استاد محمد شجاعی
95K subscribers
11K photos
3.2K videos
861 files
5.64K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#گپ_روز «شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!»

#موضوع_روز : شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی (اسلامی)



✍️ شاید پنجاه تا پارچه‌فروشی را گز کرده بودیم!
به هر مغازه که وارد می‌شد درمورد پارچه‌ای که مدنظرش بود توضیح می‌داد و فروشنده هر مغازه، شبیه‌ترین پارچه‌ به توضیحاتِ او را برایش باز می‌کرد!
از نحوه حرکت ابروهایش کاملاً میشد فهمید که : «این یکی هم نه»!
انگار گوشهایش تعریف و تمجید فروشنده‌ها را از آنهمه پارچه نمی‌شنید اصلاً.

• کودکش خسته شد و من بیشتر از آن کودکِ طفل معصوم!
گفتم : اگر اجازه بدهی ما به هتل برگردیم، شما دنبال این پارچه باز هم بگرد.
مثل اینکه از این پیشنهاد به وجد آمده باشد، ابروهایش از هم فاصله گرفتند و خنده‌ی مرموزی آمد به لبانش و دست پسرکش را گذاشت در دست من و رفت!

• چند ساعت بعد با پارچه‌ای که دقیقاً همان جنس و رنگ مورد نظرش را داشت برگشت.
و چنان نشاط داشت که...
مطمئناً اگر من جایِ او بودم از خستگی نابود شده بودم!
گفتم : این همه ساعت را دنبال این پارچه بودی؟ خیلی از پارچه‌هایی که دیدیم از این بی‌نهایت بهتر بودند. گفت : نه آنها به کارِ مدلی که من انتخاب کردم نمی‎‌آمدند.

• چند ساعت بعد همه خواب بودند و من روی بالکن آن اتاق رو به حرم به این فکر می‌کردم که : شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
او می‌دانست برای هدفش، فقط فلان پارچه به کارش می‌آید!
نه تعریف آنهمه فروشنده تصمیمش را عوض کرد، و نه این تعجب من او را پشیمان.

※ با خودم گفتم : تردیدها زمانی سراغ ما می‌آیند که آگاهی‌مان کافی نیست!
نمی‌دانیم نقطه‌ی هدف کجاست؟
برای رسیدن به آن هدف، چه ابزاری لازم داریم؟
و نقطه‌ای که در آن ایستاده‌ایم چقدر تا هدف فاصله دارد؟

• شنبه در جلسه‌ی چینش محتوای صفحات‌مان نیز دوباره تکرار کردم:
شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
اینکه جریان امروزِ جامعه را تخریب‌ها و هوچی‌گری‌ها به خطا می‌برد یعنی فعالیت‌های فرهنگی در موقع خودش موثر نیفتاده است! و جامعه هنوز شاخصه‌های یک دولت تراز انسانی را که توان برقراری عدالت و آزادی را در تمام ابعاد وجودی‌ مردم داشته باشد؛ نمی‌شناسد.

•این بود که محور دومین روز از مسیرِ محتوایی تعریف شده‌ی ما در صفحات استاد شجاعی، برای نزدیک شدن انتخابات به یک انتخابات تراز، «شناسایی شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی» است.
هدف را اگر بشناسیم و شاخصه دست مان باشد، محال است هیچ پارچه‌فروشی نظرمان را عوض کند.


@ostad_shojae
#گپ_روز خانه‌ی آنها بوی مرگ می‌داد، بوی مرگ عشق!

#موضوع_هفته : سیر حرکت تاریخ بسمت ظهور موعود و حساسیت و جایگاه زمان کنونی در این سیر تاریخی

✍️ هفت هشت سالی بود باهم زندگی که نه، یکدیگر را تحمل می‌کردند!
دیگر در آن خانه، اثری از حیات وجود نداشت. انگار دو تا ربات را گذاشتی داخل یک آپارتمان و گفتی باهم غذا بخورید و تلویزیون ببینید و ... همین!
بوی زندگی در یک خانه را نیاز نیست که نزدیک آن خانه باشی تا حس کنی، بوی زندگی از همه جای عالم حس می‌شود. و خانه‌ی آنها بوی مرگ می‌داد، بوی مرگ عشق!

• وقتی می‌خواستند از هم جدا شوند، گفتم: برگردید عقب!
به شب خواستگاری‌تان که بعد از چند سال انتظار در هیجان بدست آوردن یکدیگر تا صبح نخوابیدید. خیلی زود این هیجان فروکش کرد و روزمرگی و ... سپس نفرت جایش را گرفت!

امروز که از دادگاه بدونِ همدیگر برمی‌گردید خانه‌هایتان، فکر کنید هشت سال پیش است و هرگز همدیگر را ندیده‌اید.
هر دوی شما باید بزودی وارد یک زندگی جدید شوید!
واردِ زندگی یک نفر دیگر !
بروید یاد بگیرید هیجان بدست آوردن آن یک نفر جدید را چگونه می‌توانید در تمام عمر حفظ کنید! تا لذت بردنتان از آن یک نفرِ بیچاره، فقط به چند ماه اول محدود نشود.

گفتند : تو رو خدا دوباره این کارگاه‌ ‌هایی را که هشت سال است می‌گویی گوش کن، معرفی نکن به ما ... حوصله‌ی حرفای این مدلی را نداریم!
هیچ نگفتم و .... چند سالی گذشت.

• چند ماه پیش زنگ زدم به هردویشان!
ازدواج کرده بودند هر دو،
یکی‌شان یک دختر داشت! و همسرش با وجود زن و فرزند رفته بود سراغ ارتباطات نامشروع خارج خانه و .... از این خانم چیزی جز یک جسد که باز هم بوی زندگی نمی‌داد نمانده بود.
دیگری هم در زمان نامزدی نتوانسته بود روابط میان همسر و مادرش را مدیریت کند و این نامزدی اصلاً به زندگی زیر یک سقف نرسید.

• به هردویشان گفتم از روزی که به شما گفتم برگردید عقب و فکر کنید هشت سال پیش است، کیلومتر زندگی مشترکتان را صفر کنید و یاد بگیرید آنرا با یک نفرِ نو، از نو بسازید چقدر گذشته؟
گفتند چهار سال و نیم!

• گفتم : شما 12 سال و نیم است که دارید در یک کلاسِ خدا درس می‌خوانید هِی تجدید می‌شوید! بدون اینکه بدانید این 12 سال دیگر، هیچ وقت برنمی‌گردد و شما الآن شبیه جوان هجده‌ ساله‌ای هستید که 12 سال کلاس اول را تجدید شده و با این قد و قواره هنوز در همان کلاس نشسته‌اید!

• واکنش هر دوشان، در دو مکالمه جداگانه سکوت بود!

گفتم : بروید بالاتر از زمان بایستید و به تاریخ زندگی‌تان از اول تا اینجا بصورت یکپارچه نگاه کنید! کجا جلوی این عقب‌ماندگی 12 و نیم ساله را می‌گیرید؟
او که حالا مادر یک عروسک سه ساله بود گفت: همان روز اول که فکر ازدواج افتاد به سرم!
گفتم : فکر کن همین الآن 12 و نیم سال پیش است. و باید آنرا جبران کنی!
اولین قدم آیا این نیست که باید بتوانی مهارت انتخاب درست را بیاموزی ؟
چرا تو فکر میکنی دخترت باید برود کلاس نقاشی تا یاد بگیرد یک درخت بکشد، ولی تو برای طراحی یک ابدیت جاودانه برای خودت و همسر و دخترت نیاز به شناخت و فهم و مهارت نداری؟
گفت این را با تمام جانم فهمیده‌ام ، کمکم میکنی؟


• اما مردی که حالا چهل و چند سال داشت و دو ازدواج ناموفق را از سر گذرانده بود گفت :
عمر رفته برنمی‌گردد! تنها زندگی میکنم کیفش را می‌برم! اصلاً همه‌ی زنها بدرد نخورند!

گفتم : بدردنخور، همان اندیشه ایست که فقط به «کیف در زمان حال» فکر می‌کند.
نه تنها به امتداد خودش در دنیای بعد از مرگ فکر نمی‌کند که حتی خودش را در آستانه‌ی ورود به دنیای کهنسالی و رنج تنهایی آن زمان هم نمی‌بیند تا برایش چاره کند. تا برایش برنامه بریزد با اینکه بیش از یک دهه از عمرش را دور خودش چرخ زده است و اصلاً این عقب ماندگی آزارش نمی‌دهد.


※دیشب وقت مناظره یاد این خانم و آقا افتادم.
عقب ماندگی‎‌ها را فقط کسانی یادشان می‌ماند که خودشان را انسانی می‌بینند که انتها ندارد! می‌‎خواهند جبران کنند، می‌خواهند تندتر بروند تا تجربیات تلخ گذشته کمرنگ و کمرنگ تر شود.
می‌روند بالای زمان می‌ایستند و زمانی که در آن قرار دارند را می‌شناسند. آنوقت می‌فهمند نقش‌شان در این جایی که الآن ایستاده‌اند چیست؟ و اولین قدم برای ایفای نقش‌شان دقیقاً کدام نقطه است!

آنانکه که می‌خواهند فقط کیفش را ببرند، هرگز نمی‌توانند کیفش را ببرند زیرا:
انسان موجودی لازمان و لامکان است...
کیف کوتاه مدت، آینده حسرت بارِ بلندمدت را به دنبال خواهد داشت!


کارگاه مهارت های زندگی

@ostad_shojae
#گپ_روز : دولتِ کریمه روی آب بنا نمی‌شود که ...

#موضوع_روز : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز قبل از ظهور، برای تحکیم پایه های تمدن نوین اسلامی


✍️ هفت سال پیش بود!
شاهِ خطورات مغزم، ایجاد یک جریانِ نقطه‌زن در تایم‌لاین کشورهای مختلف دنیا برای معرفی اربعین بود.

• نیروهایِ جهادی که از صفحات رسمی استاد شجاعی به ما مراجعه کردند، تقریباً هزار نفر بودند، و من برای ایجاد ساختاری که در ذهنم برای ساماندهی این پتانسیل بود نیاز به مشورت یک متخصص رسانه‌ در حوزه بین‌الملل داشتم.

• وقت گرفتم از دفتر یکی از اساتیدی که آن‌موقع‌ها سمتی در حوزه هنری داشتند.
رفتم و با استقبال گرم ایشان روبرو شدم. هدفی که در ذهنم داشتم و آنچه برای نظم این تشکیلات در ذهنم بود را برایش توضیح دادم.

• ساکت نشست و خوب گوش کرد. حرفهایم که تمام شد به عقب رفت و به صندلی‌اش تکیه داد و چند دقیقه سکوت کرد!
تماشا می‌کردمش و هیچ نمی‌گفتم!
با یک حرکت سریع رو به جلو بلند شد ایستاد و گفت : دست بردار! این کار تو نیست!
گنده‌تر از تو، با بودجه‌های کلان قادر به انجام چنین کاری نبودند! و ...

• او همچنان حرف می‌زد و من نمیدانم چرا، نه تهِ دلم خالی میشد و نه حرفهایش از گوشم پایین‌تر می‌رفتند! کلماتش انگار در ابتدای مجرای گوش من پودر می‌شدند و به قلبم نمی‌رسیدند!
اینکار از نظر من کار ساده‌ای بود، فقط یک برنامه‌‌ریزی دقیق می‌خواست که بچه‌‌ها دقیقاً منطبق بر توانایی‌های علمی و تسلطشان به مفاهیم انسان‌شناسی شیعی و زبانهای گوناگون دنیا در کشورهای مختلف دسته بندی شوند و کلیدواژه‌ها و محورهای فعالیتشان مشخص شود و .....


• شاد و شنگول از دفترش آمدم بیرون!
و تا سه راه طالقانی پیاده رفتم و فکر می‌کردم!
یادم افتاد داستان خواب امام خمینی (ره) را ... که نقشه‌ی ایران آتش گرفته بود و ایشان با عبایشان خاموشش کردند! و فهمیدند که باید برای نجات ایران تنهایی قیام کنند!

