گفته میشود وقتی قاضی از قاتل انور السادت (رئیسجمهور مصر) که عضو گروه جهاد اسلامی بود میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل جواب میدهد: او یک سکولار بود. قاضی میگوید: آيا معنی سکولار را میدانید؟
قاتل میگوید: نه نمیدانم!
در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده مصری برنده جایزه نوبل) قاضی از ضارب میپرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟ ضارب میگوید: بدلیل نوشتههایش، خصوصا کتاب بچههای محله ما. قاضی میگوید:
کتاب را خواندهای؟
ضارب میگوید: خیر!
قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل میگوید: او کافر است.
قاضی به قاتل میگوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش.
قاضی میگوید:
آیا کتابهایش را خواندهای؟ قاتل جواب میدهد:
خیر من اصلا سواد ندارم!
اینگونه جامعه بشری تاوان جهل عدهای را داد و می دهد!
✅ @Oldonya
قاتل میگوید: نه نمیدانم!
در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده مصری برنده جایزه نوبل) قاضی از ضارب میپرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟ ضارب میگوید: بدلیل نوشتههایش، خصوصا کتاب بچههای محله ما. قاضی میگوید:
کتاب را خواندهای؟
ضارب میگوید: خیر!
قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل میگوید: او کافر است.
قاضی به قاتل میگوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش.
قاضی میگوید:
آیا کتابهایش را خواندهای؟ قاتل جواب میدهد:
خیر من اصلا سواد ندارم!
اینگونه جامعه بشری تاوان جهل عدهای را داد و می دهد!
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
♦️ملانصرالدين را گفتند:
چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عيال سر کردي؟
او در پاسخ جماعت گفت:
ما با هم در شب اول زندگي عهدي بستيم و آن اينکه اگر من آتش خشمم زبانه کشيد او به جاي جدل به مطبخ رود تا کِشتي طوفانزدهي من به ساحل آرامش و سکون برسد، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طويله روم و کمي ستوران را رسيدگي کنم و وارد بيت نشوم تا عيال خونش از جوش بيفتد.
و اينک من شکر خدا چهل سال است که بيشتر عمر را در طويله زندگي ميکنم!
✅ @Oldonya
چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عيال سر کردي؟
او در پاسخ جماعت گفت:
ما با هم در شب اول زندگي عهدي بستيم و آن اينکه اگر من آتش خشمم زبانه کشيد او به جاي جدل به مطبخ رود تا کِشتي طوفانزدهي من به ساحل آرامش و سکون برسد، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طويله روم و کمي ستوران را رسيدگي کنم و وارد بيت نشوم تا عيال خونش از جوش بيفتد.
و اينک من شکر خدا چهل سال است که بيشتر عمر را در طويله زندگي ميکنم!
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
زِ شاهی تا گدایی یک وجب نیست
اگر شاھی گدا گردد عجب نیست
اگر مَردی به مَردی زندگی کن
سرافرازی از این فرخندگی کن
مشو ھرگز غلام و بندہی زر
به درگاہ خدایت بندگی کن
✅ @Oldonya
اگر شاھی گدا گردد عجب نیست
اگر مَردی به مَردی زندگی کن
سرافرازی از این فرخندگی کن
مشو ھرگز غلام و بندہی زر
به درگاہ خدایت بندگی کن
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درمان برای بیماران روانی در یک آسایشگاه دیوانگان بریتانیا، 1950.
این ابزار محافظی برای سر یک بیمار "خشن" است، به طوری که در صورت حمله هیستری، او خود را فلج نمی کند.
✅ @Oldonya
این ابزار محافظی برای سر یک بیمار "خشن" است، به طوری که در صورت حمله هیستری، او خود را فلج نمی کند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
تصويرى از يك انگشت موميايى شده از مصر باستان به طول 33.8 سانتيمتر! كه در سال 1988 توسط یک عكاس ماجراجو در ملاقات با يک دزد مقبره گرفته شد. سرانجام اين انگشت غول پيكر هيچگاه مشخص نشد!
✅ @Oldonya
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
و گفت: اگر دوزخ را به من بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم از بهر آنکه عشق خود، او را صد بار سوخته است...
تذكره الاوليا؛ ذكر يحيى معاذ رازى
✅ @Oldonya
تذكره الاوليا؛ ذكر يحيى معاذ رازى
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
وقتی پدرت تو را سرزنش می کند، تو را دوست دارد.
وقتی برای تو حرص و جوش می زند، خیر تو را مى خواهد.
وقتى تو او را ساکت میبینی، در حقیقت به آیندهات فکر میکند.
وقتى برای تو خرج ميكند، بدان که خود را کاملا محروم میسازد.
وقتیکه میخندد، بدان که تو او را خوش ساختی.
وقتیکه قهر او را ميبينی، بدان که نصیحتش را قبول نمیکنی.
وقتیکه درب اتاق را برای خود میبندد، بدان که گریه می کند.
وقتیکه صدای خود را برای او بلند میکنی بدان مانند اینست که تو او را میکُشی.
وقتیکه خود را سرگردان و از دسترفته میبینی، بدان که وی از تو ناراضی است.
وقتی دیدی که وفات کرد نتوانست با تو سخن گوید، بدانكه یک تکیهگاه بزرگی را از دست دادی و در زندگیات خالیگاهی ایجاد شد که دیگر به یاد پدر پُر نمی شود...
✅ @Oldonya
وقتی برای تو حرص و جوش می زند، خیر تو را مى خواهد.
وقتى تو او را ساکت میبینی، در حقیقت به آیندهات فکر میکند.
وقتى برای تو خرج ميكند، بدان که خود را کاملا محروم میسازد.
وقتیکه میخندد، بدان که تو او را خوش ساختی.
وقتیکه قهر او را ميبينی، بدان که نصیحتش را قبول نمیکنی.
وقتیکه درب اتاق را برای خود میبندد، بدان که گریه می کند.
وقتیکه صدای خود را برای او بلند میکنی بدان مانند اینست که تو او را میکُشی.
وقتیکه خود را سرگردان و از دسترفته میبینی، بدان که وی از تو ناراضی است.
وقتی دیدی که وفات کرد نتوانست با تو سخن گوید، بدانكه یک تکیهگاه بزرگی را از دست دادی و در زندگیات خالیگاهی ایجاد شد که دیگر به یاد پدر پُر نمی شود...
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
فکر کن بری مکه، یه همچین سیلی عجیب و غریبی بیاد، مجبوری هفت دور کرال سینه شنا کنی به نیت طواف خانهی خدا.
(تصویر سیل سال 1941 میلادی)
✅ @Oldonya
(تصویر سیل سال 1941 میلادی)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ماجراى پدرى كه از پسرش نااميد ميشود و پسر پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
👤 عبدالرحمن جامی
✅ @Oldonya
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
👤 عبدالرحمن جامی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM