Forwarded from آقای چار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقای ابتهاج میگفتن که روزی خونه ی استاد لطفی دعوت بودم و وقتی وارد شدم دیدم این نوا رو میزدن و به پهنای صورت اشک میریختن...
اصلا متوجه ما نشدن و تو حال خودشون بودن و ما هم از صدای ساز و حال آقای لطفی به هم ریختیم
و بعد از چند دقیقه ای که تموم شد ومارو دیدن گفتن که ببخشید که دلم رو پیش شما برهنه کردم...
فکر کنم اون زمان هم غروب جمعه بود احتمالا....
@mr_chaar
اصلا متوجه ما نشدن و تو حال خودشون بودن و ما هم از صدای ساز و حال آقای لطفی به هم ریختیم
و بعد از چند دقیقه ای که تموم شد ومارو دیدن گفتن که ببخشید که دلم رو پیش شما برهنه کردم...
فکر کنم اون زمان هم غروب جمعه بود احتمالا....
@mr_chaar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا قانون در اینجا هم به مانند سیلی عنابستانی به سرباز, نقش یک پیرمرد میانجی گر را بازی خواهد کرد؟
آدمی که در هیچ زمینهای هیچ مهارت متمایز کنندهای نداره و فقط به قصههای توی سرش میباله، لحظهای که متوجه بشه واقعا داستان جالبی نداره، از فرق سر دو نیم میشه و به زمین میریزه.