاشیه به متن، از انزوا به مشارکت. این گام را باید در دو سطح داخلی و خارجی، ملی و جهانی، همزمان و با برنامهریزی برداشت.
🖌 نزدیک به پنج دهه پس از کژروی به بیراههای که برای درمانِ بیماریها و بدفهمیهایِ بیشمارِ ایران، سقوط در سازگارناپذیریِ متکبّرانه و مراجعه به عهد عتیق را تجویز کرد؛ بسترِ داخلی، متکّی به خواستِ مردم و تواناییِ بخشی تأثیرگذار از اِلیتها، برای مشارکت در سطوحِ ملی و جهانی آماده میشود.
🖌ایران راهی ندارد مگر خروج از عزلت. و خروجی از این دست، راه دیگری ندارد مگر از درِ عقلانیتِ فلسفی. یعنی از درِ فلسفه بهمعنایِ غربیِ آن: کاوش در چیستیِ جهان با روشِ علمی، اثباتپذیر و ابطالپذیر، و دوریجستن در این تفحصِ چسیتیِ جهانِ مادّی، از هرآنچه نه اثباتپذیر است و نه ابطالپذیر.
https://t.me/Political_Quarterly
خروج هسته ای از یکصدسال تنهایی
به قلم: رامین پرهام و جواد خادم
🖌خروجِ هستهای از بحرانِ خودساختهیِ تنهایی، گامیست انقلابی و بسترساز برای چرخشِ تاریخی و فکریِ ایران از حاشیه به متن، از انزوا به مشارکت. این گام را باید در دو سطح داخلی و خارجی، ملی و جهانی، همزمان و با برنامهریزی برداشت.
🖌 نزدیک به پنج دهه پس از کژروی به بیراههای که برای درمانِ بیماریها و بدفهمیهایِ بیشمارِ ایران، سقوط در سازگارناپذیریِ متکبّرانه و مراجعه به عهد عتیق را تجویز کرد؛ بسترِ داخلی، متکّی به خواستِ مردم و تواناییِ بخشی تأثیرگذار از اِلیتها، برای مشارکت در سطوحِ ملی و جهانی آماده میشود.
🖌ایران راهی ندارد مگر خروج از عزلت. و خروجی از این دست، راه دیگری ندارد مگر از درِ عقلانیتِ فلسفی. یعنی از درِ فلسفه بهمعنایِ غربیِ آن: کاوش در چیستیِ جهان با روشِ علمی، اثباتپذیر و ابطالپذیر، و دوریجستن در این تفحصِ چسیتیِ جهانِ مادّی، از هرآنچه نه اثباتپذیر است و نه ابطالپذیر.
https://t.me/Political_Quarterly