حکایتی طنزآمیز از میرداماد، (فیلسوف شهیر )
نقل است که وقتی میرداماد از این جهان رخت بربست، شب اول قبر، نکیر و منکر به بالینش آمدند و از او درباره خدایی که میپرستید سوال کردند.... نیما یوشیج این داستان را چنین به نظم کشیده است:
میر داماد ، شنیدهستم من
که چو بگزید بُنِ خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
مَلَک قبر که : "مَن ربّک مَن"؟
میر ، بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی* ست بدو داد جواب
اسطقسات دگر ، زو متقن
حیرت افزودش ازین حرف، ملک
برد این واقعه، پیش ذوالمن
که زبان دگر این بنده ی تو
میدهد پاسخ ما در مدفن
آفریننده بخندید و بگفت:
تو به این بنده ی من حرف نزن
او در آن عالم هم، زنده که بود
حرف ها زد که ، نفهمیدم من!
پی نوشت:
* اصل هر چیز؛ ماده؛ مایه، هریک از عناصر چهارگانه (آب، خاک، باد، و آتش)
(با سپاس از آقای علی بلوری عزیز)
https://t.me/P4cP4eZnj
نقل است که وقتی میرداماد از این جهان رخت بربست، شب اول قبر، نکیر و منکر به بالینش آمدند و از او درباره خدایی که میپرستید سوال کردند.... نیما یوشیج این داستان را چنین به نظم کشیده است:
میر داماد ، شنیدهستم من
که چو بگزید بُنِ خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
مَلَک قبر که : "مَن ربّک مَن"؟
میر ، بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی* ست بدو داد جواب
اسطقسات دگر ، زو متقن
حیرت افزودش ازین حرف، ملک
برد این واقعه، پیش ذوالمن
که زبان دگر این بنده ی تو
میدهد پاسخ ما در مدفن
آفریننده بخندید و بگفت:
تو به این بنده ی من حرف نزن
او در آن عالم هم، زنده که بود
حرف ها زد که ، نفهمیدم من!
پی نوشت:
* اصل هر چیز؛ ماده؛ مایه، هریک از عناصر چهارگانه (آب، خاک، باد، و آتش)
(با سپاس از آقای علی بلوری عزیز)
https://t.me/P4cP4eZnj
شروق و تابش زبان
زبان اشراقی است از درون به بیرون.* فهم و بیانِ ما از جهان، از افکار، احساسات و تجربیات درونی ما سرچشمه می گیرد. زبان، محصولِ کاوش عمیق و درونگرایانه آگاهی خود ماست. زبان به قدری قدرتمند است که جنبه های ناخودآگاه ذهن بشری را هم آشکار می کند، و چهارچوب های نگرش ها و بینش ها و ادراکات ما را برملا می کند. هنگامی که ایده های خود را بیان می کنیم، آنچه را که در درون خود داریم، از باورها، عواطف و ادراکات و ... خود را آشکار می نماییم. از طریق زبان، می توانیم افکار انتزاعی را به عبارات عینی تبدیل کنیم، و جنبه های نامرئی ذهن خود را بنمایانیم. زبان ابزار قدرتمندی برای شناختِ خود و ارتباط است، و لایه های پیچیده هویت و تجربیات ما را برای خود و دیگران آشکار می کند. زبان، شکافِ میان درون و بیرون را پر می کند، و آن دو را به هم پیوند می زند. دیگران را به دنیای درونی ما فرا می خواند، و به ما کمک می کند تا دنیای خود را بهتر بشناسیم.
زبان تجلی درونِ آدمی است، با تمام محتوا ها و پیچیدگی ها و توانایی هایش.
پی نوشت ها:
* این سخن از گوته نقل شده است.
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
زبان اشراقی است از درون به بیرون.* فهم و بیانِ ما از جهان، از افکار، احساسات و تجربیات درونی ما سرچشمه می گیرد. زبان، محصولِ کاوش عمیق و درونگرایانه آگاهی خود ماست. زبان به قدری قدرتمند است که جنبه های ناخودآگاه ذهن بشری را هم آشکار می کند، و چهارچوب های نگرش ها و بینش ها و ادراکات ما را برملا می کند. هنگامی که ایده های خود را بیان می کنیم، آنچه را که در درون خود داریم، از باورها، عواطف و ادراکات و ... خود را آشکار می نماییم. از طریق زبان، می توانیم افکار انتزاعی را به عبارات عینی تبدیل کنیم، و جنبه های نامرئی ذهن خود را بنمایانیم. زبان ابزار قدرتمندی برای شناختِ خود و ارتباط است، و لایه های پیچیده هویت و تجربیات ما را برای خود و دیگران آشکار می کند. زبان، شکافِ میان درون و بیرون را پر می کند، و آن دو را به هم پیوند می زند. دیگران را به دنیای درونی ما فرا می خواند، و به ما کمک می کند تا دنیای خود را بهتر بشناسیم.
زبان تجلی درونِ آدمی است، با تمام محتوا ها و پیچیدگی ها و توانایی هایش.
پی نوشت ها:
* این سخن از گوته نقل شده است.
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
نقد شعر با شعر؟!
استاد شفیعی کدکنی در مقاله بسیار ارزنده «جادوی مجاورت»، لطیفه مغزداری را نقل کرده که مطابق آن: صاحب بن عبّاد، وزیر فاضل و عربدوست ایرانی، نامهای جهت برکناری قاضی شهر قم به وی مینویسد و در آن نامه به او امر میکند: ایّها القاضی بقُم قد عَزَلناک فقُم! (ای قاضی شهر قم، تو را عزل کردیم پس برخیز.) قاضی بیچاره با مشاهده نامه عزل خود، میگوید: من گناهی ندارم جز آنکه قربانی سجعپ ردازی جناب وزیر شدم. عمده حرف شفیعی هم، در مقاله مذکور این است که بسیاری از سخنان حکمتآمیز و مقدس ایرانیان و مسلمین که تبدیل به حقیقتهای فرهنگی آنها شده نتیجه همین همنشینی کلمات هموزن و همآوا در بافت کلام زبان فارسی و عربی بوده است که شفیعی از آن با اصطلاح «جادوی مجاورت» نام میبرد. چه بسیار عقاید دگم و جزمی که تبدیل به تابوهای فرهنگی ما شدهاند که در اصل حاصل همین «بازیهای زبانی» بودهاند. به گفته شفیعی، شاعران ما از رودکی و مولانا گرفته تا شهریار و نیما و اخوان ثالث بخشی از خلاقیت هنری خویش را در همین حوزه جادوی مجاورت نشان دادهاند. هر چند که این سر به سر گذاشتن با نظام زبانی، در خلاقیت هنری و زیباییآفرینی نتایج درخشانی به همراه داشته، اما در این میان، معنا تابعی از همان بازیگوشیهای زبانی شده است. به همین علت بیان یک ایده و مفهوم در قالب گزارههای شعری و یا نثرهای شاعرانه که مقهور جبرهای ساختاری مانند وزن و قافیه و سجع و دیگر مقتضیات و صناعات شاعرانه هستند، امر دشواری به نظر میآید.
با این وصف باید به قسمت اعظم آنچه که در تاریخ ادبیات ما تحت عنوان «نقد شعر» یا «نقد ادبی» که در جبر ساختاری شعر شکل گرفته است به سوءظن نگریست؛ چرا که در همه این موارد شاعر منتقد پیش از آنکه دغدغه موضوع و محتوا و ابژه نقد را داشته باشد، پروای قافیه سنجی و الزامات شعری و ادبی را داشته است تا مبادا هنگام خردهگیری از فلان شاعر، خودش نیز بند را آب دهد. به همین دلیل است که انتظار نقد استوار از شاعرانی که مسحور جادوی مجاورت بودهاند نوعی تعلیق به محال است. چه بسیار پیش میآمده است که نام یک شاعر در قافیه شعری خوش مینشست و شاعر برای پر کردن خلأ قافیهاش نام او را در قافیه میآورده و جبراً از او سخن میگفته است. وقتی شاعر سبک بالی مانند مولانا که شعر از اعماق وجودش فوران میکرد و «قافیهگستر» او معشوق آسمانیاش بود، از افعله و تفعله و تنگی سخن شکوه میکند، تکلیف شاعرانی چون عنصری و غضایری و... که برای یافتن قافیه، دریوزهگری لفظ و لغت را میکردند، روشن بوده و عیار نقد آنها از یکدیگر هم مشخص خواهد شد.
در نقد ادبی جدید،که خود حاصل نگاه و تفکر مدرن است کار شعر به شعر و کار نثر به نثر واگذار شده است. جووانی ویکو، شعر را مخالف عقل میدانست و معتقد به کاربست عقل در کنکاشهای فکری بود؛ در قرن هجده بامگارتن اصطلاح «زیباشناسی» را_که شاخهای از فلسفه است_وضع کرد و به کار برد؛ او نیز مانند ویکو به جدایی هنر و فلسفه باور داشت. یعنی منتقدان غرب به این بصیرت رسیده بودند که یک متن هنری را نمیتوان در قالب گزارههای هنری و انشایی نقد کرد، برای نقد یک اثر هنری باید زبانی آزاد و چالاک و شفاف که از مضایق زبان شعری آزاد است، استفاده کرد. به همین دلیل استقصای بعضی از بزرگان ادبیات در دیوان شاعران کهن برای اثبات وجود نقد ادبی در تاریخ ادبیات فارسی نتیجه پرباری نداشته است و از قضا نقد ادبی جدی زمانی پا گرفت که عدهای از ادیبان شبه قاره هند، در قالب و گزارههای نثر که تا حدود زیادی با نثر تذکرهای و منشیانه معمول متفاوت بود، به نقدنویسی پرداختند. بنابراین در کنار عوامل مختلف امتناع نقد شعر فارسی، باید به روحیه و تفکر شاعرانه قوم ایرانی نیز اشاره کرد که مطابق آن، شاعرانش حتی همان انتقاد ناتمام و نیمبند از همدیگر را نیز در ظل فرمالیسم جادوی مجاورت، نثار هم میکردند.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
استاد شفیعی کدکنی در مقاله بسیار ارزنده «جادوی مجاورت»، لطیفه مغزداری را نقل کرده که مطابق آن: صاحب بن عبّاد، وزیر فاضل و عربدوست ایرانی، نامهای جهت برکناری قاضی شهر قم به وی مینویسد و در آن نامه به او امر میکند: ایّها القاضی بقُم قد عَزَلناک فقُم! (ای قاضی شهر قم، تو را عزل کردیم پس برخیز.) قاضی بیچاره با مشاهده نامه عزل خود، میگوید: من گناهی ندارم جز آنکه قربانی سجعپ ردازی جناب وزیر شدم. عمده حرف شفیعی هم، در مقاله مذکور این است که بسیاری از سخنان حکمتآمیز و مقدس ایرانیان و مسلمین که تبدیل به حقیقتهای فرهنگی آنها شده نتیجه همین همنشینی کلمات هموزن و همآوا در بافت کلام زبان فارسی و عربی بوده است که شفیعی از آن با اصطلاح «جادوی مجاورت» نام میبرد. چه بسیار عقاید دگم و جزمی که تبدیل به تابوهای فرهنگی ما شدهاند که در اصل حاصل همین «بازیهای زبانی» بودهاند. به گفته شفیعی، شاعران ما از رودکی و مولانا گرفته تا شهریار و نیما و اخوان ثالث بخشی از خلاقیت هنری خویش را در همین حوزه جادوی مجاورت نشان دادهاند. هر چند که این سر به سر گذاشتن با نظام زبانی، در خلاقیت هنری و زیباییآفرینی نتایج درخشانی به همراه داشته، اما در این میان، معنا تابعی از همان بازیگوشیهای زبانی شده است. به همین علت بیان یک ایده و مفهوم در قالب گزارههای شعری و یا نثرهای شاعرانه که مقهور جبرهای ساختاری مانند وزن و قافیه و سجع و دیگر مقتضیات و صناعات شاعرانه هستند، امر دشواری به نظر میآید.
با این وصف باید به قسمت اعظم آنچه که در تاریخ ادبیات ما تحت عنوان «نقد شعر» یا «نقد ادبی» که در جبر ساختاری شعر شکل گرفته است به سوءظن نگریست؛ چرا که در همه این موارد شاعر منتقد پیش از آنکه دغدغه موضوع و محتوا و ابژه نقد را داشته باشد، پروای قافیه سنجی و الزامات شعری و ادبی را داشته است تا مبادا هنگام خردهگیری از فلان شاعر، خودش نیز بند را آب دهد. به همین دلیل است که انتظار نقد استوار از شاعرانی که مسحور جادوی مجاورت بودهاند نوعی تعلیق به محال است. چه بسیار پیش میآمده است که نام یک شاعر در قافیه شعری خوش مینشست و شاعر برای پر کردن خلأ قافیهاش نام او را در قافیه میآورده و جبراً از او سخن میگفته است. وقتی شاعر سبک بالی مانند مولانا که شعر از اعماق وجودش فوران میکرد و «قافیهگستر» او معشوق آسمانیاش بود، از افعله و تفعله و تنگی سخن شکوه میکند، تکلیف شاعرانی چون عنصری و غضایری و... که برای یافتن قافیه، دریوزهگری لفظ و لغت را میکردند، روشن بوده و عیار نقد آنها از یکدیگر هم مشخص خواهد شد.
در نقد ادبی جدید،که خود حاصل نگاه و تفکر مدرن است کار شعر به شعر و کار نثر به نثر واگذار شده است. جووانی ویکو، شعر را مخالف عقل میدانست و معتقد به کاربست عقل در کنکاشهای فکری بود؛ در قرن هجده بامگارتن اصطلاح «زیباشناسی» را_که شاخهای از فلسفه است_وضع کرد و به کار برد؛ او نیز مانند ویکو به جدایی هنر و فلسفه باور داشت. یعنی منتقدان غرب به این بصیرت رسیده بودند که یک متن هنری را نمیتوان در قالب گزارههای هنری و انشایی نقد کرد، برای نقد یک اثر هنری باید زبانی آزاد و چالاک و شفاف که از مضایق زبان شعری آزاد است، استفاده کرد. به همین دلیل استقصای بعضی از بزرگان ادبیات در دیوان شاعران کهن برای اثبات وجود نقد ادبی در تاریخ ادبیات فارسی نتیجه پرباری نداشته است و از قضا نقد ادبی جدی زمانی پا گرفت که عدهای از ادیبان شبه قاره هند، در قالب و گزارههای نثر که تا حدود زیادی با نثر تذکرهای و منشیانه معمول متفاوت بود، به نقدنویسی پرداختند. بنابراین در کنار عوامل مختلف امتناع نقد شعر فارسی، باید به روحیه و تفکر شاعرانه قوم ایرانی نیز اشاره کرد که مطابق آن، شاعرانش حتی همان انتقاد ناتمام و نیمبند از همدیگر را نیز در ظل فرمالیسم جادوی مجاورت، نثار هم میکردند.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
این یک پیپ نیست
این یک پیپ نیست. تنها تصویری از یک پیپ است. این تصویر را نه می شود پر کرد و نه می شود کشید.
