📚 @PHILOSOPHI_ZER
#حقایق_دردناک
🔸نویسنده این #کمیک از قطعه در کتاب #تبارشناسی_اخلاق #نیچه الهام گرفته که پست مربوط به آن را در استوری ببینید.
صاحب اثر : سایت existentialcomics.com
مترجم: #نیچه_و_فلسفه
📚 @PHILOSOPHI_ZER
#کمیک_فلسفی #اگزیستانسیال_کمیکس
#معنای_زندگی #نیهیلیسم
#حقایق_دردناک
🔸نویسنده این #کمیک از قطعه در کتاب #تبارشناسی_اخلاق #نیچه الهام گرفته که پست مربوط به آن را در استوری ببینید.
صاحب اثر : سایت existentialcomics.com
مترجم: #نیچه_و_فلسفه
📚 @PHILOSOPHI_ZER
#کمیک_فلسفی #اگزیستانسیال_کمیکس
#معنای_زندگی #نیهیلیسم
قضیهی 53: وقتی ذهن خودش و قدرتِ عملِ خودش را ملاحظه میکند، لذت میبرد، و هرچه شفافتر خودش و قدرتِ عملش را تخیل کند، بیشتر لذت میبرد.
انسان خودش را فقط و فقط از طریقِ تأثرات و عواطفِ [affections] بدناش، و همچنین از ایدههای این تأثرات، میشناسد. بنابراین وقتی ذهن قادر به ملاحظهی خودش میگردد، بدینوسیله [بدلیل این تواناییِ مثبت] به کمالِ بالاتری گذر میکند، یعنی، لذت میبرد؛ و هرچه شفافتر و متمایزتر قدرتِ عملِ خود را تخیل کند، بیشتر لذت میبرد.
این لذت، زمانی که انسان میبیند دیگران تحسیناش میکنند، بیشتر تحریک میشود. چراکه هرگاه انسان تخیل کند بیشتر مورد تحسین واقع شده، بیشتر تخیل میکند که بر دیگران تأثیر گذاشته، و در نتیجه بیشتر لذت میبرد. ولی این لذت همراه است با ایدهی خودش [یعنی خودش را علتِ این تأثیرگذاریِ مثبت تخیل میکند و قدرتِ خودش را بیشتر و شفافتر ملاحظه میکند]. بدین ترتیب، او تحتِ تأثیرِ لذتی بزرگتر قرار گرفته که همراه با ایدهی خودش است.
قضیهی 54: ذهن میکوشد فقط و فقط چیزهایی را تخیل کند که قدرتِ عملش را وضع میکنند.
کوشش یا قدرتِ [conatus sive potentia] هر ذهن، چیزی نیست جز ذاتِ آن ذهن؛ اما ذاتِ ذهن تنها آنچه ذهن «هست» و «میتواند انجام دهد» [=وجود و عملِ ذهن] را وضع میکند، نه آنچه ذهن «نیست» و «نمیتواند انجام دهد». بنابراین میکوشد چیزهایی را تخیل کند که فقط و فقط قدرتِ عملش را تأیید یا وضع میکنند.
قضیهی 55: وقتی ذهن فقدانِ قدرتش را تخیل میکند، اندوهناک میگردد.
ذاتِ ذهن تنها آنچه ذهن «هست» و «میتواند انجام دهد» [=وجود و عملِ ذهن] را وضع میکند؛ به عبارتی دیگر، طبیعتِ ذهن اینگونه است که تنها چیزهایی را تخیل میکند که قدرتِ عملش را تأیید میکنند. از این رو وقتی میگوییم ذهن، در ملاحظهی خودش، فقدانِ قدرتش را تخیل میکند، منظورمان این است که کوششِ ذهن برای تخیلِ چیزی که قدرتش را تأیید میکند با مانع مواجه شده، یعنی، اندوهناک شده است.
این اندوهناکی، وقتی انسان میبیند مورد سرزنشِ دیگران قرار گرفته است، بیشتر و بیشتر تحریک میشود.
👤 #اسپینوزا
📘 در کتابِ #اخلاق ؛ نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ؛ بخشِ سوم
#M_Rezaeian
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
📚 @PHILOSOPHI_ZER
انسان خودش را فقط و فقط از طریقِ تأثرات و عواطفِ [affections] بدناش، و همچنین از ایدههای این تأثرات، میشناسد. بنابراین وقتی ذهن قادر به ملاحظهی خودش میگردد، بدینوسیله [بدلیل این تواناییِ مثبت] به کمالِ بالاتری گذر میکند، یعنی، لذت میبرد؛ و هرچه شفافتر و متمایزتر قدرتِ عملِ خود را تخیل کند، بیشتر لذت میبرد.