• با خودم گفتم : قیام فقط مخصوص انبیاء و اولیآء الهی نیست که!
هر کسی در دنیا رسالتی در ساخت آینده دارد که باید تنهایی... تنهایی که نه... دونفری (خودش و خدا) باهم بروند و انجامش دهند: انّ معیَ ربّی سیهدین!

• خلاصه رفتم و شروع کردم و کم‌کم همه باهم کار را یاد گرفتیم و در تایم‌لاین‌های مختلف دنیا تقسیم شدیم و شروع کردیم به کار و ایجاد دایره‌ی اثرگذاری در مخاطبان مورد نظر.
که امروز همین شبکه تعاملی بزرگترین ابزار ماست برای نشر و توزیع محتوای سایتِ
Who is Imam Mahdi

• چند وقت پیش تماسی داشتم از طرف ایشان برای حمایت از یک محتوای بین‌المللی، که فهمیدم می‌دانند «کار به سرانجام رسیده» و آن کاری که ایشان می‌خواهند بسترش مهیاست الحمدالله...

و دیشب تمام خاطره این ماجرا در زمانِ مناظره با من بود!
از جنس مناظره‎‌ها کاملاً مشخص بود: دو جهان متفاوت با دو جهان‌بینیِ متفاوت روبروی هم نشسته‌اند، و کلماتشان در ابتدای مجرای گوش دیگری پودر می‌شود!

√ جهان‌بینی یکی؛ جهان‌بینیِ «شدن» است و «خودمان می‌توانیم» ... یعنی ما و خدا دونفری!
√ جهان‌بینی دیگری؛ جهان‌بینی «گفتگو و کدخدامحوری» و «کار ما بتنهایی نیست»

کار سختی نیست فهم مسئله !
برای بیننده‌ای که اندکی فهم توحید داشته باشد و در تمام زندگی‌اش، فقط باز کردن گره‌ها را به انگشتهایی که با چشم دیده می‌شوند نسپرده باشد، و بداند امداد غیب چه شکلی است ؛ «نه تعریف لازم است و نه تخریب»
همین گفتگوها کافی است همان جهان‌بینی را برگزیند که « امام (ره) از دلِ آن برخاست» و گفت : «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»!

• ایجاد دولتِ کریمه، بیش از یازده قرن است معطلِ این نبرد مانده است:
نبرد «کبر» و «توحید»
این آزمون های آخر قبل از قلّه، آزمونهای انتخابِ سبک اداره‌ی جهان است! انتخاب ما نشان می‌دهد که به طلبِ «جهانِ توحیدی» رسیده‌ایم که امام بیاید و ستونهایش را بنا کند؟ یا هنوز نگرانی‌‌مان فقط روسری و سفره و آزادی جنسی است؟

دولتِ کریمه روی آب بنا نمی‌شود که ...
دولتی با جهان‌بینیِ توحیدی و آدمهای موحد می‎خواهد که این سبک از زندگی را بفهمند و بخواهند.

🌐 whoisimammahdi.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : «آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!»

#موضوع_روز : نقش ما در زمان حساس کنونی ( بلوغ انقلاب) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده.

✍️ الآن را نمی‌دانم!
ولی هشت نُه سال پیش مهاجرت پزشکان و جراحان حاذق به کشور کانادا مُد شده بود.

• خوب یادم هست که چند سالی را برای اینکه اقامت دائم و شرایط کار قطعی در آن کشور فراهم شود، شش ماه اینجا بودند و شش ماه آنجا!
سرمایه‌های نخبه‌ی کشورمان، خانواده‌هایشان را آنجا سُکنیٰ می‌دادند و خودشان رفت و آمد می‌کردند، تا شرایط برای مهاجرت کامل با امکانات خاص فراهم شود.

• دوره‌های فشرده‌ی زبان،
آشنایی با فرهنگ مردم آن کشور،
شناسایی جغرافیایی آن کشور و مراکز تفریحی و خدماتی و درمانی
شناسایی آداب و رسوم و نوع تغذیه مردم آن کشور و ....
مشغله‌ی این دوره از زندگی تمام این عزیزان بود.