نامِ دیگر این اثر "خیانت تصویر"(1) است. خالقش، رنه ماگریت (2) آن را در فاصله سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ میلادی خلق کرد. این نگاره یک پیپ را نشان میدهد که در نگاه نخست، به یک تصویر ساده تبلیغاتی می ماند. ماگریت، در پایین تصویر متنی را به زبان فرانسوی کار کرد. مضمونِ متن اینست: «این یک پیپ نیست».
این جمله در ظاهر، با محتوای اثر ناسازگار است اما در واقع، کاملاً درست است. این کار مضامین بازنمایی، واقعیت و رابطه میانِ اشیا و بازنمایی آنها را بررسی میکند و نشان میدهد که تصویر پیپ یک پیپ واقعی نیست، بلکه صرفاً تصویری از آنست. این مفهوم بینندگان را به چالش می کشد تا به طور انتقادی درباره ادراک و زبان فکر کنند.
این اثر ما را در برزخی میان "سوررئالیسم" و "رئالیسم" گرفتار می کند.
"رئالیسم مستقیم یا سادهلوحانه" (3) در مقابل "رئالیسم غیرمستقیم یا نمادین" (4) ، مضمون دور این اثر است.
این تقابل یک مسألۀ خالص فلسفی است.
آیا دنیایی را که ادراک می کنیم، خود دنیای واقعی است؟ یا فقط یک کپیِ درونیِ ادراکی از آنست، که توسط دستگاه ادراکی ما از تجارب آگاهانه ساخته شده است.
آیا سوژههای آگاه، جهان را به طور مستقیم مشاهده میکنند و مفاهیم را به عنوان یک تطابق ۱:۱ در نظر میگیرند؟ یا نه؟
آیا در زیر جهان ادراکات و بازنمایی های ذهنی ما نوشته شده است: «این یک دنیا نیست.»؟!
پی نوشت ها:
1 - The Treachery of Images
2 - René Magritte
3 - direct or naïve realism
4 - indirect or representational realism
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
این یک پیپ نیست. تنها تصویری از یک پیپ است. این تصویر را نه می شود پر کرد و نه می شود کشید.
نامِ دیگر این اثر "خیانت تصویر"(1) است. خالقش، رنه ماگریت (2) آن را در فاصله سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ میلادی خلق کرد. این نگاره یک پیپ را نشان میدهد که در نگاه نخست، به یک تصویر ساده تبلیغاتی می ماند. ماگریت، در پایین تصویر متنی را به زبان فرانسوی کار کرد. مضمونِ متن اینست: «این یک پیپ نیست».
این جمله در ظاهر، با محتوای اثر ناسازگار است اما در واقع، کاملاً درست است. این کار مضامین بازنمایی، واقعیت و رابطه میانِ اشیا و بازنمایی آنها را بررسی میکند و نشان میدهد که تصویر پیپ یک پیپ واقعی نیست، بلکه صرفاً تصویری از آنست. این مفهوم بینندگان را به چالش می کشد تا به طور انتقادی درباره ادراک و زبان فکر کنند.
این اثر ما را در برزخی میان "سوررئالیسم" و "رئالیسم" گرفتار می کند.
"رئالیسم مستقیم یا سادهلوحانه" (3) در مقابل "رئالیسم غیرمستقیم یا نمادین" (4) ، مضمون دور این اثر است.
این تقابل یک مسألۀ خالص فلسفی است.
آیا دنیایی را که ادراک می کنیم، خود دنیای واقعی است؟ یا فقط یک کپیِ درونیِ ادراکی از آنست، که توسط دستگاه ادراکی ما از تجارب آگاهانه ساخته شده است.
آیا سوژههای آگاه، جهان را به طور مستقیم مشاهده میکنند و مفاهیم را به عنوان یک تطابق ۱:۱ در نظر میگیرند؟ یا نه؟
آیا در زیر جهان ادراکات و بازنمایی های ذهنی ما نوشته شده است: «این یک دنیا نیست.»؟!
پی نوشت ها:
1 - The Treachery of Images
2 - René Magritte
3 - direct or naïve realism
4 - indirect or representational realism
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
به بهانه المپیک و یک باخت بزرگ
من ورزشینویس نیستم ولی ورزشینویسان را دوست دارم و این علاقه،بهانهای شد تا ادای یک منتقد ورزشی را درآورم.ظاهراً هم اولین منتقد ورزشی دنیا سقراط بود که نسبت به جوایزگلوگشاد،و خوراکیهای مفت و مجانی که آتنیها در اختیار قهرمانان المپیک قرار میدادند، اعتراض کرد و گفت؛شما آتنیها باید مجسمه مرا در پانتئون بگذارید نه مجسمه یک کشتیگیر عضلانی یا یک دونده تیزپا را.از دید سقراط و افلاطون ورزش صرفاً وسیلهای برای تحقق یک جامعه شاد و سالم بود و نه اینکه خود ورزش به تنهایی تبدیل به یک هدفی جهت سرگرمی شود.به هر حال امشب، آتش بزرگترین سرگرمی بشر مدرن در پاریس در حالی خاموش میشود که اول نشدن حسن یزدانی، برای کاروان ورزشی ایران و کسانی که کشتهی کشتی او بودند،مهمتربن حادثه محسوب میشود.
تقابل یزدانی و تیلور سالها سوژه داغ محافل ورزشی و غیر ورزشی ایران بود،ولی اتفاقات طوری رقم خورد تا طلای المپیک در این وزن به شخص ثالثی برسد که حتی خودش هم فکرش را نمیکرد.به این ترتیب که؛ تیلور در مسابقات انتخابی آمریکا از پس حریف جوانتر از خودش برنیامد تا کسی که متخصص شکست دادن یزدانی بود،بیسر و صدا از میدان به در رود تا معلوم شود اجرای قانون در یک کشور از آوردن مدال بالاتر است و سابقه طلایی تیلور نمیتواند دلیلی بر امن عیش او باشد.به تعبیر دیگر،فدراسیون آمریکا برای تیلوری که هم قهرمان جهان بود و هم صحیح و سالم،مسابقه انتخابی گذاشت اما در این سوی میدان،کسی را که پی در پی به او باخته بود و کتفش را نیز به تیغ جراحان سپرده بود راه را برایش آب و جارو کشیدند در حالی که به گفته گوششکستههای این گود(از جمله خود علیرضا دبیر) جراحی کتف چنان است که هر کشتیگیری را از کار میاندازد.ولی ظاهراً آقایان، بیتوجه به اسباب و علل مادی عالم طبیعت،باز هم بدون بستن زانوی شتر،به خدا توکل کرده بودند،تا حسن یزدانی، با غیرت و تعصب ایرانی کار را برایشان درآورد و پوزه نماینده نظام سلطه را به خاک بمالد.البته طنز ماجرا اینجا بود که هم شیوه دموکراتیک فدراسیون آمریکا به ضررشان انجامید و هم شیوه انتصابی_انقلابی فدراسیون ما منجر به قهرمانسوزی شد،ولی اگر قانونگرایی و منطق یک بار ببازد بیقانونی و گریز از منطق هیچ وقت برنده نیست حتی اگر به روی سکو رود.از اینها گذشته همه این آئینها و مناسک ورزشی دست آخر یک بازی است واقعیت در جای دیگر جریان دارد.درست است که لوپز کوبایی در این دوره با شکستن رکورد الکساندر کارلین روس،پنجمین طلای المپیک را صید کرد و تبدیل به پرافتخارترین کشتیگیر تمام ادوار المپیک شد ولی گزارشهای رسیده حاکی از آن است که پیچ و مهره صنعت شکر کوبا به شدت شل و مستهلک شده و به زور تکافوی نیاز داخلی را میکند و برای کشوری که زمانی یک چهارم شکر جهان را تولید میکرد پنجمین مدال لوپز صرفاً یک شیرینی رؤیایی است.دست آخر امیدوارم که نان پدر و شیر پاک مادر حلال قهرمانان ما باشد ولی واقعیت این است که:نان را از آرد درست میکنند نه از مدال.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
من ورزشینویس نیستم ولی ورزشینویسان را دوست دارم و این علاقه،بهانهای شد تا ادای یک منتقد ورزشی را درآورم.ظاهراً هم اولین منتقد ورزشی دنیا سقراط بود که نسبت به جوایزگلوگشاد،و خوراکیهای مفت و مجانی که آتنیها در اختیار قهرمانان المپیک قرار میدادند، اعتراض کرد و گفت؛شما آتنیها باید مجسمه مرا در پانتئون بگذارید نه مجسمه یک کشتیگیر عضلانی یا یک دونده تیزپا را.از دید سقراط و افلاطون ورزش صرفاً وسیلهای برای تحقق یک جامعه شاد و سالم بود و نه اینکه خود ورزش به تنهایی تبدیل به یک هدفی جهت سرگرمی شود.به هر حال امشب، آتش بزرگترین سرگرمی بشر مدرن در پاریس در حالی خاموش میشود که اول نشدن حسن یزدانی، برای کاروان ورزشی ایران و کسانی که کشتهی کشتی او بودند،مهمتربن حادثه محسوب میشود.
تقابل یزدانی و تیلور سالها سوژه داغ محافل ورزشی و غیر ورزشی ایران بود،ولی اتفاقات طوری رقم خورد تا طلای المپیک در این وزن به شخص ثالثی برسد که حتی خودش هم فکرش را نمیکرد.به این ترتیب که؛ تیلور در مسابقات انتخابی آمریکا از پس حریف جوانتر از خودش برنیامد تا کسی که متخصص شکست دادن یزدانی بود،بیسر و صدا از میدان به در رود تا معلوم شود اجرای قانون در یک کشور از آوردن مدال بالاتر است و سابقه طلایی تیلور نمیتواند دلیلی بر امن عیش او باشد.به تعبیر دیگر،فدراسیون آمریکا برای تیلوری که هم قهرمان جهان بود و هم صحیح و سالم،مسابقه انتخابی گذاشت اما در این سوی میدان،کسی را که پی در پی به او باخته بود و کتفش را نیز به تیغ جراحان سپرده بود راه را برایش آب و جارو کشیدند در حالی که به گفته گوششکستههای این گود(از جمله خود علیرضا دبیر) جراحی کتف چنان است که هر کشتیگیری را از کار میاندازد.ولی ظاهراً آقایان، بیتوجه به اسباب و علل مادی عالم طبیعت،باز هم بدون بستن زانوی شتر،به خدا توکل کرده بودند،تا حسن یزدانی، با غیرت و تعصب ایرانی کار را برایشان درآورد و پوزه نماینده نظام سلطه را به خاک بمالد.البته طنز ماجرا اینجا بود که هم شیوه دموکراتیک فدراسیون آمریکا به ضررشان انجامید و هم شیوه انتصابی_انقلابی فدراسیون ما منجر به قهرمانسوزی شد،ولی اگر قانونگرایی و منطق یک بار ببازد بیقانونی و گریز از منطق هیچ وقت برنده نیست حتی اگر به روی سکو رود.از اینها گذشته همه این آئینها و مناسک ورزشی دست آخر یک بازی است واقعیت در جای دیگر جریان دارد.درست است که لوپز کوبایی در این دوره با شکستن رکورد الکساندر کارلین روس،پنجمین طلای المپیک را صید کرد و تبدیل به پرافتخارترین کشتیگیر تمام ادوار المپیک شد ولی گزارشهای رسیده حاکی از آن است که پیچ و مهره صنعت شکر کوبا به شدت شل و مستهلک شده و به زور تکافوی نیاز داخلی را میکند و برای کشوری که زمانی یک چهارم شکر جهان را تولید میکرد پنجمین مدال لوپز صرفاً یک شیرینی رؤیایی است.دست آخر امیدوارم که نان پدر و شیر پاک مادر حلال قهرمانان ما باشد ولی واقعیت این است که:نان را از آرد درست میکنند نه از مدال.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
خاستگاه جهان
خاستگاه جهان، وجودِ محض، صِرف و بی تعین است. وجودِ محض و صرف و خالص، در برابر وجود مُضاف و مقید و آمیخته قرار می گیرد. می گوییم: وجودِ جهان، وجودِ آسمان، وجودِ زمین، وجودِ حیوان، وجودِ انسان و.... اینها همه وجود مُضاف و مقید و آمیخته اند. در این ترکیبات، وجود، به زمین و حیوان و انسان اضافه شده است، و با آنها مقید گردیده و درآمیخته است. حال سعی کنیم وجود را از همه این اضافات و قیدها عریان کنیم. در این هنگام به "وجود صرف و محض" رسیده ایم. این وجودِ صرف و مطلق، لاجرم تحققق دارد، بی آنکه ماهیت و تعینی داشته باشد. این وجود، علاوه بر اینکه نهایتی ندارد، و نمی تواند بر چیزی سوار باشد، قابل انکار هم نیست؛ زیرا سلبِ شیئ از خودش مُحال است. وجود را نمی توان از وجود سلب نمود. بنابرین، واجب است. این مبدء و خاستگاه، مُوجِد و جواد هم هست. قاب وجود هر موجودی را او پر می کند.
ابن عربی در آغاز فتوحات می گوید: «الحمد لله الذی أوجدَ الأشیاءَ من عَدَمٍ و عَدَمِهِ.» (1) خداوند، اشیاء و جهان را از عدم ایجاد کرد. بنابرین جهان حادث و نوظهور است. یعنی بعد از آنکه نبوده موجود شده است. از عدم برآمده است. اما این عدم، عدمِ جهان است نه "عدمِ مطلق"، و "هیچ محض" که خود معدوم اند. بلکه از عدمِ عدم، برآمده اند. عدمِ عدم، نفیِ نفی است، و نفیِ نفی عین اثبات. بنابرین با نفیِ عدمِ محض، وجودِ محض اثبات می گردد. این، "وجودِ محض" خاستگاه جهانِ اشیاء است. ضمیر "ه"، در "عدمه"، در عبارت ابن عربی به عدمِ پیشین بر می گردد.
پی نوشت:
1 - الفتوحات المكية؛ محيى الدين بن عربى/ 1 ، 2، دار الصادر - بيروت، چاپ: اول
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
خاستگاه جهان، وجودِ محض، صِرف و بی تعین است. وجودِ محض و صرف و خالص، در برابر وجود مُضاف و مقید و آمیخته قرار می گیرد. می گوییم: وجودِ جهان، وجودِ آسمان، وجودِ زمین، وجودِ حیوان، وجودِ انسان و.... اینها همه وجود مُضاف و مقید و آمیخته اند. در این ترکیبات، وجود، به زمین و حیوان و انسان اضافه شده است، و با آنها مقید گردیده و درآمیخته است. حال سعی کنیم وجود را از همه این اضافات و قیدها عریان کنیم. در این هنگام به "وجود صرف و محض" رسیده ایم. این وجودِ صرف و مطلق، لاجرم تحققق دارد، بی آنکه ماهیت و تعینی داشته باشد. این وجود، علاوه بر اینکه نهایتی ندارد، و نمی تواند بر چیزی سوار باشد، قابل انکار هم نیست؛ زیرا سلبِ شیئ از خودش مُحال است. وجود را نمی توان از وجود سلب نمود. بنابرین، واجب است. این مبدء و خاستگاه، مُوجِد و جواد هم هست. قاب وجود هر موجودی را او پر می کند.
