لطالما أحببتك
حتى عندما كرهتك...
همیشه دوستت داشتم
حتی زمانیکه از تو بیزار بودم...
~ سارة كين
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
حتى عندما كرهتك...
همیشه دوستت داشتم
حتی زمانیکه از تو بیزار بودم...
~ سارة كين
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا متعلق به آدماییه که صبح ها با یه عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشن...
صبح بخیر🌱
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
صبح بخیر🌱
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
گابریل گارسیا مارکز میگه: ﻭﻗﺘﯽ شما ﺟﺮﺃﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﯾﮏ ﺷﺠﺎﻉ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ!
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
🖇♥️
وقتایی که دلم میگیره
این شعر حسین دهلوی وصف حالمه:
"حال مرا هر کس که میپرسد بگو خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاریست..."
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
وقتایی که دلم میگیره
این شعر حسین دهلوی وصف حالمه:
"حال مرا هر کس که میپرسد بگو خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاریست..."
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
وقتی داری از ماه عکس میگیری، هیچوقت نمیگی ماه زشته. میگی دوربین نمیتونه قشنگ ازش عکس بگیره. پس نگو انقد چرا توی عکسام زشتم. درباره خودتم همینجوری فکر کن.
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
سلطان عبدالحمید ناصرالدوله هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان میرود و در یکی از این مسافرتها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان میکند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند.
چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا میشود. حسین خان هر چه التماس میکند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند ناصرالدوله قبول نمیکند.
سردار حسین خان به افضل الملک، پیشکار فرمانفرما متوسل میشود. افضل الملک نزد فرمانفرما میرود و وساطت میکند، اما باز هم نتیجهای نمیبخشد. سردار حسین خان حاضر میشود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند، اما باز هم فرمانفرما نمیپذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما میگوید: قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری در کنار پدر در زندان بمیرد؟ اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد؟
فرمانفرما پاسخ میدهد:
چیزی نگو که من، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمیفروشم. پسر خردسال حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان میسپارد.
چند روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار میشود. هرچه پزشکان برای مداوای او تلاش میکنند اثری نمیبخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی میکنند و به فقرا میبخشند اما نتیجه نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان میدهد.
فرمانفرما در عزای پسر خود در نهایت اندوه بسر میبرد. در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما میشود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند میگوید:
افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند میبایست فرزند من نجات مییافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری میدهد میگوید:
قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما میدانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوهی شما نمیفروشد.
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا میشود. حسین خان هر چه التماس میکند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند ناصرالدوله قبول نمیکند.
سردار حسین خان به افضل الملک، پیشکار فرمانفرما متوسل میشود. افضل الملک نزد فرمانفرما میرود و وساطت میکند، اما باز هم نتیجهای نمیبخشد. سردار حسین خان حاضر میشود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند، اما باز هم فرمانفرما نمیپذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما میگوید: قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری در کنار پدر در زندان بمیرد؟ اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد؟
فرمانفرما پاسخ میدهد:
چیزی نگو که من، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمیفروشم. پسر خردسال حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان میسپارد.
چند روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار میشود. هرچه پزشکان برای مداوای او تلاش میکنند اثری نمیبخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی میکنند و به فقرا میبخشند اما نتیجه نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان میدهد.
فرمانفرما در عزای پسر خود در نهایت اندوه بسر میبرد. در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما میشود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند میگوید:
افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند میبایست فرزند من نجات مییافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری میدهد میگوید:
قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما میدانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوهی شما نمیفروشد.
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
هیچ وقت با دل آدمهای مهربون بازی
نکنید
چون نمیتونن انتقام بگیرن
نه دلشون میاد، نه راهشو بلدن
اینجاس که خدا دست به کار میشه..!
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
نکنید
چون نمیتونن انتقام بگیرن
نه دلشون میاد، نه راهشو بلدن
اینجاس که خدا دست به کار میشه..!
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
و اگر از من دربارهی تو بپرسند
خواهم گفت :
وطنی به زیباییِ یوسف
و اندوهِ پدرش،
که بسیار از آن دور افتاده ام.
~ سیدعلی صالحی
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
خواهم گفت :
وطنی به زیباییِ یوسف
و اندوهِ پدرش،
که بسیار از آن دور افتاده ام.