• گاهی با خودم فکر می‌کردم؛ این هدف چقدر شیرین است که تحمل دوری شش ماهه از خانواده را آسان می‌کند.

•گذشت و ...
این موج مهاجرت به کانادا هر روز قوی‌تر و طالبش بیشتر می‌شد.

•همان وقتها بود: به من که پرستاری در اتاق عمل کودکان بودم پیشنهادِ مهاجرت دادند.
اما نه به کشور کانادا، بلکه به مؤسسه منتظران منجی علیه‌السلام در ری برای راه‌اندازی واحد رسانه. جایی که رسالتش  «آینده پژوهی، آینده شناسی، و اصلاح جهان‌بینیِ انسانها برای ورود به دولت کریمه و آینده حتمی و موعود قرآن» بود.

• برخلافِ پزشکانی که خیلی قاطع پیشنهادِ مهاجرتشان را می‌پذیرفتند، برای من اینکار ساده اتفاق نیفتاد!
چون آنان «جهانِ آینده»ای که قرار بود بدان ورود کنند را به چشم می‌دیدند،
و من جهت پیوستن به یک جریان‌ِ آینده‌ساز برای «حکومت صالحان» باید شغلم را ترک می‌کردم، که نه با چشم دیده می‌شد و نه معلوم بود کِی اتفاق بیفتد.

• یکسال طول کشید تا به یقین رسیدم؛ امروز اولین پلّه از عاشورای من است، و من باید تازه انتخاب کنم، می‌خواهم بروم و قطره‌ای در اقیانوس آینده سازی باشم یا نه ....

• یادم هست روزی که استعفا کردم:
یکی از پزشکانی که نزدیک به دو دهه، باهم کار کرده بودیم و حالا او هم مثل من مهاجر بود (او به کانادا و من به ری)، از من پرسید:
با علاقه‌ی عجیب تو به جراحی کودکان، هرگز فکر نمی‌کردم، این بخش را رها کنی!
گفتم: گاهی یک عشق می‌آید و سبقت می‌گیرد و مجبورت می‌کند به مهاجرت!
گفت: یعنی می‌خواهی مهاجرت کنی؟
گفتم: بله!
گفت: آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!
گفتم : نه، تازه عاقل شده‌ام.
گفت: کارهای مهاجرتت را کرده‌ای؟
گفتم : بله دعوتنامه آمده برایم!
گفت:  از کجا؟
گفتم: از #ری !
گفت : کجاااا ؟
گفتم : ری .... از سوی نماینده امام هادی علیه‌السلام، حضرت عبدالعظیم حسنی!
گفت : دیوااااااانه 😅.....
خیلی جدی ادامه دادم: می‌روم برای ساخت جهانِ آینده!
شما میروی کانادا فقط آینده‌ی خودت را می‌سازی، من می‌توانم اگر از آزمونهای پیاپیِ این عشق بیرون بیایم، علاوه بر شناختن و ساختن جهانِ آینده‌ی خودم، به بقیه نیز برای ورود موفق به این جهانِ حتمی (حکومت صالحان) کمک کنم!

با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: عاقبت بخیر باشی ... و پسِ سرش را خاراند و رفت!

• سحر دیروز در حرم راه می‌رفتم و فکر می‌کردم که این هفت سال از مهاجرت من به ری، پُر بود از آزمونهای انتخاب!
آزمونهای عجیب و غریب!
آیا اهلِ ماندنی یا رفتن؟ بالاخره می‌مانی پایِ اهل بیت علیه‌السلام، یا رها می‌کنی و می‌روی؟ ...

✘ در همین فکرها بودم که با جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام در ورودی حرم روبرو شدم که این هفت سال هرگز ندیده بودمش:
«مَنِ اتَّقى مِنكُم و أصلَحَ فَهُوَ مِنّا أهلَ البَيت.»
هر کس تقوا کند و «به اصلاح مشغول باشد» از ما اهل بیت است.

