هیچ !
85.1K subscribers
19.1K photos
761 videos
4 files
323 links
Download Telegram
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی


~ حسین منزوی

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
این کسیه که تنهاش گذاشتی و رفتی ولی اون هنوز مثل احمقا دوست داره


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
نمیدونم براتون پیش اومده موقع دیدن یک فیلم صدا و تصویر هماهنگ نباشن ، چقدر این موضوع رو مخ و اعصاب خورد کنه
تو واقعیت هم دقیقا همینه ...
آدمایی که حرفاشون با عملشون یکی نیست همینقدر رو مخ اعصاب خورد کنن


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
وقتی ازت دوره به جای شب بخیر مثل لیلا صابری‌ منش بهش بگو:

شب ها بدون خمار چشمانت شبم بخیر نخواهد شد.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما؛ مرحمت زیاد

~ فاضل نظری


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
که هزار درد مرا تنها،
آغوش تو درمان بود.♥️


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
صبح تراز🤌🏻


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
«إِدفن حُزنك‌ بحضنی.»

اندوهت را در آغوشِ من دفن کن.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن

ما درین عالم که خود کُنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن...

~ شهریار


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت:
جواب دو نفر مرا سخت تڪان داد.

اول: مرد فاسدی از ڪنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد.

او گفت: ای شیخ، خدا میداند ڪه فردا حالِ ما چه خواهد شد.

دوم: مستی دیدم ڪه افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باڪی نیست، بهوش باش تو نلغزی شیخ؛ ڪه جماعتی از پی تو خواهند لغزید.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
من پولدارترین آدمای شهرو دیدم که یه ماشین خیلی معمولی داشتن!
عاشق ترین آدم هارو دیدم که یه استوری از عشقشون نمیزاشتن!
من با معرفت ترین آدم هارو دیدم که هیچوقت دم از معرفت و رفاقت نزدن!
من خیرترین آدم هارو دیدم که هیچکسی اون هارو نمیشناخت!

چیزای واقعی نمایشی نیستن...!


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
میتونه تو اتاق کناری باشه ولی لانگ دیسنس حساب شه!

میتونه یه قاره فاصله باشه ولی تو قلبت حسش کنی ...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
وقتی وارد یه رابطه میشید:

نباید یادتون بره  برای بدست آوردنش چقدر ذوق داشتید! نباید یادتون بره چقدر رسیدن  به هم دیگه براتون مهم بوده! نباید موقع دعوا یادتون بره که چقدر  جونتون واسه هم درمیره!
مهم تر ازهمه؛ نباید  روزهایی که تو نبودش ممکنه دلتون براش تنگ بشه ولی دیگه کنارتون نباشه رو یادتون بره...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
تكليف "عشقتان" را همان ابتدا روشن كنيد . افتادن از طبقه ى اول زخميتان مى كند ولى سقوط از طبقه ى دوازدهم حتماً شما را خواهد كشت..


~ فرزانه صدهزارى

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
لطالما أحببتك
حتى عندما كرهتك...

همیشه دوستت داشتم
حتی زمانیکه از تو بیزار بودم...

~ سارة كين



˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
هممون به چنین فردی نیازمندیم :)


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا متعلق به آدماییه که صبح ها با یه عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشن...

صبح بخیر🌱


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
گابریل گارسیا مارکز میگه: ﻭﻗﺘﯽ شما ﺟﺮﺃﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺍﻭ ‏ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﯾﮏ ﺷﺠﺎﻉ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ!


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
🖇♥️

وقتایی که دلم میگیره
این شعر حسین دهلوی وصف حالمه:

"حال مرا هر کس که می‌پرسد بگو خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخم‌ها کاری‌ست..."


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
وقتی داری از ماه عکس می‌گیری، هیچوقت نمی‌گی ماه زشته. می‌گی دوربین نمی‌تونه قشنگ ازش عکس بگیره. پس نگو انقد چرا توی عکسام زشتم. درباره خودتم همینجوری فکر کن.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
سلطان عبدالحمید ناصرالدوله هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می‌رود و در یکی از این مسافرت‌ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می‌کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند.

چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می‌شود. حسین خان هر چه التماس می‌کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند ناصرالدوله قبول نمیکند.

سردار حسین خان به افضل الملک، پیشکار فرمانفرما متوسل می‌شود. افضل الملک نزد فرمانفرما می‌رود و وساطت می‌کند، اما باز هم نتیجه‌ای نمی‌بخشد. سردار حسین خان حاضر می‌شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند، اما باز هم فرمانفرما نمی‌پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می‌گوید: قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری در کنار پدر در زندان بمیرد؟ اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد؟
فرمانفرما پاسخ می‌دهد:
چیزی نگو که من، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی‌فروشم. پسر خردسال حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می‌سپارد.
چند روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می‌شود. هرچه پزشکان برای مداوای او تلاش می‌کنند اثری نمی‌بخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می‌کنند و به فقرا می‌بخشند اما نتیجه نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان می‌دهد.
فرمانفرما در عزای پسر خود در نهایت اندوه بسر می‌برد. در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می‌شود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می‌گوید:
افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می‌بایست فرزند من نجات می‌یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می‌دهد می‌گوید:
قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می‌دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه‌ی شما نمی‌فروشد.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