~ سیدعلی صالحی
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
دست اونی که دوسش دارید و بگیرید برید ماسال، دنیا ارزش این همه غصه ای که میخورید رو نداره ♥️
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
دخترتون رو جوری بزرگ کنید که شجاع باشه و به خودش تکیه کنه، اگه این کارو نکنید، کل زندگیش رو منتظر میمونه که مردها نجاتش بدن...
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
چندیست از تو غافلم؛
ای زندگی ببخش !
چنگی نمیزنی به دل، این روزها تو هم
~ فاضل نظری
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
ای زندگی ببخش !
چنگی نمیزنی به دل، این روزها تو هم
~ فاضل نظری
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
- روباهی از شتری پرسید: «عمق این رودخانه چه اندازه است؟»
شتر جواب داد: «تا زانو.»
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا میزد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو!»
شتر جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو.»
هنگامی که از کسی مشورت میگیریم یا راهنمایی میخواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما" هر تجربهای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
شتر جواب داد: «تا زانو.»
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا میزد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو!»
شتر جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو.»
هنگامی که از کسی مشورت میگیریم یا راهنمایی میخواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما" هر تجربهای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
دمت گرم که واسه ساختن زندگیت داری میجنگی و منتظر نیستی یکی دیگه بیاد زندگیت رو بسازه !
دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی !
دمت گرم با اینکه بهت میگن : تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی !
دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه !
دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیری !
من ازت تشکر میکنم ! من بهت افتخار میکنم ...
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی !
دمت گرم با اینکه بهت میگن : تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی !
دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه !
دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیری !
من ازت تشکر میکنم ! من بهت افتخار میکنم ...
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
بعضی روزها
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که میگویم
نه اینکه مشکل نباشد ها
نه ...
خوب یعنی خدا دستش را میگیرد
مقابل غم ها
میگوید "امروز بنده ام باید خوشحال باشد ، سراغش نیایید"
و تو هی ذوق میکنی
از خوشی های کوچک زندگی ات
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود ...
گفتم انتظار ، یادم آمد
هر روزی که بی انتظارو شاکر
چشم گشودم "حالم خوب بود "
خوب که میگویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها !!.نه...
خوب یعنی خدا را رأس آرزوهایم قرار دادم
و همه چیز را به او سپردم ...
~ نازنین عابدین پور
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که میگویم
نه اینکه مشکل نباشد ها
نه ...
خوب یعنی خدا دستش را میگیرد
مقابل غم ها
میگوید "امروز بنده ام باید خوشحال باشد ، سراغش نیایید"
و تو هی ذوق میکنی
از خوشی های کوچک زندگی ات
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود ...
گفتم انتظار ، یادم آمد
هر روزی که بی انتظارو شاکر
چشم گشودم "حالم خوب بود "
خوب که میگویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها !!.نه...
خوب یعنی خدا را رأس آرزوهایم قرار دادم
و همه چیز را به او سپردم ...
~ نازنین عابدین پور
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میخوام یه چیزی بهت بگم که اگه دوستداشتی یه جا جلوی چشمت بنویسش:
«خدا جبران میکنه اون روزایی که...
اصلاً صبر کردن آسون نبود، اما تو صبر کردی...!»
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
«خدا جبران میکنه اون روزایی که...
اصلاً صبر کردن آسون نبود، اما تو صبر کردی...!»
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
" اینو برای تو گرفتم "
" با این یادِ تو افتادم"
" برای تو درست کردم "
" بخاطر تو اومدم "
ب مراتب خیلی جلوتر از دوستت دارم هستش...
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
" با این یادِ تو افتادم"
" برای تو درست کردم "
" بخاطر تو اومدم "
ب مراتب خیلی جلوتر از دوستت دارم هستش...
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
محمود درویش تعریف جالبی از عشق کرده:
«الذين أحبّوا فينا ما لم نُحبّه يوماً بأنفسنا»
کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن
که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم...
به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته
که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی
که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه...
اثرش بینظیره!
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
«الذين أحبّوا فينا ما لم نُحبّه يوماً بأنفسنا»
کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن
که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم...
به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته
که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی
که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه...
اثرش بینظیره!
˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