اولین #دورهمی اجتماع نوجوان «بُرنا منتظر»
🌟 جشن بزرگ آغاز دهه کرامت ویژه #نوجوانان (دختران و پسران)
• سخنران : استاد محمد شجاعی
• و نوای : سید محمدرضا نوشهور، امیر کرامتی
🎤 با حضور مُجال
• و رونمایی از قطعه "باغبان"
با صدای ماهور مظفری
• پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت، از نماز مغرب و عشاء
📝 تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه خ شهید صیرفی پور، مجموعه فرهنگی شهدای هفتم تیر | موقعیت مکانی
«حضور خانوادهها بلا مانع است»
eitaa.com/bornamontazer
🌟 جشن بزرگ آغاز دهه کرامت ویژه #نوجوانان (دختران و پسران)
• سخنران : استاد محمد شجاعی
• و نوای : سید محمدرضا نوشهور، امیر کرامتی
🎤 با حضور مُجال
• و رونمایی از قطعه "باغبان"
با صدای ماهور مظفری
• پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت، از نماز مغرب و عشاء
📝 تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه خ شهید صیرفی پور، مجموعه فرهنگی شهدای هفتم تیر | موقعیت مکانی
«حضور خانوادهها بلا مانع است»
eitaa.com/bornamontazer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری #نهضت_صحیفه_خوانی
(فرازی از حرز ۲۲)
✨ خدایا مرا پشت خودت قایم کن،
میترسم از اینکه شیطان در خواب و بیداری مرا بازیچه خود گرداند!
دسترسی به صوت و متن کامل دعا :
blog.montazer.ir/sahife
@ostad_shojae
(فرازی از حرز ۲۲)
✨ خدایا مرا پشت خودت قایم کن،
میترسم از اینکه شیطان در خواب و بیداری مرا بازیچه خود گرداند!
دسترسی به صوت و متن کامل دعا :
blog.montazer.ir/sahife
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : «او جزو ماست! معرفی لازم ندارد»!
✍ نوجوان که بودم، بعضی از برنامههای رادیو برایم جذاب بودند!
همیشه برایشان نامه مینوشتم و شعرها و نوشتههایم را میفرستادم.
• یک روزی نامهای آمد درِ خانهمان و دعوتم کردند بعنوان مهمان برای یکی از همان برنامهها.
من که اصلاً انتظارش را نداشتم و نمیدانستم چرا باید یک نوجوانِ الکی شاعر، را به یک برنامه رادیویی دعوت کنند در یک بُهت همراه با خوشحالی، با مامان در روز تعیین شده رفتم به ساختمان رادیو.
• در نگهبانی اسمم را پرسیدند و مامان را نگه داشتند و مرا بسمت استودیوی آن برنامه راهنمایی کردند. وقتی رسیدم آنجا هیچ کس انگار غریبه نبود!
همه با یک عالمه مهربانی و یک عالمه عشق جلوی پای من بلند شدند. حتی بعضیها هم آمدند بغلم کردند و من با بُهت نگاهشان میکردم.
• دعوتم کردند نشستم و بعد از چند دقیقه یک آقایی آمد که یک عااالمه نامه در دستش بود.
من آن نامهها را میشناختم. همهشان را خودم با عشق نوشته بودم و روی پاکت همهی آنها کنار نام آن برنامه یک علامت قلب که دو تا چشم و یک لبخند داشت کشیده بودم.
• آن آقا، آقای احمدی بود، نویسنده برنامه که اولین نفری بود که نامههای مرا میخواند.
• آقای احمدی نشست کنارم و گفت: چایت را نمیخوری؟
گفتم : چشم. ادامه داد: تلفنی که با تو صحبت میکردم خیلی شاد و سرزباندار بودی، چرا الآن اینقدر ساکتی؟
نگاهش کردم و هیچ نگفتم!
گفت: اینجا ما یک گروهیم که چند سالیست این برنامه را اداره میکنیم! شبیه یک خانواده شدهایم دیگر... درواقع باهم داریم زندگی میکنیم نه کار!
گفتم : من این را بمحض ورود فهمیدم.
گفت : دیگر چه فهمیدی؟ این را هم فهمیدی که بعضی مخاطبان هم دیگر برای ما مخاطب حساب نمیشوند، و جزو این خانوادهاند؟ مثلاً تو ..!
• انگار خجالت کشیده باشم، یا خوشحال شده باشم، یا کمی بغض کرده باشم، نمیدانم شاید هم همهی اینها باهم...
به چشمانش نگاه کردم و گفتم: بله فهمیدم و علّت سکوتم هم همین است!
گفت : سکوت ندارد که ... آدمها میتوانند با جانشان باهم اتحاد برقرار کنند حتی اگر هرگز همدیگر را ندیده باشند. نامههای تو آنقدر عشق داشت که من آنرا همیشه در جمع بچه های استودیو میخوانم برای همین هم حتی آقای خوشرو که راننده سازمان است تو را خوب میشناسد.
• آنروز تمام شد و .... شاید ۲۰ سال بعد یکروز در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها داشتم زیارتنامه میخواندم که رسیدم به عبارت «عرف الله بیننا و بینکم فی الجنه»
خیالم رفت به لحظهای که طبق این فراز، خدا میخواهد مرا به حضرت معصومه سلاماللهعلیها معرفی کند.
یکهو دلم ریخت ... یاد ورودم به آن استودیو رادیویی و نحوهی برخورد آدمهای آنجا با خودم افتادم. نامههای من بود که مرا برای آنها شاخص کرده بود! و بقول آقای احمدی جزو خودشان بودم دیگر...
• با خودم گفتم : باید تا فرصت زندگی داری آنقدر با قلبت نامه بنویسی برای خانوم... که وقتی خواستند معرفیات کنند، بگوید : او جزو ماست! معرفی لازم ندارد!
@ostad_shojae
#موضوع_روز : «او جزو ماست! معرفی لازم ندارد»!
✍ نوجوان که بودم، بعضی از برنامههای رادیو برایم جذاب بودند!
همیشه برایشان نامه مینوشتم و شعرها و نوشتههایم را میفرستادم.
• یک روزی نامهای آمد درِ خانهمان و دعوتم کردند بعنوان مهمان برای یکی از همان برنامهها.
من که اصلاً انتظارش را نداشتم و نمیدانستم چرا باید یک نوجوانِ الکی شاعر، را به یک برنامه رادیویی دعوت کنند در یک بُهت همراه با خوشحالی، با مامان در روز تعیین شده رفتم به ساختمان رادیو.
• در نگهبانی اسمم را پرسیدند و مامان را نگه داشتند و مرا بسمت استودیوی آن برنامه راهنمایی کردند. وقتی رسیدم آنجا هیچ کس انگار غریبه نبود!
همه با یک عالمه مهربانی و یک عالمه عشق جلوی پای من بلند شدند. حتی بعضیها هم آمدند بغلم کردند و من با بُهت نگاهشان میکردم.
• دعوتم کردند نشستم و بعد از چند دقیقه یک آقایی آمد که یک عااالمه نامه در دستش بود.
من آن نامهها را میشناختم. همهشان را خودم با عشق نوشته بودم و روی پاکت همهی آنها کنار نام آن برنامه یک علامت قلب که دو تا چشم و یک لبخند داشت کشیده بودم.
• آن آقا، آقای احمدی بود، نویسنده برنامه که اولین نفری بود که نامههای مرا میخواند.
• آقای احمدی نشست کنارم و گفت: چایت را نمیخوری؟
گفتم : چشم. ادامه داد: تلفنی که با تو صحبت میکردم خیلی شاد و سرزباندار بودی، چرا الآن اینقدر ساکتی؟
نگاهش کردم و هیچ نگفتم!
گفت: اینجا ما یک گروهیم که چند سالیست این برنامه را اداره میکنیم! شبیه یک خانواده شدهایم دیگر... درواقع باهم داریم زندگی میکنیم نه کار!
گفتم : من این را بمحض ورود فهمیدم.
گفت : دیگر چه فهمیدی؟ این را هم فهمیدی که بعضی مخاطبان هم دیگر برای ما مخاطب حساب نمیشوند، و جزو این خانوادهاند؟ مثلاً تو ..!
• انگار خجالت کشیده باشم، یا خوشحال شده باشم، یا کمی بغض کرده باشم، نمیدانم شاید هم همهی اینها باهم...
به چشمانش نگاه کردم و گفتم: بله فهمیدم و علّت سکوتم هم همین است!
گفت : سکوت ندارد که ... آدمها میتوانند با جانشان باهم اتحاد برقرار کنند حتی اگر هرگز همدیگر را ندیده باشند. نامههای تو آنقدر عشق داشت که من آنرا همیشه در جمع بچه های استودیو میخوانم برای همین هم حتی آقای خوشرو که راننده سازمان است تو را خوب میشناسد.
• آنروز تمام شد و .... شاید ۲۰ سال بعد یکروز در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها داشتم زیارتنامه میخواندم که رسیدم به عبارت «عرف الله بیننا و بینکم فی الجنه»
خیالم رفت به لحظهای که طبق این فراز، خدا میخواهد مرا به حضرت معصومه سلاماللهعلیها معرفی کند.
یکهو دلم ریخت ... یاد ورودم به آن استودیو رادیویی و نحوهی برخورد آدمهای آنجا با خودم افتادم. نامههای من بود که مرا برای آنها شاخص کرده بود! و بقول آقای احمدی جزو خودشان بودم دیگر...
• با خودم گفتم : باید تا فرصت زندگی داری آنقدر با قلبت نامه بنویسی برای خانوم... که وقتی خواستند معرفیات کنند، بگوید : او جزو ماست! معرفی لازم ندارد!
@ostad_shojae
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ حضرت فاطمهی معصومه سلاماللهعلیها نقطهی مرکزی صدور تمدن اسلام به تمام جهان است.
منبع:ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
@ostad_shojae I montazer.ir
√ حضرت فاطمهی معصومه سلاماللهعلیها نقطهی مرکزی صدور تمدن اسلام به تمام جهان است.
منبع:ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
@ostad_shojae I montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری | #استاد_شجاعی
چه کسانی موفق به جذب شفاعت حضرت معصومه سلاماللهعلیها میشوند؟
منبع:ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
@ostad_shojae I montazer.ir
چه کسانی موفق به جذب شفاعت حضرت معصومه سلاماللهعلیها میشوند؟
منبع:ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
@ostad_shojae I montazer.ir
قرار مَداراتُ بذار!
@ostad_shojae
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_حیدری_کاشانی
در حوض کوثر محال است کسی به زیارت اهل بیت علیهمالسلام مشرّف شود مگر اینکه قرار و مَدار آن ملاقات را اینجا تنظیم کرده باشد!
منبع:جلسه ۲۵ از مبحث خانواده آسمانی
@ostad_shojae I montazer.ir
#استاد_شجاعی | #استاد_حیدری_کاشانی
در حوض کوثر محال است کسی به زیارت اهل بیت علیهمالسلام مشرّف شود مگر اینکه قرار و مَدار آن ملاقات را اینجا تنظیم کرده باشد!
منبع:جلسه ۲۵ از مبحث خانواده آسمانی
@ostad_shojae I montazer.ir
#مثبت_شما
مروری بر «اولین اجتماع نوجوان بُرنا منتظر»
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
بُرنا رو با این شعار دنبال کن:
«خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
@ostad_shojae
مروری بر «اولین اجتماع نوجوان بُرنا منتظر»
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
بُرنا رو با این شعار دنبال کن:
«خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
@ostad_shojae
#مثبت_شما
مروری بر «اولین اجتماع نوجوان بُرنا منتظر»
۲۰ اردیبهشت | جشن میلاد حضرت معصومه سلاماللهعلیها
@ostad_shojae
مروری بر «اولین اجتماع نوجوان بُرنا منتظر»
۲۰ اردیبهشت | جشن میلاد حضرت معصومه سلاماللهعلیها
@ostad_shojae