هر حيوان که از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؛ آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی می رود...
مجالس سبعه
مولوی
مجالس سبعه
مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
وطن من
ای تواناترین مظلوم
تو را دوست دارم
وطن من
ای تواناترین مظلوم
تو را دوست دارم
Forwarded from آقای چار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماییم که از باده بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
#مولوی
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
#مولوی
چه زیبا بودی تو
و چه فروتنانه از مصیبتِ آرامش نجاتم دادی
پیش از تو هوا مرا میکُشت
دعا منطق نداشت
روشنایی منطق نداشت
و من به امیدِ دیدنِ یک خوابِ شفاف
شبها
با عینک میخوابیدم
دلتنگم
اما نه آنچنان که بخواهم برگردی
و آنقدر به دویدن فکر کردهام
که رویاهایم بوی اسب میدهند
با خودم حرف میزنم
مخاطبِ آبشُشهای خودم هستم
غریبهتر از نامِ خانوادگیام
با قلبی مرطوب
که از تاریکی به تاریکی
فرار میکند
#حسین_صفا
و چه فروتنانه از مصیبتِ آرامش نجاتم دادی
پیش از تو هوا مرا میکُشت
دعا منطق نداشت
روشنایی منطق نداشت
و من به امیدِ دیدنِ یک خوابِ شفاف
شبها
با عینک میخوابیدم
دلتنگم
اما نه آنچنان که بخواهم برگردی
و آنقدر به دویدن فکر کردهام
که رویاهایم بوی اسب میدهند
با خودم حرف میزنم
مخاطبِ آبشُشهای خودم هستم
غریبهتر از نامِ خانوادگیام
با قلبی مرطوب
که از تاریکی به تاریکی
فرار میکند
#حسین_صفا
Forwarded from کوتاهْ تَر از زِندگی
«روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود.»
- شاهرخ مسکوب
🍂
- شاهرخ مسکوب
🍂
Forwarded from برنامه ناشناس
دردی دارم
به اندازه ی وطن
التیامی برای این آوارگی ها نیست
نصیب ما زخم هاییست که هیچگاه خوب نمیشوند و از یاد نمیروند...
تقصیر کیست؟
خودمان ساخته ایم این خاک آواره را...
دردی دارم
به اندازه ی وطن
التیامی برای این آوارگی ها نیست
نصیب ما زخم هاییست که هیچگاه خوب نمیشوند و از یاد نمیروند...
تقصیر کیست؟
خودمان ساخته ایم این خاک آواره را...
Forwarded from برنامه ناشناس
آن بی گناهی ام که در آغوشِ آتشم
سودابه ی غزل تویی و من سیاوَشم
بین بهشت و لمس تو، ترجیح من تویی
از دین خویش و بر تن تو، دست می کشم
#حسین_زحمتکش
آن بی گناهی ام که در آغوشِ آتشم
سودابه ی غزل تویی و من سیاوَشم
بین بهشت و لمس تو، ترجیح من تویی
از دین خویش و بر تن تو، دست می کشم
#حسین_زحمتکش
دلم می خواهد ...
خودم را از تنم در بیاورم!
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم و ببینم که مرا
باد با خود برده است!
#شیرکو_بیکس
خودم را از تنم در بیاورم!
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم و ببینم که مرا
باد با خود برده است!
#شیرکو_بیکس