و استاد هزار بار گفته بود: ریشه‌ی اصلاح خود و جهان ... فقط یک چیز است: «حاکمیت امام حق بر زمین»

 • شبیه تشنه‌ی تبداری که آب گوارایی نوشیده باشد آرام گرفتم و با خودم گفتم: گاهی شاید امتحان‌ها برای خیلی ها سخت باشد، گاهی هم شاید مشارکت در یک انتخاب که در جهت ایجاد مدل مقدمه ساز برای تحقق تمدن الهی در آینده جهان است، آنقدرها هم سخت نباشد...
ولی جمعیت کثیری را در زمره‌ی گروهی قرار می‌دهد که دغدغه‌ی حذف ریشه‌های طاغوت و حاکمیت توحید را در جهان دارند: یعنی همان «منّا اهل البیت» !

• گاهی چقدر حقیقت واضح است ...
دنبال کسی باشید که دنبال برپایی حکومت صالحان است!
«ولی ما خیلی وقتها چشمانمان به نور حساسیت دارد و نور می‌زندش..!»

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : مجالس عزاداری، آماده کننده‌ی جامعه برای ظهور

امروز از اون روزاییه که گپ روز نیومد!

بنظرم موضوع روز اونقدر
مهم
کلیدی
حساس
و راهگشاست،
که بهتره ذهن همه ما در ویدئو و پادکست روز امروز متمرکز باشه.


ببخشید 😎

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز :

گریه بر امام حسین علیه السلام می‌رود کجای قلب می‌نشیند و چه ساختاری را اصلاح می‌کند که قابلیت نجات انسان از جهنم را دارد؟
#گپ_روز : آدم عاشق جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

#موضوع_روز : وفاداری به امام

✍️ از اول هم، با ازدواجشان موافق نبود!
دختر ته تغاریِ زیبارویِ ننه‌جان، عاشق یک مرد کچل فقیر شده بود که شانزده سال از خودش بزرگتر بود.
و این ننه جان، با اینکه آخر رضایت داد و آنها به هم رسیدند، ولی تا وقتی آقاجان زنده بود، جان به لبش کرد!

• ننه‌جان اما نمی‌دانست که در درون این مرد، جهانی جریان دارد که سالها بعد از وفاتش نیز بوی رحمانیتش در خاطر تمام اهالی شهر جا می‌ماند!

• یک روز زیر درخت ازگیل خانه اقاجان داشتم خاک بازی می‌کردم، که ننه‌جان از پرچین وسط خانه خودش و خانه آقاجان رد شد و آمد آنجا!
شروع کرد با عصبانیت پشت سر آقاجان حرف زدن، که چرا این وضع زندگی شماست!
این مرد از پس اداره مخارجش برنمی‌آید، صاحب نوه شده‌اید و هنوز هم در همین خانه کاه‌گلی زندگی می‌کنید و ... از این حرفهای مسخره !

• او می‌گفت و عزیزجان هیچ نمی‌گفت و من زیر درخت ازگیل غصه می‌خوردم.
صدای دوچرخه آقاجان را پشت در شنیدم که ایستاد!
ولی در باز نشد و او داخل نیامد.
وقتی ننه‌جان حرفهایش تمام شد و دلش خنک شد و رفت؛ در باز شد و آقاجان با همان چهره باز و لبخند همیشگی با دوچرخه‌اش آمد داخل!
از شالیزاری می‌‌آمد که صاحبش جز به آقاجان اعتماد نداشت، و آنرا داده بود دستش تا برنج بکارد، شریکی!

• آقاجان دوچرخه‌اش را به دیوار تکیه داد و با زانوهایش روی زمین آمد و دستش را باز کرد و من دویدم و خودم را انداختم در بغلش تا مثل همیشه میان سینه‌ی ستبرش غرق شوم.
دویدم اما اینبار شاد نبودم! و آقاجان اینرا می‎‌دانست...
غصه همه‌ی جانم را گرفته بود، و بغض داشت خفه‌ام می‌کرد.

