PDF | پی دی اف
278K subscribers
10.3K photos
553 videos
3.1K files
2.6K links
Download Telegram
احترام گذاشتن سخت نیست!
چون یکی لباس گشاد دوست داره، عجیب نیست!
چون یکی لباس تنگ یا روشن میپوشه، جلف نیست!
چون یکی پاشنه بلند دوست داره، کلاس نمیزاره!
چون یه پسر موی بلند دوست داره، مریض نیست!
چون یه دختر موی کوتاه دوست داره، مریض نیست!
چون یکی همیشه مشکی می‌پوشه، افسرده نیست!
چون یه دختر دوستِ پسر داره، خراب نیست!
چون یه پسر دوستِ دختر داره، هول نیست!
چون یه دختر به یه پسر پیشنهاد میده، هول نیست!
چون یه دختر چادر میپوشه، بیچاره نیست!
چون یکی درسش خوب نیست، بی مغز نیست!
چون یکی خجالت می‌کشه، گوشه گیر نیست!
چون یکی زیاد حرف نمیزنه، افسرده نیست!
چون یکی تنهایی بیرون می‌ره، زننده نیست!

‌کاش بفهمیم!

📚 @PDFsCom
205👍134👎12👏11👌10🙏4
یاد گرفته ام آنهایی که بیش از از بقیه از مرگ میترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک میشوند.
بهتر است از همه زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم، هیچ چیز جز یک قلعه ی سوخته

📕 مامان و معنی زندگی
✍🏻 #اروین_د_یالوم

📚 @PDFsCom
👍108👌1612🕊6🙏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای دانش آموزا، برای آینده
برای این بهشت اجباری ...
برای نخبه های زندانی :(

📚 @PDFsCom
175🕊39👍21👎12👌2
انسان های احمق نه از کتاب خوششان می‌آید نه از فیلم های مفهومی و نه هر چیزی که آنها را وادار به تفکر کند!!

#آندره_ژید

📚 @PDFsCom
👍367👌16👏118👎7
پس از پيروزى انقلاب حيوانات،
خوک ها كه از هوش بالاترى نسبت به ساير حيوانات برخوردار بودند، نقش رهبرى حيوانات مزرعه را به دست مى گيرند. اما پس از چندى در بين خود حيوانات یک سرى توطئه و كودتا انجام مى گيرد

بعد از اين انقلاب حيوانى، یک قانون اساسی معروف به «هفت فرمان» بر روی دیوار مزرعه نوشته می‌ شود که شامل بندهای زیر است:

همه ى آن ها که روی دوپا راه می ‌روند، دشمن هستند. همه ى آن ها که چهار پا یا بالدار هستند، دوستند. هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد. هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد. هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری
را ندارد. همه حیوانات با هم برابرند.

در اواخر داستان تمام شش فرمان اول از روی دیوار پاک شده و جمله هفتم نیز به صورت زیر تحریف می‌شود:

همه ى حیوانات با هم برابرند،
اما برخی ها برابرترند ...

📕 قلعه حیوانات
✍🏻 #جورج_اورول

📚 @PDFsCom
👍339👏23👌108🙏5👎1
بیشعورها برای خودشان قواعد نانوشته ای دارند که برطبق آن رفتار می کنند. بعضی از از این قواعد از این قرارند:

1) تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند.

2) اصلاً نیازی به ریشه یابی و حل مشکلات نیست. فقط یکی را پیدا کن که تقصیرها را گردنش بیندازی.

3) کم نیاور. تمام کاستی ها و خطاها را می توان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد. هرچقدر که جرمت بزرگتر است باید پُررویی ات هم بیشتر باشد.

4) تمام قوانین برای این بوجود آمده اند که نقض شوند. اما فقط توسط تو. اگر کس دیگری این کار را انجام داد دودمانش را بر باد بده.

5) اگر از قانونی خسته شدی،مطابق نیازت یکی دیگر بساز ، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن.

6) هرگز در توانایی ات در بدست آوردن هر چیز کثیفی که ارادی کنی، شک نکن.

📕 بیشعوری
✍🏻 #خاویر_کرمنت

📚 @PDFsCom
👍191👌11👎54👏2
ای سرزمین!
کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر ما، ایران
جان زخم تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛
ای ما نثار عافیت تو!

#محمود_دولت_آبادی

📚 @PDFsCom
150🕊28👍21🙏6👎2
نفرت‌انگیزترین و زجرآورترین شکنجه
برای انسان‌ها این است که :

از فساد همه چیز آگاه باشد
و بر اصلاح هیچ چیز قادر نباشد...

#هرودوت

📚 @PDFsCom
👏258👍8513👎3🕊2
نلسون ماندلا رهبر اسطوره ای آفریقای جنوبی که تمام زندگی خود را وقف مبارزه با نژادپرستی و برخورداری مردم کشورش از آزادی و حقوق یکسان کرد در مورد امنیت میگه؛
امنیت تنها به معنی عدم جنگ در کشور نیست، امنیت حقیقی یعنی تمام افراد جامعه بدون توجه به نژاد، دین، طبقه، جنسیت و پایگاه اجتماعی از حقوق یکسان برای رشد برخوردار باشند...

📚 @PDFsCom
👍366👏3325🕊10👎4
فلمینگ، یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود.
یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.
مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.
اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد:"بله"
با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.

پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد.
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.

چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین!

📚 @PDFsCom
👍29752👏21👌13
بعد از هیتلر، همه‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یک چیز نابود شده‌ی اساسی بود که هرکسی نمی‌فهمید و آن، خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را از دست داده بودند، پوچ و مسخره شده بودند. عوض شده بودند. آشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت.

📕 آدم کجا بودی
✍🏻 #هاینریش_بل

📚 @PDFsCom
122👍108👎13👌7👏4
مدارا کنید باهم، کنار بیایید، مهربان باشید و صبور. همه غمگینیم و اگر رنجی هست، همه از آن سهم داریم و همه‌مان طعم تلخ بلاتکلیفی و استیصال را زیر دندان تحملمان چشیده‌ایم.
مدارا کنید باهم
و دلیل حالِ خوبِ هم باشید و به هم لبخند بزنید و دلخوشی بسازید برای همدیگر.
مدارا کنید باهم و کنار بیایید با تفاوت‌های ناآزاردهنده‌ی همدیگر و خاطرات دلچسبی برای هم بسازید و باهم حرف بزنید و گوش شنوای ناگفته‌های هم باشید.
من دیده‌ام که یک لبخند و مهربانیِ کوچک، برای آدمی که در حال انهدام و فروپاشی‌ست، چه دلخوشیِ عظیمی‌ می‌شود گاهی.
مهربان باشید و غریق‌نجاتی که ناجی می‌شود، بی‌آنکه به آب بزند.
این دریای بی‌ثبات، همه‌مان را محاصره‌ کرده، گاهی در عمق، غوطه‌ور و گاهی در کم‌عمق‌ترین نواحی و گاهی درحال دست و پازدن‌ها و غرق شدن‌ها.
چه کسی می‌داند کداممان در کدام لحظه در حال غرق شدنیم؟
مهربان باشید...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📚 @PDFsCom
95👍55👌5👎4🤩2🕊2
به‌ راستی که ما تنها هنگامی که دیوانه‌وار
عاشق کسی هستیم می‌توانیم با گذشت و بخشنده باشیم!
به محض آن‌ که تنها کمی از علاقه‌مان کاسته
می‌شود، بدجنسی ذاتی‌مان به ما باز می‌گردد!

📕 سفر زمستانی
✍🏻 #آملی_نوتومب

📚 @PDFsCom
👍140👎53
آماده باش برای آزادی
آماده باش برای شکوفایی
آماده باش برای آبادی...

از پنجره نگاه به بیرون کن؛
خورشید را میان خیابان‌ها
دارند تکه تکه به آغوشی...

خورشید را دوباره به هم پیوند
این شهر را دوباره ز غم رستن
بر چهره‌های آدمیان، لبخند..
لبخندهای روشن و معنی دار...

با دست‌های خسته از این بیداد
این ظلم را ز مام وطن، بیرون؛
این زخم را ز قلب وطن، تیمار
این درد را به قامت جان، فریاد
فردا بهار می‌رسد از راهی،
این بغض را ز شانه‌ی خود بردار

فردا طلوع کامل آزادی‌ست
میعادگاه شادی و آبادی‌ست...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📚 @PDFsCom
🕊171👍5523👎14👌6👏2🤩1
سال‌ها
ناگفته ماند اين شرح درد‌ سال‌ها ...

#امیرهوشنگ_ابتهاج

📚 @PDFsCom
👍6810👏3
‏"ابقَ قویّا، فَقِصّتُکَ لم تَنتَهی بعد..."

Stay strong your story, your story isn't over yet!

قوی بمون، قصه‌ت هنوز تموم نشده...

📚 @PDFsCom
👍11618👏9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه خستگی‌ای چند وقته تو وجودم رخنه کرده که نمی‌دونم چطوری خوب می‌شه!
رفته تو تک تک سلول‌هام، رفته تو مغزم، رفته داره به روحم تجاوز می‌کنه ...
کارهای مختلف می‌کنم، به خودم می‌رسم،
ولی، خوب نمی‌شه که نمی‌شه ...

📚 @PDFsCom
👍142🕊19👏6👎2
پدرِ من عادت داره خودش رو ابراهیم پور صدا بزنه!
شوخی هم در کار نیست.
مثلا اگه بهش بگی بیا بریم بیرون، جواب میده: ابراهیم پور حوصله نداره! یا مثلا میگه: ابراهیم پور چایی می‌خواد! سابقا که دورِ هم جمع بودیم و با هم غذا می‌خوردیم، وسطِ غذا خوردن ناغافل نگاهی به ما که دولُپی و با وَلع مشغول لُنبوندن بودیم، می‌انداخت. نوبتی بهمون اشاره می‌کرد و می‌گفت: ابراهیم پور کار کنه، تو بخور!
یهو انگار یه آفتابه آب یخ رو سر آدم خالی کرده باشن! غذا توی دهن می‌ماسید و دیگه پایین نمی‌رفت! من که شاعر و بیکار بودم، بیشتر از همه در معرض این اظهار لطف قرار می‌گرفتم و همیشه موقع ملحق شدن به سفره‌ی غذا، خودم رو جمع و جور می‌کردم که زیاد توی چشم نیام و استرس اینو داشتم که یهو مورد عنایت قرار نگیرم!
زمان دانشجویی که هنری بازیم شکوفا شده بود و موهام رو بلند کرده بودم، همراهِ من بیرون نمی‌اومد! می‌گفت ابراهیم پور توی محل آبرو داره! سالها پیش فکر می‌کردم اگه کتابی منتشر کنم، دیگه به چشم یه فرد مفید در جامعه بهم نگاه می‌شه! با ذوق و شوق اولین کتابی که چاپ کرده بودم رو پیشش بردم.
بعدا ازش پرسیدم کتابمو خوندی؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت: ابراهیم پور اگه بخواد شعر بخونه، میره حافظ می‌خونه! دیدم خداییش داره حرف حساب می‌زنه! چند سال بعدش یه برنامه شبانه رادیویی داشتم که توی اون درباره‌ی سینمای ایران و جهان صحبت می‌کردم. یه بار ازش پرسیدم: برنامه م رو گوش میدی؟ همون نگاه همیشگیش رو بهم انداخت و گفت:
ابراهیم پور شبا رادیو گوش نمی‌ده! شبا فقط راننده کامیونا رادیو گوش میدن!
خلاصه هیچ وقت نشد که به من افتخار کنه!
مدتها پیش که با خانم والده داشتیم خاطره‌های قدیمی رو دوره می‌کردیم و یادش بخیر می‌گفتیم، یاد سالها قبل افتادم که برادرای پلیس، من رو با دختری ارمنی توی خیابون گرفته بودن!
اون سال‌ها آخرین حد روابط عاشقانه‌ی ما نسل در به در، قدم زدن توی پارک یا خیابون بود! اگه خیلی شانس می‌آوردیم و رابطه به اون حد رسیده بود، شاید می‌تونستیم موقع راه رفتن دست طرف رو هم بگیریم! مثل بچه‌های امروز امکانات نداشتیم! خبری ازخونه رفتن و مهمونی و سفر و بشکن و بالا بنداز نبود!
حتی سینما هم با خیال راحت نمی‌تونستیم بریم! چون کنترل چی هر ۳ دقیقه یه بار با چراغ قوه اش می‌اومد بالای صندلی و جلوی ملت نور می‌انداخت توی صورتمون و چک می‌کرد که دست مون روی پای خودمون باشه!
خلاصه ما رو گرفتن و من همون لحظه‌ی اول یه چک آبدار از یکی از مامورها خوردم و منتظر بعدی هاش بودم!
بعد نمیدونم ابراهیم پور از کجا ظاهر شد و اونا رو کشید یه طرفی و پس از نیم ساعت چک و چونه زدن آزادمون کردن. به مادرم گفتم عجب شانسی اوردیم اون روز.خدا رو شکر بابا ما رو تصادفی دید!
گفت: تصادفی نبود! هر وقت که هیجان داشتی و حسابی به خودت می‌رسیدی و بیرون می‌رفتی، می‌فهمید قرار داری.
کار و بارش رو ول می‌کرد و به فاصله‌ی ۲۰۰ متری دنبالت میومد تا اگه یه وقت کمیته‌ای ها گرفتنت، سریع بیاد جلو!

پدر دیگه چندسالی هست که بازنشست شده و خونه نشین. روزا به گلدونای متعدد و باغچه‌ای که گوشه حیاط درست کرده، رسیدگی می‌کنه و وقتایی که حوصله‌ش سر می‌ره، عینک کوچیکشو می‌زنه، برای خودش چای می‌ریزه، کتابی ورق می‌زنه یا می‌نشینه به دیدن فیلمهای قدیمی ...
دیشب که تلفنی صحبت می‌کردیم، پرسیدم حالت چطوره؟
یکم مکث کرد و گفت: ابراهیم پور خسته ست...
احساساتی شدم و گفتم بیام ماچت کنم خستگیت درآد؟
جواب داد : با ابراهیم پور که حرف می‌زنی، ازین قرتی بازیا در نیار!
گفتم: چشم!

#حامد_ابراهیم_پور

📚 @PDFsCom
571👍144🤩31👏21🕊9👎5🙏3😢1
«گویی مقدر شده بود که اینگونه زندگی کنیم
در میانِ همه چیز بلاتکلیف بمانیم
آنچه پیش می‌آید را دوست نداریم
و هر آنچه را دوست داریم پیش نمی‌آید...»

خسته ترین و غمگین ترینم و آهی جز حسرت ندارم...
💔💔💔💔🖤🖤🖤🖤

📚 @PDFsCom
👍142🕊16👌1413👎10
رسم است وقتی میان دو حیوان یا گله از حيوانات نزاع درمی‌گیرد، کفتارها دورتر می‌ایستند و نظاره می‌کنند، طوری که خطر متوجه آن‌ها نباشد.
آن‌ها به تماشا نشسته و پایان جنگ را انتظار می‌کشند...
و هر چه این نزاع به پایانش نزدیکتر شده و تکلیف طرفین مشخص‌تر می‌شود، کفتارها به میدان نبرد نزدیکتر می‌شوند تا با اتمام نزاع، غنیمت خود را از لاشه ها بردارند...

این داستان آشنای این روزهای خیلی از ما و خیلی از چهره‌هاست.

لطفا کفتار نباشیم!

📚 @PDFsCom
👍356👏2814🕊14👎10