چه زیبا بودی تو
و چه فروتنانه از مصیبتِ آرامش نجاتم دادی
پیش از تو هوا مرا میکُشت
دعا منطق نداشت
روشنایی منطق نداشت
و من به امیدِ دیدنِ یک خوابِ شفاف
شبها
با عینک میخوابیدم
دلتنگم
اما نه آنچنان که بخواهم برگردی
و آنقدر به دویدن فکر کردهام
که رویاهایم بوی اسب میدهند
با خودم حرف میزنم
مخاطبِ آبشُشهای خودم هستم
غریبهتر از نامِ خانوادگیام
با قلبی مرطوب
که از تاریکی به تاریکی
فرار میکند
#حسین_صفا
و چه فروتنانه از مصیبتِ آرامش نجاتم دادی
پیش از تو هوا مرا میکُشت
دعا منطق نداشت
روشنایی منطق نداشت
و من به امیدِ دیدنِ یک خوابِ شفاف
شبها
با عینک میخوابیدم
دلتنگم
اما نه آنچنان که بخواهم برگردی
و آنقدر به دویدن فکر کردهام
که رویاهایم بوی اسب میدهند
با خودم حرف میزنم
مخاطبِ آبشُشهای خودم هستم
غریبهتر از نامِ خانوادگیام
با قلبی مرطوب
که از تاریکی به تاریکی
فرار میکند
#حسین_صفا
Forwarded from کوتاهْ تَر از زِندگی
«روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود.»
- شاهرخ مسکوب
🍂
- شاهرخ مسکوب
🍂
Forwarded from برنامه ناشناس
دردی دارم
به اندازه ی وطن
التیامی برای این آوارگی ها نیست
نصیب ما زخم هاییست که هیچگاه خوب نمیشوند و از یاد نمیروند...
تقصیر کیست؟
خودمان ساخته ایم این خاک آواره را...
دردی دارم
به اندازه ی وطن
التیامی برای این آوارگی ها نیست
نصیب ما زخم هاییست که هیچگاه خوب نمیشوند و از یاد نمیروند...
تقصیر کیست؟
خودمان ساخته ایم این خاک آواره را...
Forwarded from برنامه ناشناس
آن بی گناهی ام که در آغوشِ آتشم
سودابه ی غزل تویی و من سیاوَشم
بین بهشت و لمس تو، ترجیح من تویی
از دین خویش و بر تن تو، دست می کشم
#حسین_زحمتکش
آن بی گناهی ام که در آغوشِ آتشم
سودابه ی غزل تویی و من سیاوَشم
بین بهشت و لمس تو، ترجیح من تویی
از دین خویش و بر تن تو، دست می کشم
#حسین_زحمتکش
دلم می خواهد ...
خودم را از تنم در بیاورم!
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم و ببینم که مرا
باد با خود برده است!
#شیرکو_بیکس
خودم را از تنم در بیاورم!
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم و ببینم که مرا
باد با خود برده است!
#شیرکو_بیکس
موقعی که جنگی درمیگیرد، مردم میگویند:«زیاد طول نخواهد کشید، اقدامی احمقانه است.» خوب، بدون شک جنگ کار احمقانهایست، ولی مانع از آن نمیشود که مدتها به طول بیانجامد. اگر آدم دائماً در بند نظر و عقیدهی شخصیاش نباشد، میفهمد که لجاجت و یکدندگی ناشی از حماقت است. همشهریهای ما هم از این دیدگاه، مانند همهی آدمهای دیگر بودند، در فکر خودشان بودند، یا به عبارتی دیگر به فکر انسانها: بلاها را باور نداشتند.
کتاب طاعون
آلبر کامو
کتاب طاعون
آلبر کامو
هیچ!
داغ غربت شعله آواز را روشنگرست ناله مرغ چمن گردد دو بالا در قفس #صائب_تبریزی
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را، بر شکن و زیر و زبر کن…
بلبل پر بسته ز کنجِ قفس درا…
نغمه ی آزادی نوعِ بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاکِ توده را؛ پر شرر کن
ظلم ظالم جور صیاد؛ آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت… شامِ تاریک ما را سحر کن
ملک الشعرای بهار
ز آه شرر بار این قفس را، بر شکن و زیر و زبر کن…
بلبل پر بسته ز کنجِ قفس درا…
نغمه ی آزادی نوعِ بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاکِ توده را؛ پر شرر کن
ظلم ظالم جور صیاد؛ آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت… شامِ تاریک ما را سحر کن
ملک الشعرای بهار
هیچ!
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن ز آه شرر بار این قفس را، بر شکن و زیر و زبر کن… بلبل پر بسته ز کنجِ قفس درا… نغمه ی آزادی نوعِ بشر سرا وز نفسی عرصه ی این خاکِ توده را؛ پر شرر کن ظلم ظالم جور صیاد؛ آشیانم داده بر باد ای خدا! ای فلک! ای طبیعت… شامِ…
Morghe Sahar ~ Music-Fa.Com
MohammadReza Shajaryan ~ Music-Fa.Com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احساس میکنم
مثل برگِ مُردهی چای، در آب
از درون خالی میشوم
و جهان را تاریک میکنم
#معین_دهاز
detachment (2011)
مثل برگِ مُردهی چای، در آب
از درون خالی میشوم
و جهان را تاریک میکنم
#معین_دهاز
detachment (2011)
از زحمت کشان
خارپشتان را دوست دارم
از پستانداران
خفاشان را
از خزندگان
ماران را دوست دارم
از گزندگان
آدمیان را
شمس لنگرودی
خارپشتان را دوست دارم
از پستانداران
خفاشان را
از خزندگان
ماران را دوست دارم
از گزندگان
آدمیان را
شمس لنگرودی
ابراهيم ادهم را گفتند:
گوشت گران شده چه كنيم؟
گفت ما ارزان كنيم.
گفتند چگونه؟
گفت نخريم و نخوريمش!
کتاب تذکره الاولیاء
گوشت گران شده چه كنيم؟
گفت ما ارزان كنيم.
گفتند چگونه؟
گفت نخريم و نخوريمش!
کتاب تذکره الاولیاء
Forwarded from آقای چار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقای ابتهاج میگفتن که روزی خونه ی استاد لطفی دعوت بودم و وقتی وارد شدم دیدم این نوا رو میزدن و به پهنای صورت اشک میریختن...
اصلا متوجه ما نشدن و تو حال خودشون بودن و ما هم از صدای ساز و حال آقای لطفی به هم ریختیم
و بعد از چند دقیقه ای که تموم شد ومارو دیدن گفتن که ببخشید که دلم رو پیش شما برهنه کردم...
فکر کنم اون زمان هم غروب جمعه بود احتمالا....
@mr_chaar
اصلا متوجه ما نشدن و تو حال خودشون بودن و ما هم از صدای ساز و حال آقای لطفی به هم ریختیم
و بعد از چند دقیقه ای که تموم شد ومارو دیدن گفتن که ببخشید که دلم رو پیش شما برهنه کردم...
فکر کنم اون زمان هم غروب جمعه بود احتمالا....
@mr_chaar