این لذت، زمانی که انسان میبیند دیگران تحسیناش میکنند، بیشتر تحریک میشود. چراکه هرگاه انسان تخیل کند بیشتر مورد تحسین واقع شده، بیشتر تخیل میکند که بر دیگران تأثیر گذاشته، و در نتیجه بیشتر لذت میبرد. ولی این لذت همراه است با ایدهی خودش [یعنی خودش را علتِ این تأثیرگذاریِ مثبت تخیل میکند و قدرتِ خودش را بیشتر و شفافتر ملاحظه میکند]. بدین ترتیب، او تحتِ تأثیرِ لذتی بزرگتر قرار گرفته که همراه با ایدهی خودش است.
قضیهی 54: ذهن میکوشد فقط و فقط چیزهایی را تخیل کند که قدرتِ عملش را وضع میکنند.
کوشش یا قدرتِ [conatus sive potentia] هر ذهن، چیزی نیست جز ذاتِ آن ذهن؛ اما ذاتِ ذهن تنها آنچه ذهن «هست» و «میتواند انجام دهد» [=وجود و عملِ ذهن] را وضع میکند، نه آنچه ذهن «نیست» و «نمیتواند انجام دهد». بنابراین میکوشد چیزهایی را تخیل کند که فقط و فقط قدرتِ عملش را تأیید یا وضع میکنند.
قضیهی 55: وقتی ذهن فقدانِ قدرتش را تخیل میکند، اندوهناک میگردد.
ذاتِ ذهن تنها آنچه ذهن «هست» و «میتواند انجام دهد» [=وجود و عملِ ذهن] را وضع میکند؛ به عبارتی دیگر، طبیعتِ ذهن اینگونه است که تنها چیزهایی را تخیل میکند که قدرتِ عملش را تأیید میکنند. از این رو وقتی میگوییم ذهن، در ملاحظهی خودش، فقدانِ قدرتش را تخیل میکند، منظورمان این است که کوششِ ذهن برای تخیلِ چیزی که قدرتش را تأیید میکند با مانع مواجه شده، یعنی، اندوهناک شده است.
این اندوهناکی، وقتی انسان میبیند مورد سرزنشِ دیگران قرار گرفته است، بیشتر و بیشتر تحریک میشود.
👤 #اسپینوزا
📘 در کتابِ #اخلاق ؛ نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ؛ بخشِ سوم
#M_Rezaeian
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
📚 @PHILOSOPHI_ZER
When walking around the top of an abyss, or crossing a deep stream on a plank, we need a railing, not to hold onto (for it would collapse with us at once), but rather to achieve the visual image of security. Likewise, when we are young, we need people who unconsciously offer us the service of that railing; it is true that they would not help us if we really were in great danger and wanted to lean on them; but they give us the comfort ing sensation of protection nearby (for example, fathers, teachers, friends, as we generally know all three).
(#NIETZSCHE, #HUMAN_ALL_TOO_HUMAN)
🧠 @PHILOSOPHI_ZER
هنگامی که در کنارِ پرتگاه قدم میزنیم و از جوارِ نهری بزرگ میگذریم به نردهای احتیاج داریم، نه برایِ آنکه بدان بیاویزیم زیرا بلافاصله با آن نرده سقوط خواهیم کرد بلکه به منظورِ به دست آوردنِ تصوّری بصری از امنیّت. به همین ترتیب هنگامی که جوانیم نیازمندِ کسانی هستیم که ناخواسته مانندِ این نرده به ما خدمت میکنند. درست است که آنان به ما در مواقعِ خطر کمکی نخواهند کرد، ولی به ما این احساسِ آرامشبخش را میدهند که محافظی دمدست هست (پدران و آموزگاران و دوستان چنین کسانیاند.)
(#نیچه، #انسانی_زیاده_انسانی، قطعه 600 انسان در تنهایی خویش)
(#NIETZSCHE, #HUMAN_ALL_TOO_HUMAN)
🧠 @PHILOSOPHI_ZER
هنگامی که در کنارِ پرتگاه قدم میزنیم و از جوارِ نهری بزرگ میگذریم به نردهای احتیاج داریم، نه برایِ آنکه بدان بیاویزیم زیرا بلافاصله با آن نرده سقوط خواهیم کرد بلکه به منظورِ به دست آوردنِ تصوّری بصری از امنیّت. به همین ترتیب هنگامی که جوانیم نیازمندِ کسانی هستیم که ناخواسته مانندِ این نرده به ما خدمت میکنند. درست است که آنان به ما در مواقعِ خطر کمکی نخواهند کرد، ولی به ما این احساسِ آرامشبخش را میدهند که محافظی دمدست هست (پدران و آموزگاران و دوستان چنین کسانیاند.)
(#نیچه، #انسانی_زیاده_انسانی، قطعه 600 انسان در تنهایی خویش)
بعضی بر این عقیده اصرار میورزند که ترس از مرگ علتِ موجهِ ژرفی ندارد، چراکه تا وقتی من وجود دارم مرگی در کار نیست، و به محضِ مردنم دیگر منی در کار نیست. این افراد پدیدۀ بسیار غریبِ مشقتِ تدریجی [از حسِ دورنیتِ مرگ در زندگی] را فراموش کردهاند. این تمایزِ تصنعی بینِ من و مرگ، برای کسی که پیشآگاهیای قوی از مرگ دارد، چه رضایتِ خاطری به ارمغان میآورد؟ استدلالِ منطقی یا تفکراتِ زیرکانه برای کسی که به شدت لبریز از حسِ امرِ محتوم است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ هر تلاشی برای طرحِ مسائلِ وجودی در ساحتِ منطقی باطل است. فیلسوفان مغرورتر از آناند که به وحشتِ خود از مرگ اقرار کنند و متكبرتر از آن که زایاییِ معنویِ بیماری را به رسمیت شناسند. تأملاتِ آنها در باب مرگ نمایشِ آرامشی ریاکارانه است. در واقع، آنها بیش از هر کسی از ترسِ مرگ به خود میلرزند. نباید فراموش کرد که فلسفه، هنرِ نقاب گذاشتن بر شکنجههای درونی است.
🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
✍️ #امیل_سیوران
از کتاب #بر_بلندی_های_یأس ؛ نوشتۀ امیل سیوران
.
.
.
#M_Rezaeian
🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
✍️ #امیل_سیوران
از کتاب #بر_بلندی_های_یأس ؛ نوشتۀ امیل سیوران
.
.
.
#M_Rezaeian
Forwarded from فلسفه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@philosopherin
مناظره بین ریچارد داکینز و جان لنکس
«آیا علم خدا را کفن و دفن کرده است؟»
این مناظره شناخته شدهترین مناظره بر سر وجود خداست که در سدهی ۲۱م صورت گرفته و برای اولین بار به فارسی ترجمه و زیرنویس شده است؛ زیرنویس و برگردان امیرحسین زاهدی
مناظره بین ریچارد داکینز و جان لنکس
«آیا علم خدا را کفن و دفن کرده است؟»
این مناظره شناخته شدهترین مناظره بر سر وجود خداست که در سدهی ۲۱م صورت گرفته و برای اولین بار به فارسی ترجمه و زیرنویس شده است؛ زیرنویس و برگردان امیرحسین زاهدی
اخلاقِ اسپینوزا هیچ ربطی به اخلاقیات ندارد؛ او اخلاق را به منزلهی قسمی کردارشناسی (ethology)، به سخنی دیگر، به مثابهی ترکیبی از سرعتهای تُند و کُند، ترکیبی از ظرفیتها برای تأثیرگذاری و تأثیرپذیری بر این سطحِ درونماندگاری، تصور میکند. به همین دلیل است که #اسپینوزا ما را به انجام دادنِ امور به شیوهی خویش فرا میخواند: شما از پیش نمیدانید که قادر به انجام دادنِ چیزهایِ خوب یا بدی هستید؛ شما از پیش نمیدانید بدن یا ذهن، در مواجههای معین، بنا به ترتیبی مشخص، در ترکیبی معین، قادر است چه کارهایی انجام دهد.
