به حدی جدیدا عصبی و بیحوصلم که هرکی باهم وارد رابطه میشه داره کارمای بد بودنشو پس میده.
یه چیزایی تو زندگی دیگه مثل قبل نمیشه،
مثل اولین باری که دلت رو به غرورت
ترجیح دادی و هردوش شکست.
مثل اولین باری که دلت رو به غرورت
ترجیح دادی و هردوش شکست.
به یه مرحله ای از بی اعتمادی رسیدم که حس میکنم سایه خودم قراره بر علیه ام توطئه کنه و من خبر ندارم.
از نشونه های کسی که از سر شکست عشقی شروع به نوشتن کرده، کلمه ی (میدونی) تو متناشه.
انگار داره نامه مینویسه به کسی که قرار نیست هیچ وقت اونو بخونه.
انگار داره نامه مینویسه به کسی که قرار نیست هیچ وقت اونو بخونه.
کاش دوس داشتن مثل یه مریضی بود میرفتی پیش دکتر میگفتی دکتر جان قلبم درد میکنه،سینم میسوزه کمی که نه خیلی دلتنگم،شبا از فکر خوابم نمیبره دائما دلشوره دارم دکتر هم برات قرص و شربت مینوشت دو روز میخوردی و سر سه روز خوب میشدی و انگار نه انگار که مریض بودی.