• سرم را توی گردن آقاجان فرو کردم و اشکم گریبان آقاجان را خیس کرد!
همانجا روی زمین چهارزانو نشست و زیر گوشم گفت : هیش.... باباجان! هیچی نگو.
گفتم : من از او بدم می‌آید!
آقاجان دستش را پشت سرم گذاشت و دهانش را زیر گوشم ! و گفت : تو نباید حرفهای ننه‌جان را باور کنی!
او عاشق عزیزجان است ...درست شبیه من!
گفتم : من اما از او بدم می‌آید!
گفت : هیش ... باباجان! باباها باید عاشق باشند وگرنه بابای خوبی نمی‌شوند.
گفتم : اینکه شما اینقدر بابای خوبی هستید یعنی عاشقید؟
موهایم را که در میان انگشتانش بود گرفت و بوسید و گفت: آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند:
اول اینکه : برای اینکه عشقشان آزار نبیند، تمام سختی‌هایی که به آنها می‌رسد را جرعه جرعه و بی شکایت می‌نوشند تا آب در دل عشقشان تکان نخورد!
دوم اینکه : تمام آدمهایی را که معشوقشان آنها را دوست دارد، دوست دارند! حتی اگر آنها دوستش نداشته باشند.

• گفتم : اوهوم ... مثل شما !
آقاجان مرا از بغلش زمین گذاشت و بیسکوییت پتی‌بور پنج تومنی‌اش را داد دستم و رفت دست و پاهایش را لب حوض بشوید.
اما من همچنان ریز ریز اشک می‌ریختم و کامیون پلاستیکی‌ام را از خاک پر می‌کردم.

• امروز از صبح درگیر «موضوع روز» امروزم .... «وفا» «وفااااای به امام»...
هر چه فکر کردم دیدم، عشق تنها علّت وفاداری است!
آدم عاشق شود؛ «وفادار» می‌شود!
تا تقی به توقی می‌خورد نق‌اَش را به جان معشوقش نمی‌زند!
جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

• و من اولین بار اینرا از آقاجان آموخته بودم: « وفا محصول عشق است» و آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند که البته من امروز اسم هر دوی این فرق‌ها را می‌گذارم : «وفا»

@ostad_shojae |montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : هنوز ما فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم!

#موضوع_روز : آفت‌های عزاداری

• این روزها چقدر حرف، برای زدن هست، نمی‌دانم چقدرشان را می‌شود گفت!

این روزها هجوم می‌آورند تمام حرفهایی که باید وسط مجالس عزاداری، علِت اصلی همه گریه‌ها باشند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم  :
همین الآن وسط تمام هیئت‌ها و مجالس عزاداری، که بندِ محکم زمینند به آسمان و هر سال قلبهای مرده‌ی زیادی را احیاء می‌کنند:
هزار نیّت و دعا و حاجت، از قلبهای ما می‌گذرد!

حق داریم ...
کسی را جز این خاندان نداریم، که دست یاری دراز کنیم!

یکی زیر مشکلات زندگی کمرش خم شده، و قرضها که روی قرض تلنبار شده، آرامشش را گرفته!

یکی از سقوط اخلاقی نوجوان و جوانش هراسان است و نور امید و هدایت میخواهد!

یکی بیمار دارد و زیر فشارهای مریض‌داری برای شفای بیمارش دعا می‌کند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم:
۱۴ قرن است ما مفتخریم به عزاء.
عزایی که آب حیات است در رگهای انسانیِ ما.
عزایی که انسانیت را زنده نگه داشته!
ولی نتوانسته این درک را همه‌گیر کند، که هر چه می‌کِشیم از همین عاشوراست که قرن‌هاست برایش رخت عزا به تن میکنیم.

هنوز فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم؛ در حالی که صاحب عزای اصلی خودِ ماییم! 
که امروز مجبوریم بنشینیم و برای چیزهایی نگران باشیم که اگر دنیا صاحب داشت، اگر مسیر درست را طی می‌کرد، این مشکلات نبود که گلوی ما را سفت بگیرد و بفشارد.

جهان در تمدن خویش به فنا رسیده است و نیاز به تمدنی دارد که صفر و صدش درست چیده شده باشد !
همان تمدنی که امام حسین علیه‌السلام حذف شد، تا این تمدن جهان را نگیرد!

