من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کرده ام :
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه کسی را دوست بداریم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در گمنامی ، از زندگی لذت ببریم.
" آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه از کسی که دوستش نداریم جدا شویم."
آنها به ما یاد نمی دهند که به آنچه در ذهن دیگری می گذرد فکر کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم.
آن ها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد ، یاد نمی دهند.
📕 مرد ماسه ای
✍🏻 #نیل_گیمن
📚 @PDFsCom
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه کسی را دوست بداریم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در گمنامی ، از زندگی لذت ببریم.
" آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه از کسی که دوستش نداریم جدا شویم."
آنها به ما یاد نمی دهند که به آنچه در ذهن دیگری می گذرد فکر کنیم.
آنها به ما یاد نمی دهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم.
آن ها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد ، یاد نمی دهند.
📕 مرد ماسه ای
✍🏻 #نیل_گیمن
📚 @PDFsCom
هر دو در نهایت می میرند.pdf
26.6 MB
روایت زندگی دو پسر نوجوان که فقط یک روز دیگه زنده هستند و به دلایل مختلف این دو پسر با هم ملاقات می کنند و آخرین روزشون رو کنار همدیگه رقم میزنن...
📕 هر دو در نهایت میمیرند
✍🏻 #آدام_سیلورا
📚 @PDFsCom
📕 هر دو در نهایت میمیرند
✍🏻 #آدام_سیلورا
📚 @PDFsCom
معرفی چند کتاب برای دهه هشتادی ها:
-دموکراسی یا دموقراضه:
پادشاهی به نام ممول زمانی که عمرش به پایان میرسه باید از بین ۲۵ پسرش یکی رو به عنوان جانشین انتخاب کنه، اما این انتخاب رو به عهده مردم میذاره و تنها شرطش اینه که هر پسر باید ۲ سال حکومت کنه، اما حالا کشور به ۲۵ دسته تقسیم شده تا اینکه انتخاباتی برگزار میشه و..
-شعله در مه:
ماریکو، در تمام زندگی میخواست فراتر از یک دختر نجیب زاده باشه و حالا مجبوره با پسر امپراطور ازدواج کنه. تا اینکه در راه پایتخت به شبیخون میزنن. اما ماریکو با ورود به گروه سیاه جامگان سعی داره انگیزه اون ها از حمله به خودش رو کشف کنه ...
-مزرعه حیوانات:
گروهی از حیوانات اهلی مزرعه، برای بدست آوردن آزادی و برابری در مقابل صاحب مزرعه شورش میکنن .. بعد از پیروزی خوک ها رهبری حیوانات رو به عهده میگیرن و قوانینی رو اعمال میکنن که به تدریج دچار تغییر میشه و در نهایت حیوانات مزرعه شاهد دیکتاتوری خوک ها هستند
-انجمن شاعران مرده:
آقای کیتینگ معلم جدیدی که به مدرسه خشک و قانون مدار ولتون وارد میشه و مفاهیم جدید از زندگی "رم رو غنیمت شمار " و " مرگ آگاهی" رو به شاگردان خودش آموزش میره، مفاهیمی که قوانین مدرسه رو به چالش میکشه و دانش آموزا تحت تاثیر آقای کیتینگ انجمنی به اسم شاعران مرده تشکیل میدن که باعث دردسرهای زیادی میشه و..
-دنیای سوفی:
ماجرا از جایی شروع میشه که یک نامه مرموز برای سوش می رسه، اما فقط یک جمله توی این کتاب نوشته شده : توکی هستی؟! و این شروع نامه های مرموز با سوال های عجیب بود که به دست سوفی می رسید و این سوال ها ذهن سوفی رو درباره زندگی و انسان ها درگیر کرده بود و ...
📚 @PDFsCom
-دموکراسی یا دموقراضه:
پادشاهی به نام ممول زمانی که عمرش به پایان میرسه باید از بین ۲۵ پسرش یکی رو به عنوان جانشین انتخاب کنه، اما این انتخاب رو به عهده مردم میذاره و تنها شرطش اینه که هر پسر باید ۲ سال حکومت کنه، اما حالا کشور به ۲۵ دسته تقسیم شده تا اینکه انتخاباتی برگزار میشه و..
-شعله در مه:
ماریکو، در تمام زندگی میخواست فراتر از یک دختر نجیب زاده باشه و حالا مجبوره با پسر امپراطور ازدواج کنه. تا اینکه در راه پایتخت به شبیخون میزنن. اما ماریکو با ورود به گروه سیاه جامگان سعی داره انگیزه اون ها از حمله به خودش رو کشف کنه ...