ابن عربی در آغاز فتوحات می گوید: «الحمد لله الذی أوجدَ الأشیاءَ من عَدَمٍ و عَدَمِهِ.» (1) خداوند، اشیاء و جهان را از عدم ایجاد کرد. بنابرین جهان حادث و نوظهور است. یعنی بعد از آنکه نبوده موجود شده است. از عدم برآمده است. اما این عدم، عدمِ جهان است نه "عدمِ مطلق"، و "هیچ محض" که خود معدوم اند. بلکه از عدمِ عدم، برآمده اند. عدمِ عدم، نفیِ نفی است، و نفیِ نفی عین اثبات. بنابرین با نفیِ عدمِ محض، وجودِ محض اثبات می گردد. این، "وجودِ محض" خاستگاه جهانِ اشیاء است. ضمیر "ه"، در "عدمه"، در عبارت ابن عربی به عدمِ پیشین بر می گردد.
پی نوشت:
1 - الفتوحات المكية؛ محيى الدين بن عربى/ 1 ، 2، دار الصادر - بيروت، چاپ: اول
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
ارتباط ماه تولد با شخصیت
آیا ارتباطی بین ماه تولد افراد و شخصیت آنها وجود دارد؟ این سؤال را دو گونه می توان دید و درباره آن نظر داد:
نخست آن را از منظر طالع بینی بنگریم، و منظورمان از ماه تولد، طالعِ افراد باشد، و مبتنی بر این منظر بگوییم که میانِ ماه تولد افراد و ویژگی های شخصیتی آنها ارتباطی وجود دارد. این منظر امروزه در جامعه ما رواجِ فراوان یافته است. بایسته است بدانیم که هیچ مدرک علمی از این منظر پشتیبانی نمی کند. شخصیت تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله ژنتیک، تربیت، محیط و تجربیات زندگی است. مهم است که با یک ذهنیت انتقادی با چنین ادعاهایی برخورد کنیم و پیچیدگی رشد شخصیت انسان را در نظر بگیریم.
دید دوم اینست که ماه و فصل تولد را به عنوان محیط نخستین پرورش کودک در نظر آوریم، و تفاوت آنها را مورد بررسی علمی قرار دهیم. می دانیم که فصل های چهارگانه از جنبه های مختلف متفاوت اند. میزان دما، نوع خوراکی ها از آن جمله اند. برخی از پژوهش های علمی اخیر از این منظر پشتیبانی می کنند.
محیط اولیه عامل بسیار مهمی در رشد دوران کودکی است. فصل تولد (SOB) (1) ، نخستین محیطی است که نوزدان در آن قرار می گیرند. تأثیر این محیط به صورت مستقیم یا به واسطه یِ مادر می تواند در شخصیت نوزادان پایدار باشد. اخیراً پژوهشی (2) در این زمینه انجام گرفته است. در این مطالعه، 2962 نفر از دانشجویان یک دانشکده شرکت کردند. شرکت کنندگان بر اساس ماه تولدشان به چهار گروه فصلی طبقه بندی شدند. آنان با استفاده از پرسشنامه خلق و خو و شخصیت (TCI) (3) مورد ارزیابی قرار گرفتند. نتایج قابل توجه بود: شرکت کنندگانِ مردِ متولدِ پاییز در خرده مقیاس بی نظمی امتیاز بالایی را کسب کردند، و شرکت کنندگان مرد متولد تابستان و زمستان امتیاز بالایی در خرده مقیاس اسراف به دست آوردند. تفاوت مشاهده شده می تواند نشان دهنده رابطه بین (SOB) و "خُلق و خوی" باشد. این تأثیرات می تواند به واسطه یِ تفاوتِ "تغذیه در فصل ها"، تفاوتِ "کسب نور خورشید و ویتامینD "، تفاوت فصول در "قرار گرفتن در معرض عفونت ها" و امثال آنها باشد. همچنین فصل تولد، به واسطه عوامل اجتماعیی مانند سن ثبت نام در مدرسه و تعامل با همسالان نیز احتمال تأثیر دارد.
بنابرین، تأثیر فصلِ تولد به عنوان محیط نخستین رشد کودک در شخصیت افراد مُحتَمل. هر چند تثبیت این علیت نیازمند مطالعات بیشتری است.
پی نوشت ها:
1 - Season of birth
2 - https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC8232405/#:~:text=The%20SOB%20also%20affects%20personalities,sense%20of%20adventure%20%5B1%5D.
3 - Temperament and Character Inventory
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
آیا ارتباطی بین ماه تولد افراد و شخصیت آنها وجود دارد؟ این سؤال را دو گونه می توان دید و درباره آن نظر داد:
نخست آن را از منظر طالع بینی بنگریم، و منظورمان از ماه تولد، طالعِ افراد باشد، و مبتنی بر این منظر بگوییم که میانِ ماه تولد افراد و ویژگی های شخصیتی آنها ارتباطی وجود دارد. این منظر امروزه در جامعه ما رواجِ فراوان یافته است. بایسته است بدانیم که هیچ مدرک علمی از این منظر پشتیبانی نمی کند. شخصیت تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله ژنتیک، تربیت، محیط و تجربیات زندگی است. مهم است که با یک ذهنیت انتقادی با چنین ادعاهایی برخورد کنیم و پیچیدگی رشد شخصیت انسان را در نظر بگیریم.
دید دوم اینست که ماه و فصل تولد را به عنوان محیط نخستین پرورش کودک در نظر آوریم، و تفاوت آنها را مورد بررسی علمی قرار دهیم. می دانیم که فصل های چهارگانه از جنبه های مختلف متفاوت اند. میزان دما، نوع خوراکی ها از آن جمله اند. برخی از پژوهش های علمی اخیر از این منظر پشتیبانی می کنند.
محیط اولیه عامل بسیار مهمی در رشد دوران کودکی است. فصل تولد (SOB) (1) ، نخستین محیطی است که نوزدان در آن قرار می گیرند. تأثیر این محیط به صورت مستقیم یا به واسطه یِ مادر می تواند در شخصیت نوزادان پایدار باشد. اخیراً پژوهشی (2) در این زمینه انجام گرفته است. در این مطالعه، 2962 نفر از دانشجویان یک دانشکده شرکت کردند. شرکت کنندگان بر اساس ماه تولدشان به چهار گروه فصلی طبقه بندی شدند. آنان با استفاده از پرسشنامه خلق و خو و شخصیت (TCI) (3) مورد ارزیابی قرار گرفتند. نتایج قابل توجه بود: شرکت کنندگانِ مردِ متولدِ پاییز در خرده مقیاس بی نظمی امتیاز بالایی را کسب کردند، و شرکت کنندگان مرد متولد تابستان و زمستان امتیاز بالایی در خرده مقیاس اسراف به دست آوردند. تفاوت مشاهده شده می تواند نشان دهنده رابطه بین (SOB) و "خُلق و خوی" باشد. این تأثیرات می تواند به واسطه یِ تفاوتِ "تغذیه در فصل ها"، تفاوتِ "کسب نور خورشید و ویتامینD "، تفاوت فصول در "قرار گرفتن در معرض عفونت ها" و امثال آنها باشد. همچنین فصل تولد، به واسطه عوامل اجتماعیی مانند سن ثبت نام در مدرسه و تعامل با همسالان نیز احتمال تأثیر دارد.
بنابرین، تأثیر فصلِ تولد به عنوان محیط نخستین رشد کودک در شخصیت افراد مُحتَمل. هر چند تثبیت این علیت نیازمند مطالعات بیشتری است.
پی نوشت ها:
1 - Season of birth
2 - https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC8232405/#:~:text=The%20SOB%20also%20affects%20personalities,sense%20of%20adventure%20%5B1%5D.
3 - Temperament and Character Inventory
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
چنین گفت زردشت
فردریش نیچه
ترجمه: داریوش آشوری
انتشارات آگه
چاپ بیست و هشتم پاییز 1387
توضیحات:
نیچه یکی از انقلابی ترین و براندازترین متفکران فلسفه غرب بود، و "چنین گفت زرتشت"، مشهورترین و تأثیرگذارترین اثر او به شمار می آید. او در این کتاب، شرح میدهد که چگونه زرتشت پیامبر ایران باستان از خلوت خود در کوهستان فرود میآید تا به جهان بگوید که خدا مرده است و ابرمرد، تجسم انسانی الوهیت، جانشین اوست. این گفته نیچه که «خدا مرده است»، حاکی از اصرار او بر اینست که معنای زندگی را باید در قالبهای صرفاً انسانی جستجو کرد. نیچه با شدت فروزان و درخشش شاعرانه استدلال می کند که معنای هستی، نه در تقوای دینی یا تسلیم فروتنانه در برابر اقتدار، بلکه در یک نیروی حیاتی قدرتمند یافت می شود: پرشور، بی نظم و آزاد.
برای سفارش کتاب با آیدی زیر تماس بگیرید:
@P4EP4C
#کتاب
@P4cP4eZnj
فردریش نیچه
ترجمه: داریوش آشوری
انتشارات آگه
چاپ بیست و هشتم پاییز 1387
توضیحات:
نیچه یکی از انقلابی ترین و براندازترین متفکران فلسفه غرب بود، و "چنین گفت زرتشت"، مشهورترین و تأثیرگذارترین اثر او به شمار می آید. او در این کتاب، شرح میدهد که چگونه زرتشت پیامبر ایران باستان از خلوت خود در کوهستان فرود میآید تا به جهان بگوید که خدا مرده است و ابرمرد، تجسم انسانی الوهیت، جانشین اوست. این گفته نیچه که «خدا مرده است»، حاکی از اصرار او بر اینست که معنای زندگی را باید در قالبهای صرفاً انسانی جستجو کرد. نیچه با شدت فروزان و درخشش شاعرانه استدلال می کند که معنای هستی، نه در تقوای دینی یا تسلیم فروتنانه در برابر اقتدار، بلکه در یک نیروی حیاتی قدرتمند یافت می شود: پرشور، بی نظم و آزاد.
برای سفارش کتاب با آیدی زیر تماس بگیرید:
@P4EP4C
#کتاب
@P4cP4eZnj
ذرات نامتعین
حالت نخستین جهان، چیزی شبیه "هَباء" بوده است. "هباء"، گرد و غبار پراکنده در هواست که چون آفتاب از روزن بتابد نمایان شود. این نظر، از آن عرفاست. برخی از عارفان، می گویند که خداوند عالم را از هباء پدید آورد. این ماده یِ نخستین که ذرات باشد، به صورت صُوَرِ عالم اجسام در می آید، و همه از آن پدید می آیند. عبدالرزاق کاشانی می گوید: "هباء"، ماده است که خداوند صورت ها [و پدیدارهای عالم را در آن] گشاد و بسط داد.(1) "هباء" را به نام های دیگری هم می خوانند: گاهی آن را عنقاء می نامند، و برخی اوقات "هیولی". "هیولی" اصطلاح حکماست.
نزد ابن عربی، "هباء"، ماده یِ حادثی است که خداوند صور [و پدیدارهای] عالم را در آن آفرید. از این رو آن جوهری است که صُوَرِ اجسامِ عالم را می پذیرد. "هباء" در ماده بودنش، با جسم کل موجود متعین متفاوت است، زیرا "هباء" متعین نیست. جوهری است که معانی [و صُوَر و ماهیت ها] را می پذیرد.(2)
ابن عربی می گوید: "هباء" جسمِ قابل و پذیرنده برای شکل است. هباء به خودی خود اشکال را می پذیرد، بنابرین در آن هر شکلی آشکار می شود، و در شکل از آن چیزی نیست، و همچنین عین شکل هم نیست.(3) شاید مانندِ اسباب بازی لگو ست که از آن اشکال متعدد ساخته می شود، اما خودِ او نه عین آن شکل هاست و نه جزئی از آن شکل ها. تنها تفاوتی که با لگو دارد اینست که لگو متعین است ولی آن ذرات متعین نیستند، بنابرین هیچ معنی و ماهیتی از آن انتزاع نمی شود.
پی نوشت ها:
1 - اصطلاحات الصوفية، عبد الرزاق قاسانى / 85 ؛ دار الكتب العلمية - بيروت، چاپ: اول، 1426 ق.
2 - المعجم الصوفى، سعاد الحكيم / 1095 دندرة للطباعة و النشر - بيروت، چاپ: اول
3 - الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، محيى الدين بن عربى / 3 ، 433 دار الصادر - بيروت، چاپ: اول
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
حالت نخستین جهان، چیزی شبیه "هَباء" بوده است. "هباء"، گرد و غبار پراکنده در هواست که چون آفتاب از روزن بتابد نمایان شود. این نظر، از آن عرفاست. برخی از عارفان، می گویند که خداوند عالم را از هباء پدید آورد. این ماده یِ نخستین که ذرات باشد، به صورت صُوَرِ عالم اجسام در می آید، و همه از آن پدید می آیند. عبدالرزاق کاشانی می گوید: "هباء"، ماده است که خداوند صورت ها [و پدیدارهای عالم را در آن] گشاد و بسط داد.(1) "هباء" را به نام های دیگری هم می خوانند: گاهی آن را عنقاء می نامند، و برخی اوقات "هیولی". "هیولی" اصطلاح حکماست.
نزد ابن عربی، "هباء"، ماده یِ حادثی است که خداوند صور [و پدیدارهای] عالم را در آن آفرید. از این رو آن جوهری است که صُوَرِ اجسامِ عالم را می پذیرد. "هباء" در ماده بودنش، با جسم کل موجود متعین متفاوت است، زیرا "هباء" متعین نیست. جوهری است که معانی [و صُوَر و ماهیت ها] را می پذیرد.(2)
ابن عربی می گوید: "هباء" جسمِ قابل و پذیرنده برای شکل است. هباء به خودی خود اشکال را می پذیرد، بنابرین در آن هر شکلی آشکار می شود، و در شکل از آن چیزی نیست، و همچنین عین شکل هم نیست.(3) شاید مانندِ اسباب بازی لگو ست که از آن اشکال متعدد ساخته می شود، اما خودِ او نه عین آن شکل هاست و نه جزئی از آن شکل ها. تنها تفاوتی که با لگو دارد اینست که لگو متعین است ولی آن ذرات متعین نیستند، بنابرین هیچ معنی و ماهیتی از آن انتزاع نمی شود.
پی نوشت ها:
1 - اصطلاحات الصوفية، عبد الرزاق قاسانى / 85 ؛ دار الكتب العلمية - بيروت، چاپ: اول، 1426 ق.
2 - المعجم الصوفى، سعاد الحكيم / 1095 دندرة للطباعة و النشر - بيروت، چاپ: اول
3 - الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، محيى الدين بن عربى / 3 ، 433 دار الصادر - بيروت، چاپ: اول
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
فلسفه اجتماعی
فلسفه، جامعه و نهادهای اجتماعی را بر حسب ارزش های اخلاقی، و نه روابط تجربی، مطالعه و تفسیر می کند. این قلمروِ فلسفه را "فلسفه اجتماعی"(1) می گویند.(2)
"عدالت، انصاف و برابری"(3) ، "نظریه قرارداد اجتماعی" ، "نظام های اخلاقی" و "اصول اخلاقی"، "قدرت و اقتدار" ، "جامعه گرایی در برابر فردگرایی" ، "مسئولیت مدنی و مشارکت" ، "عدالت جهانی" و "تغییر و پیشرفت اجتماعی" از حوزه های مطالعاتی فلسفه اجتماعی است.
فیلسوفان اجتماعی مفاهیم عدالت، انصاف و برابری را تحلیل می کنند، و درباره عدالت توزیعی (نحوه توزیع کالاها و منابع)، عدالت تلافی جویانه (مجازات و پاسخگویی) و عدالت ترمیمی (ترمیم آسیب و آشتی دادن روابط) سخن می گویند.
فیلسوفانی مانند توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو، خاستگاه های جامعه و حکومت را بررسی می کنند و توافقات ضمنیی را که اساس اقتدار سیاسی و حقوق فردی را تشکیل می دهد تحت عنوان "نظریه قرار داد اجتماعی" تبیین می نمایند.
فلسفه اجتماعی، اصول اخلاقی و چگونگی ارتباط آنها را با هنجارهای اجتماعی مطالعه می کند، و به پرسش های "درست" و "نادرست" در زمینه های اجتماعی، از جمله موضوعاتی مانند نژادپرستی، جنسیت گرایی، و سایر اشکال تبعیض می پردازد.
قدرت، حکومت و اقتدار حوزه قابل توجهی است. فیلسوفان به بررسی سؤالاتی در این زمینه می پردازند: اقتدار مشروع چیست؟ قدرت در جامعه چگونه باید توزیع شود؟ رابطه حقوق فردی و قدرت دولتی چیست؟
مباحثِ "جامعه گرایی در برابر فردگرایی"، بر محورِ اهمیت جامعه در مقابل حقوق و استقلال افراد می چرخد. جامعه گرایان بر نقش زمینه های اجتماعی و ارزش های جمعی تأکید می کنند؛ در حالی که فردگرایان آزادی شخصی و "ابراز وجود"(4) را در اولویت قرار می دهند.
فیلسوفانِ اجتماعی، به بررسی و تبیینِ نقش افراد در جامعه از جمله "وظایف مدنی"، "مشارکت سیاسی" و "اهمیت شهروندی فعال در ارتقای رفاه اجتماعی" می پردازند.
در دنیایی که به طور فزاینده ای به هم پیوسته است، فلسفه اجتماعی به موضوعات مربوط به "عدالت جهانی"، از جمله "حقوق بشر"، "نابرابری های اقتصادی"، و "مسئولیت های کشورهای مرفه در قبال کشورهای فقیرتر" می پردازد.
چگونگی تکامل جوامع و پیامدهای اخلاقی تغییرات اجتماعی از حوزه های مورد علاقه فیلسوفان است. ایشان با نگاه به جنبش های انقلابی، اصلاحات و اقدام هایِ جمعی در دستیابی به اهداف اجتماعی به بررسی آنها می پردازند.
"فلسفه اجتماعی"، با "علوم اجتماعی" پهلو می زند، و علاوه بر تبیین پدیده های اجتماعی سعی می کند راه کارهایی برای رفاه بیشتر و زندگی بهتر ارائه کند.
پی نوشت:
1 - Social philosophy
2 - Webster's New Third International Unabridged Dictionary
3 - justice, fairness, and equality
4 - self-expression
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
فلسفه، جامعه و نهادهای اجتماعی را بر حسب ارزش های اخلاقی، و نه روابط تجربی، مطالعه و تفسیر می کند. این قلمروِ فلسفه را "فلسفه اجتماعی"(1) می گویند.(2)
"عدالت، انصاف و برابری"(3) ، "نظریه قرارداد اجتماعی" ، "نظام های اخلاقی" و "اصول اخلاقی"، "قدرت و اقتدار" ، "جامعه گرایی در برابر فردگرایی" ، "مسئولیت مدنی و مشارکت" ، "عدالت جهانی" و "تغییر و پیشرفت اجتماعی" از حوزه های مطالعاتی فلسفه اجتماعی است.
فیلسوفان اجتماعی مفاهیم عدالت، انصاف و برابری را تحلیل می کنند، و درباره عدالت توزیعی (نحوه توزیع کالاها و منابع)، عدالت تلافی جویانه (مجازات و پاسخگویی) و عدالت ترمیمی (ترمیم آسیب و آشتی دادن روابط) سخن می گویند.
فیلسوفانی مانند توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو، خاستگاه های جامعه و حکومت را بررسی می کنند و توافقات ضمنیی را که اساس اقتدار سیاسی و حقوق فردی را تشکیل می دهد تحت عنوان "نظریه قرار داد اجتماعی" تبیین می نمایند.
فلسفه اجتماعی، اصول اخلاقی و چگونگی ارتباط آنها را با هنجارهای اجتماعی مطالعه می کند، و به پرسش های "درست" و "نادرست" در زمینه های اجتماعی، از جمله موضوعاتی مانند نژادپرستی، جنسیت گرایی، و سایر اشکال تبعیض می پردازد.
قدرت، حکومت و اقتدار حوزه قابل توجهی است. فیلسوفان به بررسی سؤالاتی در این زمینه می پردازند: اقتدار مشروع چیست؟ قدرت در جامعه چگونه باید توزیع شود؟ رابطه حقوق فردی و قدرت دولتی چیست؟
مباحثِ "جامعه گرایی در برابر فردگرایی"، بر محورِ اهمیت جامعه در مقابل حقوق و استقلال افراد می چرخد. جامعه گرایان بر نقش زمینه های اجتماعی و ارزش های جمعی تأکید می کنند؛ در حالی که فردگرایان آزادی شخصی و "ابراز وجود"(4) را در اولویت قرار می دهند.
فیلسوفانِ اجتماعی، به بررسی و تبیینِ نقش افراد در جامعه از جمله "وظایف مدنی"، "مشارکت سیاسی" و "اهمیت شهروندی فعال در ارتقای رفاه اجتماعی" می پردازند.
در دنیایی که به طور فزاینده ای به هم پیوسته است، فلسفه اجتماعی به موضوعات مربوط به "عدالت جهانی"، از جمله "حقوق بشر"، "نابرابری های اقتصادی"، و "مسئولیت های کشورهای مرفه در قبال کشورهای فقیرتر" می پردازد.
چگونگی تکامل جوامع و پیامدهای اخلاقی تغییرات اجتماعی از حوزه های مورد علاقه فیلسوفان است. ایشان با نگاه به جنبش های انقلابی، اصلاحات و اقدام هایِ جمعی در دستیابی به اهداف اجتماعی به بررسی آنها می پردازند.
"فلسفه اجتماعی"، با "علوم اجتماعی" پهلو می زند، و علاوه بر تبیین پدیده های اجتماعی سعی می کند راه کارهایی برای رفاه بیشتر و زندگی بهتر ارائه کند.
پی نوشت:
1 - Social philosophy
2 - Webster's New Third International Unabridged Dictionary
3 - justice, fairness, and equality
4 - self-expression
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
آینه های مغز (از منظر ابن سینا)
چگونه می توانیم به احوال مغز پی ببریم، و صحت یا بیماری آن را تشخیص دهیم؟ ابن سینا از چیزهایی سخن گفته است که با نظر در آنها می توان به احوال مغز استدلال کرد. وی این امور را "مبادی" خوانده است، زیرا سیرِ فکری طبیب از آنها آغاز می شود، و به شناخت احوال مغز که مقصد است، می رسد. این مبادی عبارتند از:
1. افعال و کنش های حسی. 2. افعال سیاسی (1) ، منظور ابن سینا از این عنوان فرایندهای ذهنی مثل تذکر، تفکر، تصور، توهم و حدس است. 3. افعال حرکتی. منظور از این افعال، کنش های قوه متحرکه است که به وسیله عضله ها اعضاء را به حرکت در می آورد. 4. کیفیت فضولاتی که مغز آنها را تخلیه می کند: هیأت آنها، رنگ آنها، مزه آنها (تندی، شوری، تلخ مزگی، بی مزگی) (2) . 5. کمیت فضولاتی که مغز تخلیه می کند، کم اند یا زیاد؟ 6. فضولاتی که در مغز محبوس می شوند و هرگز دفع نمی گردند. 7. سازش و ناسازگاری مغز با نوع هوا، نوع خوراک؛ آیا مغز از هوایی معین یا خوراکی معین سود می بیند یا زبان؟ 8. بزرگی و کوچکی سر. 9. زیبایی و زشتی شکل سر. 10. سنگینی و سبکی سر. 11. حال و کیفیت قسمت هایی از سر، که لمس می شود و چگونگی رنگ سر، رنگ رگهای آن، و زخم ها و ورم هایی که در پوست سر یافت می شوند. 12. چگونگی رنگ چشم و رگ های آن و سلامتی و بیماری آن، به ویژه قسمت هایی که می توان آنها را لمس کرد. 13. چگونگی خواب و بیداری. 14. کیفیت و کمیت مو؛ موی سر کم است یا زیاد؟ ستبر است یا نازک و باريك؟ پر شکن است يا صاف؟ سیاه است یا زعفرانی یا سرخ روشن؟ زود سفید می شود یا دیر؟ در حال بهبودی پایدار است یا سر را تخلیه کرده است؟ ترک برداشته و ریزش کرده و تنک شده است؟ و غیره و غیره. 15. چگونگی گردن؛ کلفت است یا باريك؟ سالم است یا به دُمَل یا خنازیر(3) فراوان گرفتار؟ یا این که دُمَل و خنازیرش کم است؟ 16. حالت زبان کوچک و لوزه ها و دندان ها. 17. چگونگی کنش ها و نیروها در اعضایی که عصب های فراوان دارند، مانندِ زهدان و معده و مثانه. ابن سینا این اعضاء را شریک با مغز می داند. استدلال بر این اعضاء دو گونه است: آیا بیماری در مغز بوده و به آن اندام مشترك سرایت کرده؟ یا اینکه بیماری از اندام مشارک است و مغز آن را دریافته است؟ باید دانست که کدام اندام بیمار است و بیماری اش چیست و چگونه بیماری را به مغز رسانیده است؟
مواردی که نامبردیم محسوس و ملموس اند، با معاینه آنها می توان به حالات مغز استدلال کرد. اما اموری هم هستند که حالات مغز را حکایت می کنند ولی ملموس و محسوس نیستند، مانندِ "حزن" و "انزواء"؛ که از وقوع زودهنگامِ بیماری مالیخولیا و قُطرُب(4) خبر می دهند، و خشمی که بی سبب برمی آید بر بیماری صرع و مالیخولیای حار و "مانیا"(5) دلالت می کند، و خنده بی سبب حاکی از حماقت و بی خردی است. (6)
پی نوشت:
1 - این اصطلاح از آن جالینوس است. رک به: مجموعه هشت كتاب طبى، جالينوس - مترجم: حنين بن اسحاق / 19، دانشگاه علوم پزشكى ايران-مؤسسه مطالعات تاريخ پزشكى، طب اسلامى و مكمل - تهران، چاپ: اول، 1387 ه.ش.
2 - قدما عطسه را دافع فضولات مغز می دانستند. رک به: فصول الأعراض (شرح كتاب حدود الأمراض حكيم ارزانى)، شاه ارزانى، مير محمد اكبر بن محمد - شارح: قادرى، سيد ابو القاسم قدرت الله، / 242 دانشگاه علوم پزشكى ايران - تهران، چاپ: اول، 1387 ه.ش.
3 - آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد.
4 - قطرب مرضى است از امراض دماغ و آن را قطرب نامند زيرا كه مريض چون قطرب (جانورى است كه دائم در تكاپو مى باشد) در بستر خود استقرار نگيرد. (رک به: لغت نامه دهخدا)
5 - جنون سبعی
6 - القانون في الطب (طبع بيروت)، ابن سينا، حسين بن عبد الله / 2، 204، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: اول، 1426 ه.ق.
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
چگونه می توانیم به احوال مغز پی ببریم، و صحت یا بیماری آن را تشخیص دهیم؟ ابن سینا از چیزهایی سخن گفته است که با نظر در آنها می توان به احوال مغز استدلال کرد. وی این امور را "مبادی" خوانده است، زیرا سیرِ فکری طبیب از آنها آغاز می شود، و به شناخت احوال مغز که مقصد است، می رسد. این مبادی عبارتند از:
1. افعال و کنش های حسی. 2. افعال سیاسی (1) ، منظور ابن سینا از این عنوان فرایندهای ذهنی مثل تذکر، تفکر، تصور، توهم و حدس است. 3. افعال حرکتی. منظور از این افعال، کنش های قوه متحرکه است که به وسیله عضله ها اعضاء را به حرکت در می آورد. 4. کیفیت فضولاتی که مغز آنها را تخلیه می کند: هیأت آنها، رنگ آنها، مزه آنها (تندی، شوری، تلخ مزگی، بی مزگی) (2) . 5. کمیت فضولاتی که مغز تخلیه می کند، کم اند یا زیاد؟ 6. فضولاتی که در مغز محبوس می شوند و هرگز دفع نمی گردند. 7. سازش و ناسازگاری مغز با نوع هوا، نوع خوراک؛ آیا مغز از هوایی معین یا خوراکی معین سود می بیند یا زبان؟ 8. بزرگی و کوچکی سر. 9. زیبایی و زشتی شکل سر. 10. سنگینی و سبکی سر. 11. حال و کیفیت قسمت هایی از سر، که لمس می شود و چگونگی رنگ سر، رنگ رگهای آن، و زخم ها و ورم هایی که در پوست سر یافت می شوند. 12. چگونگی رنگ چشم و رگ های آن و سلامتی و بیماری آن، به ویژه قسمت هایی که می توان آنها را لمس کرد. 13. چگونگی خواب و بیداری. 14. کیفیت و کمیت مو؛ موی سر کم است یا زیاد؟ ستبر است یا نازک و باريك؟ پر شکن است يا صاف؟ سیاه است یا زعفرانی یا سرخ روشن؟ زود سفید می شود یا دیر؟ در حال بهبودی پایدار است یا سر را تخلیه کرده است؟ ترک برداشته و ریزش کرده و تنک شده است؟ و غیره و غیره. 15. چگونگی گردن؛ کلفت است یا باريك؟ سالم است یا به دُمَل یا خنازیر(3) فراوان گرفتار؟ یا این که دُمَل و خنازیرش کم است؟ 16. حالت زبان کوچک و لوزه ها و دندان ها. 17. چگونگی کنش ها و نیروها در اعضایی که عصب های فراوان دارند، مانندِ زهدان و معده و مثانه. ابن سینا این اعضاء را شریک با مغز می داند. استدلال بر این اعضاء دو گونه است: آیا بیماری در مغز بوده و به آن اندام مشترك سرایت کرده؟ یا اینکه بیماری از اندام مشارک است و مغز آن را دریافته است؟ باید دانست که کدام اندام بیمار است و بیماری اش چیست و چگونه بیماری را به مغز رسانیده است؟
مواردی که نامبردیم محسوس و ملموس اند، با معاینه آنها می توان به حالات مغز استدلال کرد. اما اموری هم هستند که حالات مغز را حکایت می کنند ولی ملموس و محسوس نیستند، مانندِ "حزن" و "انزواء"؛ که از وقوع زودهنگامِ بیماری مالیخولیا و قُطرُب(4) خبر می دهند، و خشمی که بی سبب برمی آید بر بیماری صرع و مالیخولیای حار و "مانیا"(5) دلالت می کند، و خنده بی سبب حاکی از حماقت و بی خردی است. (6)
پی نوشت:
1 - این اصطلاح از آن جالینوس است. رک به: مجموعه هشت كتاب طبى، جالينوس - مترجم: حنين بن اسحاق / 19، دانشگاه علوم پزشكى ايران-مؤسسه مطالعات تاريخ پزشكى، طب اسلامى و مكمل - تهران، چاپ: اول، 1387 ه.ش.
2 - قدما عطسه را دافع فضولات مغز می دانستند. رک به: فصول الأعراض (شرح كتاب حدود الأمراض حكيم ارزانى)، شاه ارزانى، مير محمد اكبر بن محمد - شارح: قادرى، سيد ابو القاسم قدرت الله، / 242 دانشگاه علوم پزشكى ايران - تهران، چاپ: اول، 1387 ه.ش.
3 - آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد.
4 - قطرب مرضى است از امراض دماغ و آن را قطرب نامند زيرا كه مريض چون قطرب (جانورى است كه دائم در تكاپو مى باشد) در بستر خود استقرار نگيرد. (رک به: لغت نامه دهخدا)
5 - جنون سبعی
6 - القانون في الطب (طبع بيروت)، ابن سينا، حسين بن عبد الله / 2، 204، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: اول، 1426 ه.ق.
مسعود تلخابی
https://t.me/P4cP4eZnj
به یاد «ناظم حکمت»
شفیعی کدکنی در مقدمه کتاب «شعر معاصر عرب» در اثرپذیری ایرانیان و اعراب،از اسلوب شعر مدرن اروپاییها میگوید:«آب در ظروف مرتبطه در یک سطح قرار میگیرد» به این معنی که آنچه در یکصد سال اخیر در شعر معاصر عرب اتفاق افتاده همانی بوده است که عیناً بر سر شعر معاصر ما نیز آمده است.شعر معاصر ترکیه نیز یکی از این ظروف مرتبطه است با این تفاوت که ترکها به علت نزدیکی جغرافیایی به کانون تجدد،زودتر از ما،و با اشتهای بیشتری در ضیافت مدرنیته حاضر شدند،نشان به آن نشانی که میرزا حسینخان سپهسالار که سفیر مختار ایران در عثمانی بود، عصر تنظیمات و اصلاحات مدحت پاشا را بر سر رجال و وزیران بیکفایت ایرانی میکوفت و به صد زبان ترقی ترکان را یادآوری میکرد.(به نقل از فریدون آدمیت) ماجرای این غربگرایی عثمانیان را اورهان پاموک در رمان دلنشین دژ سفیدش آورده است مخصوصاً آنجا که اسیر ونیزی، همه کتابهای علمیاش را تقدیم خواجهی ترک میکند.
از دوره تنظیمات به بعد بود که تئاتر مدرن و شعر فرانسه به ترکیه راه یافت و پایههای شعر دیوانی ترکان (اصطلاحی برای شعر کلاسیک و حکومتی ترکیه) سست گردید و نهایتاً ظهور شاعران مدرنیستی مانند توفیق فکرت-که نیما یوشیج او را نماینده دوره مدرن ترکیه میدانست-راه را برای ظهور غول چشم آبی ترکیه (تعبیر ناظم از خود در یکی از شعرهایش) فراهم ساخت.
ناظم حکمت در یکی از اشعارش خود را به طرز غریبی این چنین معرفی میکند:در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم/هرگز به زادگاهم برنگشتم/بازگشت را دوست ندارم/در نوزده سالگی دانشجوی دانشگاه مسکو بودم/ ...هم در زندان خوابیدهام هم در هتلهای بزرگ/...گرسنگی کشیدهام از جمله با اعتصاب غذا/...به زنانی که دوست داشتم وفادار نماندم/اما پشت سر دوستانم کلمهای حرف نزدم...
حاکمان وقت ترکیه برای ناظم به جرم تبلیغ مرام کمونیستی و اشعار روشنگرانهاش، بیست و هشت سال زندان بریدند و دوختند و این دوخت و دوز برای جسم نحیف و بیمار او ورای تحمل بود. هر چند زندان برایش فرصتی برای کشف دوباره زبان و فرهنگ وطنش را فراهم ساخت؛ واقعیتها را دید و چشید و با گنجینه زبان کوچه و بازار آشنا شد. به زندانیان روستایی میگفت سریع حرف بزنند سپس به دقت به تونالیته سخنان آنان گوش میداد و به یکباره از جایش میپرید و به سلولش میرفت و پشت دستگاه تایپ مینشست و شعر مینوشت؛ شعری بیوزن و قافیه و فارغ از کلمات ثقیل عربی ولی با آهنگ و ریتمی بیسابقه. اورهان کمال، نویسنده معروف و همبند ناظم در زندان، راجع به این تندنویسی ناظم میگفت: «ناظم یک ماشین شعر است». ناظم شانزده سال از حبسش را گذرانده بود دیگر نایی نداشت اما نام چرا! از آنجایی که شعرهایش به بیش از سی زبان ترجمه شده بود هنرمندان و نویسندگان بزرگ دنیا از جمله پابلو نرودا به دولت ترکیه شدیداً اعتراض کردند،خودش هم دست به اعتصاب غذا زد و گفت؛یا مرگ یا آزادی! نهایتاً بعد از شانزده سال آزاد شد ولی حکومتیان که از محبوبیت این شاعر ملی در هراس بودند، خواب تازهای برای خلاصی از شرش دیده بودند، بازی جدیدی به کوی آورده و گفتند سربازی نرفتهای باید پوتین به پا کنی و در آستانه پنجاه سالگی به سربازی بروی! دکترها گفتند که او به علت بیماریهای روماتیسم و سیاتیک توانایی جسمی این کار را ندارد ولی بالادستیها، معافیت پزشکی برایش صادر نکردند. ناظم که میدید توطئه قتل او طراحی شده است، مخفیانه به مسکو گریخت همان مسکویی که در جوانی آنجا بود. ناظم دیگر آزاد شده بود میتوانست به پاریس و کوبا و... برود و با ژان پل سارتر گفت و گو کند و آثار نقاشان بزرگ را ببیند و برای «لشکر گرسنگان عالم» شعر بسراید.... 👇👇👇
شفیعی کدکنی در مقدمه کتاب «شعر معاصر عرب» در اثرپذیری ایرانیان و اعراب،از اسلوب شعر مدرن اروپاییها میگوید:«آب در ظروف مرتبطه در یک سطح قرار میگیرد» به این معنی که آنچه در یکصد سال اخیر در شعر معاصر عرب اتفاق افتاده همانی بوده است که عیناً بر سر شعر معاصر ما نیز آمده است.شعر معاصر ترکیه نیز یکی از این ظروف مرتبطه است با این تفاوت که ترکها به علت نزدیکی جغرافیایی به کانون تجدد،زودتر از ما،و با اشتهای بیشتری در ضیافت مدرنیته حاضر شدند،نشان به آن نشانی که میرزا حسینخان سپهسالار که سفیر مختار ایران در عثمانی بود، عصر تنظیمات و اصلاحات مدحت پاشا را بر سر رجال و وزیران بیکفایت ایرانی میکوفت و به صد زبان ترقی ترکان را یادآوری میکرد.(به نقل از فریدون آدمیت) ماجرای این غربگرایی عثمانیان را اورهان پاموک در رمان دلنشین دژ سفیدش آورده است مخصوصاً آنجا که اسیر ونیزی، همه کتابهای علمیاش را تقدیم خواجهی ترک میکند.
از دوره تنظیمات به بعد بود که تئاتر مدرن و شعر فرانسه به ترکیه راه یافت و پایههای شعر دیوانی ترکان (اصطلاحی برای شعر کلاسیک و حکومتی ترکیه) سست گردید و نهایتاً ظهور شاعران مدرنیستی مانند توفیق فکرت-که نیما یوشیج او را نماینده دوره مدرن ترکیه میدانست-راه را برای ظهور غول چشم آبی ترکیه (تعبیر ناظم از خود در یکی از شعرهایش) فراهم ساخت.
ناظم حکمت در یکی از اشعارش خود را به طرز غریبی این چنین معرفی میکند:در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم/هرگز به زادگاهم برنگشتم/بازگشت را دوست ندارم/در نوزده سالگی دانشجوی دانشگاه مسکو بودم/ ...هم در زندان خوابیدهام هم در هتلهای بزرگ/...گرسنگی کشیدهام از جمله با اعتصاب غذا/...به زنانی که دوست داشتم وفادار نماندم/اما پشت سر دوستانم کلمهای حرف نزدم...
حاکمان وقت ترکیه برای ناظم به جرم تبلیغ مرام کمونیستی و اشعار روشنگرانهاش، بیست و هشت سال زندان بریدند و دوختند و این دوخت و دوز برای جسم نحیف و بیمار او ورای تحمل بود. هر چند زندان برایش فرصتی برای کشف دوباره زبان و فرهنگ وطنش را فراهم ساخت؛ واقعیتها را دید و چشید و با گنجینه زبان کوچه و بازار آشنا شد. به زندانیان روستایی میگفت سریع حرف بزنند سپس به دقت به تونالیته سخنان آنان گوش میداد و به یکباره از جایش میپرید و به سلولش میرفت و پشت دستگاه تایپ مینشست و شعر مینوشت؛ شعری بیوزن و قافیه و فارغ از کلمات ثقیل عربی ولی با آهنگ و ریتمی بیسابقه. اورهان کمال، نویسنده معروف و همبند ناظم در زندان، راجع به این تندنویسی ناظم میگفت: «ناظم یک ماشین شعر است». ناظم شانزده سال از حبسش را گذرانده بود دیگر نایی نداشت اما نام چرا! از آنجایی که شعرهایش به بیش از سی زبان ترجمه شده بود هنرمندان و نویسندگان بزرگ دنیا از جمله پابلو نرودا به دولت ترکیه شدیداً اعتراض کردند،خودش هم دست به اعتصاب غذا زد و گفت؛یا مرگ یا آزادی! نهایتاً بعد از شانزده سال آزاد شد ولی حکومتیان که از محبوبیت این شاعر ملی در هراس بودند، خواب تازهای برای خلاصی از شرش دیده بودند، بازی جدیدی به کوی آورده و گفتند سربازی نرفتهای باید پوتین به پا کنی و در آستانه پنجاه سالگی به سربازی بروی! دکترها گفتند که او به علت بیماریهای روماتیسم و سیاتیک توانایی جسمی این کار را ندارد ولی بالادستیها، معافیت پزشکی برایش صادر نکردند. ناظم که میدید توطئه قتل او طراحی شده است، مخفیانه به مسکو گریخت همان مسکویی که در جوانی آنجا بود. ناظم دیگر آزاد شده بود میتوانست به پاریس و کوبا و... برود و با ژان پل سارتر گفت و گو کند و آثار نقاشان بزرگ را ببیند و برای «لشکر گرسنگان عالم» شعر بسراید.... 👇👇👇
👆👆👆
... ناظم شاعری بود به چندین هنر آراسته؛ زبان فرانسه را از مادرش که بانویی فاضل و اهل موسیقی بود یاد گرفته بود فارسی را بلد بود، نمایشنامه نویسی و فیلمنامهنویسی هم میکرد. هر چند کمونیست بود اما چریک نبود و انسان را در کلیت آن، رعایت میکرد، عجیب عاشق وطنش بود و نگاه جهانوطنیاش مانع از آن نبود که دغدغه ترکیه را نداشته باشد در جایی میگوید: آیا انسان وطنش را میفروشد؟/آب و نانش را خوردید/آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟ پارهپارهاش کردند/ گیسوانش را گرفتند و کشیدند...ناظم از نژادپرستی و فاشیسم بیزار بود علیرغم آنکه در سالونیک(بخشی از یونان فعلی) به دنیا آمده بود، خود را از تبار مردم آسیا و آفریقا میدانست و این چنین میسرود: برادرانم! به موهای زردم نگاه نکنید من آسیایی هستم/چشمان آبیام را نبینید من آفریقایی هستم... حال این نگاه اومانیستی را مقایسه کنید با آن ناسیونالیسم کور و بیمارگونهای که بعضی از شاعران و روشنفکران ایرانی مانند عارف و عشقی و آقاخان کرمانی...دچارش بودند و در سرودهها و نوشتجات خود سیاهی قلمشان را صرف تخفیف و تمسخر تیره و تبار و حتی رنگ رخسار اعراب و ترک و مغول میکردند و به آنها فخر میفروختند.
نهایتاً ناظم در۱۹۶۳ در غربت مسکو و به علت بیماری پیشرونده ذات الجنب جهان شعر را تنها گذاشت، شاعران و هنرمندان بهنام دنیا برایش سنگ تمام گذاشتند. نیمای بزرگ در یکی از زیباترین شعرهایش به مرگ ناظم اشاره کرده و میگوید: یکی از همسفرانم که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار به تب ذاتالجنب.
اما زیباترین سوکسروده را پابلو نرودا بود که برای رفیق شفیقاش سرود:
چرا مردی ناظم؟/حالا چه کار کنیم/بدون سرودههای تو....برادر من بیتو در دنیا چقدر تنهایم/در حسرت چهره تو ماندم
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
... ناظم شاعری بود به چندین هنر آراسته؛ زبان فرانسه را از مادرش که بانویی فاضل و اهل موسیقی بود یاد گرفته بود فارسی را بلد بود، نمایشنامه نویسی و فیلمنامهنویسی هم میکرد. هر چند کمونیست بود اما چریک نبود و انسان را در کلیت آن، رعایت میکرد، عجیب عاشق وطنش بود و نگاه جهانوطنیاش مانع از آن نبود که دغدغه ترکیه را نداشته باشد در جایی میگوید: آیا انسان وطنش را میفروشد؟/آب و نانش را خوردید/آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟ پارهپارهاش کردند/ گیسوانش را گرفتند و کشیدند...ناظم از نژادپرستی و فاشیسم بیزار بود علیرغم آنکه در سالونیک(بخشی از یونان فعلی) به دنیا آمده بود، خود را از تبار مردم آسیا و آفریقا میدانست و این چنین میسرود: برادرانم! به موهای زردم نگاه نکنید من آسیایی هستم/چشمان آبیام را نبینید من آفریقایی هستم... حال این نگاه اومانیستی را مقایسه کنید با آن ناسیونالیسم کور و بیمارگونهای که بعضی از شاعران و روشنفکران ایرانی مانند عارف و عشقی و آقاخان کرمانی...دچارش بودند و در سرودهها و نوشتجات خود سیاهی قلمشان را صرف تخفیف و تمسخر تیره و تبار و حتی رنگ رخسار اعراب و ترک و مغول میکردند و به آنها فخر میفروختند.
نهایتاً ناظم در۱۹۶۳ در غربت مسکو و به علت بیماری پیشرونده ذات الجنب جهان شعر را تنها گذاشت، شاعران و هنرمندان بهنام دنیا برایش سنگ تمام گذاشتند. نیمای بزرگ در یکی از زیباترین شعرهایش به مرگ ناظم اشاره کرده و میگوید: یکی از همسفرانم که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار به تب ذاتالجنب.
اما زیباترین سوکسروده را پابلو نرودا بود که برای رفیق شفیقاش سرود:
چرا مردی ناظم؟/حالا چه کار کنیم/بدون سرودههای تو....برادر من بیتو در دنیا چقدر تنهایم/در حسرت چهره تو ماندم
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
بانگ صدرایی:
تو چنانی که نیست جز تو هوس
نزنم در هوای جز تو نفس
مانده بودم ز عجز بیحرکت
لیک رقصان شدم ز بانگ جرس
بانگ ساز است مرهم دردم
راز تو گوید و رهم ز قفس
تو چو نوری و ما چو مشکاتیم
نور ما از تو شد تماما پس
مدح تو ماورای قافیه شد
تو خود آن جوهری و جز تو عرض
تو وجودی و جمله اعراضیم
و اصالت وجود دارد و بس
"هستی مطلق است و وحدت صرف"*
بیش از این گفتن است فعل عبس
بانگ آمد کنون ببند دهان
هان خمش شو بس است این همه بس
پس ببندم دهان و بگشایم
آن دهان را که نشنود هر کس
پی نوشت:
مصرعی است از جامی
علی بلوری
https://t.me/P4cP4eZnj
تو چنانی که نیست جز تو هوس
نزنم در هوای جز تو نفس
مانده بودم ز عجز بیحرکت
لیک رقصان شدم ز بانگ جرس
بانگ ساز است مرهم دردم
راز تو گوید و رهم ز قفس
تو چو نوری و ما چو مشکاتیم
نور ما از تو شد تماما پس
مدح تو ماورای قافیه شد
تو خود آن جوهری و جز تو عرض
تو وجودی و جمله اعراضیم
و اصالت وجود دارد و بس
"هستی مطلق است و وحدت صرف"*
بیش از این گفتن است فعل عبس
بانگ آمد کنون ببند دهان
هان خمش شو بس است این همه بس
پس ببندم دهان و بگشایم
آن دهان را که نشنود هر کس
پی نوشت:
مصرعی است از جامی
علی بلوری
https://t.me/P4cP4eZnj
دوره: کلیات منطق
مدرس: مسعود تلخابی
تعداد جلسات: 10
روزها و ساعت های برگزاری: یکشنبه ها و سه شنبه ساعت 18 تا 19
شروع دوره از: یکشنبه یازدهم شهریور ماه هزار و چهار صد و سه (11 / 06 / 1403)
مکان برگزاری: زنجان، سعدی وسط، اول خیابان زینبیه، ساختمان جم واحد 4
این جلسات به صورت حضوری و آنلاین برگزار می شود.
هزینه دوره: 500 هزار تومان
محتوای جلسه ها:
جلسه اول: درباره منطق (چیستی منطق، تاریخچه منطق، منطق های جدید و ...)
جلسه دوم: "ذهن/مغز"، و "فرایندهای ذهنی/ مغزی" (احساس، ادراک، حافظه، تفکر، علم و شناخت، زبان و ...)
جلسه سوم: زبان و الفاظ
جلسه چهارم: کلیات (Predicable)
جلسه پنجم: مقولات عشر (Categories)
جلسه ششم: فرایند تعریف
جلسه هفتم: قضیه و قضایا
جلسه هشتم: استدلال: استقراء، تمثیل و قیاس (1)
جلسه نهم: استدلال: استقراء، تمثیل و قیاس (2)
جلسه دهم: صناعات خمس (برهان، جدل، مغالطه، خطابه و شعر)
برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید:
@P4EP4C
@P4cP4eZnj
مدرس: مسعود تلخابی
تعداد جلسات: 10
روزها و ساعت های برگزاری: یکشنبه ها و سه شنبه ساعت 18 تا 19
شروع دوره از: یکشنبه یازدهم شهریور ماه هزار و چهار صد و سه (11 / 06 / 1403)
مکان برگزاری: زنجان، سعدی وسط، اول خیابان زینبیه، ساختمان جم واحد 4
این جلسات به صورت حضوری و آنلاین برگزار می شود.
هزینه دوره: 500 هزار تومان
محتوای جلسه ها:
جلسه اول: درباره منطق (چیستی منطق، تاریخچه منطق، منطق های جدید و ...)
جلسه دوم: "ذهن/مغز"، و "فرایندهای ذهنی/ مغزی" (احساس، ادراک، حافظه، تفکر، علم و شناخت، زبان و ...)
جلسه سوم: زبان و الفاظ
جلسه چهارم: کلیات (Predicable)
جلسه پنجم: مقولات عشر (Categories)
جلسه ششم: فرایند تعریف
جلسه هفتم: قضیه و قضایا
جلسه هشتم: استدلال: استقراء، تمثیل و قیاس (1)
جلسه نهم: استدلال: استقراء، تمثیل و قیاس (2)
جلسه دهم: صناعات خمس (برهان، جدل، مغالطه، خطابه و شعر)
برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید:
@P4EP4C
@P4cP4eZnj
ریشههای فرمالیسم (۱)
ویل دورانت کل ماجرای فلسفه جدید را جنگ میان فیزیک و روانشناسی میدانست. حتی میتوان زیستشناسی را نیز به فهرست این رقبا افزود و ادعا کرد؛ تحولات بزرگ فلسفی و فکری در چند سده اخیر تابعی از انقلابات علمی در این حوزهها بوده است. کشفیات کوپرنیک و کپلر و گالیله در اختر فیزیک، هیأت و نجوم زمینمرکزانهی بطلمیوس، و به طور کلی کیهانشناسی ارسطو و افلاطونی را از حیز انتفاع ساقط کرد. یافتههای زیستشناختی داروین که بقای اصلح موجودات و انتخاب طبیعی را تأیید میکرد با قدسیزدایی از انسان، راه را بر ظهور فلسفه سیاسی و روانشناسی جدیدی باز کرد که از دل آن، نگاه بدبینانه توماس هابز و فروید نسبت به نهاد شرور انسان پدید آمد. به تبع همین پارادایم داروینی، فیلسوف منفعتگرایی چون اسپنسر سر برآورد، همان فیلسوفی که مقرر داشته بود نسبت به فقرا و ضعفا نیز نباید کمک کرد. اریک فروم نیز پیدایش فلسفه سرمایهداری از جمله مکتب منچستر و اقتصاددانی چون ریکاردو را رهاورد همین تنازع بقای داروینی میدانست.
طبیعتاً با خارج شدن کره زمین از مرکزیت جهان توسط اختر فیزیک مدرن، و خالی شدن پای انسان در زیستشناسی داروین و روانکاوی فروید، ادبیات مدرنی که متکی به فلسفه جدید بود، پدید آمد. رمان که نتیجه رشد فردگرایی و پیدایش سوژه دکارتی بود (به نقل از ایان وات) به استظهار چنین فلسفهای به بار نشست و جانشین حماسه شد. با افسونزدایی از جهان رازناک، واقعیتهای علمی و تجربی نیز ادبیاتی از همان جنس و جنم را طلب میکرد. به همین دلیل بود که رضا براهنی در قصهنویسیاش، پیدایش سبک رئالیسم ادبی را با فلسفه علمی و تجربی دیوید هیوم در تماس میدانست. کوتاه سخن آنکه: تغییرات شگرف دنیای ادبیات نیز تابعی از انقلابات بزرگ علمی و فلسفی است و ادبیات هر دورانی رنگ و انگ فکر و فلسفه زمانه خودش را دارد.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
ویل دورانت کل ماجرای فلسفه جدید را جنگ میان فیزیک و روانشناسی میدانست. حتی میتوان زیستشناسی را نیز به فهرست این رقبا افزود و ادعا کرد؛ تحولات بزرگ فلسفی و فکری در چند سده اخیر تابعی از انقلابات علمی در این حوزهها بوده است. کشفیات کوپرنیک و کپلر و گالیله در اختر فیزیک، هیأت و نجوم زمینمرکزانهی بطلمیوس، و به طور کلی کیهانشناسی ارسطو و افلاطونی را از حیز انتفاع ساقط کرد. یافتههای زیستشناختی داروین که بقای اصلح موجودات و انتخاب طبیعی را تأیید میکرد با قدسیزدایی از انسان، راه را بر ظهور فلسفه سیاسی و روانشناسی جدیدی باز کرد که از دل آن، نگاه بدبینانه توماس هابز و فروید نسبت به نهاد شرور انسان پدید آمد. به تبع همین پارادایم داروینی، فیلسوف منفعتگرایی چون اسپنسر سر برآورد، همان فیلسوفی که مقرر داشته بود نسبت به فقرا و ضعفا نیز نباید کمک کرد. اریک فروم نیز پیدایش فلسفه سرمایهداری از جمله مکتب منچستر و اقتصاددانی چون ریکاردو را رهاورد همین تنازع بقای داروینی میدانست.
طبیعتاً با خارج شدن کره زمین از مرکزیت جهان توسط اختر فیزیک مدرن، و خالی شدن پای انسان در زیستشناسی داروین و روانکاوی فروید، ادبیات مدرنی که متکی به فلسفه جدید بود، پدید آمد. رمان که نتیجه رشد فردگرایی و پیدایش سوژه دکارتی بود (به نقل از ایان وات) به استظهار چنین فلسفهای به بار نشست و جانشین حماسه شد. با افسونزدایی از جهان رازناک، واقعیتهای علمی و تجربی نیز ادبیاتی از همان جنس و جنم را طلب میکرد. به همین دلیل بود که رضا براهنی در قصهنویسیاش، پیدایش سبک رئالیسم ادبی را با فلسفه علمی و تجربی دیوید هیوم در تماس میدانست. کوتاه سخن آنکه: تغییرات شگرف دنیای ادبیات نیز تابعی از انقلابات بزرگ علمی و فلسفی است و ادبیات هر دورانی رنگ و انگ فکر و فلسفه زمانه خودش را دارد.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
ریشههای فرمالیسم(۲)
همه چیز از فلسفه آغاز میشود
پیدایش مکتب انتقادی و ادبی فرمالیستهای روس که بوطیقای آنها بعد از بوطیقای ارسطو مطالعات ادبی جهان را زیر و رو ساخت،نمیتوانست بدون پیشزمینههای فکری و فلسفی لازم شکل گرفته باشد،ولی مسأله این جاست که در استپهای یخبسته روسیه قرن نوزدهم با آن فرهنگ دهقانی و توده سیاهش که هیچ نشانی از فیلسوفان و متفکران تناور دیده نمیشد،چگونه میتوان پیدایش چنین نظریه مهم ادبی را توجیه کرد؟تمام مجاهدت و استقصای آیزایا برلین در کتاب ارزنده متفکران روس صرف تشریح دیدگاههای متفکران و منتقدانی مانند بلینسکی و چرنیشفسکی و.. شده است که به قول شفیعی کدکنی فیلسوف نامیدن آنها ستم در حق کانت و هگل است.اما مطابق همان کتاب برلین،تب خوانش آثار فیلسوفان رومانتیک و ایدئالیست آلمانی از جمله شلینگ و هگل در روسیه عجیب بالا گرفته بود و روشنفکران روس در محافل شبانه خود،نوشتههای این فیلسوفان را چون ورق زر دست به دست میکردند،به طوری که حتی نویسندهی فیلسوفمنشی مانند داستایفسکی را نیز تحت تأثیر همان فیلسوفان رمانتیک آلمانی دانستهاند(به نقل از بابک احمدی).از سوی دیگر فرانسویمآبیای که جلوهاش را در توصیفات محافل مجلل و اشرافی رمان جنگ و صلح تولستوی شاهد هستیم نیز سکه رایجی در روسیه بوده است،به همین دلیل و بیآنکه بخواهیم نقش نوابغ ادبی روس را در تکوین این جنبش انتقادی بیاثر سازیم،باید به این نکته اشاره کنیم که فرهنگ روشنفکری روسیه آن روزگار، حومه و تابع ممالک مدرن اروپا بود و با هاضمه فراخی آثار و نتایج این جنبشها و مکتبهای فلسفی آنها را میبلعید.همه این اخذ و برداشتهای روشنفکران روس از فلاسفه غرب به اضافهی نگاه ماشینی و مکانیکی قوم روس به پدیدههای زندگی بود که آنها را در اوایل قرن بیستم به پیروی ازفوتوریستهای ایتالیا کشاند.شاخه روسی فوتوریستها با ستایش از تمدن جدید و ماشینگرایی،شروع به شورش در عرصه شعر و زبان و تخریب نحو و اوزان کلام پرداختند.ولادیمیر مایاکوفسکی شاعر مقتدر روس در چارچوب مکتب فوتوریسم برداشتی کاملاً تازه و انقلابی از زبان شاعرانه ارائه داد؛همین گروه که فرمالیستهای روس نیز از دل آنها برخاستند علاقه عجیبی به کالبد شکافی و آنالیز زبان داشتند.اما نکته مهم این جاست که وقتی رد همین فوتوریستهای آنارشیست را هم میگیریم تازه سخن معروف شفیعی کدکنی را متوجه میشویم آنجا که میگوید:«همه چیز از فلسفه آغاز میشود»چرا که نسب فکری فوتوریستهای ایتالیا و روسیه نیز به فیلسوف فحل و ساختارشکنی چون نیچه میرسید و شخصیتی مانند مارینتتی(بنیانگذار فوتوریسم در ایتالیا) برای پیشرفت و نوسازی فرهنگ و صنعت ایتالیا دل باختهی او بود،شاید هم پیوستن مارینتتی به فاشیسم،میانبری برای تحقق ابرانسان نیچهای و تمدن پرشتاب و ماشینی مدرن بود!
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
همه چیز از فلسفه آغاز میشود
پیدایش مکتب انتقادی و ادبی فرمالیستهای روس که بوطیقای آنها بعد از بوطیقای ارسطو مطالعات ادبی جهان را زیر و رو ساخت،نمیتوانست بدون پیشزمینههای فکری و فلسفی لازم شکل گرفته باشد،ولی مسأله این جاست که در استپهای یخبسته روسیه قرن نوزدهم با آن فرهنگ دهقانی و توده سیاهش که هیچ نشانی از فیلسوفان و متفکران تناور دیده نمیشد،چگونه میتوان پیدایش چنین نظریه مهم ادبی را توجیه کرد؟تمام مجاهدت و استقصای آیزایا برلین در کتاب ارزنده متفکران روس صرف تشریح دیدگاههای متفکران و منتقدانی مانند بلینسکی و چرنیشفسکی و.. شده است که به قول شفیعی کدکنی فیلسوف نامیدن آنها ستم در حق کانت و هگل است.اما مطابق همان کتاب برلین،تب خوانش آثار فیلسوفان رومانتیک و ایدئالیست آلمانی از جمله شلینگ و هگل در روسیه عجیب بالا گرفته بود و روشنفکران روس در محافل شبانه خود،نوشتههای این فیلسوفان را چون ورق زر دست به دست میکردند،به طوری که حتی نویسندهی فیلسوفمنشی مانند داستایفسکی را نیز تحت تأثیر همان فیلسوفان رمانتیک آلمانی دانستهاند(به نقل از بابک احمدی).از سوی دیگر فرانسویمآبیای که جلوهاش را در توصیفات محافل مجلل و اشرافی رمان جنگ و صلح تولستوی شاهد هستیم نیز سکه رایجی در روسیه بوده است،به همین دلیل و بیآنکه بخواهیم نقش نوابغ ادبی روس را در تکوین این جنبش انتقادی بیاثر سازیم،باید به این نکته اشاره کنیم که فرهنگ روشنفکری روسیه آن روزگار، حومه و تابع ممالک مدرن اروپا بود و با هاضمه فراخی آثار و نتایج این جنبشها و مکتبهای فلسفی آنها را میبلعید.همه این اخذ و برداشتهای روشنفکران روس از فلاسفه غرب به اضافهی نگاه ماشینی و مکانیکی قوم روس به پدیدههای زندگی بود که آنها را در اوایل قرن بیستم به پیروی ازفوتوریستهای ایتالیا کشاند.شاخه روسی فوتوریستها با ستایش از تمدن جدید و ماشینگرایی،شروع به شورش در عرصه شعر و زبان و تخریب نحو و اوزان کلام پرداختند.ولادیمیر مایاکوفسکی شاعر مقتدر روس در چارچوب مکتب فوتوریسم برداشتی کاملاً تازه و انقلابی از زبان شاعرانه ارائه داد؛همین گروه که فرمالیستهای روس نیز از دل آنها برخاستند علاقه عجیبی به کالبد شکافی و آنالیز زبان داشتند.اما نکته مهم این جاست که وقتی رد همین فوتوریستهای آنارشیست را هم میگیریم تازه سخن معروف شفیعی کدکنی را متوجه میشویم آنجا که میگوید:«همه چیز از فلسفه آغاز میشود»چرا که نسب فکری فوتوریستهای ایتالیا و روسیه نیز به فیلسوف فحل و ساختارشکنی چون نیچه میرسید و شخصیتی مانند مارینتتی(بنیانگذار فوتوریسم در ایتالیا) برای پیشرفت و نوسازی فرهنگ و صنعت ایتالیا دل باختهی او بود،شاید هم پیوستن مارینتتی به فاشیسم،میانبری برای تحقق ابرانسان نیچهای و تمدن پرشتاب و ماشینی مدرن بود!
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
ریشههای فرمالیسم (بخش سوم و پایانی)
برداشت کانت از زیبایی به عنوان «فرم» تأثیر آشکاری بر فرمالیستهای روس داشته است و به تنهایی میتواند موضوع جستار مستوفایی باشد، ولی اصلیترین چهرههای این نحله در اوایل قرن بیستم یعنی رومن یاکوبسن و ویکتور شکلوفسکی تحت شعاع اندیشه ادموند هوسرل، فیلسوف پدیدارشناس آلمانی قرار گرفتند. سخن هوسرل این بود که «اشیا را نه به عنوان چیزهای فینفسه،بلکه به مثابه چیزهایی که در آگاهی ما قرار گرفته و یا قصد شدهاند باید در نظر گرفت».آگاهی انسان کپیبرداری انفعالی از جهان نیست،بلکه فهم ما نیز در ساختن آن نقش دارد.با این مقدمات، هوسرل سخن معروف خود را بیان کرد:برای شناخت و وصول به یقین باید آنچه که ارتباطی به دیدهها و شنیدههای «بلافصل» ما راجع به آن چیز را ندارد، به سویی فرونهیم یا به قول خود فیلسوف «آنها را در پرانتز قرار دهیم» به همین دلیل شعار پدیدارشناسی «بازگشت به خود چیزها» بود.
طبیعی است برای نظریهپرداز و منتقد فرمالیستی که دیدی عینی و بدیع به متن دارد، این ایده چه قدر میتوانست مطبوع و مطلوب باشد. به گفته بابک احمدی نیز ویکتور شکلوفسکی در پردازش نظریه «آشنازدایی» خود به دیدگاههای هوسرل در این باب نظر داشت. شکلوفسکی، هنر بزرگ نویسندگان اصیل از جمله تولستوی را در همین نامأنوسسازی آنها میدانست. از منظر او هنرمند بزرگ کسی است که همان چیزهای پیش پا افتادهای را که دیگران نمیبینند درمییابد چرا که همو هنگام نگاه کردن به همان شیء تیپا خورده، همهی آن تجارب مبتذل و کلیشهای را که محیط به او تحمیل کرده است، در پرانتز قرار داده و خود آن شیء را بلافصل قصد میکند. وظیفه یک منتقد فرمالیست نیز بیآنکه به حاشیه بپردازد نشان دادن همین شگردها و تکنیکهای تازه گردانی مفاهیم و تصاویر، و نمایان ساختن بیگانهسازیهای نحوی و دستوری در یک اثر است. برای یک منتقد فرمالیست در تحلیل یک اثر شعری، تاریخ تولید و تولد شعر و شاعرش و نیز طبقه اجتماعی و کار و بارش اهمیتی ندارد و بحث کردن راجع به این که حافظ عارف بود یا نه راهی به دهی نمی برد باید همه اینها را در توبره (پرانتز) ریخت و بر مکانیسمهای درونی شعر دم همت گذاشت. نقل خاطرهای از ابراهیم گلستان در این مجال البته خالی از لطف نیست:
ابراهیم گلستان میگفت: با فروغ فرخزاد به کافهای رفتیم تا قهوهای بخوریم. خانمی ارمنی آمد و گفت فنجانتان را بدهید تا برایتان فال قهوه بگیرم.م ا هم قبول کردیم. زن ارمنی بعد از معاینه نقش و نقوش درون فنجان فروغ با وحشت و اضطراب نگاهمان کرد و از ما خواست تا آنجا را ترک کنیم، به فاصله کمی بعد از این ماجرا، فروغ در آن سانحه دلخراش کشته شد. پس از چند روز دوباره گذرم به همان کافه افتاد آن زن ارمنی به طرفم آمد و گفت: برای آن خانمی که همراهت بود چه اتفاقی افتاد؟ ماجرا را گفتم و با اظهار تأسف گفت در فنجان فالش هم چنین چیزی دیدم.
حال ممکن است مفسری که به علوم خفیه و غیبی علاقمند است با خواندن این خاطره، به یاد این شعر فروغ، در آخرین دفتر شعرش (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) بیفتد:
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم».
سپس آن مفسر با خودش بگوید دو سال قبل از غیبگویی آن زن ارمنی، خود فروغ مرگ مفاجاتش را پیشگویی کرده بود و از این نمد کلاه و مقالهای برای خودش درآورد. حال آنکه از نقطه نظر یک فرمالیست این تفاسیر بیرون از متن هیچ ربطی به این شعر ندارد و این قطعه محزون و عاطفی به معنایی جز در بافت خودش ارجاع نمیدهد.
البته فرمالیستها بعدها کمی از مواضع خود عقب نشستند و به حواشی بیرون از متن نیز توجه کردند، از آن جمله میخاییل باختین نامدار بود که به اهمیت تأثیرگذاری ایدئولوژی مارکسیستی بر کارهایش صحه گذاشت. به بیان دیگر فرمالیستها و ساختارگرایان نسل بعد برای سیستم مکانیکی خود ترموستاتی نصب کرده و عوامل برون متن را نیز به رسمیت شناختند.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
برداشت کانت از زیبایی به عنوان «فرم» تأثیر آشکاری بر فرمالیستهای روس داشته است و به تنهایی میتواند موضوع جستار مستوفایی باشد، ولی اصلیترین چهرههای این نحله در اوایل قرن بیستم یعنی رومن یاکوبسن و ویکتور شکلوفسکی تحت شعاع اندیشه ادموند هوسرل، فیلسوف پدیدارشناس آلمانی قرار گرفتند. سخن هوسرل این بود که «اشیا را نه به عنوان چیزهای فینفسه،بلکه به مثابه چیزهایی که در آگاهی ما قرار گرفته و یا قصد شدهاند باید در نظر گرفت».آگاهی انسان کپیبرداری انفعالی از جهان نیست،بلکه فهم ما نیز در ساختن آن نقش دارد.با این مقدمات، هوسرل سخن معروف خود را بیان کرد:برای شناخت و وصول به یقین باید آنچه که ارتباطی به دیدهها و شنیدههای «بلافصل» ما راجع به آن چیز را ندارد، به سویی فرونهیم یا به قول خود فیلسوف «آنها را در پرانتز قرار دهیم» به همین دلیل شعار پدیدارشناسی «بازگشت به خود چیزها» بود.
طبیعی است برای نظریهپرداز و منتقد فرمالیستی که دیدی عینی و بدیع به متن دارد، این ایده چه قدر میتوانست مطبوع و مطلوب باشد. به گفته بابک احمدی نیز ویکتور شکلوفسکی در پردازش نظریه «آشنازدایی» خود به دیدگاههای هوسرل در این باب نظر داشت. شکلوفسکی، هنر بزرگ نویسندگان اصیل از جمله تولستوی را در همین نامأنوسسازی آنها میدانست. از منظر او هنرمند بزرگ کسی است که همان چیزهای پیش پا افتادهای را که دیگران نمیبینند درمییابد چرا که همو هنگام نگاه کردن به همان شیء تیپا خورده، همهی آن تجارب مبتذل و کلیشهای را که محیط به او تحمیل کرده است، در پرانتز قرار داده و خود آن شیء را بلافصل قصد میکند. وظیفه یک منتقد فرمالیست نیز بیآنکه به حاشیه بپردازد نشان دادن همین شگردها و تکنیکهای تازه گردانی مفاهیم و تصاویر، و نمایان ساختن بیگانهسازیهای نحوی و دستوری در یک اثر است. برای یک منتقد فرمالیست در تحلیل یک اثر شعری، تاریخ تولید و تولد شعر و شاعرش و نیز طبقه اجتماعی و کار و بارش اهمیتی ندارد و بحث کردن راجع به این که حافظ عارف بود یا نه راهی به دهی نمی برد باید همه اینها را در توبره (پرانتز) ریخت و بر مکانیسمهای درونی شعر دم همت گذاشت. نقل خاطرهای از ابراهیم گلستان در این مجال البته خالی از لطف نیست:
ابراهیم گلستان میگفت: با فروغ فرخزاد به کافهای رفتیم تا قهوهای بخوریم. خانمی ارمنی آمد و گفت فنجانتان را بدهید تا برایتان فال قهوه بگیرم.م ا هم قبول کردیم. زن ارمنی بعد از معاینه نقش و نقوش درون فنجان فروغ با وحشت و اضطراب نگاهمان کرد و از ما خواست تا آنجا را ترک کنیم، به فاصله کمی بعد از این ماجرا، فروغ در آن سانحه دلخراش کشته شد. پس از چند روز دوباره گذرم به همان کافه افتاد آن زن ارمنی به طرفم آمد و گفت: برای آن خانمی که همراهت بود چه اتفاقی افتاد؟ ماجرا را گفتم و با اظهار تأسف گفت در فنجان فالش هم چنین چیزی دیدم.
حال ممکن است مفسری که به علوم خفیه و غیبی علاقمند است با خواندن این خاطره، به یاد این شعر فروغ، در آخرین دفتر شعرش (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) بیفتد:
به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم».
سپس آن مفسر با خودش بگوید دو سال قبل از غیبگویی آن زن ارمنی، خود فروغ مرگ مفاجاتش را پیشگویی کرده بود و از این نمد کلاه و مقالهای برای خودش درآورد. حال آنکه از نقطه نظر یک فرمالیست این تفاسیر بیرون از متن هیچ ربطی به این شعر ندارد و این قطعه محزون و عاطفی به معنایی جز در بافت خودش ارجاع نمیدهد.
البته فرمالیستها بعدها کمی از مواضع خود عقب نشستند و به حواشی بیرون از متن نیز توجه کردند، از آن جمله میخاییل باختین نامدار بود که به اهمیت تأثیرگذاری ایدئولوژی مارکسیستی بر کارهایش صحه گذاشت. به بیان دیگر فرمالیستها و ساختارگرایان نسل بعد برای سیستم مکانیکی خود ترموستاتی نصب کرده و عوامل برون متن را نیز به رسمیت شناختند.
مهدی نصیری
https://t.me/P4cP4eZnj
در ستایش جامعه شناسی *
"تفکر جامعه شناختی"(2) ، نقش مهمی در افزایش "خودشناسی"(3) دارد. جامعه شناسی، زمینه ها و ساختارهایی را مطالعه می کند که "تجربه های فردی"(4) را شکل می دهند. این مطالعات به افراد این امکان را میدهد تا بفهمند هویت، باورها و رفتارهای آنها چگونه تحت تأثیر عوامل اجتماعی قرار میگیرد.
جامعه شناسی به افراد کمک می کند تا تشخیص دهند که خانواده، فرهنگ و نهادهای اجتماعی چگونه بر ارزش ها و انتخاب هایشان تأثیر می گذارند.
"تفکر جامعه شناختی"، افراد را وادار می کند که هنجارها و مفروضات خود را زیر سوال ببرند، و درباره تجربه های شخصی خود منتقدانه بیاندیشند.
جامعه شناسی، افراد را از تنوع آگاه می گرداند، و به آنان کمک می کند تا دیدگاه ها و تجربیات مختلف را فراتر از منظرِ خودشان درک کنند، و به آنها ارزش و بها دهند.
جامعه شناسی مسیرِ ارتباط با "الگوهای بزرگتر"(5) را فراهم می کند، و همدلی(6) و آگاهی اجتماعی را افزایش می دهد. افراد، در سایه این ارتباط ها و همدلی ها می توانند بدانند که چگونه تلاش ها یا موفقیت های شخصی آنها با مسائل اجتماعی گسترده تری در ارتباط است.
سرانجام، جامعه شناسی با فراهم کردنِ راه شناخت و فهم نیروهای اجتماعی در حال بازی، به افراد کمک می کند تا در محیط خود بهتر حرکت کنند، و درست رفتار نمایند، ارزش ها و الگوها و هنجارها و باورهایی را که از خودشان نبود و می پنداشند که از خودشان است، بشناسند و در صورت لزوم درصدد تغییر آنها برآیند.
پی نوشت ها:
*در اینجا به جاست که یادی کنم از جناب استاد دکتر مهدی قدیمی که اولین بار مرا در کلاسهای پربارشان با اهمیت جامعه شناسی آشنا کردند. درود فراوان بر ایشان باد.
2 - Sociological thinking
3 - self-knowledge
4 - individual experiences
5 - Larger Patterns
6 - empathy: توانایی درک احساسات، تجربه ها و ... شخص دیگر.
مسعود تلخابی
@P4cP4eZnj
"تفکر جامعه شناختی"(2) ، نقش مهمی در افزایش "خودشناسی"(3) دارد. جامعه شناسی، زمینه ها و ساختارهایی را مطالعه می کند که "تجربه های فردی"(4) را شکل می دهند. این مطالعات به افراد این امکان را میدهد تا بفهمند هویت، باورها و رفتارهای آنها چگونه تحت تأثیر عوامل اجتماعی قرار میگیرد.
جامعه شناسی به افراد کمک می کند تا تشخیص دهند که خانواده، فرهنگ و نهادهای اجتماعی چگونه بر ارزش ها و انتخاب هایشان تأثیر می گذارند.
"تفکر جامعه شناختی"، افراد را وادار می کند که هنجارها و مفروضات خود را زیر سوال ببرند، و درباره تجربه های شخصی خود منتقدانه بیاندیشند.
جامعه شناسی، افراد را از تنوع آگاه می گرداند، و به آنان کمک می کند تا دیدگاه ها و تجربیات مختلف را فراتر از منظرِ خودشان درک کنند، و به آنها ارزش و بها دهند.
جامعه شناسی مسیرِ ارتباط با "الگوهای بزرگتر"(5) را فراهم می کند، و همدلی(6) و آگاهی اجتماعی را افزایش می دهد. افراد، در سایه این ارتباط ها و همدلی ها می توانند بدانند که چگونه تلاش ها یا موفقیت های شخصی آنها با مسائل اجتماعی گسترده تری در ارتباط است.
سرانجام، جامعه شناسی با فراهم کردنِ راه شناخت و فهم نیروهای اجتماعی در حال بازی، به افراد کمک می کند تا در محیط خود بهتر حرکت کنند، و درست رفتار نمایند، ارزش ها و الگوها و هنجارها و باورهایی را که از خودشان نبود و می پنداشند که از خودشان است، بشناسند و در صورت لزوم درصدد تغییر آنها برآیند.
پی نوشت ها:
*در اینجا به جاست که یادی کنم از جناب استاد دکتر مهدی قدیمی که اولین بار مرا در کلاسهای پربارشان با اهمیت جامعه شناسی آشنا کردند. درود فراوان بر ایشان باد.
2 - Sociological thinking
3 - self-knowledge
4 - individual experiences
5 - Larger Patterns
6 - empathy: توانایی درک احساسات، تجربه ها و ... شخص دیگر.
مسعود تلخابی
@P4cP4eZnj
فلسفه و سینما
میان "فلسفه" و "سینما"، رابطه ای ژرف و چند وجهی وجود دارد:
الف) بسیاری از فیلم ها دارای مضامین فلسفی هستند، مسائل فلسفیی مانند "ماهیت واقعیت" ، "هویت" ، "اخلاق" و "هستی" را طرح می کنند، و به پاسخ گویی می پردازند. به عنوان مثال، فیلمهایی مانند "ماتریکس" به پرسشهایی درباره "واقعیت" و "ادراک" میپردازد. این مسائل، بازتاب بحثهای فلسفی متفکرانی مانند افلاطون، دکارت، کانت، هگل و دیگران است. برخی دیگر از فیلم ها با مضامین اگزیستانسیالیستی درگیر هستند. این فیلم ها، آراء فیلسوفانی مانند ژان پل سارتر و آلبر کامو را منعکس می کنند، و پوچ بودن زندگی یا مبارزه برای رسیدن به معنا را در یک دنیای پر هرج و مرج بررسی می نمایند. فیلم "در انتظار گودو" نیز که اقتباسی از یک نمایشنامه است، بازتابِ فلسفه پوچ گرایی است و شخصیت ها را در موقعیت های به ظاهر بی معنی به نمایش می گذارد. در فیلم هایی مانند "یادگاری" ، "تلقین" یا " درخشش ابدی یک ذهن پاک"، مفاهیم متعارف زمان و حافظه به چالش کشیده می شود، و در فیلم هایِ "فهرست شیندلر" ، "2001: یک ادیسه فضایی " ، به ترتیب "اخلاق" و "شرایط انسانی" و "هوش مصنوعی" مطرح می شود. فیلم ها می توانند با قرار دادن شخصیت ها در موقعیت هایی که مستلزم استدلال اخلاقی هستند، مواضع مختلف فلسفی، مانند "فایده گرایی" یا "حقیقت گرایی" را به تصویر بکشند.
ب) برخی از فیلسوفان مانند "ژیل دلوز" معتقدند که سینما خود می تواند نوعی فعالیت فلسفی باشد. برخی از آثار دلوز، مانندِ کتاب دو جلدیِ «سینما 1: تصویر حرکت» و «سینما 2: تصویر زمان» نشان میدهند که سینما میتواند با استفاده منحصربهفرد از تصاویر و زمان، مفاهیمی را خلق کند و درگیر تفکر فلسفی شود.
ج) فیلسوفان برای درک ابعاد زیبایی شناختی، اخلاقی و متافیزیکی، فیلم ها را تجزیه و تحلیل می کنند. ایشان در این تحلیل ها، به مسائلی از این قبیل می پردازند که چگونه فیلم ها معنا را منتقل می کنند، و واقعیت را نشان می دهند، و بر ادراکات و احساسات بینندگان تأثیر می گذارند.
د) تکنیک های بصری و روایی سینما می تواند الهام بخش شیوه های جدید تفکر و تحقیق فلسفی باشد.
ه) فیلم ها اغلب در آموزش فلسفه برای نشان دادن و برانگیختن بحث در مورد مفاهیم فلسفی استفاده می شوند. فیلم های "ذهن زیبا" و "تلقین" ، دریچه یِ خوبی برای ورود به دنیای فلسفه اند. فیلم ها میتوانند ایدههای انتزاعی را به صورتِ محسوس، عینی و بصری در دسترس بینندگان قرار دهند.
ح) یکی از شاخه های فلسفه، "فلسفه فیلم" است. "فلسفه فیلم"، پرسشهای اساسی درباره ماهیت، معنا و مفاهیم سینما به عنوان یک شکل هنری را بررسی میکند. این رشته، با رشته های مختلفی از جمله زیبایی شناسی، اخلاق، معرفت شناسی و مطالعات فرهنگی ارتباط دارد.
ط) سینما تصورات ما از واقعیت را به چالش می کشد. فیلم ها، روایت ها و تجربیات بصریی می سازند که می توانند تجارب زندگی واقعی را تحریف یا منعکس کنند. فیلسوفانی مانند "ژان بودریار" و مفهوم "شبیه سازی" او را می توان از طریق فیلم هایی بررسی کرد که مرزهای بین "واقعیت" و "بازنمایی" را محو می کند.
ی) فیلم ها، یک صحنه یِ انتقادی برای بررسی هویت جنسیتی و دیدگاه فمینیستی بوده اند؛ و امکانِ بررسیِ فلسفیِ انتقادی درباره روابط جنسیتی و ساختارهای اجتماعی را فراهم کرده اند.
ک) نظریه های "لاکان" و "فروید" ، با مطالعات فیلم در بررسی "میل" ، "نگاه مداوم" و "ذهنیت" تلاقی می کنند.
ل) برخی از فیلسوفان، مانند آلن دو باتون، از تکنیک های سینمایی برای ارائه ایده های فلسفی در قالب های جذاب تر و قابل دسترس تر استفاده کرده اند.
م) فیلم ها اغلب هنجارهای اجتماعی، ایدئولوژی ها و روایت های فرهنگی را نقد می کنند و با بحث های فلسفی درباره قدرت، ایدئولوژی و ... درگیر می شوند.
سینما هم به عنوان رسانه ای برای بیانِ فلسفی و هم به عنوان موضوعی برای تحقیق فلسفی عمل می کند. اینها به مخاطبان اجازه می دهد تا با آراءِ پیچیده درباره هستی، اخلاق، زیبایی شناسی و نقد فرهنگی درگیر شوند. سینما، فضای منحصر به فردی برای کاوش فلسفی ایجاد می کند. سینما از طریق پیوند داستانگویی بصری و تفکر فلسفی، درک ما را از دغدغههای اساسی انسان و ماهیت خودِ واقعیت غنی تر میسازد.
مسعود تلخابی
@P4cP4eZnj
میان "فلسفه" و "سینما"، رابطه ای ژرف و چند وجهی وجود دارد:
الف) بسیاری از فیلم ها دارای مضامین فلسفی هستند، مسائل فلسفیی مانند "ماهیت واقعیت" ، "هویت" ، "اخلاق" و "هستی" را طرح می کنند، و به پاسخ گویی می پردازند. به عنوان مثال، فیلمهایی مانند "ماتریکس" به پرسشهایی درباره "واقعیت" و "ادراک" میپردازد. این مسائل، بازتاب بحثهای فلسفی متفکرانی مانند افلاطون، دکارت، کانت، هگل و دیگران است. برخی دیگر از فیلم ها با مضامین اگزیستانسیالیستی درگیر هستند. این فیلم ها، آراء فیلسوفانی مانند ژان پل سارتر و آلبر کامو را منعکس می کنند، و پوچ بودن زندگی یا مبارزه برای رسیدن به معنا را در یک دنیای پر هرج و مرج بررسی می نمایند. فیلم "در انتظار گودو" نیز که اقتباسی از یک نمایشنامه است، بازتابِ فلسفه پوچ گرایی است و شخصیت ها را در موقعیت های به ظاهر بی معنی به نمایش می گذارد. در فیلم هایی مانند "یادگاری" ، "تلقین" یا " درخشش ابدی یک ذهن پاک"، مفاهیم متعارف زمان و حافظه به چالش کشیده می شود، و در فیلم هایِ "فهرست شیندلر" ، "2001: یک ادیسه فضایی " ، به ترتیب "اخلاق" و "شرایط انسانی" و "هوش مصنوعی" مطرح می شود. فیلم ها می توانند با قرار دادن شخصیت ها در موقعیت هایی که مستلزم استدلال اخلاقی هستند، مواضع مختلف فلسفی، مانند "فایده گرایی" یا "حقیقت گرایی" را به تصویر بکشند.
ب) برخی از فیلسوفان مانند "ژیل دلوز" معتقدند که سینما خود می تواند نوعی فعالیت فلسفی باشد. برخی از آثار دلوز، مانندِ کتاب دو جلدیِ «سینما 1: تصویر حرکت» و «سینما 2: تصویر زمان» نشان میدهند که سینما میتواند با استفاده منحصربهفرد از تصاویر و زمان، مفاهیمی را خلق کند و درگیر تفکر فلسفی شود.
ج) فیلسوفان برای درک ابعاد زیبایی شناختی، اخلاقی و متافیزیکی، فیلم ها را تجزیه و تحلیل می کنند. ایشان در این تحلیل ها، به مسائلی از این قبیل می پردازند که چگونه فیلم ها معنا را منتقل می کنند، و واقعیت را نشان می دهند، و بر ادراکات و احساسات بینندگان تأثیر می گذارند.
د) تکنیک های بصری و روایی سینما می تواند الهام بخش شیوه های جدید تفکر و تحقیق فلسفی باشد.
ه) فیلم ها اغلب در آموزش فلسفه برای نشان دادن و برانگیختن بحث در مورد مفاهیم فلسفی استفاده می شوند. فیلم های "ذهن زیبا" و "تلقین" ، دریچه یِ خوبی برای ورود به دنیای فلسفه اند. فیلم ها میتوانند ایدههای انتزاعی را به صورتِ محسوس، عینی و بصری در دسترس بینندگان قرار دهند.
ح) یکی از شاخه های فلسفه، "فلسفه فیلم" است. "فلسفه فیلم"، پرسشهای اساسی درباره ماهیت، معنا و مفاهیم سینما به عنوان یک شکل هنری را بررسی میکند. این رشته، با رشته های مختلفی از جمله زیبایی شناسی، اخلاق، معرفت شناسی و مطالعات فرهنگی ارتباط دارد.
ط) سینما تصورات ما از واقعیت را به چالش می کشد. فیلم ها، روایت ها و تجربیات بصریی می سازند که می توانند تجارب زندگی واقعی را تحریف یا منعکس کنند. فیلسوفانی مانند "ژان بودریار" و مفهوم "شبیه سازی" او را می توان از طریق فیلم هایی بررسی کرد که مرزهای بین "واقعیت" و "بازنمایی" را محو می کند.
ی) فیلم ها، یک صحنه یِ انتقادی برای بررسی هویت جنسیتی و دیدگاه فمینیستی بوده اند؛ و امکانِ بررسیِ فلسفیِ انتقادی درباره روابط جنسیتی و ساختارهای اجتماعی را فراهم کرده اند.
ک) نظریه های "لاکان" و "فروید" ، با مطالعات فیلم در بررسی "میل" ، "نگاه مداوم" و "ذهنیت" تلاقی می کنند.
ل) برخی از فیلسوفان، مانند آلن دو باتون، از تکنیک های سینمایی برای ارائه ایده های فلسفی در قالب های جذاب تر و قابل دسترس تر استفاده کرده اند.
م) فیلم ها اغلب هنجارهای اجتماعی، ایدئولوژی ها و روایت های فرهنگی را نقد می کنند و با بحث های فلسفی درباره قدرت، ایدئولوژی و ... درگیر می شوند.
سینما هم به عنوان رسانه ای برای بیانِ فلسفی و هم به عنوان موضوعی برای تحقیق فلسفی عمل می کند. اینها به مخاطبان اجازه می دهد تا با آراءِ پیچیده درباره هستی، اخلاق، زیبایی شناسی و نقد فرهنگی درگیر شوند. سینما، فضای منحصر به فردی برای کاوش فلسفی ایجاد می کند. سینما از طریق پیوند داستانگویی بصری و تفکر فلسفی، درک ما را از دغدغههای اساسی انسان و ماهیت خودِ واقعیت غنی تر میسازد.
مسعود تلخابی
@P4cP4eZnj