تمدنی که انسان را می‌بیند، نه این زن و مرد را،
و صفر و صدش را بر مبنای نگاه خدا به این انسان می‌چیند.

• وسط هیئتها نشسته‌ایم، و نمی‌دانیم اگر تمدن حاکم بر جهان، تمدن امام معصوم می‌بود قطعا صفر و صدش معصومانه چیده میشد، یعنی همانطور که خدا می‌خواست، و اینگونه فقر در تمام ابعادش ما را به ستوه نمی‌آورد:
ـ فقر در اقتصاد
ـ فقر در فرهنگ و اخلاق
ـ فقر در سلامت
ـ فقر در ....
ما به فقر رسیدیم، چون منبع این تمدن را داشتیم و نفهمیدیم چگونه باید دنیایمان را بر اساس آن اداره کنیم.

• این تمدن، در جهان، بزودی براحتی فراگیر می‌شود زیرا :
ـ تمدن جهان به نهایت سقوطش رسیده،
ـ و خستگی بشر برای درک یک زندگی آرام، آخرین روزهای بلوغ خود را طی میکند!

✘ کاش هیئتها همه می‌دانستند:
یک هیئت، آنجا گلِ آخر را میزند که عزادارانش به این اداراک برسند اگر همین الآن دغدغه‌ی نام و  نان و سلامتی و ... دارند یعنی صاحب عزا آنهایند!
و باید برای تمدنی انسانی، که دغدغه‌ها هم در آن انسانی‌اند، تلاش کنند.
برای حاکم کردن آخرین متخصص معصوم که صفر و صد تمدنش را معصومانه ببندد تا «عدالت» ساده ترین خروجی این تمدن باشد.

مبانی انسان‌شناسی در تمدن نوین الهی


@ostad_shojae
#گپ_روز : عاشق‌هایی که هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند!

#موضوع_روز : عشق تنها ابزار رسیدن به «قدم صدق» است!

✍️ خدا گفت این را،  نه من ؛
مابینِ مؤمنین کسانی هستند که صِدق دارند برای عهدی که با خدا بستند!
بعضی‌ها این عهد را به آخر بردند،
و بعضی‌ها منتظرند تا این عهد را تمام و کمال ادا کنند،
و هیچ وقت عهدشان را تغییر ندادند!  | أحزاب / ۲۳



※ این آیه می‌پیچد شبیه یک درد دنباله‌دار در جانم!
| صدقوا ما عاهدوا | ...
ایستادن، با صادقانه ایستادن فرق می‌کند!

یاد ماجرای (فرزدق) افتادم!
امام به او گفته بود؛ مسلم به تکلیف خویش عمل کرد و تکلیف ما باقی مانده!

• از خودم می‌پرسم؛ تکلیف من چه می‌شود یعنی؟

«ایستادن‌ِ از سر صدق» پلّه‌ی قبلیِ مقام محمود است!
اگر استقامت صادقانه‌ی کسی تأیید شود، دیگر بستر کسب مقام محمود، در جان او درست شده است.

• خیال خدا آنقدر از بابت این «عاشق‌ها» راحت است که « و ما بدّلوا تبدیلا» برایشان نازل می‌کند..
یعنی آنها هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند!

• با همان درد پیچیده، با خودم گفتم :
تهِ قصه‌ی ما چه می‌شود یعنی؟

ما نیز از آن کسانی هستیم که خدا، «مابینِ مؤمنین» با انگشت نشان‌شان می‌گیرد و سری با لبخند به نشانِ تأیید صدق‌شان، تکان می‌دهد ؟
« مابینِ مؤمنین» ، یعنی فقط بعضی‌ها که عاشقند !

|  مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا.  أحزاب/۲۳   |

※ کاش شأن نزول نداشتند آیه‌ها!
انگار هر لحظه در حالِ نزولند ... بی قید زمان و مکان !

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز :

« عدم کمک و همکاری در کارهای خانه و خانواده، چه عواقبی در پی دارد؟ »