-مزرعه حیوانات:
گروهی از حیوانات اهلی مزرعه، برای بدست آوردن آزادی و برابری در مقابل صاحب مزرعه شورش میکنن .. بعد از پیروزی خوک ها رهبری حیوانات رو به عهده میگیرن و قوانینی رو اعمال میکنن که به تدریج دچار تغییر میشه و در نهایت حیوانات مزرعه شاهد دیکتاتوری خوک ها هستند
-انجمن شاعران مرده:
آقای کیتینگ معلم جدیدی که به مدرسه خشک و قانون مدار ولتون وارد میشه و مفاهیم جدید از زندگی "رم رو غنیمت شمار " و " مرگ آگاهی" رو به شاگردان خودش آموزش میره، مفاهیمی که قوانین مدرسه رو به چالش میکشه و دانش آموزا تحت تاثیر آقای کیتینگ انجمنی به اسم شاعران مرده تشکیل میدن که باعث دردسرهای زیادی میشه و..
-دنیای سوفی:
ماجرا از جایی شروع میشه که یک نامه مرموز برای سوش می رسه، اما فقط یک جمله توی این کتاب نوشته شده : توکی هستی؟! و این شروع نامه های مرموز با سوال های عجیب بود که به دست سوفی می رسید و این سوال ها ذهن سوفی رو درباره زندگی و انسان ها درگیر کرده بود و ...
📚 @PDFsCom
خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتابهای خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.
#ویکتور_هوگو
📚 @PDFsCom
#ویکتور_هوگو
📚 @PDFsCom
تو کتاب شفای زندگی از لوییز هی نوشته بود:
«وقتی کسی مرا ناراحت می کند، از خود می پرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟! انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را می آموزند؛ انسانهای تحقیرگر، عزت نفس را به شما می آموزند؛
انسانهای بی احساس، عشق بی قید و شرط را می آموزند؛
و انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می آموزند..!»
از امروز تو زندگیتون وقتی رفتار کسی اذیتتون میکنه؛ از خودتون بپرسید اومده تا چه درسی بهتون بده؟! اینجوری خیلی راحت تر با قضیه کنار میایید.
📚 @PDFsCom
«وقتی کسی مرا ناراحت می کند، از خود می پرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟! انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را می آموزند؛ انسانهای تحقیرگر، عزت نفس را به شما می آموزند؛
انسانهای بی احساس، عشق بی قید و شرط را می آموزند؛
و انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می آموزند..!»
از امروز تو زندگیتون وقتی رفتار کسی اذیتتون میکنه؛ از خودتون بپرسید اومده تا چه درسی بهتون بده؟! اینجوری خیلی راحت تر با قضیه کنار میایید.
📚 @PDFsCom
معرفی رمانهای برتر ایرانی به انتخاب تعدادی از اهالی کتاب:
کلیدر" محمود دولتآبادی
همسایهها" احمد محمود
شوهر آهوخانم" علی محمد افغانی
سمفونی مردگان" عباس معروفی
جای خالی سلوچ" محمود دولتآبادی
آتش بدون دود" نادر ابراهیمی
چشمهایش" بزرگ علوی
سووشون" سیمین دانشور
شادکامان درهی قرهسو" علی محمد افغانی
داییجان ناپلئون" ایرج پزشکزاد
چراغها را من خاموش میکنم" زویا پیرزاد
تنگسیر" صادق چوبک
روی ماه خدا را ببوس" مصطفی مستور
ملکوت" بهرام صادقی
عزاداران بیل" غلامحسین ساعدی
تالار آیینه" امیرحسین چهلتن
درخت انجیر معابد" احمد محمود
شازده حمام" محمدحسین پاپلی
سلوک" محمود دولتآبادی
سالهای ابری" علیاشرف درویشیان
بار دیگر شهری که دوست میداشتم" نادر ابراهیمی
عادت میکنیم" زویا پیرزاد
مدار صفر درجه" احمد محمود
رازهای سرزمین من" رضا براهنی
کولی کنار آتش" منیرو روانیپور
فرار فروهر" اسماعیل فصیح
سهم من" پرینوش صنیعی
📚 @PDFsCom
کلیدر" محمود دولتآبادی
همسایهها" احمد محمود
شوهر آهوخانم" علی محمد افغانی
سمفونی مردگان" عباس معروفی
جای خالی سلوچ" محمود دولتآبادی
آتش بدون دود" نادر ابراهیمی
چشمهایش" بزرگ علوی
سووشون" سیمین دانشور
شادکامان درهی قرهسو" علی محمد افغانی
داییجان ناپلئون" ایرج پزشکزاد
چراغها را من خاموش میکنم" زویا پیرزاد
تنگسیر" صادق چوبک
روی ماه خدا را ببوس" مصطفی مستور
ملکوت" بهرام صادقی
عزاداران بیل" غلامحسین ساعدی
تالار آیینه" امیرحسین چهلتن
درخت انجیر معابد" احمد محمود
شازده حمام" محمدحسین پاپلی
سلوک" محمود دولتآبادی
سالهای ابری" علیاشرف درویشیان
بار دیگر شهری که دوست میداشتم" نادر ابراهیمی
عادت میکنیم" زویا پیرزاد
مدار صفر درجه" احمد محمود
رازهای سرزمین من" رضا براهنی
کولی کنار آتش" منیرو روانیپور
فرار فروهر" اسماعیل فصیح
سهم من" پرینوش صنیعی
📚 @PDFsCom
فکر کن یه تیر به پات خورده و وسط یه جنگل تنهایی...
وقتی که شب می رسه و داری از سرما تلف میشی،
اگه یکی پیدا شه و بخواد بهت پناه بده چیکار می کنی؟
درباره اصول اخلاقیش ازش سوال می پرسی؟ یا به خوشایند بودن رفتارش فکر می کنی؟
نه! به هیچی فکر نمی کنی، چیزی هم نمی پرسی، فقط می خوای هر جور که شده از اون مخمصه فرار کنی!
پس دیگه به من نگو اون عوضی کی بود که باهاش دوست شدی، نگو اون لیاقت تو رو نداشت،
من داشتم از سرما می مردم، می فهمی؟ من تیر خورده بودم،
اونم نه یکی، چند تا..
#روزبه_معین
📚 @PDFsCom
وقتی که شب می رسه و داری از سرما تلف میشی،
اگه یکی پیدا شه و بخواد بهت پناه بده چیکار می کنی؟
درباره اصول اخلاقیش ازش سوال می پرسی؟ یا به خوشایند بودن رفتارش فکر می کنی؟
نه! به هیچی فکر نمی کنی، چیزی هم نمی پرسی، فقط می خوای هر جور که شده از اون مخمصه فرار کنی!
پس دیگه به من نگو اون عوضی کی بود که باهاش دوست شدی، نگو اون لیاقت تو رو نداشت،
من داشتم از سرما می مردم، می فهمی؟ من تیر خورده بودم،
اونم نه یکی، چند تا..
#روزبه_معین
📚 @PDFsCom
آدم فکر میکند که زبان مشترکی ندارد، بعد متوجه میشور که غم یک زبان است. ما آدمهایی که گذشتههای دردناکی داشتهایم، همدیگر را درک میکنیم.
📕 جزیرهٔ درختان گمشده
✍🏻 #الیف_شافاک
📚 @PDFsCom
📕 جزیرهٔ درختان گمشده
✍🏻 #الیف_شافاک
📚 @PDFsCom
رازم را نگه دار.pdf
4.5 MB
اِما بازاریاب جوانی است که بعد از خرابکاری به ماموریتی که برای انجام آن فرستاده شده در بازگشت وقتی که احساس میکند هواپیما در حال سقوط است از شدت اضطراب بی اختیار شروع به گفتن تمام رازهای زندگیش به مسافر صندلی کناری میکند ولی هواپیما سقوط نمیکند و بدشانسی اِما زمانی شروع میشود که هفته بعد متوجه میشود مسافر صندلی بغل دستیش در هواپیما که تمام رازهای اما را میداند کسی نیست جز...!
📕 رازم را نگه دار
✍🏻 #سوفی_کینزلا
📚 @PDFsCom
📕 رازم را نگه دار
✍🏻 #سوفی_کینزلا
📚 @PDFsCom
صاحب این عکس را می شناسید؟
این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضه ها!احمق ها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایده های تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:
ریحانه جان،سلام
حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمی آوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشته ام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفته ام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.
ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.
ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم، قربان تو. ناصر
این نامه به همراه عکس هاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه
بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکس ها هم الکی بودن،مگه نمی خواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستان های واقعی هستن
مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!
باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟
چیزی نگفت و شناسنامه اش رو نشونم داد،راست می گفت،ریحانه بود.
گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامه ای در کار نیست،من عذر می خوام از شما،اما انگار اشتباه شده.
کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:
میشه اگه باز کسی گمشده ای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟سی ساله که منتظرم!
📕 قهوه سرد آقای نویسنده
✍🏻 #روزبه_معین
📚 @PDFsCom
این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضه ها!احمق ها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایده های تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:
ریحانه جان،سلام
حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمی آوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشته ام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفته ام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.
ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.
ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم، قربان تو. ناصر
این نامه به همراه عکس هاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه
بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکس ها هم الکی بودن،مگه نمی خواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستان های واقعی هستن
مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!
باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟
چیزی نگفت و شناسنامه اش رو نشونم داد،راست می گفت،ریحانه بود.
گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامه ای در کار نیست،من عذر می خوام از شما،اما انگار اشتباه شده.
کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:
میشه اگه باز کسی گمشده ای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟سی ساله که منتظرم!
📕 قهوه سرد آقای نویسنده
✍🏻 #روزبه_معین
📚 @PDFsCom
سلیقه ثروتمندترین انسانهای جهان برای کتاب خوانی
• جف بزوس، بنیانگذار شرکت آمازون
رمان "بازمانده روز"
• بیل گیتس، بنیانگذار شرکت ماکروسافت
رمان "ناطور دشت"
• استیو جابز، بنیانگذار شرکت اپل
کتاب "معضلات یک مخترع"
• تیم کوک، مدیر اجرایی شرکت اپل
کتاب "رقابت با زمان"
• مارک زاکربرگ، بنیانگذار شبکه اجتماعی فیس بوک
کتاب "زندگینامه یک فقیر"
• ایلیان ماسک، بنیانگذار دو شرکت تسلا و سبیس اکس
کتاب "بنجامین فرانکلین: زندگی آمریکایی"
• اندرا نیوری، رئیس اجرایی شرکت پپسی
کتاب "راهی به سوی شخصیت"
• ریچارد برانسون، بنیانگذار شرکت ویرجین
رمان "میدانم چرا پرنده محبوس آواز میخواند".
📚 @PDFsCom
• جف بزوس، بنیانگذار شرکت آمازون
رمان "بازمانده روز"
• بیل گیتس، بنیانگذار شرکت ماکروسافت
رمان "ناطور دشت"
• استیو جابز، بنیانگذار شرکت اپل
کتاب "معضلات یک مخترع"
• تیم کوک، مدیر اجرایی شرکت اپل
کتاب "رقابت با زمان"
• مارک زاکربرگ، بنیانگذار شبکه اجتماعی فیس بوک
کتاب "زندگینامه یک فقیر"
• ایلیان ماسک، بنیانگذار دو شرکت تسلا و سبیس اکس
کتاب "بنجامین فرانکلین: زندگی آمریکایی"
• اندرا نیوری، رئیس اجرایی شرکت پپسی
کتاب "راهی به سوی شخصیت"
• ریچارد برانسون، بنیانگذار شرکت ویرجین
رمان "میدانم چرا پرنده محبوس آواز میخواند".
📚 @PDFsCom
کتابهایی به رنگ عشق♥️
• مادام کاملیا
توصیفات جذاب و دقیق، باعث شده که این کتاب به یک عاشقانه کلاسیک خواندنی تبدیل بشه، که تصور متفاوتی از زنان رو ارائه داده...
• قصر آبی
یک کلاسیک عاشقانه بینظیر و دوستداشتنی دیگه که با توضیحاتش شما رو تو خودش غرق میکنه!
• ربکا
یک داستان کلاسیک عاشقانه و مرموز که خواندنش بینهایت لذتبخشه و تا پایان داستان ذهن شما رو کاملاً درگیر میکنه. روایتی زیبا، تأثیرگذار و پرکشش که در دسته رمانهای جنایی و معمایی هم قرار گرفته.
📚 @PDFsCom
• مادام کاملیا
توصیفات جذاب و دقیق، باعث شده که این کتاب به یک عاشقانه کلاسیک خواندنی تبدیل بشه، که تصور متفاوتی از زنان رو ارائه داده...
• قصر آبی
یک کلاسیک عاشقانه بینظیر و دوستداشتنی دیگه که با توضیحاتش شما رو تو خودش غرق میکنه!
• ربکا
یک داستان کلاسیک عاشقانه و مرموز که خواندنش بینهایت لذتبخشه و تا پایان داستان ذهن شما رو کاملاً درگیر میکنه. روایتی زیبا، تأثیرگذار و پرکشش که در دسته رمانهای جنایی و معمایی هم قرار گرفته.
📚 @PDFsCom
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
👤 فريدون فرخزاد
@Ancient_factt ™️
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
👤 فريدون فرخزاد
@Ancient_factt ™️
⊹ زندگی نباید به معنای زنده ماندن باشد، بلکه باید به معنای زندگی کردن باشد
⊹ چشم ها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم بی پروا لو می دهند
⊹ عمرم را با نگاه کردن به چشم های مردم گذرانده ام. چشم ها تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد
⊹ همانطور که لباس زیبا نشانِ آدمیت نیست، با داشتن عصایِ سلطنت هم نمی شود پادشاه شد. این نکته را هرگز نباید از یاد برد
📕 قسمت هایی از کتابِ کوری
✍🏻 #ژوزه_ساراماگو
📚 @PDFsCom
⊹ چشم ها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم بی پروا لو می دهند
⊹ عمرم را با نگاه کردن به چشم های مردم گذرانده ام. چشم ها تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد
⊹ همانطور که لباس زیبا نشانِ آدمیت نیست، با داشتن عصایِ سلطنت هم نمی شود پادشاه شد. این نکته را هرگز نباید از یاد برد
📕 قسمت هایی از کتابِ کوری
✍🏻 #ژوزه_ساراماگو
📚 @PDFsCom
سه سال قبل، تجربه ی تازه ای را شروع کردم. "ممنوعیت خواندن و شنیدن اخبار".
حق اشتراک تمام روزنامه ها و مجلاتم را لغو کردم. از شر تلویزیون و رادیو خلاص شدم. نرم افزار اخبار را از روی آیفونم حذف کردم. دست به هیچ روزنامه ای نمی زدم و وقتی در هواپیما کسی به من پیشنهاد خواندن مطلبی را می داد، عمدا به سمت دیگری نگاه می کردم.
چند هفته ی اول سخت بود، خیلی سخت.
مدام می ترسیدم چیزی را از دست بدهم. اما بعد از مدتی، جهان بینی تازه ای داشتم. نتیجه اش بعد از سه سال:
افکار صریح تر،
دید ارزشمندتر،
تصمیمات بهتر،
و زمان بسیار بیشتر.
و بهترین نکته؟؟
هیچ چیز مهمی را از دست نداده بودم ...
📕 هنر شفاف اندیشیدن
✍🏻 #رولف_دوبلی
📚 @PDFsCom
حق اشتراک تمام روزنامه ها و مجلاتم را لغو کردم. از شر تلویزیون و رادیو خلاص شدم. نرم افزار اخبار را از روی آیفونم حذف کردم. دست به هیچ روزنامه ای نمی زدم و وقتی در هواپیما کسی به من پیشنهاد خواندن مطلبی را می داد، عمدا به سمت دیگری نگاه می کردم.
چند هفته ی اول سخت بود، خیلی سخت.
مدام می ترسیدم چیزی را از دست بدهم. اما بعد از مدتی، جهان بینی تازه ای داشتم. نتیجه اش بعد از سه سال:
افکار صریح تر،
دید ارزشمندتر،
تصمیمات بهتر،
و زمان بسیار بیشتر.
و بهترین نکته؟؟
هیچ چیز مهمی را از دست نداده بودم ...
📕 هنر شفاف اندیشیدن
✍🏻 #رولف_دوبلی
📚 @PDFsCom
معمولا رنجش ما از رفتار دیگران به دلیل جنبهی حل نشدهای در درون خود ماست!
هنگامی که خصلتی را داریم که برایمان حل نشدهاست، رویدادهایی را به زندگی خود جلب میکنیم، تا در تملک و در آغوش کشیدن آن وجه مطرود ما را یاری کنند.
ما نقطه ضعفهای خود را به دیگران نسبت میدهیم و مطالبی را به دیگران میگوییم که در واقع باید به خود بگوییم.
!جهان آیینه ایست که پیوسته ویژگیهایمان را به خودمان منعکس میکند.
آن هنگام که درک کنیم هر آنچه در دیگران میبینیم در خود داریم، کل دنیایمان دگرگون میشود.
📕 نیمه تاریک وجود
✍🏻 #دبی_فورد
📚 @PDFsCom
هنگامی که خصلتی را داریم که برایمان حل نشدهاست، رویدادهایی را به زندگی خود جلب میکنیم، تا در تملک و در آغوش کشیدن آن وجه مطرود ما را یاری کنند.
ما نقطه ضعفهای خود را به دیگران نسبت میدهیم و مطالبی را به دیگران میگوییم که در واقع باید به خود بگوییم.
!جهان آیینه ایست که پیوسته ویژگیهایمان را به خودمان منعکس میکند.
آن هنگام که درک کنیم هر آنچه در دیگران میبینیم در خود داریم، کل دنیایمان دگرگون میشود.
📕 نیمه تاریک وجود
✍🏻 #دبی_فورد
📚 @PDFsCom