📎 #_یک_تکه_کتاب
نظر به اینکه ما گرسنه خواهیم ماند،
اگر باز هم تحمل کنیم که غارتمان کنید،
میخواهیم مشخص کنیم
که فقط شیشههای پنجره،
ما را از نان خوبی جدا میکنند که نداریم.
نظر به اینکه ما را
از این پس با تفنگ و توپ تهدید میکنید؛
تصمیم گرفتهایم که از این پس از زندگی بد،
بیشتر بترسیم تا از مرگ...
📕 روزهای کمون
✍🏻 #برتولت_برشت
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/17178
📚 @PDFsCom
نظر به اینکه ما گرسنه خواهیم ماند،
اگر باز هم تحمل کنیم که غارتمان کنید،
میخواهیم مشخص کنیم
که فقط شیشههای پنجره،
ما را از نان خوبی جدا میکنند که نداریم.
نظر به اینکه ما را
از این پس با تفنگ و توپ تهدید میکنید؛
تصمیم گرفتهایم که از این پس از زندگی بد،
بیشتر بترسیم تا از مرگ...
📕 روزهای کمون
✍🏻 #برتولت_برشت
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/17178
📚 @PDFsCom
اگر میخواهی زندگی ات متفاوت باشد، باید خوشحالش کنی. تمام تفکرات، مدیتیشن ها، داروهای ضد افسردگی و برنامه ها در دنیا نمیتوانند زندگی ات را به سطح بالاتری ارتقا دهند اگر خودت رغبتی نداشته باشی و قدم به جلو برنداری و تغییر نکنی.
نمی توانی یک جا بشینی و منتظر باشی تا حالت خوب شود و زندگی ات همان طور که میخواهی پیش برود.تو باید قدم برداری و وارد عمل شوی.
📕 خودت را به فنا نده
✍🏻 #گری_جان_بیشاپ
📚 @PDFsCom
نمی توانی یک جا بشینی و منتظر باشی تا حالت خوب شود و زندگی ات همان طور که میخواهی پیش برود.تو باید قدم برداری و وارد عمل شوی.
📕 خودت را به فنا نده
✍🏻 #گری_جان_بیشاپ
📚 @PDFsCom
“نیکوس کازانتزاکیس” نویسنده کتاب معروف “زوربای یونانی” بود، شخصی كه پیله پروانه را با بخار دهانش گرم کرد، تا آن پروانه زیبا سریعتر پر بگشاید...
او این داستان از روزگار کودکی خودش را، چنین تعریف کرد: “چون خروج پروانه از پیله طول میکشد، پس تصمیم گرفتم به این فرآیند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم، اما مدتی بعد از بیرون آمدن، پروانه که بالهایش هنوز بسته بود تاب نیاورد و مُرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمیدانستم.
آن جنازه کوچک، تا به امروز یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما باعث شد بفهمم که فقط یک گناه بزرگ در این دنیا وجود دارد، و آن فشار آوردن بر قوانین کیهان و طبیعت است. بردباری لازم است و صبر، و نیز انتظار کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که کائنات برای زندگی هریک از ما برگزیده است. اگر صبر کردن ندانیم، هزینه سنگینی خواهیم پرداخت … “
📚 @PDFsCom
او این داستان از روزگار کودکی خودش را، چنین تعریف کرد: “چون خروج پروانه از پیله طول میکشد، پس تصمیم گرفتم به این فرآیند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم، اما مدتی بعد از بیرون آمدن، پروانه که بالهایش هنوز بسته بود تاب نیاورد و مُرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمیدانستم.
آن جنازه کوچک، تا به امروز یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما باعث شد بفهمم که فقط یک گناه بزرگ در این دنیا وجود دارد، و آن فشار آوردن بر قوانین کیهان و طبیعت است. بردباری لازم است و صبر، و نیز انتظار کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که کائنات برای زندگی هریک از ما برگزیده است. اگر صبر کردن ندانیم، هزینه سنگینی خواهیم پرداخت … “
📚 @PDFsCom
ديروز خيال کردم همچون ذره ای لرزان و سرگردان در چرخ گردون زندگانی میچرخم و موج میزنم
و امروز به خوبی میدانم که من همان چرخ گردونم و تمام زندگی به صورت ذراتی با نظم در من میجنبد.
آنان در بيداری میگويند: " تو و جهانی که در آن بسر میبری چيزی جز دانهای ماسه بر ساحل لايتناهی در دريای بیکران هستی نخواهی بود ". در رويايم به آنان گفتم: "من دريای لايتناهیام
و تمام جهان چيزی جز دانه هایی از شن بر ساحل من نيست..."!
#معرفی_کتاب
📕 ماسه و کف
✍🏻 #جبران_خليل_جبران
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/477
📚 @PDFsCom
و امروز به خوبی میدانم که من همان چرخ گردونم و تمام زندگی به صورت ذراتی با نظم در من میجنبد.
آنان در بيداری میگويند: " تو و جهانی که در آن بسر میبری چيزی جز دانهای ماسه بر ساحل لايتناهی در دريای بیکران هستی نخواهی بود ". در رويايم به آنان گفتم: "من دريای لايتناهیام
و تمام جهان چيزی جز دانه هایی از شن بر ساحل من نيست..."!
#معرفی_کتاب
📕 ماسه و کف
✍🏻 #جبران_خليل_جبران
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/477
📚 @PDFsCom
PDF ™
من به خدایی که طالب قربانی کردن انسانها باشد، اعتقاد ندارم. من به خدایی که زندگی زنی را به خاطر نجات روح مردی به تباهی و ویرانی بکشاند، ایمان ندارم. 🎧 #کتاب_صوتی 📕 زندگی کوتاه است ✍🏻 #یوستین_گوردر قسمت : 1/2 📚 @PDFsCom
زندگی کوتاه است و به همین دلیل فرصتی برای محکوم کردن عشق نیست. اول باید زندگی کرد و سپس به فلسفه پرداخت.
🎧 #کتاب_صوتی
📕 زندگی کوتاه است
✍🏻 #یوستین_گوردر
قسمت : 2/2
📚 @PDFsCom
🎧 #کتاب_صوتی
📕 زندگی کوتاه است
✍🏻 #یوستین_گوردر
قسمت : 2/2
📚 @PDFsCom
یک گاوباز به نام مانوئل گارسیا است که اخیرا از بیمارستان مرخص شده و به دنبال کار میگردد. او با این که پیر و از کار افتاده است باز هم دست از تلاش بر نمیدارد و باور ندارد که باید شغلی جز گاوبازی را برای خود برگزیند.
📕 کتاب:شکست ناپذیر
✍🏻 اثر: #ارنست_همینگوی
📚 @PDFsCom
📕 کتاب:شکست ناپذیر
✍🏻 اثر: #ارنست_همینگوی
📚 @PDFsCom
📎 #_یک_تکه_کتاب
هنگامی که آدمی پی به محال میبرد درصدد نگارش آیین خوشبختی برمیآید. خواهند گفت: «عجب! از همین کورهراهها میخواهید به سرزمین سعادت برسید؟» در پاسخ میگویم: ولی یک دنیا بیشتر وجود ندارد، بهروزی و محال دو فرزند همین خاکدانند. این دو را نمیتوان از هم جدا ساخت. اگر بگوییم سعادت الزاماً مولود کشف محال است، اشتباه کردهایم. چرا که گاهی احساس بیهودگی زاییده خوشبختی است. ادیپ میگوید: «من معتقدم که همهچیز خوب است.» چه سخن مقدسی! این سخن در جهان رموک و وحشی و محدودآمیزادگان طنین میافکند. این سخن میآموزد که همهچیز پایان نمیگیرد و نگرفته است. این سخن، ربالنوعی را که همراه ناخرسندی و غم بیهوده پا به جهان ما گذاشته بود، از دنیای ما طرد میکند. این سخن سرنوشت را در قلمرو آدمی قرار میدهد. سرنوشت باید به دست انسان تعیین شود.
📕 دلهره هستی
✍🏻 #آلبر_کامو
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/17163
📚 @PDFsCom
هنگامی که آدمی پی به محال میبرد درصدد نگارش آیین خوشبختی برمیآید. خواهند گفت: «عجب! از همین کورهراهها میخواهید به سرزمین سعادت برسید؟» در پاسخ میگویم: ولی یک دنیا بیشتر وجود ندارد، بهروزی و محال دو فرزند همین خاکدانند. این دو را نمیتوان از هم جدا ساخت. اگر بگوییم سعادت الزاماً مولود کشف محال است، اشتباه کردهایم. چرا که گاهی احساس بیهودگی زاییده خوشبختی است. ادیپ میگوید: «من معتقدم که همهچیز خوب است.» چه سخن مقدسی! این سخن در جهان رموک و وحشی و محدودآمیزادگان طنین میافکند. این سخن میآموزد که همهچیز پایان نمیگیرد و نگرفته است. این سخن، ربالنوعی را که همراه ناخرسندی و غم بیهوده پا به جهان ما گذاشته بود، از دنیای ما طرد میکند. این سخن سرنوشت را در قلمرو آدمی قرار میدهد. سرنوشت باید به دست انسان تعیین شود.
📕 دلهره هستی
✍🏻 #آلبر_کامو
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/17163
📚 @PDFsCom
اندک اندک از فراوانی نکات تازه،مانند بیماری که تازه به راه افتد و زمین بخورد،خسته شد و از روشنی روز ملول شد و از شدت فعالیت بشری به ستوه آمد و از صداها و تنوع مردمی که گرد او می چرخیدند،بی حوصله شد.ناگهان دلش را غمی عمیق به چنگ گرفت.از راه زندگی و از آینده ی خود به شک افتاده بود.
📕 خانم صاحب خانه
✍🏻 #فئودور_داستایفسکی
📚 @PDFsCom
📕 خانم صاحب خانه
✍🏻 #فئودور_داستایفسکی
📚 @PDFsCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم های مشهوری هستند که خوشبخت اند، و آدم های خوشبخت زیادی هستند که زندگیهای ناشناختهای دارند و مشهور نیستند .خوشبختی نه نژادی است، نه مالی، اجتماعی، نه جغرافیایی. پس خوشبختی چیست و از چه چاه عمیقی می جوشد؟
عقل ما میگوید که خوشبختی شکلی از رضایتمندی ذهنی روانی است و 'اگر این حرف درست باشد- اقامتگاه منطقی آن باید در درون ذهن باشد.
گفتهاند ذهن این توانایی را دارد که از ماده فراتر برود. آیا در اشتباه هستیم اگر این تلقی را داشته باشیم که تحت هر شرایطی حتی در زندان میتوان به رضایتمندی ذهنی دست یافت؟
📕 درباره معنی زندگی
✍🏻 #ویل_دورانت
📚 @PDFsCom
عقل ما میگوید که خوشبختی شکلی از رضایتمندی ذهنی روانی است و 'اگر این حرف درست باشد- اقامتگاه منطقی آن باید در درون ذهن باشد.
گفتهاند ذهن این توانایی را دارد که از ماده فراتر برود. آیا در اشتباه هستیم اگر این تلقی را داشته باشیم که تحت هر شرایطی حتی در زندان میتوان به رضایتمندی ذهنی دست یافت؟
📕 درباره معنی زندگی
✍🏻 #ویل_دورانت
📚 @PDFsCom
ماجراى پدرى كه از پسرش نااميد ميشود و پسر پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
📚 @PDFsCom
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#عبدالرحمن_جامی
📚 @PDFsCom
یادمه هشت سالم بود…
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت، مارو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن…
ولی من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود…
الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد.
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزارو زیر پا میزارن از بیسکویتای تو دستشون لذت میبرن…
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟ اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند؟!؟!
#پرویز_پرستویی
📚 @PDFsCom
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت، مارو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن…
ولی من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود…
الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد.
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزارو زیر پا میزارن از بیسکویتای تو دستشون لذت میبرن…
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟ اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند؟!؟!
#پرویز_پرستویی
📚 @PDFsCom
من همیشه در حال یاد گرفتن چیزی هستم
زیرا آموختن پایانی ندارد
کیست که بتواند درباره موقعیت
کس دیگر قضاوت کند؟
#معرفی_کتاب
📕 کلیسای جامع
✍🏻 #ریموند_کارور
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/13309
📚 @PDFsCom
زیرا آموختن پایانی ندارد
کیست که بتواند درباره موقعیت
کس دیگر قضاوت کند؟
#معرفی_کتاب
📕 کلیسای جامع
✍🏻 #ریموند_کارور
لینک و آدرس دانلود این کتاب 👇
https://t.me/PDFsCom/13309
📚 @PDFsCom
شازده کوچولو همینجوری سلام کرد.
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّارهای پایین آمدهام؟»
مار جواب داد: «رو زمین تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمدهای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شازده کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.»
📕 شازده كوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
📚 @PDFsCom
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّارهای پایین آمدهام؟»
مار جواب داد: «رو زمین تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمدهای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شازده کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.»
📕 شازده كوچولو
✍🏻 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
📚 @PDFsCom
بسیاری از ما قادریم ندای درون مان را بشنویم، اما تعداد کمی از ما درکش میکنیم و حتی عدهی کمتری یاد گرفتهایم که به آن اعتماد کنیم. و فقط به چیزهایی اعتماد میکنیم که ذهن منطقی ما آن را درست میداند و تجربه کرده است.
📕 کتاب : چگونه به صدای درون خود گوش کنیم
✍ اثر : #جول_اوستین
📚 @PDFsCom
📕 کتاب : چگونه به صدای درون خود گوش کنیم
✍ اثر : #جول_اوستین
📚 @PDFsCom