نیچه و فلسفه / Amirhossein
35.9K subscribers
1.2K photos
62 videos
85 files
760 links
کانال یوتیوب
https://youtube.com/c/AMIRHOSSEINELAHI21

👩🏼‍💻تبلیغات :
https://t.me/ttnnvff
Download Telegram
آنچه را برای خود نمی‌پسندی بر دیگران نیز مپسند!
احتمالاً این یکی از آن استدلال‌هایی است که بیش از اندازه "اثبات" یا "مطالبه" می‌کنند، چون زندانی هم می‌تواند همین را به قاضی بگوید.

#آرتور_شوپنهاور
#kave_sh

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
آیا رفتار و گفتارم تو را جذب کرده،
می‌خواهی مرا گام به گام دنبال کنی؟
فقط به خویشتن وفادار بمان،
در آن صورت آرام آرام از من پیروی کرده‌ای.

(#نیچه ، #حکمت_شادان ، مقدمه شاعرانه 7)


🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER

My way and language speak to you,
you follow me, pursue me too?
To thine own self and way be true:
Thus follow me, but gently do!


(#NIETZSCHE , #The_Gay_Science)
بسا چیزها را هرگز نمی‌خواهم بدانم__ خردمندی بر دانش نیز حد می‌گذارد.

(#نیچه، #غروب_بت_ها، قطعه 5 نکته پردازی ها و خدنگ اندازی ها)


🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER


I want, once and for all, not to know many things. Wisdom requires moderation in knowledge as in other things.

(#NIETZSCHE, #TWILIGHT_OF_THE_IDOLS)
پاهایش ترک برداشته بود و لب‌هایش نیز. هوای گرمی بود. اشک‌هایش مانند رودخانۀ خشک‌شده گونه‌هایش را خشک و پوست‌پوست کرده بود، طوری که تمام پوست صورتش با یک لبخند ترک برمی‌داشت. به‌خاطر نمی‌آورد کجاست. هیچ‌چیزی از گذشته‌اش یادش نمی‌آمد، گذشته‌اش مانند پیرمردی پابرهنه و ژنده‌پوش آرام‌آرام در گذر زمان، محو شده بود. شاید هم مانند مشتی خاک در دستانش، که این خاک‌ها با طوفانی شدید به همه‌جا پخش شده بودند. فقط چند دقیقه پیش را به‌خاطر می‌آورد. او را با یک‌ چشم‌بند به این اتاق انداخته بودند. خسته بود؛ اما حس ترس از همۀ حس‌ها و نیازهایش قوی‌تر بود.

○ داستان ایرانی «یک دایره چرکین شده»، نوشتۀ شهلا سلیمانی به زودی در نشر لگا منتشر می‌شود.

#داستان #داستان_خوب #داستان_ایرانی #رمان #رمان_خوب #رمان_ایرانی #شهلا_سلیمانی #یک_دایره_چرکین_شده #قصه #نویسنده #نویسنده_ایرانی #نویسنده_زن #نویسنده_حرفه_ای #نویسنده_خوب #نشر_لگا
https://www.instagram.com/p/CHaFnOYJKWU/?igshid=9tq7mtixnqos
v1-schopenhauer-the-world-as-will-and-representation-[@philosophic_books].pdf
26.8 MB
جهان همچون اراده و تصور
آرتور #شوپنهاور
جلد اول
زبان اصلی

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
v2-schopenhauer-the-world-as-will-and-representation-[@philosophic_books].pdf
31.9 MB
جهان همچون اراده و تصور
آرتور #شوپنهاور
جلد دوم
زبان اصلی

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
بنابر درخواست فالور های پیج اینستاگرام کتاب #جهان_همچون_اراده_و_تصور درج شد 👆🏻👆🏻👆🏻

اینستاگرام نیچه فلسفه:
https://instagram.com/philosophi_zer
۱. هومو کوگیتات.
انسان می‌اندیشد، فکر می‌کند. پس جهان می‌اندیشد، فکر می‌کند. نه اینکه انسان چیزی جدا از طبیعت باشد، بلکه چون پیشاپیش طبیعت است، در طبیعت است، بخشی از طبیعت است پس طبیعت می‌اندیشد: یکی از حیرت‌انگیزترین عبارات اسپینوزا در تمامِ اخلاق. چگونه می‌توان محدود به اسپینوزا نبود؟ اسپینوزا ما را محدود می‌کند، خود را تحمیل می‌کند، زجرمان می‌دهد: شکنجه های اسپینوزا! یکی از شکنجه های او همین است، همین که «انسان فکر می‌کند». انسان فکر می‌کند؟ چطور یک شیء فکر می‌کند؟ ماشین چگونه می‌اندیشد؟ ماشین چگونه روح است؟

۲. رِسْ اِکْسْتِنْسا یا مداد.
خدا شیء ممتد است. خدا مداد است. چگونه اشیاء می‌توانند ممتد باشند؟ چگونه مداد ممتد است بیرون از مفهومی که بدان می‌اندیشم؟ یکی دیگر از شکنجه‌های اسپینوزا: ما را با مداد، با خدا تنها می‌گذارد. پیش از هر چیز، باید گفت مداد تنهاست، امتداد تنهاست. خدا تنهاست، و از این رو من، مداد، امتداد تنهاست، یا اگر بخواهی: من، مداد، امتداد تنهاست پس خدا تنهاست. قضایای اسپینوزا (نظمِ طبیعت) نه تحلیلی است نه ترکیبی، نه پیشینی نه پسینی: پیشینی و پسینی، تحلیلی و ترکیبی چشم‌اندازند. تنها چشم‌اندازها وجود دارند زیرا خدا مداد است، زیرا خدا متفکر است، زیرا خدا خداست...

۳. رِسْ کوگیتانْز یا نفرت.
خدا شیء متفکر است. خدا نفرت است. چگونه می‌توان گفت خدا عشق است ولی «نه نفرت»؟ این مهمل است، ابزورد است: انبوه خلق وجود دارد. انبوه خلق کثیر است، گسسته است، نفرت می‌ورزد. انبوه خلق نفرت است: نفرت «نبودِ عشق نیست». هیچ چیز در اسپینوزا منفی نیست، و نفرت در هستیِ اسپینوزایی برسازنده‌ی دنیایِ برده نیست. چگونه انبوه خلق را خواهیم فهمید وقتی نفرت را نفهمیده‌ایم؟ انبوه خلق گسست است، گسسته‌ است، می‌گسلد: نهادها را، سازمان‌ها را و ایده‌های تثبیت‌شده و تثبیت‌شدنی را می‌گسلد و از بنیان می‌کَند. انبوه خلق خشم است، تجزیه است، تجزیه می‌کند. انبوه خلق وجود ندارد: انبوه خلق می‌شود. انبوه خلق نه هدایت گردیده، نه می‌گردد و نه خود را هدایت می‌کند، ذهنی واحد نیست. انبوه خلق اراده‌ی آزاد ندارد، و به همین خاطر نمی‌توان آن را بوجود آورد. انبوه خلق جمع نیست، و نه تنها مردم را می‌دَرَد، که خود را نیز از جا می‌کَنَد و به «آن سو» پرتاب می‌کند، به آن سوی تعالی، به زمینِ درونماندگاری: اگر عشق هست، اگر اتصال هست در درونِ دیالکتیک نیست که مقابل نفرت باشد. نفرت به اندازه‌ی عشق آری‌گو است. تنها دیالکتیک و دنیای برده است که از نفرت امری منفی می‌سازد، زیرا می‌داند با این کار عشق نیز منفی خواهد بود، زیرا می‌داند در آن صورت «صورت خیالینِ عشق» که در اصل منفی است، در خیال شبیه اتصال خواهد بود (زیرا در این شرایط تمامیِ نشانه‌ها اتصال را تصدیق می‌کنند، اما اسپینوزا چند بار بگوید بر اساس نشانه نیندیشید؟). انبوه خلقی که اخیرا از اسپینوزا بیرون کشیده‌اند، انبوه خلقی برده است که نفرت ورزیدن، خشم ورزیدن و گسستن بلد نیست: نه نفرت است نه مداد، نه رِسْ اِکْسْتِنْسا است نه رِسْ کوگیتانْز، نه تنها است، نه قادر است که تنها باشد: موجودی انتزاعی که بلد نیست بدون انتزاعِ عشق از نفرت، بدون فانتزیِ اراده‌ی آزاد، بدونِ یارگیری و مصالحه موجود باشد! چراکه فقط قادر است دیالکتیکی بیاندیشد: هگل، آن اسکندرِ کبیرِ اندیشه، که دو قرن پیروز شده بود، آیا حالا بار دیگر پیروز می‌شود؟ آیا نشانه‌ی قرنِ جدید، باز هم، حماقت خواهد بود؟ پس کجاست آن سگِ فلسفی؟ اسپینوزا کو؟ کو اسپینوزا؟ بار دیگر نابینا شده‌ایم. کجاست سگِ فلسفی، کجاست عدسی تراش؟ کجاست آن نورشناس، آن مهندسِ نورها... کو اسپینوزا؟

۴. آواره گفت:
«آرزویی نداری؟»
سایه گفت:
«نه، ولی چرا... شاید. همان آرزویی که آن سگِ فلسفی داشت: "ای اسکندرِ کبیر، از جلوی نورِ خورشید کنار برو؛ سردم‌ است".»

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
انباشتِ سرمایه در یک قطب، در همان حال، انباشتِ فلاکت، عذابِ بیگاری، بردگی، جهل، وحشی‌گری و انحطاطِ ذهنی در قطبِ مقابل است.

👤 #کارل_مارکس
📘 #سرمایه ، جلد اول (ص.۶۶۲)

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
بی‌گناهی به چه معناست؟ هنگامی که نیچه عادتِ بیمارگونِ ما را به متهم‌ کردن، برایِ جست‌وجویِ مسئولان، خارج از خودمان، یا حتا در خودمان، افشا می‌کند، نقدِ خود را بر پنج دلیل استوار می‌سازد و از میانِ آن‌ها نخستین دلیل این است که هیچ چیز خارج از کل نیست. اما آخرین و عمیق‌ترین دلیل این است که «کل وجود ندارد»، «باید جهان را تکه‌تکه کرد و به کل بی‌اعتنا بود.»‌


👤 #ژیل_دلوز
📘 #نیچه_و_فلسفه
ترجمه‌ی عادل مشایخی

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
بودن یا نبودن. مسئله این است. آیا بهتر آن است که ضربه‌ها و لطمه‌هایِ روزگارِ غدّار را تاب بیاوری یا آن که اسلحه در دست گیری و با انبوهِ مشکلات بجنگی تا آن ناگواری‌ها را از میان برداری؟ مُردن آیا فقط خوابیدنی است؟ چیزِ بیشتری نیست؟ اگر خوابِ مرگ دردهایِ قلبِ ما و هزاران دردِ دیگری را پایان می‌بخشد که طبیعت بر جسمِ ما مستولی می‌گردانَد، پایانی است که البته باید آرزومندش باشیم. مردن... خوابیدن... اما شاید هم خواب دیدن. آه، همین است که مانع می شود. این که وقتی این جسمِ خاکی را دور انداختیم، شاید در آن خوابِ مرگْ خواب‌هایِ پریشانی ببینیم! ترس از این رویاهاست که ما را به تأمل وا می‌دارد و عمرِ مصیبت و سختی را این‌چنین طولانی می‌کند. چراکه اگر شخص به یقین بداند می‌توان خود را با خنجری برهنه آسوده کرد، کیست که در مقابلِ لطمه‌ها و خفّت‌هایِ زمانه، ظلمِ ظالم، کِبرِ متکبر، دردهایِ عشقِ شکست خورده، معطل شدن در دیوانخانه‌ها، وقاحتِ منصب‌داران، تحقیرهایی که لایقانِ صبور از نالایقان می‌بینند، تن به تحمل دهد؟ کیست که حاضر به بردنِ این بارها باشد و بخواهد یکسر زیر فشارِ زندگانیِ پُر ملال ناله سر دهد و عرق بریزد؟ اما ترس از این که بعد از مرگ چه خواهد گذشت، در آن سرزمینِ نامکشوفی که هیچ مسافری از سرحدش بر‌نمی‌گردد، اراده را سست می‌گردانَد. همین است که ما را وا می‌دارد تا رنج‌هایی را که می‌کشیم تحمل کنیم و نخواهیم خود را به میانِ رنج‌هایِ دیگری پرتاب کنیم که چیزی از آنها نمی‌دانیم. تفکر همه‌ی ما را ترسو می‌گرداند.

📘 #هملت
👤 #شکسپیر

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
🎉 به مناسبتِ ۳۸۸ اُمین سالروزِ تولدِ فیلسوفِ عشق، زندگی و طبیعت، شاهزاده‌ی فلسفه و مسیحِ فلاسفه باروخ (بِنِدیکت) اسپینوزا.

▪️این زندگیِ صرفه‌جویانه و بی‌مال‌-و-منال که با بیماری تحلیل می‌رود. این بدنِ لاغر و نحیف. این چهره‌ی خرمایی و بیضوی با آن چشم‌هایِ سیاهِ پُرتلألؤ. ـــ چگونه می‌توان اثري را توضیح داد که این زندگی، بدن، چهره، و چشم‌ها از آکندنْ از خودِ زندگی و از داشتنِ قدرتي همسانْ با زندگی به دست می‌دهند؟

اسپینوزا در سرتاسرِ طریقِ زیستن و اندیشیدن‌اش تصویري از یک زندگیِ ایجابی و آری‌گویانه را پیش می‌افکند، تصویري که در مقابلِ تظاهرهایي که انسان‌ها را خرسند می‌سازند، قد عَلَم می‌کند. این انسان‌ها نه‌تنها از تظاهرشان خرسند می‌شوند، بلکه سرشار از حسِ نفرت و شرمساری در قبالِ زندگی هستند؛ همان انسانیتي که ذوقِ خود-تخریب‌گری و تکثیرِ کیش‌هایِ مرگ را در سر دارد، انساني که به یگانگیِ ظالم و بنده، کشیش، قاضی، و سرباز علاقه دارد، و همواره مشغولِ زمین‌گیر کردنِ زندگی، فلج‌کردن، کشتنِ بی‌درنگ یا تدریجیِ آن، پنهان‌کردن یا خفه‌کردنِ آن با قوانین، مالکیّت‌ها، وظایف، و امپراتوری‌ها است ــــ اسپینوزا همین موارد را به عنوانِ خیانت به جهان و نوعِ بشر در جهان تشخیص می‌دهد.

کولِروس، شرحِ‌حال‌نویسِ اسپینوزا، گزارش می‌دهد که وی شیفته‌یِ جنگِ عنکبوت‌ها بود: «اسپینوزا به دنبالِ عنکبوت‌ها بود، و آن‌ها را به جنگ با یکدیگر می‌انداخت، یا حشراتي را در درونِ تارِ عنکبوت می‌انداخت، و با چنان لذتي نگاهشان می‌کرد که گاه از فرطِ قهقهه به خود می‌پیچید.» حیوانات دستِ‌کم خصیصه‌ی بیرونیِ تقلیل‌ناپذیرِ مرگ را به ما می‌آموزانند. گرچه آن‌ها ضرورتاً یکدیگر را به رویارویی با مرگ سوق می‌دهند، امّا مرگ را در درونِ خویش حمل نمی‌کنند: یک «مواجهه‌ی نامناسبِ» اجتناب‌ناپذیر در مرتبه‌ی موجوداتِ طبیعی. امّا آن‌ها هنوز آن مرگِ درونی یا سادومازوخیسمِ «ظالم-بنده» را ابداع نکرده‌اند. در بطنِ سرزنشي که هگل به خاطرِ نادیده‌ گرفتنِ امرِ منفی و قدرت‌اش بر اسپینوزا روا می‌دارد، تنها شکوه و معصومیّتِ اسپینوزا و اکتشافِ خاصِ خودِ او مستتر است. در جهاني که امرِ منفی آن‌ را مصرف کرده و شیره‌اش را چَلانده‌ است، اسپینوزا به زندگی و قدرت‌اش برایِ به چالش کشیدنِ مرگ، دراُفتادن با شور و شوقِ مرگ‌آورِ‌ انسان‌ها، قواعدِ خیر و شرّ، و عادل و ناعادل اعتمادِ کافی دارد. او آن‌قدر به زندگی اطمینان دارد که همه‌یِ اشباحِ امرِ منفی را محکوم کند. اخراج از اجتماع، جنگ، ظلم و ستم، ارتجاع، و انسان‌هایي که چنان برایِ بندگی‌شان می‌جنگند که برایِ آزادی‌شان، همگی به جهاني شکل می‌دهند که اسپینوزا در آن می‌زید. در نظرِ او، همه‌ی شیوه‌هایِ تحقیر و فروشکستنِ زندگی، همه‌ی شکل‌هایِ امرِ منفی دو سرچشمه‌ دارند: سرچشمه‌ی اوّل رو به بیرون و سرچشمه‌ی دوّم رو به درون می‌چرخد، همچون کینه‌توزی و وجدانِ معذَّب، نفرت و گناه. «نفرت و افسوس دو دشمنِ اصلیِ نژادِ بشر هستند.» او این سرچشمه‌ها را هربار به این خاطر محکوم می‌کند که به آگاهیِ انسان پیوند می‌یابند و تا وقتی که آگاهی و بصیرتي جدید، و به‌علاوه اشتیاقي نو به زیستن وجود دارد، پایان‌ناپذیر هستند. اسپینوزا ابدیّت را احساس و تجربه می‌کند.

👤 #ژیل_دلوز
📘 #اسپینوزا_فلسفه_عملی
ترجمه‌یِ #پیمان_غلامی ؛ نشرِ دِهگان

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
چند قطعه کوتاه از #باروخ_اسپینوزا :

از کتابِ #رساله_سیاسی :
▪️من به دقت کوشیده‌ام تا اعمالِ انسانی را مسخره نکنم، و نسبت به آنها اظهارِ تأسف یا انزجار نکنم، بلکه آن‌ها را بفهمم.

▪️فیلسوفان انفعالاتی را که بر ما غلبه می‌کند مفسده‌هایی می‌دانند که انسان به واسطۀ قصورِ خویش در دامِ آنها گرفتار می‌شود. پس این عادتِ فیلسوفان است که انفعالات را به سُخره بگیرند... و از آنها ابرازِ انزجار کنند. این فیلسوفان گمان می‌کنند که در حال انجام رسالتی مقدس‌اند!... واقعیت این است که آنها انسان‌ها را نه چنانکه هستند، بلکه آن طور که خودشان دوست دارند، می‌فهمند.

از کتابِ #اخلاق :
▪️اغلب پیش می‌آید که شخصی که به دنبال علل حقیقی «معجزات» بر می‌آید، متهم به زندیقِ بدعت‌گذار می‌شود. دلیل این امر آن است که متهم‌کنندگان می‌دانند اگر جهل از بین برود و جایش را به دانش واقعی بدهد، گیجیِ حماقت‌وار نیز از بین می‌رود، و در نتیجه متهم‌کنندگان از تنها ابزارِ جدل‌شان محروم می‌شوند و وسیله‌ی سلطه‌شان [بر مردم] را از دست می‌دهند.

▪️کسانی که به واسطه‌ی تقوا و اعمالِ صالحِ خود، انتظارِ پاداش از خدا را دارند، از درکِ درستِ فضیلت بسی به دورند، گویی که انتظار دارند بخاطرِ تحمّلِ دهشناک‌ترین بردگی، جایزه بگیرند!

▪️خنده مانندِ شوخ‌طبعی چیزی جز لذت نیست و لذا بذاته خوب است. قطعاً هیچ چیز مانع و مخالفِ لذت بردنِ ما نیست، مگر خرافاتِ سخت‌گیر و ملال‌آور... هر اندازه بیشتر و شدیدتر لذت ببریم، کمالی که بدین وسیله بدان رسیده‌ایم بیشتر خواهد بود.

▪️بیشترِ مجادلات از آنجا ناشی می‌شود که انسان‌ها به درستی منظورِ خود را بیان نمی‌کنند.

از کتابِ #رساله‌_الاهیاتی_سیاسی :
▪️هیچ چیزی به خودیِ خود و مستقل از ذهن مقدس و نامقدس نیست، بلکه تنها در ارتباط با ذهن [خیال] است که چنین یا چنان می‌شود.

▪️هدفِ نهاییِ دولت باید آزادسازیِ هر انسانی از ترس باشد... هدفِ دولت در واقع، آزادی است.

▪️آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است. ترس آن ریشه‌ای است که خرافات از آن بر می‌رویَد، می‌پاید، و تغذیّه می‌شود... مردم تا آن‌جا که مغلوبِ ترس باشند، آماده‌یِ زودباوری‌اند.

▪️هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانی‌ها بوده است، خرافاتی‌ها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشته‌اند... هیچ‌چیز به اندازه‌یِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست...

▪️همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیره‌کننده‌تر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدید‌ترین درجه‌ای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان داده‌اند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر می‌کنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمی‌گذارند، چه برسد به جایی برای شک.

▪️برترین رمزِ [ماندگاریِ] حکومت‌هایِ خودکامه، نگه‌داشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی است که مردم را به این-سو-آن-سو می‌کشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجه‌یِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود می‌جنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود می‌جنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نه‌تنها خفّت‌بار نمی‌دانند بلکه آن را افتخاری عظیم می‌شمارند.

▪️این بندگان‌اند، و نه انسان‌های آزاد، که به پاسِ فضیلتشان پاداش می‌گیرند.

از #نامه‌ها :
▪️من ادّعا نمی‌کنم که بهترین فلسفه را یافته‌ام، امّا می‌دانم که حقیقت را می‌توان شناخت.

#اسپینوزا

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
تناقض معنوی این است:

به میزانی که به اخلاق باور داریم، زندگی را محکوم می‌کنیم.


(#نیچه، از #اراده_قدرت - کتاب نخست - بخش اول قطعه 6 - ترجمه دکتر مجید شریف)


🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER

This is the antinomy:

Insofar as we believe in morality we pass sentence on existence.


(#Nietzsche / #THE_WILL_TO_POWER )
هنگامی که اخلاق می‌گوید «خدا در دل می‌نگرد» خدا را دشمن زندگی می‌انگارد . . .
آنجا که «ملکوتِ خداوند» آغاز می‌شود زندگی پایان می‌گیرد.

(#نیچه، #غروب_بت_ها، قطعه 4 اخلاق همچون ضد طبیعت، ترجمه داریوش آشوری)


🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
شما تنوع لذت‌بخش و غنای پایان‌ناپذیر طبیعت را می‌ستایید. از گل سرخ نمی‌خواهید بوی بنفشه بدهد. پس چرا روح انسان ، این ارزشمندترین ثروت ، باید تنها به یک شکل وجود داشته باشد؟ من بذله گو هستم اما قانون به من حکم می‌کند که جدی بنویسم. من بی‌پروا هستم اما قانون به من امر می‌کند تا سبک نوشته‌ام ملاحظه کارانه باشد. خاکستری ، صرفا خاکستری ، تنها رنگ قانونی آزادی است. هر قطره شبنمی که خورشید بر آن می‌تابد ، با بازی پایان‌ناپذیر رنگ‌ها می‌درخشد اما خورشید معنوی با همه‌ی گونه‌ گونی انسان‌ها و تمام اشیایی که نور آن را باز می‌تاباند، باید تنها رنگ رسمی را ایجاد کند! شکل ذاتیِ روح سرخوشی و نور است اما شما سایه را به تنها تجلیِ درخور تبدیل می‌کنید؛ بر روح باید جامه‌ی سیاه پوشاند، هرچند در میان گل‌ها نمی‌توان گل سیاه یافت. ذاتِ روح همیشه خودِ حقیقت است اما شما این ذات را به چه تبدیل می‌کنید؟ به فروتنی؟ گوته می‌گوید فقط مفلوکان حقیر فروتن هستند، و شما می‌خواهید روح را به چنین موجود بی‌سروپایی بدل سازید؟

#سانسور_و_آزادی_مطبوعات
#کارل_مارکس
#kave_sh

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
امّا حق تا ابد با #هراکلیتوس است که می‌گفت ((بود)) افسانه‌ای بیش نیست. یگانه جهانِ واقعی ((جهانِ نمود)) است و بس...

(#نیچه، #غروب_بت_ها ، قطعه2 عقل در فلسفه)

🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER

But Heraclitus will remain eternally right with his assertion that being is empty fiction. The "apparent" world is the only one . . .

(#NIETZSCHE , #TWILIGHT_OF_THE_IDOLS , "REASON" IN PHILOSOPHY)
آگاهی تنها در اثرِ فشارِ نیاز به ارتباط توسعه یافته است؛ و در ابتدا فقط برایِ روابطِ فرد با فرد (بخصوص برایِ فرماندهی) ضروری و مفید بوده است و در راستایِ همین فایده، توسعه یافته است. آگاهی چیزی نیست جز یک شبکه‌ی ارتباطی بینِ انسان‌ها و همین خصوصیت، آن را وادار به توسعه کرده است. انسانی که به صورتِ تنها و از راهِ شکار زندگی می‌کرد می‌توانست از آن صرفِ نظر کند. اگر اعمال، افکار، احساسات و حركاتِ ما -لااقل بخشی از آن‌ها- به سطحِ آگاهیِ ما می‌رسند، به خاطرِ ضرورتِ شدیدی است که مدت‌ها بر آنان، این تهدید-شده‌ترینِ حیوانات، تسلط داشته است: انسان نیاز به کمک و حمایت داشته است، نیاز به همنوعِ خود داشته و مجبور بوده است که بتواند این نیازِ خود را بیان کند و خود را قابلِ فهم گرداند؛ و برایِ این کار در درجه‌ی اول لازم بود که آگاهی داشته باشد و خود «بداند» چه چیز کم دارد، «بداند» چه احساسی دارد و به چه چیز فکر می‌کند. زیرا مانندِ هر موجودِ زنده، انسان، تکرار می‌کنم، دائماً فکر می‌کند اما بدان آگاهی ندارد؛ تفکری که آگاهانه می‌شود بخشِ بسیار کوچک و به عبارتی سطحی‌ترین و بدترین بخشِ تفکرِ او را تشکیل می‌دهد...

نظرگاهِ محوریِ واقعیِ من این است: طبیعتِ شعورِ حیوانی باعث می‌شود که دنیایِ قابلِ درکِ ما فقط دنیایِ سطوح و نشانه‌ها باشد، دنیایی کلی و عامیانه؛ و در نتیجه بر آنچه که قابل درک می‌شود لاجرم سطحی، کم‌مایه و نسبتاً احمقانه می‌گردد و مبدل به چیزی کلی، نشانه و رقمی از رَمه می‌گردد، و هر گونه کسبِ آگاهی تباهیِ باطنیِ موضوعِ خود را به دنبال دارد، یعنی نوعی تقلبِ بزرگ و «سطحی‌سازی» و تعمیم؛ به طورِ خلاصه، افزایشِ آگاهی یک خطر است و کسی که در میانِ اروپاییانِ آگاه زندگی می‌کند حتی می‌داند که بیماری است.

همان‌طور که حدس می‌زنید این تقابلِ عاقل و معقول نیست که در این لحظه مرا به خود مشغول داشته: من این تفکیک و تمایز را به نظریه‌پردازانِ معرفت واگذار می‌کنم که هنوز در بندهای دستورِ زبان (این متافیزیکِ توده‌ی مردم) گرفتار هستند. همچنین به طریقِ اولى تقابلِ «شیءِ فی نفسه» و پدیده‌ی آن موردِ نظر نیست؛ زیرا «شناختِ» ما بسیار کمتر از آن است که حتی قادر به انجامِ این تفکیکِ ساده باشیم. در حقیقت ما فاقدِ عضوی برای شناخت و تشخیصِ «حقیقت» هستیم: ما درست به اندازه‌ای «می‌دانیم» (خیال می‌کنیم، تصور می‌کنیم) که برای گله‌ی انسانی و نوعِ بشر مفید است؛ «فایده‌ای» هم که از آن صحبت می‌کنیم هنوز در نهایت چیزی نیست جز یک باور و محصولِ تخيلِ ما و شاید مقدرترین حماقتی که روزی موجبِ نابودیِ ما گردد.

👤 #فردریش_نیچه
📘 #حکمت_شادان ، ۳۵۴

#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER