آیا کسی میتواند رنج از دست دادن را ، در دلش خاموش کند؟
نه. اما میتواند در چیز دیگری که به دست آورده شادمانی را بیابد...
📕 کوه پنجم
✍🏻 #پائولو_کوئلیو
📚 @PDFsCom
نه. اما میتواند در چیز دیگری که به دست آورده شادمانی را بیابد...
📕 کوه پنجم
✍🏻 #پائولو_کوئلیو
📚 @PDFsCom
👍79❤16👏6
شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود!
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الک دولک میگذراندند ....
چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند!
سال ها گذشت ، یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند!
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند : آهای مردم! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.
مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند! ، جارچی ها دوباره اعلام کردند : میفهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان میخواهد، بکنید
اهالی جواب دادند :
خب! ما داریم الک دولک بازی میکنیم!؟
جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند ، ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند ، بدون لحظهای درنگ!
جارچی ها که دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند که به پادشاه اطلاع دهند!
پادشاه گفت : کاری ندارد! الک دولک را ممنوع میکنیم! آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و پادشاه شهر را کشتند و بیدرنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند ...
👤 ايتالو کالوينو
📚 @PDFsCom
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الک دولک میگذراندند ....
چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند!
سال ها گذشت ، یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند!
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند : آهای مردم! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.
مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند! ، جارچی ها دوباره اعلام کردند : میفهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان میخواهد، بکنید
اهالی جواب دادند :
خب! ما داریم الک دولک بازی میکنیم!؟
جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند ، ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند ، بدون لحظهای درنگ!
جارچی ها که دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند که به پادشاه اطلاع دهند!
پادشاه گفت : کاری ندارد! الک دولک را ممنوع میکنیم! آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و پادشاه شهر را کشتند و بیدرنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند ...
👤 ايتالو کالوينو
📚 @PDFsCom
👍105🤩15👏11👎3
آدم باید همیشه یه کسی رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه که بتونه بابهونه و بی بهونه جلوش گریه کنه...!
📕 زندگی منفی یک
✍🏻 #کیوان_ارزاقی
📚 @PDFsCom
📕 زندگی منفی یک
✍🏻 #کیوان_ارزاقی
📚 @PDFsCom
👍65❤13👎6
پادشاهی در شهر گذر میکرد.
مردی را دید که بزغالهای با خود میبرد.
شاه پرسید؟
بزغاله را به چند خریدهای؟
مرد گفت : خانهای داشتم،
سال پیش فروختم که خانهی بهتری بخرم.
امسال با پول آن خانه توانستم
این بزغاله را بخرم.
پادشاه گفت: خانهای دادی !
و بزغاله گرفتی؟ مرد گفت : آری
به برکت پادشاهی شما،
سال دیگر با پول این بزغاله
مرغکی توانم خرید...
📚 @PDFsCom
مردی را دید که بزغالهای با خود میبرد.
شاه پرسید؟
بزغاله را به چند خریدهای؟
مرد گفت : خانهای داشتم،
سال پیش فروختم که خانهی بهتری بخرم.
امسال با پول آن خانه توانستم
این بزغاله را بخرم.
پادشاه گفت: خانهای دادی !
و بزغاله گرفتی؟ مرد گفت : آری
به برکت پادشاهی شما،
سال دیگر با پول این بزغاله
مرغکی توانم خرید...
📚 @PDFsCom
👍169❤7👏5👎1
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند،
جور دیگری زندگی می کنند ...
شاد و خوشبخت و کم اشتباه ...
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص ...
اما این حقیقت ندارد ...
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را می ساختیم ...
📕 زمین انسانها
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
لینک دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/5296
📚 @PDFsCom
جور دیگری زندگی می کنند ...
شاد و خوشبخت و کم اشتباه ...
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص ...
اما این حقیقت ندارد ...
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را می ساختیم ...
📕 زمین انسانها
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
لینک دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/5296
📚 @PDFsCom
👍114👏9❤7🤩2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمیشه به زندگی
روزهای بیشتری اضافه کرد
ولی میشه به روزهامون
زندگی بیشتری ببخشیم
حـالِ خـوب نصیب لحظههاتون
صبح پنجشنبه بخیر
📚 @PDFsCom
روزهای بیشتری اضافه کرد
ولی میشه به روزهامون
زندگی بیشتری ببخشیم
حـالِ خـوب نصیب لحظههاتون
صبح پنجشنبه بخیر
📚 @PDFsCom
👍45❤10🤩3👎2
_در یک سیستم معیوب:
سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.
_در یک سیستم معیوب:
هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛
چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.
_در یک سیستم معیوب:
اگر مدیرتان ۳ یا ۴ ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او ۴۳ ایراد دارد!
_ در یک سیستم معیوب:
می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافیست «زبان» خود را تقویت کنید
_در یک سیستم معیوب:
ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.
_در یک سیستم معیوب:
با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشکل، شما هستید و در اخر اخراج!
_در یک سیستم معیوب:
اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛
در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.
_در یک سیستم معیوب:
با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛
بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست.
مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!
_در یک سیستم معیوب:
اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛
در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.
_در یک سیستم معیوب:
همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»
_در یک سیستم معیوب:
تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.
_ در یک سیستم معیوب؛
آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛
مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!
📕 چگونه جهان را اداره کنیم
✍🏻 #وینستون_چرچیل
📚 @PDFsCom
سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.
_در یک سیستم معیوب:
هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛
چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.
_در یک سیستم معیوب:
اگر مدیرتان ۳ یا ۴ ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او ۴۳ ایراد دارد!
_ در یک سیستم معیوب:
می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافیست «زبان» خود را تقویت کنید
_در یک سیستم معیوب:
ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.
_در یک سیستم معیوب:
با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشکل، شما هستید و در اخر اخراج!
_در یک سیستم معیوب:
اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛
در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.
_در یک سیستم معیوب:
با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛
بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست.
مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!
_در یک سیستم معیوب:
اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛
در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.
_در یک سیستم معیوب:
همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»
_در یک سیستم معیوب:
تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.
_ در یک سیستم معیوب؛
آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛
مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!
📕 چگونه جهان را اداره کنیم
✍🏻 #وینستون_چرچیل
📚 @PDFsCom
👍139👏22👎12❤5🤩3
آدم باید همیشه یه کسی رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه که بتونه بابهونه و بی بهونه جلوش گریه کنه...!
📕 نفرین زمین
✍🏻 #جلال_آل_احمد
📚 @PDFsCom
📕 نفرین زمین
✍🏻 #جلال_آل_احمد
📚 @PDFsCom
👍69❤9👎7👏4
متن یک نامه خودکشی بهجا مانده از دهه ۱۹۷۰:
”به سمت پل میروم
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید”.
به آدمها لبخند بزنید
شاید با یک لبخند فرشته نجات كسى شدید...
📚 @PDFsCom
متن یک نامه خودکشی بهجا مانده از دهه ۱۹۷۰:
”به سمت پل میروم
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید”.
به آدمها لبخند بزنید
شاید با یک لبخند فرشته نجات كسى شدید...
📚 @PDFsCom
❤186👍56👎7🤩5👏3
دو درويش در راهی با هم میرفتند. يكی بیپول بود و ديگری پنج دينار داشت.
درویش بیپول، بیباک میرفت و به هر جايی که میرسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی میخوابيد و به چيزی نمیانديشيد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد.
بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود.
اولی بیپروا دست و روی خود را شست
و زير سايهی درختی آرميد. در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم میكند!
برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است
و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه
تا چارهی تو كنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو، که آدم فقير، دژیست كه نمیتوان فتحش كرد.
📕 قابوسنامه
📚 @PDFsCom
درویش بیپول، بیباک میرفت و به هر جايی که میرسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی میخوابيد و به چيزی نمیانديشيد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد.
بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود.
اولی بیپروا دست و روی خود را شست
و زير سايهی درختی آرميد. در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم میكند!
برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است
و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه
تا چارهی تو كنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو، که آدم فقير، دژیست كه نمیتوان فتحش كرد.
📕 قابوسنامه
📚 @PDFsCom
👍61👎36❤13👏5
برای پیمودن راهِ زندگی، صلاح آدمی در این است که توشهی بزرگی از دو چیز را به همراه داشته باشد: یکی احتیاط و دیگر مدارا؛ اولی ما را از آسیب و زیان در امان میدارد و دومی از مشاجره و نزاع.
📕 در باب حکمت زندگی
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
📕 در باب حکمت زندگی
✍🏻 #آرتور_شوپنهاور
📚 @PDFsCom
👍57👏8❤5🤩2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چقدر غصه بخوری ؛
دنیا پاسخی به دلت نمی دهد
شاد باش، شاد بودن اگر
نتواند مشکلاتت را کم کند
اضافه هم نمی کند
ارزش واقعی تو زمانیست،
که در اوج مشکلات شاد باشی
و برای راه حل بکوشی...
📚 @PDFsCom
دنیا پاسخی به دلت نمی دهد
شاد باش، شاد بودن اگر
نتواند مشکلاتت را کم کند
اضافه هم نمی کند
ارزش واقعی تو زمانیست،
که در اوج مشکلات شاد باشی
و برای راه حل بکوشی...
📚 @PDFsCom
👍75❤17👏4🤩2
از نظر گاندی، هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
۱- ثروت، بدون زحمت
۲- لذت، بدون وجدان
۳- دانش، بدون شخصیت
۴- تجارت، بدون اخلاق
۵- علم، بدون انسانیت
۶- عبادت، بدون ایثار
۷- سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوهاش داد.
📕 گاندی گونهای زندگی
✍🏻 #کریشنا_کری_پالانی
📚 @PDFsCom
۱- ثروت، بدون زحمت
۲- لذت، بدون وجدان
۳- دانش، بدون شخصیت
۴- تجارت، بدون اخلاق
۵- علم، بدون انسانیت
۶- عبادت، بدون ایثار
۷- سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوهاش داد.
📕 گاندی گونهای زندگی
✍🏻 #کریشنا_کری_پالانی
📚 @PDFsCom
👍102❤19🤩4👎3👏2
تنهایی آدم را عوض می کند. به همه چیز بی اعتنا می شوی. در عین حال، ترس مبهمی هم داری که هیچ وقت آزادت نمی گذارد. بعد از مدتی، دیگر حتی نمی دانی کیستی، دیگر حتی نمی دانی زنده ای یا نه. و اگر ادامه پیدا کند ممکن است بمیری... مگر انتظار خوشبختی، خود در حکم خوشبختی نبود؟
📕 خانواده تیبو
✍🏻 #روژه_مارتن_دوگار
📚 @PDFsCom
📕 خانواده تیبو
✍🏻 #روژه_مارتن_دوگار
📚 @PDFsCom
👍64❤8👎2
در کانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم، قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم،
درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛ درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید.
شیخ شعراوی میگوید: اگر در شهر مسلمانان، فقیری دیدی، بدان که ثروتمندان آن شهرمال او را می دزدند...
📚 @PDFsCom
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم، قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم،
درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛ درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید.
شیخ شعراوی میگوید: اگر در شهر مسلمانان، فقیری دیدی، بدان که ثروتمندان آن شهرمال او را می دزدند...
📚 @PDFsCom
👍161❤17👏14👎3
نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمیتوانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند؛ نگران راههایی که فقط درون آدم باز میشوند، و به انسان روحیه و برتری میدهند.
📕 سرگذشت ندیمه
✍🏻 #مارگارت_اتوود
📚 @PDFsCom
📕 سرگذشت ندیمه
✍🏻 #مارگارت_اتوود
📚 @PDFsCom
👍73❤14👏3🕊2🤩1
زمانی که دوچرخه به تهران آمد برخی مردم به آنهایی که دوچرخه سوار میشدند "بچه شیطان" و "تخم جن" میگفتند و معتقد بودند که راکبین از طرف شیاطین و پریان کمک میشوند چون بغیر از این کسی نمیتواند روی دو چرخ حرکت بکند و دلیلشان هم این بود که میگفتند مرکبی که اگر کسی آنرا نگه ندارد، خودش نمیتواند خودش را نگه دارد چگونه میتواند یکی را هم بالای خود نشانیده راه ببرد؟!
پس این کار ممکن نیست مگر آنکه خود آن روروئک را جنیان ساخته و راکبین آنها نیز بچۀ جن ها و شیطان ها میباشند. چنانکه اولین باری که این مرکب به تهران آورده شد دو پسر بچۀ انگلیسی با شلوارهای کوتاه در میدانِ مشق آنها را به نمایش مردم گذاشتند . پیرها و سالمندانی که به تماشایشان رفتند بسم الله و لاحول گويان و شگفت زده که گویی به تماشای غول و آل و پریزاد رفته اند باز میگشتند و آمدن دوچرخه را یکی از علائم آخرالزمان میگفتند.
تهران قدیم جعفر شهری
📚 @PDFsCom
پس این کار ممکن نیست مگر آنکه خود آن روروئک را جنیان ساخته و راکبین آنها نیز بچۀ جن ها و شیطان ها میباشند. چنانکه اولین باری که این مرکب به تهران آورده شد دو پسر بچۀ انگلیسی با شلوارهای کوتاه در میدانِ مشق آنها را به نمایش مردم گذاشتند . پیرها و سالمندانی که به تماشایشان رفتند بسم الله و لاحول گويان و شگفت زده که گویی به تماشای غول و آل و پریزاد رفته اند باز میگشتند و آمدن دوچرخه را یکی از علائم آخرالزمان میگفتند.
تهران قدیم جعفر شهری
📚 @PDFsCom
👍110🤩18❤7👏3👎2😢1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍219❤22👎11👏8🙏1
معمولا وقتی دلخور میشویم انتظار داریم بدون اینکه دلیل عصبانیتمان را بگوییم درک شویم، گویا در این صورت احساس اطمینانمان بیشتر میشود. در واقع هسته اصلی دلخوری ما، درک نشدن بدون توضیح است .
ریشه این موضوع به احتمال زیاد به دوران کودکی ما برمیگردد که هرچه میخواستیم گریه میکردیم و نزدیکان وظیفه تشخیص نیاز ما را داشتند .
📕 سیر عشق
✍🏻 #آلن_دوباتن
📚 @PDFsCom
ریشه این موضوع به احتمال زیاد به دوران کودکی ما برمیگردد که هرچه میخواستیم گریه میکردیم و نزدیکان وظیفه تشخیص نیاز ما را داشتند .
📕 سیر عشق
✍🏻 #آلن_دوباتن
📚 @PDFsCom
👍83❤14👏3
دزدی مرتباً به دهكده اي ميزد، تا ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎیی از او ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪ!
رد پایی ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ !
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ هم ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎیش ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ شما ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ.
ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.
#سيمين_بهبهانی
📚 @PDFsCom
رد پایی ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ !
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ هم ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎیش ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ شما ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ.
ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.
#سيمين_بهبهانی
📚 @PDFsCom
👍160❤15👏13
عزاداری یا مال مردم خیلی بیکار و یا خیلی خوشبخت است و در زندگی آنقدر کم تفریح هست که دیگر لازم نیست بیائیم برای خودمان بدبختیهای تازه ای بتراشیم.
📕 پروین دختر ساسان
✍🏻 #صادق_هدایت
📚 @PDFsCom
📕 پروین دختر ساسان
✍🏻 #صادق_هدایت
📚 @PDFsCom
👍91👏8👎5🤩5❤4