📘 از مقالهی «اسپینوزا و ما» نوشتهی #ژیل_دلوز، ترجمهی #فواد_حبیبی و #امین_کرمی از مجموعهی #بازیابی_مکرر
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
📘 از مقالهی «اسپینوزا و ما» نوشتهی #ژیل_دلوز، ترجمهی #فواد_حبیبی و #امین_کرمی از مجموعهی #بازیابی_مکرر
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
من می پرسم مقصودِ وی [دکارت] از اتصالِ ذهن و بدن چیست؟ و از فکر که چنین تنگاتنگ با جزءِ مخصوصِ کوچکی از مقدار یا امتداد مرتبط است، چه تصورِ واضح و متمایزی دارد؟ ای کاش او این اتصال را از راهِ علتِ قریبش تبیین می کرد. اما او ذهن را تا آن حد متمایز از بدن تصور کرد که نه قادر شد برای این اتصال علتی معلوم کند و نه برای خودِ ذهن، ولی مجبور شد که به علتِ کلِ عالم، یعنی خدا، متوسل شود. به علاوه دوست دارم بدانم که نفس به این غده [غدۀ صنوبری] چند درجه می تواند حرکت دهد و با چه قدرتی می تواند آن را معلق نگه دارد. زیرا نمی فهمم که آیا این غده به وسیلۀ نفسِ انسانی کُندتر-تُندتر متأثر می شود یا به وسیله نفوسِ حیوانی، و آیا ممکن است حرکاتِ انفعالات [عواطف] که آنها را دقیقاً با تصمیماتِ راسخ مربوط ساخته ایم، دوباره به وسيلۀ عللِ جسمانی، از آنها جدا شوند، که در این صورت از آن بر می آمد که اگرچه نفس تصمیم قاطع می گیرد که با خطر رویاروی گردد و حرکاتِ بی باکانه ای را با این تصمیمِ خود پیوند می دهد، با وجودِ این ممکن است دیدنِ خطر باعث شود که غده به گونه ای معلق شود که نفس نتواند دربارۀ چیزی جز فرار بیندیشد. در واقع، از آنجا که هیچ رابطه ای میان اراده و حرکت نیست، همان طور که میانِ قدرتِ بدن و قدرتِ ذهن هیچ نسبتی موجود نیست، لذا امکان ندارد که قدرتِ یکی به وسیلۀ دیگری تعیین شود... بالاخره من از تمامِ اظهاراتِ دکارت در خصوصِ اراده و آزادیِ اراده می گذرم، زیرا به کرات نادرستیِ آنها را نشان داده ام.
👤 #اسپینوزا
📘 در کتابِ #اخلاق ، نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ؛ بخش پنجم، پیشگفتار
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #اسپینوزا
📘 در کتابِ #اخلاق ، نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ؛ بخش پنجم، پیشگفتار
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
دین برای زندگی کردن است نه زندگی برای دین داشتن و دینی که نتواند پاسخگوی نیازهای زندگی زمانهی خود باشد حق طبیعی آن حذف از صحنهی زندگی است. اعمالی که بنا بر سنت برای جلب رضای خدا انجام میشود از قبیل نذر، زیارت اماکن مقدس و غیره جزو اغوای دینی است و دین حقیقی جز کوشش برای اصلاح اخلاق، چیز دیگری نیست. به عبارت دیگر، دین طبیعی، دین اصالت عقل است و در تقابل هر کاستی و لغزشی هر کس باید به عقل خود پناه ببرد ...
(#کانت، دین درمحدوده عقل تنها)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
(#کانت، دین درمحدوده عقل تنها)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
متافیزیکی وجود ندارد که وجود را به نامِ جهانی فرامحسوس قضاوت و خوار نکند. حتا نباید گفت هیچانگاری و شکلهایش مقولاتِ اندیشهاند؛ زیرا مقولاتِ اندیشه به منزلهی اندیشهی معقول (یعنی مقولاتِ این همانی، علیت و غائیت)، خود تأویلی از نیرو را پیشفرض میگیرند که تأویلِ کینهتوزی است. نیچه بر اساسِ همهی این دلایل میتواند بگوید: «در طولِ قرون، غریزهی انتقام چنان بر بشریت چیره شده است که کلِ متافیزیک، روانشناسی، تاریخ و به ویژه اخلاقیات رد و نشانِ آن را بر خود دارند. آدمی از وقتی که شروع به اندیشیدن نمود، باکتریِ انتقام را واردِ چیزها کرد.»
👤 #ژیل_دلوز
📘 در کتابِ #نیچه_و_فلسفه ؛ ترجمهی #عادل_مشایخی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #ژیل_دلوز
📘 در کتابِ #نیچه_و_فلسفه ؛ ترجمهی #عادل_مشایخی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
اکنون چه بسا در پنج-شش مغز این اندیشه دمیده است که فیزیک نیز جز برداشت و گزارشی از جهان نیست (به تناسبِ وضعِ بشریِ ما! با اجازه!) و نه آشکارگریِ آن: اما از آنجا که فیزیک امروزه پایهی خود را بر ایمان به حواس نهاده است، کارِ آن میباید بیش از آنچه هست آشکارگرانه به نظر آید و در آینده نیز تا دیرگاهی بیش از این چنین بنظر خواهد آمد، زیرا دیدگان و انگشتان و آنچه دیدنی و بساویدنی است، به سودش گواهی میدهند. چنین وضعی برای زمانهای که ذوقی عوامانه دارد، گیرا و وسوسهانگیز و قانعکننده است ــ زیرا ناموسِ حقیقتی که این زمانه به غریزه از آن پیروی میکند همیشه همانا حسباوریِ عامیانه است. این زمانه می گوید: «چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کردهاند؟» - تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. هر مسأله را تا بدینجا دنبال باید کرد. اما، بعکس، افسونِ شیوهی افلاطونی، که شیوهی اندیشهی والا بود، در آن بود که درست در برابرِ این گواهیِ حس ایستادگی میکرد – آن هم چه بسا در میانِ مردمانی که از حواسی نیرومندتر و حساستر از حواسِ همروزگارانِ ما برخوردار بودند، ولی میدانستند که با چیره گشتن بر حواس، چگونه به پیروزیِ عالیتری دست یابند و با افکندنِ تورهای مات و سرد و خاکستریِ مفهومها بر چرخشِ رنگینِ حواس – و یا به گفتهی افلاطون، بر «اوباشِ حواس» - به این پیروزی میرسیدند. در این گونه چیرگی بر جهان و گزارشِ جهان به شیوهی افلاطون، «لذتی» جز آن وجود داشت که فیزیکدانانِ امروز به ما عرضه میکنند و یا داروینیان و دشمنانِ الاهیات در میان کارگرانِ فیزیولوژی، با آن اصلِ «صَرفِ کمترین نیرویِ ممکن» و بزرگترین حماقتِ ممکنشان. «آنجا که چیزی برای دیدن و بساویدن نباشد، چیزی برای جستن در کار نیست.» - این بیگمان حکمی است جز حکمِ افلاطونی، اما برای مردمانی زمخت و پُرکار از جنس ماشینچیان و پلسازانِ آینده، که جز خَرکاری کاری ندارند، همانا حکمی درخور تواند بود.
👤 #فردریش_نیچه
📘 در کتاب #فراسوی_نیک_و_بد ؛ قطعهی 14، ترجمهی #داریوش_آشوری
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #فردریش_نیچه
📘 در کتاب #فراسوی_نیک_و_بد ؛ قطعهی 14، ترجمهی #داریوش_آشوری
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
تجربه و تاریخ به ما میآموزد که ملتها و حکومتها هرگز از تاریخ نیاموختهاند . . .
(#هگل ، درسگفتارهایی در باب فلسفه تاریخ جهان)
📚 @PHILOSOPHI_ZER
(#هگل ، درسگفتارهایی در باب فلسفه تاریخ جهان)
📚 @PHILOSOPHI_ZER
خداوند هرچه بیشتر خود را در مقامِ فرد انگاشته به همان میزان مردم به او کمتر اعتماد کرده اند. آدمیان به تصاویرِ تفکرشان بسیار وابسته ترند تا به محبوبترین دلدارشان... از این روست که برای دولت، کلیسا و خدا قربانی نثار می کنند _ تا آنجا که او خود همواره فرآوردۀ خودشان و اندیشه هایشان می ماند و ابداً فردی انگاشته نمی شود. اخیراً تقریباً همیشه با او در ستیز می شوند: حتی این کلامِ تلخ که «خدای من! خدای من! چرا رهایم کردی؟» زاهدترین فرد را نیز از راه به در کرد.
👤 #فردریش_نیچه
📘 در کتاب #آواره_و_سایه_اش ؛ قطعۀ 80
✍️ پ.ن1: منظور از «فرد» در این متن individual است، یعنی فردیتی که بیرون از ذهنِ من و جدا از تخیلاتِ من به صورتِ عینی وجود دارد.
✍️ پ.ن2: جملۀ «خدای من! خدای من! چرا رهایم کردی؟» را مسیح بر روی صلیب گفته است.
#نقاشی از پل گوگن
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #فردریش_نیچه
📘 در کتاب #آواره_و_سایه_اش ؛ قطعۀ 80
✍️ پ.ن1: منظور از «فرد» در این متن individual است، یعنی فردیتی که بیرون از ذهنِ من و جدا از تخیلاتِ من به صورتِ عینی وجود دارد.
✍️ پ.ن2: جملۀ «خدای من! خدای من! چرا رهایم کردی؟» را مسیح بر روی صلیب گفته است.
#نقاشی از پل گوگن
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
«خدا هرگز خود را بوسیلهی کلمات، یا هر نشانهی خارجیِ دیگر، نمیشناساند... باید در نظر داشته باشیم که ناممکن است خدا بتواند خود را بواسطهی نشانههای خارجی، به انسان بشناساند.»
👤 #اسپینوزا
📘 در #رساله_مختصره ؛ ۲:۲۴
✍ پ.ن: اسپینوزا به مانندِ #لوتر ارتباطِ انسان را با خدا، از وساطتِ کشیش و روحانی بینیاز میبیند. اما دلایلش با لوتر متفاوت است. لوتر معتقد بود هرکس با قلب خود و کمک کتاب مقدس میتواند با خدا ارتباط گیرد، و نیازی به کلیسا و کشیش ندارد. خدای اسپینوزا اما خدای الاهیاتی نیست، و به همین دلیل مرجعیت کتاب مقدس نیز نزدِ اسپینوزا به کناری میرود. از همین روست که اسپینوزا اولین فیلسوفی است که در #رساله_الاهیاتی_سیاسی خویش، دست به نقد ساختاری کتاب مقدس میزند و تاریخیتِ آن را نشان میدهد. از طرف دیگر، به دلیل آنکه خدای اسپینوزا خدایی است فلسفی، نه الاهیاتی، نمیتواند به قیاس و تعالی و انسانانگاری متوسل شود. خدایی که سخن میگوید یا کلماتی را برای هدایت بشر میفرستد، با زبان نشانهها کار میکند. خدای اسپینوزا نمیتواند با زبان نشانهها کار کند زیرا نشانهها همه حالتهای جوهرند و علتهای متناهی و متعین دارند. هیچ حلقهی نخستینی برای این زنجیرهی علل در کار نیست. سرآغاز نشانهها نمیتواند بیعلت باشد، زیرا خدای فلسفی بیعلت نیست. از این رو هیچ نشانهای نمیتواند توسط خدا فرستاده شده باشد، زیرا همه چیز در طبیعت بر حسب علل طبیعی کار میکند و خدا خود چیزی نیست جز طبیعت. منظور اسپینوزا از نشانههای خارجی همین است: هیچ چیزی نیست که از حلقهی نخستینِ بیعلت آمده باشد. از همین روست که اسپینوزا بر خلاف لوتر، حتی معتقد نیست که انسان میتواند به نحو ابژکتیو با خدا در ارتباط باشد (مثلا بوسیله کتاب مقدس یا احساسات)، بلکه خدا برای او چیزی نیست جز خودِ طبیعت در تمام حالاتش. از این رو هرچه علم ما به طبیعت بیشتر باشد و عقلانیت در ما بیشتر رشد کرده باشد، به زبانی الاهیاتی، خدا را بیشتر شناختهایم. خدا برای اسپینوزا همچون شخصی نیست که گاهی حرف میزند و نشانه میفرستد و ما را وادار به اطاعت و پرستش میکند، بلکه خودِ وجود است، خودِ طبیعت، در کثرتِ نامتناهیاش. عبارت معروفِ «عشقِ عقلانی به خدا» را نزد اسپینوزا باید اینطوری فهم کرد: هرچه فهمِ عقلیِ ما از طبیعت بیشتر میشود، قدرتِ بدنی/ذهنیِ ما به همان نسبت بیشتر حفظ و تقویت میشود، و در نتیجهی این افزایشِ قدرت، بیشتر احساسِ لذت خواهیم کرد. بنابراین از نظر اسپینوزا هرچه در زندگی «قدرتِ» ما افزون میشود و لذتِ بیشتری میبریم و شادمانتر میگردیم، خدا یا طبیعت را بیشتر شناختهایم؛ به عبارتِ دیگر بواسطهی امری درونی به خدا نزدیکتر شدهایم، نه به وسیلهی امری بیرونی، همچون نشانههای خارجی.
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #اسپینوزا
📘 در #رساله_مختصره ؛ ۲:۲۴
✍ پ.ن: اسپینوزا به مانندِ #لوتر ارتباطِ انسان را با خدا، از وساطتِ کشیش و روحانی بینیاز میبیند. اما دلایلش با لوتر متفاوت است. لوتر معتقد بود هرکس با قلب خود و کمک کتاب مقدس میتواند با خدا ارتباط گیرد، و نیازی به کلیسا و کشیش ندارد. خدای اسپینوزا اما خدای الاهیاتی نیست، و به همین دلیل مرجعیت کتاب مقدس نیز نزدِ اسپینوزا به کناری میرود. از همین روست که اسپینوزا اولین فیلسوفی است که در #رساله_الاهیاتی_سیاسی خویش، دست به نقد ساختاری کتاب مقدس میزند و تاریخیتِ آن را نشان میدهد. از طرف دیگر، به دلیل آنکه خدای اسپینوزا خدایی است فلسفی، نه الاهیاتی، نمیتواند به قیاس و تعالی و انسانانگاری متوسل شود. خدایی که سخن میگوید یا کلماتی را برای هدایت بشر میفرستد، با زبان نشانهها کار میکند. خدای اسپینوزا نمیتواند با زبان نشانهها کار کند زیرا نشانهها همه حالتهای جوهرند و علتهای متناهی و متعین دارند. هیچ حلقهی نخستینی برای این زنجیرهی علل در کار نیست. سرآغاز نشانهها نمیتواند بیعلت باشد، زیرا خدای فلسفی بیعلت نیست. از این رو هیچ نشانهای نمیتواند توسط خدا فرستاده شده باشد، زیرا همه چیز در طبیعت بر حسب علل طبیعی کار میکند و خدا خود چیزی نیست جز طبیعت. منظور اسپینوزا از نشانههای خارجی همین است: هیچ چیزی نیست که از حلقهی نخستینِ بیعلت آمده باشد. از همین روست که اسپینوزا بر خلاف لوتر، حتی معتقد نیست که انسان میتواند به نحو ابژکتیو با خدا در ارتباط باشد (مثلا بوسیله کتاب مقدس یا احساسات)، بلکه خدا برای او چیزی نیست جز خودِ طبیعت در تمام حالاتش. از این رو هرچه علم ما به طبیعت بیشتر باشد و عقلانیت در ما بیشتر رشد کرده باشد، به زبانی الاهیاتی، خدا را بیشتر شناختهایم. خدا برای اسپینوزا همچون شخصی نیست که گاهی حرف میزند و نشانه میفرستد و ما را وادار به اطاعت و پرستش میکند، بلکه خودِ وجود است، خودِ طبیعت، در کثرتِ نامتناهیاش. عبارت معروفِ «عشقِ عقلانی به خدا» را نزد اسپینوزا باید اینطوری فهم کرد: هرچه فهمِ عقلیِ ما از طبیعت بیشتر میشود، قدرتِ بدنی/ذهنیِ ما به همان نسبت بیشتر حفظ و تقویت میشود، و در نتیجهی این افزایشِ قدرت، بیشتر احساسِ لذت خواهیم کرد. بنابراین از نظر اسپینوزا هرچه در زندگی «قدرتِ» ما افزون میشود و لذتِ بیشتری میبریم و شادمانتر میگردیم، خدا یا طبیعت را بیشتر شناختهایم؛ به عبارتِ دیگر بواسطهی امری درونی به خدا نزدیکتر شدهایم، نه به وسیلهی امری بیرونی، همچون نشانههای خارجی.
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
اگر زمانی ایران سرزمینِ علم و هنر بوده، امروزه از دولت سرِ یک دسته گردنهگیر، محتکر و مقاطعه کار تبدیل به سرزمین بیزنس و پول در آری و بچاپ بچاپ شده است، هیچ رابطه ی معنوی و فرهنگی با سایر جاهای دنیا ندارد و مردم مَنتَر یک دسته شیاد کلاهبردار شده اند. ملت ایران میدانند که گرگ های ما داخلی هستند، از خارجی نباید متوقع بود که دایه خاتون از مادر مهربان تر باشد
(#هدایت، اشک تمساح)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
(#هدایت، اشک تمساح)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER